سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 


تفاوت سازندگى با مادى گرایى

عده اى مسایل را اشتباه گرفته اند. البته بحمداللّه امروز مسؤولین ما دلسوز و علاقه مندند و مى خواهند کشور را بسازند. یک عده اى سازندگى را با مادى گرایى اشتباه گرفته اند. سازندگى چیزى و مادیگرى چیز دیگرى است.
سازندگى یعنى این که کشور آباد بشود و طبقات محروم به نوایى برسند. برادران و خواهران, سال هاى سال این کشور را ویران کرده اند و بعد از انقلاب هم به مدت هشت سال به وسیله مهاجمین خارجى همان کارها را ادامه دادند. آیا این شوخى است؟ کشور باید ساخته شود و سازندگى تلاش لازم دارد. از پایان جنگ تا به امروز هنوز سه سال و اندى بیش تر نمى گذرد. از پایان جنگ تا امروز چیزى نگذشته است. اگر یک بمب درجایى بیفتد در یک لحظه همه چیز را ویران مى کند اما ساختن همان ویرانه مدت ها طول مى کشد. یک ساختمان, خانه و عمارت دو یا سه طبقه اى در یک لحظه منفجر مى شود, اما در یک لحظه ساخته نمى شود. یک کشور را هشت سال ویران کردند. مگر این شوخى است؟ قبل از انقلاب خاندان منحوس پهلوى (که لعنت خدا بر آن ها و برکارگزاران و دستیارانشان و لعنت بر خانواده قاجار و دستیارانشان باد) سال هاى متمادى این مملکت را ویران کردند. بعد که انقلاب آمد کشور را بسازد مگر دشمنان توانستند تحمل بکنند؟ امروزدر آمریکا دارند اسناد همکارى آمریکا با عراق در جنگ را افشا مى کنند. ما همین حرف ها را آن روز هم مى گفتیم. ما آن روز به طور قاطع مى گفتیم که شرق و غرب دارند از عراق حمایت مى کنند. یک عده کوته فکرهاى داخلى حرف ما را انکار مى کردند و مى گفتند به چه دلیل این طور مى گویید؟ بفرمایید این هم دلیل امروز اسناد حمایت آمریکا از عراق را خود آمریکایى ها دارند افشا مى کنند و دارد معلوم مى شود که در این چند سال چه کمک هاى عظیمى به عراق کردند. شرق و غرب با هم, هم دست شدند و این جنگ را به راه انداختند و مملکت را ویران کردند. بعد از سال ها ویرانگرى توسط حکام فاسد پهلوى و قاجار و بعد از چند سال ویرانگرى جنگ, حالا دولت جمهورى اسلامى به کمک مردم و کارگزاران و متخصصین و کاردان ها مى خواهند این کشور را بسازند. معلوم است که این کار یک روز و دو روز و یک سال و دوسال نیست. این همه مراکز مادى از بین رفته, این همه امکان اشتغال نابود شده, این ها چیزى نیست که ظرف مدت کوتاهى ترمیم شود. سازندگى یک مجاهدت و یک جهاد فى سبیل الله است. هر کسى که در این مجاهدت شرکت بکند جهاد و خدمت کرده و در راه اداره و حفظ جامعه اسلامى که یک واجب بزرگ است گام برداشته است و این خیلى کار بزرگى است. سازندگى یک مسأله است و مادى گرى, ماده پرستى و دنیا طلبى مسأله دیگرى است. سازندگى همان کارى بود که على بن ابى طالب(ع) مى کرد که تا قبل از خلافت ادامه داشت (حتى شاید در دوران خلافت هم انجام مى شد که البته من تردید دارم.) آن بزرگوار با دست خودش نخلستان آباد مى کرد, زمین احیا مى کرد, درخت مى کاشت, چاه مى کند و آبیارى مى کرد. این سازندگى است. دنیا طلبى و ماده طلبى کارى است که عبیدالله بن زیاد و یزید مى کردند. چه وقت آن ها چیزى را به وجود مى آوردند و مى ساختند؟ آن ها فانى مى کردند, مى خوردند و تجملات را زیاد مى کردند. این دو تا را نباید با هم اشتباه کرد. امروز یک عده به نام سازندگى خودشان را غرق در پول و دنیا و ماده پرستى مى کنند. آیا این سازندگى است؟

شبیخون فرهنگى دشمن

آن چه که جامعه ما را فاسد مى کند, غرق شدن در شهوات و از دست دادن روح تقوا و فداکارى است. بسیجى باید در وسط میدان باشد تا فضیلت هاى اصلى انقلاب زنده بماند. دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط, فساد و فحشا سعى مى کند جوان هاى ما را از دست ما بگیرد. کارى که از لحاظ فرهنگى دشمن مى کند نه تنها یک تهاجم فرهنگى بلکه باید گفت یک شبیخون فرهنگى, یک غارت فرهنگى و یک قتل عام فرهنگى است. امروز دشمن دارد این کار را با ما مى کند. چه کسى مى تواند از این فضیلت ها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنى که دل به دنیا و منافع شخصى نبسته است. او مى تواند بایستد و از فضیلت ها دفاع بکند. کسى که خودش آلوده و گرفتار است نمى تواند از فضیلت ها دفاع بکند. این جوان با اخلاص است که مى تواند از انقلاب, اسلام و فضایل و ارزش هاى اسلامى دفاع کند.

همه باید امر به معروف و نهى از منکر بکنند

لذا بنده چندى پیش گفتم همه باید امر به معروف و نهى از منکر بکنند. الآن هم عرض مى کنم. نهى از منکر کنید. این واجب است. امروز امر به معروف و نهى از منکر, هم مسؤولیت شرعى و هم مسؤولیت انقلابى و سیاسى شماست. به من نامه مى نویسند, بعضى تلفن مى کنند و مى گویند ما نهى از منکر مى کنیم اما مأمورین رسمى طرف ما را نمى گیرند. طرف فرد مقابل را مى گیرند. من عرض مى کنم مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضایى حق ندارند از مُجرم دفاع بکنند. مأمورین باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. دستگاه حکومت ما باید از آمر به معروف و ناهى از منکر دفاع بکند, این وظیفه است. اگر کسى نماز بخواند و کسى دیگر به نمازگزار حمله کند, دستگاه هاى ما باید از چه کسى دفاع کنند؟ از نمازگزار یا آن کسى که سجاده را از زیرپاى نمازگزار مى کشد؟ امر به معروف و نهى از منکر هم همین طور است. امر به معروف هم مثل نماز واجب است. حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه مى فرماید: (وما أعمالُ البِرِّ کُلُّها والجهادُ فی سبیل اللّه عندالأمر بالمعروف والنهی عن المنکر إü کَنَفَثَةٍ فی بحرٍ لُجّیٍّ).(1)
یعنى اگر امر به معروف و نهى از منکر در مقیاس وسیع و عمومى انجام شود, حتى از جهاد بالاتر است. پایه دین را امر به معروف و نهى از منکر محکم مى کند. اساس جهاد را امر به معروف و نهى از منکر استوار مى کند. مگر مسؤولین و مأمورین ما مى توانند آمر به معروف و ناهى از منکر را با دیگران مساوى قرار بدهند چه برسد به این که نقطه مقابل او را تأیید بکنند؟ البته جوان حزب الله باید باهوش باشد, چشم هایش را باز کند, نگذارد کسى در صفوف او رخنه کند و به نام امر به معروف و نهى از منکر فسادى ایجاد بکند که چهره حزب الله خراب بشود. باید مواظب باشید. این به عهده خودتان است. من یقین دارم و تجربه هاى چند ساله هم نشان داده که وقتى نیروهاى مؤمن و حزب اللهى براى انجام کارى به میدان مى آیند یک عده عناصر بَدَلى و دروغین با نام این ها در گوشه اى فساد ایجاد مى کنند تا ذهن مسؤولین را نسبت به نیروهاى مؤمن و حزب اللهى و مردمى چرکین و بد کنند. مواظب باشید. مسأله امر به معروف و نهى از منکر مثل مسأله نماز یاد گرفتنى است و شما باید بروید و مسایل آن را یاد بگیرید. در هر مورد این که در کجا و چگونه باید امر به معروف و نهى از منکر کرد, مسایلى وجود دارد. البته من عرض بکنم, قبلاً هم گفته ام که در جامعه اسلامى تکلیف عامه مردم امر به معروف و نهى از منکر با لسان است اما اگر کار به برخورد بکشد, آن دیگر به عهده مسؤولین است که باید وارد بشوند و آن ها این کار را بکنند. البته نقش مهم تر را هم, همین زبان دارد. چیزى که جامعه را اصلاح مى کند نهى از منکر زبانى است. اگر مردم به آدم بدکار, خلافکار, کسى که اشاعه فحشا مى کند و مى خواهد قُبح گناه را از جامعه ببرد, بگویند و ده, صد یا هزار نفر و به طور کلى افکار عمومى جامعه روى وجود و ذهن او سنگینى کند, این براى او شکننده ترین چیزهاست.

حضور نیروهاى حزب اللهى و بسیجى در صحنه

اگر نیروهاى مؤمن, بسیجى و حزب اللهى یعنى همین عامه مردم مؤمن, همین اکثریت عظیم کشور عزیزما, همین هایى که جنگ را اداره کردند, همین هایى که از اول انقلاب تا به حال با همه حوادث مقابله کردند, نبودند و اگر بسیج و نیروى عظیم حزب الله نبود, ما هم در جنگ و هم در مقابل دشمنان گوناگون در این چند سال شکست مى خوردیم. ما آسیب پذیر بودیم. وقتى که کارخانه هاى ما را مى خواستند به تعطیلى بکشانند, نیروى حزب اللهى از داخل کارخانه بر سینه شان مى زد. وقتى مزرعه ما را در اوایل انقلاب مى خواستند آتش بزنند, نیروى حزب اللهى از همان وسط بیابان ها و روستاها و مزارع توى دهانشان مى زد. اگر خیابان ها را مى خواستند به اغتشاش بکشند نیروى حزب اللهى مى آمد در مقابلشان سینه سپر مى کرد. در جنگ هم که معلوم است. این است آن نیروى اصلى این کشور, و نظام اسلامى متکى به این نیرو است. اگر مردم یعنى همین نیروهاى مؤمن و حزب اللهى با نظام و دولت باشند (که بحمدالله هستند) هیچ دشمنى نمى تواند کارى از پیش ببرد. اگر این نیروى عظیم و شکست ناپذیر مردمى در کنار و پشت سر مسؤولین باشد (که بحمدالله هست) هیچ قدرتى نمى تواند با جمهورى اسلامى مقابله بکند. دشمنان ما از این نیرو مى ترسند, مدتى است که بلندگوهاى آمریکایى و صهیونیستى در تبلیغات جهانى دارند جمهورى اسلامى ایران را به نظامى گرى و افزایش سلاح متهم مى کنند. مى گویند جمهورى اسلامى دارد سلاح هاى کشتار جمعى و اتمى درست مى کند و از فلان جا کلاهک اتمى آورده اند! این ها حرف هایى است که اگر هر عاقلى در دنیا تأمل کند مى فهمد دروغ است.آیا بمب اتم چیزى است که بتوان آن را بى سر و صدا از کشورى به کشور دیگر منتقل کرد؟ خودِ آن ها مى فهمند که دروغ است ولى شایعه درست مى کنند براى این که چهره نظام اسلامى را به نحوى معرفى کنند که گویى با صلح و استقرار آن در دنیا مخالف است.
یکى از تلاش هاى خباثت آمیز آمریکا علیه جمهورى اسلامى همین است. من عرض مى کنم شما اشتباه کردید که خیال کردید قدرت جمهورى اسلامى در این است که بمب اتمى فراهم بکند یا در داخل بسازد. قدرت ما این ها نیست. اگر قدرت ما این بود که جمهورى اسلامى مثلاً یک بمب اتمى درست بکند, صدها مثل آن را کشورهاى بزرگ دارند. اگر کسى مى توانست با بمب اتمى بر دیگران پیروز بشود, آمریکا و شوروى سابق و بقیه قدرت هاى خبیث دنیا باید تا حالا صد بار جمهورى اسلامى را از بین برده بودند.
چیزى که به یک نظام قدرت مى دهد بمب اتمى نیست. قدرت نظام اسلامى که آمریکا و شوروى سابق و بقیه قدرت هاى ریز و درشت عالم تا امروز نتوانسته اند و نخواهند توانست با او مقابله کنند, قدرت ایمان نیروهاى حزب الله است. جمهورى اسلامى باید این نیرو و این قدرت عظیم را حفظ کند. شما جوان ها باید دایم در صحنه باشید. باید به طور دایم نشان بدهید که جمهورى اسلامى آسیب ناپذیر است. نیروى مؤمن و بسیج و نیروهاى حزب الله در سراسر کشور و همه آحاد مؤمن در این کشور باید کارى بکنند که امید آمریکا و صهیونیست ها و بقیه قدرت هاى دشمن از جمهورى اسلامى به کلى قطع شود. خداوند ان شاء الله شما جوان هاى مؤمن و فداکار و با تقوا را محفوظ بدارد و ان شاء الله قلب مقدس ولى عصر (ارواحناه فداه) از همه شما خشنود باشد و ان شاء الله با قدرت ایمان و حضور شما همه کیدها و توطئه هاى دشمن خنثى گردد.

پی نوشت :

1. نهج البلاغه, حکمت 374.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:0 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

درک پیام عاشورا و الگوگیری از آن در گرو درک حقیقت قیام کربلا و ارائه تفسیر صحیح از آن و شناخت و مبارزه با تحریفاتی است که ممکن است در این حادثه رخ دهد .
در طول تاریخ، عالمان روشن‏ضمیر شیعه، پیوسته نگهبانی از این سنگر بزرگ را به عهده داشته‏اند و استاد شهید آیة‏الله مرتضی مطهری یکی از این عالمان دردآشنایی است که در زدودن تحریفات از حرکت عاشورا و نشان دادن چهره سازنده آن تلاش کرده است . بررسی کامل دیدگاههای ایشان در باره حرکت‏سیدالشهدا (ع) و پیامها و پیامدهای آن و آفاتی که متوجه تحلیل‏ها و تفسیرهای این نهضت‏شده است و کاستی‏هایی که از نظر ایشان در این زمینه وجود دارد و مسؤولیتی که بر عهده محافل علمی و حوزوی و عالمان اسلامی می‏باشد، نیازمند چند مقاله مستقل و گستره است که اینک از محدوده و حوصله این ویژه‏نامه بیرون است . اما خالی گذاشتن این مجموعه از یک مقاله محدود و انعکاس اجمالی دیدگاههای ایشان را نیز نپسندیدیم . آنچه پیش روی دارید به تناسب دفتر سوم ویژه‏نامه و به عنوان بازخوانی و مروری کوتاه بر بخش عمده‏ای از نظرات آن شهید عزیز به تناسب محور اصلی موضوعات این شماره، نگاشته شده است .
نویسنده با توجه به اسوه بودن حرکت‏سیدالشهدا (ع) برای همه آزادی‏خواهان و غیرتمندان عالم، ابتدا به تبیین درس‏های عاشورا همچون: شخصیت‏یافتن جامعه اسلامی، و احیای امر به معروف و نهی از منکر در نگاه آن دانشمند شهید پرداخته است، آنگاه از همین منظر خطر تحریف و عوامل آن را مورد بررسی قرار داده و در ادامه به رسالت علما و مسؤولیت مردم در مبارزه با تحریف اشاره کرده است .
مقاله در بخش پایانی، مسؤولیت عالمان در نظام اسلامی را یادآور شده و آورده است‏با توجه به حضور علما در مسؤولیتهای حکومت، برای مقابله با بدعتها وظیفه مضاعفی بر دوش آنان است چرا که بیش از گذشته باید از ایمان و اعتقادات صحیح و دست‏آوردهای اسلام ناب محمدی (ص) پاسداری کنند .
دقت و مطالعه عمیق و تحلیلی در قیام امام‏حسین (ع) نشان می‏دهد که این حادثه اگر چه در مکان خاصی اتفاق افتاده و محدود به زمان معینی بوده است اما حقیقت آن، مطلق و مجرد از زمان و مکان بوده و خاصیت الگوپذیری در ذات آن نهفته است . واقعه کربلا الگویی برای رهبری انقلابها و ایجاد تحولات بنیادین در جامعه بوده، تجربه پر ارزشی در اصلاح جوامع انسانی، راست کردن کجی‏ها، زدودن فسادها و انحراف‏ها به شمار می‏رود .
حماسه نینوا در طول تاریخ اسلام الگوی کامل برای شکل‏گیری تحولات سیاسی در قلمرو جهان اسلام بوده است و در یک کلام، ضامن بقای اسلام راستین به شمار می‏آید . پر واضح است که درک پیام عاشورا و الگوگیری از آن برای ایجاد تحول عمیق و سازنده در جامعه و رسیدن به جامعه مطلوب در گرو درک حقیقت قیام کربلا و ارائه تفسیر صحیح از آن و شناخت و مبارزه با تحریفاتی است که خواسته و ناخواسته به دست تحریف‏گران، در تحلیل و تفسیر این قیام و بهره جستن از آن رخ می‏نماید .
به موازات استمرار این نهضت و حرکت جوشان آن، عالمان روشن‏ضمیر شیعه نیز پیوسته نگهبانی از این جبهه بزرگ را به عهده گرفته و از «اسلام مجسم‏» به خوبی پاسداری کرده‏اند . از جمله عالمان دردآشنایی که در دهه‏های اخیر بر این امر اهتمام ورزیده و در زدودن بر چسب‏های ناروا و تحریف از حرکت عاشورا و نشان دادن چهره سازنده آن مجاهده کرده است استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری است .
درس آموزی از عاشورا از یک سو و پاسداری آن از خطر تحریف از جمله محورهای مورد توجه ایشان از تفسیر و تحلیل این قیام است که به ترتیب در این مقاله بازگو شده است .

الف . آموزه‏های قیام حسینی

استعداد شبیه‏سازی در حادثه عاشورا

از دیدگاه شهید مطهری «کسانی که به خاطر یک سلسله اصول و مبادی قیام می‏کنند و نهضت می‏نمایند در حقیقت‏به همه جهانیان بعد از خودشان پیامی دارند و به اصطلاح معروف وصیتی دارند . آیندگان باید با پیام آنها آشنا باشند و ندای آنها را بشناسند» . (1)
قیام امام‏حسین (ع) نیز از آن دست قیامهایی است که بر اساس اصول بنیادین اسلام، با روش شناخته شده اسلام و برگرفته از سیره نبوی و علوی سامان یافته و دارای پیام و وصیت‏شفاف برای آیندگان است . اگر چه این نهضت صرفا برای شبیه‏سازی و کپی‏گیری معماری نشده است اما به گونه‏ای طراحی شده است که استعداد شبیه‏سازی در آن وجود دارد . شهید مطهری معتقد است:
«انسان وقتی تاریخ حادثه عاشورا را می‏خواند، استعدادی برای شبیه‏سازی در آن می‏بیند . همان طور که قرآن برای آهنگ‏پذیری ساخته نشده ولی این طور هست و حادثه کربلا هم برای شبیه‏سازی ساخته نشده ولی این طور هست . من نمی‏دانم و شاید شخص اباعبدالله در این مورد نظر داشته است ... متن تاریخ این حادثه، گویی اساسا برای یک نمایشنامه نوشته شده است . شبیه‏پذیر است، گویی دستور داده‏اند که آن را برای صحنه بودن بسازند .» (2)
این خاصیت در حادثه کربلا نه صرفا یک نمایش توخالی و صورت‏سازی عاری از حقیقت‏باشد بلکه به خاطر رازی است که در آن نهفته است:
«آن راز این است که اساسا خود این حادثه، تمام این حادثه تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبه‏ها; یعنی راز اینکه این حادثه نمایش‏پذیر و شبیه‏پذیر است، این است که تجسم فکر و ایده چندجانبه و چند وجه و چند بعد اسلامی است; همه اصول و جنبه‏های اسلامی عملا در این حادثه تجسم پیدا کرده است; اسلام است در جریان و در عمل و در مرحله تحقق .» (3)
«وقتی بخواهیم به جامعیت اسلام نظر بیفکنیم باید نگاهی هم به نهضت‏حسینی بکنیم . می‏بینیم امام‏حسین (ع) کلیات اسلام را در کربلا به مرحله عمل آورده، مجسم کرده است ولی تجسم زنده و جاندار حقیقی و واقعی، نه تجسم بی‏روح . انسان وقتی در حادثه کربلا تامل می‏کند، اموری را می‏بیند که دچار حیرت می‏شود و می‏گوید اینها نمی‏تواند تصادفی باشد . و سر اینکه ائمه اطهار این همه به زنده نگه داشتن و احیای این خاطره توصیه و تاکید کرده و نگذاشته‏اند حادثه کربلا فراموش شود، این است که این حادثه یک اسلام مجسم است .» (4)
بدین ترتیب ائمه اطهار خواسته‏اند که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند .

تفسیر الگوساز

گام نخست در الگوپذیری قیام عاشورا این است که راز جامعیت اسلام در کربلا درک شود و بر اساس آن، تفسیری صحیح از این حادثه ارائه گردد . در صورتی این نکته از عاشورا قابل برداشت است که قرائتی الگوساز از آن صورت گیرد . بی‏تردید پیشوایان دینی از زمان پیغمبر اکرم (ص) و ائمه طهار (ع) دستور اکید و بلیغ داده‏اند که باید نام حسین بن علی (ع) زنده بماند و باید سوگواری آن حضرت هر سال تجدید بشود . سؤال اساسی این است که چرا چنین دستوری داده‏اند و چرا این همه به این موضوع اهتمام داشته‏اند؟
از این رو تحلیل ما از قیام امام‏حسین (ع) تعیین کننده است . از نگاه شهید مطهری حادثه عاشورا و تاریخچه آن، دو صفحه دارد; یک صفحه سفید و نورانی و یک صفحه تاریک، سیاه و ظلمانی . در نگاه دوم، قهرمان حادثه یزید بن‏معاویه، عبیدالله بن زیاد، عمر سعد، شمر و امثال اینها است . وقتی این صفحه تاریک مطالعه شود فقط ظلم است، جنایت است و رثاء بشریت، که هیچ چیز غیر از گریه، زاری و مرثیه را نمی‏طلبد اما اگر صفحه مقابل مطالعه شود قهرمان این صفحه نورانی حسین است و اهل بیت و اصحاب او . این صفحه دیگر جنایت و تراژدی نیست‏بلکه حماسه است، افتخار و نورانیت است، تجلی حقیقت، انسانیت و حق پرستی است . البته هر دو صفحه این واقعه یا بی‏نظیر است‏یا کم‏نظیر و باید به هر دوی آنها پرداخت و آن را مورد تجزیه و تحلیل عبرت‏آموز قرارداد، اما به قول آن استاد فرزانه:
«چرا ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه می‏کنیم در حالی که جنبه حماسی این داستان صد برابر بر جنبه جنایی آن می‏چربد و نورانیت این حادثه بر تاریکی آن خیلی می‏چربد» (5);
«اگر ما صفحه نورانی تاریخ حسینی را خواندیم آن وقت از جنبه رثائی‏اش می‏توانیم استفاده کنیم و گرنه بیهوده است‏» (6);
«پس اول باید قهرمان بودنش برای شما مشخص بشود و بعد در رثای قهرمان بگریید و گرنه رثای یک آدم نفله شده بیچاره بی‏دست و پای مظلوم که دیگر گریه ندارد و گریه ملتی برای او معنی ندارد . در رثای قهرمان بگریید برای اینکه احساسات قهرمانی پیدا کنید، برای اینکه پرتوی از روح قهرمان در روح شما پیدا شود و شما هم تا اندازه‏ای نسبت‏به حق و حقیقت غیرت پیدا کنید، شما هم عدالت‏خواه بشوید . شما هم با ظلم و ظالم نبرد کنید، شما هم آزادی‏خواه باشید، برای آزادی احترام قائل باشید، شما هم سرتان بشود که عزت نفس یعنی چه، شرف و انسانیت‏یعنی چه، کرامت‏یعنی چه؟» (7)
بنابراین بر اساس یک تفسیر که متاسفانه رواج هم یافته است پاسخ پرسش فوق این می‏شود که ترغیب ائمه (ع) و اهتمام آنان در برپایی عزای حسینی «برای این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد .» در این صورت «خیال می‏کنیم حسین بن علی در آن دنیا منتظر است که مردم برایش دل‏سوزی کنند یا - العیاذ بالله - حضرت زهرا (س) بعد از هزار و سیصد سال آن هم در جوار رحمت الهی منتظر است که چهار تا آدم فکسنی برای او گریه کنند تا تسلی خاطر پیدا کند!» (8) این نگاه نه تنها حیات‏بخش، پویا و حرکت‏زا نیست‏بلکه به تعبیر شهید مطهری مسخره و نتیجه‏ای جز خرابی دین و رکود در جامعه ندارد .
اما در تفسیر دیگر، حرکت‏سیدالشهدا (ع) اسوه است و برای همه آزادی‏خواهان و غیرتمندان عالم طوفنده و جوشان است . در این تفسیر «حسین بن علی درس غیرت به مردم داد، درس تحمل و بردباری به مردم داد، درس تحمل شداید و سختیها به مردم داد . اینها برای ملت درسهای بسیار بزرگی بود . پس این‏که می‏گویند حسین بن علی چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد، جوابش همین است که حسین بن علی روح تازه دمید، خونها را به جوش آورد، غیرتها را تحریک کرد، عشق و ایده‏آل به مردم داد، حس استغنا در مردم به وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل شداید به مردم داد، ترس را ریخت، همان مردمی که تا آن مقدار می‏ترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند .» (9)
از این منظر امام‏حسین (ع) پیام‏آور اسلام است، عاشورا نمایشگاهی می‏شود که ابعاد مختلف اسلام به نمایش گذاشته شده تا انسانهای دیگر از آن الگو برداری کنند و در هر جامعه‏ای که شرائط زمان امام حسین را پیدا کرد قیام حسینی به راه افتد . با این تفسیر امام‏حسین (ع) دیگر مختص به یک زمان و مکان خاص نیست، برای همیشه تاریخ است و چون روحی در کالبد اجتماع حضور دارد . برای همین درسهای بزرگ است که استاد مطهری اصرار دارد حادثه کربلا در وجهه حماسی آن مورد تحلیل قرار گیرد و به یک سوژه بزرگ برای مسلمانان تبدیل گردد:
«این‏که من تاکید می‏کنم که حماسه حسینی و حادثه کربلا و عاشورا باید بیشتر از این جنبه مورد استناد ما قرار بگیرد، به خاطر همین درسهای بزرگی است که این قیام می‏تواند به ما بیاموزد . من مخالف رثاء و مرثیه نیستم، ولی می‏گویم این رثاء و مرثیه باید به شکلی باشد که در عین حال آن حس قهرمانی حسینی را در وجود ما تحریک و احیا کند . حسین بن علی یک سوژه بزرگ اجتماعی است . حسین بن علی در آن زمان یک سوژه بزرگ بود، هر کسی که می‏خواست در مقابل ظلم قیام کند، شعارش «یا لثارات الحسین‏» (10) بود . امروز هم حسین بن علی یک سوژه بزرگ است، سوژه‏ای برای امر به معروف و نهی از منکر، برای اقامه نماز، برای زنده کردن اسلام، برای این‏که احساسات و عواطف عالیه اسلامی در وجود ما احیا بشود .» (11)

درسهای آموزنده

نگرش الهی، حماسی به نهضت عاشورا دستاوردهای مهمی به همراه دارد که یکی از آنها تسهیل پیام‏گیری از این نمایش بی‏همتای اسلامی است . شهید مطهری با این نگاه پیام‏هایی را از این نهضت‏برداشت کرده‏اند که در اینجا به اهم آنها اشاره می‏شود:

