عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

چکیده

در این اثر، به طور خلاصه چهار نظریه ی تحلیلی (تعبد، انقلاب، دفاع، اصلاح) درباره قیام عاشورا ارائه میشود و از پرداختن به جزئیات واقعه پرهیز می شود.
در تحلیل کلیت حرکت آن امام، موضوعاتی چون امکان پیدایی، زمینه های اجتماعی و فرهنگی به طور عام، عقلانیت پنهان در واقعه کربلا مورد بررسی قرار می گیرد.
اهمیت بحث حاضر در این است که از یک جهت با توجه به گستردگی ای که در مباحث کلامی و اعتقادی حال حاضر پدید آمده، به واقعه عاشورا نیز از جنبه استدلالی توجه نموده است و از سوی دیگر، از میان انگیزه های مختلفی که در آثار پیشروان و متأخرین وجود داشته، مهم ترین آنها استخراج شده، طبق شیوه کلامی، مورد بررسی قرار می گیرد.
کلید واژه ها: عاشورا، امام حسین (علیه السلام)، قیام، علم امام، تعبد، انقلاب، دفاع، اصلاح.

مقدمه

تقریبا تمامی متون تاریخی کهن مربوط به اسلام، در خصوص واقعه عاشورا مطالبی را درج کرده اند؛ اما در اکثر قریب به اتفاق این روایت ها، بیشتر به روایت واقعه توجه شده از تحلیل آن صرف نظر گشته است؛ در این میان گزارش های تکان دهنده ای که مربوط به جزئیات واقعه بوده، توسط راویان و شاعران در هر کوی و برزنی سروده و بیان می شد که به دلیل فضای نامناسب زمان، به «جن سروده های یا هاتفانه ها» مشهور شدند (سردرودی، 1381، ص 20).
در پی این موضوع، تحریف های مورخان را نیز نباید نادیده انگاشت. از جمله ی این افراد می توان به ابن کثیر، ابن عربی (قاضی ابوبکر) و ابن تیمیه اشاره کرد که نوع بیان و واقعه در آثارشان از کینه توزی خالی نیست. در ادامه، افراد بزرگی چون ابن خلدون نیز در این باره بحث کرده اند. نوع نگاه ابن خلدون به مقوله کلی تاریخ، نگاهی عقلانی است؛ اما در خصوص واقعه عاشورا، فلسفه وی فلسفه ی غلبه و قدرت است که می گوید: «الحق مع غلب کائنا من کان»: حق با کسی است که غالب شود؛ هر کسی که می خواهد باشد (همان، ص 70).
خلاصه سخن اینکه: در میان پیشروان، اعم از سنی و شیعه، بزرگانی نظیر شیخ مرتضی (رحمه الله)، شیخ طوسی، سیدبن طاووس و محمدباقر مجلسی آثار گرانقدری بر جای گذاشته اند که در روشنگری واقعه، بعد از تحریف های بسیاری که صورت گرفته بود، بسیار مؤثر افتاد؛ اما در تمامی این آثار، بُعد روانی واقعه مد نظر بوده است؛ با وجود این در دهه های اخیر، در نهضتی که به روشنگری در واقعه عاشورا شهرت دارد، آثار تحلیلی بزرگی نگارش یافت؛ در این میان می توان از حماسه حسینی، اثر استاد شهید مرتضی مطهری، قیام امام حسین (علیه السلام) اثر سیدجعفر شهیدی و آثار و سخنرانی های پراکنده دکتر علی شریعتی در کنار اثر شهید جاوید صالحی نجف آبادی یاد کرد که هر کدام وجهی از فلسفه قیام عاشورا را تحلیل و بررسی کرده، آن را در کنار مقوله هایی نظیر عبودیت به عنوان یکی از انگیزه های قیام جنبه ی عقلانی بخشیدند.

فرضیه

چنان که در چکیده یادآور شدیم، در این مقاله سعی شده از چهار نظریه مهم، از میان نظریات مطرح در واقعه عاشورا، سخن به میان آید. در نظریه تعبد سؤال اصلی این است که آیا انگیزه ی قیام امام حسین (علیه السلام) صرفا انجام وظیفه ی الهی بدون توجه به نتایج آن بود، یا خیر؟ همچنین در نظریات انقلاب، دفاع و اصلاح نیز چنین برداشتی مد نظر است. با تحلیل و بررسی هر یک از عوامل و زمینه ها با صبغه ی تحلیل کلامی، نتایجی حاصل می آید که با مقوله های عصمت، علم امام و... منافاتی ندارد.

1. نظریه تعبد

طبق نظریه فوق، امام حسین (علیه السلام) از سر تسلیم و تعبد پای در راه نهاد و حرکت عاشورایی خود را آغاز کرد و در این راه از اسارت اهل بیتش نیز سر بر نتافت؛ به بیانی دیگر امام حسین (علیه السلام) اسطوره ی آسمانی است و مرغ سعادتی است که با شهادت‌، در قله قاف نشسته است و کسی توان آن را ندارد که به این وادی اسرارآمیز وارد شود و عقل را در این حریم مقدس جایی نیست.
اعتقاد کسانی که حرکت عاشورا را از این منظر نگریسته اند، برگرفته از چنین حدیثی بود: «هر یک از امامان معصوم (علیه السلام) صحیفه ای از طرف خدا داشته اند که آن را باز می کردند و مطابق آن عمل می نمودند و هر گاه صحیفه مذکور، به صفحات پایانی می رسید. امام (علیه السلام) نیز به پایان عمر خود پی می برد و طبق آن به استقبال مرگ و لقاءالله می رفت.» (مجلسی، 1403ق، ص202).

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:44 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

2. نظریه انقلاب 

در نظریه انقلاب براندازی خلافت اموی، مورد تأکید است و در رأس هدف های امام حسین (علیه السلام) قرار می گیرد. در این باره شریف مرتضی برای «علم امام» جایگاه درخور توجه قائل نمی شود یا دست کم «علم امام» را در این مورد دخیل نمی داند (سردرودی، 1381، ص179)؛ البته آن حضرت بی تردید در پیگیری این هدف، تنها به ایفای رسالت الهی نظر داشت (المرتضی، 1339، ص 175-177).
نظریه فوق همچنین این حرکت را انقلابی معرفی می کند که با هدف براندازی خلافت اموی سازمان دهی شده است. در این قیام انقلابی، در کنار براندازی، پایه ریزی حکومت علوی نیز مورد نظر بوده است. گویی امام وظیفه ای الهی بر عهده داشت که به حاکمیت بنی امیه خاتمه داده، خود حاکمیت مسلمانان را بر عهده گیرد و بدین وسیله به مأموریت خود عمل نماید.

تجزیه و تحلیل نظریه

وقتی می توان به نظریه انقلاب رسید و هدف امام حسین (علیه السلام) را انقلاب و براندازی دانست که پیش از آن، امکان براندازی خلافت اموی، به یاری شواهدتاریخی اثبات شده باشد؛ در غیر این صورت، نظریه انقلاب و سخن گفتن از براندازی به عنوان هدف امام حسین (علیه السلام) گزاف خواهد بود؛ البته خلافت را باید شأنی از شئون امامت عامه ای دانست که خدای متعال به شخص امام (علیه السلام) می بخشد. با توجه به مفهوم «اعطاء»، امامت «مقام» یا «منصب» معنی می شود؛ ولی امامت تنها یک منصب نیست، بلکه اگر در رابطه با خدای متعال دیده می شود، همانند نبوت، رسالت و وظیفه الهی نیز هست؛ به دیگر سخن، شخص امام معصوم (علیه السلام) بنا به مأموریت الهی، چنانچه شرایط را برای اعمال وظایف دینی خود مهیا ببیند، به حکم تکلیف الهی به وظیفه ی خود قیام خواهد کرد، بر این اساس خلافت به مثابه شأنی از شئون امام معصوم (علیه السلام) در جایگاه واقعی خود قرار می گیرد و از دست غاصبان رها می شود.
بنابراین هر گاه شرایط لازم برای ایفای کامل نقش امامت فراهم باشد، امام(علیه السلام) «باید» و یا آنکه «می تواند» برای انجام وظایف رسالت الهی خویش، قیام نماید؛ البته جدا از حوزه امامت، «تعهد» به مکتب نیز به تنهایی کافی است تا شخصی مانند امام حسین (علیه السلام) را به واکنش وادارد. حال اگر امام حسین (علیه السلام) به گونه ای بود که «نه وجوب انجام رسالت الهی» و نه «تعهد به مکتب» هیچ کدام او را به هنگام فراهم بودن زمینه به واکنش در برابر باطل وانمی داشت، سخن از نظریه ی انقلاب نادرست می بود؛ لذا پیش از نیل به نظریه ی انقلاب، باید حتمیت واکنش در برابر باطل از سوی امام حسین (علیه السلام) معلوم باشد.

جهات نظریه

بنابراین، نظریه انقلاب بر چند مبنا استوار است:
1. اثبات امکان براندازی حاکمیت اموی بر اساس زمینه های اجتماعی و فرهنگی؛ طوری که براندازی حاکمیت اموی و جایگزینی آن به حکومت ولایی از لحاظ شرایط اجتماعی، معقول و منطقی به نظر آید.
2. اینکه امام (علیه السلام) بنا به وظیفه الهی، هرگاه امکان اعمال خلافت اسلامی برای او فراهم شود، به وظیفه دینی خود عمل خواهد کرد؛ به بیان دیگر، زعامت و خلافت بر مسلمانان،‌امری نیست که به اختیار شخص او باشد، بلکه عهد او با خداست و چنانچه زمینه برای اعمال آن فراهم شود، بی درنگ امام (علیه السلام) باید آن را بپذیرد.اگر امامان پیش از امام سوم، از خلافت بر کنار بودند، به سبب نبود شرایط لازم برای اعمال خلافت بود، نه به جهت عدم پذیرش شخصی آنان.
3. خلافت حق امام معصوم است؛ حقی که تکلیف دارد آن را محقق کند. این مطلب از عقاید شیعه امامیه است. توجیه مشروعیت حرکت و قیام عاشورا به همین نکته بستگی دارد؛ نکته ای که ناظر به حقانیت خلافت امامان شیعه و غاصب بودن خلافت اموی و سایر طوایف است. در عقاید کلامی شیعه، خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید برترین مسلمان پس از او باشد و علاوه بر این، باید از جانب خداوند منصوب باشد؛ و این موضوع فقط در امامان (علیه السلام) فراهم است.

نقد نظریه 

توفیق نظریه انقلاب در گرو آن است که امکان براندازی خلافت اموی اثبات شود. در این باره شرح جامعی در کتاب شهید جاوید ارائه شده است. در این مورد، حتی اثبات امکان براندازی حاکمیت اموی کوفه نیز کفایت می کند(صالحی نجف آبادی، 1360ق، ص30).
منظور از امکان براندازی، امکان به معنی عدم امتناع است؛ یعنی براندازی امری محال نیست؛ به عبارت دیگر با عنایت به شرایط اجتماعی و فرهنگی و دینی آن روزگار، فروپاشی نظام اموی، امری دور از دسترس نبود؛ از این رو توفیق پیروزی انقلاب هم، دور از دسترس نبود. پایه های حکومت اموی چنان سست بود که هر سیاستمدار عادی و ساده ای می توانست فروپاشی آن را با یک جنبش مردمی پیش بینی کند.
تنها مشکل نظریه انقلاب و همه ی نظریه هایی که برای حرکت عاشورایی، هدف معین می کنند، این است که (چنان که در گفتار قائلین به این اصل، از جمله شیخ مرتضی، عبدالله البحرانی و دیگران نیز هنگامی که به نقد بنشینند، چنین نتیجه ای حاصل می شود (سردرودی، 1381،ص167-197)). فرض دست زدن به حرکتی که با شهادت و ناکامی ظاهری پایان پذیرفته است، از سوی شخصی چون امام معصوم (علیه السلام) که علم بی نهایت و لدنی دارد، حکیمانه به نظر نمی رسد؛ به همین سبب عده ای از کسانی که به تحلیل وقایع عاشورا پرداخته اند، نظریه ی انقلاب را به همین سبب نادرست می پندارد و چنین می اندیشند که اگر ما بخواهیم به نظریه ی انقلاب عقیده پیدا کنیم، چاره ای نداریم جز آنکه علم امام به آینده را نفی کنیم؛ اما حقیقت چیز دیگری است؛ چون برای توفیق نظریه هایی همچون نظریه ی انقلاب ـ که به هدف های دینی، اجتماعی و سیاسی عاشورا می پردازند ـ لازم نیست علم امام حسین (علیه السلام) به طور عام یا علم ایشان به سرانجام حرکت عاشورایی، نفی گرد. این نظریه ها هیچ ارتباطی با مباحث کلامی مربوط به علم امام (علیه السلام) یا مباحث تاریخی مربوط به دانایی امام (علیه السلام) از راه پیشگویی هایی که در اختیار داشت، ندارد؛ چنان که پذیرش نظریه ی تعبد، بر مباحث مربوط به علم امام توقف نداشت و بدون آن نیز موفق بود.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:41 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

3. نظریه دفاع

بر اساس نظریه ی دفاع، امام حسین (علیه السلام) در همه حال از مدینه تا کربلا، موضوع دفاعی داشت. پاسخ به آرای عمومی مردم کوفه نیز تدبیری دفاعی بود برای رفع خطرهای احتمالی آینده و کسب موقعیت ایمن تر؛ یعنی علم رغم دعوت مردم کوفه برای پذیرش خلافت، حرکت امام (علیه السلام) به قصد پذیرش آن نبود، بلکه تصمیمی که خلافت موجود بر حذف امام (علیه السلام) از عرصه ی زعامت دینی مسلمانان داشت، ایجاب می کند امام حسین (علیه السلام) به قصد ماندگاری و حفاظت از حوزه رهبری دینی مردم، تصمیم به کوچ بگیرد و با این سیاست، از کیان امامت محافظت و پاسداری کند؛ از این رو حتی پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط نماینده اش نیز دست به هجمه علیه مرکز خلافت نمی زند و هدف او فقط صیانت از موجودیت امامت و و ماندگاری و تثبیت موقعیت زعامت دینی مسلمانان بود.

تجزیه و تحلیل نظریه

بنی امیه با تکیه بر قدرت قهرآمیز خود، امام حسین (علیه السلام) را مورد فشار قرار دادند تا از آن حضرت برای تأیید خلافت اموی رأی بگیرند. این تأیید به خلافت آنان مشروعیت می بخشید و از فعالیت های اعتراض آمیز امام حسین (علیه السلام) در آینده جلوگیری می کرد.
به این طریق، رفتار بنی امیه حالتی هجومی پیدا می کند و طبعا «دفاع» از جانب امام حسین (علیه السلام) کاملا طبیعی و مسلم تصور می شود؛ لذا بدون وجود هجمه و اثبات آن نمی توان به موضع دفاع رسید و نظریه دفاع را اثبات کرد.
امام حسین (علیه السلام) بیش از دو راه، پیش روی خود نداشت: مقاومت یا تسلیم در برابر فشار. مبارزه و قیام به منظور غلبه بر قدرت حاکم به نیرو و امکانات برتری نیاز داشت که در آن روز فراهم نبود.
با توجه به اینکه براندازی خلافت اموی به دلیل بی لیاقتی و فساد ضرورت داشت،«دفاع» در صورتی درست بود که براندازی ممکن نبوده باشد، و گرنه با وجود امکان براندازی و مبارزه تا غلبه بر حاکمیت غیر اسلامی، دفاع معنی نخواهد داشت، بلکه نوعی ضعف نیز شمرده می شد که از ساحت عظیم امامت به دور است؛ از این رو برای تنظیم نظریه دفاع، باید امکان براندازی را منتفی دانست؛ زیرا وقتی کسی از قدرت برتر برخوردار است، معنی ندارد به دفاع روی آورد.
تسلیم شدن و در نهایت تأیید مشروعیت خلافت خاندان بنی امیه، عملی بود خلاف مصالح اسلام و امت اسلامی؛ به ویژه آنکه تسلیم در مراحل پایانی حرکت، آمیخته با ترس و پذیرش اجبار می شود که به فرموده آن حضرت، خدای متعال بر ایشان نمی پسندید.
به ناچار نظریه ی دفاع نیاز به آن دارد که تسلیم و پذیرش حاکمیت اموی به هیچ روی نه به دلیل دینی و نه به دلیل سیاسی، منطقی ننماید.

جهات این نظریه

با عنایت به مطالب پیشگفته، مبانی نظریه دفاع به قرار ذیل است:
1. نبود امکان براندازی خلافت اموی؛ زیرا با فرض امکان براندازی، فرصتی برای طرح نظری ی دفاع فراهم نخواهد بود.
2. تصمیم حکومت به حذف قدرت رقیب (امام حسین (علیه السلام) و یاران او) که تهدیدی دائمی برای خلافت اموی به شمار می آمد.
3. مخالفت پذیرش و مقبولیت خلافت اموی بر اساس اصول عقاید شیعی، مانند نفی ذلت پذیری و ممنوعیت تقویت حاکمان ظالم.
هر یک از این مبانی، با عنایت به شرایط واقع حاکم در جامعه ی آن روز و اصول روایت های تاریخی که امروزه در دست ماست، امکان اثبات دارند.

نقد نظریه

نظریه ی دفاع، از سوی کسانی مطرح می شود که به پدیده ی انقلاب در آن روزگار و آن فضا باور ندارند؛ به این معنی که ایجاد انقلاب منطقی نبوده است؛ به عبارت دیگر فرض بر این بوده که قدرت بنی امیه، با وقوع انقلاب قابل فروپاشی نبوده است؛ برای همین، اقدام به انقلاب،‌منطقی به نظر نمی رسد؛ لذا اینان معتقدند: حرکت امام حسین (علیه السلام) نه انقلاب بوده و نه تعبد، بلکه حرکت دفاعی بوده است.
بنی امیه با تکیه بر قدرت فائقه ی خود، سعی داشت امام (علیه السلام) را به عنوان یک قدرت مؤثر در جامعه، با زور، با خود همراه کند و امام (علیه السلام) از پذیرش چنین امری امتناع کرد. در این گیرو دار، حرکت عاشورایی پدید آمده است؛ چنان که حضرت بارها اشاره کرده است که این لئیم زادگان می خواهند مرا به ذلت وادار کنند و «هیهات من الذله».
طرفداران نظریه ی دفاع، حرکت عاشورا را نتیجه ی سرسختی و پافشاری امام (علیه السلام) در مقابل خواست نامشروع قدرت می دانند. قدرت سلطه ی بنی امیه با شکست بیگانه بود و هیچ قدرتی نمی توانست با آن مقابله کند. این مطلبی است که اثبات آن تأثیری تام در توفیق نظریه دفاع دارد. در این باره دو نکته حائز اهمیت است:
1. برخی به غلط پنداشته اند امام حسین (علیه السلام) راهی جز پافشاری و تسلیم نشدن در پیش روی نداشت و به عبارت دیگر، پافشاری آن حضرت از سر اجبار بود؛ یعنی چون می دانستند در هر حال چه تسلیم شوند و چه بر رأی منفی خود اصرار ورزند، سرانجامی جز شهادت ندارند؛ از این رو به ناچار پافشاری را برگزیدند؛ نه از روی انتخاب و برای تأمین مصالح اسلامی؛ در حالی که در مبانی یاد شده، تسلیم ناپذیری و پافشاری ایشان بر رأی منفی، با انگیزه ی حفظ مصالح اسلامی دانسته شده است؛ ولی چنان که گفته شد؛ پافشاری امام حسین (علیه السلام) در پاسخ منفی به خواست حاکمیت اموی، ناشی از عنایت به تأمین مصالح اسلام و امت اسلامی و به پشتوانه ی آزادگی ذاتی ایشان بوده است و از سر انتخاب صورت گرفت، نه اجبار و تنها همین توضیح با شأن عظیم آن حضرت تناسب دارد(آیتی، [بی تا]، ص 879).
2. «تقیه» که در اعتقادات شیعی جایگاهی استوار دارد، برای حفظ اسلام است نه مسلمان؛ حال اگر اسلام در خطر بود، مسلمان باید خطر آن را به جان بخرد و بقای مکتب را بر زندگی خود ترجیح دهد (مکارم شیرازی، 1382، ج3، ص41)؛ از این رو، دیگر مجالی برای این سخن باقی نمی ماند که تقیه می توانست امام را از خطر تعرضات دشمن مصون نگاه دارد و کار به تدبیر تدافعی نکشد.
پذیرش حاکمیت اموی اگر چه به صورت تقیه باشد، هیچ به مصلحت اسلام و مسلمانان نبود، بلکه سبب می شد آن حاکمیت بدون مواجهه با هیچ اعتراضی و حتی با کسب مشروعیت از رأی کسانی چون امام (علیه السلام) به راه خود ادامه دهد و روز به روز اسلام را به نابودی نزدیک تر کند؛ لذا در این موارد، دیگر تقیه مشروع نیست؛ به دیگر سخن، آنچه را که امام برگزید، بنابر نظر دفاع، معقول ترین حرکت به قصد دفاع از کیان امامت بود؛ یعنی امام حسین (علیه السلام) امام حسنی دیگر بود که تنها شیوه ی دفاع آن دو باهم تفاوت داشت؛ دفاع خونینی که اصالت حرکت شیعی و حقانیت آن را بیمه کرد.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:41 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

4. نظریه اصلاح

از منظر «نظریه اصلاح»، امتناع از بیعت و حتی حرکت به سوی کوفه، اقدامی اصلاحی است. در این اقدام، مقصود آن بود که تفکر سیاسی مردم و حاکمان و نیز رفتار سیاسی مردم مسلمان به موازات اصول اسلامی سامان یابد و اصلاح شود؛ امام خلافت بنی امیه اقدام اصلاحی را برنتافت و با سوءتدبیر چنان کرد که سرانجام فاجعه ای خونین بر جای ماند.
حرکت اصلاحی، ماهیت تبلیغی دارد نه تعبدی یا انقلابی. منظور از تعبدِ اشاره شده، تعبد به حرکت و جنبش است که نتیجه ی آن شهادت است و الا تمام حرکت ها و گفتار امام، تعبد محض است. در حرکت اصلاحی نه براندازی خلافت هدف است و نه دفاع از کیان و موجودیت امامت، بلکه امام (علیه السلام) بنا به وظیفه ی الهی خود، افزون بر افاضات کلامی، به حرکتی عملی برای اصلاح اعمال مخرب ـ که اصول هدفمندی نبوی و اسلامی را تحت الشعاع خود قرار می داد ـ دست زد.
انحراف در خلافت تا حدی که اساس اسلام را از اصول اولیه تهدید نکند، قابل تحمل است؛ اما اگر اساس اسلام در معرض نابودی باشد، بر امام (علیه السلام) به عنوان زعیم منصوب الهی است که با صدای بلند و با پافشاری جانانه برخیزد و اصول راستین اسلامی را فریاد زند. این معنی در سخنان امام حسین (علیه السلام) نیز قابل استناد است: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی و اُرید ان امر بالمعروف و أنهی عن المنکر...».
همچنین دانشورترین اندیشمند معتزلی، قاضی عبدالجبار نیز همین رأی را داشت و از میان محققان معاصر نیز شهید مطهری بیش از دیگران به این مسئله در تحقق قیام عاشورا توجه داشت (سردرودی، 1381، ص231).
بر اساس نظریه اصلاح، مخاطب امام حسین(علیه السلام) فقط به زمامداران و خلیفه محدوده نیست، بلکه کلیت امت اسلامی، اعم از خلیفه و مسلمانان در حوزه ی خطاب امام (علیه السلام) جای می گیرند.
مقصود امام (علیه السلام) اصلاح در ساختار امت اسلامی بود(سید بن طاووس، 1384، ص138). تقصیر انحراف در اسلام، به هنگام حرکت اصلاحی متوجه مسلمانان هم بود. مسلمانان نیز از اصول راستین اسلامی فاصله گرفته بودند و خوف آن بود که امت اسلامی به یکپارچه، به راهی درافتند که تفاوت فاحش و بینادینی با تعالیم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت (شهیدی، 1364، ص 107-116).

تجزیه و تحلیل این نظریه

«اصلاح» فعالیتی سیاسی است که در راستای تصحیح تفکر سیاسی و هنجار بخشیدن به عمل و رفتار سیاسی امت صورت می گیرد. گفتنی است: مصلح در پی ایجاد تغییر بنیادین و یکباره در ساختار سیاسی جامعه، با تکیه بر قدرتی غالب نیست، بلکه تنها در پی آن است که برنامه هایی را تدارک ببیند که به تدریج و سرانجام به تحول در تفکر سیاسی و تغییر در ساختار حاکمیت می انجامد. مفاهیم اساسی «اصلاح»، «مسلمانان» و «تفکر اسلامی»، از مؤلفه های سه گانه نظریه اصلاح به شمار می روند.

جهات این نظریه

در این نظریه باید توفیق در اقدام انقلابی را دور از دسترس تصور کرد. بدیهی است اقدام انقلابی با فرض امکان، بر حرکت اصلاحی ترجیح دارد؛ زیرا اقدام انقلابی برای اهداف لازم الوصول، زودتر به دست می آید و عصر حاکمیت زیانبار کوتاه می شود؛ در نتیجه، ویرانی و خسارت های مادی و معنوی ناشی از آن حاکمیت، زودتر به پایان می رسد؛ البته در بعضی از دوره ها اقدام انقلابی، آثار زیان باری بر جای می گذارد که نمی توان هیچ توجیه منطقی برای انجام آن دریافت.در این صورت، اصلاح بر انقلاب ترجیح دارد، ولی در عصر امام حسین (علیه السلام) برای اقدام انقلابی نه تنها هیچ آثار زیان باری مترتب نمی شد، بلکه ایشان می توانستند با قطع سریع سلطه ی غاصبانه ی بنی امیه، سرنوشت اسلام و امت اسلامی را به سمتی بایسته تغییر دهند.
به هر حال برای توفیق نظریه اصلاح باید از دید تاریخی معلوم کرد که امام حسین (علیه السلام) راهی به سوی انقلاب موفق نداشتند و شرایط انقلاب نیز فراهم نبود. اساسا معقول نیست که با وجود توانایی بر انقلاب موفق، انسان خود را به سیاست های اصلاحی سرگرم کند.
شخصیتی چون امام حسین (علیه السلام) در صورتی که زمینه را برای انجام کامل وظیفه ی الهی در برابر امت فراهم نبیند، به انجام آن وظیفه به قدر امکان قیام می کند؛ بنابراین مبانی نظریه اصلاح به قرار ذیل است:
1. ناامیدی از توفیق حرکت انقلابی؛ 2. شیوع انحراف در خلافت و در میان مسلمانان، طوری که حوزه ی انحراف در سطح کلیت امت اسلامی پراکنده شده باشد؛ 3. ضرورت ابلاغ مفاهیم اصیل اسلامی به گونه ای که مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و این مهم جز از عهده ی شخصیتی کامل و عالم که زمام مسلمانان را با نصب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر عهده دارد، بر نمی آید.

 نقد نظریه

نظریه اصلاح از سوی کسانی مطرح می شود که نه انقلاب را با توجه به شرایط آن زمان معقول و منطقی می دانند و نه تعبد را روش صحیح برای یک حرکت اجتماعی، بلکه معتقدند در روزگار امام حسین (علیه السلام) تنها کار معقول، جنبش اصلاحی بوده است؛ به عبارت دیگر فرض وقوع انقلاب و پیروزی آن با عنایت به تثبیت قدرت حکومت اموی، منطقی نبود و از سوی دیگر، وضع موجود و انحراف حاکمیت اموی نیز به امام (علیه السلام) اجازه سکوت و بی توجهی نمی داد. تنها کار ممکن آن بود که با غمضِ عین، از وجود حاکمیت نامشروع اموی، پاره ای از آثار اسلام براندازانه آن حاکمیت، اصلاح شود.
واکنش های اصلاحی وقتی صورت می بندد که اقدام انقلابی، غیر ممکن، نامعقول و یا مفسده آمیز باشد؛ از این رو نظریه ی اصلاح همچون نظریه ی دفاع، وابسته به اثبات ممکن نبودن اقدام انقلابی است.
با عنایت به شرایط فرهنگی و اجتماعی حاکم بر عصر امام حسین (علیه السلام) به خوبی قابل درک است که مسلمانان و به تبع آنان خلافت غاصب اموی، از خط اصیل نبوی فاصله گرفته بودند؛ از این رو مبانی نظریه اصلاح از لحاظ تاریخی قابل اثبات است و از لحاظ کلامی جایگاه رفیع امام (علیه السلام) و عهد عظیم امامت نیز حاکی از آن است که امام معصوم (علیه السلام) در برابر تحریف و انحراف در اسلام و دین ساکت ننشیند و به اصلاح در ساختار سیاسی، فرهنگی و عقیدتی مسلمانان قیام کند.
در ادامه چند مطلب دیگر می توان درباره نظریه اصلاح ارائه داد:
1. امام حسین (علیه السلام) نیز در فرمایش های خویش، به مفهوم اصلاح اشاره کرد.
2. نظریه اصلاح با نظریه ی دفاع می تواند همنشین شود؛ زیرا انگیزه های دفاعی و انگیزه های اصلاحی می توانند اجتماع کنند.
3. نظریه اصلاح را می توان برگردان اصل دینیِ امر به معروف و نهی از منکر تلقی کرد.
4. انگیزه ی اصلاحی به معنی مخالفت دائمی و اصولی با اقدام های انقلابی نیست.
5. امروزه هم که جوامع انسانی رشدی بالنده دارند، مبارزه سیاسی را در برابر حاکمیت انحراف آلود ترجیح می دهند، اما حاکمیت استبدادی اموی، فعالیت سیاسی مخالفان را تحمل نکرد؛ به ویژه آنکه احتمال می داد حرکت امام حسین (علیه السلام) توفیق یابد و به بیداری مردم و فروپاشی حاکمیتش بینجامد.

نتیجه

چنان که در میانه ی توضیح هر نظریه ملاحظه می شود، هر یک از آن نظریات، قابلیت اثبات و بالتبع قابلیت پذیرش منطقی دارند؛ چنان که علم امام (علیه السلام) در ادامه ی حرکت در کنار تعبد و انجام وظیفه الهی و اصلاح، در کنار هم هیچ گاه با اصول منطقی، عقل و تاریخ منافات ندارند؛ پس هر کدام قابلیت آن را دارند که از سوی نظریه پردازان تاریخ و دینداران عقیده مند پذیرفته شوند، و این بستگی تام به مذاق دینی، علمی و استنباطی هر یک دارد.
تعارض ظاهری نظریه ها در تفسیر حرکت امام حسین (علیه السلام) ناشی از آن است که سرنوشت تحلیل و تفسیر حرکت امام (علیه السلام) را به موضع کلامی در باب علم، عصمت و خلافت امام گره می زند و چنان که ملاحظه می شود، هیچ تفسیری مستلزم موضع خاص کلامی در باب های یاد شده نیست؛ زیرا امامان علم لدنی خود را در فعل ظاهری خود تأثیر نمی دادند و افعالشان بنابر وظیفه الهی و شرایط اجتماعی و بر اساس عقل و متعارف بشری تنظیم می گردد.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:39 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

مقدمه:

رویدادهای اجتماعی ایران اسلامی، پیوسته ازنهضت خونین حسینی تاثیر پذیرفته است. فرهنگ مردم ایران با قیام عاشورا پیوندی ناگسستنی خورده و سیمای آزاده وستم ستیز سرور شهیدان حسین ابن علی (ع) بر لوح دلشان نقشی نازدودنی دارد.
انقلاب طاغوت برانداز اسلامی ایران نیز ریشه در عاشورا دارد و دردوران مبارزه با رژیم سرسپرده استکبار، سید الشهدا ویارانش بزرگترین و پرجاذبه ترین اسوه های پایداری، ایثار وشهادت طلبی بوده اند.
ضرورت بازشناسی نهضت سالار شهیدان وبه ویژه با عنایت به مقتضیات عصر، ایجاب می کند که درسها وعبرتهای عاشورا ژرف کاوی نموده وریشه ها و پیشینه های آن در کانون توجه قرار گیرد. (پژوهشکده تحقیقات اسلامی - 1387)
قیام عاشورا از مهمترین حوادث تاریخ اسلامی، بلکه تاریخ بشر است هر چند این واقعه از نظر گسترده و وسعت،درمقایسه با رخدادهای دیگر تاریخ، چندان بزرگ نیست. اما ازجهت عمق و عظمت کم نظیر است بروز قساوت وبی رحمی از یک سوی وصفات متعالی انسانی از سوی دیگر دراین حماسه بی مانند است.
عاشورا همچنین از جهت تاثیر گذاری و زنده بودنش درگذر زمان، از حوادث بی دلیل تاریخ به شمار می رود.
ابعاد وگستره این حادثه نیم روزه آنچنان ژرف و سترگ است که با وجود گذشت سالیان متمادی اثری شگفت وستودنی بر جامعه وانسانها نهاده است. خروش به کژیها و ناپاکیها، شبهات ودشمنی ها ونقش بستن منش آزادگی، ایثار وشهادت در روش زندگانی از عالی ترین و والاترین اثرهایی است که درجامعه امروزین شیعیان مشهود وقابل رویت است. (آیت ا. . . . مصباح یزدی - 1385)
به یقین آنچه رمز جاودانگی این واقعه حزن انگیز وتاب رباست، اصالت آن است. قیام امام حسین (ع) رویگردی احساسی وبرخواسته از خواهشهای نفسانی و یا قدرت مدار نیست. تجزیه وتحلیل وباز کاوی زمینه ها و سبب های آن حادثه بزرگ از نهضتی منطقی،اصیل، جامع، استراتژیک ومستمر حکایت دارد.
قیامی که با وجود روش بودن نتیجه آن، به تمام اماها واگرهای تاریخ پاسخی گویا و استوار داد. ونقطه اتکای بسیاری از حق طلبان ومجاهدان ونیز مجالی برای عبرت صاحبان خرد گشته است. (مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی وپژوهشگی امام خمینی (ره) -1385)
در بین تمام نهضت هایی که در اسلام رخ داده وتاریخ اسلام آکنده از نهضت وقیام است. این تنها نهضتی است که هنوز یادمان آن در بین مسلمانان زنده وتازه است واین تنها نهضتی است که به ژرفای وجدان عمومی نفوذ کرده وآن را غنا بخشیده ودرتعامل با آن، خود نیز غنای بیشتر یافته است. قیام عاشورا تنها نهضتی در طول تاریخ اسلام است که توفانی از تولید هنری وشعری و فکری آفریده واین توفان از سال 61 هجری شروع شده وتاکنون متوقف نشده است. (آیت ا. . . شمس الدین -1386)

عوامل زمینه ساز قیام عاشورا

1- کنار گذاشتن وصایای نبی اکرم:

پیامبر اعظم (ع) به عنوان رهبر تیزبین وبصیر امت بی خوبی حوادث دردناک پس از خویش را پیش بینی می کرد وبه عنوان ناصح ودلسوز امت راه نجات را پیش روی امت گذارد که آن عبارت بود از : « تمسک به قرآن وعترت» به عبارتی دیگر پیامبر اسلام راه نجات امت از بحرانها را تمسک به قرآن وعترت می دید.
درحدیث متواتر می فرماید: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب ا. . . وعترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلو ابدا وانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»
همانا من دو یادگار گران بهاء را در بین شما باقی گذاردم. یکی کتاب خداست وآن دیگری عترت من. تا زمانی که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد واین دو تا قیامت تفکیک ناپذیرند.
دراین روایت شریف راه رهایی امت از فتنه ها، تمسک به کتاب وعترت معرفی شده است. یعنی صرف دم زدن از کتاب یا عترت کافی نیست. آنچه مهم است عمل به کتاب خدا وپذیرش رهبری ولایت عترت است.
«غربت قرآن وعترت» یک وجه تشابه قرآن وعترت است به عبارت دیگر وجه تشابه قرآن وعترت، غریب بودن آنان است. همانگونه که در قرآن مهجور شد، امام علی (ع) وفرزندان معصومش نیز تنها ماندند.
امام علی (ع) فرمود: من از زمان وفات پیامبر (ص) پیوسته مظلوم بوده ام.
قرآن کتاب تمام قرون واعصار است وامامان نیز هدایتگر همه نسل ها، نه قرآن کهنه خواهد شد. نه عترت بالاتر آن که، گذشت زمان جلوه های بیشتری از قرآن وعترت را به نمایش می گذارد.

2- رنگ باختن معنویات.

از عوامل مهم زمینه ساز حادثه عاشورا کم رنگ شدن معنویات درجامعه آن روز مسلمانان بود.
مقام معظم رهبری می فرمایند:
دوعامل ازعوامل اصلی این گمراهی وانحراف است: یکی دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن صلات و نماز است وعامل دوم «اتبعوا الشهوات» است، یعنی دنبال شهوترانی ها وهوس رانی ها و دریک جمله دنیا طلبی ها رفتن وجمع آوری ثروت ومال بودن والتذاذ وبه دام شهوات دنیا افتادن و. . .
معنویت: یعنی دعوت انسانها به خداوند. روح اصلی تمام انسانها بود. و جامعه مطلوب اسلامی، جامعه ای است که ستون فقرات همه برنامه ریزی هایش را این اصل تشکیل می دهد. متأسفانه پس از پیامبر اسلام (ص) با انحراف سیاسی و فرهنگی که به وجود آمدبه تدریج معنویت رنگ باخت. ارزشهای الهی جای خود را به ارزشهای مادی داد. در زمان پیامبر به سوی جهاد و ایثار بود. اما بعد از حضرت، مسابقه به سوی دنیا ومتاع ناچیز آن بازار گرم گرفت.

3- افول غیرت دینی:

یکی از عوامل زمینه ساز عاشورا«افول غیرت دینی » بود.
«غیرت» یعنی دفاع از محبوب در برابر متجاوز، غیرت دینی، یعنی اجازه تجاوز به حریم دین به هیچکس ندادن، داشتن خشم مقدس در برابر متجاوزان به حریم دین، تلاش گسترده در راه نشر، امر به معروف ونهی ازمنکر وتولی وتبری، داشتن روحیه دفاع از دین وآماده فدا کردن همه هستی در راه آن.
در روایات غیرت دینی که نوعاً از آن به امر معروف ونهی از منکر یاد شده است. مایه قوام دین، برترین اعمال، مایه استحکام جبهه ایمان، مایه ذلت دشمنان دین، مبنا برپایی احکام دین، راه انبیاء، مایه آبادانی زمین و. . . معرفی شده است.

4- تساهل وتسامح در دین:

نقطه مقابل: غیرت دینی» تساهل وتسامح در دین بر مبنای معامله گری بر سر دین است. چه در اصول وچه در فروع، حوزه اصلی این نوع تساهل وتسامح در وادی سیاست بود. بعداً به وادی دین کشانده شد.
طرفداران این معناازتساهل، آگاه یا نا آگاه به تحریف دین پرداخته وسرانجام مردم را از دین جدا خواهند کرد. قرآن وروایات وسیره پیامبر وامامان به مبارزه با این معنا از تساهل پرداخته اند.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

کوثر زلال «عاشورا» در متن زندگى شیعه و در عمق باورهاى پاک او جریان داشته و در طول چهارده قرن سیراب کننده جانها بوده است. اینک نیز عاشورا پرگارى است که عشق را ترسیم مى‏کند و کانونى است که ارزشها، احساسها، عاطفه‏ها، خردها و اراده‏ها برگردش مى‏چرخند.
بى‏شک، محتوا، انگیزه‏ها ، اهداف و درسهاى آن، حماسه عظیم فرهنگى ناب و الهام بخش را تشکیل مى‏دهد. از اینرو در حوزه وسیع تشییع و دلباختگان اهل بیت، پیروان عترت همه با «فرهنگ عاشورا» زیسته‏اند و براى آن جان باخته‏اند. آنان در آغاز تولد کام نوزاد را با تربت‏سیدالشهدا(علیه السّلام) و آب فرات بر مى‏دارند و هنگام خاکسپارى، تربت کربلا را با میت همراه مى‏کنند.آنان از روز ولادت تا هنگامه مرگ به حسین بن‏على(علیه السّلام) عشق مى‏ورزند و براى شهادتش اشک مى‏ریزند و این مهر مقدس، با شیر وارد جان مى‏شود و از جان به در نمى‏رود.
عاشورا از دیرباز تجلى‏گر روز درگیرى حق و باطل و روز فداکارى و جانبازى در راه دین و عقیده، شناخته شده است. حسین(علیه السّلام) در این روز با یارانى اندک ولى با ایمان و صلابت و عزتى بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بى‏دین کومت‏ستم یزیدى به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایى و آزادگى مبدل ساخت.
عاشورا اگر چه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق دلها اثر گذاشته است که همه ساله دهه محرم و به ویژه روز عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت‏به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن‏على(علیه السلام) مى‏گردد و حتى غیر شیعیان نیز در مقابل عظمت آن آزادمردان سر تعظیم فرود مى‏آورند.
عاشورا نشان دهنده معناى «حسین منى و انا من حسین‏» بود که دین رسول خدا با خون سید الشهدا آبیارى شد و به تعبیر امام خمینى(ره) عاشورا، قیام عدالت‏خواهان با عددى قلیل و ایمان و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخ‏نشین و مستکبران غارتگر بود. (1) و اگر عاشورا نبود، منطق جاهلیت ابوسفیانیان که مى‏خواستند قلم سرخ بر وحى و کتاب بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت‏پرستى که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحى امید داشت اساس اسلام را بر چیند و با صراحت و اعلام «لا خبر جاء و لا وحى نزل‏» بنیاد حکومت الهى را بر کند نمى‏دانستیم بر سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه مى‏آمد. (2)
حماسه عاشورا را زنان و مردانى ساختند که مرگ سرخ و شهادت را بر زندگى ذلت‏بار ترجیح دادند تا گلواژه آزادى و آزادگى همواره در تاریخ سبز بماند.
در این حماسه خونین بیشتر به نقش آفرین مردان و یارانى که در رکاب حضرت به فوز عظیم شهادت نایل شدند توجه شده است و نقش زنان کمتر مورد توجه بوده است. تنها در حماسه عاشورا از اسوه صبر و مقاومت زینب کبرى (علیها السّلام) و نقش وى در پیام رسانى صحبت‏شده است و نقش دیگر زنان حماسه شعور و شرف و آزادگى مورد غفلت واقع شده است، از این رو در این مقاله به معرفى اجمالى زنان حماسه‏ساز در نهضت عاشورا مى‏پردازیم.
بدون تردید در طول تاریخ اسلام و به ویژه تشییع زنان از سهم بسزایى برخوردار بوده‏اند و عاشورا نیز برهه‏اى از همین تاریخ سراسر صبر و ایثار و مقاومت و خودآگاهى است. زنان مسلمانان از بدو تولد اسلام به جهانیان نشان دادند که از آگاهى و شناخت و شعور برخوردارند و بر خلاف آنچه سردمداران دفاع حقوق زن مى‏پندارند، زن مسلمان نه عروسک حرمسرا و نه موجودى به دور از واقعیتها و مسایل اجتماعى و سیاسى و نظامى است و تاریخ عاشورا بیانگر این واقعیت است، چنانکه زمانى که افرادى چون عمر سعد در انتخاب صراط مستقیم راه را گم کردند و افرادى چون زهیر بن قین که در یارى امام دچار تردید شده بودند، زنانى چون دلهم ( همسر زهیر ) شوهرش را به یارى امامش دعوت کرد و او را از تنگناى امتحان سرفراز بیرون آورد. نیز زنانى چون ام وهب و بانوى غیریه قاسطیه که شجاعت در رکابشان مردانگى آموخت.
در حقیقت نقش زنان در حماسه عاشورا همچون خود عاشورا جاوید خواهد ماند و آنان براى همیشه تاریخ بر بار شیعه بهترین الگوى ایمان و ایثار و اخلاص و فداکارى خواهند بود.
پیرامون زنان در حادثه کربلا در دو محور سخن مى‏توان گفت:یکى آنکه آنان چند نفر و چه کسانى بودند،دیگر آنکه چه نقشى داشتند.زنانى که در کربلا حضور داشتند ، برخى از اولاد على(علیه السّلام) بودند ، و برخى جز آنان،چه از بنى هاشم یا دیگران. زینب ،ام کلثوم ، فاطمه ، صفیه ، رقیه و ام هانى، از اولاد(علیه السّلام)بودند، فاطمه و سکینه، دختران سید الشهدا(علیه السلام)
بودند ، رباب ، عاتکه ، مادر محسن بن حسن ، دختر مسلم بن عقیل ، فضه نوبیه ، کنیز خاص امام حسین(علیه السّلام) و مادر وهب بن عبد الله نیز از زنان حاضر در کربلا بودند.(1) 5 نفر زن که از خیام حسینى به طرف دشمن بیرون آمدند ، عبارت بودند از:کنیز مسلم بن عوسجه ، ام وهب زن عبد الله کلبى ، مادر عبد الله کلبى ، مادر عمر بن جناده ، زینب کبرى (علیه السّلام). زنى که در عاشورا شهید شد،مادر وهب بود ، بانوى نمیریه قاسطیه ، زن عبد الله بن عمیر کلبى که بر بالین شوهر آمد و از خدا آرزوى شهادت کرد و همانجا با عمود غلام شمر که بر سرش فرود آورد،کشته شد.
در عاشورا دو زن از فرط عصبیت و احساس ، به حمایت از امام برخاستند و جنگیدند:
یکى مادر عبد الله بن عمر که پس از شهادت فرزند ، با عمود خیمه به طرف دشمن روى کرد و امام او را برگرداند. دیگرى مادر عمرو بن جناده که پس از شهادت پسرش، سر او را گرفت و مردى را به وسیله آن کشت، سپس شمشیرى گرفت و با رجزخوانى به میدان رفت، که امام حسین(علیه السّلام) او را به خیمه‏ها برگرداند.(2) دلهم ، دختر عمر(همسر زهیر بن قین)
نیز در راه کربلا به اتفاق شوهرش به کاروان حسینى پیوست.زهیر بیشتر تحت تأثیر سخنان همسرش حسینى شد و به امام پیوست. رباب، دختر امرء القیس کلبى ، همسر امام حسین(علیه السّلام) نیز در کربلا حضور داشت، مادر سکینه و عبد الله. زنى از قبیله بکر بن وائل نیز حضور داشت، که ابتدا با شوهرش در سپاه ابن سعد بود، ولى هنگام حمله سپاهیان کوفه به خیمه‏هاى اهل بیت، شمشیرى برداشت و رو به خیمه‏ها آمد و آل بکر بن وائل را به یارى طلبید.
زینب کبرى و ام کلثوم، دختران امیر المؤمنین(علیه السلام) ، همچنین فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام)
نیز جزو اسیران بودند و در کوفه و... سخنرانیهاى افشاگر انه داشتند . مجموعه این بانوان، همراه کودکان خردسال،کاروان اسراى اهل بیت را تشکیل مى‏دادند که پس از شهادت امام و حمله سپاه کوفه به خیمه‏ها ، ابتدا در صحرا متفرق شدند، سپس بصورت گروهى و اسیر به کوفه و از آنجا به شام فرستاده شدند.

زنان در عاشورا 

نقش زنان در حادثه خونبار عاشورا از ابعاد گوناگونى برخوردار است که به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:

1- مشارکت در جهاد

شرکت در جبهه پیکار و همدلى با نهضت مردانه امام حسین(علیه السّلام) و مشارکت در ابعاد مختلف آن، از جلوه‏هاى این حضور است. از همکارى طوعه در کوفه با نهضت مسلم و همراهى همسران برخى از شهداى کربلا گرفته تا اعتراض و انتقاد برخى همسران سپاه کوفه به جنایتهاى شوهرانشان مثل خولى نمونه‏هایى از این دست است.

2- آموزش صبر

روحیه مقاومت و تحمل زنان در مقابل شهادت مردان اسلام در کربلا از درسهاى نهضت عاشورا بود که اوج این صبورى در رفتار زینب کبرى(علیها السّلام) جلوه‏گر شد. آموزش صبر و مقاومت‏ حماسه عاشورا در زنان آگاه و مبارز متجلى شده و در طول جنگ تحمیلى زنان مبارز و فداکار انقلاب اسلامى ایران نشان دادند که آموزش صبر و مقاومت را از شیر زنان کربلا به خوبى آموخته‏اند.

3- پیام رسانى

افشاگرى جنایات یزیدیان چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت‏به مدینه ، به معناى پاسدارى از خون شهدا بود. افشاگرى بانوان به دو صورت ، خطبه و گفتگوهاى پراکنده صورت پذیرفت ، و اگر پیام رسانى زینب کبرى(علیها السّلام) و بقیه زنان نبود ، امروز حماسه عاشورا به این روشنى براى شیعه تجلى نمى‏کرد و چه بسا آن واقعه عظیم عقیم مى‏ماند.

4- روحیه بخشى

یکى از مسایل مهمى که در هر جنگى مورد توجه بوده است، روحیه جنگاوران است و زنان این مهم را بر عهده داشتند چه در جنگهاى صدر اسلام و چه در جنگهاى دیگر.
در کربلا نیز حضور تشویق‏آمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه مى‏بخشید و همسران و مادران شهدا آنها راتشویق به یارى امام معصوم مى‏کردند، مانند ام وهب که خودش وارد میدان شد و با سر جگرگوشه‏اش یکى از یزیدیان را به هلاکت رساند و این روحیه بخشى بعد از چهارده قرن در هشت‏ سال مقاومت جنگ ایران علیه کفر باعث‏شد که زنان ایرانى درسى را که از زینب(علیها السّلام) و زنان عاشورا گرفته بودند، به نحو احسن باز پس دهند.

5- پرستارى

رسیدگى به بیماران و مداواى مجروحان از دیگر نقشهاى زنان در جبهه‏ها ، از جمله در حماسه عاشورا است.نقش پرستارى و مراقبت ‏حضرت زینب (علیها السّلام) از امام سجاد(علیه السّلام) یکى از این نمونه‏هاست.

6- مدیریت

بروز صحنه‏هاى دشوار و بحرانى، استعدادهاى افراد را شکوفا مى‏سازد. نقش حضرت زینب (علیها السّلام) در نهضت عاشورا و سرپرستى کاروان اسرا ، درس مدیریت در شرایط بحران را مى‏آموزد. وى مجموعه بازمانده را در راستاى اهداف نهضت، هدایت کرد و با هر اقدام، خنثى کننده نتایج عاشورا از سوى دشمن مقابله کرد و نقشه‏هاى آنان را خنثى ساخت.

7- حفظ ارزشها

درس دیگر زنان قهرمان در کربلا، حفظ ارزشهاى دینى و اعتراض به هتک حرمت‏خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشمهاى آلوده بود. زنان اهل بیت، با آنکه اسیر بودند و لباسها و خیمه‏هایشان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض دید تماشاچیان بودند، اما اعتراض‏کنان، بر حفظ عفاف تاکید مى‏ورزیدند. ام کلثوم در کوفه فریاد کشید که آیا شرم نمى‏کنید براى تماشاى اهل بیت پیامبر جمع شده‏اید؟ وقتى هم در کوفه در خانه‏اى بازداشت‏بودند، زینب اجازه نداد جز کنیزان وارد آن خانه شوند. در سخنرانى خود در کاخ یزید نیز به گرداندن، شهر به شهربانوان ،اعتراض کرد و فرمود: «آمن العدل یابن الطلقاء تخد یرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت‏ ستورهن و ابدیت وجوههن یحدوبهن الاعداء من بلد الى بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المکاتل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید»
اى پسر آزاد شده، آیا در پشت پرده قرار دادن زنان و کنیزان خود و جلو انداختن دختران رسول خدا به صورت اسیر از عدل است. تو پرده آنان را دریدى، چهره‏هایشان را آشکار ساختى، از شهرى به شهرى مى‏رانى، رهگذران و بام‏نشینها به تماشایشان مى‏ایستند و آشنا و بیگانه و حاضر و غایب به سیماى آنان خیره مى‏شوند.

8- تغییر ماهیت اسارت

آنان اسارت را به آزادى تبدیل کردند و در قالب اسارت، به اسیران واقعى درس حریت و آزادگى دادند و مفهوم اسیر در اذهان را به گونه‏اى دیگر تغییر دادند.

9- عمق بخشیدن به بعد عاطفى و تراژدیک کربلا

گریه‏ها، شیونها، عزادارى بر شهدا و تحریک عواطف مردم به ماجراى کربلا عمق بخشید و بر احساسات تاثیر گذاشت و از این رهگذار ماندگارتر شد.

پى‏نوشتها:

1ـ زندگانى سید الشهدا ، عمادزاده، ج 2،ص 124،به نقل از لهوف،کبریت احمر و انساب الأشراف .
2- زندگانى سید الشهدا، عمادزاده ،ج 2،ص 124،به نقل از لهوف،کبریت احمر و انساب الأشراف
3- صحیفه نور. ج‏9. ص‏57
4- صحیفه نور .ج 14. ص 265 ، عوالم (امام حسین) ص‏3 و 4 ، حیاة الامام الحسین، ج‏3، ص 378.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

از راه های شناخت بهتر حرکت اصلاحی امام حسین(علیه السّلام) بررسی مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندی، مصلحان و ظلم ستیزان را یاری می کند تا در حرکتهای اصلاحی و ظلم ستیزانه خود، درس بهتری از قیام سیدالشهداء (علیه السّلام) بگیرند و البته از این رهگذر، پاسخ برخی شبهات نیز روشن خواهد شد.
قیام سرخ سید الشهداء ـ علیه السلام ـ سرچشمه خیرات و برکات فراوانی در طول تاریخ برای بشریت و به ویژه مسلمانان و شیعیان بوده است. این برکات پس از این نیز ادامه خواهد داشت. قیامی که بزرگ ترین مانع ، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است.
ظلم ستیزی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ امری نیست که بتوان آن را انکار کرد یا مخفی نگاه داشت. آنچه بیش از همه باعث شده فرمانروایان ستمگر همواره از پی گیری و سرمشق گیری مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همین ظلم ستیزی می باشد که پیام اصلی حرکت اصلاح طلبی حسین ـ علیه السلام ـ بوده است.
در این میان، آشنایی با قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ و شناخت هر چه بیشتر ابعاد آن ، ما را در بهره گیری بیشتر و بهتر از آن حرکت نورانی یاری می نماید و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر می سازد. جای بسی شکر و سپاس است که در این موضوع، تاکنون آثار کوچک و بزرگ فراوانی از نویسندگان و اندیشمندان بر جای مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامی زوایا و جوانب قیام عاشورا همچنان ادامه دارد؛ و صد البته این مسئله، هنوز بررسی و مداقه بیشتری را می طلبد؛ چرا که نیاز امروز جوامع بشری به آشنایی با تفکر سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ و راهی که او برای آن از همه چیز خود گذشت بیش از هر زمان دیگری احساس می شود.
از راههای شناخت بهتر حرکت اصلاحی امام حسین ـ علیه السلام ـ بررسی مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندی، مصلحان و ظلم ستیزان را یاری می کند تا در حرکتهای اصلاحی و ظلم ستیزانه خود، درس بهتری از قیام سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ بگیرند و البته از این رهگذر، پاسخ برخی شبهات نیز روشن خواهد شد.
بررسی دقیق وقایعی که از زمان مرگ معاویه رخ داد و نیز دقت در چگونگی عملکرد حسین ـ علیه السلام ـ و سخنان آن حضرت و زمینه سازیهایی که برای برپایی حرکتی اصلاح طلبانه و بدعت زدایانه انجام داد، ما را به این نتیجه رهنمون می سازد که قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ را می توان به سه مرحله تقسیم کرد:
الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید؛
ب ـ ارشاد عمومی؛
ج ـ قیام مسلحانه.

الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید

در این بخش در پی آن هستیم تا به سه پرسش پاسخ دهیم:
پرسش نخست: چرا یزید برخلاف پدرش معاویه بر بیعت امام حسین ـ علیه السلام ـ پافشاری می کرد؟ معاویه به صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ راضی شد؛ اما فرزندش یزید تنها به بیعت از سوی امام حسین ـ علیه السلام ـ رضایت می داد و امام را در میان انتخاب دو راه یعنی «بیعت» و یا «مرگ» مخیر گذاشته در نامه اش به ولید بن عتبه والی مدینه چنین آورده بود:
«اذا اتاک کتابی هذا فأحضر الحسین بن علی و عبداللّه بن الزبیر فخذهما بالبیعة فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الیّ برؤوسهما.»(1)
«هنگامی که نامه ام به دستت رسید حسین بن علی و عبداللّه بن زبیر را حاضر کن و از آن دو بیعت بگیر، پس اگر از بیعت نمودن خودداری کردند گردنهای آنان را بزن و سرهایشان را برای من بفرست.»
به نظر می رسد توجه به جایگاه اجتماعی امام حسن ـ علیه السلام ـ در برابر معاویه و جایگاه اجتماعی سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در برابر یزید، پاسخ این پرسش را به مقدار بسیاری روشن می سازد. پس از شهادت امام علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ مردم با امام حسن ــ علیه السلام ـ بیعت کردند(2) و آن حضرت، به عنوان خلیفه مسلمین، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامی، از حجاز و یمن گرفته تا عراق ، تحت امر امام مجتبی ـ علیه السلام ـ درآمدند و تنها شام و مصر بود که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ نیز از تحت حاکمیت آن حضرت خارج شده و در اختیار معاویه و عمرو بن عاص درآمده بود. همین امر باعث بروز جنگ طولانی صفین و درگیری شدید میان لشکریان امام علی ـ علیه السلام ـ و معاویه شده بود.
معاویه در مقابل امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ از موضع ضعیف تری برخوردار بود؛ زیرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامی، خلیفه مسلمانان شناخته شده بود ، در حالی که معاویه ، والی متمرد و سرکش به شمار می رفت.
پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ و به خلافت رسیدن امام حسن ـ علیه السلام ـ باز هم همان وضعیت باقی ماند؛ یعنی معاویه هنوز در تمامی بلاد، حتی در شام ، به عنوان یکی از والیان خلیفه و دولت مرکزی که مقر آن در کوفه بود شناخته می شد و هیچ کس او را خلیفه قلمداد نمی کرد؛ اما شامیان بر اثر تبلیغات انحرافی معاویه، چون او را صاحب حق می دانستند ، در برابر حکومت مرکزی، از او حمایت می کردند.
برای یک فرماندار یاغی که خلیفه مسلمین را در مقابل خود می دید، چیزی که بیش از همه اهمیت داشت، استحکام بخشیدن به مقر حکومتی خویش و نگهداری منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خلیفه و خلع نمودن او از مقامش از اولویتهای بعدی به شمار می رفت که پرداختن به آن ، تنها در صورت احساس توانمندی و فراهم آمدن شرایط ممکن بود.
در چنین شرایطی وادار کردن خلیفه به کناره گرفتن از قدرت و تسلیم حکومت و امارت به او، حتی به نام صلح، بزرگ ترین فتح و پیروزی به شمار می رفت، و معاویه اگر می توانست امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ را به پذیرش صلح و کناره گیری از قدرت وادار نماید، به بزرگ ترین پیروزی و بالاترین افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.
بنابراین در آغاز راه ، درخواست بیعت از رقیبی که از هر نظر، از جایگاه برتری برخوردار بود، نه تنها هیچ فایده ای به دنبال نداشت، بلکه امام ـ علیه السلام ـ و پیروانش را در نابود کردن مخالفان مصمم تر می ساخت؛(3) اما به تسلیم واداشتن او و صلح کردن با او، خود برترین نتیجه ای بود که می توان در این مبارزه به آن اندیشید و رقیب را در صورت احساس ضعف به تفکر واداشت.
از این رو پس از آنکه سپاه پیشتاز امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ به فرماندهی عبیدالله بن عباس در منطقه «مسکن»، یعنی نقطه تلاقی دو لشکرِ متخاصم مستقر شد ، معاویه دست به کار شد و شایعه صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ با خود را در میان آنان رواج داد، و نیز در میان لشکریان پشتیبان شایعه کرد که قیس بن سعد، یعنی فرمانده سپاه پیشتازِ امام، با معاویه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونریزی و برادرکشی منصرف شده است.(4)
با این توضیحات، به خوبی می توان تفاوت موقعیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با برادر بزرگوارش امام مجتبی ـ علیه السلام ـ و نیز تفاوت شرایط معاویه با شرایط یزید را درک کرد؛ زیرا برخلاف معاویه که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ و نیز قبل از کناره گیری امام حسن ـ علیه السلام ـ از جایگاه متزلزلی برخوردار بود و هیچ کس او را به عنوان خلیفه رسمی مسلمانان نمی شناخت، یزید عملاً بر مسند خلافت نشست و اختیارات و لوازم آن را در اختیار داشت و والیان و حاکمان تمام بلاد را عزل و نصب می کرد. همچنین نیروهای نظامی در همه ولایات تحت امر او بوده و در یک کلام تمام لوازم حکومت بر جامعه را در اختیار داشته، مردم نیز در قلمرو اسلامی او را به عنوان خلیفه مسلمین ـ هر چند خلیفه ای جائر و غاصب ـ می شناختند.
چنین تفاوتی در حسنین ـ علیهما السلام ـ نیز وجود داشت؛ زیرا امام حسن ـ علیه السلام ـ رسماً خلیفه مسلمانان بود و تمام اختیارات و لوازم یک خلیفه را نیز دارا بود؛ در مقابل، امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها به عنوان یک شهروند مطرح بوده و هیچ مسئولیت اجرایی بر عهده نداشت.
حسین ـ علیه السلام ـ از نفوذ فوق العاده ای در میان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بیش از هر شخص دیگری احترام گذاشته می شد؛ اما یزید او را تنها شهروندی که از قدرت نظامی بالفعل برخوردار نیست می دانست و مردم نیز توان مقابله با حکومت یزید را در امام حسین ـ علیه السلام ـ مشاهده نمی کردند؛ حکومتی که پایه هایش در مدت بیست سال امارت معاویه بر شامیان و بیست سال حکومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامی به خوبی پابرجا و مستحکم شده بود.
با توجه به آنچه گذشت می توان حدس زد که چرا برای یزید، گرفتن بیعت از امام حسین ـ علیه السلام ـ بسیار مهم به شمار می رفت و او در برابر امام کوتاه نمی آمد؛ بدیهی است که برای او صلح با سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ اصلاً تصور نمی پذیرفت. برای یزید صلح با کسی که از قدرت نظامی برخوردار نبود و هیچ یک از شهرها و ولایات را در تصرف خود نداشت بی معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوی او که عنوان خلیفه مسلمانان را با خود یدک می کشید و در اوج غرور و تکبر به سر می برد، امری محال به نظر می رسید.
از این رو یزید تنها به سه مسئله می توانست بیندیشد: «بیعت امام»، «خویشتن داری و صبر در مقابل بیعت نکردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شدید با امام».
اما گزینه نخست از سوی سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نبود؛ زیرا آن حضرت ، هم به سبب شخصیت خود و هم به دلیل خطر بزرگی که با خلافت یزید ، متوجه احکام اسلام و سنت پیامبر شده بود ، هرگز زیر بار بیعت با او نمی رفت. این مسئله را نیز بارها اعلام کرده بود و علل آن به تفصیل در همین مقاله خواهد آمد. امام حسین ـ علیه السلام ـ خلافت یزید را هرگز به رسمیت نمی شناخت و از این رو بیعت با یزید تحقق خارجی نمی یافت.
اما یزید نیز نمی توانست از کنار بیعت نکردن حسین ـ علیه السلام ـ به راحتی بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود؛ زیرا او در آغاز حکومت خود، یعنی در یکی از بحرانی ترین زمانهای دوران حکومت خویش به سر می برد؛ هنوز تمامی بلاد سرسپردگی و تبعیت خود را نسبت به او اعلام نکرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بویژه از ناحیه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراین مسامحه با حسین ـ علیه السلام ـ تبعات خطرناکی برای حکومت نوپای او به بار می آورد که می توان برخی از آنها را حدس زد:
1ـ مسامحه و مدارا با حسین ـ علیه السلام ـ از سوی یزید، در حقیقت به معنای پذیرش فضیلت و برتری امام و عدم صلاحیت خود برای تصدی منصب خلافت به شمار می رفت؛
2ـ با پذیرفتن عدم بیعت آن حضرت، بقیه مخالفان نیز به بیعت نکردن با او به طمع می افتادند و در نتیجه یزید خود، زمینه بروز آشوب و قیام را در تمامی بلاد فراهم می آورد؛
3ـ یزید با مدارا و مسامحه در برابر به رسمیت نشناختن خلافتش از سوی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در واقع خود را تحقیر کرده و بی کفایتی خود را به اثبات می رساند؛ زیرا همان گونه که گذشت امام حسین ـ علیه السلام ـ بالفعل هیچ قدرتی در اختیار نداشت و برای حکومت یزید بیش از یک شهروند نبود؛ پس عدم توانایی خلیفه مسلمین در وادار کردن یک شهروند به تمکین در مقابل حکومت مرکزی از نظر عوام، بی لیاقتی و بی کفایتی او را به اثبات می رساند. همچنین او به خوبی می دانست که مخالفت امام با او تنها به عدم بیعت خلاصه نمی شد و باید منتظر عواقب بعدی آن نیز می بود؛ عواقبی همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشیر اهل حجاز و عراق، آن گونه که پدرش معاویه تجربه کرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود.
بنابراین تنها گزینه سوم، یعنی مقابله با آن حضرت باقی می ماند که باید به گونه ای محقق می شد. البته خامی، خیره سری و غرور بیش از حد یزید و عُمّالش ـ بویژه عبیداللّه بن زیاد ـ باعث شد که شدیدترین، خَشِن ترین و وحشیانه ترین نوع مقابله با خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را برگزینند و برای مقابله با حضرت از همه درنده خویی و وحشی گری خود استفاده نمایند.
بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن ـ علیه السلام ـ برای معاویه پیروزی غرورانگیزی به شمار می رفت.(5) اما تنها چیزی که می توانست غرور یزید را حفظ کرده مانع از تحقیر او شود و دولت او را از مواجه شدن با قیامها و مخالفتهای جدی در امان دارد، بیعت گرفتن از مردم، بویژه مخالفان و حسین بن علی ـ علیه السلام ـ بود.
پرسش دوم: چرا امام حسین ـ علیه السلام ـ به بیعت با یزید راضی نشد؟ آیا وضعیت او از امام مجتبی ـ علیه السلام ـ در جامعه بهتر بود و از موقعیت اجتماعی بهتر و قدرت نظامی بالاتری برخوردار بود؟! و آیا مردم در زمان او نسبت به خاندان پیامبر ارادت بیشتری از خود نشان می دادند؟ یا اینکه وضعیت جامعه مسلمانان و احکام شریعت محمدی در آن زمان به قدری اسف بار بود که دیگر سکوت و بردباری ـ حتی به قیمت ریخته شدن خون برترین انسانها و به اسارت رفتن شریف ترین خاندانها ـ به مصلحت نبود.
در پاسخ به این پرسشها باید به این نکته توجه کرد که امام مجتبی و سیدالشهداء ـ علیهماالسلام ـ حکومت معاویه را بالاترین مصیبت و فتنه برای مسلمانان می دانستند؛ زیرا وضعیت اسف بار شیعیان در زمان معاویه و نیز پایمال شدن حقوق مسلمانان و بی توجهی به احکام شریعت محمدی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و رواج انواع بدعتها، وضعیت جامعه را به قدری دردناک کرده بود که قیام برای اصلاح جامعه و علیه بانیان و مسببان آن را لازم و ضروری می نمود(6) و تنها وجود موانعی چند، باعث شده بود که ایشان در زمان معاویه سکوت اختیار کرده، از مبارزه مسلحانه صرف نظر نمایند؛ اما با روی کار آمدن یزید، در واقع دیگر چیزی از اسلام باقی نمی ماند تا سکوت و صبر و تحمل سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ توجیه پذیر باشد.
یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت(7) و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید. با این اوصاف، جانشینی پیامبر و در دست گرفتن رهبری جامعه اسلامی توسط او، برای هیچ مسلمان دردمندی، به ویژه حسین ـ علیه السلام ـ تحمل پذیر نبود.
از این رو از کلام امام ـ علیه السلام ـ می توان به دو عامل مهم برای بیعت نکردن آن حضرت با یزید دست یافت:
1ـ تفاوت اساسی و بی شمار شخصیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید
همان گونه که گذشت، شخصیت شیطانی یزید که نه تنها از اسلام، بلکه از انسانیت بویی نبرده بود با شخصیتی چون حسین ـ علیه السلام ـ فرزند علی ـ علیه السلام ـ و فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و نوه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و چراغ هدایت بشر و حجت خدا بر روی زمین، مقایسه پذیر نبود.
از این رو امام حسین ـ علیه السلام ـ در اولین اظهار نظر خود در خانه ولید، این مسئله را پیش کشید و این گونه بیان فرمود:
«ایها الامیر انّا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة بنافتح اللّه و بناختم و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلی لا یباع مثله.»(8)
«ای امیر، ما خاندان پیامبر و معدن رسالتیم، خاندان ماست که محل نزول فرشتگان الهی و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را با خاندان ما آغاز کرد و با خاندان ما به پیش برد و حال آنکه یزید مردی زشت کردار، شرابخوار، قاتل انسان بی گناه و آشکار کننده و تظاهر کننده به فسق است. بنابراین کسی مانند من با کسی مانند او بیعت نخواهد کرد.»
یا در پاسخ به عبداللّه بن زبیر می فرماید:
«انظر یا ابابکر انّی ابایع لیزید و یزید رجل فاسق معلن الفسق یشرب الخمر و یلعب بالکلاب و الفهود و یبغض بقیة آل الرسول؟! لا واللّه لا یکون ذلک ابداً.»(9)
«ای ابوبکر، ببین آیا من با یزید بیعت کنم در حالی که او مردی زشت کردار است، به فسق و فجور تظاهر می کند، شراب می خورد و با سگها و میمونها بازی می کند و نسبت به بازماندگان خاندان پیامبر بغض می ورزد؟! نه به خدا سوگند هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد.»
و نیز در پاسخ مروان که از آن حضرت می خواست با یزید بیعت کند، فرمود:
«ویلک یا مروان! الیک عنّی فانّک رجس و انا اهل بیت الطّهارة الذین انزل اللّه عز و جلّ علی نبیّه محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فقال انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.»(10)
«وای بر تو ای مروان! همانا تو پلیدی و ما خاندان پاکی هستیم؛ کسانی که خداوند متعال بر پیامبرش محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره آنان فرموده است: همانا خداوند خواسته است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.»
بنابراین امام با پیش کشیدن مسئله شخصیت و جایگاه رفیع معنوی و خانوادگی خود و مقایسه آن با شخصیت فرومایه یزید، مسئله بیعت با او را به کلی منتفی دانست و سخن آخر را در همان آغاز با صراحت و روشنی بیان فرمود.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:24 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

ب ـ ارشاد عمومی

پس از برداشتن نخستین گام، یعنی پرهیز از بیعت با یزید، نوبت به گام بعدی، یعنی ارشاد امت مسلمان می رسید: ارشاد نسبت به وضعیت نگران کننده و بحرانی جامعه اسلامی، و پایمال شدن احکام و حدود الهی و سنت پیامبر و نیز خطرهای ناشی از به خلافت رسیدن یزید که جامعه اسلامی را تهدید می کرد.
به همین منظور، حسین بن علی ـ علیه السلام ـ از همان آغاز که اعلام کرد با یزید بیعت نخواهد کرد، حرکت ارشادی خود را نیز آغاز نمود و در هر فرصتی که پیش می آمد، اطرافیان خود و مردم را نسبت به مصیبتهای وارد شده بر پیکره دین اسلام و جامعه اسلامی آگاه می ساخت و با کنایه و صراحت از آنان دعوت می کرد تا او را یاری کرده، برای محافظت از کیان اسلام علیه یزید قیام کنند و برای بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ همدل و هم پیمان شوند.
از این رو در نخستین اقدام خود، وصیت نامه ای نوشت و به برادرش محمد حنفیه سپرد و در آنجا به مسئله امر به معروف و نهی از منکر که نقش ارشادی و هدایت جامعه را دارد، اشاره نمود.
«... انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی ارید اَن آمُر بالمعروف و انهی عن المنکر.»(16)
«... همانا خروج کردم زیرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهی از منکر را قصد نمودم.»
سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ در پاسخ به نامه های کوفیان و برای ارشاد بیشتر آنها چنین آورد:
«فقوموا مع ابن عمّی و بایعوه و انصروه و لا تخذلوه فلعمری لیس الإمام العامل بالکتاب و العادل بالقسط کالّذی یحکم بغیر الحقّ و لا یهدی و لا یهتدی.» (17)
«پس با پسرعمویم به پا خیزید و با او بیعت کنید و یاری اش نمایید و او را تنها و خفیف نگردانید. به خدا سوگند امامی که به کتاب خدا عمل می کند و به عدل و داد حکم می نماید هرگز مانند کسی نیست که به غیر حق حکم کرده، نه خود هدایت شده و نه امت را هدایت و راهنمایی تواند کرد.»
این جمله کنایه از آن است که کسی که امروز در مسند خلافت است، عادل نیست و به عدل و داد رفتار نمی کند. او نه خودش هدایت شده، نه توانایی هدایت جامعه را دارد.
نیز در نامه خود به بزرگان بصره نوشت:
«و انا اَدعوکم الی کتاب اللّه و سنّة نبیه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فان السّنة قد امیتت و ان البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری أهدکم الی سبیل الرشاد.»(18)
«من شما را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می خوانم، ـ به راستی که در این زمان ـ سنت رسول خدا از بین رفته و بدعت جای آن را گرفته است. بنابراین اگر سخنانم را شنوا باشید و فرمانم را اطاعت کنید شما را به سوی راه رشد و سعادت هدایت و راهنمایی می کنم.»
امام در نامه ای دیگر خطاب به کوفیان نوشت:
«فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناکِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنة رسول اللّه یعمل فی عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً علی اللّه اَنْ یدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولّوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیی ء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّی احق بهذا الامر لقرابتی من رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»(19)
«شما می دانید که پیامبر خدا در زمان حیات خود فرمود: هر کس سلطان بدکاری را ببیند که حرام خدا را حلال می کند، عهد خدا را می شکند، مخالف سنت رسول خدا عمل کرده به گناه و دشمنی در میان آنان رفتار می کند، آن گاه با گفتار و کردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخیزد خداوند او را نیز به همان جایی داخل می سازد که آن سلطان ستمگر را داخل می سازد ـ یعنی جهنم ـ و شما آگاهید که این قوم ـ بنی امیه ـ پیروی از شیطان را برگزیدند و از اطاعت خدا روی برتافتند، فساد و تباهی را آشکار و حدود الهی را تعطیل نمودند و فیی ء را به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنکه من به این امر ـ سرپرستی و حکومت بر مردم و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ـ سزاوارترم؛ به دلیل جایگاهم نسبت به رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»
این ارشادها و هدایتها و افشاگریها تا روز عاشورا ادامه داشت. اما در آن روز، سخنان امام به نوعی تغییر کرد و به جای آنکه همچون روزهای قبل، مفاسد حکومت یزید را متذکر شود و انحرافها را خاطر نشان سازد، مجبور شد خود را معرفی کند و اصل و نسب خود را به یاد کوفیان آورد تا شاید آنان را از تصمیم خطرناکی که گرفته اند منصرف سازد. از این رو با مظلومیت تمام، به لشکریان عمر بن سعد فرمود:
« اما بعد فانسبونی فانظروا من اَنا، ثمّ ارجعوا الی انفسکم و عاتبوها فانظروها هل یحلّ لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟ ألَسْتُ ابن بنت نبیّکم و ابن وصیّه و ابن عمه و اول المؤمنین باللّه و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربّه، اولیس حمزة سیّدا الشهداء عمّ ابی؟ أو لیس جعفر الشهید الطیّار ذو الجناحین عمّی؟ أوَلم یبلّغکم قول مستفیض فیکم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قال لی و لأخی: هذان سیدا شباب اهل الجنّة؟»(20)
«اما بعد، مرا در مقابل دیدگان خود تصور کنید و سپس بنگرید که من چه کسی هستم. پس به خویشتن خویش بازگردید و آن را مورد عتاب قرار دهید، پس ببینید آیا کشتن من و هتک حرمتم بر شما حلال است؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند وصی او و پسر عمویش و اولین مؤمن به خدا و تصدیق کننده پیامبرش به آنچه از طرف پروردگارش آورده بود نیستم؟! آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر ، شهیدی که در بهشت با دو بال پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا آن روایت مستفیض به شما نرسیده است که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره من و برادرم فرمود: این دو آقای جوانان بهشتند؟»
امام حسین ـ علیه السلام ـ تا آخرین لحظات عمر خویش دست از ارشاد و هدایت مردم و امر به معروف و نهی از منکر آنان بر نداشت، و ما نیز شهادت می دهیم که «انّه قد اقام الصّلوة و اتی الزکوة و أمر بالمعروف و نهی عن المنکر.»

ج ـ قیام مسلحانه

سومین و آخرین قدم در حرکت اصلاح طلبانه سید الشهداء ـ علیه السلام ـ قیام مسلحانه علیه حکومت جائر و فاسد عصر خویش بود. آن حضرت برای قیام خود اهدافی چون بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نجات و رهایی دین از انحرافات و بدعتها و نجات امت از ظلم و جور خاندان اموی(21) را دنبال می کرد، هر چند می دانست در این راه به شهادت می رسد و در کوتاه مدت به اهداف خود نائل نمی گردد.
تحقق دو مرحله نخست قیام امام، قائم به خواست و اراده خود او بوده است؛ یعنی تکلیفی بوده که حتی در صورت تنهایی نیز متوجه امام ـ علیه السلام ـ می شده و حمایت کسی را نیاز نداشته است. از این رو حسین ـ علیه السلام ـ خود به تنهایی از عهده آن بر می آمد؛ یعنی امام هم خود به تنهایی می توانست از بیعت با یزید امتناع کند، اگرچه تمام امت با او بیعت کرده باشند و هم می توانست به امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد و هدایت امت مبادرت ورزد، هر چند احدی او را در این کار پشتیبانی ننماید.
یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید.
می دانیم که امام در انجام دادن این دو وظیفه که وظیفه هر مسلمان دیگری نیز هست هرگز کوتاهی نکرد و آنچه در توان داشت برای انجام دادن آن به کار گرفت؛ اما مرحله سوم کاری نبود که به تنهایی بتوان آن را انجام داد یا با گروه اندکی آن را به پایان رساند؛ زیرا برای خلع کردن حاکم ظالم و فاسق، و تشکیل حکومتی براساس کتاب و سنت باید مردم خود حرکت کنند و از امام بخواهند تا تحت رهبری او در این امر پیروز شوند یا دست کم دعوت امام را لبیک گفته به حمایت او و اطاعت از او مبادرت ورزند.
حسین ـ علیه السلام ـ از هر دو مورد بهره گرفت؛ یعنی همزمان با امر به معروف و نهی از منکر و نیز سخنان ارشادگر خود از مردم دعوت می کرد تا او را در راه مبارزه با ظلم و ستم حکومت فرزندان ابوسفیان یاری نمایند، و علاوه بر آن، از دعوت گسترده مردمان کوفه برای در اختیار گرفتن رهبری آنان و مبارزه با یزید استقبال نمود.
اهل حجاز، و بصره را به حمایت و یاری طلبید و از آنان در هر فرصتی می خواست تا یاری اش کنند. او نه تنها به هنگامِ حضور در مکه، بلکه در ملاقاتهای خصوصی و عمومی از مردم می خواست که دست از یاری اش برندارند، و برای مردم بصره نیز نامه نوشت و از آنان دعوت کرد تا برای قیام علیه یزید مهیا شده به یاری او بشتابند.
کوفیان نیز در نامه های گونه گون و فراوان خود، بارها بیزاری خود را از یزید اعلام کرده، از آن حضرت خواستند تا به کوفه رفته، هدایت جامعه اسلامی را بر عهده گیرد تا آنجا که نقل شده بالغ بر چهل هزار نفر از طریق نامه با امام بیعت کردند و حمایت خود را اعلام داشتند.(22) از این رو، امام که از مدینه تنها برای نجات جان خویش از مکر دشمنان به سوی مکه حرکت کرده بود؛ اما حرکتش از مکه به کوفه علتی دیگر داشت.
حرکت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ از مکه به سوی کوفه سرآغاز حرکتی مسلحانه بر ضد حکومت یزید به شمار می رفت، و تا زمانی که لشکر حُر راه را بر امام نبسته و بی وفایی و عهد شکنی کوفیان آشکار نشده بود، آن حرکت ادامه داشت.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:22 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

تلاش می‌کنیم تا در این مقاله به معرفی برخی از مهمترین مقتل‌های حسینی بپردازیم تا ضمن ارج نهادن بر تلاش راویان مقاتل حسینی، شما را با نحوه انتقال این پرشورترین حماسه دینی یعنی کربلا آشنا گردانیم.

1. مقتل « ابی‌مخنف»

آغاز محرم که همواره همراه است با مشارکت مردم در بزرگترین تجربه دینی سالانه یعنی عزاداری اباعبدالله الحسین(علیه السّلام)، مقاصد فراوانی در بطن خویش برای دینداران دارد. این بزرگترین تجربت دینی اما نقل شده است بر دوش راویان صدیق و درست کرداری که گزارشگران مقاتل حسینی نام گرفته‌اند. تلاش می‌کنیم تا در این مقاله به معرفی برخی از مهمترین مقتل‌های حسینی بپردازیم تا ضمن ارج نهادن بر تلاش ایشان، شما را با نحوه انتقال این پرشورترین حماسه دینی یعنی کربلا آشنا گردانیم.
در اینکه نخستین مقتل حسینی ، یعنی اولین گزارش جامع از زمینه‌ها و نفس حادثه کربلا ، از آن ابومخنف لوط ‌بن ‌یحیی ‌بن ‌سعید بن ‌مخنف ازدی غامدی (م157 ه.ق) است ، تقریبا اختلافی میان رجال‌نویسان به چشم نمی‌خورد؛ هرچند برخی، از ابوالقاسم اصبغ بن نباته تمیمی نام برده‌اند که از ویژگان و یاران امیرمومنان (علیه السّلام) بوده و پس از عمری دراز در حوالی سال 100ه.ق وفات کرده است (الفهرست شیخ طوسی، صص 37و38، ش108؛ الذریعه الی تصانیف الشیعه شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج22، صص23و24، ش5838). اما از آن‌رو که بر فرض صحت چنین باوری، هرگز اثری از این مقتل یافت نشده است، به نحو قطعی نمی‌توان بر تقدم ابی‌مخنف در میان مقتل‌نویسان خدشه وارد کرد.
هرچند از مقتل ابی‌مخنف نیز جز در تاریخ الامم و الملوک محمدبن جریر طبری (م310ه.ق) یعنی بزرگترین مورخ ایرانی تاریخ اسلام، نمی‌توان نشانی یافت.طبری در مجموع در جلد پنجم تاریخ خویش 125 روایت درباره تاریخ کربلا گزارش کرده که از این تعداد، 100 روایت را به صورت مستقیم و البته با واسطه‌هایی از ابی‌مخنف نقل کرده است.
10 روایت را نیز با واسطه هشام بن محمد کلبی از ابی‌مخنف روایت کرده است؛ از 15 روایت باقیمانده، 14 روایت از آن هشام و یک روایت از آن عمار دهنی است که منبع آن امام محمدباقر(علیه السّلام) است. گزارش‌های ابومخنف باتوجه به این امر که خود او در صحنه کربلا حاضر نبوده، بر دوگونه‌اند:
الف) آنهایی که در کربلا بوده‌اند. اینان نیز خود بر چند دسته‌اند:
1- گروه نخست خود از آل‌هاشم‌اند که در کربلا بوده‌اند و از حادثه جان به سلامت برده‌اند؛ مانند امام سجاد و امام باقر(علیه السّلام)
2- یاران امام حسین از غیر آل‌هاشم مانند عقبه بن سمعان و همسر زهیر بن قین
3- ناظران بی‌طرفی چون عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل
4- شاهدان حاضر در سپاه عمر بن سعد؛ برخی از ایشان چون عبدالله شعبی و هانی بن ثبیت در کشتار دست داشتند و برخی چون حمید بن مسلم که از قضا مهمترین منبع ابی‌مخنف به شمار می‌رود.
با آنکه در سپاه ابن سعد مشارکت داشتند ولی در کشتار دست نداشتند. برخی از ایشان از جمله خود حمید از امضاکنندگان نامه دعوت برای امام حسین(علیه السّلام) بودند.
ب) گروه دوم آنانی هستند که در کربلا حاضر نبوده‌اند. اینان را می‌توان در 5‌گروه دسته‌بندی کرد.
1- محبان امام حسین(علیه السّلام) چون علی‌بن حنظله که پدرش جزو شهدای کربلا بود و نیز پسر حربن‌یزید ریاحی که در کربلا شهید شد.
2- طرفداران امویان مانند قاسم بن‌عبدالرحمان
3- طرفداران زبیریان مانند حسان بن قائد.
4- محدثین بی‌طرف چون محمد بن بشر همدانی پدر هشام بن محمد کلبی همدانی.
5- خویشان نزدیک ابومخنف چون عبدالرحمان بن جندب ازدی.
مقتل ابومخنف را که در واقع مهمترین «مقتل الحسین» است. می‌توان از چند جهت مورد بررسی قرار داد؛ هرچند نتیجه این بررسی هرچه باشد ، باید به این نکته اذعان داشت که این مقتل اساس کار تمام مقاتل بعدی است. و از این جهت می‌توان به این نتیجه دست یافت که لااقل این مقتل از نگاه راویان بعدی که آن را گزارش کرده‌اند، کاملا مورد اعتماد بوده است.
از نظر رجال‌شناسی ، راویان ابومخنف طیف وسیعی از گرایش‌های فکری و سیاسی آن روز را شامل می‌شوند و از این حیث می‌توان مقتل الحسین را پرگستره‌ترین مقتل به شمار آورد. این امر بی‌شک بر اعتبار آن می‌افزاید.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:21 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

*شگفتی از قیام سالار شهیدان

کسانی هستند که به صحنة خونین عاشورا ، با دیدة تعجب و حیرت می‌نگرند و نمی‌توانند این حقیقت را در فکر خود هضم کنند که یعنی چه و چگونه ممکن است که جمعی از بزرگان و اندیشمندان بشری، از جا برخیزند و عالماً و عامداً خود و عزیزان خود را به دهانة مرگ انداخته و رضا به کشته شدن بدهند؛ و مخصوصاً زنان و کودکان خود را به چنگال اسارت بیفکنند؛ تنها برای اینکه دین خدا را در دنیا حفظ کنند و آن را از کهنه و متروک گشتن نجات دهند.
آیا این کار از نظر عقلا و خردمندان عالم، مقبول و مورد تأیید است؟
این نگرش تعجب‌آمیز به گونة یک معما ـ اگرچه به زبان و قلم هم نیاورند ـ در اذهان بسیاری از مردم هست. و این به آن دلیل است که این افراد اصلاً انسان را نشناخته، و آن چنان که باید درک نکرده‌اند که انسان چه حقیقتی است، از کجا نشأت گرفته و به کجا می‌رود؟ در نتیجه نفهمیده‌اند آن لفظ «خدا» که به زبان می‌آورند و به زعم خویش اعتقاد به وجود آن دارند، دارای چه معنایی است؛ «دین خدا» یعنی چه و در میان جامعة بشری چه موقعیت و منزلتی دارد، و بود و نبود آن در عالم انسان، چه اثری ـ مثبت یا منفی ـ ممکن است داشته باشد؟
از یک سو به این حقایق آن چنان که باید پی‌نبرده‌اند و از دیگر سو نمی‌توانند عظمت و جلالت شخصیت جهانی امام حسین(علیه السّلام) را نادیده بگیرند که می‌بینند دنیا در برابر آن بزرگ‌مرد عالم، خاضع است .

*درک نادرست از قیام امام حسین(علیه السّلام)

لذا اینان در تفسیر کار معماگونة او متحیر شده و سرانجام دست به توجیه می‌زنند و فداکاری حیرت‌انگیز آن حضرت را به صورت یک فداکاری اخلاقی و اجتماعی ارائه داده، آن جناب را شهید راه آزادی و سرور آزادی‌خواهان جهان و کشتة راه حفظ حقوق بشر دانسته‌اند! در صورتی که هدف و انگیزة اصلی آن حضرت در این فداکاری خیلی بالاتر از این مطالب بوده است. البته درست است که امام حسین(علیه السّلام) نهایت درجة حرّیت و آزادی را از خود نشان داد و عالی‌ترین مرحلة فداکاری اجتماعی و اخلاقی و حفظ حقوق بشری را به اثبات رسانید؛ لیکن آن حریت و آزادی‌خواهی و بشردوستی که اینها می‌گویند و معنایی که از آن اراده می‌کنند، غیر از آن معنا و حقیقتی است که امام حسین(علیه السّلام) در نظر داشت.

*انگیزة اصلی قیام کربلا

امام حسین(علیه السّلام) انگیزه‌اش در این نهضت مقدس، صرفاً احیای ذکر خدا، متجلی ساختن جمال اعلای خدا در عالم انسان، و حرکت دادن عالم انسان به سوی عالم قرب، لقا و رضوان خدا بود که فهم و درک این معنا برای امثال ما دورافتادگان و محرومان بسیار دشوار است! و در صحرای عرفات، دل به جمالی داده بود که با چشم‌های گریان و دست به سوی آسمان می‌گفت : خدایا! کور است آن چشمی که تو را حاضر و ناظر بر خود نبیند و سرمایة عمر را از کف داده است آن بنده‌ای که بهره‌ای از محبوبیت تو در قلب خود نیابد .
این سخن را در عرفات گفت و در کربلا همان را با پیکر آغشته به خونش معنا کرد! در گودال قتل‌گاه، با قلب شکافته و پیشانی شکسته ، صورت روی خاک نهاده بود، در حالی که زبان در دهان خشک به زحمت می‌چرخید می‌گفت : الهی رضاً بقضائک صبراً علی بلائک تسلیماً لأمرک لامعبود سواک . ای خدای من! من جز راضی به قضای تو و تسلیم امر تو بودن هدفی ندارم چرا که من، معبود و محبوبی جز تو نمی‌شناسم. این حقیقت معنای لا إله الّا الله است که امام حسین(علیه السّلام) در کربلا روز عاشورا نشان داد . خدا هم جواب قبولی به این فدایی راستینش داد و فرمود :
یا أیّتها النفس المطمئنّه ? إرجعی إلی ربّک راضیةً مرضیّةً ? فأدخلی فی عبادی ? و ادخلی جنّتی.
ای جان آرام گرفته به یاد خدا! بازگرد به سوی خدایت... به تعبیر عامیانة ما، ای حسین عزیزم! بیا، بیا به دامن خودم که تو محبوب منی. هم من از تو خشنودم و هم تو از من خشنودی. بیا داخل بندگان خاص و بهشت مخصوص من شو . او می‌خواست ایمان به خدا و عشق به لقای او را در دل‌ها ایجاد کند و در سایة این عشق و ایمان به خدا، احکام آسمانی قرآن را در میان جامعه جاری سازد. در نتیجه، عالم انسان در مسیر قرب به خدا و نیل به حیات ابدی به حرکت درآید. در این صورت طبیعی است که سایر اهداف از حریت و آزادی، اقامة قسط و عدل، حفظ حقوق و... به طور جامع و کامل تحقق می‌یابد . امام حسین(علیه السّلام) با قیام خونین خود اعلام کرد تنها جمالی که سزاوار است انسان به او عشق بورزد و در راه رسیدن به قرب و تحصیل رضای او همه چیز خود را فدا کند، جمال خداست آری، امام حسین(علیه السّلام) تنها فدای خدا و شهید دین خداست، نه شهید راه آزادی منهای ایمان به خدا! خدا هم فرموده است
و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون.
تمام هدف من از خلقت عالم این است که آدمیان رو به من بیایند و با من در ارتباط باشند. تنها من معبود و مطاعشان باشم. تنها تقرّب به من و تحصیل رضای من، انگیزه و محرکشان در تمام شئون زندگی‌شان باشد. رکن اساسی کار هر مسلمان در جمیع فعالیت‌هایش تقرب جستن به خداست امام‌حسین(علیه السّلام) نیز علت اساسی نهضت و قیام خود را احیای اسلام و زنده نگه داشتن دین خدا نشان داد و در جواب فرماندار مدینه که آن حضرت را دعوت به بیعت با یزید می‌کرد فرمود :
اگر بنا شود آدمی مثل یزید حاکم بر امت گردد، در این صورت باید فاتحة اسلام خوانده شود و ماتم برای دین خدا گرفته شود. من باید برای روشن نگه‌داشتن چراغ روشنگر اسلام کشته شوم . پس آن شرف و کمال جاری که شایستة شأن امام حسین (علیه السّلام) است، شرف شهادت در راه احیای دین خدا و کمال روشن نگه داشتن نام خدا بر زبان‌هاست، وگرنه موضوع آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی و زیر بار نرفتن در سایر افراد مردم، حتی کافران نیز دیده می‌شود.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:18 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????