عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

من، شایسته تر از دیگران به این قیام هستم 

پس تکلیف، چی شد؟ تکلیف «یغیّر بقول و لا فعل » شد. اگرانسان در چنین شرایطی قرار گرفت - البته در زمانی که موقعیت مناسب باشد - واجب است در مقابل این عمل، قیام و اقدام کند. به هر کجا می خواهد برسد؛ کشته بشود، زنده بماند، به حسب ظاهر موفق بشود، یا نشود. هر مسلمانی در مقابل این وضعیت، باید قیام و اقدام کند. این تکلیفی است که پیغمبر فرموده اند.
بعد امام حسین فرمود: « و انّی احق بهذا »، «من از همه ی مسلمانها شایسته ترم به این که این قیام و این اقدام را بکنم؛ چون من پسر پیغمبرم. اگر پیغمبر، این تغییر، یعنی همین اقدام را بر تک تک مسلمانها واجب کرده است، بدیهی است حسین بن علی، پسر پیغمبر، وارث علم و حکمت پیغمبر، از دیگران واجبتر و مناسبتر است که اقدام کند، من به خاطر این است که اقدام کردم ». پس دارد علت قیام خود را بیان می کند

آنچه خدای متعال برای ما خواسته است، خیر است

در منزل «ازید» که چهار نفر به حضرت ملحق شدند، بیان دیگری از امام حسین علیه السلام هست؛ حضرت فرمود: «اما و الله انّی لأرجو ان یکون خیراً ما اراد الله بنا؛ قتلنا او ظفرنا». این هم نشانه ی این که گفتیم فرقی نمی کند؛ چه به پیروزی برسند، چه کشته بشوند، تفاوتی نمی کند. تکلیف، تکلیف است؛ باید انجام بگیرد. فرمود: من امیدم این است که خدای متعال، آن چیزی که برای ما در نظر گرفته است، خیر ماست؛ چه کشته بشویم، چه به پیروزی برسیم. فرقی نمی کند؛ ما داریم تکلیفمان را انجام می دهیم.
در خطبه ی اول بعد از ورود به سرزمین کربلا فرمود: « قد نزل من الامر ما قد ترون. . . »(1) بعد فرمود: « الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقاً. . . »(2) تا آخر این خطبه - خلاصه و جمع بندی کنم.

امام حسین علیه السلام اسلام را بیمه کرد 

پس امام حسین علیه السلام برای انجام یک واجب، قیام کرد. این واجب در طول تاریخ، متوجه به یکایک مسلمانهاست. این واجب، عبارت است از این که هر وقت دیدند که نظام جامعه ی اسلامی دچار یک فساد بنیانی شده و بیم آن است که بکلی احکام اسلامی تغییر پیدا بکند، هر مسلمانی باید قیام کند.
البته در شرایط مناسب؛ آن وقتی که بداند این قیام، اثر خواهد بخشید. جزو شرایط، زنده ماندن، کشته نشدن، یا اذیت و آزار ندیدن نیست. اینها جزو شرایط نیست؛ لذا امام حسین علیه السلام قیام کرد و عملاً این واجب را انجام داد، تا درسی برای همه باشد.
خوب، ممکن است هر کسی در طول تاریخ و در شرایط مناسب، این کار را بکند؛ البته بعد از زمان امام حسین، در زمان هیچ یک از ائمه ی دیگر، چنین شرایطی پیش نیامد. خود این تحلیل دارد که چطور پیش نیامد؛ چون کارهای مهم دیگری بود که باید انجام می گرفت و چنین شرایطی، در جامعه ی اسلامی، تا آخر دوران حضور و اول زمان غیبت، اصلاً محقق نشد.
البته در طول تاریخ، از این گونه شرایط در کشورهای اسلامی، زیاد پیش می آید؛ الان هم شاید در دنیای اسلام جاهایی است که زمینه هست، مسلمانها باید انجام بدهند. اگر انجام بدهند، تکلیفشان را انجام داده اند و اسلام را تعمیم و تضمین کرده اند. بالاخره یکی، دو نفر شکست می خورند. وقتی این تغییر و قیام و حرکت اصلاحی تکرار بشود، مطمئناً فساد و انحراف، ریشه کن و از بین خواهد رفت. هیچ کس این راه و این کار را بلد نبود؛ چون زمان پیغمبر که نشده بود، زمان خلفای اول هم که انجام نگرفته بود، امیرالمؤمنین هم که معصوم بودند. انجام نداده بودند؛ لذا امام حسین علیه السلام از لحاظ علمی، درس بزرگی به همه ی تاریخ اسلام داد و در حقیقت، اسلام را هم در زمان خودش، هم در هر زمان دیگری بیمه کرد.

چرا باید یاد امام حسین علیه السلام و کربلا زنده باشد؟

هر جا فسادی از آن قبیل باشد، امام حسین در آن جا زنده است؛ با شیوه و با عمل خود دارد می گوید که شما باید چه کار کنید. تکلیف این است؛ لذا باید یاد امام حسین یاد کربلا زنده باشد، چون یاد کربلا این درس عملی را جلوی چشم می گذارد.
متأسفانه در کشورهای اسلامی دیگر، درس عاشورا آن چنان که باید شناخته شده باشد، شناخته شده نیست! باید بشود. در کشور ما شناخته شده بود. مردم در کشور ما امام حسین را می شناختند و قیام امام حسین را می دانستند. روح حسینی بود؛ لذا وقتی امام فرمود که محرم، ماهی است که خون بر شمشیر پیروز می شود، مردم تعجب نکردند. حقیقت هم همین شد؛ خون بر شمشیر، پیروز شد.

درسی که طوطی ها به طوطی اسیر دادند 

بنده یک وقت در سالها پیش، همین مطلب را در جلسه یی برای جمعیتی عرض کردم - البته قبل از انقلاب- مثالی به ذهنم آمد، آن را در آن جلسه گفتم؛ آن مثال عبارت است از داستان همان طوطی که مولوی در مثنوی ذکر می کند.
یک نفر یک طوطی در خانه داشت - البته مَثَل است؛ این مثلها برای بیان حقایق است - وقتی می خواست به سفر هند برود، با اهل و عیال خود که خداحافظی کرد، با این طوطی هم خداحافظی کرد. گفت من دارم به هند می روم؛ هند سرزمین تو است. طوطی گفت: به فلان نقطه برو، قوم و خویشها و دوستان من در آن جا هستند؛ آن جا بگو یکی از شماها در منزل ماست. حال من را برای آنها بیان کن که در قفس و در خانه ی ماست. چیز دیگری از تو نمی خواهم.
او رفت، سفرش را طی کرد و به آن جا رفت. دید بله، طوطیهای زیادی روی درختها نشسته اند. آنها را صدا کرد، گفت: ای طوطیهای عزیز و سخنگو و خوب، من پیغامی برای شما دارم؛ یک نفر از شماها در خانه ی ماست، وضعش هم خیلی خوب است، در قفس است، زندگی خیلی خوب و غذای خوب و مناسب دارد؛ به شماها سلام رسانده است.
تا آن تاجر این حرف را زد، یک وقت دید آن طوطیها که روی شاخه های درخت نشسته بودند، همه بال بال زدند و روی زمین افتادند؛ جلو رفت، دید مرده اند! خیلی متأسف شد؛ گفت چرا من حرفی زدم که این همه حیوان - مثلاً پنج تا، ده تا طوطی - با شنیدن این حرف، جانشان را از دست دادند! اما گذشته بود؛ کاری نمی توانست بکند.
تاجر برگشت؛ وقتی به خانه ی خودش رسید، سراغ قفس طوطی رفت. گفت: پیغام تو را گفتم؛ گفت: چه جوابی دادند؟ گفت: تا پیغام تو را از من شنیدند، همه از بالای درختها پرپر زدند، روی زمین افتادند و مردند.
تا این حرف از زبان تاجر بیرون آمد، یک وقت دید همین طوطی هم در قفس، پرپرزد و کف قفس افتاد و مرد! خیلی متأسف و ناراحت شد. در قفس را باز کرد، طوطی مرده بود دیگر، نمی شد نگهش دارند؛ پایش را گرفت و آن را روی پشت بام، پرتاب کرد. تا پرتاب کرد، طوطی از وسط هوا بنا به بال زدن کرد و بالای دیوار نشست! گفت: از تو تاجر و دوست عزیز، خیلی ممنونم، تو خودت وسیله ی آزادی من را فراهم کردی. من نمرده بودم؛ خودم را به مردن زدم! و این درسی بود که آن طوطیها به من یاد دادند؛ تا فهمیدند که من این جا در قفس، اسیر و زندانیم، با چه زبانی به من بگویند که چه کار باید بکنم تا نجات پیدا کنم؟ عملاً به من نشان دادند که باید این کار را بکنم، تا نجات پیدا کنم! بمیر تا زنده شوی! و من پیغام آنها را ازتو گرفتم؛ این درس عملی بود که با فاصله ی مکانی، از آن منطقه به من رسید. من از آن درس استفاده کردم.
بنده آن روز - بیست و چند سال پیش - به ان برادران و خواهرانی که این حرف را می شنیدند، گفتم عزیزان من، امام حسین، به چه زبانی بگوید که تکلیف شماها چیست؟