1 . شخصیت‏یافتن جامعه اسلامی

پدیده‏های اجتماعی از جهت تاثیری که در خود اجتماع باقی می‏گذارند مختلف و گاهی متضادند . از این حیث‏بعضی از پدیده‏های اجتماعی، روح اجتماع را تاریک و کدر می‏کند، ترس و رعب به وجود می‏آورد، و به اجتماع حالت‏بردگی و اسارت می‏دهد، ولی یک سلسله پدیده‏های اجتماعی است که به اجتماع صفا و نورانیت می‏دهد، ترس اجتماع می‏ریزد، احساس بردگی و اسارت را از او می‏گیرد، به جایش جرات، جسارات و شهامت‏به او می‏دهد . نوع دوم از پدیده‏های اجتماعی نعمتی است که نصیب هر ملتی به سادگی نمی‏شود . به تعبیر شهید مطهری سرمایه‏ای است که بالاتر از آن وجود ندارد:
«مساله احساس شخصیت، مساله بسیار مهمی است . از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت و منش کند، برای خودش ایده آل داشته باشد و نسبت‏به اجتماعهای دیگر حس استغنا و بی‏نیازی داشته باشد، یک اجتماع این طور فکر کند که خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات کند و اساسا حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفه‏ای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد .» (12)
نگاه حماسی به نهضت عاشورا است که این حماسه را در ملت اسلام ایجاد می‏کند، جامعه حسینی را عزتمند و همراه با غرور می‏سازد و این هنر در قیام اباعبدالله (ع) وجود دارد و در جامعه آن عصر هم چنین اثر را به جای گذاشت:
«بعد از شهادت امام‏حسین (ع) یک چنین حالتی به وجود آمد، یک رونقی در اسلام پیدا شد . این اثر در اجتماع از آن جهت‏بود که امام‏حسین (ع) با حرکات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده کرد، احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامی حکمفرما بود، تضعیف کرد و ترس را ریخت، احساس عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر به اجتماع اسلامی شخصیت داد . او بر روی نقطه‏ای در اجتماع انگشت گذاشت که بعدا اجتماع در خودش احساس شخصیت کرد . » (13)
و این مهترین درسی است که تا قیام قیامت می‏تواند الهام‏بخش ملتهای آزاده باشد به شرطی که یاد حسین (ع) و مجالس حسینی از حد احساس فراتر رفته بر عقلانیت و تدبر در این قیام افزوده شود . ملتی که شخصیت دارد همه چیز دارد اما ملتی که همه چیز دارد ولی شخصیت و هویت ندارد هیچ چیز ندارد; هویتی حسینی که امروزه بیش از هر زمان دیگر برای ملل اسلامی مورد نیاز است .
در زمانی که اموی‏ها سرمست از بازیافتن سلطنت و پادشاهی، بر همه چیز دست انداخته شخصیت اسلامی را در میان مسلمین میراندند، شخصیت کوفیان را آن‏چنان لگدمال کردند که پس از دعوت از فرزند پیامبر و حرکت او به سوی شهری که روزی مرکز خلافت اسلامی بود و افتخار شیعه علی ابن ابی‏طالب بودن را با خود داشت‏با شنیدن اسم ابن زیاد عقب نشسته و حسین (ع) را تنها گذاشتند; در این حال قیام امام‏حسین (ع) آن‏چنان جوششی در آنان ایجاد کرد، آن‏چنان هویتی برای کوفیان به ارمغان آورد که: «همین کوفه بعداز مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر تواب از همین کوفه پیدا شد و سر قبر حسین بن‏علی رفتند و در آنجا عزاداری کردند، گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند توبه کردند و گفتند ما تا انتقام خون حسین بن علی را نگیریم از پای نمی‏نشینیم .» (14)
امروز نیز که نظام قلدر پرور موجود در جهان به بهانه‏ای خودساخته بر همه چیز چنگ انداخته و در صدد به انفعال کشاندن مسلمانان و هویت‏زدایی از کشورهای اسلامی است، مسلمانان باید غیرت و حمیت‏حسینی را سر مشق قرار داده، قهرمانانه در مقابل آنان ایستادگی کنند و بدانند که ملت ایران با الهام از عاشورا و با بانک ابر مردی از تبار حسین در وحشت و ظلمت، نور هدایت را یافته و مقاومت و مبارزه را از حسین بن علی (ع) آموخته است و به خواست‏خدا در مقابل تمامی دنیای آنانی که در مقابل دینشان ایستاده‏اند خواهد ایستاد چرا که به قول حضرت امام خمینی «انقلاب اسلامی ایران پرتوی از عاشورا و انقلاب عظیم الهی آن است .» (15)

2 . احیای امر به معروف و نهی از منکر

اگر از صفحه تاریک و ظلمانی حادثه عاشورا فراتر رفته و به جنبه نورانی آن نظر کنیم می‏بینیم اگر چه قیام کربلا چند وجهی و چند ماهیتی است اما یکی از عمده‏ترین عوامل آن مسؤولیت امر به معروف و نهی از منکر است که در این تلقی نمود بیشتری پیدا می‏کند . در نگاه مثبت و حماسی به عاشورا یادآوری مکرر حضرت از این عامل و اصرار بر برجسته کردن آن جایگاه خود را پیدا می‏کند . اساسا از نگاه شهید مطهری این عامل ارزش بسیار بسیار بیشتری از عوامل دیگر به نهضت‏حسینی داده و موجب ماندگاری این قیام شده است:
«به موجب همین عامل است که این نهضت‏شایستگی پیدا کرده است که برای همیشه زنده بماند، برای همیشه یادآوری شود و آموزنده باشد . البته همه عوامل آموزنده هستند ولی این عامل آموزندگی بیشتری دارد، زیرا نه متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت ; یعنی اگر دعوتی از امام نمی‏شد، حسین بن علی (ع) به موجب قانون امر به معروف و نهی از منکر نهضت می‏کرد . اگر هم تقاضای بیعت از او نمی‏کردند، باز ساکت نمی‏نشست، موضوع خیلی فرق می‏کند و تفاوت پیدا می‏شود .» (16)
در نگاه حماسی و سازنده به این قیام است که «حسین یک مرد معترض و منتقد است، مردی است انقلابی و قیام کننده، یک مرد مثبت است . دیگر انگیزه دیگری لازم نیست . همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام و حرام خدا حلال شده است، بیت‏المال مسلمین در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضای خدا مصرف می‏شود، پیغمبر اکرم فرمود: هر کس چنین اوضاع و احوالی را ببیند «فلم یغیر علیه بفعل و لا قول‏» و در صدد دگرگونی آن نباشد، در مقام اعتراض بر نیاید «کان حقا علی الله ان یدخله مدخله‏» (17) شایسته است (ثابت است در قانون الهی) که خدا چنین کسی را به آنجا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا می‏روند، و سرنوشت مشترک با آنها دارد .» (18)
از این‏جا است که معلوم می‏شود وظیفه امر به معروف و نهی از منکر مختص به امام‏حسین (ع) نبوده هر کسی که در چنین شرایطی قرار گیرد باید به آن قیام نماید و نباید این وظیفه را به عهده دیگری بداند و الا باید منتظر عذاب الهی بماند چنان که امام رضا (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل کردند:
«اذا تواکلت الناس الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فلیاذنوا بوقاع من الله; (19) «هرگاه مردم امر به معروف و نهی از منکر را به عهده همدیگر بگذارند پس برای عذاب الهی منتظر و آماده باشند» .
اهمیت تاسی به حرکت امام‏حسین (ع) در این زمینه از آنجا بیشتر می‏شود که ببینیم با همه عنایتی که اسلام به امر به معروف و نهی از منکر داشته و آیات متعددی از قرآن در اهمیت آن وارد شده است و ملت اسلام را به خاطر آن بهترین امت نامیده و حسین (ع) هم برای احیای آن جان خود را فدا کرده است اما این امر هر روز در جامعه اسلامی کم رنگ‏تر شده و از اهمیت آن کاسته می‏شود:
«از همین جا به قول منطقیین به عکس نقیض باید بفهمیم: پس ما امت اسلام و بهترین امتها برای بشر نیستیم چون ما آمر به معروف و ناهی از منکر نیستیم . در نتیجه نمی‏توانیم ادعای شرف و بزرگی کنیم، نمی‏توانیم افتخاری داشته باشیم، اسلام ما اسلام واقعی نیست .» (20)

3 . شعارهای حیات بخش

در عاشورا دو نوع شعار دیده می‏شود یک نوع شعارهایی است که فقط معرف شخص است و بیش از این چیز دیگری نیست . ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص، معرف فکر هم هست، معرف احساس است، معرف نظر و ایده است . با یک تلقی درست از عاشورا می‏توان این شعارها را دائمی کرد و در همه اعصار از آن استفاده کرد و از طریق آن روح در جامعه دمید اما متاسفانه بهای لازم به شعارها داده نمی‏شد و اینک نیز نیازمند اهتمام است . شهید مطهری معتقدند:
«اباعبدالله (ع) در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح نهضت‏خودش را مشخص کرده که من برای چه می‏جنگم، چرا تسلیم نمی‏شوم، چرا آمده‏ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟ و متاسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشته‏ایم که این شعارها نمی‏تواند روح نهضت اباعبدالله را منعکس کند .» (21)
شعارهای عاشورا آن چنان متنوع و همه‏جانبه است که می‏تواند یک ملت را کاملا غنی و سعادتمند کند . مهمترین شعارهای عاشورا را با الهام از شهید مطهری می‏توان به این دسته‏ها تقسیم کرد:
1 . حق‏گرایی
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا; (22) آیا نمی‏بینید که به حق عمل نمی‏شود و کسی از باطل روی گردان نیست; در چنین شرایطی مؤمن باید لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی‏ای ترجیح بدهد .»
2 . آزادی و شرافت
«الموت اولی من رکوب العار; (23) نزد من، مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر است .» «لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما; (24) مرگ را جز خوشبختی نمی‏بینم و زندگی با ستمکاران را جز ملامت و خستگی .»
3 . دوری از ذلت
«هیهات منا الذله; (25) ذلت و خواری از ساحت ما به دور است .»
4 . اصلاحات اجتماعی
«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطب الاصلاح فی امة جدی; (26) بی گمان قیام من برای خوشگذرانی و مفسده‏جویی و ستمگری نمی‏باشد، بلکه قیام من فقط برای ایجاد اصلاح امور در امت جدم است .»
5 . انزجار از دنیازدگی و تظاهر دینی
«الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم; (27) مردم برده دنیا و دین لقلقه زبانشان می‏باشد .»

ب . خطر تحریف

به همان مقدار که تفسیر صحیح از عاشورا سازنده، حیات‏بخش و حرکت‏آفرین است، برداشت نادرست و منحرف کردن آن از مسیر واقعی می‏تواند مخرب و مخدر باشد و حداقل جامعه را بر خلاف هدف امام‏حسین (ع) دچار رکود و رخوت نماید .
شهید مطهری به این بخش اهتمام ویژه ورزیده و در خرافه‏زدایی از نهضت پاک حسینی حساسیت فوق‏العاده نشان داده است . ایشان معتقد است در پاس‏داشت قیام کربلا باید کلید شخصیت امام‏حسین (ع) را پیدا کرد و آن را اسوه جاوید قرار داد و «کلید شخصیت‏حسین حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق‏پرستی است .» (28)
و هر امری که این نهضت اصیل را از مسیر تعیین شده جدا کند انحراف و گمراهی است که یکی از نشانه‏های عقب ماندگی و عدم رشد اجتماع است . ایشان با نگاه به روزگاری که در آن به سر می‏برد چنین آفتی را در تفسیر و رویکرد به قیام امام‏حسین (ع) مشاهده می‏کرد و روشن است این خطری نیست که اینک از آن، کاملا در امان باشیم:
«واقعه تاریخ کربلا از آن نوع حوادث است که درا ثر عدم رشد اجتماع، مسخ و معکوس شده است، تمام عظمتها و زیباییهایش فراموش شده، حماسه و شور و افتخاراتش محو شده و به جای آنها زبونی و ضعف و جهالت و نادانی آمده است . این نشانه عدم رشد این ملت است‏برای حفظ و نگهداری تاریخ با عظمت و پر افتخار خویش .» (29)


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:53 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

تحریف و عوامل آن

تحریف یعنی «متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی و وضع اصلی که داشته است‏یا باید داشته باشد .» تحریف یا لفظی است‏یا معنوی . تحریف لفظی آن است که ظاهر یک چیز یا لفظ آن را عوض کنند و تحریف معنوی یعنی «منحرف کردن روح و معنی یک جمله یا یک حادثه‏» . پس تحریف یک حادثه یعنی علل و انگیزه‏ها و همچنین هدف و منظورهای آن حادثه چیزی غیر از آنچه هست معرفی شود . عامل تحریف به طور کلی سه قسم است:
1 . عامل عداوت وغرض که از سوی دشمنان صورت می‏گیرد;
2 . عامل اسطوره‏سازی که یک حس اصیل در بشر است; 3 . عامل دوستی و تمایل که از سوی نزدیکان و دوستان صورت می‏پذیرد .
ریشه تحریف از روی دوستی در نهضت عاشورا این است که عده‏ای خیال کرده‏اند چون هدف گریه کردن برای امام‏حسین (ع) و زنده کردن یاد او است و این هدف مقدس است، از وسیله نامقدس هم می‏توان استفاده کرد:
«عده‏ای آمدند گفتند گریه بر امام حسین ثوابش آنقدر زیاد است که از هر وسیله‏ای برای این کار می‏شود استفاده کرد ... دستگاه امام‏حسین (ع) از دستگاه دیگران جداست . اگر اینجا دروغ گفتی بخشیده است، جعل کردی، بخشیده است، تحریف کردی بخشیده است ... در نتیجه یک افرادی در این قضیه دست‏به جعل و تحریف زده‏اند که انسان تعجب می‏کند .» (30)
از دیدگاه شهید مطهری در حادثه عاشورا، هم تحریف لفظی رخ داده است و هم تحریف معنوی . طبعا برخی یا بسیاری از مواردی که آن عالم فرزانه به عنوان مصادیق تحریف و جعل بر شمرده‏اند، در نگاه برخی دیگر، چنین نیست و آن را نمی‏پذیرند و اساسا از منظری دیگر به این‏گونه قضایا می‏نگرند ولی نگاه پر دقت و اصولی این عالم وارسته و جامع‏نگر را باید به دیده عنایت و اهتمام نگریست: «تحریف‏های لفظی از قبیل: داستان لیلی و علی اکبر، داستان عروسی قاسم، داستان آب آوردن حضرت ابی‏الفضل در کودکی برای امام حسین، آمدن زینب در حین احتضار به بالین اباعبدالله (ع)، عبور اسرا در اربعین از کربلا، عدد مقتولین، هاشم بن عتبه با نیزه هجده ذرعی، روز عاشورا 72 ساعت‏بود، امام حسین با زی شاهان از مکه خارج شد، بی‏خبر بودن امام سجاد (ع) از وقایع، افسانه اسب آوردن زینب برای اباعبدالله و بوسیدن گلوگاه آن حضرت، بیهوش شدن امام سجاد (ع) و امام صادق .» (31)

تحریف معنوی

چنانکه گفته شد حادثه کربلا هم دچار تحریف لفظی شده است و هم تحریف معنوی اما از آنجایی که تحریف معنوی محتوا را تغییر داده قضیه را مسخ و به کلی واژگون می‏کند خطرناک است و خطرناکتر این‏که تحریف در اهداف امام‏حسین (ع) صورت گیرد . ایشان معتقدند دو تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه در هدف نهضت‏حسینی ایجاد شده است:
1 . یکی از تحریفاتی که در هدف قیام صورت گرفته و به بیان استاد مطهری تهمت‏به اباعبدالله حسین (ع) و برگرفته از معتقدات مسیحیت است این است که «حسین بن علی قیام کرد که کشته بشود برای این‏که کفاره گناهان امت‏باشد، کشته شد برای این‏که گناهان ما آمرزیده شود . حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟ خود حسین چنین چیزی گفت؟ پیغمبر گفت؟ امام گفت؟ چنین حرفی را چه کسی گفت؟ می‏گوییم ما به این حرفها چه کار داریم؟ امام حسین کشته شد برای این‏که گناهان ما بخشیده شود . نمی‏دانیم که این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفته‏ایم . ملت مسلمان خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیت‏بر ضد اسلام گرفت; یکی همین است .» (32)
این انحراف و تحریف می‏تواند هر گناهی را توجیه کند . یعنی شما برای امام حسین گریه کن هر کسی می‏خواهی باش، شمر باش، یزید باش، اما گریه کن!
2 . «تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داد این بود که گفتند می‏دانید چرا امام حسین رفت و کشته شد؟ یک دستور خصوصی فقط برای او بود و به او گفتند تو برو و خودت را به کشتن بده . معلوم است، اگر یک چیزی دستور خصوصی باشد، به ما و شما دیگر ارتباط پیدا نمی‏کند، یعنی قابل پیروی نیست . اگر بگویند حسین چنین کرد و تو چنین بکن می‏گوید حسین از یک دستور خصوصی پیروی کرد، به ما مربوط نیست . به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است مربوط نیست! آن یک دستور خصوصی مخصوص خودش بود .» (33)
این در حالی است که امام‏حسین (ع) یک مکتب عملی برای کسانی که در این شرایط واقع بشوند بوجود آورد . این کلام امام (ع) است که فریاد می‏زند «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» . (34) یعنی کسی که مثل یزید باشد، نه فقط یزید، بلکه هر کسی که مثل یزید حاکم اسلامی شود اسلام را محو خواهد کرد . یا آنجایی که می‏فرماید «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» . وقتی حق عمل نمی‏شود و کسی از باطل روی‏گردان نیست، در این شرایط هر مؤمنی، نه فقط امام‏حسین (ع) بلکه هر مؤمنی باید مرگ را بر زندگی ترجیح دهد .
بنابراین این تحریفات که در هدف صورت پذیرفت اولا نهضت کربلا را از مکتب بودن و قابل اسوه بودن خارج کرده آن را به یک امر خصوصی که به دستور خصوصی بوده است تبدیل کرد . ثانیا به جای آنکه با برجسته کردن عنصر امر به معروف و نهی از منکر، گناه زدایی کند آن را زمینه‏ای برای گنه‏کار سازی در آورده که هر گناهی را توجیه می‏کند .
در نگاه شهید مطهری این دو تحریف که در هدف صورت گرفت طبعا به فلسفه عزاداری سرایت کرده و آن را نیز منحرف کرده است . عزاداری و نوحه سرایی که سفارش شد تا هر زمینی را کربلا و هر روز را عاشورا سازد به ضد آن بدل شده، نقش سازنده خود را از دست داده و به عادت تبدیل شده است:
«تحریف دیگر، در موضوع دستورها در باره فلسفه عزاداری است . در اینجا گاهی گفتیم برای تسلی خاطر حضرت زهراست چون ایشان در بهشت همیشه بی‏تابی می‏کنند و هزار و چهار صد سال است آرام ندارند با گریه‏های ما ایشان آرامش پیدا می‏کنند! پس آن را یک خدمت‏خصوصی به حضرت زهرا تلقی کردیم . دوم اینکه به چشم یک آدم نفله شده که حداکثر مقامش این است که بی‏تقصیر به دست‏یک ظالم کشته شد پس باید برایش متاثر بود به امام نگاه کردیم، فکر نکردیم که تنها کسی که نفله نشده و برای هر قطره خون خود ارزش بی‏نهایت قرار داد او بود . کسی که موجی ایجاد کرد که قرنها کاخهای ستمگران را لرزاند و می‏لرزاند و نامش با آزادی و برابری و عدالت و توحید و خداپرستی و ترک خودپرستی یکی شده چگونه هدر رفته است؟! ما هدر رفته‏ایم که عمری را جز در پستی و نکبت زندگی نکرده و نمی‏کنیم .» (35)

ج . رسالت علما مسئولیت مردم

در طول زمان و به خاطر عوامل گوناگون در حادثه عاشورا، چه در ناحیه اهداف و انگیزه‏های آن و چه در بخش دستاوردها و حتی عزاداریها، تحریفاتی رخ داده است . طبعا باید با این تحریف‏ها مبارزه کرد و خرافات را از ساحت این قیام مقدس زدود و معلوم است در این امر هم خواص و علما مسئولند و هم توده مردم;
1 . مسئولیت مردم
از دید شهید مطهری همه مردم در مقابل تحریفات عاشورا مسئولیت دارند برای اینکه «یک سلسله مسائل است که احتیاج به درس خواندن ندارد ... منطق و فلسفه نمی‏خواهد، فطرت سلیم می‏خواهد و فطرت سلیم را هم همه دارند، فطرتشان درک می‏کند .» (36)
بنابراین مردم نباید خیال کنند که فقط گویندگان مسئول هستند و آنها هیچ مسئولیتی ندارند، همه مسئولند برای اینکه اولا «چیزی که گفتنش حرام است و عموما یا غالبا استماع و شنیدنش نیز حرام است، مثل غیبت، تهمت، سب و دشنام به مؤمن یا اولیاء حق، آواز خوانی به باطل و استهزاء پس اگر دروغ گفتن در روضه و ذکر مصیبت‏حرام است، شنیدن و استماع آن هم حرام است . ثانیا خداوند در قرآن می‏فرماید: واجتنبوا قول الزور (37)... به طور کلی عامه مصرف کننده این کالا هستند . اینها اگر این کالا را که غالبا خودشان می‏دانند کالای تقلبی است مصرف نکنند، عرضه کننده، آن را عرضه نمی‏کند . عیب قضیه این است که عامه حتی مشوق هم هستند . (38) »
از این رو این تحریفات منکراتی است که در بازگویی قیام امام‏حسین (ع) و عزاداریها رسوخ کرده و نهی از منکر واجب است و همه مردم وظیفه دارند با آن مبارزه کنند .
وظیفه دیگری که به عهده مردم است این‏که در انتظارات خود از مجالس عزا تجدید نظر کنند;
«دیگر این تمایلی است که صاحب مجلس‏ها و مستمعین به گیراندن مجلس دارند، مجلس باید بگیرد و باید کربلا بشود . روضه‏خوان بیچاره می‏بیند که اگر بنا بشود هر چه می‏گوید از آن راستها باشد مجلسش نمی‏گیرد، بعد همین مردم هم دعوتش نمی‏کنند، ناچار یک چیزی هم اضافه می‏کند، این انتظار را مردم باید از سر خودشان بیرون کنند .» (39)
2 . رسالت علما
به بیان استاد شهید مطهری در مجالس عزاداری دو نقطه ضعف وجود دارد; یکی این‏که مردم می‏خواهند جمعیت هر چه بیشتر باشد و اگر جمعیت ازدحام نکند راضی نیستند; دوم باید مجلس از جا کنده شده و شور و واویلا بشود . در این موقعیت علما بر سر دو راهی قرار می‏گیرند که با آن مبارزه کنند یا نه؟
شهید مطهری با اشاره به دو نکته یاد شده، و در تاکید بر مسؤولیت عالمان دینی می‏گوید:
«حال، این نقطه ضعف مردم عوام است . با این نقطه ضعف چه باید کرد؟ ... بزرگترین رسالت و وظیفه علما مبارزه با نقاط ضعف اجتماع است . این است که پیغمبر اکرم فرمود: «اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه و الا فعلیه لعنة الله‏» . (40) آنجاکه بدعتها و دروغها ظاهر می‏شود، آنجا که چیزهایی ظاهر می‏شود که در دین نیست، مسائلی پیدا می‏شود که من نگفته‏ام، بر عهده دانایان است که حقایق را بگویند و لو مردم خوششان نمی‏آید . آن کسی که کتمان می‏کند، لعنت‏خدا بر او باد ... وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است و خوشبختانه ابزار این کار هم در دست است .» (41)
نکته حائز اهمیت در اینجا این است که فهم منطق حسینی دارای مراتب مختلف است . اولین مرتبه آن تعلق احساسی و عاطفی است که برای عامه مردم بسیار مفید است و باید هم در بین مردم وجود داشته باشد و اصل طراحی این مرحله در پاسداشت نهضت‏حسینی بسیار ماهرانه و از روی حکمت‏بوده است اما قطعا زمانی این عواطف و احساسات، مفید فائده خواهد بود که در طریق عقلانیت نهفته در نهضت عاشورا قرار گیرد و به پل ترقی برای دست‏یابی به فهم مراتب بالاتر این واقعه تبدیل شود و الا اگر در همین سطح باقی بماند مخرب خواهد بود . بر علما است که این معارف را از سطح عوامانه فراتر برده و با موانع احتمالی مبارزه کنند . عالمان برجسته‏ای نیز بوده‏اند که حقا در تحریف‏زدایی از ساحت عاشورا تلاش کرده‏اند . در دهه‏های اخیر مبارزه و مجاهده عملی حضرت امام‏خمینی مثال زدنی است . ایشان با تاسی از سرور و سالار کربلا عملا ثابت کرد که می‏توان در تمامی گستره تاریخ ندای «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» را بلند کرد و به رهبر آزادگان جهان اقتدا کرد . شهید بزرگوار مطهری نیز در مواجهه فکری با پدیده تحریف عالمانه و دلسوزانه به وظیفه خود عمل کرده است . حال وظیفه دیگر عالمان است که در مقابل بدعت‏ها قد علم کنند و با آن به قدر مقدور مبارزه نمایند اگر مردم و علما وظیفه فردی دارند که در این زمینه نهی از منکر کنند، مسئولیت نظام اسلامی به عنوان پاسدار ایمان و اعتقادات صحیح و دست‏آوردهای اسلام ناب محمدی، بیشتر است چرا که امکانات تبلیغی نظام اسلامی در این زمینه گسترده است، رسانه‏های نظام در این زمینه مسئولیت مضاعفی دارند و باید در این مسیر به کار گرفته شوند . با این حال اگر به هر دلیل امکانات نظام اسلامی در بدعت‏زدایی از تفسیر و تبیین قیام پاک عاشورا به‏کار گرفته نشود لااقل نباید اجازه داد ابزار دامن زدن به این امور شود .
و این مسؤولیتی نیست که ساده بتوان از آن گذشت و با «اما» و «اگر» نادیده گرفت .

پی نوشت ها:

1) شهید مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، مجموعه آثار، ج‏17، ص‏668 .
2) همان، ص‏368 .
3) همان، ص‏379 .
4) همان، ص‏382 .
5) همان، ص‏31 .
6) همان، ص‏33 .
7) همان، ص‏32 .
8) همان، ص‏33 .
9) همان، ص‏59 .
10) مسند الامام الرضا، ج‏1، ص‏148 .
11) حماسه حسینی، مجموعه آثار، ج‏17، ص‏59 .
12) همان، ص‏53 .
13) همان، ص‏52 .
14) همان، ص‏57 .
15) صحیفه نور، ج‏18، ص‏12 .
16) مجموعه آثار، همان، ص‏214 .
17) تاریخ طبری، ج‏4، ص‏304 .
18) مجموعه آثار، همان، ص‏215 .
19) فروع کافی، ج‏5، ص‏59 .
20) مجموعه آثار، همان، ص‏219 .
21) همان، ص‏184 .
22) بحارالانوار، ج‏44، ص‏381 .
23) مقتل الحسین مقرم، ص‏345 .
24) بحار، همان .
25) اللهوف، ص‏41 .
26) مقتل الحسین، ص‏156 .
27) موسوعة کلمات الامام الحسین، ص‏425 .
28) مجموعه آثار، همان، ص‏45 .
29) همان، ص‏616 .
30) همان، ص‏90 .
31) همان، 606 .
32) همان، ص‏108 .
33) همان، ص‏109 .
34) مقتل مقرم، ص‏146 .
35) مجموعه آثار، همان، ص‏608 .
36) همان، ص‏121 .
37) سوره حج، آیه 30 .
38) مجموعه آثار، همان، ص‏614 .
39) همان، ص‏72 .
40) اصول کافی، ج‏1، ص‏54 .
41) مجموعه آثار، همان، ص‏131 .


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:52 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]


اشاره

نینوا، نام دیگر کربلا؛ منطقه‏اى در کوفه، سرزمینى کوچک. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظرگاه جغرافیایى کوچک‏تر از کربلا نیست.
72تن؛ همه لشکر حسین علیه‏السلام ، رویاروى سى هزار کس. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر کمیت، کمتر از کربلا نیست.
هشت روز؛ از اول رسیدن به این سرزمین و شاید هشت ساعت، همه واقعه. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر طول زمان وقوع حادثه کوتاه‏تر از کربلا نیست.
این حادثه، بحق، بزرگ‏ترین، شگفت‏ترین و پرارج‏ترین بخش تاریخ اسلام و تاریخ شیعه است. این جغرافیا، جغرافیاى کشف همه زیبایى‏ها و عظمت‏ها و بایسته‏هاى زندگى انسان است.
این مقاله، جرعه‏اى است از اقیانوس این همه کرامت و شکوه، با نگاهى ویژه به جان‏سوزى و عطش‏ناکى روز نهم؛ تاسوعا، و سقاى تشنه‏لبى که این روز را به حرمت و معرفت او سینه مى‏زنند؛ حضرت ابوالفضل.

معناى عباس

ریشه‏دار از رشادت على، شیر بیشه دلاورى، حیدر مکرر، شگرفى معناى برادر، شکوه واژه عمو، قیامت قامت، قمر بنى بشر، علم‏دار عاطفه، بیرق‏دار معرفت، غیرت الهى، مؤلف وفا، فاتح فتوت، اَبِ ادب، روزه‏دار آب گوارا، مُقَسِّمِ عطش، خجالتِ همیشه فرات، سقاى تشنگى، دست‏هاى بریده عشق، مشک ناامید، گل هزار خار تیر و نیزه، پیکر صدپاره، سروِ سرنگون، ساقى شهادت، قبله حاجت و... .
عباس یعنى تا شهادت یکه‏تازى
عباس یعنى عشق، یعنى پاک‏بازى
با عشق بودن تا جنون، یعنى ابوالفضل
خورشید در دریاى خون، یعنى ابوالفضل
جوشیدن بحر وفا، معناى عباس
لب‏تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس
بى دست، با شاه شهیدان دست دادن
بى‏سر، به راه عشق و ایمان سر نهادن
بى‏چشم دیدن چهره رؤیایى یار
جارى شدن در دیده دریایى یار
وقتى که اقیانوس را در مشک مى‏ریخت
از چشمه چشمان دریا اشک مى‏ریخت
این است مفهوم بلند نام عباس
در ساحل بى‏ساحل آرام عباس

تو اکنون برادرى

دست تو گلوگاه اسماعیل است. تو موسایى و علقمه، نیل. فرات بر تو گریه مى‏کند و اقیانوس براى عظمت تو له‏له مى‏زند. بر آب ایستادى؛ بر آیینه آب و خیل تشنگان تاریخ را نظاره کردى، که تا همیشه روزگار به پاى‏بوس پاى‏مردى‏ات صف کشیده‏اند. شگفت برادرا که تویى، تا دم‏هاى آخرى که دم مبارکت بر خاک زخم خورده مى‏ریخت، خود را برده حسین مى‏دانستى. اکنون که گیسوان سوگوارت به خون خضاب مى‏کند، اکنون که خون تو کُفو خداوند است، برده نیستى؛ برادرى.
اکنون تو نه آن بنده دربندى، که برادر خون خداوندى. سلامِ سلام بر تو باد. سلام همه سوگواران جهان بر تو باد. مشک تو، اشک همه لب‏تشنگان تاریخ است که فرومى‏ریزد. مشک تو، اشک جوان‏مردى است که بر مصیبت فتوت مى‏گرید. اى سروِ سرنگون! تشنگى خویش را سربلند از معاشقه موج بیرون آوردى، و دریا تشنه یک جرعه تو بود، و تو دریا را تشنه بر جا گذاشتى؛ تشنه یک جرعه لب‏هاى تو.

