عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) |
من، شایسته تر از دیگران به این قیام هستم پس تکلیف، چی شد؟ تکلیف «یغیّر بقول و لا فعل » شد. اگرانسان در چنین شرایطی قرار گرفت - البته در زمانی که موقعیت مناسب باشد - واجب است در مقابل این عمل، قیام و اقدام کند. به هر کجا می خواهد برسد؛ کشته بشود، زنده بماند، به حسب ظاهر موفق بشود، یا نشود. هر مسلمانی در مقابل این وضعیت، باید قیام و اقدام کند. این تکلیفی است که پیغمبر فرموده اند.
آنچه خدای متعال برای ما خواسته است، خیر است در منزل «ازید» که چهار نفر به حضرت ملحق شدند، بیان دیگری از امام حسین علیه السلام هست؛ حضرت فرمود: «اما و الله انّی لأرجو ان یکون خیراً ما اراد الله بنا؛ قتلنا او ظفرنا». این هم نشانه ی این که گفتیم فرقی نمی کند؛ چه به پیروزی برسند، چه کشته بشوند، تفاوتی نمی کند. تکلیف، تکلیف است؛ باید انجام بگیرد. فرمود: من امیدم این است که خدای متعال، آن چیزی که برای ما در نظر گرفته است، خیر ماست؛ چه کشته بشویم، چه به پیروزی برسیم. فرقی نمی کند؛ ما داریم تکلیفمان را انجام می دهیم.
امام حسین علیه السلام اسلام را بیمه کرد پس امام حسین علیه السلام برای انجام یک واجب، قیام کرد. این واجب در طول تاریخ، متوجه به یکایک مسلمانهاست. این واجب، عبارت است از این که هر وقت دیدند که نظام جامعه ی اسلامی دچار یک فساد بنیانی شده و بیم آن است که بکلی احکام اسلامی تغییر پیدا بکند، هر مسلمانی باید قیام کند.
چرا باید یاد امام حسین علیه السلام و کربلا زنده باشد؟ هر جا فسادی از آن قبیل باشد، امام حسین در آن جا زنده است؛ با شیوه و با عمل خود دارد می گوید که شما باید چه کار کنید. تکلیف این است؛ لذا باید یاد امام حسین یاد کربلا زنده باشد، چون یاد کربلا این درس عملی را جلوی چشم می گذارد.
درسی که طوطی ها به طوطی اسیر دادند بنده یک وقت در سالها پیش، همین مطلب را در جلسه یی برای جمعیتی عرض کردم - البته قبل از انقلاب- مثالی به ذهنم آمد، آن را در آن جلسه گفتم؛ آن مثال عبارت است از داستان همان طوطی که مولوی در مثنوی ذکر می کند.
امام حسین علیه السلام، با عملی چنین بزرگ، تکلیف را روشن ساخت شرایط، همان شرایط است، زندگی، همان جور زندگی است، اسلام هم همان اسلام است؛ خوب، امام حسین به همه ی نسلها عملاً نشان داد. اگر یک کلمه ی حرف هم از امام حسین نقل نمی شد، ما باید می فهمیدیم که تکلیفمان چیست.