امام حسین علیه السلام، با عملی چنین بزرگ، تکلیف را روشن ساخت

شرایط، همان شرایط است، زندگی، همان جور زندگی است، اسلام هم همان اسلام است؛ خوب، امام حسین به همه ی نسلها عملاً نشان داد. اگر یک کلمه ی حرف هم از امام حسین نقل نمی شد، ما باید می فهمیدیم که تکلیفمان چیست.
ملتی که اسیر است، ملتی که در بند است، ملتی که دچار فساد سران است، ملتی که دشمنان دین بر او حکومت می کنند و زندگی و سرنوشت او را در دست گرفته اند، باید از طول زمان بفهمد که تکلیفش چیست؛ چون پسر پیغمبر -امام معصوم -نشان داد که در چنین شرایطی باید چه کار کرد.
با زبان نمی شد. اگر این مطلب را با صد زبان می گفت و خودش نمی رفت، ممکن نبود این پیغام، از تاریخ عبور کند و برسد؛ امکان نداشت. فقط نصیحت کردن و به زبان گفتن، از تاریخ عبور نمی کند؛ هزار جور توجیه و تأویل می کنند. باید عمل باشد، آن هم عملی چنین بزرگ، عملی چنین سخت، فداکاری با چنین عظمت!و جانسوز، که امام حسین انجام داد!
حقیقتاً آنچه که از صحنه ی روز عاشورا در مقابل چشم ماست، جا دارد که بگوییم در تمام حوادثی که ما از فجایع بشری سراغ داریم، هنوز تک و بی همتاست؛ نظیری ندارد. همان طور که پیغمبر فرمود، امیرالمؤمنین فرمود، امام حسن فرمود -بنابرآنچه که در روایات هست -«لا یوم کیومک یا اباعبدالله » (3) هیچ روزی مثل روز تو، مثل روز عاشورای تو، مثل کربلا و مثل حادثه ی تو نیست.(4)

پی نوشت ها :

1-بحار الانوار، ج44، ص381.
2- بحار الانوار، ج44، ص381.
3-بحار الانوار، ج45، ص218.
4-خطبه های نماز جمعه، (74/3/19)(عاشورای 1416
).


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:34 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

یک جمله در زیارت اربعین امام حسین علیه السلام ذکر شده است که مانند بسیاری از جملات این زیارتها و دعاها، بسیار پرمغز و در خور تأمل و تدبراست. امروز به مناسبت روز تاسوعا و روز عزا، در خطبه ی اول قدری پیرامون همین جمله - که ناظر به جهت قیام حسینی است - عرایضی عرض می کنیم؛ آن جمله این است: « و بذل مهجته فیک». این زیارت اربعین است؛ منتها فقره های اول آن، دعاست؛ که گوینده ی این جملات خطاب به خداوند متعال عرض می کند: « و بذل مهجته فیک »؛ یعنی حسین بن علی، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «لیستنفذ عبادک من الجهالة»؛ تا بندگان تو را از جهل نجات بدهد؛ «و حیرة الضّلالة»؛ از سرگردانی ناشی از ضلالت و گمراهی آنها را برهاند. این یک طرف قضیه است، که طرف قیام کننده است- که حسین بن علی علیه السلام - طرف دیگر قضیه، در این فقره ی بعدی معرفی می شود: « و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالا رذل الادنی »نقطه ی مقابل، آن کسانی بودند که فریب زندگی، آنها را به خود مشغول کرده بود؛ دنیای مادی، زخارف دنیایی، شهوات و هواهای نفس، آنها را از خود بیخود کرده بود؛ «و باع حظه بالا رذل الادنی»؛ سهمی را که خدای متعال برای هر انسانی در آفرینش عظیم خود قرار داده است - که این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت - به بهای پست و ناچیز و غیر قابل اعتنایی فروخته بودند. این، خلاصه ی نهضت حسینی است.
با مدّاقه ی در این بیان، انسان احساس می کند که نهضت حسینی در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، که هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشان دهنده ی ابعاد عظیم این نهضت است: یک نگاه، حرکت ظاهری حسین بن علی است؛ که حرکت علیه یک حکومت فاسد و منحرف و ظالم و سرکوبگر-یعنی حکومت یزید - است؛ اما باطن این قضیه، حرکت بزرگتری است که نگاه دوم، انسان را به آن می رساند؛ و آن حرکت بر علیه جهل و زبونی انسان است. در حقیقت، امام حسین اگر چه با یزید مبارزه می کند، اما مبارزه ی گسترده ی تاریخی امام حسین با یزید کوته عمر بی ارزش نیست؛ بلکه با جهل و پستی و گمراهی و زبونی و ذلت انسان است؛ امام حسین با اینها دارد مبارزه می کند.

تبدیل امامت به سلطنت!

یک حکومت آرمانی به وسیله ی اسلام به وجود آمد. اگر بخواهیم ماجرای امام حسین را در سطوری خلاصه کنیم، این طور می شود بشریت، دچار ظلم و جهل وتبعیض بود؛ حکومتهای بزرگ دنیا، که حکومت قیصر و کسرای آن زمان است - چه در ایران آن روز، چه در امپراتوری روم آن روز - حکومت اشرافیگیری و حکومت غیر مردمی و حکومت شمشیر بی منطق و حکومت جهالت و فساد بود؛ حکومتهای کوچکتر هم - مثل آنچه که در جزیرة العرب بود - از آنها هم بدتر بود؛ مجموعاً جاهلیتی دنیا را فرا گرفته بود. در این میان، نور اسلام به وسیله ی پیامبر خدا و با مدد الهی و مبارزات عظیم وتوانفرسای مردمی توانست اول یک منطقه از جزیرة العرب را روشن کند و بعد بتدریج گسترش پیدا کند و شعاع آن همه جا را فرابگیرد. وقتی پیامبر از دنیا می رفت، این حکومت، حکومت مستقری بود که می توانست الگوی همه ی بشریت در طول تاریخ باشد؛ و اگرآن حکومت با همان جهت ادامه پیدا می کرد، بدون تردید تاریخ عوض می شد؛ یعنی آنچه که بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلی -پدید بیاید، در همان زمان پدیده آمده بود. دنیای سرشار از عدالت و پاکی و راستی و معرفت و محبت، دنیای دوران امام زمان است؛ که زندگی بشر هم از آن جا به بعد است. زندگی حقیقی انسان در این عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است؛ که خدا می داند بشر در آن جا به چه عظمتهایی نایل خواهد شد. بنابراین، اگر ادامه ی حکومت پیامبر میسر می شد و در همان دوره های اول پدید می آمد و تاریخ بشریت عوض می شد، فرجام کار بشری مدتها جلو می افتاد؛ اما این کار به دلایلی نشد.
خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جای ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت؛ به جای شرکت و تفرقه ی فکری انسان، متکی بر توحید و تمرکز بر عبودیت ذات مقدس پروردگار بود؛ به جای جهل، متکی بر علم و معرفت بود؛ به جای کینه ورزی انسانها با هم، متکی بر محبت و ارتباط و اتصال و رفق و مدارا بود؛ یعنی یک حکومت از ظاهر و باطن آراسته. انسانی که در چنین حکومتی پرورش پیدا می کند، انسانی با تقوا، پاکدامن، عالم، با بصیرت، فعال، پرنشاط، متحرک و رو به کمال است. با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد؛ اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامی بود؛ اما باطن دیگر اسلامی نبود؛ به جای حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد؛ و به جای برابری و برادری، تبعیض و دو دستگی و شکاف طبقاتی به وجود آمد؛ به جای معرفت، جهل حاکم شد. در این دوره ی پنجاه ساله، هرچه به طرف پایین می آییم، اگر انسان بخواهد از این سرفصلها بیشتر پیدا کند، صدها شاهد ونمونه وجود دارد که اهل تحقیق باید اینها را برای ذهنهای جوان و جوینده روشن کنند.
امامت به سلطنت تبدیل شد! ماهیت امامت، با ماهیت سلطنت، مغایر و متفاوت و متناقض است؛ این دو ضد همند. امامت، یعنی پیشوایی روحی و معنوی؛ پیوند عاطفی و اعتقادی با مردم؛ اما سلطنت، یعنی حکومت با زور و قدرت و فریب؛ بدون هیچ گونه علقه ی معنوی و عاطفی و ایمانی؛ این دو، درست نقطه ی مقابل هم است. امامت، حرکتی در میان امت، برای امت و در جهت خیر است. سلطنت، یعنی یک سلطه ی مقتدرانه بر علیه مصالح مردمی و برای طبقات خاص؛ برای ثروت اندوزی و برای شهوترانی گروه حاکم آنچه که ما در زمان قیام امام حسین می بینیم، این دومی است، نه آن اولی؛ یعنی یزیدی که بر سرکار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهیزگاری و پاکدامنی و پارسایی داشت، نه سابقه ی جهاد در راه خدا داشت، نه ذره یی به معنویات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار یک مؤمن بود، نه گفتار او گفتار یک حکیم بود؛ هیچ چیزش به پیامبر شباهت نداشت. در چنین شرایطی، برای کسی مثل حسین بن علی - که خود او همان امامی است که باید به جای پیامبر قرار بگیرد - فرصتی پیش آمد و قیام کرد.
اگر به تحلیل ظاهری قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام بر علیه حکومت فاسد و ضد مردمی یزید است؛ اما در باطن، یک قیام برای ارزشهای اسلامی و برای معرفت و برای ایمان و برای عزت است؛ برای این است که مردم از فساد و زبونی و پستی و جهالت نجات پیدا کنند؛ لذا ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّد بن حنفیه -و در واقع در پیام به تاریخ - این طور گفت: «انّی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما»؛ من با تکبر، با غرور، از روی فخر فروشی، از روی میل به قدرت و تشنه ی قدرت بودن قیام نکردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدّی»؛ من می بینیم که اوضاع در میان امت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطی است؛ حرکت، حرکت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتی است که اسلام می خواست و پیامبر آورده بود؛ قیام کردم برای این که با اینها مبارزه کنم.