شکوه معرفت

حضور آگاهانه در کارزار سخت عطش و شماتت و شقاوت، در محاصره هزاران شمشیر و تیر و نیزه و تیغ که تو را نشانه رفته‏اند، و دانستن فرجامِ مرگِ سرخ، هنر روح‏هاى بزرگ و معرفت‏هاى ژرف است، و یاران حسین علیه‏السلام از این انگیزه‏هاى مصفا و بصیرت‏هاى پایا سرشار بودند؛ انسان‏هایى که بینش و معرفت به راه امام، به کربلایشان آورده بود تا در بیداد ستیز و ستم، عاشقانه، درس وفادارى مرور کنند و عارفانه جان ببازند و جاودانه شوند.
روز تاسوعا که التهاب لحظه‏ها از جان‏گدازى واقعه فردا خبر مى‏داد، دغدغه‏ها و وسوسه‏ها، توجیه‏ها و بهانه‏ها و تردیدها و هراس‏ها مجال حضور مى‏یافت، ولى یاران حسین که شعله یقین در جانشان افروخته بود، خوب مى‏دانستند در پناه که منزل گرفته‏اند، چرا آمده‏اند و چه باید بکنند. آنان هم دشمن‏شناس بودند، هم خودشناس و هم راه‏شناس. ازاین‏روست که آن روز نهم و شبى که به آن پیوند خورد، تجلى معرفت و عرصه شکوه و شیفتگى یاران حسین علیه‏السلام شد؛ آنان که نه از ستم، امان‏نامه گرفتند و نه از سیاهى شب، فرصت فرار. ماندند و ناب‏ترین حماسه‏ها و خالص‏ترین الگوها را رقم زدند.

آمیزه شدت و رحمت

در قرآن مجید، باورمندان پیامبر و همراهان او، سرسختانِ در برابر کافران و مهرمندانِ با مؤمنانند؛ یعنى رویاروى ستم، همه خشم و بغض و شدتند و با دوستان و همراهان، همه رحمت و لطافت. به امام صادق علیه‏السلام گفتند: فلان کس دوست‏دار شماست، ولى در بیزارى و برائت از دشمنان شما ضعیف و ناتوان است. حضرت فرمود: «هیهات! دروغ مى‏گوید آن‏که ادعاى دوستى ما را دارد و از دشمنان ما دورى نمى‏گزیند».
کربلا، پایگاه قلب‏هایى است که از محبت حسین علیه‏السلام ، سرشار و از بغض و کینه دشمن لبریزند. خاستگاه محبت و خشم آنها نیز معرفت آنهاست؛ حسین علیه‏السلام و راه و هدف او را خوب مى‏شناسند و از آن‏سو، از فکر و باور یزید و عبیدالله و عمر سعد نیز به خوبى آگاهند. این آمیزه شدت و رحمت را در همه جاى کربلا و در آزمون‏گاه‏هاى گوناگون مى‏توان یافت. در رجزهاى یاران، نفرت از آل زیاد و آل مروان فراوان است و در همان رجزها، عشق و ارادت به اهل بیت و اباعبدالله موج مى‏زند. در شب عاشورا که یاران امام قصیده‏هاى بلند عشق و وفادارى مى‏سرودند، نافع چنین گفت: «با هر که دوست‏دار تو باشد، دوستى و با هر که دشمنت باشد، دشمنى مى‏کنیم» و شکوه‏مندترین نمونه این رفتار، حضرت عباس علیه‏السلام بود که ابتدا در روز تاسوعا بر اَمانِ دشمن و آورنده‏اش لعنت فرستاد و سپس در اوج عطش، در آب، با یاد حسین علیه‏السلام ، آب را رها کرد و آن‏گونه در رجز خویش هم هستى خود را به پاى امام صادق الیقین ریخت.

رهایى و آزادگى

در شط حادثات برون آى از لباس
کاول برهنگى است که شرط شناگرى است
از خویشتن رستن و رشته تعلقات گسستن، شرط نخست ره‏پویى در مسیر حق است. آن‏که به هزار رشته مرئى و نامرئى، خویش را بسته است و اسارت‏هاى پیدا و پنهان، زندگى‏اش را در چَنبر خویش گرفته، مقصدهاى متعالى را زیارت نخواهد کرد. در هنگام تصمیم‏هاى بزرگ، دو زنجیرِ خواستن و داشتن، پاى اراده را مى‏بندند و زانوان رفتن را مى‏لرزانند. آن‏که «مى‏خواهد»، مى‏توان تطمیعش کرد و آن‏که «دارد»، مى‏توان تهدیدش. شکوه روح‏هاى بزرگ در این است که ندارند و اگر دارند، دل گسستن و زنجیر شکستن مى‏توانند. نشان این جان‏هاى عزیز آن است که نمى‏خواهند و اگر بخواهند، مى‏توانند موج خواسته‏ها را فروکوبند تا آزادى و اصالت و ارزش‏هایشان تباه نشود.
امام کربلا براى رقم زدن حماسه‏اى بى‏نقص و زلال، به یارانى آزاده مى‏اندیشید و راندن‏هاى مدام و دعوت‏هاى پى در پى براى یافتن، به همین دلیل بود. امام حسین علیه‏السلام منزل به منزل به پالایش نیروها و همراهان پرداخت تا هر کس دل‏بسته خویش است و جان به رشته‏هاى دنیا بسته دارد، نیاید.
حتى در شب عاشورا به یاران رخصت رهایى داد تا فرصت شب را شتر راهوار رفتن خود سازند، ولى یاران حسین علیه‏السلام درنگ و رنگ نشناختند و به دلیل رهایى و آزادگى، سخت‏ترین و دشوارترین حادثه‏ها را صبورانه پشت سر نهادند تا براى آزاداندیشان و آزادگان، الگویى جاودانه باشند.

وفا

در فرهنگ کربلا، واژه «وفا» شکوه و شرم را به هم آمیخته است. عاشورا از یک‏سو، تجلى ایستادگى و استوارى در راه میثاق‏هاست و از سوى دیگر، نمایش ننگ و زشتى سست‏عهدان است. امام حسین علیه‏السلام در مسیر کوفه پس از شنیدن خبر شهادت نماینده‏اش، قِیس بن مُسَهَّر با خواندن این آیه: «در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند، صادقانه ایستاده‏اند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند و بعضى دیگر در انتظارند، و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند»، مقام وفاى او را ستود.
امام وقتى از خبر شهادت مُسلم و هانى آگاه شد، خطاب به یاران فرمود: «هر یک از شما که سر برگشتن دارد، برگردد. از سوى ما حقى بر گردنش نیست.» حتى به برادران و خانواده مسلم اصرار کرد که پس از شهادت او برگردید، ولى آنان قاطعانه و عاشقانه اعلام وفادارى کردند و چنین بود که امام در شب عاشورا، یاران خویش را صادق‏ترین و باوفاترین یاران معرفى کرد.
شهیدان کربلا، جان‏بازى در رکاب آن حضرت را وفاى به عهد مى‏دانستند و امضاى خون بر پیمان خویش مى‏زدند. در کشاکش جنگ، یکى از یاران امام که خود را در برابر شمشیرها و تیرهاى دشمن قرار مى‏داد تا به امام آسیبى نرسد، رو به سیدالشهداء کرد و پرسید: اى پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: آرى، تو در بهشت پیش روى منى، سلام مرا به پیامبر برسان.
در زیارت امام حسین علیه‏السلام نیز خطاب به آن حضرت مى‏گوییم: «شهادت مى‏دهم که تو به عهد خدا وفا، و تا رسیدن به شهادت در راه او جهاد کردى».

موقعیت‏شناسى

کربلا، جغرافیاى بصیرت و تاریخِ زمان‏آگاهى و موقعیت‏شناسى است. اینکه انسان بداند کجا ایستاده است و بایسته‏ترین کارها در این لحظه چیست، به بینشى عمیق و دانشى دقیق نیازمند است؛ چیزى که یاران حسین علیه‏السلام از آن سرشار بودند.
بصیرت‏مندان دین‏شناس و ره‏پویان آگاه مى‏دانند که در هنگامه خطیر تصمیم‏گیرى، دمى درنگ، چه فاجعه‏ها خواهد آفرید. مى‏دانند بهانه، بهاى انسان را از وى مى‏ستاند و به پرت‏گاه خوارى مى‏افکند. در روزگار حسین علیه‏السلام ، خودگم‏کردگان و زمان‏ناشناسان فراوان بودند؛ مردانى که دنیاى خود را بر دین خدا ترجیح مى‏دادند، آنان که امام در توصیفشان فرمود: «مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بازیچه زبان‏هایشان است. دین را تا آن‏گاه خواهانند که معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دین‏داران اندک مى‏شوند.» یاران حسین علیه‏السلام فرصت عزیز و تکرارناپذیر «بودن با حسین» را مى‏فهمیدند و مى‏دانستند اگر بروند و اگر امام را رها کنند، مهم‏ترین موقعیت و فرصت تاریخى را از دست داده‏اند. سخنان پرشور هم‏رزمان امام در شب رخصت دادن ایشان به یاران براى رفتن، پاسخ حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش به امان‏نامه شمر بن ذى الجوشن و پیوستن حر بن یزید ریاحى و برخى دیگر به سپاه حسین علیه‏السلام ، همه و همه ترجمان درک فرصت بزرگى است که یاران بصیر اباعبدالله قدر و ارج آن را مى‏دانستند.

منزلت‏بخشى به یاران

یکى از ظریف‏ترین و تأمل‏برانگیزترین مسائل عاشورا، نوع ارتباط امام با یاران و هم‏سفران خویش است. این ارتباط، آمیزه‏اى از ستایش و پالایش و رشدبخشى است. امام در همه صحنه‏هاى کربلا نشان داد یاران خویش و ایمان و صلابت آنان را باور دارد و مى‏داند که در لحظه‏هاى دشوار و در تنگناى حوادث، پایدار و شکیبا مى‏مانند. در شب عاشورا، وقتى حضرت زینب علیهاالسلام درباره یاران از امام پرسید که آیا آنان را آزموده‏اى که در فرداى نبرد و خطر تو را رها نکنند و خیمه‏هاى زنان اهل‏بیت را در کام حادثه وانگذارند، امام حسین علیه‏السلام در توصیفى شکوه‏مند و شگفت فرمود: «به خدا سوگند، آنان را آزموده‏ام و آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر کوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم».
امام در هر موقعیت، همراهان پایدار و شکیباى خویش را تکریم و تجلیل و حتى آنان را بى‏بدیل‏ترین اصحاب و بى‏نظیرترین یاران تاریخ معرفى مى‏کند. توصیفات کم‏نظیرى که درباره آزادمرد کربلا؛ حُر یا آن پیر پاک‏باز؛ حبیب بن مظاهر و یاران شهید قبل از عاشورا؛ مسلم بن عقیل و هانى بن عروه دارد، گوشه‏اى از منزلت‏بخشى امام به آنان است. یکى دیگر از جلوه‏هاى درخشان این معنا، نشستن امام در کنار شهیدان در آخرین لحظات، سر آنها بر زانو نهادن و خون و غبار از چهره گرفتنشان است.

شیفتگان شهادت

کربلا، مقتل عاشقان و مشهد شهیدان پاک‏باز است. وقتى امام حسین علیه‏السلام مى‏خواست از مکه حرکت کند، با خواندن خطبه‏اى که در آن از زیبایى مرگ سرخ در راه خدا براى جوان‏مردان سخن مى‏گفت، از مردمان خواست هر که آمادگى بذل جان و خون دارد، همراه او بیاید. امام در رویارویى با لشکر حر و جلوگیرى او از رفتن آن حضرت به کوفه نیز چنین فرمود: «آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ تیرت به خطا رفته و گمانت بیهوده است. شما بیش از این نیست که مرا بکشید؛ آفرین به مرگ در راه خدا.» امام در توصیف یارانش مى‏فرماید: «آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر کوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم؛ آن‏سان که کودک شیرخوار، شیفته و دل‏بسته آغوش مادر و نوشیدن شیر اوست».
در شب عاشورا، سخنان پرشور یاران حسین علیه‏السلام چون حضرت عباس، مسلم بن عُوسجه و زُهیر بن قین که همه زخم و رنج هزاران نیزه و شمشیر و چشیدن طعم هزاران مرگ را در راه خدا و هدف حسین علیه‏السلام به جان پذیرفتند، نشان از شیفتگى آنان به شهادت بود. در کربلا، حتى نوجوان بصیر و دلاورى چون قاسم بن الحسن، مرگ را شیرین‏تر از عسل دانست و به استقبالش شتافت. با این معرفت و شهود بود که یاران حسین علیه‏السلام ، عاشقانه در باران تیر و نیزه و شمشیر و خطر ایستادند و جام شهادت نوشیدند.

وحدت و هم‏دلى

جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جان‏هاى شیران خداست
کربلا، جلوه‏گاه وحدت و هم‏دلى است. وحدت در جهت‏گیرى، وحدت در بیان و رفتار، وحدت در رهبرى و وحدت در خلق و خو، ویژگى ممتاز یاران حسین علیه‏السلام است. در کربلا هر کس از خویش براى دیگران مى‏گذرد. کدام صحنه شکوه‏مندتر از اینکه سردار ساقى کربلا، به شریعه برسد و آب خنک و زلال دستش را بنوازد، ولى یاد عطش دیگران، او را تشنه از شریعه بیرون آورد. در صحنه نبرد نیز هرگاه یک یا چند تن به میدان مى‏رفتند و مى‏جنگیدند و به محاصره دشمن مى‏افتادند، دیگران و به ویژه ابوالفضل به میدان مى‏رفتند، محاصره را مى‏شکستند و به نجات یاران و هم‏دلان مى‏پرداختند.
تاریخ‏نویسان در روایت خود از کربلا، در هیچ صحنه و هیچ منزلى، کوچک‏ترین نشانى از اختلاف، چندگانگى اندیشه و نزاع فکرى میان یاران امام حسین علیه‏السلام ننوشته‏اند. به شهادت آگاهان، اگرچه تعدادى از همراهان لشکر عمر سعد چون حر و فرزندانش به سپاه امام پیوستند، ولى هیچ‏یک از یاران همراه حسین علیه‏السلام به تردید و تزلزل دچار نگشت و به سپاه عمر سعد نپیوست. بى‏شک، در هیچ زمین و زمانى، انسان‏هایى چنین یگانه و یک‏دل نمى‏توان یافت و تردیدى نیست که هرگاه و هرجا از این دست انسان‏ها فراهم آیند، پیروزى و دشمن‏شکنى، هم‏گام و همراهشان خواهد بود.

مادر ادب

زن گفت: از حسین برایم بگو. مرد سر به زیر انداخت و گفت: چهار پسر برومندت، ... پسرانت در رکاب حسین شهید شدند... و زن دوباره گفت: از حسین برایم بگو! مرد آشکارا به لرزه افتاده بود: عباس... ابوالفضل محبوب تو... دست‏هایش... چشم‏هایش... سرش... و زن بى‏توجه به گفته‏هاى مرد دوباره پرسید: رگ‏هاى قلبم را از انتظار پاره کردى مرد! فرزندانم و هر چه در زیر این آسمان نیلگون است، فداى حسین باد. مرا از سلامت او خبر بده.
ام‏البنین(سلام الله علیها) شهادت حسین (سلام الله علیه) را که دانست، شیون سر داد. چنان نوحه مى‏سرود و مى‏گریست که مردم مدینه به گردش جمع مى‏شدند و با او همراهى مى‏کردند. غصه ی ام البنین، قصه‏اى داشت که حتى مروان بن حکم هم با شنیدنش به پهناى صورت اشک ریخت.

اشکواره
فقط یک حاجت

بى‏دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنان که منکرند، بگو روبه‏رو کنند
گر دست او نه دست خدایى است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوى او کنند
دربار او چو قبله ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه‏جا گفت‏وگو کنند
فقط نتوانست حاجت یک نفر را بدهد، آن هم تقاضاى آب حضرت سکینه بود. براى همین هم گفته‏اند وقتى به زیارت قبر حضرت عباس مى‏روید، هر حاجتى دارید بگویید، فقط نامى از سکینه نبرید.

خواهرم، آرام باش

امام به خیمه زینب رفت. زینب واگویه‏هاى بسیار براى برادر داشت و هراسى از فردا و از تنهایى و غربت. امام حسین علیه‏السلام خواهرش را تسلا داد. گویا مى‏فرمود: خواهرم، زینب! من هیچ‏گاه تو را تنها نمى‏گذارم. همه‏جا همراهت هستم؛ در گودى قتل‏گاه، روى نیزه‏ها، کنار کجاوه و حتى در مجلس یزید.

قرآن بخوان

و حسین علیه‏السلام از آنان یک شب مهلت خواست تا قرآن و نماز بخواند.
حسین جان! امشب را آسوده قرآن بخوان؛ چون فردا باید بر فراز نیزه قرآن بخوانى. در تشت طلا در مجلس یزید و آنان، قرآن تو را با چوب خیزران پاسخ مى‏دهند.

فقط یک‏بار

امام همیشه با دیدن عباس لبخند مى‏زد. گویا همه غم و اندوهش از میان مى‏رفت، ولى یک‏بار وقتى برادرش را دید، چهره‏اش غمگین شد. انگار اندوه همه عالم را به او داده‏اند؛ همان‏جا که فرمود: «برادرم! الان کمرم شکست».

تاسوعاى جبهه‏ها

در طول تاریخ حماسه، کربلا همیشه نماد ایثار و جانبازى و شور و شوق شهادت‏طلبى بوده است و کربلاییان، رادمردان همیشه تاریخ عزت و شرف. در حماسه دفاع مقدس ایران نیز رزمندگان اسلام به آینه‏دارى مولایشان حسین و به شوق حرم مطهر او جبهه‏ها را در مى‏نوردیدند و رو به کعبه عشق کربلاى سیدالشهداء شهید مى‏شدند:
در حسرت کوى کربلا مى‏رفتند
مشتاق به سوى کربلا مى‏رفتند
گلگون تن و خونین کفن و بى‏پروبال
این‏گونه به سوى کربلا مى‏رفتند

تیر و ترکش لازم نیست

داشتیم برمى‏گشتیم عقب. سر راه دیدیم ده، دوازده نفرى افتاده‏اند روى زمین. از بچه‏هاى خودمان بودند. رفتیم بالاى سرشان. نه تیرى خورده بودند، نه ترکشى، نه هیچ. سرم را گذاشتم روى سینه یکى‏شان. قلبش مى‏زد؛ آرامِ آرامِ آرام.
زیر آفتاب شصت، هفتاد درجه، براى مردن، تیر و ترکش لازم نیست؛ چند ساعت آب نداشته باشى، کافى است.

ایثار

قمقمه‏ام هنوز آب داشت؛ سر جمع چهار پنج قُلپ. یک زخمى افتاده بود زمین. رفتم تا بهش آب بدم. لب‏هاش بدجورى قاچ خورده بود. نگاهم کرد. گفت: «من تشنه‏ام نیست. بده به اون. خیلى تشنه‏شه.» پا شدم رفتم طرف آن‏که نشانم داده بود. قمقمه را گذاشتم رو لب‏هاش. قمقمه خونى شد. با دست بى‏رمقش دستم را کنار زد. یکى دیگر را نشان داد. رفتم طرف سومى. چند قطره آب ریختم توى دهنش. تمام کرده بود. آمدم سراغ دوتاى قبلى. آنها هم رفته بودند.

نصف لیوان

آب، جیره‏بندى شده بود. آن هم از تانکرى که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود. مگر مى‏شد خورد. به من آب نرسید. لیوان را به من داد و گفت: «من زیاد تشنه‏ام نیست. نصفش رو خوردم، بقیه‏اش را تو بخور.» گرفتم و خوردم. فردایش بچه‏ها گفتند که اصلاً جیره هر کس نصف لیوان آب بوده.

از تشنگى

رفته بودند پى مجروح‏هاى دیشب. حالا برگشته بودند دست خالى. گریه مى‏کردند. پرسیدم: پس چرا دست خالى؟ مى‏گفتند: همه شهید شده بودند. حتى آنهایى که فقط یک ترکش کوچک خورده بودند. هر کى نتوانسته بود دیشب خودش را بکشاند عقب، شهید شده بود. گفتم: تیر خلاص بهشون زده بودند؟ گفت: نه، از تشنگى.

همه ماندند

همه اسلحه‏هاشان را دادند و ساک‏هایشان را تحویل گرفتند که صبح راه بیفتند سمت تهران. تو چادر بودیم، پیش حاج حسین. نصف شب بود. از ستاد خواستندش. نامه‏اى بود از فرمانده سپاه که «جاده اُمُّ القَصر ناامن شده و ما نیرو نیاز داریم. با توجه به اینکه بچه‏ها خسته‏اند، اجبارى در کار نیست.» حاجى گفت: بچه‏ها را صدا کنید. نصف شب بود. بچه‏ها در محوطه جمع شدند. حاجى رو به بچه‏ها گفت: «اجبارى براى رفتن نداریم. اما الان دست‏خطى به من رسیده که خود من را موظف کرده بروم. هر کدام از عزیزان که مى‏توانند، با من بیایند. هر کدام هم که خستگى عارضشون شده، بروند سمت تهران».
همه اسلحه‏هاشان را تحویل گرفتند و ساک‏هایشان را پس دادند.

72یار

بعد از سخن‏رانى پرسوز آقا، دیگر آرام و قرار نداشتیم. راه افتادیم جنوب؛ از چزّابه تا موسیان. قرار گذاشتیم مراسم تشییع داشته باشیم، اما عملى نبود؛ شهید کم داشتیم. توى بیابان‏ها راه مى‏افتادیم و بلند بلند داد مى‏زدیم: «آن روز فرمان رهبرتان را لبیک گفتید و تنهایش نگذاشتید، امروز هم خودتان مى‏دانید».
چهار روز بیشتر نگذشته بود که چند تا کاروان شهید تحویلمان دادند. رفتیم ستاد معراج براى آمارگیرى. شاید اتفاقى بود، اما 72 تا بودند؛ 72 یار. در مراسم، در جواب یکى از دوستان که پرسید از قصد 72 تا آوردید؟ به خداى حسین قسم خوردم حتى یک شهید دیگر نداشتیم که نیاورده باشیم.

مقر حضرت ابوالفضل علیه السلام

بدن‏هاى شهدا پیدا نمى‏شد. یکى از بچه‏هاى تفحص گفت: بیایید به قمر بنى هاشم متوسل شویم. نشستیم و به دست‏هاى علمدار سیدالشهداء متوسل شدیم. درست است که دست‏هاى قمر بنى هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. بعد رفتیم و دوباره جست‏وجو را شروع کردیم. یک جنازه زیر خاک دیدیم. الله اکبر! اسم این شهید عباس بود؛ شهید عباس امیرى. گفتند شاید پیدا شدن شهیدى به نام عباس اتفاقى است. گشتند و یک جنازه دیگر پیدا شد که دست راستش در عملیاتى دیگر قطع شده و مصنوعى بود. او را بیرون آوردند. دیدند اسمش ابوالفضل است. گفتیم: اسم اینجا را بگذاریم «مقر ابوالفضل العباس».

تک‏بیت‏هاى ناب

در حریمت نه فقط دل‏شدگان حیرانند
عشق هم دست به دامان تو دارد عباس

***

اى بسته بر زیارت قدّ تو قامت آب
شرمنده مروت تو تا قیامت آب

***

تا دست بسته باز کنى مشت آب را
داغت شکست هفت کمر پشت آب را

***

جوشیدن بحر وفا، معناى عباس
لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس

***

دست و مشک و عَلَمى لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهى است

***

بى دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنان که منکرند، بگو روبه‏رو کنند

***

نازم این همت که عباس آید از دریا، ولى
آب بر دوش است و لب‏ها همچنان خشکیده است

***

دادى دو دست و دست دو عالم به سوى توست
ساقى تویى و باده ما از سبوى توست

***

قمر هاشمیان بود که تیراندازان
چشم خود باز نمودند به استهلالش

***

دل سوخت زین اَلَم که به میدان کارزار
دشمن هر آنچه تیر به او زد، خطا نکرد

***

دستت به آب لب نزد و لب به آب دست
حیران نهاده‏اى به لب، انگشت آب را

***

یک تن کسى ندیده و چندین هزار تیر
یک گل کسى ندیده و چندین هزار خار


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:43 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

امام حسین

در مکتب کرامت‏

خداوند کریم مظهر کرامت است و در آیات متعددى از قرآن به این مطلب اشاره شده است. از جمله مى‏فرماید: «تبارک اسم ربک ذى الجلال و الاکرام.»(1)
از مصادیق بارز کرامت امر نبوت پیامبران است که بدینوسیله از اکرام الهى بهره‏مند شده تا در مکتب وحى درس کرامت دهند و بر محور این ویژگى انسانها را به سوى نور و سعادت رهنمون گردند پیامبر اکرم(ص) در این‏باره مى‏فرماید: «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.»(2)
خداوند بندگان خاص و اولیاء خویش را به مقام مکرّمان رسانید و آنها را به عالى‏ترین درجات و رفیع‏ترین مراتب انسانى نائل گرداند و نفسشان را از هرگونه فرومایگى و پستى منزّه و مبرّا کرد. کرامت در سایه سار تقواى الهى و رستن از وابستگى‏هاى دنیوى و محدودیت‏هاى مادى حاصل مى‏گردد و پیشوایان دین بوسیله آن از مبدأ فیض ربوبى، دلها و چشمهاى عاشق حق را به فراسوى ماده و طبیعت سیر مى‏دهند. کرامت فضیلتى است چون اعجاز که اولیاء الهى بدان متصفند و در پرتو آن توان خرق عادت دارند.
امام حسین(ع) که در خاندانى کریم پرورش یافت اهل کرامت است و در زندگى جاودانه و مبارزه خالصانه‏اش خوارق عادات بسیارى به چشم مى‏خورد. آن حضرت در دعاى شب عاشورا فرمود: «اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوه و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدین.»(3)

پیامبران و امامان(ع) خزانه داران دانش الهى‏

خداوند متعال وجود مقدّس رسول اکرم(ص) را از نور خویش بیافرید و او را با اخلاقى نیک و خصالى پسندیده براى رهبرى مردم برگزید. قلب پاک آن حضرت را جایگاه وحى الهى و تجلى گاه انوار خدایى قرار داد، مقامش را چنان رفیع گرداند که جز ذات احدى و وصى بر حقش على بن ابیطالب(ع) کسى او را نشناخت. لطف و اراده پروردگار مهربان بر این تعلق گرفت که بعد از رحلت آن شخصیت یگانه، احکام جاودانى دین اسلام بدون مُبَیّن و مفسّر باقى نماند و جانشینى او را کسى بر عهده گیرد که همانند آن حضرت داراى مقام عصمت و صاحب نفسى پاک و آراسته باشد. از این رو خلافت ائمه معصومین(ع) که منصبى است الهى در وجود امیرالمؤمنین(ع) و یازده فرزندش ثابت و منحصر گشت و علم و ایمان و آثار نبوت به آنها واگذار شد. خداوند در باطن آن حضرت نیرویى قرار داد تا به وسیله آن قدرت یابند، از وجود کائنات خبر دهند و از هر اتفاق در عالم خلقت آگاه شده و با نور عظمت خویش راه را بر مشتاقان حق و حقیقت بگشایند و آنان را به سر منزل مقصود برسانند. یکى از یاران امام صادق(ع) مى‏گوید: روزى در کنار حجر اسماعیل خدمت آن حضرت نشسته بودیم. که فرمود: سوگند به صاحب این خانه اگر من نزد موسى و خضر بودم به آنها مى‏گفتم که من از شما اعلم هستم و به آنان مطالبى را مى‏گفتم که از آن بى‏اطلاع بودند.
زیرا موسى و خضر فقط از گذشته خبر داشتند ولى ما از آینده خبر داریم تا قیام قائم و این علم را ما از پیامبر(ص) به ارث برده‏ایم.(4) از روایات استفاده مى‏شود که براى خداوند دو علم است یکى آنکه خاص حضرت احدیت است و کسى بر آن اطلاعى ندارد دیگرى آن است که به رسولان و فرشتگان عطا نموده است علم امامان معصوم(ع) به حالات بندگان و اخبار زمان و مکان از همین نوع است. ائمه اطهار(ع) بوسیله قوه مقدسى که خداوند از ابتداى خلقت در نهاد آنها گذاشته است، از مکتونات قلبى انسانها مطلع شده و از حوادث حال و آینده خبر مى‏دادند. در زندگى آنها حالات غیبى و خوارق عاداتى بسیار وجود دارد که بنابر مقتضیات زمان گاه بر دیگران آشکار و گاهى مکتوم مانده است.

امام حسین صاحب کرامات‏

زندگى سومین پیشواى شیعیان جهان که براى آحاد بشر مایه فخر و مباهات و تمسک به راه و هدفش موجب قرب پروردگار و رستگارى در دنیا و آخرت مى‏باشد آکنده از پیش بینى‏ها و وقایع خارق العاده‏اى است که براى آن حضرت از هنگام ولادت تا شهادت اتفاق افتاد. جانبازى دلیرانه و خالصانه آن امام همام در عرصه کربلا و در روز عاشورا حماسى‏ترین و بى‏نظیرترین واقعه تاریخى است که پس از گذشت سالیان طولانى نه تنها به بوته فراموشى سپرده نشده بلکه سرّ عمشق دلدادگان مکتب حق شده و شعاع عشق و عظمتش قلب آزادگان عالم را کاویده و آنها را به تجلیل و تکریم از آن همه شجاعت و از خود گذشتگى واداشته است و یادآورى مصائب و مظلومیت او تا ابدیت تاریخ دوستدارانش را به سوگ و ماتم نشانده است.
امام حسین(ع) در نهضت مقدسش به حفظ ارزشها و زدودن تحریف و بدعت‏هایى که نا اهلان بر دین جدش وارد ساخته بودند پافشارى نمود و با نثار جان خویش و یارانش آیین حیاتبخش الهى را زنده کرد و با رسوا نمودن حیله گران اموى که غاصب حکومت در جامعه اسلامى بودند حقانیت خویش را ثابت نمود. با گذر بر روایات بسیار در شأن امام حسین(ع) علاوه بر اینکه به مقام شامخ آن حضرت در پیشگاه الهى، انبیاء و اولیاء پى مى‏بریم، از کرامات خاص وى در زندگى و شهادتش مطلع مى‏گردیم.