پی نوشت ها : 1-بحار الانوار، ج44، ص381. [ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:34 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
یک جمله در زیارت اربعین امام حسین علیه السلام ذکر شده است که مانند بسیاری از جملات این زیارتها و دعاها، بسیار پرمغز و در خور تأمل و تدبراست. امروز به مناسبت روز تاسوعا و روز عزا، در خطبه ی اول قدری پیرامون همین جمله - که ناظر به جهت قیام حسینی است - عرایضی عرض می کنیم؛ آن جمله این است: « و بذل مهجته فیک». این زیارت اربعین است؛ منتها فقره های اول آن، دعاست؛ که گوینده ی این جملات خطاب به خداوند متعال عرض می کند: « و بذل مهجته فیک »؛ یعنی حسین بن علی، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «لیستنفذ عبادک من الجهالة»؛ تا بندگان تو را از جهل نجات بدهد؛ «و حیرة الضّلالة»؛ از سرگردانی ناشی از ضلالت و گمراهی آنها را برهاند. این یک طرف قضیه است، که طرف قیام کننده است- که حسین بن علی علیه السلام - طرف دیگر قضیه، در این فقره ی بعدی معرفی می شود: « و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالا رذل الادنی »نقطه ی مقابل، آن کسانی بودند که فریب زندگی، آنها را به خود مشغول کرده بود؛ دنیای مادی، زخارف دنیایی، شهوات و هواهای نفس، آنها را از خود بیخود کرده بود؛ «و باع حظه بالا رذل الادنی»؛ سهمی را که خدای متعال برای هر انسانی در آفرینش عظیم خود قرار داده است - که این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت - به بهای پست و ناچیز و غیر قابل اعتنایی فروخته بودند. این، خلاصه ی نهضت حسینی است. تبدیل امامت به سلطنت! یک حکومت آرمانی به وسیله ی اسلام به وجود آمد. اگر بخواهیم ماجرای امام حسین را در سطوری خلاصه کنیم، این طور می شود بشریت، دچار ظلم و جهل وتبعیض بود؛ حکومتهای بزرگ دنیا، که حکومت قیصر و کسرای آن زمان است - چه در ایران آن روز، چه در امپراتوری روم آن روز - حکومت اشرافیگیری و حکومت غیر مردمی و حکومت شمشیر بی منطق و حکومت جهالت و فساد بود؛ حکومتهای کوچکتر هم - مثل آنچه که در جزیرة العرب بود - از آنها هم بدتر بود؛ مجموعاً جاهلیتی دنیا را فرا گرفته بود. در این میان، نور اسلام به وسیله ی پیامبر خدا و با مدد الهی و مبارزات عظیم وتوانفرسای مردمی توانست اول یک منطقه از جزیرة العرب را روشن کند و بعد بتدریج گسترش پیدا کند و شعاع آن همه جا را فرابگیرد. وقتی پیامبر از دنیا می رفت، این حکومت، حکومت مستقری بود که می توانست الگوی همه ی بشریت در طول تاریخ باشد؛ و اگرآن حکومت با همان جهت ادامه پیدا می کرد، بدون تردید تاریخ عوض می شد؛ یعنی آنچه که بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلی -پدید بیاید، در همان زمان پدیده آمده بود. دنیای سرشار از عدالت و پاکی و راستی و معرفت و محبت، دنیای دوران امام زمان است؛ که زندگی بشر هم از آن جا به بعد است. زندگی حقیقی انسان در این عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است؛ که خدا می داند بشر در آن جا به چه عظمتهایی نایل خواهد شد. بنابراین، اگر ادامه ی حکومت پیامبر میسر می شد و در همان دوره های اول پدید می آمد و تاریخ بشریت عوض می شد، فرجام کار بشری مدتها جلو می افتاد؛ اما این کار به دلایلی نشد.
دو وجه در مبارزه ی امام حسین علیه السلام مبارزه ی امام حسین دو وجه دارد و ممکن است دو نتیجه به بار بیاورد؛ اما هر دو نتیجه خوب است: یک نتیجه این بود که امام حسین علیه السلام بتواند بر حکومت یزید پیروز بشود و قدرت را از چنگ آن کسانی که با زور بر سر مردم می کوبیدند و سرنوشت مردم را تباه می کردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد؛ اگراین کار صورت می گرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض می شد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلی این پیروزی سیاسی و نظامی را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در این جا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانی که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیر قابل انقطاع در تاریخ به جریان می اندازد؛ و این کار را امام حسین کرد.