دو وجه در مبارزه ی امام حسین علیه السلام

مبارزه ی امام حسین دو وجه دارد و ممکن است دو نتیجه به بار بیاورد؛ اما هر دو نتیجه خوب است: یک نتیجه این بود که امام حسین علیه السلام بتواند بر حکومت یزید پیروز بشود و قدرت را از چنگ آن کسانی که با زور بر سر مردم می کوبیدند و سرنوشت مردم را تباه می کردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد؛ اگراین کار صورت می گرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض می شد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلی این پیروزی سیاسی و نظامی را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در این جا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانی که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیر قابل انقطاع در تاریخ به جریان می اندازد؛ و این کار را امام حسین کرد.
البته آن کسانی که دم از ایمان می زدند، اگر رفتاری غیر از آن داشتند که به امام حسین نشان دادند، شق اول پیش می آمد و امام حسین می توانست دنیا و آخرت را در همان زمان اصلاح کند؛ اما کوتاهی کردند! البته بحث این که چرا کوتاهی کردند، چه طور کوتاهی کردند، از آن بحثهای بسیار طولانی و مرارتباری است که بنده در چند سال قبل از این تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقداری مطرح کردم - یعنی چه کسانی کوتاهی کردند، گناه و تقصیربه گردن چه کسانی بود؛ چه طوری کوتاهی کردند، کجا کوتاهی کردند - که من نمی خواهم آن حرفها را مجدداً بگویم. بنابراین، کوتاهی شد و به خاطر کوتاهی دیگران، مقصود اول حاصل نشد؛ اما مقصود دوم حاصل گردید؛ این دیگر آن چیزی است که هیچ قدرتی نمی تواند آن را از امام حسین بگیرد؛ قدرت رفتن به میدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزیزان؛ آن گذشت بزرگی که از بس عظیم است، دشمن در مقابل آن، هرعظمتی که داشته باشد، کوچک و محو می شود؛ و این خورشید درخشان روز به روز در دنیای اسلام نورافشانی بیشتری می کند و بشریت را احاطه می کند.
امروز بیش از پنج قرن و ده قرن پیش، حسین بن علی اسلام و شما، دردنیا شناخته شده است. امروز وضع به گونه یی است که متفکران و روشنفکران و آنهایی که بی غرضند، وقتی به تاریخ اسلام بر می خورند و ماجرای امام حسین را می بینند، احساس خضوع می کنند. آنهایی که از اسلام سر در نمی آورند، اما مفاهیم آزادی، عدالت، عزت، اعتلاء و ارزشهای والای انسانی را می فهمند، با این دید نگاه می کنند و امام حسین، امام آنها در آزادیخواهی، در عدالت طلبی، در مبارزه ی با بدیها و زشتیها، در مبارزه ی با جهل و زبونی انسان است.

جهل و زبونی، دو دشمن بزرگ انسان

امروز هم هرجایی که بشر در دنیا ضربه خورده است-چه ضربه ی سیاسی، چه ضربه ی نظامی، چه ضربه ی اقتصادی - اگر ریشه اش را کاوش کنید، یا در جهل است، یا در زبونی، یعنی یا نمی دانند و معرفت لازم را به آنچه که باید معرفت داشته باشند، ندارند؛ یا این که معرفت دارند، اما خود را ارزان فروخته اند؛ زبونی را خریده اند و حاضر به پستی و دنائت شده اند! امام سجاد و امیرالمؤمنین - بنابرآنچه که ازآنها نقل شده - فرموده اند: «لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلا تبیعوها بغیرها »؛ ای انسان!اگر بناست هستی و هویت و موجودیت تو فروخته بشود، فقط یک بها دارد و بس؛ و آن بهشت الهی است؛ به هر چه کمتر از بهشت بفروشی، سرت کلاه رفته است. اگر همه ی دنیا را هم به قیمت قبول پستی و ذلت و زبونی روح به شما بدهند، جایز نیست. همه ی آن کسانی که در اطراف دنیا تسلیم زر و زور صاحبان زر و زور شده اند و این زبونی را قبول کرده اند -چه عالم، چه سیاستمدار، چه فعال سیاسی و اجتماعی، چه روشنفکر - به خاطر این است که ارزش خود را نشناختند و خود را فروختند. خیلی از سیاستمداران دنیا خودشان را فروخته اند. عزت فقط این نیست که انسان روی تخت سلطنت یا ریاست بنشیند؛ گاهی یک نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تکبر فخر فروشی می کند و زور می گوید؛ اما در عین حال زبون و اسیر یک قدرت و یک مرکز دیگر است؛ اسیر تمایلات نفسانی خود است، که البته اسرای سیاسی امروز دنیا به این آخری نمی رسند؛ اسیر قدرتها و اسیر مراکزند!
اگرامروز شما به این کشور بزرگ نگاه کنید، می بینید که چهره ی جوانان این کشور، از احساس استقلال و احساس عزت، برافروخته و شادمان است. هیچ کس نمی تواند ادعا کند که دستگاههای سیاسی این کشور، از قدرتی در دنیا کمترین فرمانی می برند. همه ی دنیا هم این را قبول دارند که در همین کشور با عزت و با عظمت، قبل از انقلاب حکومتی سرکار بود که افرادش تفرعن و تکبر داشتند و برای خود جاه و جلال و جبروت قائل بودند و مردم بایستی در مقابلشان تعظیم می کردند و خم می شدند؛ اما همانها اسیر و زبون دیگران بودند! در همین تهران، هر وقت سفیر آمریکا می خواست، می توانست با شاه ملاقات کند و هرمسأله یی را بر او دیکته کند و از او بخواهد؛ و اگر او انجام نداد، به او تغیّر کند! ظاهرشان جلال و جبروت داشت؛ اما برای مردم و برای ضعفا که زبون بودند! امام حسین خواست این زبونی را از انسانها بگیرد.
پیامبر در مقابل مردم، «کان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم یأکل اکل العبد و یجلس جلوس العبد »؛ خود مثل بندگان غذا می خورد و مثل بندگان می نشست، نه مثل اشراف زاده ها. خود پیامبر جزو فامیلهای اشراف زاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانه یی بود؛ به آنها احترام می کرد؛ به آنها فخر و تعند نمی فروخت؛ اما اشاره و نگاه پیامبر بر تن امپراتوران آن روز عالم - درسالهای آخر عمرش -لرزه می انداخت؛ این عزت است.
امامت، یعنی آن دستگاهی که عزت خدایی را برای مردم به وجود می آورد؛ علم و معرفت را به مردم می دهد؛ رفق و مدارا را میان آنها ترویج می کند؛ ابهت اسلام و مسلمین را در مقابل دشمن حفظ می کند؛ اما سلطنت و حکومتهای جائرانه، نقطه ی مقابل آن است. امروز در خیلی از جاهای دنیا اسمشان پادشاه نیست، اما درواقع پادشاهند؛ اسمشان سلطان نیست و ظواهر دمکراسی هم درآن جاها جاری است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ یعنی رفتار تعند آمیز با مردم، و رفتار ذلت آمیز با هر قدرتی که بالاسر آنها باشد!حتی شما می بینید که در یک کشور بزرگ و مقتدر، رؤسای سیاسی آنها باز به نوبه ی خود مقهور و اسیر دست صاحبان کمپانیها، مراکز شبکه یی پنهان جهانی، مراکز مافیایی و مراکز صهیونیستی هستند؛ مجبورند طبق میل دل آنها حرف بزنند و موضعگیری کنند؛ برای این که آنها نرنجند؛ این سلطنت است. وقتی که در رأس، ذلت و زبونی وجود داشت، درقاعده و بدنه هم ذلت و زبونی وجود خواهد داشت؛ امام حسین علیه این قیام کرد.