آدم (ع) گریست‏

در تفسیر آیه 37 سوره بقره نقل مى‏شود: هنگامى که آدم کلماتى نورانى را دید که بر ساق عرش نوشته شده از جبرئیل پرسید این کلمات چیست؟ جبرئیل گفت: اینها اسامى رسول خدا و خاندان بزرگوارش مى‏باشد، بدانها متوسل شو و خدا را بخوان. آدم چنین گفت: یا حمید بحق محمّد یا عالى بحق على... و آنگاه خدا را به این نامها قسم داد. به نام حسین که رسید قلبش از اندوه گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد. علت این گریه و اندوه را از جبرئیل پرسید و او گفت: "حسین" فرزند تو به مصیبتى بزرگ مبتلا مى‏گردد که تمامى مصائب در برابر آن کوچک است. آدم پرسید آن مصیبت کدام است؟ جبرئیل گفت: حسین تشنه و غریب و تنها کشته مى‏شود و یار و یاورى ندارد، اى آدم اگر او را ببینى در حالى که مى‏گوید: آه از تشنگى و آه از بى‏یاورى و از شدت تشنگى بین او و آسمان دود حائل مى‏شود و هیچکس جواب نمى‏دهد مگر با شمشیر و شربت مرگ!(5)

امام حسین(ع) محبوب پیامبر و على(ع)

رسول خدا(ص) بارها در حضور مردم به مقام و عظمت نوادگانش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) تأکید نمود و به احترام آنها در منبر و محراب مراسم را به اختصار برگزار کرد. پیامبر امام حسین(ع) را پاره جگر خویش خواند و در کلامى گرانقدر فرمود: «حسین منّى و انا من حسین» وى دوستداران اباعبداللّه(ع) را دعا مى‏کرد و از مخالفانش تبرّى مى‏جست. گاهى اوقات که آن حضرت در منزل یکى از همسرانش به سر مى‏برد و از آمدن حسین(ع) که کودک بود به حجره‏اش جلوگیرى مى‏کردند برافروخته مى‏شد و از این کار اعلام ناراحتى مى‏نمود. در یکى از روزها که آن حضرت در منزل ام سلمه بود فرشته‏اى - جبرئیل - با کسب اجازه به محضرش شرفیاب شد. در همین اثنا حسین(ع) به آغوش پیامبر جست و مورد مهر و محبت واقع شد. جبرئیل که ناظر این صحنه بود عرض کرد: همانا امّت شما این طفل را خواهند کشت. اگر بخواهید به شما نشان خواهم داد سپس خاک سرخى که همراه داشت به پیامبر داد و پیامبر آن را به ام سلمه سپرد و فرمود: از آن نگهدارى کن. ام سلمه گوید: آن خاک را در شیشه‏اى نگه داشتم تا روزى که تبدیل به خون شد فهمیدم در چنین روزى حسین شهید شده است.(6)
مطلب فوق را ام سلمه در هنگامى که امام حسین(ع) از عراق خارج شد به وى یادآورى کرد و گفت: با رفتن به سوى عراق ما را محزون نکن، زیرا من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین در عراق و در زمین کربلا کشته خواهد شد و اکنون مشتى از آن خاک در شیشه نزد من است. امام فرمود: مى‏دانم کشته مى‏شوم و اراده الهى بر این تعلق گرفته که خویشاوندان و خاندان من اسیر گردند در حالى که صداى استغاثه ما را کسى نمى‏شنود و مى‏دانم در چه ساعتى و چه روزى در کدام سرزمین کشته خواهم شد.

تربت مبارک‏

واقعه شهادت سیدالشهداء یکى از اسرار خلقت است که قضایاى غمبار آن در اندیشه و کلام پیامبران و اوصیاء الهى سارى و جارى بوده به طورى که آنها با بیان گوشه هایى از این حماسه جاوید همواره مغموم و محزون بودند. آدم ابوالبشر بر غمش گریست و ابراهیم خلیل پس از آنکه به قدرت الهى صحنه کربلا را مشاهده نمود قلبش پر از اندوه شد و اشک از دیدگانش فرو ریخت. «زمانى که امیرالمؤمنین(ع) همراه یارانش عازم نبرد صفین شدند از کربلا عبور کردند. پس در آن سرزمین توقف نموده و با صداى بلند فرمودند: اینجا را مى‏شناسید؟ و آنگاه با دست خود به جایى اشاره کرده و فرمودند: آنجا محل نزول آنهاست و سپس جاى دیگرى را نشان داده و بیان نمودند: اینجا جایى است که خون آنها ریخته خواهد شد و باز فرمود: چه مبارک تربتى هستى که گروهى از خاک تو بر مى‏خیزند و به محشر مى‏آیند و بدون حساب به بهشت داخل مى‏شوند و آنگاه اشک از دیدگان مبارکش جارى شد و افرادى که در خدمتش بودند نیز گریستند.»(7)

مقامات عالى‏

خداوند متعال براى اهل بیت(ع) مقاماتى مهیا دیده که با دفاع از حق و شهادت در این راه بدان خواهند رسید.
مسلم اسرار این مطلب را کسى جز پروردگار نمى‏داند. هر فعلى که از طرف ائمه اطهار انجام مى‏پذیرد اعم از سکوت، مبارزه،قیام و قعود طبق برنامه خاصى است که از جانب خداوند بدانها رسیده است. و این مسئله با اختیار و تصمیم آن بزرگان منافاتى نداشته و آنها براى اطاعت از پروردگار عالم به انجام تکلیف همت مى‏گمارند و از سرنوشتى که برایشان مقدر شده سرباز نمى‏زدند و قبول هرگونه مصیبت در راه خدا را سبب تقرب به حق و رسیدن به درجات عالیه‏اى مى‏دانستند که خداوند براى آنها مهیا نموده است. امام حسین(ع) با قیام جاودانه خویش از توطئه‏ها و حیله‏هاى دشمن پرده برداشت و دیندارى و شجاعت را در بین مسلمانان احیاء کرد و با نثار خون خویش درس ایستادگى در برابر ظلم را با کمى افراد و تجهیزات به دیگران آموخت. آن حضرت از شهادت خویش آگاه بود و مطالبى که در مدت حرکتش از حجاز تا عراق بر زبان راند گویاى این حقیقت است.
در سرزمین ثعلبه هنگام ظهر امام حسین(ع) اندکى خوابید و وقتى بیدار شد فرمود: در خواب هاتفى را دیدم که مى‏گفت: شما به شتاب مى‏روید و مرگ شما را با شتاب به بهشت مى‏برد. على اکبر(ع) که چنین سخنى را از پدر شنید گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: آرى به خدا قسم ما بر حق هستیم. على اکبر عرضه داشت در این صورت ما از مرگ باکى نداریم و امام حسین(ع) که از استقبال فرزندش شاد شده بود بیان داشت: فرزندم خدا به تو جزاى خیر دهد.(8)
اینگونه خبر از آینده دادن مختص اولیاء الهى است و از مصادیق آن مى‏توان وجود مقدس اباعبداللّه (ع) را نام برد. امام علاوه بر این مورد، بارها در مسیر حرکت به سوى کربلا و خصوصاً شب عاشورا همراهان را از اتفاقاتى که در پیش دارند آگه نمود. در مبارزه نابرابر سپاهیان کفر با امام شهیدان اگرچه دشمن مستانه در شیپور پیروزى دمیدامّا فتح واقعى از آن امام حسین(ع) و یارانش بود. امام پیروزى را در مبارزه ظاهرى و کشت و کشتار نمى‏دانست، بلکه آن را در رسیدن به هدفهاى مقدسى مى‏دانست که به خاطر آنها قیام کرده و شهادت را انتظار مى‏کشید.

یارى فرشتگان و جنیان‏

حمایت پروردگار و امدادهاى غیبى در اکثر نبردهاى مسلمین آنها را بر دشمن فائق گرداند، در جنگ بدر که رسول خدا(ص) و یارانش به جنگ با کفار پرداختند بیش از سه هزار فرشته آنها را یارى داده تا دشمن را شکست دهند و با پیروزى از میدان جنگ بیرون آیند. «در روزى که امام حسین(ع) از مکه حرکت نمود، گروهى از فرشتگان آن حضرت را ملاقات کرده و گفتند: اى حجت خدا ذات مقدس باریتعالى در بسیارى از جنگ‏ها به وسیله ما، جدت رسول خدا(ص) را یارى نمود. اینک براى یارى تو آمده‏ایم. امام حسین(ع) به آنها فرمود: وعدگاه من و شما زمین کربلاست که من در آنجا کشته مى‏شوم. علاوه بر فرشتگان جمعى از جنیان نزد امام آمده و گفتند: ما از شیعیان و یاران تو هستیم، اگر فرمان دهى تمام دشمنانت را نابود خواهیم کرد. امام حسین(ع) در حق آنها دعا کرد و فرمود: به خدا قسم قدرت ما بر کشتن آنها بیش از شماست. لکن مى‏خواهیم حجت بر همه تمام گردد تا کسانى که هلاک مى‏شوند و یا به سعادت مى‏رسند هر دو از روى دلیل و آگاهى باشد.»(9)

احسان به دشمن‏

نیکى و احسان به انسانها از خصائص بزرگان دین است. آنها حتى در رویارویى با دشمنان و معاندان رفتارى پسندیده داشتند و دیگران را به رعایت این عمل ترغیب نموده‏اند. بخششهاى سخاوتمندانه رسول خدا(ص)، از خود گذشتگى‏هاى على(ع) در جنگها و چشم پوشى و بخشش امام حسن(ع) در برخوردهاى سخیف مخالفان، مظهر اخلاق و رفتار الهى در مکتب حیاتبخش اسلام است. امام حسین(ع) که در خاندانى پاک، سخاوتمند و با فضیلت پرورش یافت در مواجهه با لشکر دشمن، زیباترین و پسندیده‏ترین روش را برگزید. بطورى که نکات آموزنده و تربیتى آن تا ابدیت الگو و سرمشق انسانهاى آزاده قرار خواهد گرفت.
در منزل «ذوحسم» که امام و یارانش فرود آمدند، لشکر حر بن یزید ریاحى با هزار سوار رسید. ابن زیاد فرمان داده بود امام حسین(ع) را هرکجا دیدند محاصره کرده و از رفتن وى به کوفه جلوگیرى کنند. امام حسین(ع) که حر و لشکریانش را تشنه یافت. ابتدا دستور داد او و افرادش و حتى اسبهایشان را سیراب کنند و پس از آن به «على بن طمان محاربى» که از دشمنان بود و تازه از راه رسیده بود و از همه تشنه‏تر بود آب داد امام او را کمک کرد تا آب نوشید زیرا از شدت تشنگى نمى‏توانست از لب مشک آب بنوشد.(10)

چشمه آب‏

عبیداللّه بن زیاد دورادور جریان جنگ و مقابله با امام حسین را از طریق ابن سعد و دیگر سرداران برگزیده‏اش کنترل مى‏کرد: عمر سعد بنا بر خواسته او سوارانى انتخاب نمود و بر فرات گمارد تا نگذارند امام و اصحابش از آب استفاده کنند. این بزرگترین بى‏رحمى در حق امام و فرزندانش بود. اولین محاصره و بستن آب روز ششم محرم اتفاق افتاد. تشنگى، خاندان و اصحاب امام را آزار مى‏داد و آنها را سخت تحت فشار قرار داده بود. در این هنگام امام حسین(ع) به بیرون خیمه آمد، سنگى برداشت و به اندازه 19 قدم به طرف قبله حرکت نمود و آن جا چاه آبى خوشگوار هویدا گشت، همگى از آن نوشیدند و پس از آن آب چشمه خشک گردید و از بین رفت. این خبر به گوش ابن زیاد رسید، به عمر سعد نوشت، شنیده‏ام حسین بن على چاه حفر مى‏کند و خود و یارانش از آن مى‏نوشند. از این کار ممانعت کن و اوضاع را بر آنها تنگ گیر. پس از این فرمان، عمر سعد عمربن حجاج را با پانصد سوار فرستاد و جلو آب را گرفتند و نگذاشتند امام دیگر از آب استفاده کند.(11)

محل شهادت‏

کاروان امام حسین(ع) در کنار دهکده‏اى به نام «عقر» توسط حر و لشکریانش متوقف شده بود، امام از حر خواست آنها را مقدارى جلوتر ببرد تا در کنار فرات رسیدند. اسب امام در این مکان ایستاد و دیگر از جایش حرکت نکرد امام حسین(ع) از نام این سرزمین پرسید؟ همراهان گفتند: اینجا را ماریه و به قولى کربلا گویند. چشمان امام از اشک پر شد و فرمود: خداوندا از غم و اندوه به تو پناه مى‏برم، این جا محل ریختن خونهاى ماست، بارها را باز کنید و شتران را بخوابانید و خیمه‏ها را بپا کنید.»(12)

نفرین امام

امام حسین(ع) در تمام منزلگاهها که توقف مى‏نمود هرکجا موقعیتى پیش مى‏آمد به موعظه سپاه دشمن مى‏پرداخت و آنها را از جنگ باز مى‏داشت، حتى در ملاقاتى با عمر سعد سعى نمود او را از این گمراهى نجات دهد و هر وعده‏اى که ابن زیاد به او داده بود را به بهترین وجه برآورده کند، امّا سخنانش بر قلب قسى او اثرى نبخشید و هربار به بهانه‏اى واهى از نصایح امام سرباز زد. امام حیسن(ع) که سخت دلى او و سست پیمانى لشکرش را دید، احتمال هرگونه تعرضى را به خیام حرمش داد. بنابراین فرمان داد اطراف حرم خندقى کنده و از هیزم پرکنند و سپس آتش بزنند.
زمانى که آتش زبانه کشید فردى از لشکر دشمن سوار اسب شد و به سوى خیام امام جلو آمد و گفت: اى حسین، پیش از آتش آن دنیا به خود آتش زدى! حضرت فرمود: کذبت عدو اللّه دروغ گفتى اى دشمن خدا، گمان دارى تو به بهشت مى‏روى و من به دوزخ، پس روى به قبله آورد و فرمود: خدایا او را به آتش دنیا بسوزان قبل از آنکه به آتش آخرت گرفتار آید. نفرین امام در مورد او به اجابت رسید. پاى اسب به سوراخى رفت و تعادلش به هم خورد و در حالى که پاى آن ملعون در رکاب اسب گیر کرده بود به اینطرف و آنطرف کشیده شد و نهایتاً به خندق آتش افتاد.(13)
لجاجت و قساوت دشمن در کارزار کربلا چنان شد که به تذکرات و سخنرانى‏هاى امام گوش نمى‏دادند و هنگام خطابه امام همهمه مى‏کردند تا صداى آن حضرت به گوش دیگران نرسد، و چنانچه مورد مؤاخذه امام واقع مى‏شدند گفته‏هایش را تصدیق نمى‏کردند و به تکذیب آن مى‏پرداختند. به سخن امام که فرمود: آیا امروز در شرق و غرب عالم فرزند دختر پیامبرى غیر از من مى‏شناسید. اعتنایى نکردند و با جسارت تمام در مقابل او و خاندانش اسب مى‏راندند، رجز مى‏خواندند و هتاکى مى‏کردند. عبداللّه بن حصین از لشکر ابن سعد به آواز بلند فریاد زد: اى حسین از این آب فرات که مى‏بینى چون شکم ماهى موج مى‏زند قطره‏اى نمى‏چشى تا هلاک گردى. آن حضرت از شنیدن این سخن دیده‏اش گریان شد و فرمود: «اللهم امته عطشانا؛ خدایا او را تشنه بمیران.» در آن حال اسب رمید و برزمینش زد. او برخاسته و بدنبال اسب مى‏دوید و در حالى که تشنگى بر او غالب شده و فریاد العطشش بلند بود، هرچه آب به او رساندند نتوانست آن را بخورد و با تشنگى به هلاکت رسید.(14)

پدر، بر تو سلام‏

بعد از شهادت یاران و نزدیکان امام نوبت به جانبازى فرزند وى حضرت على اکبر(ع) رسید. او که ریشه‏اش از خاندان نبوت بود، در خلق و خوى شباهت زیادى به پیامبر اکرم(ص) داشت و این خصلت دلبستگى امام و دیگران را به وى دو چندان مى‏کرد. امام حسین(ع) فرمود: هرگاه دلمان براى پیامبر تنگ مى‏شد على اکبر را نظاره مى‏کردیم. بنابراین وداع او براى رفتن به میدان به امام بسیار گران آمد. در لشکر دشمن هماوردى براى على اکبر یافت نشد و او خود را به قلب دشمن زد و با نبردى سنگین تعداد زیادى از آنان را نابود ساخت. شدت حمله تاب و تحمّل را از آن حضرت گرفت و به سوى پدر روانه‏اش کرد، بلکه با قطره آبى عطش خود را فرونشاند و دوباره به رزم ادامه دهد. هنگامى که على اکبر نزد پدر آمد و از تشنگى سخن گفت، امام حسین(ع) زبانش را مکید و انگشترى رسول خدا(ص) را در دهانش نهاد و او را به طرف میدان بازگرداند. حضرت على اکبر(ع) پس از مبارزه‏اى سخت پدر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: پدر جان سلام بر تو، این جدّم رسولخداست که با جامى پر از آب مرا سیراب کرد، به طورى که بعد از این تشنگى نخواهم دید.(15)

جانبازى یاران‏

1- به یقین مى‏توان گفت در عرصه مبارزات جبهه حق و باطل هیچ گروهى به اندازه یاران امام حسین(ع) از خود ایثار و فداکارى نشان ندادند. با اینکه امام به آنها اجازه داد که وى را تنها گذاشته و به شهرى دیگر پراکنده گردند تا از تعرض و آسیب دشمن مصون بمانند بر پیمان خویش پاى فشردند و قسم یاد کردند تا لحظه آخر از امام و آیین اسلام دفاع کنند. هنگامى که امام حسین(ع) صدق نیت و اخلاص عمل یارانش را دید آنها را از سرنوشتى که در پیش دارند با خبر ساخت. پس به اذن خدا و خواست امام پرده‏ها کنار رفت و آنها جایگاه خویش را در بهشت دیده به نعمت‏هایى که خداوند برایشان فراهم نموده بود نظر افکندند و براى رسیدن به آن لحظه شمارى مى‏کردند.
در شبى که همه مى‏دانستند فرداى آن سرها جدا مى‏گردد و در ضرب شمشیرها سیلاب خون به راه مى‏افتد و اسیرى آغاز مى‏گردد، نشاط چهره یاران لشکر حق را فرا گرفت. بریر از یاران امام با عبدالرحمن انصارى سخنى به مزاح گفت. عبدالرحمن او را از این کار منع کرد و خواست از شوخى دست بردارد.
بریر در پاسخ به عبدالرحمن گفت: خویشاوندانم مى‏دانند که من هرگز اهل شوخى نبوده‏ام حتى در جوانى بسوى سخن باطل نرفته‏ام، اما اکنون خوشحالم چون به همین زودى در پیشگاه خدا ظاهر مى‏گردیم و در جوار رحمت او در بهشت برین قرار مى‏گیریم.(16)
2- «جون» غلام ابوذر غفارى از امام حسین(ع) اجازه خواست به میدان رود. امام فرمود: اى جون به تو اذن مى‏دهیم هر طرف مى‏خواهى بروى چونکه تو براى دیدن مشقت دنبال ما نیامدى. جون خود را روى قدمهاى امام انداخت و گفت: در هنگام خوشى در خانه شما بودم و از لطف و کرمتان بهره‏مند شدم، اکنون که هنگام سختى است شما را ترک گویم! گرچه چهره‏ام سیاه و بوى بدنم کثیف و نژادم پست است و لیاقت ندارم خون خود را با خون شما در آمیزم، اجازه دهید به میدان روم تا چهره‏ام سفید و نژادم بزرگ و بدنم خوشبو گردد و در بهشت جاى گیرم. به خدا قسم هرگز شما را ترک نمى‏گویم تا این خون سیاهم با خون شما درآمیزد. امام حسین(ع) به او اجازه داد به میدان رود. او پس از مبارزه‏اى دلاورانه تعداد زیادى را به هلاکت رساند. و خود بر زمین افتاد. امام در لحظات آخر به بالینش آمد و گفت: خدایا چهره او را سفید و بدنش را خوشبو و با محمّد(ص) و آل محمّد(ع) محشور گردان، دعاى امام مستجاب شد و بدن او پس از شهادت بسیار خوشبو شد و فضاى اطراف را عطرآگین نمود به طورى که همه با خبر شدند.(17)

خونى که به زمین برنگشت‏

وقتى تمام یاران و نزدیکان امام حسین(ع) شربت شهادت نوشیدند وى به تنهایى در مقابل آن لشکر عظیم به نبرد پرداخت و بسیارى را کشت. هیبت امام اجازه نمى‏داد کسى رویاروى او بجنگد. بنابراین دسته جمعى به طرفش هجوم برده و با هر وسیله‏اى که در اختیار داشتند بر پیکر شریف و مطهرش ضربه وارد نمودند. از شدت جراحات، توانائیش کم شد و براى لحظاتى بر زمین نشست که ناگاه سنگى بر پیشانیش اصابت نمود و خون فوران کرد، وقتى لباس خود را بالا گرفت تا خون سرش را پاک کند تیرى زهرناک بر سینه‏اش نشست و قلبش را درید. امام در حالى که سر به آسمان گرفته بود فرمود: بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه؛ آنگاه تیر را از پشت خود بیرون کشید و همانطور که خون از سینه‏اش مى‏ریخت کفى از آن پر کرد و به آسمان پاشید که قطره‏اى از آن به زمین برنگشت. در ساعات آخر کارزار ملعونى ضربه‏اى به سر مبارک امام زد به طورى که عمامه‏اش بر زمین افتاد و سرش شکافت آن حضرت او را نفرین کرد و فرمود: امیدوارم با این دست نخورى و نیاشامى و خدا تو را با ستمگران محشور کند. نفرین امام او را گرفتار کرد و زمانى که عمامه را به سرقت برد، همسرش او را طرد کرد و از خانه بیرون راند. آن ملعون خواست به صورت زنش سیلى بزند دستش به میخى گرفت و از مرفق قطع شد و همیشه فقیر و گدا باقى ماند.(18)

لحظه شهادت‏

با اینکه در وجود نازنین فرزند رسول خدا(ص) رمقى نبود تا چون ساعات اولیه بر جمیع روباهان بشورد. امّا دشمن از نفس کشیدن او نیز واهمه داشت. به این دلیل تعدادى داوطلب شدند سر آن حضرت را از پیکر جدا کنند و با آرامش خیال براى گرفتن جایزه نزد عبیداللّه بروند. آخرین نگاههاى امام تنى چند از آن گستاخان را با ترس و لرز به عقب راند، آنها در چهره پسر فاطمه(س) چشمان رسول خدا(ص) و هیبت على مرتضى(ع) را مى‏دیدند و توانایى خویش را براى کشتن آن حضرت از دست مى‏دادند شمر ملعون که رجز شهامت سرداده بود قدم به قتلگاه گذاشت و شمشیر بر گلوى آن حضرت نهاد. امام چشمانش را باز نمود و فرمود: تو کیستى؟ شمر گفت: شمر بن ذى الجوشن صبابى هستم. امام فرمود: تو مرا مى‏شناسى که فرزند على (ع) و فاطمه (س) هستم و جدم رسول خدا(ص) و برادرم امام حسن(ع) است. شمر گفت: آرى مى‏شناسم، امام پرسید: حال که شناختى چرا قصد جان من کردى؟ او گفت: قصد من گرفتن جایزه از یزید است. امام فرمود: واى بر تو که جایزه یزید محبوبتر از شفاعت جدم رسول خدا(ص) است. و سپس افزود بحق خدا شکمت را به من نشان ده، شمر بدنش را برهنه کرد. شکمش بیمارى برص داشت مانند شکم سگها و موى آن چون موى خوک‏ها بود. امام فرمود: اللّه اکبر، جدم چه درست فرمود که چنین فردى تو را خواهد کشت.(19)

دستان خشک‏

روز عاشورا براى اهلبیت پیغمبر(ص) مالامال غم و اندوه بود. هتاکى دشمن و مظلومیت خاندان امام حسین(ع) دلها را مى‏آزارد و اشکها را روان مى‏سازد. پس از شهادت امام حسین(ع) که پیکر مقدسش بر خاک گرم کربلا قرار گرفت شخصى به نام ابحر بن کعب لباس امام را از تن بیرون آورد و بدن او را برهنه روى زمین رها کرد. به گفته تاریخ بر اثر این کار زشت دو دستش در تابستان مانند دو چوب خشک بخشکید و در زمستان‏تر بود و خون و چرک از آن مى‏آمد و به آن حال بود تا هلاک شد.(20)
در غم شهادت امام حسین(ع) پیامبر گریست و امامان معصوم عزادار شدند و از آن زمان تاکنون حرارت عشق و سوزناکى این واقعه التیام نیافته. بطورى که هر ساله بیش از سال قبل در ایام عزادارى آن حضرت مردم به یاد مصائبش اشک مى‏ریزند و نهضت مقدّسش را گرامى مى‏دارند. حضرت سجاد(ع) که در حادثه کربلا حضور داشته و در طول سالیان بسیار، با یادآورى آن روز به شدت اشک ماتم مى‏ریخت، به طورى که اصحاب ترسیدند از اینهمه فشار غم و غصه جان دهد، آن حضرت در بیان خاطراتش مى‏فرمود: من با چشمان خود دیدم پدر و برادران و خویشاوندانم را کشتند و آن‏ها را در بیابان افکندند، اینک چگونه آن مصائب را فراموش کنم. من هنگامى که میدان جنگ کربلا و بدن‏هاى متلاشى شده را از نظر مى‏گذرانم گریه گلویم را مى‏گیرد و آن هنگام که خواهران و عمه‏هایم از این خیمه به آن خیمه فرار مى‏کردند را هرگز فراموش نمى‏کنم.

پی نوشت :

1. سوره الرحمن ، آیه 78.
2. بحار، ج 16، ص 21.
3. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، ص 100.
4. اصول کافى، ج 2، ص 307.
5. لهوف، سید بن طاووس، ص 23.
6. ینابیع الموده، ج 2، ص 118 - 117.
7. مقتل الحسین، علامه مقرم، ص 25.
8. لهوف، ص 70.
9. همان، ص 68.
10. مقتل الحسین، ص 218.
11. همان، ص 224.
12. ینابیع الموده، ج 2، ص 161.
13. همان، ص 69.
14. نفس المهموم ص 152، روضة الشهداء، ملا حسین کاشفى، ص 269.
15. بحار، ج 45، ص 44.
16. امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، علامه محسن امین، ص 127.
17. مقتل الحسین، ص 312.
18. ینابیع الموده، ج 2، ص 181.
19. همان، ص 182.
20. لهوف، ص 73.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:40 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
نویسنده: آیة الله مصباح یزدی

بِسْمِ اللَّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى‏ سَیِّدِالْاَنْبِیاءِ وَ الْمُرسَلین حَبِیبِ اِلهِ الْعالَمین اَبِی‌الْقاسِم مُحَمَّد وَ عَلى‏ آلِهِ الطَّیِبینَ الْطّاهِرِینَ الْمَعْصُومین
همه‏ ما معتقدیم در طول تاریخ بشریت واقعه کربلا جریان بى‏نظیری است که از نظر ارزش قابل مقایسه با هیچ حادثه دیگرى نیست. اما ممکن است سؤالاتى پیرامون این واقعه برای بعضی مطرح بشود.
در جریان کربلا ظلم‏هاى فوق‌العاده‏اى به فرزندان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روا داشته شد. در جنگ نابرابرى بین یاران سیدالشهداء(علیه السلام) که هفتاد و دو نفر بودند، با طرف دیگر که از سى هزار تا صد و بیست هزار نفر گفت شده، آن همه جنایت بر علیه اهل‌بیت(علیهم السلام) مرتکب شدند و سرانجام پیر وجوان و حتى طفل شیرخوار آنان به شهادت رسیدند و عده‏اى از بانوان حرم سیدالشهداء(علیه السلام) به اسارت برده شدند. ما تک تک این جنایات را کمابیش در جریانات دیگر هم مى‏بینیم. مثل جنایت‌هایى که در عصر حاضر، رژیم سابق عراق در حلبچه و جاهاى دیگر مرتکب شد و بسیارى از مردم بی‌گناه، از مرد و زن و طفل به صورتی بسیار فجیع به شهادت رسیدند؛ یا حوادثى که در فلسطین اتفاق می‌افتد، ظلمهایى که رژیم صهیونیستی و حامیانش بر فلسطینى‏ها روا می‌دارند.
حال اگر کسی بگوید به فرض که حادثه کربلا چند درجه هم از اینها شدیدتر بوده، ولى آن چنان نیست که بگوییم این جریان قابل مقایسه با هیچ داستان دیگرى نیست. دیگران هم اهداف ارزشمندى مثل دفاع از آب و خاک و شرفشان داشتند و برای آن مبارزه کردند و در این راه به شهادت رسیدند. نهایتاً هدف اصحاب کربلا از اهداف دیگران شریف‌تر بوده، اما چنین نیست که کسان دیگری داوطلبانه جان خود را براى اهداف بلند انسانى فدا نکرده باشند. با وجود این، چه سرّی در نهضت عاشورا نهفته که مى‏گوییم این جریان در تاریخ بى‏نظیر است و نظیر آن نه واقع شده و نه خواهد شد. این ماجرا از چه اهمیتی برخوردار است که چهارده قرن مردم، این چنین در ایام محرم سر از پا نمى‏شناسند؛ جان و مال خود را برای برگزاری مراسم عاشورا و محرم صرف می‌کنند؛ این عزاداری‌ها، سینه‌زنى‏ها و زنجیر زنى‏ها، اطعام‌ها و نظایر آن نشان از این است که حادثه عاشورا فوق‌العادگى خاصی دارد.
ما اگر بخواهیم یک پدیده انسانى ساده یا یک حرکت عظیم اجتماعى را ارزشیابى کنیم، در چه عناصرى از این پدیده باید تأمل‏کنیم تا ارزش آن پدیده را دریابیم؟ کسانى ممکن است به حجم یا شکل کار نگاه کنند. مثلاً اگر کسى هدیه‏اى براى شما بیاورد آیا فقط به اندازه، شکل یا قیمت آن توجه می‌کنید؟ این ارزشیابى کودکانه است و کسانى که معرفت بیشتر و عقل کامل‌‏ترى دارند، براى ارزشیابى پدیده‏ها به این معیارها اکتفا نمى‏کنند. برای توضیح بیشتر، مَثَل ساده‌ای می‌زنم. شما اگر بخواهید یک چفیه از بازار تهیه کنید قیمت آن چقدر است؟ اگر کسى بخواهد این پارچه را به دیگرى هدیه بدهد ارزش این هدیه چقدر است؟ روشن است که قیمت مشخص و محدودی دارد. اما دیده‌اید کسانی، حتی انسان‌هایی بزرگ، براى اینکه یک چفیه از دست رهبر معظم بگیرند سر و دست مى‏شکنند. با این‌که این همان پارچه ارزان قیمت است؛ اما وقتى آن را از دست رهبر مى‏گیرند برایشان بسیار ارزشمند است.
از همین مثال می‌توان دریافت که براى ارزشیابى یک پدیده نباید تنها به حجم و قیمت آن نگاه کنیم؛ بلکه باید معیارهای دیگری هم مورد توجه قرار گیرد. عمده این است که ارزش‌گذار با چه نگاهى به پدیده نگاه مى‏کند وآن را در چه قالبى و با چه مقایسى مى‏سنجد. اولین معیار در ارزش‌گذارى پدیده‏هاى انسانى انگیزه ‏کسی است که آن کار را انجام مى‏دهد. یک حرکت ممکن است با یک نیت، ارزشی منفى داشته باشد؛ اما اگر همان کار با نیت دیگری انجام شود ارزش بسیار بالایى داشته باشد. مثلاً خم شدن در مقابل کسى چقدر ارزش دارد؟ ممکن است خم شدن برای مسخره کردن کسی باشد؛ هم‌چنان که ممکن است کسی با این کار نهایت ارادت و عشق خود را به طرف برساند؛ در حالی که هر دو در ظاهر یک کار هستند. همین کار اگر با نیت تعظیم باشد، کاری ارزشمند است و اگر به نیت تمسخر باشد ارزش منفى دارد و حتی قابل توبیخ و تنبیه است.
در میان همه ضربات شمشیری که رزمندگان صدر اسلام در جنگ‌ها زدند، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تنها در مورد یک ضربه شمشیر فرمود که از عبادت همه جنیان و انسیان با ارزش‌تر است. «ضربة علىّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین». مقدار و شکل این ضربه با ضربات شمشیر دیگران تفاوتی نداشت. اما چرا این ضربه برترى پیدا کرد؟ دلیل ارزش آن، اول نیت حضرت امیر(علیه السلام)، و دلیل دیگر آن آثاری بود که بر این ضربه مترتب شد.
حال ما اگر بخواهیم پدیده عاشورا را با موارد مشابه آن مقایسه کنیم باید ببینیم انگیزه امام حسین(علیه السلام)، یاران و فرزندانشان از شهادت خود و اطفالشان و اسارت بانوان اهل‌بیت(علیه السلام) چه بود و چه آثارى بر این حرکت مترتب شد.
انگیزه سیدالشهداء(علیه السلام) را هر کس به اندازه معرفت خودش مى‏شناسد. آنچه ما شنیده‌ایم این است که حرکت سیدالشهدا(علیه السلام) برای مبارزه با ظلم، دفاع از شرف و ناموس و دفاع از اهداف و ایمانش بود و اگر همین مقدار را هم درست درک کنیم، تا حد زیادی به اهمیت این حرکت پى مى‏بریم؛ ولى این‏ها قدم‌هاى اولیه در این راه است. ارزش کار سیدالشهدا(علیه السلام) با هیچ کار دیگرى در عالم قابل مقایسه نیست. هر چند دفاع از آب و خاک و شرف و ناموس بسیار مقدس است و کسى که در راه دفاع از آنها کشته شود ثواب شهید را دارد؛ اما این انگیزه‌ها کجا و انگیزه سیدالشهدا(علیه السلام) در کربلا کجا؟ او انگیزه‌ای بسیار والاتر از اینها داشت. ما زمانی مى‏توانیم ارزش واقعی کار حسین(علیه السلام) را دریابیم که اهمیت و ارزش دین را به درستی درک کنیم؛ ولى ارزش‌گذارى ما براى دین هم به اندازه فهم خودمان است و رفتار ما نشان مى‏دهد که چه میزان براى دین ارزش قائلیم. کسانى معرفتی صحیح از ارزش دین دارند که حتی کوچک‌ترین احکام دین را رعایت می‌کنند. امام حسین(علیه السلام) آن چنان ارزشى براى دین قائل بود که کسی مثل فرزند برومندش، على اکبر و برادر بزرگوارش اباالفضل العباس(علیه السلام) را در راه آن فدا کرد؛ شخصیت‌هایی بى‏نظیر، با فضیلت و کمال که بعد از ائمه معصومین ـ‌صلوات الله علیهم اجمعین‌ـ همتایى برایشان نمی‌توان یافت. کسى حاضر باشد چنین کسانی را پیش چشمش به نامردمى و ناجوانمردی به شهادت برسانند! این فداکاری براى است که سیدالشهداء(علیه السلام) ارزش واقعی دین را مى‏داند و چنان ارزشى برای دین خدا قائل است که حاضر است حتی کسانی مثل على اکبر و ابوالفضل(علیه السلام) و عزیزان دیگرى که در عالم بى‏نظیر بودند، فدا شوند تا دین بماند.
امام حسین(علیه السلام) در آخرین لحظات قبل ازشهادت مناجاتى عاشقانه با خدا دارد که در آنجا انگیزه خود را از این جانبازی و فداکاری می‌فرماید؛ آن حضرت که ارزش معرفت خدا، و عشق‌بازى، فداکارى و جانبازى در راهش را درک مى‏کند، هر چه مصیبت‌ها بیشتر بر او وارد مى‏شود و عزیزانش به شهادت مى‏رسند، رنگ و رویش برافروخته‏تر و نشاطش بیشتر مى‏شود. راوى گفت: من کسى را در عالم ندیدم که هنگام مصیبت به جاى اینکه بدنش به لرزه بیفتد، رنگش بپرد و دست و پایش سست شود، رنگ و رویش برافروخته‏تر، بانشاط‌تر و مصمم‏تر شود. محبت اقتضا مى‏کند که انسان هر چه در اختیار دارد تقدیم محبوب کند. این یک بُعد اهمیت جریان کربلا است.
عامل دیگری که براى ارزشیابى واقعه عاشورا باید مورد توجه قرار گیرد آثارى است که بر آن مترتب مى‏شود. ممکن است کاری کوچک، طی زمانی کوتاه توسط افرادی اندک انجام شود، اما اثرى در تاریخ بگذارد که با گذشت هر روز از آن، شکوفاتر و تازه‏تر ‏شود و در هر کوى و برزن و بر هر انسانى با هر عقیده‏ و مسلکی اثر مثبت بگذارد. امروز بعد از 1400 سال از جریان عاشورا هنوز این داغ تازه و هر روز سوزان‏تر، فروزان‏تر، تابنده‏تر، و درخشنده‏تر است و هر کس از این حادثه با خبر شده گویا عزیزترین کسان خود را از دست داده است. کدام حادثه‏اى را در عالم سراغ دارید که یک هزارم چنین اثرى را در عالم گذاشته باشد؟ گاندی منجى معروف هندوستان، که مبارزاتش موجب استقلال هندوستان از استعمار انگلیس شد، افتخارش این بود که دوستدار امام حسین(علیه السلام) است و در مبارزاتش از او الگو گرفته است. نمونه دیگر، انقلاب اسلامى ایران است که به برکت قیام عاشورا تحقق پیدا کرد و ایران عقب‌افتاده و برده دیروز غربى‏ها به برکت این انقلاب به عزتى رسیده که امروز بزرگ‌ترین شخصیت‌هاى عالم در مقابل عظمت ایران سر فرود مى‏آورند؛ و همه این عزت و سربلندی به برکت نام سیدالشهداء(علیه السلام) است.
حال، چه پدیده‌ای را مى‏توانید با این جران مقایسه کنید؟ عمده این است که امام حسین(علیه السلام) هر چه داشت براى خدا داد و در مقابل، خدا هم هر چه خواست به او داد. ما از عاشورا باید درسی براى زندگى فردى و درس دیگری براى زندگى اجتماعی‌مان بگیریم. اگر دوست داریم زندگی‌مان ارزشمند باشد، کارى کنیم که ارتباطى با نام و یاد امام حسین(علیه السلام) پیدا کنیم و قدمی در راه او برداریم. اولیای خدا به اندازه‌ای پیش خدا عزیزند که اگر کسى شباهتى هم به آنها پیدا کند، خداوند به خاطر این شباهت او را دوست خواهد داشت. ما اگر نمى‏توانیم ارزش‌هاى سیدالشهداء(علیه السلام) را درک کنیم، حداقل سعى کنیم حسینى بشویم و تا جایی که به عقلمان مى‏رسد شباهتى با امام حسین(علیه السلام) پیدا کنیم؛ تا نامى از خدمت‌گزارى آن حضرت بر ما بماند.
همین مقدار انتساب به امام حسین(علیه السلام) که در عزای آن حضرت لباس سیاهى بپوشیم، اشکى بریزیم و بر سر و سینه بزنیم، به‌واسطه عظمت سیدالشهداء(علیه السلام) کارساز است. چرا؟ چون تا در دل محبت حسین(علیه السلام) نباشد، اشک جاری نمى‌شود. این محبت است که دل را با سیدالشهداء(علیه السلام) ارتباط مى‏دهد؛ و حاشا که خدا کسى را که ارتباط با حسین(علیه السلام) دارد با دیگران یکسان حساب کند. ولى ما نباید به این اندازه اکتفا کنیم. حسین(علیه السلام) به شهادت نرسید که فقط ما اشکى بریزیم و از عذاب نجات پیدا کنیم. آن حضرت به شهادت رسید تا الگویى باشد براى سایر بندگان خدا که مى‏خواهند راه خدا را بپیمایند و رضاى او را جلب کنند. هر چند درِ خانه کریم باز است و سفره‏اش گسترده، اما ما هم باید ادب و شرم داشته باشیم. ما که بر سر خوان بی‌کران حسینى نشسته‏ایم باید اول سعى کنیم معرفت‌مان و عشق‌مان را به حسین(علیه السلام) زیاد کنیم و بعد سعى کنیم تا جایی که مى‏توانیم و استعداد و ظرفیتش را داریم شباهت‌مان را به امام حسین(علیه السلام) زیاد کنیم.
امام حسین(علیه السلام) براى احقاق حق ضعیفان به شهادت رسید، حال ما چگونه بگوییم شیعه حسین(علیه السلام) هستیم، و فردا با چه رویی به چهره مبارک آن حضرت نگاه کنیم، در حالی که با دوز و کلک، رشوه و رانت‏خوارى حقوق دیگران را تضییع می‌کنیم؟ هر چه معرفت، محبت و عشق ما به ابى‏عبدالله(علیه السلام) بیشتر باشد، بیشتر مى‏توانیم زندگی‌مان را به زندگى او نزدیک کنیم. در این صورت می‌توانیم به اندازه ظرفیت خودمان از کمالاتى که آن حضرت داشت و به آنها دعوت مى‏کرد بهره‌مند شویم. همه اینها در گرو آن است که ریشه اعتقادات را در درون‌مان محکم کنیم. چون همه رفتارهاى اختیارى انسان، خواه‌ناخواه از اعتقادات او نشأت مى‏گیرد. اعتقادى که حسین و حسینیان را واداشت در روز عاشورا آن حماسه را بیافرینند و هر چه مصیبت بر آن‏ها وارد مى‏شد برافروخته‏تر شوند، این باور بود که بعد از این عالم، عالم دیگرى است که در آن پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) انبیاء و اولیاء حضور دارند و الى‌الابد در جوار رحمت الهى خواهند بود؛ اعتقاد به معاد و حیات ابدى و عشق به شهادت در راه خدا در دل عابس شاکرى ریشه داشت که روز عاشورا هنگامی که به میدان جنگ وارد می‌شد زره‏اش را از تن در آورد. او می‌گفت من مى‏خواهم در راه محبوبم هر چه ممکن است سختى بیشتری تحمل کنم. چنین عشقی به شهادت از کجا پیدا مى‏شود؟ چگونه این فرهنگ حسینى نوجوان سیزده ساله ما را وادار مى‏کند که نارنجک به کمرش ببندد و عاشقانه زیر تانک برود؟ چرا رزمندگان ما عاشق شهادت بودند و نذر مى‏کردند شهادت نصیبشان شود؟ چون باور داشتند که هنگامی که به شهادت مى‏رسند سرشان در دامان سیدالشهداء(علیه السلام) است و این باور در دلشان ریشه داشت که امام حسین(علیه السلام) راضى نمى‏شود کسى در را او به شهادت برسد و موقع جان دادن سر بالین او نیاید؛ و به عشق این‌که یک دم چهره حسین(علیه السلام) را ببینند حاضر بودند هزار تیر و زخم را تحمل کنند تا یک لحظه جمال محبوبشان را ببینند، و مى‏دانستند بعد از این، سعادت ابدى است.
ما باید سعى کنیم در تقویت اعتقاد به معاد و عالم ابدى، که منشأ عشق به شهادت مى‏شود، جدى باشیم تا بر اساس این اعتقاد ارزش شهادت در دل ما نُزْج بگیرد و شهادت براى ما یک ارزش بشود. مواظب باشیم این فرهنگ از بین نرود؛ عشق به شهادت همیشه به عنوان یک ارزش زنده در جامعه ما محفوظ باشد؛ خودمان با این فرهنگ زندگى کنیم و فرزندان‌مان با همین فرهنگ بزرگ شوند. براى اینکه بتوانیم چنین باشیم ابتدا باید عقایدمان و باورهای‌مان را محکم کنیم و بعد ارزش‌هاى برخاسته از این باورها را تقویت کنیم.
سعى کنیم رفتارمان خالص باشد، نه براى خوش‌آمد دیگران؛ هر کار خوبی را براى این انجام دهیم که خدا و امام(علیه السلام) آن را دوست دارند؛ تا امام(علیه السلام) به ما آفرین بگوید. براى عاشق سیدالشهداء(علیه السلام) یک آفرین از امام حسین(علیه السلام) از همه لذت‌هاى دنیا ارزش‌مندتر است. گفتیم یکی از معیارهای ارزش‌مندی هر کار، معرفت شخص به کار و هدفش است. از همین رو ما باید سعی کنیم بفهمیم چه کارهایی مورد رضایت امام حسین(علیه السلام) است تا آنها را انجام دهیم. مگر انسان کارى را انجام مى‏دهد که محبوبش غمگین شود؟!


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:36 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]


معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنکه انسان مدنى بالطبع و نیازمند زندگى اجتماعى است، همواره تکامل و تعالى خود را در همبستگى با جامعه مى‏بیند و عموما فرآیند تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى را در جامعه به عنوان یک حقیقت مى‏پذیرد و از این‏روست که در مطلق جوامع بشرى، مردم از حیث نفوذ و قدرت و اثرگذارى بر دیگران و نیز تأثیرپذیرى از ایشان به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم مى‏شوند. در این میان، گروهى که تأثیرگذارند و در واقع، اقلّیتى از افراد جامعه را تشکیل مى‏دهند، به لحاظ خصوصیاتى که دارند ـ یعنى اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل مى‏پردازند و به همین دلیل پیش‏کسوتان جریان‏هاى اجتماعى هستند ـ «خواص» نامیده مى‏شوند. از دیدگاه جامعه‏شناختى، خواص، گروهى اجتماعى هستند که دیگران در ارزشیابى خود، آن‏ها را ملاک و معیار قرار مى‏دهند. در اعمال و رفتار خود از آن‏ها الهام گرفته و رأى و دیدگاه آن‏ها را، مبناى داورى و عمل خود قرار مى‏دهند. از این‏روى، به آن‏ها گروه‏هاى مرجع یا داورى یا استنادى گفته مى‏شود.(1)
رهبر معظم انقلاب در یک تقسیم جامعه‏شناسانه، از این گروه این‏گونه یاد مى‏کنند: «[خواص] کسانى هستند که از روى فکر و فهمیدگى و آگاهى و تصمیم‏گیرى کار مى‏کنند؛ یک راهى را مى‏شناسند و دنبال آن راه حرکت مى‏کنند... خواص یعنى کسانى که وقتى عملى انجام مى‏دهند، موضع‏گیرى مى‏کنند و راهى را که انتخاب مى‏کنند از روى فکر و تحلیل است. مى‏فهمند و تصمیم مى‏گیرند و عمل مى‏کنند.»(2)
پس کسانى که در برخورد با حوادث اجتماعى، اهل بصیرت و آگاهى‏اند و خود تصمیم گیرنده‏اند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده مى‏شوند.
نقش خواص در شکل‏گیرى فرایندهاى تاریخى
حوادث گذشته که چیزى جز محتواى تاریخ نیست، گنجینه عبرت‏گیرى آیندگان و سرمایه‏اى گران‏سنگ براى نوع بشر است. مطالعه و بررسى این حوادث و پیامدهاى آن‏ها، براى انسان در نوع تفکر و تصمیم‏گیرى و برخورد با قضایاى پیش آمده امرى ضرورى است.
با یک نگاه جامعه‏شناختى نسبت به جوامع پیشین، در مى‏یابیم که هر جامعه‏اى در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجریه کرده است و در واقع، همین دو گروهند که منشأ تحولات تاریخى در دوره‏هاى مختلف بوده‏اند؛ به گونه‏اى که هر پدیده تاریخى، حاصل نوع عملکرد این دو طایفه و تعامل آن‏هاست. اکنون با توجه به مرجعیت خواص براى عوام و تأثیرپذیرى گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملکرد و نوع تفکر این دو دسته در انعقاد و شکل گیرى فرایندهاى تاریخى، امرى حایز اهمیت خواهد بود؛ زیرا نوع عملکرد آن‏هاست که مى‏تواند جامعه و حتى تاریخ را سعادتمند کرده و یا به تباهى و انهدام بکشاند. عنصر اصلى در این امر، خواص هستند؛ زیرا به فرموده رهبر معظم انقلاب، «حرکت خواص، به دنبال خود حرکت عوام را مى‏آورد... یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات مى دهد؛ گاهى یک حرکت نابجا که ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص براى زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهى مى‏غلتند... اگر خواص، در هنگام خودش، کارى را که لازم است، تشخیص دادند و عمل کردند، تاریخ نجات پیدا مى‏کند و حسین بن على‏ها به کربلا کشانده نمى شوند.»(3) «وقتى ه خواص طرفدار حق در یک جامعه یا اکثریت قاطعشان آنچنان مى‏شوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مى‏کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مى‏شوند حاکمیت باطل را قبول کنند.»(4) بدیهى است اگر خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستاى آنچه که به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروى مى‏نمایند؛ زیرا خواص در همه ابعاد فکرى، رفتارهاى فردى و اجتماعى و سایر شئونات، مقتداى عوام هستند. نتیجه چنین عملکردى، تعالى جامعه و سعادت مردم است، در غیر این صورت، نتیجه‏اى جز تباهى و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شکل‏گیرى حادثه عاشورا
پیدایش هر حادثه‏اى در جوامع بشرى در مرتبه اول معلول عملکرد خواص آن جامعه است که طبیعت چنین عملکردى، تأثیرپذیرى عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوى یا پاى‏بند به حقند و یا روى گردان از حق. بدیهى است هر یک از این اقسام مى‏تواند در پیدایش و عدم پیدایش فرایندهاى تاریخى، اجتماعى و سیاسى مؤثر باشد و در نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بکشاند.
حادثه عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله یکى از حوادثى بود که نقش خواص در قبال آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اکنون، به بررسى وضعیت خواص نسبت به قیام عاشورا مى‏پردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین علیه‏السلام
در یک تقسیم ‏بندى مى‏توان خواص دوره امام حسین علیه‏السلام را به چند دسته تقسیم کرد:
1. بقایاى اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر بن عبدالله انصارى، ابن عباس، سهل بن ساعدى و انس بن مالک.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعى، هانى بن عروه، مسیب بن نجبه فزارى و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانى در سرزمین عراق که شامل بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى مى‏شوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. کارگزاران بنى‏امیه از قبیل عمارة بن عقبة بن ولید و ابن زیاد.
اکنون با توجه به عملکرد خواص عصر امام حسین علیه‏السلام در قبال حادثه عاشورا، مى‏توان آن‏ها را به دو گروه تقسیم کرد:
1. کسانى که از همکارى با امام علیه‏السلام به علل و دلایلى بازماندند و توفیق حضور در رکاب او را نیافتند.
2. کسانى که زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام علیه‏السلام دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضع‏گیرى مى‏توان به اقسامى به شرح ذیل تقسیم کرد:
الف) کسانى که به حقانیّت امام علیه‏السلام قایل بودند، اما قدرت همراهى و یارى او را نداشتند. از این گروه مى‏توان به جابربن عبدالله انصارى، صحابى بزرگ پیامبر ص، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجى انصارى مکنّى به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و از دوستداران خاندان پاک آن حضرت است... جابر خود گوید: «رسول اکرم ص خود شخصا در بیست و یک غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شرکت داشتم، وى در بدر و اُحد شرکت ننمود، ولى به مسلمانان آب مى‏داد که پدرش به علت خردسالى او را از نبرد باز مى‏داشت. جابر در صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده و او نخستین کسى است که امام حسین علیه‏السلام را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین کسى از یاران رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود که درگذشت. وى نسبت به خاندان رسالت ارادتى شایان داشت که حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام مشتمل بر اسامى حضرات ائمه معصومان را او به امام باقر علیه‏السلام باز گفت و سلام پیغمبر را به آن حضرت رساند.»(5) وى در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از این‏رو، نتوانست با امام علیه‏السلام در کربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه نیز از همین گروهند که به علت کهنسالى و بیمارى یا علل و مصالح دیگر، از حضور در کربلا بى‏نصیب ماندند.(6)
ب) کسانى که قایل به حقانیت امام علیه‏السلام بودند و در عین توانایى، با او همراه نشدند. یکى از این افراد، عبیدالله‏بن حر جُعفى است. وى از هواداران عثمان بود که پس از کشته شدن او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت على علیه‏السلام به جنگ ایستاد.(7) او شاعر نیز بوده است و در بین مردم کوفه شخصى شناخته شده به حساب مى آمد، هرچند سابقه مثبتى نداشته است.(8) عبیدالله بن حر جعفى در حالى که مى‏توانست امام را یارى دهد، چنین کارى نکرد؛ زیرا وقتى امام علیه‏السلام به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمه‏اى دیدند. سؤال فرمودند که خیمه کیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفى است. امام علیه‏السلام کسى را فرستاد تا او را به همکارى دعوت کند، اما او جواب منفى داد و گفت: «من از کوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینکه با حسین علیه‏السلام نباشم، چون در کوفه یاورى ندارد و من اصلاً دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ او را به امام علیه‏السلام گفتند و آن حضرت خودش نزد وى رفت و پس از سلام، او را براى خروج بر علیه یزید دعوت کرد، ولى عبیدالله همان جواب را تکرار نمود. چون امام از هدایت و رستگارى او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتى به تو مى‏کنم و آن اینکه تا مى‏توانى خود را به مکان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى؛ زیرا به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش کسى برسد و به یارى ما شتاب نکند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.(9)
سرانجام، عبیدالله امام علیه‏السلام را یارى نکرد، در حالى که توانایى چنین امرى را داشت.
از خلال کلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعارى که پس از شهادت امام از او نقل شده است، مى‏توان دریافت که او منکر حقانیت حرکت امام نبوده، بلکه معتقد به آن بوده است؛ مثلاً وقتى که امام او را به توبه دعوت کرد و راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفى نمود، عبیدالله گفت: به خدا سوگند من مى‏دانم که هر کس از فرمان تو پیروى کند به سعادت ابدى و خوشبختى ابدى نایل شده است، ولى من احتمال نمى‏دهم که یارى من به حال تو سودى داشته باشد.
او، همچنین در اشعارى که در حسرت نپیوستن به امام سروده است، مى‏گوید:
آه از حسرت و تأسف سنگینى که تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حرکت است. آن‏گاه که حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یارى مى‏طلبید؛ آن گاه که مى‏خواست براى نابودى اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آرى، اگر آن روز از راه جان، یارى و مواساتش مى‏نمودم، در روز قیامت به شرافتى بس بزرگ نایل مى‏شدم.(10)
اعتقاد به اینکه امام علیه‏السلام بر علیه اهل ضلال و نفاق قیام کرده و سعادت و خوشبختى در فرمانبردارى از اوست، کاشف از اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند که این امر، به تنهایى، علت رستگارى نیست، بلکه حرکت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، داراى مراتب است. مثلاً افرادى مانند سلیمان بن صردخزاعى و مسیب نجبه فزارى (از سران شیعیان کوفه) که معتقد به حقانیت امام علیه‏السلام بودند و حتى از او دعوت رسمى به عمل آورده بودند، با این حال، از یارى آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولى آنچه اهمیت دارد، عمل است که هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوى بودند.
ج. کسانى که نسبت به حقانیت امام علیه‏السلام توقف کرده و یا از منکران بودند و بدین روى از یارى او خوددارى کردند.
عبدالله بن عمر را مى‏توان یکى از این افراد دانست. «وى سال سوم بعثت، در مکه متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده که بنابراین، باید پیش از بلوغ، مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت کرد و در سال 73 یا 74 ه. ق. در سن 84 سالگى در مکه از دنیا رفت.»(11)
در همان روزهاى اول ورود امام حسین علیه‏السلام به مکه، عبدالله بن عمر که براى عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام علیه‏السلام آمد و چنین گفت: اى اباعبدالله، چون مردم با این مرد بیعت کرده‏اند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان مى‏دهند و با دشمنى خاندان اموى با شما، مى‏ترسم در صورت مخالفت با او کشته شوى و گروهى از مسلمانان قربانى گردند و از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم که مى‏فرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یارى او بردارند، به ذلّت مبتلا مى‏گردند.» اکنون پیشنهاد من به شما آن است که همان‏طور که همه مردم با یزید بیعت کرده‏اند، تو نیز بیعت کنى و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسى.(12)
امام علیه‏السلام پس از دادن پاسخ او فرمود: اى ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یارى ما دست برمدار.
اما این سخنان نورانى در او تأثیر نکرد و آخرالامر از جمله کسانى شد که با یزید بیعت کرد.(13) او بیعت خود را با یزید این‏گونه توجیه مى‏کرد: «اگر این کار درستى بوده چه بهتر و گرنه صبر مى‏کنم تا اوضاع بهتر شود.»
پس از اینکه مردم مدینه علیه یزید خروج کردند و بیعتش را شکستند، وى فرزندان خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت کردیم و از پیغمبر شنیدم که فرمود: روز قیامت پرچمى افراشته گردد و گروهى به زیر آن گرد آیند و سپس اعلام شود که اینان جفاکارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از شرک به خدا نقض بیعت است. مبادا یکى از شما بیعت خود را بشکند که میان من و او رابطه قطع خواهد شد.(14)
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت على علیه‏السلام نیز یکى از خواصى بود که در عین اعتقاد به حقانیت على علیه‏السلام و باطل دانستن دشمنانش، سکوت کرد و امام را یارى نکرد.(15) او در واقع، از قاعدین(16) بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملکردش و روى آورى به یزید و پاى‏بندى به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث پیغمبر ص که هر کسى از یارى و نصرت حسین علیه‏السلام دست بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقف‏کنندگان در حقانیت امام دانستن بسى جاى تأمل دارد؛ زیرا او آشکارا به یزید اعلام وفادارى نمود و براى او تبلیغ کرد و به بیعت خود استوار ماند.
یکى دیگر از کسانى که در حقانیت امام تردید داشته و یا منکر آن بوده است، و به همین دلیل در رکاب امام علیه‏السلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وى بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به کثرت عبادت وصف مى‏کنند. وى از سرسخت‏ترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده و هم او بود که پدرش را از على علیه‏السلام برگردانید و او را به جنگ با آن حضرت، برانگیخت... سعید بن جبیر روایت کرده که روزى عبدالله، به عبدالله بن عباس روکرد و گفت: چهل سال است که دشمنى شما اهل‏بیت را در دل خویش جا داده‏ام و آن را پنهان مى‏دارم.»(17) او نیز که از مخالفت‏کنندگان با بیعت یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مکه پناهنده شد. وى از جمله کسانى بود که مى‏خواست امام حسین علیه‏السلام در مکه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت، زمینه اى براى توفیق او نبود.(18) وى هر چند که گاهى به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام مى‏داد، اما چون هواى خلافت را در سر مى‏پروراند و در فکر سقوط حکومت یزید بود، خود را رقیب جدّى امام علیه‏السلام مى‏دانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلکه به شکست او نیز بى‏میل نبود. از این‏رو، از شهادت امام علیه‏السلام کمال استفاده را به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعاى خلافت کرد و گروهى با او بیعت کردند تا اینکه در سال 73 هجرى در دوره خلافت عبدالملک به دست نیروهاى حجاج بن یوسف که براى سرکوبى او به مکه هجوم آوردند، کشته شد.»(19)
زمینه‏سازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا
حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت که در لشکرگاه امام علیه‏السلام طریق سعادت را مى‏پیمودند و خواص باطل و منفى که در مقابل امام علیه‏السلام صف کشیده بودند. هر یک، گروه زیادى از عوام را پشت سر داشتند. از آن‏روى که بحث ما پیرامون آسیب‏شناسى خواص جبهه باطل و ارزیابى آن‏هاست، بحث را با اختصاص دادن به این گروه پى مى‏گیریم.
متأسفانه، شمار خواص منفى و منحرفى که در زمینه‏سازى و پیدایش حادثه عاشورا و راه اندازى عوام بر علیه امام تأثیر بسزایى داشته‏اند، کم نبودند. حضور قبایل مختلف کوفه و کوفیان در لشکرکشى علیه امام حسین علیه‏السلام ، گواه این مطلب است. عوامل انحراف این‏گونه خواص ـ چنان که خواهد آمد ـ امورى از قبیل راحت‏طلبى، دنیاپرستى، دور شدن از معنویت، تعصبات قبیله‏اى و جعل حدیث بوده است. شناخت مصادیق خواص، بخصوص خواص جبهه باطل، براى بررسى آسیب‏ها و دلایلى که باعث لغزش و انحراف آن‏ها شده است و نیز عبرت‏گیرى از عاقبت سیاه آنان، امرى پسندیده و بلکه لازم است. شناخت مصادیق این نوع خواص در هر دوره‏اى از تاریخ اسلام، با توجه به گویا بودن تاریخ اسلامى، امرى نه چندان سخت، بلکه کوششى مفید است؛ زیرا تاریخ سند گویاى حوادث گذشته و آینه اعمال و عملکردهاى گذشتگان است. اینک به بعضى از خواص منفى و تأثیرگذار در ایجاد زمینه‏ها و پیدایش حادثه عاشورا اشاره مى‏شود:
1. شریح قاضى
شریح بن حارث، قاضى معروف کوفه و وابسته به امویان بود. او در اصل یمنى بود و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد و مدت شصت سال این شغل را داشت. جز در ایام عبدالله بن زبیر که سه سال این کار را ترک کرد، در ایام حج دست از این کار کشید و تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجرى ـ که عمرش بیش از صد سال بود ـ خانه‏نشین شد.(20)
چهره شریح قاضى به عنوان عالم وابسته به دربارِ ستم و در خدمت زر و زور و تزویر شناخته مى‏شود و [معلوم است که دشمنان] همیشه براى کوبیدن حق، از چهره‏هاى مذهبى و موجه که مردم حرفشان را مى‏پذیرند، استفاده مى‏کنند [و[ شریح هم در منصب قضاوت بود و چنین سوء استفاده‏اى از موقعیت او به نفع حکومت جور انجام گرفت.»(21)
رهبر معظّم انقلاب درباره این شخص و نقش مؤثر او در ایجاد زمینه براى کشتن فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «شریح قاضى که جزو بنى‏امیه نبود، کسى بود که مى‏فهمید حق با کیست؛ مى‏فهمید اوضاع از چه قرار است. وقتى هانى بن عروه را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح کردند، سربازان و افراد قبیله‏اش اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را گرفتند. ابن زیاد ترسید، به شریح قاضى گفت: برو به اینها بگو هانى زنده است. شریح دید که هانى مجروح است. هانى بن عروه گفت: اى مسلمان‏ها این چه وضعى است (خطاب به شریح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ چرا نمى‏آیند مرا از اینجا نجات دهند؟ شریح قاضى گفت: «مى‏خواستم بروم و این حرف‏هاى هانى را به مردم بگویم، اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود، جرأت نکردم.» جرأت نکردم یعنى چه؟ یعنى ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مى‏داد تاریخ عوض مى‏شد.»(22)
اگر او واقعیت را به مردم مى‏گفت، شاید هانى کشته نمى‏شد و مسلم تنها نمى‏ماند و حادثه کربلا به وجود نمى‏آمد.
2. عمربن سعد
عمربن سعد یکى از شخصیت‏هاى باطل و مؤثر در تحقق حادثه کربلا بود. او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود.(23) پیش از حادثه عاشورا ابن زیاد حکمرانى رى را به او داده بود. وقتى که ابن زیاد از رسیدن امام علیه‏السلام به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبید و به او امر کرد که اول به کربلا برود و با حسین بجنگد و پس از آن، به رى برود، در غیر این صورت خبرى از ایالت رى نیست. عمر سعد بین جنگ با امام و دست برداشتن از ملک رى مردد شد و سرانجام دنیاپرستى و ظواهر دنیوى و حکمرانى رى را بر کشتن فرزند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ترجیح داد و به کربلا رفت. در کربلا، در موقعیت‏هاى مختلف امام سعى کرد او را از جنگیدن منصرف کند، ولى وى نپذیرفت و در روز عاشورا اولین تیر را خودش به سوى لشکرگاه امام حسین علیه‏السلام روانه کرد.(24)
چنان که در کتب تاریخ نیز آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت به کشتن امام علیه‏السلام کراهت داشت و این بدین دلیل بود که خوب‏مى‏دانست حسین علیه‏السلام کیست؛ احادیث‏پیامبر را در فضیلت او شنیده بود و نیز این سخن حضرت على علیه‏السلام را که «واى بر تو اى عمر بن سعد چگونه خواهى بود در روزى که بین بهشت و جهنم مخیّر شوى و تو جهنم را اختیار کنى»(25) اما با این حال، حبّ جاه و مقام او را به جهنم کشاند و به عنوان فرماندهى لشکر ابن زیاد، اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به خاک و خون کشید.
3. حُصین بن نُمیر
حُصین بن نُمیر یکى دیگر از خواص لشکر ابن زیاد بود. وى از سران امویان و از قبیله کنده بود که همواره با امام دشمنى داشت. در جنگ صفین در سپاه معاویه بود. در ایام یزید نیز بر عده‏اى از سپاه فرماندهى داشت. او در دوران قیام مسلم بن عقیل در کوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود. هم او بود که قیس بن مسهر، فرستاده امام حسین علیه‏السلام را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و قیس به شهادت رسید. وى هنگامى که عبدالله بن زبیر در مکه بر ضد یزید سر به مخالفت برداشته بود، بر کوه ابوقبیس منجنیق نهاد و کعبه را هدف قرار داد.(26) در دوران یزید، به دستور او در حمله و محاصره مدینه شرکت داشت. او از مخالفان سرسخت شیعه بود و در سرکوبى نهضت توابین حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67 هجرى) به دست ابراهیم اشتر کشته شد. وى در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین علیه‏السلام حمله کردند.(27)
4. شَبَث بن رِبعى
شَبَث بن رِبعى یکى از خواص کوفه و از طایفه بنى تمیم است. «از متعینین [شناخته شده و صاحب نفوذ [کوفه و ابتدا در مسلک یاران امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و حضرت او را با عدى بن حاتم یا با صعصعة بن صوحان به نزد معاویه فرستاد که وى را به اطاعت خود بخوانند و او با معاویه به شایستگى سخن گفت و در جنگ صفین در رکاب حضرت بود، ولى هنگام عزیمت حضرت به نهروان او و اشعث بن قیس و عمرو بن حریث، سر از اطاعت او تافته، دیگران را نیز از اطاعت او باز مى داشتند.»(28)
او از جمله کسانى بود که براى امام حسین علیه‏السلام دعوت‏نامه فرستاد، اما روز عاشورا به عنوان یکى از نیروهاى پیاده لشکر عمر سعد در مقابل امام ایستاد. شبث بن ربعى از چهره‏هاى متلوّن تاریخ بود. در قتل حسین بن على علیه‏السلام شرکت داشت... و پس از عاشورا، به شکرانه و خوشحالى از کشته شدن حسین علیه‏السلام ، مسجدى در کوفه تجدید بنا کرد. او پس از چندى، همراه مختار به خونخواهى حسین بن على علیه‏السلام پرداخت و رئیس پلیس مختار شد. او در کشتن مختار نیز حضور داشت.(29)
خدا نترسى و به دنبال آن دنیاپرستى چنین افرادى بود که سیر تاریخ را منحرف کرد، عوام را از اطراف مسلم پراکنده ساخت و آن‏ها را در مقابل فرزند رسول خدا قرار داد. رهبر معظّم انقلاب در گوشه‏اى از سخنان خود با اشاره به این مطلب، فرمودند: «اگر امثال شبث بن ربعى در یک لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد [اما] آن‏ها آمدند مردم را متفرق کردند. عوام متفرق شدند.»(30)
5. حدیث‏سازان
وجود متنفذان و خواصى که کارشان جعل حدیث بود، یکى دیگر از عوامل پیدایش حادثه عاشورا به شمار مى‏آید. آنان که به نفع دستگاه حکومتى اموى جعل حدیث مى‏کردند، نه تنها قیام امام حسین علیه‏السلام را غیر مشروع جلوه مى‏دادند و آن را خروج بر خلیفه مسلمانان قلمداد مى‏کردند، بلکه عوام را نیز به دنبال خود کشیده، آن‏ها را تحریک به جنگ بر علیه امام مى‏کردند. فضاى بیمار سیاسى کوفه نیز چنین نغمه‏هاى شومى را پذیرا مى‏شد و به همین علت بود که از عوام تا خواص، از رعیت تا اشراف و سران قبایل از جنگ با فرزند رسول خدا مضایقه نکردند. اینک به یکى از این احادیث ساختگى، که راوى آن بشیر بن عمرو انصارى است، بنگرید: حمد بن عبدالرحمان مى‏گوید: نزد بشیر بن عمرو انصارى رفتم در حالى که یزید خلیفه شده بود؛ او چنین اظهار داشت: «مخالفان یزید مى‏گویند که یزید بهترین فرد براى مدیریت جامعه نیست، بعد مى‏افزاید: و من هم این را قبول دارم، اما اگر رهبرى یزید پذیرفته شود بهتر از آن است که اختلاف پدیدار شود؛ زیرا از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم که فرمود: "لا یأتیک فى الجماعة اِلاّخَیْر" یعنى: از ناحیه جماعت، چیزى غیر از خیر نصیب شما نمى‏شود. بر طبق این حدیثى که بشیر بن عمرو انصارى ساخته، در صورتى که جامعه یزید را قبول کرد، مخالفان او نباید حرفى بزنند؛ زیرا پیامبر اصالت را به جامعه داده است. یزید هر چند شخصى بدکاره و نالایق بوده، ولى تا زمانى که نماز مى‏خواند و جماعت و جمعه اقامه مى‏کند، دیگر نباید علیه او قیام کرد... و هر کس بر خلاف این جریان حرکت کند، باید او را کشت.»(31)
خلاصه آنکه، زمینه‏سازان و پدیدآورندگان حادثه عاشورا به طور عمده، اشراف کوفه بودند که جماعتى مانند اسماءبن خارجه، محمدبن اشعث، کثیربن شهاب، شمربن ذى الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى که قبایل خود را با خود به جنگ بردند. از همین گروهند. البته، هرچند اشراف و بزرگان این قبایل از طرفداران سنتى بنى‏امیه نبودند، اما حب‏جاه‏ومال‏وریاست همه‏آن‏هادرصف‏بنى‏امیه قرار داده بود.
طرفداران بنى‏امیه، یعنى همان عثمانیان افراطى نیز، از زمینه‏سازان اصلى حادثه عاشورا به شمار مى‏آیند. یکى از آن‏ها عمارة بن عقبه بن ولید بود که به یزید نامه نوشت و عزل نعمان را از ولایت کوفه درخواست کرد. از پیامدهاى این درخواست، آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و به دنبال آن، تهدید مردم به قتل در صورت همکارى با مسلم بن عقیل و در نتیجه، تنها ماندن مسلم و شهادت او و دیگر خواص شیعه از جمله هانى بن عروه بود که همه این‏ها زمینه پیدایش حادثه کربلا را فراهم آورد.
نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالاً از دو منظر قابل ملاحظه است: نخست از حیث نظرى و فکرى؛ زیرا عوام حاضر در لشکر کفر از حیث اعتقادى پیرو خواص و بزرگان و سران خود بودند. دوم از حیث عملى؛ یعنى همه آن‏ها به پیروى از سران خود و به دستور آنان، زینت‏دهنده لشکر عمر سعد بر علیه امام علیه‏السلام بودند.
عوامل انحراف خواص حاضر در صحنه کربلا
خواص، در هر جامعه‏اى به لحاظ تبعیت و عدم تبعیت از حق، به خواص حق و خواص باطل تقسیم مى‏شوند. خواص حق نیز دو دسته‏اند: دسته‏اى که به هنگام انتخاب بین دین و دنیا (در شرایط حساس جامعه)، جانب دین را گرفته و از دنیا و متاع آن چشم مى‏پوشند و گروهى که جانب دنیا را ترجیح داده و دین را به دنیا مى‏فروشند؛ یعنى در عین اینکه حق را شناخته و در مواقعى از آن طرفدارى هم کرده‏اند، اما در مواقع لازم و حساس، انتخاب برتر را از میان این دو مقوله، دنیا و متاع آن قرار داده‏اند. اما آنچه مهم است توجه به عوامل این انحراف است؛ یعنى چه علل و عواملى باعث مى‏شود که این دسته از خواص از حق عدول کرده و به گونه‏اى تغییر موضع دهند که نسبت به دین یا بى‏تفاوت بوده و یا در مقابل آن قرار گیرند. در تاریخ اسلام کم نیستند افرادى که وقتى افشاى حق و یارى آن لازم بود، کتمانش کردند و حتى در مقابل آن قد علم نمودند؛ نام افرادى مانند طلحه، زبیر و... که این‏گونه عمل کردند، هیچ گاه از تاریخ اسلام محو نخواهد شد. بسیارى از خواص کوفه که مسلم و پس از او، حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام را تنها گذاشته و حتى با آن‏ها به جنگ برخاستند، کسانى بودند که حقیقت را مى‏دانستند و حق و باطل بر آن‏ها مشتبه نبود. از این روى، آنچه مهم است بررسى عوامل انحراف خواص از موضع حق به باطل است که در این نوشتار به برخى از علل انحراف خواص در صحنه کربلا اشاره مى‏شود
1. دور شدن از معنویت
یکى از علل انحراف خواص در حادثه عاشورا، بریدگى از معنویت بود که منشأ آن را باید پس از رحلت پیامبر ص دانست؛ چرا که هدف اصلى رسالت انبیا نزدیک کردن بندگان به خدا و ایجاد معنویت در بین آنان بوده است. پیامبر اسلام ص نیز انقلاب جهانى خود را بر اساس معنویت بنا نهاد و رسالت خویش را با دعوت به معنویات و فراخواندن بندگان به سوى خداى بى‏همتا آغاز کرد و با تکیه بر همین عنصر اساسى به درهم کوبیدن آثار شرک و گمراهى پرداخت و مردم را از بى‏راهه بت‏پرستى به صراط مستقیم خداپرستى هدایت فرمود. بر همین اساس، آغاز رسالت او با نزول سوره‏هاى آخرین قرآن، که عمدتا پیرامون مبدأ و معاد بوده‏اند، شکل گرفت. در سایه همین برنامه انسان‏سازى بود که تربیت یافتگان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، جلوه‏هاى بارز معنویت و ارتباط با خدا بودند، بدان‏گونه که خود را فرمانبردار حقیقى اوامر الهى مى‏دانستند و در انجام دستورات دینى به مسابقه مى‏پرداختند. در اسدالغابه چنین آمده است: برخى از جوانان براى اینکه قدّشان بلندتر نشان داده شود و اجازه حضور در میدان جنگ پیدا کنند، روى پنجه پاى خود مى‏ایستادند و هرگاه نوجوانى اجازه میدان رفتن مى‏یافت، نوجوان دیگرى براى آنکه او هم خود را به میدان برساند مى‏گفت: من هم چون او قادرم بجنگم و براى اثبات این مدعى حاضر به کشتى گرفتن و مسابقه با او هستم.(32)
تفسیر مجمع‏البیان ذیل آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (حشر: 9) یکى از شأن نزول‏هاى گفته شده درباره این آیه را این چنین بیان مى‏کند: مرد فقیرى خدمت پیامبر ص رسیده عرض کرد: گرسنه‏ام مرا سیر کن، حضرت دستور فرمودند تا از منزل طعامى براى آن مرد بیاورند، اما در منزل طعامى موجود نبود. آن حضرت فرمود: «چه کسى امشب این مرد را مهمان خود مى‏کند؟» مردى از انصار اعلام آمادگى کرد و او را به منزل خود برد، اما جز اندکى طعام و آن هم براى کودکان خود، چیزى نداشت، سفارش کرد غذا را براى مهمان بیاورند و به همسرش گفت: کودکان را به هر نحو که ممکن است خواب کن. سپس زن و مرد در تاریکى بر سر سفره نشستند و بدون آنکه چیزى از غذا را در دهان خود بگذارند، دهان خود را تکان مى‏دادند. مهمان هم گمان مى‏کرد آن‏ها هم همراه او غذا مى‏خورند. بدین‏سان، به مقدار کافى غذا خورد و سیر شد و آن‏ها هم شب را گرسنه خوابیدند. صبح خدمت پیامبر ص آمدند، آن حضرت نگاهى به آن‏ها کرد و تبسمى نمود و بدون اینکه به آن‏ها چیزى بگوید، آیه مذکور را تلاوت فرمود و آن‏ها را در مورد ایثار و از خودگذشتگى‏اى که کرده‏اند، ستایش کرد.»(33) این است نمونه ‏اى از معنویتى که آن حضرت در امت خود نهادینه کرده بود.
اما پرسش مهمى که در اینجا مطرح مى‏شود آن است که چه شد که پس از پیامبر ص این معنویت به افول گرایید و دوباره جامعه مسلمانان بسترى براى احیاى امور غیر ارزشى گردید و سال‏هاى سال، جامعه اسلامى را در سیطره خود قرار داد؟ حقیقت آن است که علت اصلى این عقب‏گرد نامیمون را در افول معنویت در ضمیر مردم باید جست‏وجو کرد، بخصوص خواص که جلودار عوامند. وقتى خواص با روى آورى به دنیا، اسیر دست بسته مظاهر آن شوند و اسلام را در ظاهر یک سرى احکام خلاصه کنند، روح معنویت که در توجه به خدا پیدا مى‏شود، خود به خود از بین مى‏رود و آنجاست که ماجراى سقیفه به راحتى و بدون هیچ دغدغه‏اى شکل مى‏بندد و سفره خواران این ولیده نامبارک تا سال‏ها از نشستن بر سر این سفره و تناول از آن خسته نمى‏شوند تا آنجا که اهل‏بیت پیامبر ص به مسلخ شهادت بروند.
نقطه اوج زوال معنویت، در زمان یزید بود؛ چرا که وى آشکارا به مبارزه با دین خدا برخاست، حاکمیت وسیع اسلام را تصرف کرد. از سویى، مردم هم که به فرمایش حضرت على ع در خطبه 210 «مع‏الملوک و الدنیا» هستند، گوهر گرانمایه معنویت را به بهانه‏ هاى سخیف فروختند و آن‏گونه شد که خواص آن زمان در عین اینکه حسین ع را مى‏ شناختند و حدیث پیامبر ص را در حق او و برادرش شنیده بودند که: «الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه»، به مقاتله با او پرداختند.(34)


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

البته نباید فراموش کرد که افول معنویت، خود معلول یک سرى علل و عواملى بود که پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در خواص و بزرگان جامعه اسلامى و به تبع آن، در پیروان آن‏ها به وجود آمد. امورى مانند دنیاگرایى و روى آورى به مظاهر دنیا، غفلت از یاد خدا و سخنان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مهم‏تر از همه، تحریف مسئله خلافت از جایگاه اصلى خود، منشأ رخت بربستن معنویت و در نتیجه، پیدایش حوادث تلخى گردید که به عنوان لکه‏هاى سیاهى در تاریخ روشن اسلام، ابدى شدند که ذکر چند مورد از آن‏ها به صورت گذرا، خالى از فایده نیست.