جهل و زبونی، دو دشمن بزرگ انسان امروز هم هرجایی که بشر در دنیا ضربه خورده است-چه ضربه ی سیاسی، چه ضربه ی نظامی، چه ضربه ی اقتصادی - اگر ریشه اش را کاوش کنید، یا در جهل است، یا در زبونی، یعنی یا نمی دانند و معرفت لازم را به آنچه که باید معرفت داشته باشند، ندارند؛ یا این که معرفت دارند، اما خود را ارزان فروخته اند؛ زبونی را خریده اند و حاضر به پستی و دنائت شده اند! امام سجاد و امیرالمؤمنین - بنابرآنچه که ازآنها نقل شده - فرموده اند: «لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلا تبیعوها بغیرها »؛ ای انسان!اگر بناست هستی و هویت و موجودیت تو فروخته بشود، فقط یک بها دارد و بس؛ و آن بهشت الهی است؛ به هر چه کمتر از بهشت بفروشی، سرت کلاه رفته است. اگر همه ی دنیا را هم به قیمت قبول پستی و ذلت و زبونی روح به شما بدهند، جایز نیست. همه ی آن کسانی که در اطراف دنیا تسلیم زر و زور صاحبان زر و زور شده اند و این زبونی را قبول کرده اند -چه عالم، چه سیاستمدار، چه فعال سیاسی و اجتماعی، چه روشنفکر - به خاطر این است که ارزش خود را نشناختند و خود را فروختند. خیلی از سیاستمداران دنیا خودشان را فروخته اند. عزت فقط این نیست که انسان روی تخت سلطنت یا ریاست بنشیند؛ گاهی یک نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تکبر فخر فروشی می کند و زور می گوید؛ اما در عین حال زبون و اسیر یک قدرت و یک مرکز دیگر است؛ اسیر تمایلات نفسانی خود است، که البته اسرای سیاسی امروز دنیا به این آخری نمی رسند؛ اسیر قدرتها و اسیر مراکزند!
عزّت و سرافرازی در عین عبودیّت در رفتارامام حسین، از اولی که از مدینه حرکت کرد، تا مثل فردایی که در کربلا به شهادت رسید، همان معنویت و عزت و سرافرازی و در عین حال عبودیت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است؛ در همه ی مراحل هم این طور است. آن روزی که صدها نامه و شاید هزارها نامه برای او آوردند که ما شیعیان و مخلصان توییم و در کوفه و در عراق منتظر تو هستیم، او دچار غرور نشد. آن جا که سخنرانی کرد و فرمود: «خط الموت علی ولد ادم مخط القلاده فی جید الضّاة»، صحبت از مرگ کرد؛ نگفت که چنان می کنیم، چنین می کنیم؛ یا دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع بکند؛ از حالا مناصب را در کوفه تقسیم بکند. حرکت مسلمانانه همراه با معرفت، همراه با عبودیت، همراه با تواضع، آن وقتی است که حالا همه دستها را به طرف او دراز کرده اند و نسبت به او اظهار ارادت می کنند. آن روزی هم که در کربلا همراه یک جمع کمتر از صد نفر توسط سی هزار جمعیت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید کردند، عزیزانش را تهدید کردند، زنها و حرم او را تهدید به اسارت کردند، آن روز هم ذره یی اضطراب دراین مرد خدا و این بنده ی خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد.
پی نوشت ها : 1- خطبه های نماز جمعه، 1379/1/26. [ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:33 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
ازسه بعد و با سه دیدگاه، این نهضت عظیم حسینی را که در تاریخ این طور ماندگار شده است، می شود نگاه کرد؛ در هر سه بعد، آنچه که بیش از همه چشم را خیره می کند، احساس عزت و سربلندی و افتخار است. عزّت و افتخار در حرکت انقلابی در آن بعد اول که امام حسین یک حرکت انقلابی به راه انداخت، مظهر عزت و افتخار بود. نقطه ی مقابل حسین بن علی چه کسی بود؟ آن حکومت ظالم فاسد بدکاره یی بود که «یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان »(1) نمودار اصلی این بود که در جامعه یی که زیر قدرت او بود، با بندگان خدا و انسانها با ستم، عدوان، غرور، تکبر، خودخواهی و خودپرستی رفتار می کرد؛ این خصوصیت عمده ی آن حکومت بود. چیزی که برایشان مطرح نبود، معنویت و رعایت حقوق انسانها بود. حکومت اسلامی را به همان حکومت طاغوتی که قبل از اسلام و در دورانهای مختلف در دنیا وجود داشته است، تبدیل کرده بودند. در صورتی که بارزترین خصیصه ی نظام اسلامی، حکومت است؛ برجسته ترین بخشهای آن جامعه ی ایده آلی که اسلام می خواهد ترتیب بدهد، شکل و نوع حکومت و رفتار حاکم است.