عزّت و سرافرازی در عین عبودیّت

در رفتارامام حسین، از اولی که از مدینه حرکت کرد، تا مثل فردایی که در کربلا به شهادت رسید، همان معنویت و عزت و سرافرازی و در عین حال عبودیت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است؛ در همه ی مراحل هم این طور است. آن روزی که صدها نامه و شاید هزارها نامه برای او آوردند که ما شیعیان و مخلصان توییم و در کوفه و در عراق منتظر تو هستیم، او دچار غرور نشد. آن جا که سخنرانی کرد و فرمود: «خط الموت علی ولد ادم مخط القلاده فی جید الضّاة»، صحبت از مرگ کرد؛ نگفت که چنان می کنیم، چنین می کنیم؛ یا دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع بکند؛ از حالا مناصب را در کوفه تقسیم بکند. حرکت مسلمانانه همراه با معرفت، همراه با عبودیت، همراه با تواضع، آن وقتی است که حالا همه دستها را به طرف او دراز کرده اند و نسبت به او اظهار ارادت می کنند. آن روزی هم که در کربلا همراه یک جمع کمتر از صد نفر توسط سی هزار جمعیت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید کردند، عزیزانش را تهدید کردند، زنها و حرم او را تهدید به اسارت کردند، آن روز هم ذره یی اضطراب دراین مرد خدا و این بنده ی خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد.
آن راوی یی که حوادث روز عاشورا را نقل کرده است و در کتابها دهن به دهن منتقل شده است، می گوید: «فو الله ما رأیت مکثورا». مکثور، یعنی آن کسی که امواج غم و اندوه بر سر او بریزد؛ بچه اش بمیرد، دوستانش نابود بشوند، ثروتش از بین برود، همه ی امواج بلا به طرف او بیاید. راوی می گوید من هیچ کسی را در چهار موجه ی بلا مثل حسین بن علی محکم دل تر و استوارتر ندیدم؛ «اربط جاشا». درمیدانهای گوناگون جنگها، در میدانهای اجتماعی، در میدان سیاست، انسان به آدمهای گوناگونی برخورد می کند؛ کسانی که دچار غمهای گوناگونند. راوی می گوید هرگز ندیدم کسی در چنین هنگامه یی با این همه مصیبت، مثل حسین بن علی، چهره یی شاد، مصمم، حاکی از عزم و اراده. متوکل به خدا داشته باشد؛ این همان عزت الهی است؛ این جریان را امام حسین در تاریخ گذاشت؛ بشر فهمید که باید برای آن چنان حکومت و جامعه یی مبارزه کند؛ جامعه یی که در آن پستی و جهالت و اسارت انسان وتبعیض نباشد. همه باید برای آن چنان اجتماعی جهاد کنند که به وجود بیاید و می آید و ممکن است.
یک روز بود که بشر مأیوس بود؛ اما انقلاب اسلامی و نظام اسلامی نشان داد که همه چیز ممکن است. نظام اسلامی به آن حد نرسیده است، اما بزرگترین موانع را در راه رسیدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حکومت طاغوتی، حکومت دیکتاتوری، حکومت انسانهایی که بر مردم شیر بودند، ولی در مقابل قدرتها روباه بودند؛ درمقابل مردم خودشان یا تفرعن و تکبر بودند، اما در مقابل بیگانگان تسلیم و خاضع بودند؛ بزرگترین مانع برای یک ملت است؛ آن هم حکومتی که همه ی قدرتهای جهانی از او حمایت می کردند. ملت ایران نشان داد که این کار، عملی و ممکن است؛ این مانع را برداشت و در این راه حرکت کرد.
به لطف و فضل الهی، دراین راه گامهای زیادی برداشته شده است؛ اما برادران و عزیزان! ما در نیمه ی راهیم. اگر ما پیام امام حسین را زنده نگه می داریم، اگرنام امام حسین را بزرگ می شماریم اگر این نهضت را حادثه ی عظیم انسانی در طول تاریخ می دانیم و برای آن ارج می نهیم، برای این است که یادآوری این حادثه به ما کمک خواهد کرد که حرکت کنیم و جلو برویم و انگشت اشاره ی امام حسین را تعقیب کنیم و به لطف خدا به آن هدفها برسیم و ملت ایران ان شاء الله خواهد رسید. نام امام حسین علیه السلام را خدا بزرگ کرده است و حادثه ی کربلا را در تاریخ نگه داشته است. این که می گوییم ما بزرگ نگهداریم، معنایش این نیست که ما این کار را داریم می کنیم؛ نه، این حادثه عظیمتر از آن است که حوادث گوناگون دنیا بتواند آن را کمرنگ کند و از بین ببرد.(1)

پی نوشت ها :

1- خطبه های نماز جمعه، 1379/1/26.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:33 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

ازسه بعد و با سه دیدگاه، این نهضت عظیم حسینی را که در تاریخ این طور ماندگار شده است، می شود نگاه کرد؛ در هر سه بعد، آنچه که بیش از همه چشم را خیره می کند، احساس عزت و سربلندی و افتخار است.
یک بعد، مبارزه ی حق در مقابل باطل مقتدر است که امام حسین و حرکت انقلابی و اصلاحی او چنین کرد. یک بعد دیگر، تجسم معنویت و اخلاق در نهضت حسین بن علی است؛ در این نهضت عرصه ی مبارزه یی وجود دارد که غیر از جنبه ی اجتماعی و سیاسی و حرکت انقلابی و مبارزه ی علنی حق و باطل می باشد و آن، نفس و باطن انسانهاست. آن جایی که ضعفها، طمعها، حقارتها، شهوتها و هواهای نفسانی در وجود انسان، او را از برداشتن گامهای بلند باز می دارد، یک صحنه ی جنگ است؛ آن هم جنگی بسیار دشوارتر. آن جایی که مردان و زنان مؤمن و فداکار پشت سر حسین بن علی علیه السلام راه می افتند؛ دنیا و مافیها، لذتها و زیباییهای دنیا، در مقابل احساس وظیفه از چشم آنها می افتد؛ انسانهایی که معنویت مجسم و متبلور در باطنشان، برجنود شیطانی- همان جنود عقل و جنود جهلی که درروایات ما هست - غلبه پیدا کرد و به عنوان یک عده انسان نمونه، والا و بزرگ، در تاریخ ماندگار شدند. بعد سوم که بیشتر در بین مردم رایج است، فجایع، مصیبتها، غصه ها، غمها و خون دلهای عاشوراست. لیکن در همین صحنه ی سوم، باز هم عزت و افتخار هست. کسانی که اهل نظر و فکر و تأملند، باید هر سه بعد را دنبال کنند.