الف) غفلت از یاد خدا و سیره و سنّت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : یاد خدا سبب نورانیت دل و صفاى باطن است؛ آنجا که مى‏فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آگاه باشید تنها با یاد خداست که دل‏ها آرامش مى‏یابد. و ذکر خدا باعث دورى از معصیت و گناه مى‏شود؛ چنان که مفاد آیه شریفه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت: 45)؛ همانا نماز، از بدى‏ها و زشتى‏ها دور مى‏کند، بر آن دلالت دارد. بیانات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز به منظور هدایت بشر و حفظ نورانیت و صفاى باطن و بالاخره راه‏یابى به قرب حضرت احدیت است. پس تا زمانى که انسان در یاد و ذکر خداست و روح و جان خود را به توصیه‏ها و ارشادات نبویه، مزیّن کرده است، از گمراهى در امان است و از سویى، اعراض از یاد خدا و عدم توجه به احکام و فرامین الهى، که توسط حضرت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به بشر ارائه گردید، چیزى جز گمراهى نیست: «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»(طه: 124)؛ هر کس ا ذکر و یاد من اعراض کند به دو مصیبت گرفتار مى‏آید: یک مصیبت دنیوى که زندگى بر او تنگ و سخت مى‏گردد و یک مصیبت اخروى که روز قیامت کور و نابینا برانگیخته مى‏شود.
تاریخ اسلام بیانگر این مطلب است که پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مردم به عقب برگشتند، دل‏ها از یاد خدا غافل شد و احادیث نبوى دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت. طبیعى بود که در چنین وضعیتى، جامعه از نور هدایت منقطع گردد و اثرى از معنویت باقى نماند تا آنجا که جامعه از تحمل وجود وصىّ رسول خدا، باب مدینه علم، در رنج و عذاب باشد. حضرت على علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرماید: «زمانى که خداوند رسول خود را قبض روح فرمود، گروهى به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهى حضرت رسول پشت کرده، دوباره به راه ضلالت و گمراهى قدم نهادند) و راه‏هاى گمراهى آنان را هلاک ساخت و بر آراء و اندیشه‏هاى نادرست خود اعتماد نمودند (احکام را از پیش خود نادرست بیان کرده و مردم را به پیروى از آن وادار مى‏نمودند) و از غیر رحم و خویش (رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ) متابعت نمودند و از سبب هدایت و رستگارى ـ یعنى اهل‏بیت حضرت رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که مأمور به دوستى آن بودند ـ دورى کردند.»(35)
آیا این کلمات نورانى، چیزى غیر از اعراض خواص و به تبع آن‏ها، امت را از یاد خدا و پشت کردن به سیره و سنّت پیامبر تداعى مى‏کند؟!
آیا از بیان شریف امام حسین علیه‏السلام در وصیت‏نامه خویش به هنگام خروج از مدینه («انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابیطالب»؛(36) همانا من از مدینه خارج شدم براى اصلاح مفاسد امت جدّم و براى امر به معروف و نهى از منکر و مى‏خواهم سیره جدم و پدرم را زنده کنم) چیزى غیر از عقب گرد خواص و عوام از ارزش‏هاى دینى برداشت مى‏شود؟ آیا خروج به منظور احیاى سیره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و على علیه‏السلام کاشف از انقطاع خواص جامعه از ذکر خدا و سیره نبویه نیست؟ آیا تعابیر امر به معروف و نهى از منکر، که از اهداف حرکت امام علیه‏السلام است، حاکى از ترک معروف و رواج منکر در میان مسلمانان بخصوص خواص آن‏ها نیست؟! اگر چنین نیست، پس خروج امام علیه‏السلام براى امر به معروف و نهى از منکر و احیاى سیره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چه توجیهى را برمى‏تابد؟
آنچه به وضوح از این کلمات نورانى امام استفاده مى‏شود آن است که خواص جامعه در زمان آن امام گرفتار چنین آسیب‏هایى بودند و گرفتارى در دام چنین آسیب‏هایى بود که یا آن‏هارا از یارى‏امام‏بازداشت‏ویا در صف مقابل امام قرارشان داد.
ب) پرستش دنیا و ظواهر آن: اولین و مهم‏ترین عامل انحراف خواص در صحنه کربلا و بلکه در تاریخ بشریت، دنیاپرستى و بنده ظواهر دنیا شدن است و چنین امرى موجب اعراض از حق است. انسان بالفطره به معبود و معشوق خود ارادت دارد و این ارادت در آن حد از کمال و بلندى است که معبود و معشوق را بر هر چیز دیگر ترجیح مى‏دهد؛ زیرا کمال خویش را در او مى‏بیند. بدیهى است اگر معبود و معشوق آدمى، خداى تعالى باشد، جز به او و رضاى او نمى‏اندیشد و اگر دنیا باشد، جایى براى عشق خدا و پرستش او باقى نمى‏ماند و نقطه انحراف همین جاست.
البته آنچه مذموم است دنیاپرستى است نه خود دنیا و بر این امر روایات متعددى دلالت دارد.(37) و نیز در لسان روایات حب دنیا اصل و اساس هر نافرمانى و سرآغاز هر گناهى دانسته شده است.(38) از این‏رو، دنیاپرستى اصلى‏ترین لغزش خواص در هر عصرى است که باید مورد توجه اکید مسلمانان قرار گیرد تا در دام آن گرفتار نیایند.
در حادثه عاشورا نیز مهم‏ترین عامل انحراف خواص، دنیاپرستى و دل سپردن به ظواهر و جاه و مقام دنیا بود. نگاهى گذرا به موضع‏گیرى طلحه و زبیر به عنوان دو صحابى رسول خدا، به حقیقت تلخ دنیاگرایى خواص دلالت دارد. این دو تن، از یاران پیامبر و از خواص مثبت بودند، اما پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در معرکه انتخاب دین یا دنیا و حق یا باطل، حق را رها کردند و از خواص جبهه باطل شدند. مسعودى در مروج الذهب درباره دنیاگرایى این دو تن، چنین مى‏نویسد: «در دوران عثمان، گروهى از صحابه به ساختن خانه‏ها و جمع ثروت پرداختند. زبیر بن عوام یکى از آن‏ها بود. او خانه‏اى در بصره ساخت که تاکنون (سال 332 ه . ق) معروف است. خانه‏هایى نیز در مصر و کوفه و اسکندریه بنا نهاد. دارایى او بعد از وفاتش پنجاه هزار دینار، هزار اسب و هزار بنده و کنیز بود. طلحه نیز خانه‏اى در کوفه در محل کناسه ساخت که به دارالطلحتین معروف است. درآمد روزانه او از غلاّت عراق، هزار دینار بوده است. بعضى هم بیشتر گفته‏اند. او در ناحیه شراة بیش از این درآمد داشت. خانه‏اى در مدینه ساخت که آن را با آجر و گچ و شیشه بنا کرده بود.»(39)
بدیهى است این‏گونه غرق مظاهر دنیا شدن، از طلحه و زبیر، انسان‏هایى مى‏سازد که پس از سابقه طولانى در دفاع از حق و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، در مقابل حق قرار گرفته و با پشت کردن به وصایاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر علیه على علیه‏السلام لشکر به راه مى‏اندازند.
نمونه این دنیاپرستى، آن‏چنان که گذشت، عمربن سعد بود که عشق به دنیا و مقامات دنیوى او را به دین‏فروشى و مبارزه با فرزند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کشاند. رهبر معظم انقلاب هم در این خصوص فرمودند: «وقتى که خواص طرفدار حق در یک جامعه ـ یا اکثریت قاطعشان ـ آن چنان مى‏شوند که دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مى‏کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و [از دست] دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مى‏شوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمى‏ایستند و از حق طرفدارى نمى‏کنند و جانشان را به خطر نمى‏اندازند. وقتى این طور شد ـ اولش با شهادت حسین بن على علیه‏السلام با آن وضع، آغاز مى‏شود و آخرش هم...»(40)
2. عدم بصیرت
چنان که گذشت، یکى از ویژگى‏هاى خواص مثبت، بصیرت است. بصیرت یعنى روشن‏بینى، و به معناى قوه قلبى است که به نور قدس روشن باشد و با آن قوه، شخص حقایق و بواطن اشیاء را ببیند، همان‏طور که نفس به وسیله چشم صور و ظاهر اشیا را مى‏بیند.(41) از این روى، عدم بصیرت، همان عدم ملکه روشن‏بینى است. عدم بصیرت بدترین و خطرناک‏ترین کورى است؛ چرا که کورى چشم دل است. حضرت على علیه‏السلام فرمودند:
«ذهاب البصر خیر من عمى البصیرة»؛(42) نداشتن چشم از کوردلى و نداشتن بصیرت بهتر است.
و در روایتى از حضرت على علیه‏السلام وارد شده است که: «فقدُ البصر اهون من فقد البصیرة»؛(43) نابینایى آسان‏تر از کوردلى است.
یکى از عوامل انحراف خواص در صحنه کربلا، عدم بصیرت بود؛ یعنى آنچه باعث شد تا سیدالشهدا علیه‏السلام به شهادت برسد و اهل‏بیت او با آن وضع به اسارت بروند، و سایر ظلم‏ها و جنایاتى که به وقوع پیوست، ناشى از بى‏بصیرتى خواصى بود که در زمان امام حسین علیه‏السلام و در صحنه کربلا حاضر بودند و نتوانستند حق را از باطل تمیز دهند. بدیهى است مراد از بصیرت، روشن‏بینى و آگاهى قلبى‏اى است که انسان را به خدا نزدیک کند نه مطلق آگاهى و دوراندیشى و داشتن رأى صائب؛ چرا که بین بصیرت و راى صائب داشتن، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است و مى‏توان گفت: هر بصیرى (به معناى یاد شده) از حسن رأى و نظر صائب قطعا برخوردار است، اما این‏گونه نیست که هر کسى ـ مثلاً ـ داراى حسن رأى بود، بصیر هم باشد؛ زیرا ممکن است از قدرت تصمیم‏گیرى و حسن رأى برخوردار باشد، اما نه تنها او را به خدا نزدیک نکند، بلکه در مقابل خدا قرار گیرد و آن زمانى است که در عین اینکه متصف به این صفت است، اما از آن، در جبهه مقابل حق استفاده مى‏کند، چنان که عمرو بن عاص از زیرکى و حسن رأى برخوردار بود، ولى در کنار معاویه به مقاتله با حضرت على علیه‏السلام پرداخت و این نبود مگر از عدم بصیرت او.
از جمله کسانى که مى‏توان او را جزء خواص منفى حاضر در صحنه کربلا به حساب آورد، قرة بن قیس حنظلى است. وى على‏رغم شهرتش به حسن رأى، چون از فیض بصیرت محروم بود، نتوانست خود را از عمر سعد کنار کشیده و به حق بپیوندد؛ آنجا که از طرف عمر سعد مأمور شده بود از امام علیه‏السلام بپرسد که براى چه به اینجا آمده است. حبیب بن مظاهر گفت: او مردى موسوم به حسن رأى است و من گمان نمى‏کردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. در هر صورت، پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از امام علیه‏السلام ، حبیب بن مظاهر به او رو کرد و گفت: واى بر تو اى قرة! از این امامِ بحق روى مى‏گردانى و به سوى ظالمان مى‏روى؟ بیا و یارى کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافته‏اى. آن شقاوتمند گفت: پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر مى‏کنم تا ببینم چه صلاح است.(44) و آخرالامر هم برنگشت و البته از این افراد در میان کوفیان کم نبودند.
3. تعصبات قبیله‏اى
تعصب از حیث لغت، جانب‏دارى کردن است؛(45) یعنى حمایت از کسى که متعصب نسبت به او علاقه و ارادتى دارد. از این‏رو، هر تعصبى مردود نیست؛ چرا که تعصب اگر عقلایى و بر حق باشد، امرى معقول و پسندیده است، اما اگر وجهه عقلایى نداشته باشد و به واسطه آن باطل بر حق ترجیح داده شود، امرى ناپسند و مورد مذمّت عقل و شرع است. تعصبات قبیله‏اى جاهلى نیز از این قسم است. امام زین‏العابدین علیه‏السلام در زمینه این نوع تعصبات مى‏فرماید: «عصبیتى که صاحبش به واسطه آن گنه‏کار مى‏شود آن است که کسى بدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر بهتر بداند، ولى دوست داشتن قوم خود عصبیت نیست، بلکه اگر کسى قوم خود را بر ستم کمک کند، آن از جمله عصبیت است.»(46)
«پس از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، با احیاى ارزش‏هاى جاهلى، دوباره تعصب‏هاى نژادى و قبیله‏اى جان گرفت و ارزش‏هاى الهى قربانى ارزش‏هاى جاهلى شد. در سقیفه مسائل نژادى و ناسیونالیستى حرف اول را زد. در شوراى شش نفرى عمر، مسئله نژاد تعیین‏کننده بود. در حکومت عثمان بستگان پدرى او حرف اول را مى‏زدند و راز لغزش برخى از کارگزاران امام على علیه‏السلام نیز همین بود.»(47) در قضیه عاشورا نیز تعصبات جاهلانه قبیله‏اى در میان خواص و سران لشکر کوفه بسیار مشهود است. در کوفه کم نبودند سران و بزرگان قبایلى که طرفدار معاویه و یزید بودند و به واسطه همین تعصب جاهلانه قومى، بسیارى از این قبایل به آن‏ها اقتدا کردند. گواه روشن بر اینکه تعصب‏گرایى جاهلانه، عاملى مهم در انحراف خواص و پیروى از آن‏ها در صحنه کربلا بوده است، آن است که روز نهم محرم وقتى شمر ملعون دید که عمر سعد مهیاى قتال است،
قصد کرد که حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش را از راه قومى‏گرى تحریک کرده و به لشکر عمر سعد ملحق کند، از این‏رو، با صداى بلند گفت: «کجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس»؛ چرا که مادر این چهار برادر ام‏البنین، از قبیله بنى‏کلاب بود که شمر ملعون نیز از این قبیله بود.(48) شمر مى‏خواست بگوید: شما از قبیله ما هستید، بدین روى باید به ما ملحق شوید و از همین جهت هم در امانید، که با پاسخ کوبنده حضرت عباس روبه رو شد؛ که بریده باد دست‏هاى تو و لعنت باد بر امانى که تو براى ما آوردى...(49)
بازتاب قیام امام حسین علیه‏السلام در عملکرد خواص پس از شهادت
نهضت عاشورا که در راه احیاى دین و ویران کردن اساس ظلم در نوع خود بى‏نظیر است، منشأ تأثیرات عمده‏اى در نحوه عملکرد خواص، بلکه قاطبه مسلمانان در حوزه‏هاى مختلف مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، حکومتى و سیاسى بوده است. عمده نهضت‏هایى که پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوستند، متأثر از قیام امام حسین علیه‏السلام بوده‏اند؛ چرا که پیش از هر کس، خواص و سران این نهضت‏ها، متأثر از حادثه عاشورا بودند. در این مجال برآنیم تا تأثیر این قیام الهى را بر فکر و عمل خواص که موجب پیدایش قیام‏هاى گوناگونى بوده است، بررسى کرده و به نمونه‏هایى از عملکرد خواص پس از حادثه عاشورا اشاره نماییم.
1. اولین مبارزه: اولین مبارزه آشکار پس از شهادت حسین بن على علیه‏السلام با والى کوفه و حکومت یزید را مى‏توان مبارزه علنى یکى از خواص و بزرگان شیعه به نام عبدالله بن عفیف ازدى دانست؛ چرا که پس از شهادت امام حسین، ابن زیاد ملعون بر منبر کوفه نشست و به نکوهش خاندان پیامبر و سیدالشهدا علیه‏السلام پرداخت. عبدالله بن عفیف با شدت و جسارت تمام پاسخ او را داد و در حالى که ابن زیاد مست پیروزى ظاهرى خود بود و بر اریکه ظلم و عداوت با پیامبر نشسته بود، او را در ملأ عام مفتضح کرد. به همین دلیل، ابن زیاد دستور داد او را دستگیر کنند. او در حالى که نابینا بود با راهنمایى دخترش مبارزه دلیرانه‏اى را آغاز کرد تا اینکه او را دستگیر کردند و به شهادت رساندند. شجاعت و بى‏باکى او در دفاع از حق و خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و فریادگرى او بر علیه ظلم و بى‏دینى، نسیمى بود که از شجاعت و بى‏باکى حضرت سید الشهدا علیه‏السلام در دفاع از حق و مبارزه تمام عیار با دستگاه ظلم امویان به او رسیده بود.(50) نقش عبدالله بن عفیف به عنوان یکى از خواص شیعه و زهّاد روزگار کوفه، آن چنان بود که عوام حاضر در مسجد از او متأثر شده و اولین بذرهاى مخالفت با دستگاه اموى در دل آن‏ها کاشته شد.
2. قیام مردم مدینه: یکى از پیام‏هاى عاشورا قیام حرّه یا قیام مردم مدینه است؛ چرا که علت پیدایش آن در مرتبه اول ظلم ستیزى امام حسین علیه‏السلام بود. این قیام مشتمل بر پیامى گران‏سنگ بود و آن اینکه براى از بین بردن دستگاه ظلم و کفر حتى از جان خود و فرزندان خود باید گذشت و رنج و غم اسارت اهل‏بیت علیهم‏السلام را متحمل گردید. و در مرتبه دوم، افشاگرى‏هاى اهل‏بیت علیهم‏السلام و اقامه عزا در مدینه و انقلاب روحى بود که حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام پدید آورد. مسعودى در واقعه حرّه این‏گونه مى‏نگارد که پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام ظلم و جور یزید فزونى یافت و آشکارتر گردید. آن‏هایى که از اوضاع مطلع بودند [خواص [مردم را از وضعیت نامیمون یزید و حکام او آگاه کردند. مردم همه با روحیه طاغوت‏ستیزى که از نهضت عاشورا دریافت کرده بودند، اقدام کرده و عثمان بن محمد بن ابى‏سفیان والى آن زمان مدینه را و مروان‏بن حکم و سایر امویان را از مدینه بیرون کردند. در حالى که امام سجاد علیه‏السلام درمدینه بودند، مردم با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. خبر به یزید رسید و او سپاهى بزرگ را به فرماندهى مسلم بن عُقبه به مدینه فرستاد.(51) وقتى به سنگستان مدینه ـ که معروف به حرة واقم است ـ رسیدند، اهل مدینه براى دفع آنان از شهر خارج شدند و بین آن دو جنگ سختى در گرفت. جماعت بسیارى از مدینه کشته شدند تا اینکه تاب مقاومت براى آن‏ها نماند، از این‏رو، به مدینه گریختند و به روضه مطهره حضرت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پناه بردند. لشکر شام نیز وارد مدینه شدند و با اسب‏هاى خود داخل روضه منوره شدند و اسب‏هاى خود را در مسجد جولان دادند و چنان از مردم کشتند که روضه و مسجد پر از خون شد.(52)
از خواصّى که در آگاه کردن مردم و راه‏اندازى این قیام، تأثیر بسزایى در بین توده مردم داشتند، منذربن زبیر بن عوام، عبدالله بن ابى عمرو مخزومى و عبدالله بن حنظله غسیل‏الملائکه هستند؛ چرا که وقتى از طرف حاکم مدینه، عثمان بن محمد بن ابى‏سفیان، به نمایندگى از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاده شدند تا از نزدیک خلیفه جوان (یزید) را ببینند و از مرحمت‏هاى او بهره‏مند شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وى تشویق کنند، به هنگام برگشتن از شام و دیدن بى‏دینى و فساد و فحشا و سگ‏بازى و شراب‏خوارى یزید، با ذکر موارد فسق یزید، مردم را بر علیه او شوراندند. «عبدالله‏بن حنظله گفت: من از نزد شخصى برگشته‏ام که اگر هیچ کس با من یارى و همکارى نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت... به دنبال این جریان مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و بنى‏امیه را از شهر بیرون کردند.»(53)
نکته قابل توجه آنکه قیام مردم مدینه منوره هرچند متأثر از انقلاب امام حسین علیه‏السلام علیه بى‏عدالتى و ستمگرى رژیم فاسد اموى شکل گرفت و عناصر آن از انصار و شاخه‏هاى مختلف قریش تشکیل مى‏شد و اگر چه عناصر اصلى آن شیعى بودند، اما قیامى شیعى نبود؛ چرا که رهبرى شیعه على بن الحسین علیه‏السلام نسبت به آن بى‏تفاوت بود و در یَنْبُعْ ساکن بود.(54)
3. قیام توابین متأثر از قیام امام حسین علیه‏السلام : یکى از ناب‏ترین نهضت‏هاى شیعى قرن اول قیام توابین بود. توابین کسانى بودند که على‏رغم دعوت از امام حسین علیه‏السلام ، در کارزار عاشورا به یارى آن حضرت نپرداختند. از این‏رو، به شدت خود را ملامت مى‏نمودند. امام که به دعوت آن‏ها به عراق آمده بود، در کنار شهر آنان به شهادت رسید و آن‏ها از جا تکان نخوردند.(55) این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آن‏ها شسته نخواهد شد، مگر آنکه انتقام خون امام حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند. به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از رؤساى خود یعنى سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نُفیل اَزدى، عبدالله بن وال تمیمى و رفاعة بن شدّاد بجلى، رفتند و در منزل سلیمان اجتماع تشکیل دادند... به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به سعدبن حذیفة بن یمان و شیعیان دیگر نوشت و از آنان یارى خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند. جنبش توابین در سال شصت و یک هجرى آغاز شد... تا آنکه شب جمعه پنجم ربیع‏الثانى 65، نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب توابین به سوى تربت پاک امام حسین علیه‏السلام روانه شدند [و گریه و زارى و توبه کردند سپس [قبور شهدا را ترک گفته و به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینى به نام عین الوَرده با سپاه شام که فرماندهى آن‏ها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شکست خوردند و سران انقلاب به جز رفاعة به شهادت رسیدند.(56)
اندیشه سیاسى نهضت توابین
«دیدگاه آنان درباره رهبرى سیاسى امت اسلامى» واگذارى حکومت به خاندان رسول‏اللّه بود که عزت و مقام آنان سبب شده خداوند شیعیان را از نعمت و شرافت برخوردار سازد؛ زیرا هنگامى که توابین با شامیان روبه رو شدند، آنان را بر پیروى از خاندان پیامبر فراخواندند، چون که آنان براى حکومت بر بنى‏امیه شایسته‏تر بودند.»(57)
تأثیر قیام امام علیه‏السلام بر تفکّر سیاسى خواص توابین
1. احساس گناه
انقلاب حسین علیه‏السلام ، بخصوص نقطه پایان این انقلاب در سرزمین کربلا، اثر دیگرى نیز داشت و آن عبارت از ایجاد احساس گناه و بیدارى وجدان در کلیه افرادى بود که مى‏توانستند به یارى حسین بشتابند و نشتافتند... این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف، گناهکار را به جبران گناه و جرم خود وادار مى‏کرد و از طرف دیگر، کینه و عداوت مسببان ارتکاب چنین گناه را به دل مى‏گرفتند و این همان پدیده‏اى است که پس از انقلاب حسین علیه‏السلام در میان ملت مسلمان آشکارا به چشم مى‏خورد.(58)
این احساس ندامت از گناه و شوق به جبران خطا، در لابه لاى سخنان، نامه‏ها و خطبه‏هاى توابین موج مى‏زند. همین روحیه بود که آن‏ها را در شب عملیات علیه یزید به کربلا و تربت پاک حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام و سایر شهیدان کشاند و آنجا با استغفار و ریختن اشک ندامت و عهد بستن بر خونخواهى امام علیه‏السلام و شهیدان کربلا، روحیه مبارزه‏طلبى خویش را تقویت کردند و این نبود جز تأثیر شهادت امام علیه‏السلام بر خواص و عوام توابین.
2. نفى راحت‏طلبى و پشت پا زدن به مظاهر دنیوى
یکى دیگر از درس‏ها و تأثیرهاى نهضت عاشورا بر فکر خواص در نهضت توابین و بلکه همه نهضت‏هاى شیعى و غیر شیعى، اهمیت حفظ دین است. قهرا در سایه چنین تفکرى است که آنچه با حفظ دین و آموزه‏هاى آن مغایر است باید کنار زده شود. یکى از آسیب‏هاى خواص جبهه حق که باعث شد على علیه‏السلام خانه‏نشین شده و حسین علیه‏السلام یارى نشود و سرش بر نیزه قرار گیرد، راحت‏طلبى و اسیر مظاهر دنیوى شدن خواص بوده است. هر چند خون حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام غریبانه بر زمین ریخته شد، اما این حقیقت را براى همگان، از خواص گرفته تا عوام، باوراند که براى حفظ دین و احیاى آن باید به مظاهر دنیوى پشت پا زد و از راحت‏طلبى گریزان بود، وگرنه باید در هاله‏اى از پریشانى و پشیمانى به دلیل عدم نصرت دین خدا و امام معصوم علیه‏السلام اشک ندامت ریخت. در سایه همین رویکرد از تأثیر قیام امام علیه‏السلام بود که توابین اساس جنبش خود را بر بازگشت از گناه، خونخواهى خاندان رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، پشت پا زدن به تمامى مظاهر دنیوى و شهادت خواهى براى رضایت خداوند قرار دادند.(59)
قیام مختار پیامد دیگرى از قیام امام علیه‏السلام
یکى دیگر از قیام‏هایى که متأثر از قیام عاشورا بود، قیام مختار بن ابى عبیده ثقفى است که به منظور انتقام خون امام حسین علیه‏السلام از قاتلان آن حضرت در سال شصت و شش هجرى واقع شد.(60)
مى‏توان نطفه این قیام را از سال شصت و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ یزید دانست؛ چرا که مختار چون آمادگى مردم عراق را براى قیام و انقلاب برضد بنى‏امیه و بى‏میلى آن‏ها را نسبت به حکومت عبدالله بن زبیر شنید، رهسپار کوفه گردید و فعالیت خود را آغاز کرد.(61) مختار دعوت خود را وابسته به محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان معرفى کرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حرکت وى شد. او شعار خود را جمله «یا لثارات الحسین» (پیش به سوى انتقام‏گیرى خون حسین) قرار داد و این موضوع عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار مى‏کرد... مختار قاتلان امام حسین علیه‏السلام را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاکت رسانید.(62)
تأثیر قیام امام علیه‏السلام بر مختار و سایر خواص
آنچه از شعار «یا لثارات الحسین» استفاده مى‏شود، آن است که هدف اصلى مختار از قیام بر علیه حکومت غاصب و ظالم امویان، انتقام‏گیرى خون حسین علیه‏السلام از قاتلان او بوده است، اما نکته‏اى که اینجا به ذهن مى‏آید آنکه چرا مختار و دیگر خواص همفکر او به دادخواهى از قاتلان امام پرداختند و چه امرى منشأ پیدایش چنین تفکرى در آن‏ها شد؟ با دقت در حوادث عاشورا و تنها گذاشتن امام پس از دعوت کردن او و نیز کشتن او به گونه‏اى که «صار قتیلاً غریبا مظلوما عطشانا» و از طرفى، اسارت اهل‏بیت و افشاگرى‏هاى امام سجاد علیه‏السلام و حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام بر علیه سیاست دستگاه اموى و برپایى مجالس عزادارى در شام، بشارت‏دهنده امرى عظیم یعنى مظلومیت امام علیه‏السلام و اهل‏بیت اوست. بدیهى است تأثیر مظلومیت امام بر همگان از سویى و تأثیر دفاع او از دین خدا و سنّت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که در کلمات شریفه‏اى همچون «ان کان دین محمد لا یستقیم الاّ بقتلى فیا سیوف خذینى» تجلّى مى‏یافت، از سوى دیگر، دو عامل مهم تأثیرگذار بر خواص، پس از حادثه عاشورا از جمله مختار و دیگر سران لشکر او بود و این بود که مختار با جمع کردن این دو عامل تأثیرگذار در شعار «یا لثارات الحسین» به خونخواهى آن امام شهید قیام کرد.

 

پى‏نوشت‏ها
1ـ منصور وثوقى و على نیک‏خلق، مبانى جامعه‏شناسى، انتشارات خردمند، 1370، چ سوم، ص 209.
2ـ از بیانات مقام معظّم رهبرى در تاریخ 20/3/75، در جمع فرماندهان لشگر 27 محمدرسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله .
3و4ـ از بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
3ـ سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، ج 4، 1379، چ سوم، ص 36.
4ـ شیخ عباس قمى، سفینة‏البحار، ج 1، ص 322، چاپ حجرى.
5ـ طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج 7، ص 168 به نقل از: حسین بن على از مدینه تا کربلا، حاشیه ص 120.
6ـ ر.ک: ابن حزم، جمهره، ص 385 به نقل از: حسین بن على علیه‏السلام از مدینه تا شام، همان، حاشیه ص 120.
7ـ تاریخ طبرى، منشورات کتابخانه ارومیه، ج 4، ص 307ـ 308.
8ـ محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، چ هشتم، ص 122ـ 123.
9ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 251ـ 252.
10ـ مقتل خوارزمى، تحقیق شیخ محمد سماوى، ج 1، انوارالهدى، 1418 ق، ص 279.
11ـ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج 13، بیروت، للطباعة والنشر دررالمعرفه، ص 60.
12ـ همان / بخارى، صحیح بخارى، ج 8، کتاب الفتن، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1410 ق، ص 99.
34و35ـ خواص و لحظه‏هاى تاریخ ساز، ج 1، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، ص 80ـ81.
13ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 238.
14ـ باقر شریف قرشى، حیاة‏الامام الحسین، ج 6، ص 27، به نقل از: جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم، معروف، 1380، چ پنجم، ص 325.
15ـ طبرى، تاریخ‏الامم و الملوک، منشورات مکتبه ارومیه، ج 5، ص 33 / مسعودى، مروج‏الذهب، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 130ـ 131.
16ـ همان، ص226 به نقل‏از:مسعودى،مروج‏الذهب، ج3، ص57.
17ـ همان، ص 226.
18ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
19ـ جواد محدثى، پیشین، ص 353.
43و44ـ منتهى‏الآمال، چ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
45 و46ـ جواد محدثى، پیشین، ص 162 به نقل از: مسعودى، مروج‏الذهب، ج 3، ص 71 / ص 163.
20ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 6، ص 440.
21ـ جواد محدثى، پیشین، ص 261.
22ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
23ـ غلامعلى نعیم‏آبادى، آسیب‏شناسى خواص، 1379، ص 31.
24ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 48، به نقل از: سید احمد خاتمى، رسالت خواص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، چ پنجم، ص 108.
25ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 9، تهران، ناصر خسرو، ص 391.
26ـ براى مطالعه بیشتر ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 3، دفتر نشر فرهنگ اهل‏بیت علیهم‏السلام ، ص 199، حدیث 16، باب نکوهش دنیا.
27ـ نهج‏البلاغه، پیشین، خطبه 150، ص 461.
28ـ مقتل خوارزمى، پیشین، ج 1، ص 279.
56و57ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ص 197.
29ـ مسعودى، مروج الذهب، ج 3، تحقیق عبدالامیر مهنّا، بیروت، مؤسسة اعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 81.
30ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
31ـ محمد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 1، ص 546.
32ـ عبدالواحد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1407 ق، ص 364.
33ـ همان، ج 2، ص 57.
34ـ منتهى‏الآمال، چاپ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
35ـ محمد معین، پیشین، ج 1، ص 1101.
36ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ح 7، ص 421.
37ـ سید احمد خاتمى، پیشین، ص 268.
67و68ـ منتهى‏الآمال، پیشین.
38ـ جواد محدثى، پیشین، ص 301ـ 302.
39ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 81.
40ـ منتهى‏الآمال، ص 612ـ 613.
41ـ محمدمهدى شمس‏الدین، ارزیابى انقلاب امام حسین علیه‏السلام ، ترجمه مهدى پیشوایى، مؤسسه فرهنگى هنرى سینمایى الست فردا، 1381، ص 249.
42ـ اصغر منتظرالقائم، نقش قبایل یمنى در حمایت از اهل‏بیت علیهم‏السلام ، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380، ص 307 (با اندکى تلخیص و تصرف).
43ـ مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتى امام صادق علیه‏السلام ، 1374، چ دوم، ص 221، (با اندکى تصرف).
44ـ همان، ص 221ـ 226.
45ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 245 به نقل از: اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 312.
46ـ محمدمهدى شمس‏الدین، پیشین، ص 212ـ 213.
47ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 311.
48ـ طبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 487.
49ـ ابوالعباس المبرد، الکامل فى اللغة و الادب، ج 12، 112ـ 116 به نقل از: مهدى پیشوایى، پیشین، ص 226ـ 228.
50ـ محمدمهدى شمس‏الدین، پیشین، ص 252ـ 254 / مهدى پیشوایى، پیشین، ص 252ـ 254.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:27 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

تأثیری که حادثه کربلا و قیام حسین بن علی (علیهماالسلام) بر اندیشه مردم جهان، حتی غیر مسلمانان داشته، بسیار است. عظمت قیام و اوج فداکاری و ویژگیهای دیگر امام و یارانش سبب شده که اظهار نظرهای بسیاری درباره این نهضت و حماسه آفرینان عاشورا داشته باشند. نقل سخنان همه آن کسان کتاب قطوری می‌شود. به ویژه که برخی از نویسندگان غیرمسلمان مستقلا کتابهایی درباره این حادثه نوشته‌اند. در اینجا تنها تعدادی اندک از این نظرها (از مسلمان غیرمسلمان) آورده می‌شود:
ـ مهاتماگاندی (رهبر استقلال هند): من زندگی امام حسین، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از امام حسین پیروی کند.
ـ محمد علی جناح (قائد اعظم پاکستان): هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از آنکه امام حسین از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی‌شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد پیروی نماید.
ـ چارلزدیکنز (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته‌های دنیایی بود، من نمی‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می‌نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.
ـ توماس کارلایل (فیلسوف و مورخ انگیسی): بهترین درسی که از تراژدی کربلا می‌گیریم، این است که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق با باطل رو برو می‌شود اهمیت ندارد و پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت، باعث شگفتی من است.
ـ ادوارد براون (مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می‌شود که وقتی درباره کربلا سخن می‌شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی‌توانند پاکی روحی را که در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انکار کنند.
ـ فردر جمس: درس امام حسین و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند و همچنین می‌رساند که هرگاه کسی برای این صفات مقاومت کند و در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.
ـ ل.م.بوید: در طی قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته‌اند و در همین هاست که آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی‌شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین. و من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم را از جان و دل ثنا می‌گویند شرکت کرده‌ام، هر چند که 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.
ـ واشنگتن ایروینگ (مورخ مشهور آمریکایی): برای امام حسین (علیه‌السلام) ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن به یزید نجات بخشد، لیکن مسؤولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی‌داد که او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگهای تفتیده عربستان، روح حسین فنا ناپذیر است. ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای حسین!
ـ توماس ماساریک: گرچه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح مردم را متأثر می‌سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین (علیه‌السلام) یافت می‌شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب
حسین (علیه‌السلام) مانند پر کاهی است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.
ـ موریس دوکبری: در مجالس عزاداری حسین گفته می‌شود که حسین، برای حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگی مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیربار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت. پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده، از زیردست استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزت را بر زندگی ذلت ترجیح دهیم.
ـ ماربین آلمانی (خاورشناس): حسین (علیه‌السلام) با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود، به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هرچه ظاهرا عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت چون پر کاهی بر باد خواهد رفت.
ـ بنت الشاطی: زینب، خواهر حسین بن علی (علیهماالسلام) لذت پیروزی را در کام ابن زیاد و بنی امیه خراب کرد و در جام پیروزی آنان قطرات زهر ریخت، در همه حوادث سیاسی پس از عاشورا، همچون قیام مختار و عبدالله بن زبیر و سقوط دولت امویان و برپایی حکومت عباسیان و ریشه دواندن مذهب تشیع، زینب قهرمان کربلا نقش برانگیزنده داشت.
ـ لیاقت علی خان (نخست وزیر پاکستان): این روز محرم: برای مسلمانان سراسر جهان معنی بزرگ دارد. در این روز، یکی از حزن آورترین و تراژدیک ترین وقایع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسین (علیه‌السلام) در عین حزن، نشانه فتح نهایی روح واقعی اسلامی بود، زیرا تسلیم کامل به اراده الهی به شمار می‌رفت. این درس به ما می‌آموزد که مشکلات و خطرها هرچه باشد، نبایستی ما پروا کنیم و از راه حق و عدالت منحرف شویم.
ـ جرج جرداق (دانشمند و ادیب مسیحی): وقتی یزید، مردم را تشویق به قتل حسین و مأمور به خونریزی می‌کرد، آنها می‌گفتند: «چه مبلغ می‌دهی»؟ اما انصار حسین به او گفتند: ما با تو هستیم. اگر هفتاد بار کشته شویم، باز می‌خواهیم در رکابت جنگ کنیم و کشته شویم.
ـ احمد محمود صبحی: اگر چه حسین بن علی (علیهماالسلام) در میدان نظامی یا سیاسی شکست خورد، اما تاریخ، هرگز شکستی را سراغ ندارد که مثل خون حسین (علیه‌السلام) به نفع شکست خوردگان تمام شده باشد. خون حسین، انقلاب پسر زبیر و خروج مختار و نهضتهای دیگر را در پی داشت، تا آنجا که حکومت اموی ساقط شد و ندای خونخواهی حسین، فریادی شد که آن تختها و حکومتها را به لرزه در آورد.
ـ آنطون بارا (مسیحی): اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی بر می‌افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می‌نمودیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرا می‌خواندیم.
ـ گیبون (مورخ انگلیسی): با آنکه مدتی از واقعه کربلا گذشته و ما با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، مع ذلک مشقات و مشکلاتی که حضرت حسین (علیه‌السلام) تحمل نموده، احساساست سنگین دل ترین خواننده را بر می‌انگیزد، چندانکه یک نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می‌یابد.
ـ نیکلسون (خاورشناس معروف): بنی امیه، سرکش و مستبد بودند، قوانین اسلامی را نادیده انگاشتند و مسلمین را خوار نمودند... و چون تاریخ را بررسی کنیم، گوید: دین بر ضد فرمانفرمایی تشریفاتی قیام کرد و حکومت دینی در مقابل امپراتوری ایستادگی نمود. بنابراین، تاریخ از روی انصاف حکم می‌کند که خون حسین (علیه‌السلام) به گردن بنی امیه است.
ـ سرپرسی سایکس (خاورشناس انگلیسی): حقیقتا آن شجاعت و دلاوری که این عده قلیل از خود بروز دادند، به درجه‌ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی آن را شنید، بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یک مشت مردم دلیر غیرتمند، نامی بلند غیر قابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.
ـ تاملاس توندون (هندو، رئیس کنگره ملی هندوستان): این فداکاریهای عالی از قبیل شهادت امام حسین (علیه‌السلام)، سطح فکر بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطره آن شایسته است همیشه باقی بماند و یادآوری شود.
ـ محمد زغلول پاشا (در مصر، در تکیه ایرانیان): حسین (علیه‌السلام) در این کار، به واجب دینی و سیاسی خود قیام کرده و اینگونه مجالس عزاداری، روح شهامت را در مردم پرورش می‌دهد و مایه قوت اراده آنها در راه حق و حقیقت می‌گردد.
ـ عبدالرحمان شرقاوی (نویسنده مصری): حسین (علیه‌السلام)، شهید راه دین و آزادگی است. نه تنها شیعه باید به نام حسین ببالد، بلکه تمام آزاد مردان دنیا باید به این نام شریف افتخار کنند.
ـ طه حسین (دانشمند و ادیب مصری): حسین (علیه‌السلام)، برای به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد، در آتش شوق می‌سوخت. او زبان را درباره معاویه و عمالش آزاد کرد، تا به حدی که معاویه تهدیدش نمود. اما حسین، حزب خود را وادار کرد که در طرفداری حق سختگیر باشند.
ـ عبدالحمید جودة السحار (نویسنده مصری): حسین (علیه‌السلام) نمی‌توانست با یزید بیعت کند و به حکومت او تن بدهد، زیرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحه می‌گذاشت و ارکان ظلم و طغیان را محکم می‌کرد و بر فرمانروایی باطل تمکین می‌نمود. امام حسین به این کارها راضی نمی‌شد، گرچه اهل و عیالش به اسارت افتند و خود و یارانش کشته شوند.
ـ علامه طنطاوی (دانشمند و فیلسوف مصری): (داستان حسینی) عشق آزادگان را به فداکاری در راه خدا بر می‌انگیزد و استقبال مرگ را بهترین آرزوها به شمار می‌آورد، چندانکه بر شتاب به قربانگاه، بر یکدیگر پیشی جویند.
ـ العبیدی (مفتی موصل): فاجعه کربلا در تاریخ بشر نادره‌ای است، همچنان که مسببین آن نیز نادره‌اند... حسین بن علی (علیهماالسلام) سنت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پیامبر اکرم وظیفه خویش دید و از اقدام به آن تسامحی نورزید. هستی خود را در آن قربانگاه بزرگ فدا کرد و بدین سبب نزد پروردگار، «سرور شهیدان» محسوب شد و در تاریخ ایام، «پیشوای اصلاح طلبان» به شمار رفت. آری، به آنچه خواسته بود و بلکه برتر از آن، کامیاب گردید.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:26 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

نام گفت و گو شونده: سید جعفر شهیدی

اشاره:

سیدجعفر شهیدى در سال 1297ش. در بروجرد متولد شد. پس از طى دوره‏هاى مقدماتى دروس حوزه در زادگاهش، به نجف اشرف سفر کرد و پس از سال‏ها تحصیل در حوزه علمیه نجف و شرکت در دروس دوره خارج فقه و اصول، تا مرحله اجتهاد پیش رفت. در سال 1327 ش. به ایران مراجعت نمود و پس از اقامت کوتاهى در قم، به تهران سفر کرد و در دانشگاه تهران به فراگیرى علوم دانشگاهى در رشته معقول و منقول مشغول شد. در سال 1340 ش. دکتراى خود را از آن دانشگاه دریافت کرد و از آن پس به تدریس در آن دانشگاه مشغول شد. استاد هیچ گاه کار را مانعى براى تحصیل خود نمى‏دانست و در کودکى در کنار درس، مشغول کار بود. بعد از چهل سالگى نیز با توجه به فعالیت‏هاى فراوان کارى، تدریسى و... فراگیرى زبان انگلیسى را آغاز کرد
استاد شهیدى از سال 1328ش. همکارى با مرحوم دهخدا را آغاز کرد و پس از فوت دکتر معین، ریاست مؤسسه لغات‏نامه دهخدا را بر عهده گرفت و در حال حاضر بیش از 35 سال است که در این سمت به فرهنگ غنى فارسى خدمت مى‏کند. خلوص و تواضع علمى ایشان باعث شده است که به اتمام کارهاى ناتمام علمى اساتید بزرگ ادبیات فارسى همت گمارد؛ براى مثال مى‏توان به ا دامه کار مرحوم فروزان‏فر در شرح مثنوى اشاره کرد که استاد سالیان درازى را صرف آن کرده است.
جناب آقاى دکتر شهیدى! در ابتداى گفت‏وگو مى‏خواستم با توجه به مطالعاتى که شما در زمینه تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ قیام امام حسین‏علیه‏السلام داشته‏اید، اگر امکان دارد، بفرمایید که افراد مختلف با چه روى‏کردهایى این مقطع از تاریخى را تحلیل کرده‏اند و این که نگاه خاص شما در تألیف کتاب قیام امام حسین‏علیه‏السلام چه بوده است؟
به نظر من برخى از شیعیان دل‏باخته، بر این اساس به قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام مى‏نگرند که گویا امام حسین‏علیه‏السلام خود را به کشتن داد تا نزد پروردگار میانجى گناهان شیعیان شود. برخى از مورخان غربى یا شرقیان شیفته تاریخ نویسان اروپایى، قیام امام حسین‏علیه‏السلام را در قالب قیام یک ماجراجوى عصیان‏گر علیه رژیم عربى دمشق قلمداد کرده‏اند برخى هم صرفاً براى نوشتن تاریخ به این قیام نگاه کرده‏اند. کسى که از این دریچه به حادثه عاشورا نگاه کند، اول فکر مى‏کند که یک عده‏اى جمع شدند و از امام حسین‏علیه‏السلام دعوت کردند. ایشان هم آمدند و مى‏خواستند حکومت را در دست بگیرند و یزید هم در مقابل امام حسین‏علیه‏السلام ایستاد و... . بعضى هم هدفشان از پرداختن به قیام امام حسین‏علیه‏السلام مقتل نویسى و تبلیغ مذهبى بوده است.
اما سؤالات من از قیام امام حسین‏علیه‏السلام چیزهاى دیگرى بود. سؤال من این بود که چرا حوادث و وقایع خاصى در این مقطع از زمان به وجود آمده است. سؤال من این بود که چرا عده خاصى در مقابل امام حسین‏علیه‏السلام ایستادند. مقابله با امام حسین‏علیه‏السلام در حوزه مسلمانان رخ مى‏دهد و نه در حوزه کفر. سؤال من این بود که چطور یک کسى که تا دیشب همه مى‏گفتند او مسلمان است و پشت سرش هم نماز مى‏خواندند، به فاصله چند ساعت به جنگ با او برمى‏خیزند؟ طبق احکام اسلامى آن زمان، مردهاى مشرک بالغ را مى‏کشتند و زن‏ها و بچه‏هاى آنها را به اسارت مى‏بردند. چطور شد که در فاصله چند ساعت، امام حسین‏علیه‏السلام و خانواده‏اش به زعم عده‏اى مشرک شدند؟ من در این کتاب درصدد بوده‏ام که علت این وقایع را پیدا کنم.
همان طور که در صحبتهاى بخود اشاره داشتید، بعضى از مورخان با نگاه خاص خود طورى شواهد تاریخى را گرد هم مى‏آوردند که گویا قیام امام براى در دست گرفتن حکومت بوده است. چه شواهد نقضى را مى‏توان براى طرد این دیدگاه مطرح کرد؟
مى‏دانید که فرق امام با پیغمبر چیست؟ پیغمبر در هر شرایطى موظف بود که مردم را به اسلام دعوت کند؛ حتى اگر براى او خطرات جانى و مالى نیز وجود داشته باشد؛ ولى امام وقتى قیام مى‏کند که مردم دورش جمع شوند و بگویند: ماجز تو کسى را نداریم. اگر جواب ما را ندهى، پیش خدا مسئولى و... . براى حضرت على‏علیه‏السلام نیز چنین چیزى رخ داد. وقتى مردم به حضرت على‏علیه‏السلام روى آوردند، ایشان اول فرمودند که اگر من وزیر شما باشم، براى شما بهتر از این است که امیرتان باشم؛ اما وقتى شدت دعوت مردم را مشاهده کردند، با قید شروطى حکومت برآنها را پذیرفتند. امام حسین‏علیه‏السلام نیز همین طورى بلند نشدند تا حکومت را در دست بگیرند. اول نامه‏هاى دعوت زیادى آمد. که در نامه‏هاى آخر، کوفیان حجت را برایشان تمام کمردند و گفتند: اگر نیایى، روز قیامت در پیشگاه پروردگار مسئول هستى ؛ اما حضرت باز هم قیام نکردند. حضرت مسلم را به کوفه فرستادند تا بدانند در آن جا چه خبر است. ایشان هم بر حسب ظاهر، از اشتیاق شدید مردم براى پذیرش امام حسین‏علیه‏السلام خبرداد و این جا بود که حجت بر امام تمام شد و به همین جهت حضرت مى‏فرمایند: من براى هواى نفس بیرون نیامدم. پس امام حسین‏علیه‏السلام را ملزم کرده بودند که باید بیایید و سنت جدتان را احیا کنید و ایشان هم تنها به همین دلیل رفتند. بر همین اساس، وقتى لشکریان ابن زیاد مانع رفتن ایشان به کوفه شدند، حضرت فرمودند: من براى جنگ نیامده‏ام و اگر اجازه دهید، به وطن خود یا کشور دیگرى بر مى‏گردم. از این‏رو نمى‏توان گفت قیام امام حسین‏علیه‏السلام، یک قیام نظامى و تنها براى در دست گرفتن حکومت بوده است.
چه نقایصى را در کتاب نگاشته شده در مورد قیام امام حسین مشاهده کردید که شما را واداشت تا این کتاب را بنویسید؟
بین روایت‏گرى و گزارش‏گرى با تاریخ تحلیلى تفاوت زیادى وجود دارد. من از سن ده سالگى سروکارم با تاریخ بوده است. آن وقت کتاب‏هاى تاریخى در دست‏رس ما، کتاب‏هاى مرحوم سپهر (ناسخ التواریخ) بودند. وى تاریخ ابتداى خلقت آدم تا زمان امام باقرعلیه‏السلام را نوشته بود. نوشتن یک چنین کتاب تاریخى‏اى نمى‏تواند کار یک نفر باشد و پرداختن به آن، مستلزم این است که ما خیلى سطحى از مسائل تاریخى عبور کنیم. منبع دیگر ما در زمینه تاریخ، مطالبى بود که مرحوم علامه مجلسى به آن اشاره کرده بود و بعد با دیدن کتاب‏هاى تاریخ تشیع، خیلى به این بخش از تاریخ علاقه‏مند شدم و تصمیم گرفتم این رشته را ادامه دهم. در سالهاى 50تا51 ش. سؤالاتى را در مورد قیام امام حسین‏علیه‏السلام مطرح کردم که پاسخ آنها در ستونى در روزنامه اطلاعات منتشر شد. سؤالاتى از این قبیل که چرا امام حسین‏علیه‏السلام را کشتند و بعد پاسخ تحلیلى آن را از زبان امام حسین‏علیه‏السلام مى‏دادم. اعتقاد من در آن موقع این بود که به این کتاب‏هاى مقتل نمى‏شود زیاد اعتماد کرد و همان طور که قبلاً هم اشاره کردم، به تاریخ با دو دیدگاه مختلف مى‏توان نگریست: یک وقت آدم مى‏خواهد حادثه‏اى را بداند و یک وقت مى‏خواهد بفهمد که چرا این حادثه به این شکل خاص و در این زمان خاص و... اتفاق افتاده است. هدف من از ورود به عرصه تاریخ‏نگارى، پیدا کردن علت وقوع حادثه بوده است و نه گزارش خود حادثه. خیلى‏ها واقعه کربلا را در قالب کتاب نوشته‏اند؛ ولى اینها همه گزارش حوادث است و در مورد این که چرا براى امام حسین‏علیه‏السلام این اتفاقات افتاد، چرا سیاست‏مداران کوفه، مکه و مدینه نرفتند تا یزید را از این کارها باز دارند؟ و چرا آنها تلاش نکردند تا بین امام حسین‏علیه‏السلام و یزید، صلح برقرار کنند، مطلبى نیامده است. به نظر من مردم عصر امام حسین‏علیه‏السلام مردم صدر اسلام نبودند. مردم پس از فوت پیامبر به خصوص پس از دوره عثمان که سخت‏گیرى‏هاى عمر تمام شد، به کلى تغییر موضع دادند و اصلاً وضع اجتماع به طور کامل تغییر کرد.
این کار را چگونه به انجام رساندید؟
من با در نظر گرفتن گذشته بحث، از بعثت رسول اکرم صلى الله علیه وآله و ایمان آوردن ضعیفان و مخالفت اغنیا و مخصوصاً خانواده ابوسفیان، کار را شروع کردم. ابوسفیان و بنى امیه که تمام بلاها از طریق آنها بر سر مسلمان‏ها وارد شد، به نظر من از همان ابتدا، اسلام آوردنشان برمبناى دروغ و نفاق بود. این عده تا وقتى که مکه سقوط نکرد، مسلمان نشدند و پس از آن که دیدند دیگر راهى ندارند و باید تسلیم بشوند، اسلام را به ظاهر قبول کردند؛ ولى این طیف تا آخر عمر هم ایمان نیاوردند و حوادث اجتماعى را به گونه‏اى پیش بردند که حادثه عاشورا اتفاق افتاد. عده‏اى هم بودند که واقعاً مسلمان و معتقد بودند و اینها همان‏هایى بودند که رفتند و شهید شدند. یک عده‏اى هم ایمان داشتند؛ ولى به دلایل مختلف در زمان دعوت امام حسین‏علیه‏السلام ایشان را همراهى نکردند و پس از این که متوجه کار زشت خود شدند، بر علیه رژیم یزید قیام کردند. در این کتاب من به طور تحلیلى با استناد به شرایط اجتماعى اعراب - در آن مقطع زمانى - سعى کرده‏ام چراهایى را که در مورد قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام و نحوه برخورد گروه‏هاى مختلف با ایشان وجود دارد، براى خودم جواب دهم و پس از این که پاسخ‏ها براى خودم قانع کننده شد، کتاب را منتشر کردم.
براى این که مطالعات ما درباره تاریخ عاشورا و قیا م امام حسین‏علیه‏السلام مطالعه صرف تاریخى نباشد و بتوانیم آن را مصداقى براى علم نافع برشماریم، چه روى‏کردى را باید نسبت به این امر دنبال کنیم و قیام امام حسین‏علیه‏السلام و تاریخ عاشورا براى ما چه راهنمایى مى‏تواند داشته باشد؟
اکنون که حکومتى مقابل حکومت اسلامى نیست و شرایط به گونه‏اى نمى‏باشد که بخواهیم یک تطابق کامل با واقعه عاشورا را برقرار سازیم.
نه بحث من چیزدیگرى است؛ بحث گسست نسلى، بحثى است که شما در کتابتان به آن اشاره کرده‏اید. به هر حال پس از گذشت یک نسل، مردمى که از جان و مال خود در راه اسلام گذشته بودن، به اسم اسلام، نوه پیامبر خودشان را به آن طرز فجیع به شهادت مى‏رسانند. این امر نشان مى‏دهد که در آن مقطع زمانى یک گسست نسلى اتفاق افتاده است. شاید جمع کثیرى از کسانى که در آن زمان در مقابل امام حسین‏علیه‏السلام ایستاده بودند، با بینش‏هاى صدر اسلام آشنا نبودند و نمى‏دانستند که هدف حکومت اسلامى چه بوده است؛ اگر بخواهیم در زمان خود با یک گسست نسلى مواجه نشویم، از تاریخ عاشورا چه درس‏هایى مى‏توانیم بگیریم؟
براى این که چنین اتفاقى نیفتد، همه ما باید سعى کنیم که مردم را با عمل راست و درست خودمان به دین و معارف دینى معتقد کنیم. اگر شما بتوانید با علمتان یک نفر را راهنما باشید، ثواب آن صد برابر یک شعر و یک کتاب تاریخ و هزار چیز دیگر است. اگر ما به گفته‏هایمان عمل نکنیم، باید مطمئن باشیم که تأثیر ندارد. من نمى‏توانم بگویم آقا به مال مردم تعرض نکن؛ ولى خودم تعرض کنم.
اگر در مورد این نسل که عده‏اى روى آن انگشت مى‏گذارند و مى‏گویند که اینها از اسلام برگشته‏اند تحقیق کنیم، مى‏فهمیم که علت اصلى آن، عدم معرفى درست اسلام به آنها بوده است.
درس دیگرى که از قیام امام حسین‏علیه‏السلام و واقعه عاشورا مى‏توان گرفت، آن است که هر وقت بدعتى در دین به وجود آمد، باید به طریق مناسبى مقابل آن ایستاد.
یکى از بحث‏هاى کتاب قیام امام حسین‏علیه‏السلام، این است که نسلى که در زمان امام حسین‏علیه‏السلام با مقوله تصمیم‏گیرى در مورد چگونگى برخورد با دعوت امام‏حسین‏علیه‏السلام مواجه شدند، نسلى بودند که شناخت دقیقى از اسلام نداشتند. چه مسائلى باعث شد که گروه‏هاى مختلف در برخورد با قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام تصمیم‏هاى متفاوتى بگیرند؟
دعوت اسلام در بین قوم خاصى پیدا شد. طبیعت عرب این بود که در مقابل هر چیز جدید مخالفت کند؛ ولى وقتى تسلیم آن شد، دیگر از همه چیز خود در راه آن مى‏گذرد. اعراب با پیغمبر همین کار را کردند. اول با ایشان مخالفت کردند و بعد از آن که ایشان را پذیرفتند، دیگر هر چه ایشان مى‏گفتند، قبول مى‏کردند. خصلت آنها به گونه‏اى بود که حتى اجازه فکر کردن به خود را در برابر پیغمبر نمى‏دادند. نقل مى‏کنند که روزى کسى نزد پیغمبر آمد و گفت: مرا دریاب که دارم هلاک مى‏شوم. پیغمبر در پاسخ او گفتند: مى‏دانم چه بر سر تو آمده است؛ شیطان نزد تو آمد و گفت: تو را چه کسى آفرید؟ گفتى: خدا. گفت: خدا را که آفرید؟ تو در پاسخ او درماندى. وقتى کسى در مقابل شخصى که او را پذیرفته، دیگر اجازه فکر کردن را به خود ندهد، همواره چشم به دهان او مى‏دوزد تا او را راهنمایى کند. چنین انسان هایى در موقع تصمیم‏گیرى نمى‏توانند مستقل بیندیشند و عمل کنند و همواره گوش به فرمان کسى دارند که از او تبعیت مى‏کنند.
بحث دیگر این است که در زمان پیغمبر و حتى تا زمان عمر، مال و ثروت و جاه و مقام، به طور جدى وارد حوزه مسلمانان نشده بود؛ ولى در زمان عثمان هر دوى اینها آمد. آدم باید خیلى قوى و خود ساخته باشد تا بتواند در مقابل وسوسه‏هاى این دو بایستد. پسر سعدابى‏وقاص شمشیر زن بزرگ عصر پیغمبر، وقتى در قبل جنگ با پسر رسول خداصلى‏اللَّه علیه‏وآله فرماندارى رى به او پیشنهاد شد، با خود گفت: مى‏گویند قیامت حق است؛ اما آرزوى من حکومت رى است و این پیشناهد نقدى است. اگر قیامت هم حق باشد، پس از چندى توبه مى‏کنم و... . با مطالعه این مطالب تاریخى به این نتیجه مى‏رسیم که واقعاً خیلى قدرت مى‏خواهد که کسى اسیر این وسوسه‏ها نشود. پس باید علاوه بر این که به خودسازى مى‏پردازیم، دعا کنیم که خدا ما را در این قبیل امتحانات سخت قرار ندهد.
مقام معظم رهبرى در یکى از سخنرانى‏هاى خود به عبرت‏هاى عاشورا اشاره کرده‏اند. به نظر شما از قیام عاشورا چه درس‏ها و عبرت‏هایى مى‏توان گرفت؟
سراسر قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام عبرت است. مهمترین عبرت آن است که گروهى با آن شور و شعف، دخترزاده رسول خدا را دعوت کنند و بعد هم بیایند و در معرکه‏اى که دشمن آن حضرت به راه انداخته، در مقابل حضرت بایستند. نکته مهم‏تر این است که خیلى از کسانى که در این معرکه حاضر بودند، همان‏هایى بودند که براى حضرت نامه نوشته بودند. امام در هنگام مقابله با این دسته مى‏فرمودند: مگر شما همان‏هایى نبودید که نوشتید میوه‏هاى ما رسیده است و سرزمین ما سبز است و آب‏هاى ما جارى است و وقت آن فرا رسیده است که شما بیایید؟ یکى از عبرت‏هایى که از این وقایع مى‏توان گرفت، این است که آدم نباید به صرف حرف اشخاص اعتماد کند. وقتى پاى عمل پیش آمد، باید دید که افراد چگونه‏اند و چه میزان ایستادگى دارند.
به نظر شما کدام بعد محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است؟
نکته‏اى که باید در پاسخ به این سؤال به آن اشاره کنم، آن است که منظور از اسلام در این بحث، شیعه است و گرنه در بسیارى از کشورهاى اسلامى اصلاً از محرم و صفر خبرى نیست. نکته دیگر آن که این معارف و شعائرى که در ماه‏هاى محرم و صفر بیان مى‏شود، واقعاً در زنده نگاه داشتن آرمان‏هاى شیعى نقش اساسى داشته است. من وقتى به عراق رفته بودم، روز اربعین هیئت انصارالحسین‏علیه‏السلام به کربلا مى‏آمدند. سال اول که رفتم، سه چهار تا از این دسته‏هاى عزادارى حضور داشتند؛ ولى این آخرى‏ها مى‏توان گفت که تقریباً قسمت عمده عراق براى عزادارى به کربلا مى‏آمدند. حتى از اهل سنت هم مى‏آمدند و این نشان مى‏دهد که این شعارهاى سینه‏زنى و مطالبى که در این روزها عنوان مى‏گردد، اینها را تحت تأثیر قرار داده است. به همین جهت این عاشوراى سنتى را باید نگه داشت؛ ولى باید سعى کرد که عزادارى‏ها از حد طبیعى خودشان خارج نشوند.
چگونه مى‏توان روى‏کرد معرفتى و تحلیلى به تاریخ عاشورا را با روى‏کرد عاطفى و پرشور و علاقه عجین کرد؟ این سؤال را از آن جهت مطرح مى‏کنم که بعضى وقت‏ها مطالعات تحقیقى و تحلیلى درباره عاشورا، ما را از آن عشق و علاقه دوران کودکى و نوجوانى دور کرده است.
نظر شما یک مقدارى درست است. فرض کنید برخى از افراد به شدت علاقه‏مند به عزادارى براى امام حسین‏علیه‏السلام هستند؛ اما نسبت به نمازشان کوتاهى مى‏کنند. وظیفه من محقق، شماى فرهنگى و روحانیت این است که سعى کنیم از این عده بکاهیم و به آنهایى که مى‏فهمند قیام عاشورا براى چه بوده است، بیفزاییم. منظور من این نیست که به دانشجویان و طلبه‏ها بگویم که سینه نزنند. حرف من این است که از شیر، حمله خوش است و از غزال، رم. هر کسى باید در نظر داشته باشد که وظیفه‏اش در قبال دین چیست. اگر شما این قدرت را دارید که مردم را با امام حسین‏علیه‏السلام آشنا کنید، باید به وظیفه خود به درستى عمل کنید. شما که برخى از حقایق مربوط به قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام را درک مى‏کنید، باید مردم را راهنمایى کنید؛ البته شما نمى‏توانید همه مردم را به راه راست هدایت کنید؛ همان طور که پیامبر و هم نتوانستند؛ اما همین که یک نفر را به راه راست هدایت کنید، براى شما کافى است.
به نظر شما چه ابعادى از حادثه عاشورا، نیاز به تحقیق و بررسى دارد؟
شما ابتدا باید سؤال داشته باشید و بعد کتابهایى را که در این زمینه نوشته شده است، بخوانید و بدون این که تحت تأثیر آنها قرار بگیرید، واقعیت امر را از میان آنها در بیاورید و سعى کنید به طور معقول نسبت به پاسخ خود قانع شوید. اگر پاسخ‏هاى موجود نتوانست شما را قانع کند، تحلیل جدید ارائه دهید. کتاب‏هاى تاریخى موجود پر از مطالب درست و غلط است که باید آنها را از هم جدا کرد. مرحوم آقاى دربندى انسان بسیار مقدس و متدینى بود؛ ولى درباره حادثه روز عاشورا مى‏گوید: اگر هر یک از افراد حاضر در جنگ بخواهند این قدر که در کتاب‏هاى مقاتل نوشته شده افراد را کشته باشندو این خطبه‏هایى را که به آنها منسوب است، خوانده باشند، زمان زیادى را به خود اختصاص خواهد داد و براى انجام تمام این کارها، باید روز عاشورا 72 ساعت بوده باشد. یکى هم مى‏گوید از وقتى که حمله کردیم، به قدرى که یک آدم بخواهد خواب قیلوله بکند، جنگ ادامه داشت. این گزارش‏ها باید تحلیل شود. کسى که مى‏خواهد در زمینه عاشورا تحقیق کند، نمى‏تواند این چنین گزارش‏هایى را قبول کند. وقتى مى‏خواهید براى مردم از عاشورا صحبت کنید، شما نمى‏توانید به صورت کاملاً تحلیلى براى مردم مطالب را بگویید؛ زیرا هم براى خودتان بد مى‏شود و هم این که آنها را از آن ذهنیتى که دارند، برمى‏گردانید. من این را در تلویزیون هم گفته‏ام که ما دو تا عاشورا داریم؛ یک عاشوراى تاریخى و یک عاشوراى سنتى. عاشوراى سنتى براى توده مردم است و عاشوراى تاریخى براى یک عده خاصى است.
طبق بیان شما، این دو تاریخ قابل جمع هم نیستند؟
نه، به نظر من قابل جمع نیستند.
با تشکر از این که با صبر و حوصله به سؤالات ما پاسخ دادید. به عنوان آخرین سؤال مى‏خواستم بپرسم که در حال حاضر در زمینه تاریخ اسلام چه کارهایى را در دست انجام دارید؟
قسمت دوم تاریخ تحلیلى اسلام اوایل دوره غیبت کبرى و رحلت آخرین نایب امام زمان‏علیه‏السلام را نوشته‏ام که در حال چاپ است.
در زمینه ادبیات چطور؟
در این زمینه هم براى عده‏اى از دانشجویان یک درس نظم و نثر عربى و یک نظم فارسى تدریس مى‏کنم.
سید جعفر شهیدى، نزدیک به 85 سال پیش بود که در بروجرد پاى به عرصه خاکى گذاشت. پس از سپرى کردن دوره‏هاى مقدماتى درسهاى حوزه در زادگاهش، راهى نجف مى‏شود تا از محضر استادان پرآوازه آن روز کسب دانش کند. در سال 1327 با پیشرفت تا مرحله اجتهاد در فقه و اصول، به ایران باز مى‏گردد و در دانشگاه تهران به فراگیرى علوم دانشگاهى در رشته معقول و منقول مى‏پردازد و از سال 1320 پس از دریافت مدرک دکترى، در همان جا مشغول تدریس مى‏شود.
دکتر سید جعفر شهیدى، هیچ گاه از فراگیرى دانش باز نمى‏ماند؛ او زبان انگلیسى را پس از چهل سالگى و با وجود مشغله‏هاى فراوان فرا گرفته است. همکارى دکتر با استاد على اکبر دهخدا، از سال 1328 براى تدوین لغت‏نامه دهخدا آغاز مى‏شود. با درگذشت مرحوم دکتر معین، جانشین مرحوم دهخدا، ریاست مؤسسه لغت‏نامه دهخدا را برعهده مى‏گیرد و اکنون 35 سال است که در این سِمَت پاسدار فرهنگ غنى پارسى است. خلوص و تواضع دکتر سبب شده است به پایان بخشى کارهاى ناتمام علمى استادان بزرگ ادبیات فارسى همت گمارد. ادامه کار مرحوم فروزانفر در شرح مثنوى، از گونه کارهاست که استاد عمر فراوان در آن را صرف کرده‏اند. ترجمه نهج البلاغه، قیام امام حسین(ع)، زندگانى فاطمه زهرا(س)، زندگانى على بن حسین(ع) و تاریخ تحلیلى اسلام، گوشه‏اى از آثار گرانبهاى دکتر سید جعفر شهیدى است.
بیش از نیم ساعت از قرارمان با دکتر در ساختمان مؤسسه دهخدا گذشته است. اما استاد پشت میز کارش در اتاق ساده‏اى که بر پیشانى آن نقش «ریاست مؤسسه» خورده است، انتظارمان را مى‏کشد. با رویى گشاده عذرمان را مى‏پذیرد و چایى تعارفمان مى‏کند. اتاق بسیار ساده رئیس، و اشیاى ساده‏تر آن، توجهمان را به خود جلب کرده است. امروزه شاید یکى از کمیاب‏ترین عناصر زندگى، همین سادگى است ؛ آن هم در سطح مدیریت!
پرسش نخست را استاد مطرح مى‏کند: چطور شد پس از بیست سال، یاد کتاب «قیام حسین» افتادید؟ از استاد مى‏خواهیم پیش از ورود به این بحث، از خود بگوید؛ از زندگى‏اش و سیر و تحول مطالعاتى‏اش. کلاممان را قطع مى‏کند و از این که در باره خود قصیده‏سرایى کند، پرهیز مى‏کند.


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 7:24 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
   1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????