عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

9. ماندگاری

هیچ حادثه ای به جاودانگی و ماندگاری « کربلا» نمی رسد و در این حد، در ذهن ها و زندگی ها زنده نیست و اینگونه فراگیر زمان ها و مکان ها و انسان ها نگشته است و موج آن مثل عاشورا همیشه متلاطم نمانده است. رمز آن در چند مسئله نهفته است، از جمله:
1. خدایی بودن آن: حرکت حسین جهاد و شهادتش، انگیزه و محرکش همه و همه، برای خدا بود و هرچه که « لله» باشد، رنگ جاودانه می گیرد. نور خدا خاموشی ندارد و جهاد برای حق، همواره امتداد می یابد.
2. افشاگری های اسرای اهل بیت: هر انقلابیف یک بازو می خواهد و یک زبان، خون و پیام، عمل و تبلیغات. خطابه های زینب و سجاد و سخنان بازماندگان کربلا در دوران اسارت، نقش مهمی در افشاگری چهره دشمن و خنثی کردن تبلیغات دروغین امویان و آگاهی مردم از ماهیت قیام و شخصیت سیدالشهدا و شهیدان عاشورا داشت و سبب شد امویان نتوانند پرده بر جنایات خویش بکشند و آن حادثه را از یادها ببرند.
3. احیاگری های « ذکر»: در تعلیمات ائمه، تأکید فراوان شده که برای امام حسین و شهدای کربلا گریه کنند، نوحه بخوانند، شعر بسرایند، عزاداری کنند، به زیارت روند و بر تربت امام حسین سجده کنند. اینها همه سبب شده مکتب عاشورا و حادثه ی کربلا و مظلومیت امام حسین و شهدای کربلا، به صورت زنده و جاوید و فراگیر باقی بماند.
انقلاب اسلامی در راستای تعلیمات حماسه حسینی با استفاده از « یاد»، « بکاء»، « زیارت»، « شعر» و « مرثیه» حرکت و انقلاب را در قلوب ملت های جهان ماندگار ساخت و کیفیت حوادث تلخ انقلاب و جنگ تحمیلی و اوج
فداکاری ها و اخلاص رزمندگان اسلام و اوج خشونت و بی رحمی استکبار جهانی را نسبت به مردم مظلوم ایران و غربت و مظلومیت در اوج خود را به جهانیان نشان داد؛ افزون بر آنکه اینها همه و همه تحت تأثیر این حادثه و نهضت امام خمینی در عصر حاضر بی نظیر و ماندگار شد.

10. ایثار و فداکاری

از بارزترین مفاهیم و درس های عاشورا، « ایثار» است. ایثار، یعنی فداکاری و دیگری را بر خود مقدم داشتن و جان و مال خود را فدای چیزی برتر از خویش کردن. در کربلا، فدا کردن جان در راه دین، فداکردن خود در راه امام حسین به خاطر حسین، تشنه جان دادن و ... از مصادیقی است که به روشنی دیده می شود.
امام حسین جان خود را فدای دین می کند. اصحاب او، تا زنده اند، نمی گذارند کسی از بنی هاشم به میدان رود، تا بنی هاشم زنده اند، آسیبی به حسین نمی رسد. شب عاشورا که امام بیعت را از آنان برمی دارد که جان خویش را نجات دهند، یکایک برخاسته، اعلام فداکاری می کنند و می گویند: زندگی پس از تو را نمی خواهیم و خود را فدای تو می کنیم.(1) وقتی مسلم بن عوسجه بر زمین می افتد، در آخرین لحظات به حبیب بن مظاهر وصیت می کند تا زنده ای، مبادا دست از یاری حسین برداری، جانت را فدای او کن.(2) برخی از یاران امام حسین، هنگام نماز ظهر، جان خویش را سپر تیرهای دشمن می کنند و امام نماز می خواند. عباس با لب تشنه
وارد فرات می شود و چون می خواهد آب بنوشد، یاد لب های تشنه ی حسین و اطفال او می افتد و آب نمی نوشد و به خویش نهیب می زند که آیا آب بنوشی، در حالی که حسین تشنه و در آستانه مرگ است؟(3)
امام حسین در آغاز حرکت به کربلا، فرمود: هرکه آماده است جان خویش را در راه ما نثار و ایثار کند، با ما حرکت کند:« من کان باذلا فینا مهجته... فلیرحل معنا...»(4). همین فرهنگ بود که نوجوانی چون حضرت قاسم را وا می داشت که روز عاشورا خطاب به امام حسین بگوید:« روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء»(5): جانم فدای جانت. در زیارت عاشورا نیز بر صفت ایثار یاران حسین تصریح شده است:« الذین بذلوا مهجهم دون الحسین»(6): آنان که از جان و خون خویش در راه حسین گذشتند.
امام خمینی این حماسه آفرین احیاگر اسلام و رهرو راستین مکتب حسین می فرماید: « اسلام عزیز از شما ای گروه مسلمانان در هر لباس و شغلی که هستید استمداد می کند و وظیفه ی همه است که در نجات آن کوشش کنید و ضربه هایی که از سلاطین جور خصوصاً در این پنجاه سال حکومت ضد اسلامی و ملی دودمان پهلوی خورده است و می خورد میزان کنید:« کلکم راع و کلکم مسئول»(7).
او به پا می خیزد بر این مصیبت مشترکی که دامنگیر شیعه است؛ برای شیعه ای که در سکوت می سوزد؛ برای اتحاد پنهانی که رهبری می طلبد و
برای ملتی که با قلب هایی دردمند و جورکشیده در پی حقیقت روانند، با چه شکوه و عظمتی رهبری می کند. این جریان خسته تاریخ را با دعوت به اتحاد، اتحادی که به دست نمی آید مگر در سایه ی کشتن هواهای نفس و هم هدف شدن برای برپایی حکومت عدالت گر اسلامی، با حفظ وحدت کلمه که یک تکلیف است برای همه، تکلیفی الهی... .
امام خمینی بزرگ، رهبر پرورش یافته ی مکتب قرآن، بر درد بزرگی که دامن گیر اسلام شده است، برای فراموشی آزادگی، برای غارت میراث فرهنگ اصیل اسلامی به پا می خیزد و با تکیه بر مولا و مقتدای خویش، حسین می فرماید: محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است، فداکاری سیدالشهدا است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است.

11. شعارهای عاشورا و شعرهای حماسی

برخی از کلمات سیدالشهدا چه در فاصله ی مدینه تا کربلا و چه در روز عاشورا، دارای پیام های مؤثر و دیدگاه های الهام بخش برای جهاد و کرامت است. این سخنان یا در ضمن خطبه ها آمده است، یا رجزها و اشعار آن حضرت حالت شعاری به خود گرفته است. می توان هدف حسینی و اندیشه ها و روحیه های عاشورایی را از آنها دریافت و آن بخش های فروزان را شعارهای نهضت عاشورا دانست. برخی از این شعارها چنین است:
1. « علی الاسلام السلام؛ اذا بلیت الامة براع مثل یزید»(8)( این را در پاسخ مروان در مدینه فرمود که از آن حضرت می خواست با یزید بیعت کند).
2. « انی لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما»(9)( خطاب به یارانش در کربلا).
3. « الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟ فلیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقا...»(10)( در کربلا خطاب به اصحاب خویش فرمود).
4. « انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی»(11)( در وصیت نامه سیدالشهدا به برادرش محمد حنفیه آمده است که آن را قبل از خروج به سوی مدینه نوشت).
5. « هیهات منا الذله، یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون...»(12)( در خطاب به سپاه دشمن، پس از آنکه خود را سر دو راهی ذلت و شهادت محیر دید، فرمود).
6. « فهل هو الا الموت؟ فمرحبا به»(13)( در پاسخ عمر سعد که نامه ای به آن حضرت فرستاد و خواستار تسلیم شدن بود).
7. « موت فی عز خیر من حیاة فی ذل»(14)( که مرگ سرخ، به از زندگی ننگین است).
8.« ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا دنیاکم»(15)( در آخرین لحظات پیش از شهادت وقتی حضرت شنید سپاه کوفه به طرف خیمه های حرم او حمله کرده اند، به پیروان ابوسفیان چنان فرمود).
9.« هل من ناصر ینصر ذریته الاطهار؟»(16) «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟»(17)( وقتی سیدالشهدا این نصرت خواهی و استغاثه را بر زبان آورد که همه یاران و بستگانش شهید شده بودند).
از مجموعه ی این جملات نورانی و حماسی که شعارهای حسین در نهضتش به شمار می آید، تأکید آن امام، بر مفاهیم و ارزش های زیر به دست می آید: نابودی اسلام در شرایط سلطه یزیدی، حرمت بیعت با کسی چون یزید، شرافت مرگ سرخ بر زندگی ذلت بار، اندک بودن انسان های راستین در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبی در عصر حاکمیت باطل، زینت بودن شهادت برای انسان، تکلیف مبارزه با سلطه ی جور و طغیان، اوصاف پیشوای حق، تسلیم و رضا در برابر خواسته ی خداوند، همراهی شهادت طلبان در مبارزات حق جویانه، حرمت ذلت پذیری برای آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ برای عبور به بهشت برین، آزادگی و جوانمردی، یاری خواهی از همه و همیشه در راه احقاق حق و ....
بقا و جاودانگی عاشورا، در سایه ی همین تعلیمات و آرمان هاست که در کلام آن حضرت جلوه گر است و نهضت های ضد ستم ضد استبداد، همواره از این پیام ها و درونمایه ها الهام گرفته اند.
در کربلا، حسین بن علی و فرزندان و برادران و یارانش در میدان های نبرد، رجز می خواندند؛ رجزهایی که اصحاب امام در روز عاشورا می خواندند، نمایانگر عقیده و هدفی بود که در راه آن از شهادت استقبال می کردند، بلکه انگیزه جهادشان بود که در چه راهی و برای چه هدفی است و
نشان دهنده ی یقین، ثبات قدم، آگاهی و بصیرتشان بود؛ مثلاً حضرت اباالفضل گفته است:« و الله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی».
استفاده از قالب نافذ و ماندگار شعر برای زنده نگهداشتن حماسه عاشورا و یاد امام حسین از دیرباز رواج داشته و مورد تشویق اهل بیت بوده است و مرثیه، از محورهای عمده ی سروده های شاعران شیعی و علاقه مند به خاندان نبوت به شمار می آمده و می آید.
شعرهای حماسی که رزمندگان اسلام در جنگ تحمیلی در میدان های نبرد می خواندند، نوعی تحرک و روانی در آنها ایجاد می کرد. به کارگیری وزن و آهنگ در شعرهای حماسی که مبارزان در میدان های جنگ می خواندند، برای تقویت نیرو و روحیه خود خیلی مؤثر بود و هم برای ترساندن دشمن. در این سرودها و شعارهای نظامی رزمندگان در میانه ی جنگ، آن را می خواندند و به شجاعت و قهرمانی های خویش می بالیدند و دشمنان شان را به کشتن و تار و مار کردن تهدید می کردند. این سرودها در آن میدان های نبرد، مانند یک سلاح پیکار مؤثر بود و رزم آوران همان گونه که بر تفنگ ها و تیرها و تانک ها اعتماد می کردند، بر شعار و سرودهای خود که برگرفته از حماسه ی حسینی بود نیز تکیه می کردند.
در حقیقت شاعران عاشورایی احساس خویش را نسبت به آن حماسه در قالب شعر بیان می کنند و از این راه، بخشی از ادبیات غنی شیعه در زبان های مختلف شکل می گیرد؛ چه اینکه زبان عربی، از همان آغاز، پس از حادثه کربلا، آن ماجرا به شعر راه یافت و بازماندگان شهدا از اهل بیت به سرودن مرثیه پرداختند؛ سپس شاعران دیگر در سال ها و قرن های دیگر، همواره شعر را در ترسیم نهضت کربلا و مصیبت های اهل بیت به کار گرفتند.

پی‌نوشت‌ها:

*عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور.
1.موسوعة کلمات الامام الحسین؛ ص 100.
2. بحارالانوار؛ ج 45، ص 20.
3. همان؛ ص 41.
4. همان؛ ج 44، ص 366.
5. موسوعة کلمات الامام الحسین؛ ص 467.
6. بحارالانوار؛ ج 98، صص 293 و 296 و مفاتیح الجنان؛ زیارت عاشورا.
7. صحیفه نور؛ ج 2، ص 40.
8.موسوعة کلمات الامام الحسین؛ ص 284.
9. بحارالانوار؛ ج 44، ص 381.
10. ابن شهرآشوب؛ مناقب؛ ج 4، ص 68.
11. همان؛ ص 89.
12. نفس المهموم؛ ص 131 و مقتل خوارزمی؛ ج، ص 7.
13. موسوعة کلمات الامام الحسین؛ ص 382.
14. بحارالانوار؛ ج 44، ص 192.
15. همان؛ ج 45، ص 51.
16.ذریعة النجاة؛ ص 129.
17. بحارالانوار؛ ج 45، ص 46.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 4:39 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