عزّت و افتخار در حرکت انقلابی

در آن بعد اول که امام حسین یک حرکت انقلابی به راه انداخت، مظهر عزت و افتخار بود. نقطه ی مقابل حسین بن علی چه کسی بود؟ آن حکومت ظالم فاسد بدکاره یی بود که «یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان »(1) نمودار اصلی این بود که در جامعه یی که زیر قدرت او بود، با بندگان خدا و انسانها با ستم، عدوان، غرور، تکبر، خودخواهی و خودپرستی رفتار می کرد؛ این خصوصیت عمده ی آن حکومت بود. چیزی که برایشان مطرح نبود، معنویت و رعایت حقوق انسانها بود. حکومت اسلامی را به همان حکومت طاغوتی که قبل از اسلام و در دورانهای مختلف در دنیا وجود داشته است، تبدیل کرده بودند. در صورتی که بارزترین خصیصه ی نظام اسلامی، حکومت است؛ برجسته ترین بخشهای آن جامعه ی ایده آلی که اسلام می خواهد ترتیب بدهد، شکل و نوع حکومت و رفتار حاکم است.
به تعبیر بزرگان آن روز، امامت را به سلطنت تبدیل کرده بودند. امامت یعنی پیشوایی قافله ی دین و دنیا؛ درقافله یی که همه به یک سمت و هدف والایی در حرکتند، یک نفر بقیه را راهنمایی می کند و اگر کسی گم شود، دست او را می گیرد و بر می گرداند؛
اگر کسی خسته شود، او را به ادامه ی راه تشویق می کند؛ اگر کسی پایش مجروح شود، پای او را می بندد و کمک معنوی و مادی به همه می رساند؛ این در اصطلاح اسلامی اسمش امام - امام هدایت - است؛ و سلطنت نقطه ی مقابل این است. سلطنت به معنای پادشاهی موروثی، فقط یک نوع از سلطنت است. لذا بعضی سلاطین در دنیا هستند که اسمشان سلطان نیست، اما باطنشان تسلط و زورگویی برانسانهاست. هر کس و در هر دوره یی از تاریخ - اسم او هر چه می خواهد باشد - وقتی به ملت خود یا به ملتهای دیگر زور بگوید، این سلطنت است. این که رئیس جمهور یک دولتی-که در همه ی زمانها دولتهای مستکبر بوده اند و امروز مظهر آن، امریکاست - به خود حق بدهد که بدون هیچ استحقاق اخلاقی، علمی و حقوقی، منافع خود و کمپانیهای پشتیبان خود را بر منافع میلیونها انسان ترجیح دهد و برای ملتهای دنیا تکلیف معین کند، این سلطنت است؛ حالا اسمش سلطان باشد یا نباشد!
در دوران امام حسین، امامت اسلامی را به چنین چیزی تبدیل کرده بودند؛ «یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان ». امام حسین در مقابل چنین وضعیتی مبارزه می کرد؛ مبارزه ی او بیان کردن، روشنگری، هدایت ومشخص کردن مرز بین حق و باطل- چه در زمان یزید و چه قبل از او - بود. منتها آنچه در زمان یزید پیش آمد و اضافه شد، این بود که آن پیشوای ظلم و گمراهی و ضلالت، توقع داشت که این امام هدایت پای حکومت او را امضاء کند؛ «بیعت » یعنی این. می خواست امام حسین را مجبور کند به جای این که مردم را ارشاد و هدایت کند و گمراهی آن حکومت ظالم را برای آنان تشریح کند، بیاید حکومت آن ظالم را امضا و تأیید هم بکند؛ قیام امام حسین از این جا شروع شد. اگر چنین توقعی بی جا و ابلهانه ای از سوی حکومت یزید نمی شد، ممکن بود امام حسین همچون زمان معاویه و ائمه ی بزرگوار بعد از خود، پرچم هدایت را بر می افراشت؛ مردم را ارشاد و هدایت می کرد و حقایق را می گفت. منتها او بر اثر جهالت و تکبر و دوری از همه ی فضایل و معنویات انسانی یک قدم بالاتر گذاشت و توقع کرد که امام حسین پای این سیه نامه ی تبدیل امامت اسلامی به سلطنت طاغوتی را امضاء کند؛ یعنی بیعت کند. امام حسین فرمود که «مثلی لا یبایع مثله »(2)؛ حسین چنین امضایی را نمی کند؛ امام حسین باید تا ابد به عنوان پرچم حق باقی بماند؛ پرچم حق نمی تواند در صف باطل قرار گیرد و رنگ باطل را بپذیرد. این بود که امام حسین فرمود: «هیهات منّا الذّلّة ». حرکت امام حسین، حرکت عزت بود؛ یعنی عزت حق، عزت دین، عزت امامت و عزت آن راهی که پیغمبر ارائه کرده بود. امام حسین مظهر عزت بود و چون ایستاد پس مایه ی فخر و مباهات هم بود. این عزت و افتخار حسینی است، یک وقت کسی حرفی را می زند، حرف را زده و مقصود را گفته است، اما پای آن حرف نمی ایستد و عقب نشینی می کند؛ این دیگر نمی تواند افتخار کند. «افتخار» متعلق به آن انسان، ملت و جماعتی است که پای حرفشان بایستند و نگذارند پرچمی را که آنها بلند کرده اند، طوفانها از بین ببرد و بخواباند. امام حسین این پرچم را محکم نگه داشت و تا پای شهادت عزیزان و اسارت حرم شریفش ایستاد. عزت و افتخار در بعد یک حرکت انقلابی این است.

تبلور معنویت و فضیلت

در بعد تبلور معنویت هم همین طور است؛ بارها این را گفته ام، خیلیها به امام حسین مراجعه و او را بر این ایستادگی ملامت می کردند. آنها مردمان بد و یا کوچکی هم نبودند؛ بعضی جزو بزرگان اسلام بودند؛ اما بد می فهمیدند و ضعفهای بشری بر آنها غالب شده بود؛ لذا می خواستند حسین بن علی را هم مغلوب همان ضعفها کنند؛ اما امام حسین صبر کرد و مغلوب نشد و یکایک کسانی که با امام حسین بودند، در این مبارزه ی معنوی و درونی پیروز شدند. آن مادری که جوان خود را با افتخار و خشنودی به طرف این میدان فرستاد، آن جوانی که از لذات ظاهری زندگی گذشت و خود را تسلیم میدان جهاد و مبارزه کرد، پیرمردانی مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه که از راحتی دوران پیرمردی و بستر گرم و نرم خانه ی خودشان گذشتند و سختی را تحمل کردند، آن سردار شجاعی که در میان دشمنان جایگاهی داشت - حر بن یزید ریاحی - و از آن جایگاه صرف نظر کرد و به حسین بن علی پیوست، همه ی آنها در این مبارزه ی باطنی و معنوی پیروز شدند.
آن روز کسانی که در مبارزه ی معنوی بین فضایل و رذایل اخلاقی پیروز شدند و در صف آرایی میان جنود عقل و جنود جهل توانستند جنود عقل را بر جنود جهل غلبه دهند، عده ی اندکی بیش نبودند؛ اما پایداری و اصرار آنها بر استقامت در آن میدان شرف، موجب شد که در طول تاریخ، هزاران هزار انسان آن درس را فراگرفتند و همان را ه را رفتند. اگر آنها در وجود خودشان فضیلت را بر رذیلت پیروز نمی کردند، درخت فضیلت در تاریخ خشک می شد؛ اما آن درخت را آبیاری کردند و شما در زمان خودتان خیلیها را دیدید که در درون خود فضیلت را بر رذیلت پیروز کردند؛ هواهای نفسانی را مقهور احساسات و بینش و تفکر صحیح دینی و عقلانی کردند. همین پادگان دو کوهه و پادگانهای دیگر و میدانهای جنگ و سرتاسر کشور، شاهد دهها و صدها هزار نفر از آنها بوده است. امروز هم دیگران از شما یاد گرفته اند؛ امروز در سرتاسر دنیای اسلام آن کسانی که حاضرند در درون خود و در صف آرایی حق و باطل، حق را بر باطل پیروز کنند و غلبه دهند، کم نیستند؛ پایداری شما - چه در دوران دفاع مقدس و چه در بقیه ی آزمایشهای بزرگ این کشور - این فضیلتها را در زمانه ی ما ثبت کرد. زمانه ما زمانه ی ارتباطات نزدیک است، اما این ارتباطات نزدیک همیشه به سود شیطان و شیطنتها نیست؛ به سود معنویتها و اصالتها هم هست. مردم دنیا خیلی چیزها را از شما یاد گرفته اند؛ همین مادری که در فلسطین جوان خودش را می بوسد و به طرف میدان جنگ می فرستد، این یک نمونه است. فلسطین سالهای متمادی، زن و مرد و پیر و جوان داشت، اما بر اثر ضعفها و به دلیل آن که در میدان صف آرایی معنوی، جنود عقل نمی توانست بر جنود جهل پیروز شود، فلسطین دچار ذلت شد و این وضعیت برایش پیش آمد و دشمنان بر آن مسلط شدند. اما امروز وضعیت فلسطین، به گونه ی دیگری است؛ امروز فلسطین به پا خواسته است امروز ملت فلسطین- زن و مرد - در صف آرایی معنوی در درون خود توانسته اند جانب معنویت را غلبه بدهند و پیروز کنند؛ و این ملت پیروز خواهد شد.

جوهره عزّت در مصیبت های عاشورا

در آن صحنه ی سوم هم که صحنه ی فاجعه آفرینی های عاشوراست، آن جا هم باز نشانه های عزت مشاهده می شود؛ آن جا هم سربلندی و افتخار است؛ اگر چه مصیبت و شهادت است، اگر چه شهادت هر یک از جوانان بنی هاشم، کودکان، طفلان کوچک و اصحاب کهنسال در اطراف حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام یک مصیبت و داغ بزرگ است، اما هر کدام حامل یک جوهره ی عزت و افتخار هم هست (3)

پی نوشت ها :

1- بحار الانوار، ج44، ص382.
2-بحار الانوار، ج44، ص325.
3-در جمع راهیان نور و قشرهای مختلف مردم در پادگان دو کوهه، 1381/1/9.

 


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

مرجع بزرگوار تقلید حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی
محرم و صفر سال 1386
«و لاتلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و أنتم تعلمون» (بقره:42)
قیام بحق و استقامت در راه رسیدن به حق منوط به چهار چیز است: تشخیص حق، تشخیص راه مستقیم برای رسیدن به حق، حرکت به سوی حق در این راه، پایداری در حرکت و سیر. اساس بحث من این است که حق چیست؟ تقابل بین حق و باطل چگونه است؟ باطل چیست؟
ابتدا به روایاتی از معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین)، اشاره می کنم. بعد اینها را تطبیق می دهم با حرکت امام حسین(ع).
علی(ع) فرمود: «قلیل الحق یدفع کثیر الباطل کما أن القلیل من النار یحرق کثیر الحطب» (غررالحکم:68) حق ولو کم باشد، باطل ولو اینکه زیاد باشد این او را دفع می کند، بعد هم مثال می زند مثل اینکه آتش ولو اینکه کم باشد، هیزم زیاد باشد همه او را از بین می برد.
«الحق سیف علی أهل الباطل» (همان) حق یک وسیله برایی است علیه باطل. بالاخره باطل را از بین می برد. باز حضرت فرمود: «الغالب بشر مغلوب» (همان: 106) آن کسی که ظاهراً با توسل به باطل به اصطلاح چیره می شود، بدان بعد از بین خواهد رفت. «من یطلب العزه بغیر حق یذل» (کافی8: 20) کسی که عزت را بخواهد از غیر راه حق به دست بیاورد خوار می شود.
قبل از اینکه من وارد بحثم شوم، یک نظر اجمالی بکنم از حرکت حسین(ع) از مدینه. معاویه مرد، یزید نامه ای نوشت به والی مدینه که از امام حسین(ع) بیعت بگیرد. او هم امام حسین(ع) را خواست. این اولین برخوردی است که امام حسین(ع) - این مظهر حق- با مظهر باطل دارد. من حرف های امام حسین(ع) را می خواهم شروع کنم.
فقال الحسین: «یا کذا قد علمت أنا أهل بیت الکرامه و معدن الرساله و اعلام الحق» این نشانه های ماست. از همین جا شروع کرد حق را. «الذین أودعه الله عز و جل قلوبنا و أنطق به ألسنتنا و نطقت باذن الله عزوجل» ماییم که خداوند حق را در دل ما گذاشته است. ما به حق سخن می گوییم. از درونش گرفت تا بیرونش را آورد. حق در دل من است. حق به زبان من است. حق پیکر من است. «أعلام حق»! همان اولین جلسه. در یک نقلی است که «ثم أقبل علی (همان ولید که والی مدینه بود) فقال أیها الأمیر نا أهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و بنا فتح الله و بنا ختم الله و یزید رجل فاسق (مقابله حق و باطل را می گوید) شارب الخمر، قاتل النفس الحرمه، معلن بالفسق و مثلی لایبایع مثله و لکن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أینا أحق بالبیعه و بالخلافه ثم خرج علیه السلام» (لهوف:22) برو فکر کن ببین حق کجاست من هم می روم فکر می کنم. حسین(ع) بالاخره تصمیم گرفت از مدینه بیاید برود سمت مکه. یک وصیت نامه به برادرش محمدبن حنفیه می نویسد: «اشهد أن لا له لا الله وحده لاشریک له و اشهد أن محمدا عبده و رسوله جاء بالحق (یعنی پیغمبر) من عند الحق و أن الجنه و النار حق» (نگاه کنید همین جور دارد تأکید می کند)... «فمن قبلنی بقبول الحق فالله أولا بالحق و من رد علی هذا أصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم بالحق و هو خیر الحاکمین» (بحارالانوار44 :329) دست بر نمی دارد. هر چه نگاه می کنیم می بینیم که حسین(ع) بر این محور است بعد حضرت می رود به سمت مکه. آنجا که می رسد، دوازده هزار نامه می آید. یک نامه ای است که سلیمان بن صرد، مصیب و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر نوشته اند. نامه مفصل است، یک جمله اش را من می خوانم. می نویسند: «لیس علینا امام فأقب ل لعل الله أن یجمعنا معک علی الحق» (همان: 334) بیا ما را بر حق جمع کن. محور حق است، دورش بگردیم. امام حسین تصمیم می گیرد مسلم بن عقیل را بفرستد به کوفه. حضرت یک نامه برای مسلم می نویسد. در نامه این است که: «اما بعد فن هانی و سعیدا قدما ألی بکتبکم»، هانی و سعید دو تا قاصد بودند نامه های شما را برای من آوردند، «و کانا آخر من قدم علی من رسلکم» این آخرین نامه ای بود که به دست من رسید «فقد فهمت کل الذی اقتصصتم»، همه چیزهایی که نوشته بودید مضامینش را اطلاع یافتم. «أنه لیس علینا امام فاقبل لعل الله أن یجمعنا معک علی الحق و الهدی» آن جمله را که در نامه حبیب بود عین آن را استخدام کرده در این نامه. «لیس علینا امام فاقبل لعل الله أن یجمعنا معک علی الحق»، می گوید من همه را خواندم، آنی که از توی آنها درآوردم که آن هم حق است این است؛ «لیس علینا امام ... .» «فلعمری به خدا قسم «من امام الحاکم بالکتاب القائم بالقسط الدائن بدین الحق الحابس نفسه علی ذات الله و السلام» (همان: 335) از نظر اجمالی اولین ملاقات حق، می خواهد حرکت کند حق. نامه ها می آید. جواب که می خواهد بدهد، تصمیم گیری که می خواهد بکند باز حق است. پس بنابراین آنی که محوریت داشت برای امام حسین(ع)، اقامه حق، حرکت به سوی حق و در این حرکت پایداری کردن بود.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 3:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

یکی «شهربانو» یا «شاه زنان» است که والده ماجده حضرت امام زَین العابدین(ع) است که بعد از این [یعنی در احوال امام سجّاد ع] اشاره بحال او خواهد شد.
و دیگر، رَباب دختر اِمرِئِ القَیس* است که مادر حضرت سُکَینه (ع) بوده، و حضرت سیّد الشهداء(ع) تعلّق و رعایت تمامی از وی داشت.
[* تذکّر: املاء لفظ اِمرُء بر سه گونه است: در حالت رفع، اِمرُؤ نویسند؛ در نصب، اِمرَأ؛ و در جَرّ، اِمرِئ؛ و جایز است که در هر سه حالت، اِمرء – به همزه بدون پایه – نویسند - ویراستار].س.
در «یَنابیعُ المَوَدَّة» [= چشمه های دوستی] (3/9) است که: اِمرُؤُ القَیس را سه دختر بوده؛ یکی را حضرت امیرالمؤمنین(ع) تزویج فرموده؛ و یکی را حضرت امام حسن(ع) و سوّمی را حضرت امام حسین(ع).
و این زن همانست که حضرت سیّد الشهداء(ع) در حقّ او فرمود اشعار معروفه را؛ و بعد از شهادت آنحضرت، اشراف قریش او را خواستگاری کردند، او اجابت نکرد و جواب گفت که: بعد از مُواصَلَت با پیغمبر(ص) با کس دیگر مواصلت نکنم و بعد از امام حسین (ع) شوهر دیگر نمیخواهیم؛ و در مجلس ابن زیاد (لَعَنََهُ اللهُ) چون نگاه این زن بر سر مقدّس شوهرش افتاد، بیتاب شده و آن سر مبارک را گرفت و بوسید و در کنار خود نهاد و نوحه سرائی کرد و گفت:

واحُسَینا! فَلا نَسِیتُ حُسَیناً
اَقْصَدَتْهُ اَسِنَّةُ الأعداءِ
[= وای ای حسین! هرگز فراموش نکنم حسین را؛
سرنیزه های دشمنان او را هدف گرفتند]
غادَرُوهُ بِکَربَلاءَ صَریعاً
لا سَقَی اللهُ جانِبَی کَربلاءَ
[= به او خیانت کردند و او را در کربلا تنها گذاشتند درحالیکه بدنش بر خاک افتاده بود؛
که خدا هرگز سیراب نسازد دو جانب دشت کربلا را (از آب شریع? فُرات)].س.

و در تواریخ مسطور است که بعد از واقعه کربلا یک سال زیاده زنده نماند و لایَزال [=همواره] در گریه و سوگواری گذرانید و از آفتاب به سایه نیامد. گویا بعد از آنکه بچشم خود دیده بود که بدن مطهَّر حضرت امام حسین(ع) را برهنه مقابل آفتاب انداخته اند، با خود قرار داد و معاهده کرد که دیگر در سایه زیست نکند. و ابن اثیر [سُنّی مذهب] در «کامل [التّاریخ]» (4/88) گفته که: گفته شده رَباب مدّت یکسال بر سر قبر حضرت امام حسین(ع) اقامت جُست؛ پس از آن به مدینه عَود [= بازگشت] کرد و از اَسَف و حُزن، وفات کرد.
فقیر گوید که: در احوال حسن مُثَنّی? دانستی که زوجه او فاطمه بِنت الحسین(ع) نیز یکسال بر سر قبر او اقامت جُست و به سوگواری و عبادت مشغول شد؛ بعد از آن مدّت، بخانه منتقل شد.
و دیگر از زوجات آنحضرت، لَیلی? بِنت اَبی مُرَّةَ بن عُروَةَ بن مسعود ثَقَفیّة است که مادرش مَیمونَة بنت ابی سُفیان بوده و او والده ماجِدَه جَناب علیّ اکبر(ع) است؛ و جناب علی اکبر(ع) هاشمی است از طرف پدر؛ و از طرف مادر به طائفه ثَقیف و اُمَیَّة قَرابَت دارد و بهمین ملاحظه معاویه (لَعَنَهُ اللهُ) گفته که: از برای خِلافت، علیّ اکبر سزاوارتر است، که جدّش رسول خدا (ص) است و جامعست شَجاعَت بنی هاشم و سَخاوَت بنی اُمَیَّة (!) و حُسن منظر و فخر و فَخامَت [= بزرگمنشی] ثقیف را. و در مَقاتِل و کتب معتبره ذکری از بودن لَیلی? در کربلا یا کوفه یا شام نیست و اگر بود البتّه شیعه آل ابی سُفیان و اهل شام رعایت او را بملاحظه نسبت او با امامشان [ابو سفیان] می نمودند؛ پس بعض عبارات اهل منبر را در حقّ لَیلی? و حال او در کربلا و غیره وَقعی [= ارزشی] نباشد.
و دیگر از زوجات حضرت سیّد الشهداء(ع) زنی بوده که نام او معلوم نیست و در کربلا همراه بوده و بعد از شهادت اسیر شده و حامله بوده و هنگامیکه اهل بیت(ع) را از کوفه به شام میبردند، در نزدیکی حَلَب، به جَبَل جَوشَن، طفل خود را سِقط کرد ...


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

جنبه دیگری از ویژگی شخصیتی امام حسین علیه السلام قاطعیت در عمل می‌باشد که این جنبه از عظمت وی‌ ،  عملی‌تر از صداقت در گفتار است ‌ .   چه این یک آهنگ است و عزم قاطع و تعهد درونی برای رسیدن به هدف نهایی با وجود هر نوع اشکالی ‌ .   درکی است که افراد حساس چنان آن را احساس می‌کنند که گویی در مغزشان جوششی چون انفجار آتشفشان به وجود آمده و در آنها جریان می‌یابد . نمونه این مطلب سخنان آتشین و منطق حسین علیه السلام در برابر کسانی بود که می‌خواستند نظر او را برگردانند .  البته این کسان معذورند ،  زیرا نه جانی چون جان او در بر و نه درکی چون درک او در سر و نه در قلب خود همچون او چنین گدازه‌هایی پر شرر داشتند . یکی از این افراد عبدالله بن عمر می‌باشد که اگر چه یزیدی نبود اما آن‌جا که با مردانگی حقیقی روبه‌رو می‌شوند ،  قدرت ابراز مردانگی ندارد و چون دانه‌های ریز شن که در دامنه کوهی بلند قرار دارد ،  با وزش باد به پایین سرازیر می‌شود .  امام حسین علیه السلام در پاسخ به وی که از او خواسته بود با گمراهان از در آشتی درآید و او را از کشتار و کشته‌شدن بر حذر داشت‌ ،  گفت‌ : «ای اباعبدالرحمان‌ ،  از جمله پستی‌های این جهان در برابر خدا را ندیده و ندانسته‌ای‌ ،  که سر یحیی بن زکریا ،  به یکی از زنان هرزه و بدکاره بنی‌اسرائیل هدیه داده شد ؟ »از کلمات امام پی ببریم‌ ،  که حاضر نیست از راه حق رو برگرداند .


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

شیخ مفید (ره) فرموده که آن حضرت را شش فرزند بود؛ چهار تن از ایشان پسران بودند:
1- علیّ بن الحسین الأکبر* و کُنیَتِ او ابو محمّد است و مادرش شاه زنان دختر کسری? [= خسرو] یَزدجرد [= یزدگرد سوّم؛ پادشاه مخلوع ایران ساسانی] است.
[*شیخ مفید، لقب اکبر را به حضرت امام سجّاد (ع) داده و لقب اصغر را به جَناب علیّ اکبر(ع) شهید کربلا و در مورد علیّ اصغر(ع)، نام او را عبدالله میداند و لقب اصغر هم به او نمیدهد؛ و این ثبت شیخ مفید خِلاف مشهور مورّخین و بلکه خِلاف ثبت مُتواتِر تواریخ شیعه و سُنّی است و نباید به آن اعتناء نمود؛ زیرا در کتب و رسالات شیخ مفید، اقوال نامعتبر و عاری از تحقیق، بسیار است؛ هرچند او حقّ بزرگی بر ما شیعه امامیّه دارد – رضوانُ اللهِ علَیه].
2- علیّ بن الحسین الأصغر، معروف به علیّ اکبر(!)(ع)، که در کربلا با پدرش شهید شد، بشرحی که ذکر شد و مادرش لَیلی? دختر ابی مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مسعود ثَقَفیّة است.
3- جعفر بن الحسین(ع) است و مادر او زنی از قبیله قُضاعَة است و او در حیات پدر وفات یافت و اولادی نداشت.
4- عبد الله [بن الحسین] [الرَّضیع= شیرخواره؛ یا: علیّ بن الحسین الأصغر، بنا بر مشهور و مُتواتِر نزد اهل تاریخ]؛ و او نیز در کربلا در کنار پدر بزخم تیری [از حرمل? لعین] شهید گشت، چنانکه گذشت.
*امّا دختران: یکی سُکَینَة است که مادر او رَباب دختر اِمرِءِ القَیس است، و این رَباب نیز مادر عبدالله بن الحُسَین [= علیّ اصغر – ع] است؛ و دختر دیگر، فاطمه نام داشت و مادر او اُمّ اسحاق دختر طلحة بن عُبَید الله تَیمیَّة است. اِنتَهی? [ارشاد شیخ مفید، 2/135].
و مختار شیخ مفید را جمعی دیگر اختیار کرده اند؛ لکن سیّد سجّاد (ع) را «علیّ اَوسَط» تعبیر کرده اند، و علیّ بن الحسین الشّهید(ع) را «علیّ اکبر»؛ و ابن خَشّاب و ابن شهرآشوب، پسران آن حضرت را شش تن شمار کرده اند به زیادتی محمبد و علیّ اصغر؛ و بر دو دختر آنحضرت، زَینَب [نامی] را نیز افزوده اند که مجموع، نُه تن بشمار میرود [مَناقِب، ابن شهرآشوب، 4/85].
و شیخ علیّ بن عیسی الإربِلیّ در «کَشفُ الغُمَّة» [= بر طرف سازی ابهام] از کمال الدّین بن طلحة، اولاد آنجَناب را ده تن شمار کرده است؛ نُه تنِ او را اسم برده مثل ابن شهرآشوب، و دختر چهارم را نام نبرده؛ بهرحال، بیان شهادت دو پسران آنحضرت در طَفّ [= دشت کربلا] در سابق به شرح رفت؛ و حال حضرت سَیّد سجّاد(ع) بعد از این بیاید اِن شاءَ اللهُ تعالی?.
و امّا آنکه آنحضرت بزرگتر از علیّ اکبر بوده – چنانکه شیخ مفید فرموده – یا آنکه کوچکتر بوده – چنانکه ابن ادریس و جمعی از اهل تاریخ [مشهور ایشان]، بدان اعتقاد دارند – ما در این باب در کتاب «نَفَسُ المَهمُوم» [= آه شخص غمزده] بیان مطلب نمودیم؛ دیگر به تَکرار نپردازیم.
و در باب چهارم، در بیان شرح اولاد حضرت امام حسن(ع) ذکر شد که حضرت امام حسین(ع) دختر خود فاطمه را با برادر زاده خود حَسَن مُثَنّی? عقد بست و فاطمه از حسن مثنّی، عبدالله محض و ابراهیم غَمْر و حسن مُثلَّث* را آورد، و شرح حال ایشان مذکور شد.
[*از نسل حَسَن مثلَّث در عهد ما، میتوان به خاندان هاشمی پادشاهان اُردُن اشاره کرد؛ که اغلب باطناً شیعه اند ولی تظاهر به تَسَنُّن میکنند – ویراستار].
و فاطمه (ع) در تقوی? و کمال و فضائل و جمال، نظیر و عَدیلی نداشت و او را «حورُ العین» می نامیدند. در سال 117 هجری در مدینه وفات یافت و خواهرش جَناب سُکَینَة (ع) هم در آن سال در مدینه به رحمت ایزدی پیوست و نام حضرت سکینه، آمِنَة یا اُمَیمَة بودهف مادرش رَباب او را به سُکَینَة ملقَّب ساخت. و سکینه بی بی زنها و عقیله [= بانوی خردمند] قریش بوده، با حَصافَت [= استحکام و استواری] عقل و اِصابت رأی. گویند او افصح و اعلم مردم بوده به زبان عرب و علم و شعر و فضل و ادب؛ و از برای او قضایای کثیره است.
و نقل شده که چون آن مُخَدَّرَة [ = بانوی نجیبه و بزرگوار] وفات کرد، حرکت جنازه اش تأخیر افتاد، بجهت آنکه خالد بن عبد المَلِک (حاکم مدینه) گفته بود حرکت ندهید جنازه را تا من بیایم؛ چون دیر آمد، سی دینار بهای کافور دادند و بر بدن مبارکش نثار کردند. و ابوالفرج [اصفهانی – زیدی مذهب] گفته که حرکت جنازه از شب تا صَباح تأخیر افتاد. و محمّد بن عبدالله «نفس زکیّة» چهارصد دینار عطّاری را داد و عِطر و عود خرید و در پیرامون سریر [= تخت] سکینه در مِجمَرها [= آتشدانها، بخوردانها] بگذاشت و سوزانید. و نیز ابوالفرج از حضرت سُکَینه روایت کرده که فرمود: پدرم با عمّ من حسن(ع) در حقّ من و مادرم رَباب چنین فرمود:

لَعَمرُکَ اِنَّنی لَاُحِبُّ داراً -
تَکُونُ بِهَا السُّکَینَةُ و الرَّبابُ
اُحِبُّهُما و اَبذِلُ جُلَّ مالی
وَ لَیسَ لِعاتِبٍ عِندی عِتابٌ
[= به جان تو سوگند که هرآینه من دوست دارم منزلی را-
که در آن باشند سُکَینه و رَباب؛
من آندو را دوست دارم و می بخشم بیشتر اموالم را؛
و نزد من، برای کسی این حقّ نیست که مرا عِتاب و سرزنش کند].س.
[مَقاتِلُ الطّالبیّین، ابوالفرج اصفهانی، ص94؛ الأغانی، تألیف همو، 14/163].
سِبط [= نوه] ابن الجَوزی [حنبلی مذهب] از سُفیان ثَوری نقل کرده که وقتی علیّ بن الحسین [امام سجّاد] (ع) بقصد حجّ یا عُمرَة از مدینه به مکّه حرکت فرمود، حضرت سُکَینَة(ع) سفره زادی برای آنحضرت تهیّه کرد که هزار دِرَم خرج آن کرده بود و برای آنحضرت فرستاد؛ و چون آنحضرت از حَرَّ? مدینه - که سنگستانی [داغ و حارّ] است معروف – بیرون شد، آن سفره را به فقراء و مَساکین تقسیم نمود [تذکرة الخواصّ، سِبط ابن الجَوزی، ص294].


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:37 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

عصر روز نهم محرم است، شب عاشورا. شهادت یاران و همراهان امام حسین علیه السلام مسلم و قطعی است.

امام حسین علیه السلام در این ساعات اخیر به بهانه های مختلف، همدلان و همراهان را فراهم آورده و همه را مطمئن کرده است که:

"پایان این مسیر بی تردید شهادت است"

 اکنون این که با نامه ای در دست، در اطراف خیمه های امام حسین علیه السلام پرسه می زند، شمر است. تردید در طرح آنچه در دل و در دست دارد، او را کلافه کرده است.

قدم می زند، دندان می ساید، چشم نازک می کند، گیجگاهش را با انگشت می فشارد، چنگ در موهایش می زند... اما صدا نمی کند.

او - شمر - از قبیله بنی کلاب است و ام البنین نیز از همین قبیله است، دختر حزام بن ربیعه کلابی شاعر.

پس شمر با ام البنین و پسران او عباس و عبدالله و جعفر و عثمان رابطه خویشاوندی دارد.

شمر فرزندان ام البنین را خواهرزاده می داند و می خواند.

او نه به دلیل خویشاوندی بلکه به این علت که دور حسین علیه السلام را از چهار دلاور، به خصوص اسوه شهامت - عباس - خالی کند، رفته است و از ابن زیاد امان نامه برای این چهار خویش خود گرفته است.

بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی.

ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین - فرزند زهرا - در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟

 

و اکنون امان نامه در دست در اطراف خیمه ها پرسه می زند و دنبال راهی برای طرح این ماجرا می گردد.

آنچه باعث رخنه تردید در ذهن و دل او می شود این است که اطمینانی به شنیدن پاسخ مثبت ندارد و از خفت و سرافکندگی می هراسد.

اما عاقبت دل یکدله می کند و فریاد می کشد:

آی خواهرزاده های من کجایید؟ عباس! عبدالله! جعفر! عثمان! کجایید؟ من شمرم. حرفی با شما دارم.

این چهار دلاور در محضر حسین اند. دو زانو نشسته اند و آخرین جامهای عشق و معرفت را از دستهای حسین علیه السلام می نوشند. هر کس باشد وقتی صدایی می شنود که او را به نام می خواند، بی اختیار از جا برمی خیزد و با مهر یا عتاب به هر حال پاسخی می دهد.

اما ادب آن چنان بر این چهار دلاور و به خصوص بر سر آنها - عباس - سایه افکنده که هیچ کدام از جا تکان نمی خورند، سر نمی گردانند و حتی مژه نمی زنند.

فریاد دوباره و سه باره تکرار می شود و این بار حسین - جان عالمی به فدایش - به حرف می آید و می فرماید:

عزیزان من! پاسخ دهید. اگرچه فاسق و فاجر است اما به هر حال خویش شماست، ببینید چه می گوید.

 اگر اقتضای ادب تاکنون پاسخ نگفتن به شمر بود، اکنون اطاعت امر امام و پاسخ گفتن به شمر ادب است.

 هر چهار دلاور برمی خیزند و شمر را در مقابل خیمه می یابند. هر چهار با عتاب و بی نرمشی در کلام می پرسند:

-  آمده ای که چه؟ چه می خواهی؟

-  خواهرزاده های من! برایتان امان نامه آورده ام. خود را با حسین به کشتن ندهید، بیایید...

هر چهار دلاور از خشم، چشم می درانند و دندان می سایند و عباس فریاد می کشد:

- " تبّت یداک یا شمر"!بریده باد دو دست تو ای شمر. لعنت بر تو و امان نامه ات. تو اگر خویش ما بودی، ما را به جهنم نمی خواندی.ما در امان باشیم و برادرمان، مولا و آقایمان و امام مان حسین - فرزند زهرا - در امان نباشد؟ ما حسین علیه السلام را رها کنیم و سر در مقابل ملعونین و ملعون زادگان فرود آوریم؟

 شمر اگر بماند بیش از این باید خوار و حقیر باشد.

ذلیل و درمانده سر خود را می گیرد و خود را در سیاهی لشگر کفر گم می کند.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:33 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب  

عبیدالله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ‏ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان یافته اید که دوست دارید. این امیر المؤ منین یزید است که مى ‏شناسیدش ؛ خوش رفتار و نیکوکردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در ‏دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاویه ، پسرش یزید نیز بندگان را اکرام مى کند و ‏با اموال بى نیازشان مى سازد و بر کرامت و روزى شما صد در صد مى افزاید. به من دستور داده تا به شما ‏بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم که به جنگ دشمنش ‍حسین به على بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید.

از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایى بیشتر کرد و ندا داد همه آماده رفتن و پیوستن به عمر سعد و ‏یارى او در کشتن حسین باشند. اولین کسى که عزیمت کرد، شمر بن ذل الجوشن با چهار هزار نفر بود. ‏نیروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پى او یزید بن رکاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر ‏و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت کردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود ‏را به مریضى زد و پیغام داد که اى امیر من بیمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد که پیک من ‏خبر داده که خود را به بیمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى که (وقتى با مومنان برخورد مى کنند، مى ‏گویند ما با شماییم ...1. بنگر! اگر در فرمان مایى ، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا ‏چهره اش دیده نشود و نشان بیمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیک خود نشاند ‏و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندى . گفت : باشد. هزار سوار عزیمت کرد. در ‏پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت : اما بعد، ‏براى تو هیچ کم و کاستى از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر که مى آید و ‏مى رود به من برسان . ابن زیاد عمر سعد را به کشتن حسین علیه السلام و شتاب در آن تشویق مى کرد. ‏عمر سعد هم نمى خواست که کشته شدن حسین به دست او باشد.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:32 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پس از ظهور اسلام در مکه و بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، شنیدن پیام پیامبر برای مستکبران و مال اندوزان آن سامان گران آمد. آنان وقتی ندای لااله الا الله را می‌شنیدند بر خود لرزیدند و گسترش روزافزون این ندا چیزی جز کوتاه کردن دست خدایان دیگر در برنداشت. بت‌پرستی که جزء لاینفک فرهنگ بدوی عرب بود بهترین وسیله زورمداران و صاحبان ثروت و قدرت برای استفاده از انسان‌ها بود. درست است که آنچه آن روز پیغمبر از آنان می‌خواست اقرار به یگانگی آفریدگار بود اما به دنبال آن پیام‌ها آیه‌های دیگری هم نازل شد. آنچه مستکبران را به هراس می‌انداخت و بر آینده خود بیمناک می‌ساخت این آیه‌ها بود: «آن کس مالی را فراهم آورده و آن را شمرده است پندارد مال او وی را جاویدان می‌سازد هرگز! و در حطمه افکنده می‌شود. چه می‌دانی حطمه چیست؟ آتش افروخته خدا که در دل‌ها راه یابد. (همزه/ آیه 2 تا 7) (1)

این آیات و آیاتی نظیر آن در دل کسانی چون ابوجهل، ابوسفیان و ولید بن مغیره و سایر مال اندوزان هراس افکند و آنان را واداشت تا در مقابل پیامبر به انحاء مختلف صف آرایی کنند و به دشمنی با او برخیزند. لذا بسیاری از نو مسلمانان به مدینه که در مجاورت شهر مکه قرار داشت مهاجرت کردند و از این طریق هم به گسترش حوزه مسلمانی می‌پرداختند و هم جان و مال مومنان از اذیت و آزار دشمنان در امان می‌ماند.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 4:28 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????