تبلور معنویت و فضیلت در بعد تبلور معنویت هم همین طور است؛ بارها این را گفته ام، خیلیها به امام حسین مراجعه و او را بر این ایستادگی ملامت می کردند. آنها مردمان بد و یا کوچکی هم نبودند؛ بعضی جزو بزرگان اسلام بودند؛ اما بد می فهمیدند و ضعفهای بشری بر آنها غالب شده بود؛ لذا می خواستند حسین بن علی را هم مغلوب همان ضعفها کنند؛ اما امام حسین صبر کرد و مغلوب نشد و یکایک کسانی که با امام حسین بودند، در این مبارزه ی معنوی و درونی پیروز شدند. آن مادری که جوان خود را با افتخار و خشنودی به طرف این میدان فرستاد، آن جوانی که از لذات ظاهری زندگی گذشت و خود را تسلیم میدان جهاد و مبارزه کرد، پیرمردانی مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه که از راحتی دوران پیرمردی و بستر گرم و نرم خانه ی خودشان گذشتند و سختی را تحمل کردند، آن سردار شجاعی که در میان دشمنان جایگاهی داشت - حر بن یزید ریاحی - و از آن جایگاه صرف نظر کرد و به حسین بن علی پیوست، همه ی آنها در این مبارزه ی باطنی و معنوی پیروز شدند.
جوهره عزّت در مصیبت های عاشورا در آن صحنه ی سوم هم که صحنه ی فاجعه آفرینی های عاشوراست، آن جا هم باز نشانه های عزت مشاهده می شود؛ آن جا هم سربلندی و افتخار است؛ اگر چه مصیبت و شهادت است، اگر چه شهادت هر یک از جوانان بنی هاشم، کودکان، طفلان کوچک و اصحاب کهنسال در اطراف حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام یک مصیبت و داغ بزرگ است، اما هر کدام حامل یک جوهره ی عزت و افتخار هم هست (3)
پی نوشت ها : 1- بحار الانوار، ج44، ص382. [ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
مرجع بزرگوار تقلید حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی [ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
یکی «شهربانو» یا «شاه زنان» است که والده ماجده حضرت امام زَین العابدین(ع) است که بعد از این [یعنی در احوال امام سجّاد ع] اشاره بحال او خواهد شد. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
جنبه دیگری از ویژگی شخصیتی امام حسین علیه السلام قاطعیت در عمل میباشد که این جنبه از عظمت وی ، عملیتر از صداقت در گفتار است . چه این یک آهنگ است و عزم قاطع و تعهد درونی برای رسیدن به هدف نهایی با وجود هر نوع اشکالی . درکی است که افراد حساس چنان آن را احساس میکنند که گویی در مغزشان جوششی چون انفجار آتشفشان به وجود آمده و در آنها جریان مییابد . نمونه این مطلب سخنان آتشین و منطق حسین علیه السلام در برابر کسانی بود که میخواستند نظر او را برگردانند . البته این کسان معذورند ، زیرا نه جانی چون جان او در بر و نه درکی چون درک او در سر و نه در قلب خود همچون او چنین گدازههایی پر شرر داشتند . یکی از این افراد عبدالله بن عمر میباشد که اگر چه یزیدی نبود اما آنجا که با مردانگی حقیقی روبهرو میشوند ، قدرت ابراز مردانگی ندارد و چون دانههای ریز شن که در دامنه کوهی بلند قرار دارد ، با وزش باد به پایین سرازیر میشود . امام حسین علیه السلام در پاسخ به وی که از او خواسته بود با گمراهان از در آشتی درآید و او را از کشتار و کشتهشدن بر حذر داشت ، گفت : «ای اباعبدالرحمان ، از جمله پستیهای این جهان در برابر خدا را ندیده و ندانستهای ، که سر یحیی بن زکریا ، به یکی از زنان هرزه و بدکاره بنیاسرائیل هدیه داده شد ؟ »از کلمات امام پی ببریم ، که حاضر نیست از راه حق رو برگرداند . [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