12.سیره امام حسین

سیره اخلاقی و رفتاری سیدالشهدا نشان دهنده ی روح بلند او و تربیت در دامان پیامبر و علی و تجسم قرآن کریم در عمل و اخلاق اوست. مهمان نواز و بخشنده بود. به خویشاوندان رسیدگی می کرد. سائلان را محروم نمی گذاشت. به فقیران می رسید. برهنگان را می پوشاند و گرسنگان را سیر می کرد. بدهی بدهکاران را می داد. بر یتیمان شفقت و مهربانی داشت. ضعیفان را کمک و یاری می کرد. صدقاتش فراوان بود و مالی که به دستش می رسید، میان تهیدستان تقسیم می کرد. بسیار عبادت خدا می کرد و روزه می گرفت. بیست و پنج بار پیاده به سفر حج رفت. شجاعتش زبانزد همگان بود. در میدان نبرد استوار و بی باک بود. اراده ای نیرومند و روحیه ای والا داشت. هرگز ذلت و حقارت را نمی پذیرفت. مرگ را بر زندگی ذلیلانه ترجیح می داد. غیرتمند بود. صراحت لهجه و صلابت در بیان حق داشت. حلم و بردباری و تحملش بسیار بود. کریم و بزرگوار بود و با کمترین بهانه ای غلامان و کنیزان خویش را آزاد می کرد. شب ها انبان غذا به خانه محرومان می برد. متواضعانه با فقیران و مساکین همنشین و هم غذا می شد. امر به معروف و نهی از منکر را دوست داشت و از خلاف ها و جنایت های ظالمان به شدت انتقاد می کرد. جوانمرد و با فتوت و اهل گذشت بود. کینه ی بدی کننده را به دل نمی گرفت. اهل عفو بود. بزرگی روح و کرم او همه را شیفته ی رفتارش می ساخت. خانه اش پناهگاه و مرکز امید درماندگان بود. اهل شب زنده داری بود. در شب و روز هزار رکعت نماز می خواند. در ماه رمضان قرآن ختم می کرد. پول ها و بخشش هایی را که معاویه می فرستاد، می گرفت و میان فقرا تقسیم می کرد. سالی یک بار نصف همه ی دارایی خود
در راه خدا به نیازمندان صدقه می داد. ثروت را ذخیره نمی کرد. محاسن خویش را خضاب می کرد.
خصلت های برجسته و سیره ی متعالی آن حضرت، در صحنه های مختلف انقلاب اسلامی در میان مردم و مسئولان نیز جلوه داشت؛ برای نمونه: دولت قاطعانه رابطه ی خود را با آمریکا و رژیم صهیونیستی قطع کرد و مردم نیز به حمایت و پشتیبانی آنها برخاستند و با برپایی تظاهرات و راهپیمایی حمایت خود را به مسئولان و مخالفت خود را به استکبار جهانی نشان می دادند. مردم در سخت ترین شرایط محاصره و سختی پیشنهاد تسلیم شدن در برابر آمریکا را نپذیرفتند. عزتمندانه به استقبال شهادت رفتند. جوانمردانه به مقاومت پرداختند و سرانجام طعم شیرین پیروزی را چشیدند و بر صدام و صدامیان پیروز شدند و در ادامه با انقلاب صنعتی در تمام زمینه های اقتصادی و تکنولوژی و کشاورزی به خودکفایی رسیدند. در سیاست خارجی با انگیزه امر به معروف و نهی از منکر بارها شهامت ملت ایران به گوش جهانیان رسیده است و در این راستا هتاکی های دشمنان را حلیمانه تحمل کردند.

13. زنان

درباره ی زنان در حادثه کربلا در دو محور می توان سخن گفت: یکی آنکه آنان چند نفر و چه کسانی بودند؟ دیگر آنکه در این حادثه ی عظیم چه نقشی داشتند؟ زنانی که در کربلا حضور داشتند، برخی از اولاد علی بودند و برخی جز آنان، از بنی هاشم و دیگر اقوام.
در عاشورا دو زن از فرط عصبیت و احساس، به حمایت از امام
برخاستند و جنگیدند: یکی مادر عبدالله بن عمر که پس از شهادت فرزند، با عمود خیمه به طرف دشمن روی کرد و امام او را برگرداند. دیگری مادر عمرو بن جناده که پس از شهادت پسرش، سر او را گرفت و مردی را به وسیله آن کشت؛ سپس شمشیری گرفت و با رجزخوانی به میدان رفت که امام حسین او را هم به خیمه ها برگرداند.(1)
مجموعه ی این بانوان، همراه کودکان خردسال، کاروان اسرای اهل بیت را تشکیل می دادند که پس از شهادت امام و حمله ی سپاه کوفه به خیمه ها، ابتدا در صحرا متفرق شدند، سپس به صورت گروهی اسیر شدند و به کوفه و از آنجا به شام فرستاده شدند.
آموزش صبر: روحیه ی مقاومت و تحمل زنان در مقابل شهادت ها درس دیگر نهضت بود. اوج این صبوری و پایداری در رفتار و روحیات زینب کبری جلوه گر بود.
پیام رسانی: افشاگری های زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه، پاسداری از خون شهدا بود. سخنان بانوان، هم به صورت خطبه جلوه داشت و هم گفتگوهای پراکنده به تناسب زمان و مکان.
روحیه بخشی: در بسیاری از جنگ ها حضور تشویق آمیز زنان در جبهه، به رزمندگان روحیه می بخشید. در کربلا نیز مادران و همسران بعضی از شهدا این نقش را برعهده داشتند.
پرستاری: رسیدگی به بیماران و مداوای مجروحان از نقش های دیگر زنان در جبهه ها، از جمله در عاشوراست. نقش پرستاری و مراقبت حضرت
زینب از امام سجاد یکی از این نمونه هاست.(2)
اما درباره حضور زنان در انقلاب اسلامی، بیشتر به محور « پیام رسانی» باید اشاره کرد. مشارکت زنان در جهاد، شرکت در جبهه پیکار و همدلی و همراهی با نهضت مردانه امام خمینی و مشارکت در ابعاد مختلف آن از جلوه های این حضور است.
نقش زنان انقلاب اسلامی در نهضت امام خمینی بسیار مهم و کارساز بود. آنان با سرپرستی بازماندگان بمباران و جنگ، درس « مدیریت در شرایط بحران» را به دنیا دادند. آنان مجموعه بازمانده را در راستای اهداف نهضت امام خمینی هدایت کردند و با هر اقدام خنثی کننده نقشه های دشمن را خنثی ساختند.
زنان ایران با عمق بخشیدن به بعد عاطفی و تراژدیک کربلا، گریه ها، شیون ها و عزاداری بر شهدا و تحریک عواطف مردم، جریان کربلا را در اذهان زنده می کردند و بدین صورت به ماجرای کربلا عمق می بخشیدند و بر احساسات نیز تأثیر می گذاشتند و از این رهگذر انقلاب اسلامی ماندگارتر شد.
حفظ ارزش ها، درس دیگر زنان قهرمان انقلاب اسلامی از نهضت کربلا است. حفظ ارزش های دینی و اعتراض به هتک حرمت مقام مقدس زنان و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشم های آلوده از دیگر تأثیرگذاری های حماسه حسینی است.

14. خون

آن روز که جان خود فدا می کردیم، با « خون» به حسین اقتدا می کردیم؛
چون منطق ما منطق عاشورا بود با نفی « خود» اثبات « خدا» می کردیم. خون، عزیزترین موجود پیکر انسان است که با نبود آن، جان هم وجود نخواهد داشت. با این حساب، کسی که حاضر باشد از « خون» خویش در راه مکتب و عدالت و حق بگذرد، آماده ی جانبازی است و این همان « شهادت طلبی» است که از الفبای « فرهنگ عاشورا» است.
هم آن که خون می دهد و از جان می گذرد، عزیز است و ماندگار و هم آن که در راه انتقام خون های به ناحق ریخته، قیام می کند، کاری امام زمان گونه می کند؛ چرا که آن حضرت خونخواه کشتگان کربلاست:« این الطالب بدم المقتول بکربلا؟» و هم آنان که از خون شهیدان، الهام حماسه و فداکاری می گیرند، شاگردان لایق مکتب شهادتند.
اینکه سیدالشهدا در آغاز حرکت به سوی کربلا فرمود: هرکس حاضر است خون قلب خویش را در راه ما نثار و ایثار کند، با ما همراه شود:« من کان باذلا فینا مهجته فلیرحل معنا»(3)، اشاره به همین فرهنگ شهادت طلبی است. قداست خون شهید نیز از همین جاست؛ چرا که او با خدا معامله می کند و حق اوست که با اولین قطره خونش که بر زمین ریخته می شود، آمرزیده شود:« اول ما یهراق من دم الشهید یغفر له دنبه کله الا الدین»(4) و قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، یا قطره اشکی از خوف خدا، محبوب ترین قطره نزد خداوند است:« ما من قطرة احب الی الله عز و جل من قطرتین: قطرة دم فی سبیل الله و قطرة دمعة فی سواد اللیل لا یرید بها عبد الا الله»(5).
در روایات و زیارات نیز نسبت به سیدالشهدا و یاران شهیدش تعبیراتی از این قبیل زیاد است که : شما جان تان را، نفس تان را، ارواح تان را، خون تان را، خون قلب تان را، خودتان را و ... در راه خدا بذل و نثار کردید. هر ملتی هم که این روح و روحیه را داشته باشد، به عزت می رسد و آنان که از خون دادن و جان باختن گریزانند، گرفتار ذلت می شوند.
امام خمینی می فرماید:« مسلم خون شهیدان انقلاب و اسلام را بیمه کرده است. خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا می داند که راه و رسم شهادت کورشدنی نیست و این ملت ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود.»(6)
خون شان آیت سرافرازی است. رمز خودسوزی و جهان سازی است. سنگ خونرنگ هر مزار شهید، غزل خون نشان جانبازی است.

پی‌نوشت‌ها:

*عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور.
1.زندگانی سیدالشهدا؛ ج 2، ص 236. به نقل از: لهوف، کبریت احمر و انساب الاشراف.
2. در این زمینه رک به: مقاله « درس های امدادگری در نهضت عاشورا» از مؤلف( مجله پیام هلال، شماره 26، شهریور 1369).
3.مقتل الحسین مقرم؛ ص 194.
4. میزان الحکمه؛ ج 5، ص 192( از پیامبر خدا).
5. همان؛ ص 187( از امام زین العابدین).
6. صحیفه نور؛ ج 20، ص 239.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 4:37 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

15. عمل به وظیفه و تکلیف

می رسد و آزادی به همراه خود، تضاد افکار و عقاید و بحث های فلسفی و کلامی را مطرح می کند. در این هنگام دیگر شمشیرکاری از پیش نمی برد. اینجا اسلحه ی مناسب، درس و کتاب و قلم است.
وقتی اوضاع زمانه آنگونه شد که شناخت حق از باطل دشوار و صعب گردد، اصلی ترین وظیفه ی رهبر دینی نشان دادن صراط مستقیم و مبارزه با انحراف ها و تحریف ها است. اگر امام حسین در زمان امام صادق و یا امام رضا می بود، بی تردید همان گونه عمل می کرد که آن دو بزرگوار عمل کردند.
برای نهضت ما نیز چنین آینده ای که در آن بازار عرصه ی افکار، داغ باشد، قابل پیش بینی است؛ از این رو لازم است روحانیت ده ها برابر گذشته، خود را تجهیز کند. روحانیت احتیاج به تقویت دارد؛ احتیاج به برنامه و کار منظم و حساب شده دارد. در برابر روحانیون مردم قرار دارند که به مراتب بیشتر از گذشته به هدایت و راهنمایی و ارشاد احتیاج دارند. روحانیت باید به سرعت به فکر چاره بیفتد و تا این سیل عظیم به راه نیفتاده است، خود را برای مقابله با آن آماده کند.
اینکه روحانیت شیعه توانسته است در طول تاریخ منشأ حرکت های بزرگ بشود، ولی روحانیت های دیگر نتوانسته اند، دو دلیل عمده دارد:
دلیل اول، ویژگی خاص فرهنگ روحانیت شیعه است. خود فرهنگ شیعی یک فرهنگ زنده و حرکت زا و انقلاب آفرین است. این فرهنگی است که از روش علی و از اندیشه های او تغذیه می کند. این فرهنگی است که در تاریخ خود عاشورا دارد. صحیفه سجادیه و دوره امامت و عصمت دویست و پنجاه ساله دارد. هیچ یک از فرهنگ های دیگر چنین عناصر حرکت زایی در خود ندارند.
دلیل دوم، اینکه روحانیت شیعه- که به دست ائمه شیعه پایه گذاری شده است- از ابتدا اساسش تضاد با قدرت های حاکم بوده است. به قول حامد آلگارد در همان کتابی که ذکرش گذشت، اساس روحانیت شیعه بر انکار حقانیت پادشاه است. روحانیت شیعه از نظر معنوی متکی به خدا و از نظر اجتماعی متکی به مردم است و هیچ گاه جزء دولت نبوده است؛ اما در مقابل، مثلاً روحانیت تسنن از همان ابتدا، وابسته به دستگاه حاکم بوده است. از همان زمان که ابویوسف به سمت قاضی القضات هارون منصوب شد و در عین حال سمت مفتی اعظم را هم به دست آورد، مشخص بود که دیگر پایگاهی در میان مردم نمی توانست داشته باشد.در زمان خود ما افرادی نظیر شیخ محمد عبده که از روشنفکران و روحانیون اهل تسنن مصر است، وقتی اعتبار پیدا می کند که آقای خدیو عباس به اسمش ابلاغ صادر می کند والا مردم مصر مفتی بودن او را بی اعتبار می شمارند و یا شیخ محمد شلتوت، مصلح بزرگ مصری را باید جمال عبدالناصر به اسمش ابلاغ صادر کند و وقتی که در اتاقش می نشیند، می باید عکس جمال عبدالناصر بالای سرش باشد. مشخص است که این افراد دیگر نمی توانند پایگاه مردمی داشته باشند و نخواهند توانست علیه قدرت حاکم قیام کنند؛ اما روحانیت شیعه از ابتدا براساس بی نیازی از قدرت های حاکم پایه گذاری شد و همیشه سلاطین و بزرگان مجبور بودند آستان آنها را ببوسند و پیشانی به درگاه آنها بسایند.
پس سر دیگر اینکه روحانیت توانست انقلاب ها را رهبری کند، استقلال است و این حقیقت که آنها هیچ گاه عضو دستگاه های دولتی و غیردولتی نبوده اند، در آینده هم باید این ارزش ها برای روحانیت محفوظ بماند.
دولت هایی که مردم هرگز طبل حمایت از ایشان را بر دوش نکشیدند، مگر از
ترس و ناآگاهی خویش؛ چرا که مردی چون خمینی که عشق آگاهانه حسین را در سینه داشت، سکوت در مقابل ستمکاری را دفاع از ستمکار می داند... و فریاد آگاهی و آگاهی دادن به مردم را سر می داد که افسوس که نمی دانیم ارمغان این دین بزرگ برای ما چیست و ما را به کجا می کشاند... .
و چه با درد فریاد می کند که، ای سران اسلام! به داد اسلام برسید! ای علمای نجف به داد اسلام برسید! ای علمای قم به داد اسلام برسید! رفت اسلام؛ اسلامی که با زحمات فراوان پیامبر و ائمه حفظ و به دست ما رسیده است، اسلامی که برنامه ی زندگی و حکومت دارد.
و چه زیبا رایحه ی خوش بیداری در قلب های عاشق مردم وزیدن می گیرد و اتحاد و یکپارچگی، ایران را، ملت و ملیت را درهم می کوبد و تنها یک پرچم و آن هم اسلام است که حلقه اتصال مردم می شود... .
درد نفاقی که از رحلت رسول اکرم زمانه بر دوش خود می کشید و غفلت چند صد ساله ای که بیداری می طلبید، زحمت و رنجی که معاویه پایه ریز آن بود و اسلام دردمندی که جز به حکومت اندک علی عدالت را در چهره استعمار شده اش نیافته بود... از جمل تا صفین و خوارج که دردهای حکومت علی بودند و حکومت ایشان که نه به خاطر علی و حق حکومت علی، بلکه به خاطر مهجوریت اسلامی که مردم با علی باید می شناختندش و بعد از علی ناشناخته ماند و مردی که ملت را به آگاهی می خواند تا علم خسته اسلام را بالا برند.
اتحاد، ریشه می دواند و نفاق جای خود را به اتحاد مذهبی می دهد و ماه محرم، این ماه نهضت سربلند حسین به نهضت 15 خرداد و محرم ملهم از نهضت حسینی ختم می شود.

16. آثار و نتایج نهضت عاشورا

شهادت مظلومانه سیدالشهدا و یارانش در کربلا، تأثیری بیدارگر و حرکت آفرین داشت و خونی تازه در رگ های جامعه ی اسلامی دواند و جو نامطلوب را شکست و امتدادهای آن حماسه، در طول تاریخ، جاودانه ماند؛ حتی در همان سفر و اسارت اهل بیت نیز تأثیرات سیاسی این حادثه در اندیشه های مردم آشکار شد. گروهی از اسرا را که به شام می بردند، چون به تکریت رسیدند، مسیحیان آنجا در کلیساها جمع شدند و به نشان اندوه بر کشته شدن حسین ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند. به شهر « لینا» هم که رسیدند، مردم آنجا همگی گرد آمدند و بر حسین و دودمانش سلام و درود فرستادند و امویان را لعن کردند و سربازان را از آنجا بیرون کردند؛ چون خبر یافتند مردم « جهینه» هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند، وارد آن نشدند. به قلعه « کفرطاب» رفتند، به آنجا نیز راهشان ندادند. به حمس که وارد شدند، مردم تظاهرات کردند و شعار دادند:« اکفراً بعد ایمان و ضلالاً بعد هدی؟» و با آنان درگیر شدند و تعدادی را کشتند.(1) برخی از تأثیرات حماسه عاشورا از این قرار است:
1. قطع نفوذ دینی بنی امیه بر افکار مردم؛ 2. احساس گناه و شرمساری در جامعه به سبب یاری نکردن حق و کوتاهی در ادای تکلیف؛ 3. فرو ریختن ترس ها و رعب ها از اقدام و قیام علیه ستم؛ 4. رسوایی یزیدیان و حزب حاکم اموی؛ 5. بیداری روح مبارزه در مردم؛ 6. تقویت و رشد انگیزه های مبارزاتی انقلابیون؛ 7. پدید آمدن مکتب جدید اخلاقی و انسانی
( ارزش های نوین عاشورایی و حسینی)؛ 8. پدید آمدن انقلاب های متعدد با الهام از حماسه ی کربلا؛ 9. الهام بخشی عاشورا به همه ی نهضت های رهایی بخش و حرکت های انقلابی تاریخ؛ 10. تبدیل شدن « کربلا» به دانشگاه عشق و ایمان و جهاد و شهادت، برای نسل های انقلابی شیعه؛ 11. به وجود آمدن پایگاه نیرومند و عمیق و گسترده ی تبلیغی و سازندگی در طول تاریخ، بر محور شخصیت و شهادت سیدالشهدا.
از نهضت های شیعی پس از عاشورا، می توان « انقلاب توابین»، « انقلاب مدینه»، « قیام مختار»، « قیام زید»، و حرکت های دیگر را نام برد.
تأثیر حماسه عاشورا را در انقلاب های بزرگی که در طول تاریخ، بر ضد ستم انجام گرفته، چه در عراق و ایران و چه در کشورهای دیگر، نباید از یاد برد. « فرهنگ شهادت» و انگیزه جهاد و جانبازی که در انقلاب اسلامی ایران و هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها جلوه گر بود، گوشه ای از این تأثیرپذیری است. شعار« نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه» که در مبارزات ملت مسلمان ایران بر ضد طاغوت طنین افکن بود و نیز شور حسینی جبهه های رزم ایران، گواه روشن تأثیرگذاری کربلا در قرن ها پس از آن حماسه ی مقدس است. خون او تفسیر این اسرار کرد، ملت خوابیده را بیدار کرد.(2)

17. کل یوم عاشورا

هر روز عاشورا و هر سرزمین، کربلاست:« کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا». این جمله و شعار، نشان دهنده ی پیوستگی و تداوم خط درگیری حق
و باطل در همه زمان ها و مکان هاست. عاشورا و کربلا، یکی از بارزترین حلقه های این زنجیره طولانی است. همیشه حق و باطل رو در روی همند و انسان های آزاده، وظیفه ی پاسداری از حق و پیکار با باطل را بر عهده دارند و بی توجه گذشتن از کنار صحنه حق و باطل، بی دینی است. امام خمینی بارها به این نکته مهم توجه دادند؛ از جمله در ایام جنگ تحمیلی(3) و در پیامی به مناسبت 17 شهریور فرمودند:« عاشورا، قیام عدالتخواهان با عددی قلیل و ایمان و عشقی بزرگ، در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود و دستور آن بود که این برنامه، سرلوحه ی زندگی امت در هر روز و در هر سرزمین باشد. روزهایی که بر ما گذشت، عاشورای مکرر بود و میدان ها و خیابان ها و کوی و برزن هایی که خون فرزندان اسلام در آن ریخت، کربلای مکرر». « 17 شهریور، مکرر عاشورا و میدان شهدا مکرر کربلا و شهدای ما مکرر شهدای کربلا و مخالفان ما مکرر یزید و وابستگان او هستند».(4) نبرد عاشورا، گرچه از نظر زمان، کوتاه ترین درگیری بود( نیم روز)، ولی از نظر امتداد طولانی ترین درگیری با ستم و باطل است و تا هر زمان که هر آرزومندی آرزو کند که کاش در کربلا بود و در یاری امام شهیدان، به فیض و فوز عظیم شهادت می رسید( یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزاً عظیما)(5)، عرصه ی کربلا گرم و درگیری عاشورا دایر است؛ آنگونه که حسین، وارث آدم و ابراهیم و نوح و موسی و عیسی و محمد است، پیروان عاشورایی او نیز وارث خط سرخ جهاد و شهادت اند و پرچم کربلا را
بر زمین نمی نهند و این جوهر تشیع در بعد سیاسی است.
شیعه باید آب ها را گل کند/ خط سوم را به خون کامل کند/ خط سوم خط سرخ اولیاست/ کربلا بارزترین منظور ماست/ شیعه یعنی تشنه ی جام بلا/ شیعگی یعنی قیام کربلا/ شیعه یعنی بازتاب آسمان/ بر سر نی جلوه ی رنگین کمان/ از لب نی بشنوم صورت تو را/ صوت « انی لا اری الموت» تو را/ شیعه یعنی سالک پا در رکاب/ تا که خورشید افکند از رخ نقاب/ این سخن کوتاه کردم والسلام/ شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام.(6)
یکی از نویسندگان محقق می نویسد:« ما یقین داریم که اگر حسین در زمان ما بود، از قدس، جنوب لبنان و بیشتر مناطق اسلامی کربلای دومی می ساخت و همان موضعی را می گرفت که در برابر معاویه و یزید ایستاد و از همه مدعیان اسلام و تشیع و از آنان که بر قدس و جنوب لبنان می گریند و در اعلامیه ها، سخنرانی ها و صفحه ی مطبوعات بر سر فلسطین و لبنان معامله می کنند و در خیابان ها و مجامع، سلاح با خود حمل می کنند، بیش از تعدادی که در کربلای اول کنار آن حضرت ایستادند و یاریش کردند، او را یاری نمی کردند.»(7) این دیدگاه، ردکننده ی نظریه ای است که کربلا و قیام حسینی را تکلیفی خاص امام می داند که نمی توان از آن تبعیت کرد.
وقتی اباعبدالله الحسین ضرورت قیام بر ضد سلطه ستمگری را- که حلال را حرام می کند و عهد الهی را شکسته، برخلاف سنت پیامبر عمل می کند و تجاوزکارانه عمل می نماید- در خطبه ی خویش می آورد و این صفات را در سلطه ی یزیدی محقق می داند، در پایان می افزاید:« فلکم فی
اسوة»(8): در کار من برای شما الگوی تبعیت است. این سخن می رساند که گستره ی زمین و زمان، کربلا و عاشوراست و همیشه و همه جا باید با الهام از این مکتب، بر ضد ستم قیام کرد و در راه آزادی و عزت، فداکاری نمود.
امام خمینی فرموده است:« این کلمه ی کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، یک کلمه ی بزرگی است... همه روز باید ملت ما این معنی را داشته باشد که امروز روز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را ما پیاده کنیم. این انحصار به یک زمین ندارد. انحصار به یک افراد نمی شود. قضیه کربلا منحصر به یک جمعیت هفتاد و چند نفری و یک سرزمین کربلا نبوده، همه ی زمین ها باید این نقش را ایفا کنند»(9).

پی‌نوشت‌ها:

*عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور.
1.عاشورا فی الادب العاملی المعاصر؛ ص 54. به نقل از:منتخب طریحی و مقتل ابی مخنف.
2.کلیات اقبال لاهوری؛ ص 75.
3. صحیفه نور؛ ج 20، ص 195.
4. همان؛ ج 9، ص 57.
5. زیارت عاشورا.
6. ابیاتی از مثنوی « شیعه نامه»، محمدرضا آقاسی( کیهان، 71/6/12).
7. هاشم معروف الحسنی؛ الانتفاضات الشیعیه؛ ص 387.
8. تاریخ طبری؛ ج 4، ص 304.
9. صحیفه نور؛ ج 9، ص 202.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 4:37 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چکیده

در این مقاله تلاش گردیده تا ضمن بیان مساله و اهمیت آن، ادبیات مربوط عدالت اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد. در این بررسی، مباحثی همچون مفهوم شناسی عدالت از دیدگاه مکتب اسلام و سایر مکاتب غربی بدان اشاره و همچنین الگو و مولفه های سیستمهای هوشمند اجتماعی مبتنی بر عدالت اجتماعی مطرح شده است. در ادامه به ضرورت و استعداد شبیه سازی واقعه عاشورا و احصای رمزها، نمادها و پیامهای عاشورایی اشاره گردیده است. در بخش دیگر مقاله که کانون اصلی این پژوهش را تشکیل می دهد، بر اساس پیامهای قیام عاشور و نهضت حسینی و تبیین آنها، مدل سیستمیک هوشمند عدالت اجتماعی مبتنی بر پیامهای هوشمندانه عاشورایی ارائه گردیده و در نهایت نیز به جمع بندی موضوع پرداخته و نتیجه گیری صورت گرفته است.

واژگان کلیدی

عدالت اجتماعی(1)، عدالت رویه ای(2)، عدالت مراوده ای(3)، عدالت توزیعی(4)، عاشورا

مقدمه

بدون تردید، بنیان ادبی و مبنای تفسیر رفتار برخاسته از شأن عصمت، در کتاب و سنت نهفته است؛ در واقع سیره اهل بیت چیزی جز تفسیر کتاب و سنت برحسب مقتضیات زمان و مکان نبوده است. ضمن اینکه با تأمل بر مراتب وصف‏ناپذیر هوشمندی معصوم «علیهم‏السلام» ملاحظه می‏شود که هر انتخاب او در هر وضعیت مقتضی، بهترین انتخاب ممکن در بعد زمان و مکان بوده است؛ بدین ترتیب در هر اقدام معصوم، به اقتضای شرایط، شیوه‏ای برای مبارزه و جهاد آموخته شده است که «مرز تقیه را با ترس» و« تفاوت جهاد را با جنگ‏طلبی» معین می‏سازد. قیام برای شکستن بت‏های بشرساخته در ساحت‏های دنیایی و معنایی، استقامت فاطمی بر احقاق حق، احیای حکومت عدل، صلح روشنگرانه، شهادت آگاهانه، مناجات عارفانه، دانش‏گستری عالمانه، تبلیغ هوشیارانه، مقاومت صبورانه، و اهتمام مستمر به مباحثه علمی، توسعه معارف، اظهار هویت، و زمینه‏سازی غیبت و حتی اقدام به غیبت از انظار عامه، همگی شیوه‏هایی را معرفی می‏کنند که باید به اقتضای شرایط اتخاذ شوند تا امانتی گرانقدر را به نسل‏های آینده برسانند! نحوه برخورد با موضوع «عدالت»، به مثابه یکی از مهم‌ترین عوامل پایداری و استمرار حیات هر سیستم اجتماعی، از اعماق عرصه فرهنگی آن ریشه می‌گیرد و فرهنگ عدالتخواه با مختصات ویژه‌ای از فرهنگ‌های بی‌تفاوت نسبت به عدالت متمایز می‌گردد. ایستادگی در برابر ظلم، متضمن تلاشی شجاعانه است که درصورت عدم حمایت جامعه ممکن است هزینه‌هایی رادر پی داشته باشد؛ بنابراین تا حد زیادی تحت‌الشعاع تصور و باور افراد درباره احتمال «کامیابی»، «حمایت سایر اعضای جامعه»، «حمایت ساختارهای اداری و قانونی» و «پشتیبانی نهادهای اجتماعی» قرار می‌گیرد. اگر تصمیم‌گیرندگان یک سیستم اجتماعی، به بقای بلندمدت آن سیستم علاقمند باشند، باید روحیه عدالت‌گستری و حق‌طلبی را در آن توسعه دهند. چنین اقدامی مستلزم پذیرش هزینه‌های این مهم در کوتاه‌مدت است؛ تحمل گستاخی‌های حق‌طلبانه و تشویق تلاش‌های عدالت‌خواهانه، لازمه توسعه برنامه‌های عدالت‌گستری است که به‌طور طبیعی محدودیت‌های قابل توجهی را به نخبگان و مسؤولان سیستم‌های اجتماعی تحمیل می‌کنند؛ محدودیت‌هایی که باید برای تضمین سلامت بلندمدت و هوشمندی جامعه، تحمل شوند؛ زیرا به‌طور منطقی می‌توان پذیرفت که در بلندمدت جامعه‌ای باقی می‌ماند که بنای آن بر عدل و تعادل استوار باشد و این مستلزم اصرار عناصر شکل‌دهنده آن بر اجرای عدالت است؛ اصراری که باید در احیاء سیستمی کل‌نگارانه، به کلیه سازمان‌های اداری و نهادهای اجتماعی کشور تسری یابد. (پورعزت،143:1383) بدین ترتیب حاصل دوازده نسل مجاهده در پرتو قرآن و سنت رسول‏الله، تحولی شگرف و شگفت‏انگیز در ادبیات حکمرانی و اداره سیستم‏های اجتماعی است؛ تحولی که تا قرن‏ها و شاید هزاره‏ها بشریت و دانش مدیریت سیستم‏های اجتماعی را وامدار خویش خواهد ساخت. حاصل بحث آنکه بدون شک اگر هر یک از معصومان در مقتضیات زمانی و مکانی امام علی «علیه‏السلام» قرار می‏گرفت، برای تحقق عدل، به حکومت قیام می‏کرد، در زمان امام حسن «علیه‏السلام»، مظلوم‏نمایی‏های خطرناک معاویه را با برافراشتن پرچم صلح مسئولانه خنثی می‏نمود و در زمان امام حسین «علیه‏السلام»، کربلا را به عرصه جراحی تاریخ حکومت تبدیل می‏ساخت و در دوره‏های بعد تا غیبت، همچنان به ارشاد و تربیت عامه از طریق مناجات و کلاس درس و مجالس بحث می‏پرداخت و در عصر حاضر از مخاطبان از خود بیگانه، رخ برگرفته، عزم غیبت می‏نمود.

بیان مسئله

با تأمل بر نقش راهبردی نیروی انسانی در پویای جوامع بشری، ملاحظه می شودکه اصلی‌ترین عامل تعیین‌کننده و هویت بخش در هر جامعه،‌ عناصر انسانی فعال در آنند؛(5) عناصری که رفتارشان بیش از هر چیز تحت تأثیر ویژگی‌های عرصه فرهنگی جامعه شکل می‌گیرد؛ عرصه فرهنگ، عمیق‌ترین عرصه حیات اجتماعی است؛ عرصه‌ای که به صورت انتزاعی قابل تصور است و آثار آن در گستره‌ای کلان، در سطح جامعه متجلی می‌گردد (Ritzer,2000,p.470). حاصل تعامل عناصر فرهنگی به صورت مصنوعات(6)فیزیکی، رفتاری، و گفتاری ظاهر می‌شود (Hatch,1997,p.p.219-220)؛ از این رو تأکید می‌شود که خصلت‌هایی چون «عدل‌پذیری»، «حق‌گرایی» و «ظلم ستیزی» نیز به مثابه بخشی از مصنوعات تولیدی چرخه‌های متعامل فرهنگ جامعه، عمیقاً از عرصه فرهنگی آن ریشه می‌گیرند و نمودهای خود را در سطح جامعه نمایان می‌سازند؛ از این‌رو با توجه به نقش هویت بخش انسان‌ها در سیستم اجتماعی، شک نیست که اگر اعضای فعال یک جامعه، حق‌طلب و ظلم‌ستیز باشند و آگاهانه در برابر هرگونه تمایل به بیعدالتی و ظلم‌گستری، واکنش نشان دهند، رفتارهای ظالمانه و ساختارهای مروج این رفتارها را ناپایدار می‌سازند؛ بدین ترتیب فرهنگ عدالت‌پذیر توسعه می‌یابد؛ فرهنگی که برای حفظ پاکیزگی و قداست سیستم اجتماعی(امت) ضرورت دارد! (پورعزت،146:1383) از رسول اکرم «صلی‌الله علیه و آله» چنین روایت شده است(نهج‌البلاغه، نامه 53): هرگز پاک و مقدس نمی‌گردد امتی که در میان آن امت، فرد ضعیف نتواند بدون لکنت زبان، حق خود را از افراد قوی بازستاند (نهج البلاغه،ترجمه آیتی:741)؛ یعنی جامعه‌ای پاک و مقدس است که در آن ضعیف‌ترین اعضا بتوانند صریح و قاطع، حق خود را از قوی‌ترین اعضا بگیرند. از این‌رو ادعا می‌شود که تحول فرهنگی، ضروری تحقق و پایداری جامعه عدل است و البته تحول فرهنگ، مستلزم ملاحظات و تدابیر خاصی برای هدایت عناصر شکل‌دهندة آن است ؛(7)بنابراین، تأکید می‌شود که توسعه فرهنگ حق‌گرا و عدالت‌خواه برای استقرار و پایداری نظام عدل ضرورت دارد. در این راستا نهضت حسینی و قیام سراسر فرهنگی عاشورا که مالامال از پیامهای ارزشی می باشد، نه تنها در عصر خود بلکه بیشتر، در امتداد اعصار متجلی می گردد. هدف اصلی این مقاله، تبیین پیامهای نهضت فرهنگی حسینی و قیام هوشمندانه عاشوراییمی باشد تا روشن نماید رمز ها و نمادهای عاشورایی، به چه میزان می تواند زمینه ساز پیشرفت اندیشه عدالت اجتماعی در سیستمهای کنونی اجتماعی باشد.

مفهوم شناسی واژه عدالت

عدالت‌ یکی‌ از اصطلاحات‌ مبنایی‌ سیاست‌ و اخلاق‌ است‌ که‌ با اهمیتی‌ عالم‌گیر، در همه‌نظریه‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، نقشی‌ محوری‌ دارد. اعتبار جهانی‌ آن‌، به‌ توسعه‌ مجموعه‌متنوعی‌ از تحلیل‌ها و طرح‌های‌ کاربردی‌ انجامیده‌ که‌ دستیابی‌ به‌ تعریف‌ واضح‌ و دقیق‌ درباره‌آن‌ را دشوارتر ساخته‌ است‌; از این‌ رو، عدم‌ توافق‌ بسیاری‌ درباره‌ معنای‌ عدالت‌ و مصادیق‌اعمال‌ عادلانه‌ و ناعادلانه‌ به‌ وجود آمده‌ است‌ (Campbell,2001,p.1). در ارتباط با مفهوم‌ عدالت‌، مفاهیمی‌ چون‌ برابری‌، انصاف‌ (8)و مساوات‌(9) نیز مطرح‌می‌شوند که‌ گاهی‌ مترادف‌ با آن‌ و گاهی‌ با مفهومی‌ متفاوت‌ با آن‌ به‌ کار گرفته‌ شده‌اند; برای‌ مثال‌عده‌ای‌ تصور می‌کنند که‌ برابری و عدالت‌ هیچ‌ ربطی‌ به‌ هم‌ ندارند، آنها عدالت‌ را در ذات‌ خودارزشمند می‌دانند ولی‌ برابری‌ را فاقد ارزش‌ ذاتی‌ فرض‌ می‌کنند; در حالی‌ که‌ افرادی‌ دیگرتصور می‌کنند که‌ این‌ دو مفهوم‌، مترادف‌ و یکسانند (Miller,1999,p.230). با مراجعه به کتب لغت در مفردات راغب مى خوانیم: العدالة و المعادلة لفظ یقتضى المساواة و یستعمل باعتبار المضایقة ... فالعدل هو التقسیط على سواء ...؛ عدالت و معادله داراى معناى برابرى است و به همین خاطر همواره در مقایسه بین اشیاء کاربرد دارد. عدل همان تقسیم به دو نیم مساوى و هماهنگ است. و ابن منظور مى نویسد: العدل ما قام فى النفوس انه مستقیم و هو ضد الجور ... و فى اسماء الله سبحانه: العدل، هو الذى لا یمیل به الهوى فیجور فى الحکم ... و العدل: الحکم بالحق. یقال: هو یقضى بالحق و یعدل ...؛ عدل هر آن چیزى که فطرت انسان حکم به استقامت آن نماید و ... . و در افصاح آمده است: العدل: الانصاف و هو اعطاء المرء ما له و اخذ ما علیه ... عدل فى امره ...: استقام. و فى حکمه: حکم بالعدل؛ عدل یعنى انصاف و آن به معناى این است که آنچه بایسته شخص است، به او داده شود و آنچه بر گردن اوست از او گرفته شود ... عدالت در کار به معناى استقامت در آن و عدالت در قضاوت یعنى حکم به عدل نمودن. و در کلمه انصاف مى گوید: الانصاف: العدل ... و أنصف الرجل عامله بالقسط و العدل لانه اعطاء من الحق، یستحقه لنفسه ... و در قسط مى نویسد: القسط: العدل ... یقال: اقسط فى حکمه و بینهم و الیهم: عدل فى القسمة و الحکم ... و القسط: الحصّة و النصیب. (10) و در فروق اللغه آمده است: الفرق بین النصیبُ و القسط ان النصیب یجوز ان یکون عادلاً و جائراً و ناقصاً عن الاستحقاق و زائداً. یقال: نصیب منحوس و موفور. و القسط: الحصة العادلة، مأخوذة من قولک: اقسط: اذا عدل ... (11) و در فرق بین عدل و انصاف مى گوید: ان الانصاف اعطاء النصف و العدل یکون فى ذلک و فى غیره. الاترى انّ السارق اذا قطع قیل انه عدل علیه و لا یقال انه انصف. و اصل الانصافُ ان تعطیه نصف الشى ء و تأخذ نصفه من غیر زیادة و لا نقصان؛ فرق بین عدل و انصاف آن است که انصاف تقسیم برابر ـ و بیشتر در امور حسى ـ است ولى عدالت در محسوس و غیر محسوس و به جا انجام گرفتن است لذا بریدن دست دزد را عدل مى نامند ولى انصاف نمى نامند. و باز در فرق بین عدل و قسط مى گوید: انّ القسط هو العدل البیّن الظاهر و منه سمّى المکیال قسطاً و المیزان قسطاً لانه یصوّر لک العدل فى الوزن حتى تراه ظاهراً، و قد یکون من العدل ما یخفى و لهذا قلنا ان القسط هو النصیب الذى بیّنت وجوهه.(12) ابوهلال عسگرى از واژه شناسان قرن سوم و چهارم در فرق بین ظلم و جور نیز مى نویسد: ان الجور خلاف الاستقامة فى الحکم ... جار الحاکم فى حکمه و السلطان فى سیرته اذا فارق الاستقامة فى ذلک و الظلم ضرر لا یستحق سواء کان من سلطان او حاکم او غیرهما. الاترى انّ خیانة الدانق و الدرهم تسمى ظلماً و لا تسمى جوراً فان اخذ ذلک على وجه القهر او المیل سمى جوراً و اصل الظلم نقصان الحق و الجور العدول عن الحق ... و خولف بین النقیضین فقیل فى نقیض الظلم الانصاف و هو اعطاء الحق على التمام و فى نقیض الجور العدل و هو العدول بالفعل الى الحق.(13) در معناى عسف و حیف نیز که در بعضى روایات مقابل عدل قرار داده شده آمده است: الحیف: المیل فى الحکم و الجنوح الى احد الجانبین. و در مورد عسف آمده است: السیر بغیر هدایة و الاخذ على غیر الطریق ... و العسف: رکوب الامر بلاتدبیر و لارویة ... لذا با توجه به آنچه ذکر شد مى توان گفت مفهوم اصطلاحی عدل در برگیرنده مضامین زیر می باشد: 1ـ واژه عدل به معناى اعتدال و استقامت و راستى و انطباق با شایسته ها و بایسته هاست. و بنابراین پیمودن مسیرهاى انحرافى، همان افراط یا تفریط و خروج از مسیر اعتدال و حق و انصاف و قسط است. و میزان انحراف از عدالت و حق متناسب با شدت و ضعف افراط و تفریط است. 2ـ مراعات و حفظ اعتدال در رفتار و به تعبیرى دقیق تر حرکت بر روى صراط مستقیم کارى دشوار و طاقت سوز و نیازمند آگاهى از درون و برون هستى و آشنایى با استعدادها و قابلیتهاى نفس بشرى و آموزش و تمرین مداوم، و آنگاه عزمى استوار و پولادین است تا بتواند در برابر جاذبه هاى اعتبارى افراط و تفریط تعادل خود را از دست ندهد. 3ـ برابرى و تساوى و انصاف مورد نظر در عدل، تساوى کور و چشم بسته نیست تا بدون توجه به قابلیتها و شایستگى ها و در تعارض با حقوق و بایستگى ها قرار گیرد. حضرت امیر در فرازى از نامه خود به مالک مى نویسد: «و لا یکونن المحسن و المسى ء عندک بمنزلة سواء فان فى ذلک تزهیداً لاهل الاحسان فى الاحسان و تدریباً لاهل الأساء ة فى الأساء ة ... .(نهج البلاغه،نامه 53،فراز 35) و مبادا نیکوکار و بدکردار در نظر تو برابر باشند زیرا که این کار رغبت نیکوکار را بر نیکى کم مى نماید و بدکردار را به بدى مى خواند.» نیکى عدل و حقانیت آن از این رو نیست که همه را در یک ردیف و یک صف قرار دهد و هیچ فرقى بین آنها نمى نهد، بلکه به این دلیل است که هر چیزى را در جاى خود و محل سزاوار خود مى گذارد. مقتضاى عدالت الغاى تفاوتها نیست بلکه رعایت استحقاقهاست. و این همان امرى است که از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر است. با سخنى از مرحوم فیض و علامه طباطبایى این بخش را به پایان مى بریم. مرحوم فیض در تفسیر آیه «و السماء رفعها و وضع المیزان»(سوره رحمن،آیه 7) مى نویسد: «... و وضع المیزان، العدل، بان وفّر على کلّ مستعد مستحقه و وفى کلّ ذى حقّ حقّه حتى انتظم امر العالم و استقام کما قال صلى الله علیه و آله: بالعدل قامت السماوات و الارض؛ خداوند عدالت را برقرار نمود به این صورت که بر هر صاحب استعدادى آنچه استحقاق داشت عنایت کرد و حق هر صاحب حقى را ادا نمود تا کار عالم بسامان شد و راست آمد.» و علامه طباطبایى نیز در تحلیل مفهوم عدل مى نویسد: «انّ العدل هو لزوم الوسط و الاجتناب عن جانبى الافراط و التفریط فى الامور. و هو من قبیل التفسیر بلازم المعنى، فان حقیقة العدل هى اقامة المساواة و الموازنة بین الامور بان یعطى کل من السهم ما ینبغى ان یعطاه فیتساوى فى انّ کلاً منها واقع موضعه الذى یستحقه. فالعدل فى الاعتقاد ان یؤمن بما هو الحق، و العدل ... فى الناس و بینهم ان یوضع کل موضعه الذى یستحقه فى العقل او الشرع او فى العرف فیثاب المحسن باحسانه و یعاقب المسى ء على اساء ته و ینتصف للمظلوم من الظالم و لا یبعّض فى اقامة القانون و لا یستثنى. و من هنا یظهر انّ العدل یساوق الحسن و یلازمه اذ لا معنى بالحسن الّا ما من طبعه ان تُمیل الیه النفس و تنجذب نحوه؛(المیزان:331) عدل به معناى ملازمت با راه میانه و گریز از افراط و تفریط در کارهاست. و البته این معناى مفهومى عدل است و گرنه حقیقت عدل مساوات را برقرار نمودن و هماهنگى در کارها داشتن است. در عدالت به هر کسى سهم بایسته داده مى شود و بنابراین همگان در رسیدن به سهم خود و قرار گرفتن در جایگاه بایسته خود برابر مى شوند. عدل در اعتقادات یعنى ایمان به آنچه حق و سزاوار است و عدالت در میان مردم یعنى قرار گرفتن هر کس در جایگاه بایسته خود که در عقل یا شرع و یا عرف براى او منظور شده است ... با این توضیح همسانى مفهوم عدل با زیبایى نیز روشن مى گردد ....» (لطیفی،25:1379)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 4:34 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

صراحت و پاسخگویی؛ راز پایداری و سرّ هوشمندی جوامع

تضمین سلامتی هر جامعه در گرو حساسیت عناصر اجتماعی به آن است. هر چه مردم به سرنوشت جامعه خود حساس‌تر باشند، برای حفظ و پایداری آن بیشتر تلاش می‌کنند. برخورداری از حمایت مردم حق‌طلب و عدل‌گرا، یکی از ارزنده‌ترین سرمایه‌های هر حکومتی است که به بقای بلندمدت خود علاقمند است؛ زیرا هرگاه مردم یک جامعه در برابر بیعدالتی حساس گردند، با ارائه بازخورهای سریع و صریح خود، امکان اصلاح سریع انحرافات سیستم حکومتی را فراهم می‌سازند (پورعزت،1382،311). واضح است که شکل‌گیری هر مرتبه‌ای از قابلیت هوشمندی در یک سیستم، در گرو استفاده از حلقه‌های بازخوری است که از نتیجه فعالیت خود دریافت می‌کند. توسعه حلقه‌های بازخور کارآمد برای ارزیابی پیامدهای نهایی فعالیت حکومت، مصالح ضروری را برای شکل‌دهی یک دولت هوشمند فراهم می‌سازد. با این مقدمه، قابل تصور است که سیستم کاملاً هوشمند، سیستمی است که با فرآوری حلقه‌های بازخور متعدد در سطح و عمق «جامعه هدفش»، امکان دریافت بازخور از همه اجزای تشکیل‌دهندة خود را توسعه دهد. البته دریافت بازخورهای سریع و صریح از متن جامعه، دشواری‌های زیادی را برای هیات حاکمه در بردارد؛ ولی مزایای فوق‌العاده آن، امکان اصلاح و بازسازی مداوم را برای حکومت فراهم می‌کنند و منبعی غنی برای توسعه حلقه‌های یادگیری و تکامل سازمان اجتماعی مهیا می‌سازند؛ بدین ترتیب استمرار دریافت اطلاعات حاصل از هوشمندی متن جامعه، ظرفیت ارزشمندی برای هدایت رفتار سیستم اجتماعی ایجاد می‌کند(پورعزت،152:1383). این ظرفیت ارزشمند هنگامی قابل استفاده و احیاء است که مردم جامعه نگران سلامت دستگاه اداری و سیستم حکومتی باشند. واضح است که مردم هنگامی نسبت به سیستم مدیریتی جامعه و سرنوشت آن حساس می‌شوند که نسبت به رعایت عدالت و دریافت حقوق حقه در سیر حیات اجتماعی، امیدوار باشند. بنابراین فراگرد پاسخگویی(34)فعال هیأت حاکمه به جامعه باید به حدی صریح و شفاف باشد که مستمراً موجب حذف عناصر ناشایسته از ترکیب هیات حاکمه گردد. پاسخگویی یا محاسبه‌پذیری، بر وظیفه هیات حاکمه برای توضیح رفتار خود و استقبال از انتقادهای دیگران دلالت دارد. محاسبه‌پذیری(35)مستلزم آنست که وظایف، قدرت‌ها، و عملکردهای هیات حاکمه به‌طور دقیق تعریف شوند، و به طور مؤثر، تحت نظارت و ارزیابی قرار گیرند .(Heywood,2002,p.393) بدیهی است که در این صورت، مدیران ضعیف با تنگناهای جدی مواجه می‌شوند و مجبور خواهند بود که دائماً دربارة رفتارهای خود تجدیدنظر نمایند یا از سیستم اداری حکومت حذف گردند. بدین ترتیب، این سیر پاسخگویی بر قدرت عامه مردم می‌افزاید و از قدرت مانور مدیران مستبد می‌کاهد؛ به طوری که ایشان را وادار می‌کند تا حتی در برابر ضعیف‌ترین آحاد جامعه، پاسخگو باشند؛ این پاسخگویی هرچند هم که دشوار باشد، هزینة ناچیزی است که هیات حاکمه برای تضمین بقای بلندمدت خود پرداخت می‌کند. هیات حاکمه شهر عدل، منتخب مردم است و می‌تواند دربارة مصالح اجتماعی تصمیم‌گیری نماید؛ اما همواره در برابر مردم مسؤول است (نهج‌البلاغه، نامه 53 و نامه 57 ترجمة آیتی:723 الی 727 و 757 ) و البته سرّ هوشمندی جامعه و راز پایداری آن نیز همین است: تضمین برابری عامه مردم؛ ‌و التزام هیات حاکمه به پاسخگویی در برابر آنان (Kilksberg,2001,p.14). اگر سیستم اجتماعی با یک شبکه گسترده ارتباط رایانه‌ای مقایسه شود، تصور نسبتاً مناسبی دربارة مقوله «هوشمندسازی جامعه» حاصل می‌آید. در سطح شبکه، علاوه بر فضای اختصاص‌یافته توسط مدیر پردازشگر مرکزی، همة ظرفیت‌های رایانه‌ای متصل به شبکه می‌توانند در نقش حافظه کمکی با آن همکاری نمایند؛ با فرض اینکه مدیر شبکه اجازه دهد تا کاربران برای اصلاح نرم‌افزارها و قواعد حاکم بر رفتار شبکه، انتقادات، پیشنهادات، و توصیه‌های خود را ارائه نمایند، شرایط مناسبی برای تبادل اطلاعات میان شبکه و کاربران و رشد فزایندة آنان فراهم می‌آید. ملاحظه می‌شود که ممانعت مدیر از ارائه پیشنهادات و انتقادات کاربران، شبکه را از اطلاعات آنان محروم می‌نماید. البته مبادرت کاربران به همکاری برای اصلاح مستمر شبکه نیز متضمن تمهید انگیزه کافی برای آنان است؛ اما بدیهی است که اگر کاربران باور کنند که در منافع حاصل از اصلاح شبکه سهیم خواهند بود، احتمال مشارکت سازندة آنان افزایش می‌یابد؛ بدین ترتیب، سیستم در طریق دانش افزایی و بهبود مستمر قرار می‌گیرد. با تأمل بر این مثال، اگر ظرفیت هوشمندی یک شبکه رایانه‌ای بر حسب مجموعه حافظه سخت‌افزارهای متصل به آن، قواعد نرم‌افزاری حاکم بر رفتار کاربران، و میزان هماهنگی و تعریف‌شدگی عناصر زبان ارتباطی آنان تعریف می‌شود، می‌توان فرض کرد که ظرفیت هوشمندی جامعه نیز تحت تاثیر عوامل ذیل قراردارد: 1ـ ظرفیت حافظه و استعدادهای فرآوری اطلاعات هر یک از افراد جامعه؛ 2ـ میزان انسجام اجتماعی و پاکیزگی راه‌های ارتباطی مردم و حکومت؛ 3ـ وجود و تداول زبان مشترک و قواعد و شاخص‌های تعریف شده در جامعه؛ 4ـ فرآوری انگیزة کافی برای مشارکت آحاد جامعه در فراگرد مستمر بهبود و بازسازی و سیر یادگیری اجتماعی. ملاحظه می‌شود که عامل اول با رعایت عدالت توزیعی، قابل توسعه است. توزیع عادلانه موجب کاهش دغدغه‌های روزمره و فرآوری فرصت پرداختن به مسائل اجتماعی می‌شود؛ رعایت عدالت مراوده‌ای نیز موجب افزایش انسجام اجتماعی و بهبود ارتباطات دولت و ملت می‌شود؛ درحالی‌که با رعایت عدالت رویه‌ای، قواعد مشترک و صریح حاکم بر روابط و مناسبات اجتماعی توسعه می‌یابند. ضمن اینکه تحقق عدالت کلی درجامعه یا افزایش امید به تعّین آن در عرصه سیستم اجتماعی، انگیزه افراد را برای مشارکت در امور اجتماعی و حساسیت در برابر سلامت جامعه افزایش می‌دهد. ملاحظه می‌شود که الزامات هوشمندی جامعه به شدت تحت تاثیر رعایت وجوه گوناگون عدالت اجتماعی توسعه می‌یابند؛ به طوری که می‌توان گفت توسعه عدالت، سرّ اصلی طراحی و ساخت دولت هوشمند و تشکیل یک ملت متحد است (نمودار2).

قیام هوشمند عاشورا زمینه ساز پیشرفت اندیشه عدالت اجتماعی

نمودار 2. پیوستار هوشمندی تا خردگریزی، علی‌رغم برخورداری از مراتب بالای نظام‌یافتگی (پورعزت،155:1383)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 4:33 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پیامهای عاشورای حسینی در حوزه های گوناگون

الف- حوزه فرهنگی

جامعه اسلامی، جامعه ای است که براساس یک سلسله افکار و اندیشه های دینی برخاسته از اعتقاد به توحید در همه ابعاد آن شکل بگیرد و در مقام رفتار، ملتزم به یک سلسله ارزشها و اصول باشد که لازمه آن سلسله عقاید و باورها می باشد. بیشترین وجه تمایز یک جامعه دینی با جامعه غیردینی در آداب، رسوم، سلوک و رفتار افراد جامعه با خود و دیگران و در یک جمله در فرهنگ آن می باشد، به طوری که اگر فرهنگ دینی از جامعه ای رخت بربندد و به جای آن در رفتار مردم فرهنگ غیردینی حاکم باشد نمی توان آن جامعه را دینی شمرد؛ گرچه همه آن افراد خود را دیندار بپندارند. پایبندی به فرهنگ دینی یا استحاله فرهنگی مسئله عصر امام حسین علیه السلام یا مسئله امروز و فردای جامعه ما نیست، بلکه درگیری اساسی میان رسول خدا صلی الله علیه و آله و مخالفان آن حضرت نیز در این گونه مسائل بود.

الف/1- حمایت از دین

براساس آیات و روایات هر مسلمانی موظف است در مقام اندیشه و عمل به دستورات دین و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله پایبند باشد و تمام تلاش خود را برای ترویج و گسترش این اندیشه به کار گیرد، چرا که رواج دین و پایبندی به آن یکی از شاخصه های اصلی تمایز جامعه دینی است، چنان که امام حسین علیه السلام حمایت از دین را یک وظیفه و مایه عزت مسلمانان می داند. به کلام سیدالشهدا در آخرین ساعات زندگی حضرتش در این جهان توجه کنید: «این رسول خداست - که درود خدا بر او و خاندان او باد - و این شهیدان راه خدایند که منتظر آمدن شمایند و آمدن شما را به یکدیگر بشارت می دهند. بنابر این از دین خدا و دین پیامبرش دفاع کنید.»(36) حمایت از دین، نخست پذیرش آن در مقام اندیشه و پایبندی به آن در مقام گفتار و رفتار می باشد و در مرحله بعد تبلیغ و ترویج اندیشه های دینی و در حوزه سیاسی تلاش برای استقرار حاکمیت قوانین دینی در ساختار اداری و قانونگذاری و قضایی است.

الف/2- حمایت از اهل بیت علیهم السلام

براساس حدیث ثقلین و روایات دیگر، رسول خدا صلی الله علیه و آله برای هدایت خلق به سوی خدا بعد از خودش به دستور خداوند، کتاب خدا و اهل بیت خود را به عنوان مفسران وحی الهی که علم آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله به ارث برده اند، به عنوان امانت در بین امت نهاده است و خداوند در قرآن، محبت خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را به عنوان پاداش رسالت آن حضرت می داند و می گوید: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی» (سوره شوری،آیه23) بگو من در ازای رسالتم پاداشی جز محبت خویشاوندان از شما طلب نمی کنم. در روایات فراوانی که از طریق شیعه و سنی نقل شده محبت به خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و دفاع از آنان و تلاش برای رفع مشکلات آنان مورد تأکید قرار گرفته است که به عنوان نمونه به یک روایت اشاره می کنیم: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در قیامت برای چهار گروه شفاعت می کنم: کسی که فرزندانم را احترام کند. کسی که خواسته های آنان را برآورد. کسی که هنگام نیاز آنان برای رفع نیازشان تلاش کند و کسی که آنان را دوست داشته باشد و این دوستی را با قلب و زبان ابراز کند.»(37) امام حسین علیه السلام درباره این شاخصه عزت در روز عاشورا در آن شرایط دشوار که هیچ امیدی به شکست نظامی دشمن وجود نداشت، به یاران و اصحاب خود فرمود: «ذبوا عن حرم الرسول»(38)؛ از خاندان پیامبرتان دفاع کنید. عاشورائیان در عاشورا از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع کردند و زینبیان امروز باید از مکتب اهل بیت علیهم السلام دفاع کنند و امیدواریم که آخرین بازمانده خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله فرجه قیام جهانی خود را آغاز کند تا عاشقان اهل بیت علیهم السلام در کنار حضرتش به دفاع از او و اندیشه های الهی اش بپردازند و به این وظیفه خود نیز جامه عمل پوشند.

الف/3- زنده کردن کتاب خدا

قرآن کتابی است که برای هدایت جامعه بشری به سوی خداوند نازل شده است. گرچه خواندن قرآن با تدبر وظیفه هر مسلمانی است، ولی صرف خواندن آن زنده کردن آن نیست. زنده کردن قرآن این است که حاکمیت در جامعه اسلامی از آنِ قرآن باشد، به طوری که اگر مسلمانان به وظایف فردی خود عمل کنند، ولی حاکمیت سیاسی در اختیار قرآن نباشد و قرآن در ساختار قانونگذاری و اداری و قضایی کشور نقشی نداشته باشد، از منظر امام حسین علیه السلام در چنین جامعه ای قرآن مرده است و باید برای زنده کردن آن تلاش کرد، چه اینکه عزت مسلمانان در زنده نگهداشتن قرآن است.

الف/4- زنده کردن سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله

سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله یعنی مجموعه گفتار، رفتار و کردار و تاییدات آن حضرت برای مسلمانان لازم الاتباع است و مسلمانان موظفند ضمن پایبندی به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله در همه ابعاد آن را زنده کنند. در نگاه امام حسین علیه السلام در جامعه اسلامی اگر مسلمانان در حوزه وظایف فردی به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کنند، ولی در حوزه سیاسی حاکمیت در اختیار پیروان رسول خدا صلی الله علیه و آله نباشد و در آن عرصه به سنت نبوی عمل نشود، در این جامعه سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله مرده است و باید برای زنده کردن آن تلاش کرد. در عصر امام حسین علیه السلام شاید بیشتر مسلمانان در حوزه فردی به کتاب و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل می کردند، ولی بی گمان حاکمیت سیاسی در اختیار حاکمان بنی امیه بود؛ حاکمانی که ساختار سیاسی کشور را از فرهنگ دینی و کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بیگانه کرده بودند. در چنین جامعه ای امام حسین علیه السلام برای زنده کردن کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله قیام می کند و از مردم می خواهد که در این زمینه او را یاری کنند تا بتواند جامعه را به راه راست رهنمون سازد. در این زمینه به یکی از نامه هایی که حضرتش به سران بصره نوشته است توجه کنید: «این نامه ام را برایتان فرستادم. من شما را به کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت می کنم. بدون تردید سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله مرده است؛ بنابر این اگر به پیامم پاسخ مثبت دهید و از دستوراتم اطاعت کنید شما را به سوی سعادت و خوشبختی هدایت می کنم.»(39)

الف/5- نابودی بدعتها

همان طور که پیشتر بیان شد، ویژگی مهم جامعه اسلامی رواج نشانه های دین در همه ابعاد جامعه است. در فرهنگ دینی به افرادی که با پوشش دین، برای نابودی دین تلاش می کنند منافق گفته می شود و اندیشه های آنان را که به نام دین در جامعه منتشر می کنند، ولی این اندیشه ها مبنای دینی ندارد بدعت می نامند. امام حسین علیه السلام نابودی بدعتها را وظیفه مسلمانی و یکی از شاخصه های عزت فرهنگی می داند و از همه می خواهد که او را برای نابودی بدعتها یاری کنند. او در یکی از نامه هایی که برای سران بصره نوشت و از آنان خواست که او را در این قیام یاری کنند می فرماید: «اما بعد، فانّی ادعوکم الی احیاء معالم الحقّ و اماتة البدع، فان تجیبوا تهتدوا سبل الرشاد.»(40) بعد از سلام، همانا من شما را به زنده کردن نشانه های حق و میراندن بدعتها دعوت می کنم. بنابر این اگر به پیام من پاسخ مثبت دهید به سعادت و خوشبختی رهنمون خواهید شد.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 4:28 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

ج- حوزه سیاسی

تأثیر حاکمیت سیاسی جامعه بر زندگی شخصی و اجتماعی افراد انکار شدنی نیست. بنابر این حاکمیت سیاسی در اختیار هر گروهی قرار گیرد افکار و اندیشه های آن گروه در جامعه رواج پیدا می کند و به طور غیرمستقیم افراد را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. از این رو به دست آوردن عزت سیاسی یا حفظ و نگهداری آن در اندیشه امام حسین علیه السلام شاخصه هایی دارد که اکنون به بررسی آنها می پردازیم:

ج/1- وحدت و همبستگی

انسان در انجام هر کاری نیازمند به انگیزه است و در کارهای جمعی هر چه انگیزه ها به هم نزدیک تر باشد وحدت بیشتری ایجاد خواهد شد و با وجود وحدت هم مشکلات کار کمتر خواهد شد و هم موانع زودتر برطرف می شود. یکی از شاخصه های عزت سیاسی وحدت نیروهاست، به ویژه که دشمن نیز تمام تلاش خود را به کار خواهد گرفت که وحدت نیروها را بشکند تا به اهداف خود برسد. امام حسین علیه السلام در یک تحلیل، حاکمیت سیاسی بنی امیه در سرکوب نیروهای وفادار به اسلام را معلول تفرقه می داند و در خطابه مشهورش به دانشمندان اسلامی و شخصیتهای سیاسی چنین می فرماید: «مجاری امور باید به دست دانشمندان به احکام الهی باشد که امین خدا بر حلال و حرام او هستند، ولی شما این جایگاه را از دست داده اید و این بدین سبب است که از حق جدا گشته اید و وحدت شما شکسته شده است.»(46)

ج/2- عدم دلبستگی به دنیا

محبت و دلبستگی به چیزی دو اثر منفی در روح انسان برجای می گذارد: اول آنکه مانع از آن می شود که انسان زشتیهای آن چیز را درک کند و دیگر اینکه زیباییهای آن را بیشتر از آنچه هست می بیند. وابستگی از هر نوع آن عزت انسان را از بین می برد و انسان را به ذلت می کشاند. هر چه وابستگی انسان بیشتر باشد ذلت او نیز افزون تر خواهد بود. در عرصه سیاست اولین شرط مبارزه آمادگی برای هزینه کردن جان خود می باشد و کسانی که در مبارزات سیاسی این آمادگی را ندارند به طور قطع شکست خواهند خورد و عزت خود را از دست خواهند داد. عشق به ماندن در دنیا و زیبا دیدن دنیا بیش از آنچه هست، باعث ذلت انسان در قلمرو سیاست می شود. امام حسین علیه السلام در تحلیلی در خطابه مشهورش خطاب به دانشمندان اسلامی عامل ذلت آنان را عشق به ماندن در دنیا و زیباتر دیدن دنیا می داند.(47) به این کلام توجه کنید: «علت مسلط شدن بنی امیه بر امور جهان اسلام فرار شما از مرگ و شیفته شدن شما به زندگی است که به طور قطع باید روزی آن را رها کنید.»(48)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:42 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

امروزبه مناسبت روز عاشورا نیت کردم که درباره ی نهضت حسینی (علیه الصّلاة و السّلام ) حرف بزنم. چیز عجیبی است؛ همه ی زندگی ما از یاد حسین علیه السلام لبریز است - خدا را شکر-درباره ی نهضت این بزرگوار هم زیاد حرف زده شده است؛ اما در عین حال انسان هر چه در این باره می اندیشد، میدان فکر و بحث و تحقیق مطالعه، گسترده است. هنوز خیلی حرفها درباره ی این حادثه ی عظیم و عجیب و بی نظیر وجود دارد که ما باید درباره ی آن فکر کنیم و برای هم بگوییم.

بیش از صد درس مهم در یک حرکت چند ماهه

خوب، اگر این حادثه را در نظر بگیرید، حضرت ابی عبدالله صلی الله علیه و اله و سلم از آن روزی که از مدینه خارج شد و به طرف مکه آمد، تا آن روزی که در کربلا شربت گوارای شهادت را نوشید، شاید بشود گفت که انسان می تواند در این حرکت چند ماهه، بیش از صد درس مهم بشمارد -نخواستم بگویم هزارها درس؛ می شود گفت هزارها درس هست - بله، ممکن است هر اشاره ی آن بزرگوار، یک درس باشد؛ اما این که می گویم بیش از صد درس، یعنی اگر ما بخواهیم این کارها را مورد مداقّه قرار بدهیم، از آن می شود صد عنوان و سرفصل به دست آورد، که هر کدام برای یک امت، برای یک تاریخ و یک کشور، برای تربیت خود و اداره ی جامعه و قرب به خدا درس است. به خاطر این است که حسین بن علی(ارواحنا فداه و فدا اسمه و ذکره ) در دنیا مثل خورشیدی در میان مقدسین عالم، این گونه می درخشد. انبیاء و اولیاء و ائمه و شهدا و صالحین را در نظر بگیرید. اگر آنها مثل ماه و ستاره ها باشند، این بزرگوار مثل خورشید می درخشد. این به خاطر همینهاست؛ ولی این صد درس به کنار، یک درس اصلی دراین عمل هست.

درس اصلی: چرا امام حسین علیه السلام قیام کرد؟

من امروز سعی خواهم کرد آن درس اصلی را در این قضیه، به شما عرض بکنم. همه ی آنها حاشیه است و این متن است؛ چرا قیام کرد؟ این درس است.
شما در مدینه و در مکه، محترم هستید و در یمن آن همه شیعه هست؛ یک گوشه بروید که با یزید هم کاری نداشته باشید؛ یزید هم با شما کاری نداشته باشد!این همه مرید، این همه شیعیان؛ زندگی بکنید، عبادت و تبلیغ بکنید!چرا قیام کردید؟ قضیه چیست؟
این، آن سؤال اصلی است. این، آن درس اصلی است. نمی گوییم کسی این مطلب را نگفته است؛ چرا، انصافاً در این زمینه، خیلی هم کار و تلاش کردند، حرف هم زیاد زدند. حالا این مطلبی را هم که ما عرض می کنیم، به نظر خودمان یک برداشت و دید تازه یی در این قضیه است.

آیا قیام حضرت برای تشکیل حکومت بود؟

دوست دارند این طور بگویند که حضرت خواست حکومت فاسد یزید را کنار بزند و خودش یک حکومت، تشکیل بدهد؛ این هدف قیام ابی عبدالله علیه السلام بود. این حرف، نیمه درست است؛ نمی گویم غلط است. اگر مقصود از این حرف، این است که این بزرگوار برای تشکیل حکومت قیام کردند، به این نحو که اگر ببینید نمی شود انسان به نتیجه برسد، بگویند نشد دیگر، برگردیم؛ این غلط است.
بله، کسی که به قصد حکومت، حرکت می کند، تا آن جا پیش می رود که ببیند این کار، شدنی است؛ تا دید احتمال شدن این کار، یا احتمال عقلایی وجود ندارد، وظیفه اش این است که برگردد. اگر هدف، تشکیل حکومت است، تا آن جا جایز است انسان برود که بشود رفت؛ آن جا که نشود رفت، باید برگشت. اگر آن کسی که می گوید هدف حضرت از این قیام، تشکیل حکومت حقه ی علوی است، مرادش این است، این درست نیست؛ برای این که مجموع این حرکت، این را نشان نمی دهد.
در نقطه مقابل، گفتند: نه، آقا، حکومت چیست؛ حضرت می دانست که نمی تواند حکومت تشکیل بدهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهید بشود! این حرف هم مدتی سرزبانها خیلی شایع بود! بعضی با تعبیرات زیبای شاعرانه یی هم این را بیان می کردند. بعد من دیدم بعضی از علمای بزرگ ما هم این را فرموده اند. و این که اصلاً حضرت، قیام کرد برای این که شهید بشود، حرف جدیدی نبوده است - گفت: چون با ماندن نمی شود کاری کرد، پس برویم با شهید شدن، کاری بکنیم

آیا حضرت قیام کردند که شهید بشوند؟

این حرف را هم ما در اسناد و مدارک اسلامی نداریم - که برو خودت را به کام کشته شدن بینداز- ما چنین چیزی نداریم. ما شهادت را که در شرع مقدس می شناسیم و در روایات و آیات قرآن از آن نشانی می بینیم، معنایش این است که انسان به دنبال هدف مقدسی که واجب، یا راجح است، برود و در آن راه، تن به کشتن هم بدهد. این، آن شهادت صحیح اسلامی است؛ اما این که آدم، اصلاً راه بیفتد برای این که من بروم کشته بشوم، یا یک تعبیر شاعرانه ی این جوری که خون من پای ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند! اینها آن چیزی نیست که مربوط به آن حادثه ی به آن عظمت است؛ دراین هم بخشی از حقیقت هست، اما هدف حضرت، این نیست
پس به طور خلاصه، نه می توانیم بگوییم که حضرت، قیام کرد برای تشکیل حکومت و هدفش تشکیل حکومت بود، و نه می توانیم بگوییم حضرت برای شهید شدن، قیام کرد؛ چیزدیگری است که من سعی می کنم در این خطبه ی اول- که عمده ی صحبت من هم امروز، در خطبه اول و همین قضیه است -ان شاء الله این را بیان بکنم.

حکومت و شهادت دو نتیجه بود نه هدف 

بنده به نظرم این جور می رسد: آن کسانی که گفته اند «هدف، حکومت بود »؛ یا «هدف، شهادت بود »، میان هدف و نتیجه، خلط کرده اند؛ نخیر، هدف، اینها نبود. امام حسین علیه السلام هدف دیگری داشت؛ منتها رسیدن به آن هدف دیگر، حرکتی را می طلبید که این حرکت، یکی از دو نتیجه را داشت حکومت، یا شهادت. البته حضرت برای هر دو هم آمادگی داشت؛ هم مقدمات حکومت را آماده کرد و می کرد هم مقدمات شهادت را آماده کرد و می کرد. هم برای این توطین نفس می کرد، هم برای آن. هر کدام هم می شد، درست بود، ایرادی نداشت؛ اما هیچ کدام، هدف نبود، دو نتیجه بود. هدف، چیز دیگری است.

انجام واجب بزرگی که تا آن زمان به آن عمل نشده بود

هدف چیست؟ اول آن هدف را به طور خلاصه، در یک جمله عرض می کنم؛ بعد یک مقداری توضیح می دهم.
اگر بخواهیم هدف امام حسین علیه السلام را بیان کنیم، باید این جور بگوییم که هدف آن بزرگوار، عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین، که آن واجب عظیم را هیچ کس قبل از امام حسین - حتی خود پیغمبر- انجام نداده بود؛ نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبی!
واجبی بود که در بنای کلی نظام فکری و ارزش و عملی اسلام، جای مهمی دارد. با وجود این که این واجب، خیلی مهم و خیلی اساسی است، تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود -عرض می کنم که چرا عمل نشده بود - امام حسین باید این واجب را عمل می کرد، تا درسی برای همه ی تاریخ باشد؛ مثل این که پیغمبر حکومت تشکیل داد، تشکیل حکومت، درسی برای همه ی تاریخ اسلام شد؛ فقط حکمش را نیاوردند. یا پیغمبر، جهاد فی سبیل الله کرد، این درس برای همه ی تاریخ مسلمین و تاریخ بشر- تا ابد- شد. این واجب هم باید به وسیله ی امام حسین علیه السلام انجام می گرفت، تا درسی عملی برای مسلمانها و برای طول تاریخ باشد.

زمینه ی انجام این واجب، در زمان امام حسین علیه السلام پیش آمد

حالا چرا امام حسین، این کار را بکند؟ چون زمینه ی انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمی آمد، مثلاً در زمان امام علی النقی علیه السلام پیش می آمد، همین کار را امام علی النقی علیه السلام می کرد؛ حادثه ی عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام علی النقی (علیه الصّلاة و السّلام ) می شد. اگر در زمان امام حسن مجتبی یا در زمان امام صادق (علیهما السلام) هم پیش می آمد، آن بزرگواران عمل می کردند. در زمان قبل ازامام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت، پیش نیامد!
پس هدف، عبارت شد از انجام این واجب؛ که حالا شرح می دهم این واجب چیست. آن وقت به طور طبیعی انجام این واجب، به یکی از دو نتیجه می رسد: یا نتیجه اش این است که به قدرت و حکومت می رسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسین حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم می رسید، قدرت را محکم می گرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین اداره می کرد. یک وقت هم انجام این واجب، به حکومت نمی رسد، به شهادت می رسد. برای آن هم امام حسین حاضر بود.
خدا امام حسین، یعنی این بزرگواران را جوری آفریده بود که بتوانند بار سنگین آن چنان شهادتی را هم که برای این امر پیش می آمد، تحمل کنند؛ و تحمل هم کردند. البته داستان مصایب کربلا و داستان عظیم دیگری است.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پیغمبر اکرم، مجموعه احکام اسلامی را آورد

حالا اندکی قضیه را توضیح بدهم برادران وخواهران نمازگزار عزیز، پیغمبر اکرم و هر پیغمبری وقتی که می آید، یک مجموعه ی احکام را می آورد. این احکامی که می آورد، بعضی فردی است، برای این است که انسان، خودش را اصلاح کند؛ بعضی اجتماعی است، برای این است که دنیای بشر را آباد و اداره کند و اجتماعات بشر را به پا بدارد. مجموعه ی احکامی است که به آن، نظام اسلامی می گویند.
خوب، اسلام بر قلب مقدس پیغمبر اکرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زکات، انفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصی، جهاد فی سبیل الله، تشکیل حکومت، اقتصاد اسلامی، روابط حاکم و مردم، و وظایف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همه ی این مجموعه را بر بشریت عرضه کرد؛ همه را هم پیغمبر اکرم بیان کرد.
«ما من شیء یقربکم من الجنة و یباعدکم من النّار الا و قدنهیتکم عنه و امرتکم به »؛(1) پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و اله )، همه ی آن چیزهایی را که می تواند انسان و یک جامعه ی انسانی را به سعادت برساند، بیان کرد؛ نه فقط بیان، بلکه آنها را عمل و پیاده کرد. خوب، در زمان پیغمبر، حکومت اسلامی و جامعه ی اسلامی تشکیل شد، اقتصاد اسلامی، پیاده شد، جهاد اسلامی برپا و زکات اسلامی گرفته شد؛ یک کشور و یک نظام اسلامی شد. مهندس این نظام و راهبر این قطار در این خط، نبیّ اکرم و آن کسی است که به جای او می نشیند.
خط هم روشن و مشخص است. باید جامعه ی اسلامی و فرد اسلامی از این خط، برروی این خط و در این جهت و از این راه حرکت کند؛ که اگر چنین حرکتی هم انجام بگیرد، آن وقت انسانها به کمال می رسند، انسانها صالح و فرشته گون می شوند، ظلم در میان مردم از بین می رود، بدی و فساد، اختلاف، فقر و جهل از بین می روند، بشر به خوشبختی کامل می رسد و بنده ی کامل خدا می شود. اسلام این نظام را به وسیله ی نبی اکرم آورد و در جامعه ی آن روز بشر پیاده کرد. در کجا؟ در گوشه یی که اسمش مدینه بود و بعد هم به مکه وچند شهر دیگر توسعه داد.

اگر نظام و جامعه اسلامی دچار انحراف اساسی شد تکلیف چیست؟

خوب، سؤالی در این جا باقی می ماند و آن این که اگر این قطاری را که پیغمبر اکرم بر روی این خط، به راه انداخته است، دستی، یا حادثه یی آمد و این قطار را از خارج کرد، تکلیف چیست؟ اگر جامعه ی اسلامی منحرف شد، اگر این انحراف به جایی رسید که خوف انحراف کل اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست؟
دو جورانحراف داریم؛ یک وقت مردم فاسد می شوند - خیلی وقتها چنین چیزی پیش می آید-اما احکام اسلامی از بین نمی رود؛ لیکن یک وقت مردم که فاسد می شوند، حکومتها هم فاسد می شوند، علما و گویندگان دین هم فاسد می شوند! از آدمهای فاسد، اصلاً دین صحیح صادر نمی شود؛ قرآن و حقایق را تحریف می کنند، خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر می کنند! خطی را که اسلام- مثلاً به این سمت کشیده است، صد و هشتاد درجه به سمت دیگر عوض می کنند! اگر جامعه و نظام اسلامی به چنین چیزی دچار شد، تکلیف چیست؟

تکلیف را گفته اند امّا شرایط عمل به آن فراهم نبود

البته پیغمبر فرموده بود که تکلیف چیست؛ قرآن هم فرموده است: « من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه »(2) تا آخر -و آیات زیاد و روایات فراوان دیگر و همین روایتی که حالا از قول امام حسین برایتان نقل می کنم
امام حسین علیه السلام، این روایت پیغمبر را برای مردم خواند. پیغمبر فرموده بود؛ اما آیا پیغمبر می توانست به این حکم الهی عمل کند؟ نه، چون این حکم الهی وقتی قابل عمل است که جامعه، منحرف شده باشد. اگر جامعه، منحرف شد، باید کاری کرد؛ خدا حکمی در این جا دارد. در جوامعی که انحراف به حدّی پیش می آید که خطر انحراف اصل اسلام است؛ خدا تکلیفی دارد؛ خدا انسان را در هیچ قضیه یی بی تکلیف نمی گذارد.
پیغمبر، این تکلیف را فرموده است - قرآن و حدیث گفته اند - اما پیغمبر که نمی تواند به این تکلیف عمل کند.
چرا نمی تواند؟-چون این تکلیف را آن وقتی می شود عمل کرد که جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیرالمؤمنین که جامعه، به آن شکل منحرف نشده است؛ در زمان امام حسن که معاویه در رأس حکومت است، اگر چه خیلی از نشانه های آن انحراف، پدید آمده است، اما هنوز به آن حدی نرسیده است که خوف تبدیل کلی اسلام وجود داشته باشد.
شاید بشود گفت در برهه یی از زمان، چنین وضعیتی هم پیش آمد؛ اما در آن وقت، فرصتی نبود که این کار انجام بگیرد - موقعیت مناسبی نبود-این حکمی را که جزو مجموعه ی احکام اسلامی است، اهمیتش از خود حکومت، کمتر نیست؛ چون حکومت، یعنی اداره ی جامعه. اگر جامعه به تدریج از خط، خارج و خراب و فاسد شد و حکم خدا تبدیل شد، اگر ما آن حکم تغییر وضع و تجدید حیات- یا به تعبیر امروز انقلاب، اگر آن حکم انقلاب- را نداشته باشیم، این حکومت به چه دردی می خورد؟

اهمیت حکم برگرداندن جامعه منحرف به خط اصلی

پس اهمیت آن حکمی که مربوط به برگرداندن جامعه ی منحرف به خط اصلی است، ازاهمیت خود حکم حکومت، کمتر نیست. شاید بشود گفت که اهمیتش از جهاد با کفار، بیشتر است. شاید بشود گفت اهمیتش از امر به معروف و نهی از منکر معمولی در یک جامعه ی اسلامی، بیشتر است. حتّی شاید بشود گفت اهمیت این حکم، از عبادات بزرگ الهی و از حج، بیشتر است.
چرا؟ برای خاطر این که در حقیقت این حکم، تضمین کننده ی زنده شدن اسلام است؛ بعد از آن که مشرف به مردن است، یا مرده و از بین رفته است.
خوب، چه کسی بایداین حکم را انجام بدهد؟ چه کسی باید این تکلیف را به جا بیاورد؟
یکی از جانشینان پیغمبر، وقتی در زمانی واقع بشود که آن انحراف، به وجود آمده است؛ البته به شرط این که موقعیت مناسب باشد. چون خدای متعال، به چیزی که فایده ندارد، تکلیف نکرده است. اگر موقعیت مناسب نباشد، هر کاری بکنند، فایده یی ندارد؛ اثر نمی بخشد. باید موقعیت مناسب باشد.
البته موقعیت مناسب بودن هم معنای دیگری دارد؛ نه این که بگوییم چون خطر دارد، پس موقعیت مناسب نیست؛ مراد این نیست. باید موقعیت مناسب باشد؛ یعنی انسان بداند این کار را که کرد، نتیجه یی بر آن مترتب می شود؛ یعنی ابلاغ پیام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهمید و در اشتباه نخواهند ماند. این، آن تکلیفی است که باید یک نفر انجام می داد.

زمان امام حسین علیه السلام هم آن انحراف بزرگ پیدا شد و هم موقعیت مناسب فراهم آمد

حالا در زمان امام حسین علیه السلام، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پیدا شده است. پس امام حسین باید قیام کند؛ انحراف پیدا شده است. برای این که بعد از معاویه، کسی به حکومت رسیده است که حتّی ظواهر اسلام را هم رعایت نمی کند! شرب خمر و کارهای خلاف می کند! تعرضات و فسادهای جنسی را واضح انجام می دهد! علیه قرآن حرف می زند، علناً شعر بر خلاف قرآن و بر رد دین می گوید، علناً مخالف با اسلام است!
منتها چون اسمش رئیس مسلمانهاست، نمی خواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقه مند و دلسوز به اسلام نیست؛ بلکه با عمل خود، مثل چشمه یی که از آن مرتب آب گندیده تراوش می کند و بیرون می ریزد و همه ی دامنه را پر می کند، دارد از وجود او آب گندیده می ریزد و همه ی جامعه اسلامی را پر خواهد کرد!حاکم فاسد، این جوری است دیگر، چون حاکم، در رأس قلّه است، آنچه از او تراوش کند، در همان جا نمی ماند- بر خلاف مردم عادی - بلکه می ریزد و همه ی قلّه را فرا می گیرد.
مردم عادی، هر کدام جای خودشان را دارند. البته هر کس که بالاتر است، هرکس که موقعیت بالاتری در جامعه دارد، فساد او ضررش بیشتر است. فساد آدمهای عادی، ممکن است برای خودشان، یا برای عده یی دور و برشان باشد؛ اما آن کسی که در رأس قرار گرفته است، اگر فاسد شد، فساد او می ریزد و همه ی فضا را پر می کند؛ همچنان که اگر صالح شد، صلاح او می ریزد و همه ی دامنه را فرا می گیرد.
یک چنین کسی با آن فساد، بعد از معاویه، خلیفه ی مسلمین شده است!خلیفه ی پیغمبر!ازاین انحراف بالاتر؟!زمینه هم آماده است. زمینه آماده است، یعنی چه؟ یعنی خطر نیست. چرا، خطر که هست، مگر ممکن است آن کسی که در رأس قدرت است، در مقابل انسانهای معارض، برای آنها خطر نیافریند؟جنگ است دیگر. شما می خواهی او را از تخت قدرت پایین بکشی و او بنشیند تماشا کند!
بدیهی است که اوهم به شما ضربه می زند. پس خطر هست.

مقام امامت امامان یکسان است

این که می گوییم موقعیت مناسب است، یعنی فضای جامعه ی اسلامی، جوری است که ممکن است پیام امام حسین به گوش انسانها در همان زمان و در طول تاریخ برسد. اگر در زمان معاویه، امام حسین می خواست قیام کند، پیام او دفن می شد. این به خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است؛ سیاستها جوری بود که مردم نمی توانستند حقانیت سخن حق را بشنوند! لذا همین بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولی چیزی نگفت، کاری، اقدامی و قیامی نکرد؛ چون موقعیت، آن جا مناسب نبود.
قبلش هم امام حسن علیه السلام بود، ایشان هم قیام نکرد؛ چون موقعیت مناسب نبود. نه این که امام حسین و امام حسن، اهل این کار نبودند؛ امام حسن وامام حسین، فرقی ندارند، امام حسین و امام سجاد، فرقی ندارند. امام حسین و امام علی النقی و امام حسن عسکری (علیهم السلام) فرقی ندارند. البته حالا که این بزرگوار، این مجاهدت را کرده است، مقامش بالاتر از کسانی است که نکردند؛ اما اینها از لحاظ مقام امامت، یکسانند. برای هر یک از آن بزرگواران هم که پیش می آمد، همین کار را می کردند و به همین مقام می رسیدند.

انجام این تکلیف همیشه با خطر همراه است

خوب، امام حسین، هم در مقابل چنین انحرافی قرار گرفته است، پس باید آن تکلیف را انجام بدهد، هم موقعیت مناسب است؛ پس دیگر عذری وجود ندارد. لذا عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه و عبدالله بن عباس - اینها که عامی نبودند، همه دین شناس، آدمهای عارف، عالم و چیز فهم بودند - وقتی به حضرت می گفتند که آقا، خطر دارد، نروید؛ می خواستند بگویند وقتی خطری در سر راه تکلیف است، تکلیف، برداشته است. آنها نمی فهمند که این تکلیف، تکلیفی نیست که با خطر برداشته بشود.
این تکلیف، همیشه خطر دارد. آیا ممکن است انسان، علیه قدرتی آن چنان مقتدر- به حسب ظاهر - قیام کند و خطر نداشته باشد؟! مگر چنین چیزی می شود؟!این تکلیف، همیشه خطر دارد. همان تکلیفی که امام بزرگوار انجام داد. به امام هم می گفتند آقا، شما که با شاه در افتاده اید، خطر دارد. امام نمی دانست خطر دارد؟!امام نمی دانست که دستگاه امنیتی رژیم پهلوی، انسان را می گیرند، می کشند، شکنجه می کنند، دوستان انسان را می کشند و تبعید می کنند؟!امام اینها را نمی دانست؟
کاری که در زمان امام حسین انجام گرفت، نسخه ی کوچکش هم در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آن جا به نتیجه ی شهادت رسید، این جا به نتیجه ی حکومت رسید. این همان است؛ فرقی نمی کند. هدف امام حسین، با هدف امام بزرگوار ما یکی بود. این مطلب اساس معارف حسین است. معارف حسینی، بخش عظیمی از معارف شیعه است. این پایه ی مهمی است و خود از پایه های اسلام است.

پی نوشت ها :

1- بحار الانوار، ج2، ص170.
2- مائده، 54.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:37 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هدف، بازگرداندن جامعه ی اسلامی به خط صحیح

پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه ی اسلامی به خط صحیح. چه زمانی؟ آن وقتی که راه، عوضی شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانی، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است.
البته دوران تاریخ، اوقات مختلفی است؛ گاهی شرایط آماده است، گاهی آماده نیست. زمان امام حسین؛ آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام، همان کار را کردند؛ هدف، یکی بود. منتها وقتی انسان به دنبال این هدف، راه می افتد و می خواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند، برای این که اسلام و جامعه و نظام اسلامی را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک وقت است که وقتی قیام کرد، به حکومت می رسد؛ این یک شکل آن است - در زمان ما بحمدالله این جور شد - یک وقت است که این قیام، به حکومت نمی رسد؛ به شهادت می رسد.
آیا دراین صورت، واجب نیست؟ چرا، به شهادت هم برسد، واجب است. آیا در این صورتی که به شهادت برسد، دیگر قیام، فایده یی ندارد؟ چرا، هیچ فرقی نمی کند؛ این قیام و این حکومت، در هر دو صورت، فایده دارد - چه به شهادت برسد، چه به حکومت -منتها هر کدام، یک جور فایده دارد. باید انجام داد؛ باید حرکت کرد.

امام حسین علیه السلام برای اولین بار این حرکت را انجام داد

؛ منتها امام حسین علیه السلام، آن کسی بود که برای اولین بار این حرکت را انجام داد. قبل از او انجام نشده بود؛ چون قبل از او - در زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین - چنین زمینه و انحرافی به وجود نیامده بود، یا اگر هم در مواردی انحرافی بود، زمینه ی مناسب و مقتضی نبود. زمان امام حسین، هر دو وجود داشت. در باب نهضت امام حسین، این اصل قضیه است.
پس می توانیم این جور جمعبندی کنیم، بگوییم: امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگی را که عبارت از تجدید بنای نظام و جامعه ی اسلامی، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه ی اسلامی است. انجام بدهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهی از منکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگ امر به معروف و نهی از منکر است. البته این کار، گاهی به نتیجه ی حکومت می رسد؛ امام حسین برای این آماده بود. گاهی هم به نتیجه ی شهادت می رسد؛ برای این هم آماده بود.

در حکومت یزید، اسلام در خطر جدی است

ما به چه دلیل این مطلب را عرض می کنیم؟ این را از کلمات خود امام حسین به دست می آوریم. من در میان کلمات حضرت ابی عبدالله علیه السلام، چند عبارت را انتخاب کرده ام -البته بیش از اینهاست که همه، همین معنا را بیان می کند -اول در مدینه؛ آن شبی که ولید حاکم مدینه، حضرت را احضار کرد و گفت: معاویه از دنیا رفته است و شما باید بیعت کنید، حضرت به او فرمود: باشد تا صبح، «ننظر و تنظرون اینا احق بالبیعة و الخلافه »(1) برویم فکر کنیم، ببینیم ما باید خلیفه بشویم، یا یزید باید خلیفه بشود! مروان فردای آن روز، حضرت را در کوچه های مدینه دید، گفت: یا اباعبدالله، تو داری خودت را به کشتن می دهی! چرا با خلیفه بیعت نمی کنی؟ بیا بیعت کن، خودت را به کشتن نده، خودت را به زحمت نینداز.
حضرت در جواب او، این جمله را فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام، اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید »؛(2) دیگر باید با اسلام، خداحافظی کرد و بدرود گفت! آن وقتی که حاکمی مثل یزید بر سر کار بیاید و اسلام به حاکمی مثل یزید مبتلا بشود! قضیه ی شخص یزید نیست، هر کس مثل یزید باشد. حضرت می خواهد بفرماید که تا حالا هر چه بود، قابل تحمل بود؛ اما الان پای اصل دین و نظام اسلامی در میان است و با حکومت کسی مثل یزید، نابود خواهد شد. به این که خطر انحراف، خطر جدی است، اشاره می کند. مسأله، عبارت از خطر برای اصل اسلام است.
حضرت ابی عبدالله علیه السلام، هم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، صحبتهایی با محمد بن حنفیه داشتند؛ به نظر من می رسد که این وصیت، مربوط است به هنگامی که می خواستند از مکه خارج بشوند؛ در ماه ذیحجه هم که محمد بن حنفیه به مکه آمده بود، صحبتهایی با حضرت داشت. حضرت به برادرشان محمد بن حنفیه، چیزی را به عنوان وصیت نوشتند و دادند.

قیام من برای اصلاح مسیر امت پیامبر است

آن جا بعد از شهادت به وحدانیت خدا و چه و چه، به این جا می رسند: « و انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً »؛ یعنی کسانی اشتباه نکنند و تبلیغاتچیها تبلیغ کنند که امام حسین هم مثل کسانی که این گوشه و آن گوشه، خروج می کنند برای این که قدرت را به چنگ بگیرند برای خودنمایی، برای عیش و ظلم و فساد -وارد میدان مبارزه و جنگ می شود! کار ما ازاین قبیل نیست؛ «و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی » (3) عنوان این کار، همین اصلاح است؛ می خواهم اصلاح کنم. این همان واجبی است که قبل از امام حسین، انجام نگرفته بوده است.
این اصلاح، از طریق خروج است- خروج، یعنی قیام- حضرت در این وصیتنامه، این را ذکر کردند - تقریباً تصریح به این معناست - یعنی اولاً می خواهیم قیام کنیم و این قیام ما برای اصلاح است؛ نه برای این است که حتماً باید به حکومت برسیم، نه برای این است که حتماً باید برویم شهید بشویم. نه، می خواهیم اصلاح کنیم. البته اصلاح، کار کوچکی نیست. یک وقت شرایط، جوری است که انسان به حکومت می رسد وخودش زمام قدرت را به دست می گیرد؛ یک وقت نمی تواند این کار را بکند - نمی شود - شهید می شود. در عین حال هر دو، قیام برای اصلاح است.
بعد می فرماید: « ارید ان آمربالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدّی»؛(4) این اصلاح، مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. این هم یک بیان دیگر.
حضرت در مکه، دو نامه نوشته اند: یکی به رؤسای بصره، یکی به رؤسای کوفه؛ درنامه ی حضرت به رؤسای بصره، این جور آمده است: «و قد بعث رسولی الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه فان سنة قد امیتت و البدعة او حیت فان تسمعوا قولی اهدیکم الی سبیل الرّشاد»؛ من می خواهم بدعت را از بین ببرم و سنت را احیا کنم؛ زیرا سنت را می رانده اند و بدعت را زنده کرده اند!اگر دنبال من آمدید، راه راست با من است؛ یعنی می خواهم همان تکلیف بزرگ را انجام بدهم که احیای اسلام و احیای سنت پیغمبر و نظام اسلامی است.

حاکم باید به کتاب خدا در جامعه عمل بکند

بعد در نامه به اهل کوفه فرمود: « فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب و القائم بالقسط الدّائن بدین الحقّ الحابس نفسه علی ذالک الله و السلام »؛(5)
امام و پیشوا و رئیس جامعه ی اسلامی نمی تواند کسی باشد که اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دوری از خدا و اینهاست، باید کسی باشد که به کتاب خدا عمل کند. یعنی در جامعه، عمل کند؛ نه این که خودش در اتاق خلوت، فقط نماز بخواند، بلکه عمل به کتاب را در جامعه، زنده کند، اخذ به قسط و عدل کندوحق را قانون جامعه قرار بدهد.
«الدائین بدین الحق » یعنی آیین و قانون و مقررات جامعه را حق قرار بدهد؛ باطل را کنار بگذارد. «و الحابس نفسه علی ذالک لله »؛ ظاهراً معنای این جمله این است که خودش را در خط مستقیم الهی به هر کیفیتی حفظ کند و اسیر جاذبه های شیطانی و مادی نشود؛ و السّلام. بنابراین، هدف را مشخص می کند.

پیامبر، تکلیف را روشن کرده است

از مکه خارج شدند؛ در بین راه، همین طور امام حسین در هر کدام از منازل، صحبتی با لحنهای مختلف دارند. در منزلی به نام «بیضه »، در حالی که حرّبن یزید هم در کنار حضرت است -حضرت می روند. او هم در کنار حضرت می رود - به این منزل رسیدند و فرود آمدند. شاید قبل از این که استراحت بکنند - یا بعد از اندکی استراحت - حضرت ایستاد و خطاب به لشکر دشمن، این گونه فرمود:
«ایها الناس، ان رسول الله (صلّی الله علیه و آله )قال: «من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً علی الله ان یدخله مدخله »؛(6) یعنی اگر کسی ببیند حاکمی در جامعه، بر سر کار است که ظلم می کند، حرام خدا را حلال می شمارد، حلال خدا را حرام می شمارد، حکم الهی را کنار می زند - عمل نمی کند - و دیگران را به عمل وادار نمی کند؛ یعنی در میان مردم، با گناه با دشمنی و با ظلم عمل می کند - حاکم فاسد ظالم جائر، که مصداق کاملش یزید بود -« و لم یغیّر بقول و لا فعل »، و با زبان و عمل، علیه او اقدام نکند، «کان حقیقاً علی الله ان یدخله مدخله»، خدای متعال درقیامت، این ساکت بی تفاوت بی عمل را هم به همان سرنوشتی دچار می کند که آن ظالم را دچار کرده است؛ یعنی با او در یک صف و در یک جناح قرار می گیرد.
این را پیغمبر فرموده اند. این که عرض کردیم پیغمبر، حکم این مطلب را فرموده اند، این یکی از نمونه های آن است. پس پیغمبر مشخص کرده بودند که اگر نظام اسلامی، منحرف شد، باید چه کار کرد. امام حسین هم به همین فرمایش پیغمبر، استناد می کند.

پی نوشت ها :

1-بحار الانوار، ج44، ص325.
2- بحار الانوار، ج44، ص325.
3-بحار الانوار، ج44، ص329.
4- بحار الانوار، ج44، ص329.
5-بحار الانوار، ج44، ص335.
6- بحار الانوار، ج44، ص382.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:35 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????