شیخ مفید (ره) فرموده که آن حضرت را شش فرزند بود؛ چهار تن از ایشان پسران بودند: [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:37 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
عصر روز نهم محرم است، شب عاشورا. شهادت یاران و همراهان امام حسین علیه السلام مسلم و قطعی است. امام حسین علیه السلام در این ساعات اخیر به بهانه های مختلف، همدلان و همراهان را فراهم آورده و همه را مطمئن کرده است که: "پایان این مسیر بی تردید شهادت است" اکنون این که با نامه ای در دست، در اطراف خیمه های امام حسین علیه السلام پرسه می زند، شمر است. تردید در طرح آنچه در دل و در دست دارد، او را کلافه کرده است. قدم می زند، دندان می ساید، چشم نازک می کند، گیجگاهش را با انگشت می فشارد، چنگ در موهایش می زند... اما صدا نمی کند. او - شمر - از قبیله بنی کلاب است و ام البنین نیز از همین قبیله است، دختر حزام بن ربیعه کلابی شاعر. پس شمر با ام البنین و پسران او عباس و عبدالله و جعفر و عثمان رابطه خویشاوندی دارد. شمر فرزندان ام البنین را خواهرزاده می داند و می خواند. او نه به دلیل خویشاوندی بلکه به این علت که دور حسین علیه السلام را از چهار دلاور، به خصوص اسوه شهامت - عباس - خالی کند، رفته است و از ابن زیاد امان نامه برای این چهار خویش خود گرفته است. بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی. ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین - فرزند زهرا - در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟
و اکنون امان نامه در دست در اطراف خیمه ها پرسه می زند و دنبال راهی برای طرح این ماجرا می گردد. آنچه باعث رخنه تردید در ذهن و دل او می شود این است که اطمینانی به شنیدن پاسخ مثبت ندارد و از خفت و سرافکندگی می هراسد. اما عاقبت دل یکدله می کند و فریاد می کشد: آی خواهرزاده های من کجایید؟ عباس! عبدالله! جعفر! عثمان! کجایید؟ من شمرم. حرفی با شما دارم. این چهار دلاور در محضر حسین اند. دو زانو نشسته اند و آخرین جامهای عشق و معرفت را از دستهای حسین علیه السلام می نوشند. هر کس باشد وقتی صدایی می شنود که او را به نام می خواند، بی اختیار از جا برمی خیزد و با مهر یا عتاب به هر حال پاسخی می دهد. اما ادب آن چنان بر این چهار دلاور و به خصوص بر سر آنها - عباس - سایه افکنده که هیچ کدام از جا تکان نمی خورند، سر نمی گردانند و حتی مژه نمی زنند. فریاد دوباره و سه باره تکرار می شود و این بار حسین - جان عالمی به فدایش - به حرف می آید و می فرماید: عزیزان من! پاسخ دهید. اگرچه فاسق و فاجر است اما به هر حال خویش شماست، ببینید چه می گوید. اگر اقتضای ادب تاکنون پاسخ نگفتن به شمر بود، اکنون اطاعت امر امام و پاسخ گفتن به شمر ادب است. هر چهار دلاور برمی خیزند و شمر را در مقابل خیمه می یابند. هر چهار با عتاب و بی نرمشی در کلام می پرسند: - آمده ای که چه؟ چه می خواهی؟ - خواهرزاده های من! برایتان امان نامه آورده ام. خود را با حسین به کشتن ندهید، بیایید... هر چهار دلاور از خشم، چشم می درانند و دندان می سایند و عباس فریاد می کشد: - " تبّت یداک یا شمر"!بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی.ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین - فرزند زهرا - در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟ شمر اگر بماند بیش از این باید خوار و حقیر باشد. ذلیل و درمانده سر خود را می گیرد و خود را در سیاهی لشگر کفر گم می کند. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:33 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب عبیدالله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان یافته اید که دوست دارید. این امیر المؤ منین یزید است که مى شناسیدش ؛ خوش رفتار و نیکوکردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاویه ، پسرش یزید نیز بندگان را اکرام مى کند و با اموال بى نیازشان مى سازد و بر کرامت و روزى شما صد در صد مى افزاید. به من دستور داده تا به شما بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم که به جنگ دشمنش حسین به على بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید. از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایى بیشتر کرد و ندا داد همه آماده رفتن و پیوستن به عمر سعد و یارى او در کشتن حسین باشند. اولین کسى که عزیمت کرد، شمر بن ذل الجوشن با چهار هزار نفر بود. نیروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پى او یزید بن رکاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت کردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود را به مریضى زد و پیغام داد که اى امیر من بیمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد که پیک من خبر داده که خود را به بیمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى که (وقتى با مومنان برخورد مى کنند، مى گویند ما با شماییم ...1. بنگر! اگر در فرمان مایى ، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا چهره اش دیده نشود و نشان بیمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیک خود نشاند و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندى . گفت : باشد. هزار سوار عزیمت کرد. در پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت : اما بعد، براى تو هیچ کم و کاستى از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر که مى آید و مى رود به من برسان . ابن زیاد عمر سعد را به کشتن حسین علیه السلام و شتاب در آن تشویق مى کرد. عمر سعد هم نمى خواست که کشته شدن حسین به دست او باشد. بقیه در ادامه مطلب [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
پس از ظهور اسلام در مکه و بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، شنیدن پیام پیامبر برای مستکبران و مال اندوزان آن سامان گران آمد. آنان وقتی ندای لااله الا الله را میشنیدند بر خود لرزیدند و گسترش روزافزون این ندا چیزی جز کوتاه کردن دست خدایان دیگر در برنداشت. بتپرستی که جزء لاینفک فرهنگ بدوی عرب بود بهترین وسیله زورمداران و صاحبان ثروت و قدرت برای استفاده از انسانها بود. درست است که آنچه آن روز پیغمبر از آنان میخواست اقرار به یگانگی آفریدگار بود اما به دنبال آن پیامها آیههای دیگری هم نازل شد. آنچه مستکبران را به هراس میانداخت و بر آینده خود بیمناک میساخت این آیهها بود: «آن کس مالی را فراهم آورده و آن را شمرده است پندارد مال او وی را جاویدان میسازد هرگز! و در حطمه افکنده میشود. چه میدانی حطمه چیست؟ آتش افروخته خدا که در دلها راه یابد. (همزه/ آیه 2 تا 7) (1) این آیات و آیاتی نظیر آن در دل کسانی چون ابوجهل، ابوسفیان و ولید بن مغیره و سایر مال اندوزان هراس افکند و آنان را واداشت تا در مقابل پیامبر به انحاء مختلف صف آرایی کنند و به دشمنی با او برخیزند. لذا بسیاری از نو مسلمانان به مدینه که در مجاورت شهر مکه قرار داشت مهاجرت کردند و از این طریق هم به گسترش حوزه مسلمانی میپرداختند و هم جان و مال مومنان از اذیت و آزار دشمنان در امان میماند. بقیه در ادامه مطلب [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:28 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |