سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

به طور کلی، زنان از سوی دو گروه مورد تحقیر قرار گرفته‏اند؛ یکی کسانی که زن را تنها ابزار شهوترانی گرفته و فراتر از آن، برای وی ارزشی قایل نیستند و دیگر، کسانی که از سر تقدس، نزدیک شدن به زن را، باعث پلیدی خود شمرده، به همین دلیل در پرهیز از زن، سخن فراوان گفته‏اند.
این نگرش زاهدانه، ضربه سهمگینی بر موقعیت و حیثیت زن وارد کرده و او را در حوزه پلیدی، وارد نموده و از اسباب پرورش بُعد حیوانی انسان، تلقی کرده است. در این دیدگاه، دوستی زن نه تنها نشانه کمال نیست، بلکه نشانه دوری از کمال است.
چنین بینشی، در عالم اندیشه‏های گذشته بشر و حتی با نام دین، بی‏سابقه نیست، شاید بتوان گفت: نزدیکترین مورد آن به ما، مسیحیت است.
علاوه بر ابهاماتی که از لحاظ نظری در دیدگاههای مسیحیت، راجع به زن وجود دارد، در عمل نیز با نگاهی زاهدانه، زن را تحقیر کرده‏اند.
نظری به واکنش افراطی جهان غرب در حال حاضر ـ در برابر مسیحیت قرون وسطا ـ دامنه بعد عملیِ این نگرش مسیحیت را نشان می‏دهد.
اسلام در این باره نیز دیدگاهها و تجربه‏های فراوانی را عرضه می‏کند. سیره رسول خدا(ص) و همین طور سیره امامامان معصوم(ع) بر اساس اعتدال و توازن، بنا شده و یک تجربه‏ء عینی از نظام فکری و فقهی اسلام است که باید به دقت مورد بررسی قرار گیرد.
پیامبر اکرم(ص) در برابر کسانی که دوستی زن را مانع کمال و ترقی انسانی دانسته‏اند، محبت به زن را در کنار دوستی خود نسبت به نماز و عطر، قرار می‏دهد. روشن است که نگرش «پرهیز از زن» در واقع، چیزی جز تحقیر زن نیست، آن هم نه در قالبی به ظاهر فاسد، بلکه در نگاهی زاهدانه، زن را بیشتر تحقیر نموده، به انزوا می‏کشاند، در حالی که رسول خدا(ص) «عبادت» و «زن» را از امور «محبوب» خود می‏داند و «عطر» را نیز.
همان گونه که عطر، دنیای اطراف را به مشام انسان، معطر و باصفا می‏سازد و نماز، به زندگی، روح و جلا می‏بخشد، زن نیز زندگی را به مذاق انسان شیرین و دلپذیر می‏سازد. این سه، مرز دنیا و آخرت را به هم نزدیکتر می‏کنند، چرا که در آخرت نیز این سه، برگزیده عطایای خداوندند.
امام صادق(ع) می‏فرماید: «من اخلاق انبیاء حب النساء»(1)
دین از اخلاق انبیا بوده که زن را دوست بدارند.
این سخن انسانهایی است که عمری را با اخلاص تمام در راه خدا گام برداشته و بیشترین سختیهای جسمی و روحی را متحمل شده‏اند. آنان از پرهیزکارترین مردمان روزگار و بنده‏های شایسته و برگزیده خداوند بوده‏اند. اگر «دوستی زنان» از اخلاق پرهیزگاران است، باید دانست که این محبت، یک دوستی ارزشمند و این محبوب یک موجود متعالی است. ناگفته نماند که این دوستی در چارچوب «شرع» معنا می‏دهد، اما در مجموع، بیانگر یک نگرش والا است.
اینک، به اصل موضوع می‏پردازیم.

امام حسین(ع) و رباب

آن امام همام، به راستی سرور آزادگان است، کسی که در اخلاص دینی او برای هیچ انسان آشنا به سیره‏اش، تردیدی وجود ندارد، چه رسد به شیعیان آن گرامی که قرنهاست به عشق او بر سر و صورت می‏زنند و مفهوم حیات معقول را از حیات عینی‏اش برگرفته‏اند.
سخن ما در باره‏ء «امام حسین(ع) و زن» است. ابتدا برخورد آن حضرت را با رباب، همسر بزرگوار و صبورش بیان می‏کنیم و سپس در قسمت بعد برخوردش را با زنی دیگر به نام «هوی» دنبال خواهیم کرد.
رباب، دختر «امرءالقیس» و جزو یکی از قبایل شامی است. پدر در زمان خلیفه دوم، اسلام آورده و در مدینه، سه فرزند خود را از فرط علاقه و
ارادت به حضرت علی(ع) به عقد ازدواج امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) درآورد.(2) رباب به عقد امام حسین(ع) درآمد و تا آخرین لحظات زندگی آن حضرت در کنار وی می‏ماند.
در برخی از نقلها پدر او را انیف کلبی معرفی کرده‏اند(3)، اما نقل نخست، فراوان روایت شده است. علاوه بر این، شاید مراد دسته دوم، رباب دیگری باشد که دختر انیف و همسر زبیر بن‏عوام و مادر مصعب بن‏زبیر بوده است.(4)
رباب دو فرزند از امام حسین(ع) داشت، یکی سکینه و دیگری عبداللّه‏. عبداللّه‏ در روز عاشورا در حالی که کودکی بیش نبود، در جلوی چشم پدر و مادرش به شهادت رسید.(5) سکینه نیز، بعدها در شمار زنان بزرگ عالم اسلام درآمده، بویژه در ادب، شخصیت شناخته‏شده‏ای یافت.
رباب بر اساس شواهدی در کربلا حضور داشته است. این مطلب را برخی از مورخان آورده‏اند.(6)
از اخبار محدودی که در زمینه روابط امام حسین(ع) و همسرش رباب به دستمان رسیده، چنین برمی‏آید که روابط آن دو بسیار صمیمی بوده است، آن قدر که هم امام(ع) و هم رباب از اظهار این روابط صمیمی میانِ خود، خودداری نمی‏کرده‏اند، همان گونه که پیامبر(ص) نیز از نشان دادن صمیمیتی که نسبت به برخی از همسران خود داشت، خودداری نمی‏کرد. به دلیل وجود همین شواهد است که ابن‏کثیر می‏گوید:
امام حسین(ع) همسرش رباب را بسیار دوست می‏داشته و از روی علاقه‏مندی به وی، در باره‏اش شعر می‏گفت.(7)
نسابه معروف «المجدی» نیز تأکید دارد که: امام حسین(ع) سکینه و مادرش رباب را دوست می‏داشت(8).
این دوستی به دلیل بزرگواری رباب بود، چنان که از هشام کلبی، مورخ مشهور نقل شده که:
«من خیار النساء و افضلهنَّ(9)» رباب از بهترین زنان و از برترین آنها بود.
در زمینه این دوستی، دو بیت شعر از امام حسین(ع) در باره سکینه و رباب نقل شده، و در برخی از منابع، بیتی دیگر نیز به آن افزوده شده است.
لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا
تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ
اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی
وَ لَیْسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ(10)
«به جان تو سوگند! من خانه‏ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند.
آنها را دوست دارم و تمامی دارایی‏ام را به پای آنها می‏ریزم و هیچ کس نباید در این باره با من سخنی بگوید.»
در نقلی از سکینه آمده است که امام حسن
مجتبی(ع) در باره انتساب این شعر به امام حسین(ع) تأملی کرد و گویا تعجب کرده بود سپس، امام بیتی دیگر بر آن افزود: وَ لَسْتُ لَهُمْ وَ اِنْ عَتَبُوا مُطیعا حَیاتی اَوْ یُغَیِّبُنی الترابُ(11)
«حتی اگر کسانی در این باره به من اعتراض کنند، آنها را در زندگی و نز وقتی مرا در خاک پنهان می‏کنند، پیروی نخواهم کرد.»
این شعر به طور مستقیم از طرف امام حسین(ع) نقل شده و تا آنجا که ما می‏دانیم هیچ کس آن را به عنوان زبان حال، ندانسته و نسبت آن را به امام تکذیب نکرده است.
شعر مزبور، نشانگر ارتباط صمیمی امام با همسرش رباب و فرزندش سکینه است. توجه داریم که سرودن این شعر، همراه با انتشار آن در میان مردم بوده است، بدین جهت، این شعر در بیشتر کتابهای تاریخی آمده است.
شعر دیگری نیز از امام حسین(ع) در باره رباب نقل شده است:
اُحبُّ لِحُبِّهَآ جمیعا
وَ نَثْلَةَ کُلَّها و بَنیِ الرُّباب
وَ اخْوالاً لَهَا مِن آلِ لامَ
اُحِبُّهُم وَ طَرَّبَنی جنابُ(12)
«من به خاطر دوستی او زید، نثل و تمام «بنور رباب» را دوست دارم.
و همچنین داییهای او را از خاندان [بنی] لام، همه را دوست دارم و «جناب» را که مرا به طرب آورده است».
گویا اینها افراد وابسته به رباب هستند که از آنان یاد شده است.
رباب نیز علاقه وافری به امام حسین(ع) داشت. او در سفر کربلا همراه امام(ع) بود و پس از شهادت آن حضرت(ع) نیز وفاداری‏اش را به زبان شعر، و نیز در عمل، نشان داد.
دو مرثیه از رباب در دسترس، قرار دارد که هر دو دارای معانی بسیار زیبا بوده و خلوص و ارادت رباب را نسبت به آن حضرت(ع) نشان می‏دهد:
اِنَّ الّذی کانَ نورا یُستَضضاءُ به
بِکربلا قتیلُ جزاکَ غَیْرُ مدفونِ
جَنَبِتَ خُسرانَ الموازین
قد کنتَ لی حَبلاً صَعبا اَلُوذُبه و
کنت تَصْحَبنا بالرَحم و الدین
مَن لِلْیَتامی وَ مَنْ للسائلین و مَنْ
یُغنی و یاوی اِلیْه کُلُّ مِسْکِینِ
وَ للّه‏ِ لاَابتَغی بَیْنَ الرّملِ و الطین(13)
«آن پرتوی که دیگران از درخشش آن بهره می‏بردند، در کربلا کشته شده و غیر مدفون رها شده است.
ای فرزند پیامبر(ص)! خدا از طرف ما تو را پاداش نیکو داده و در وقت «میزان» تو را از هر زیانی به دور دارد.
تو آن چنان کوه محکمی بوده که من بدان پناه
می‏بردم و تو با رحمت و از سر دینداری با ما همنشینی داشتی.
دیگر چه کسی برای یتیمان و فقیران، مانده؟ و چه کسی است که مسکینان بدو پناه برده و او بی‏نیازشان سازد؟
به خدا قسم! دیگر سایه‏ای بعد از تو بر سرم نخواهم پذیرفت تا در میان خاک، پنهان شوم.»
رباب در بیت سوم، ارتباط عمیق خود را با امام حسین(ع) تصویر می‏کند؛ امام چون کوهی است که پناهگاه آرام‏بخش رباب بوده و آن حضرت نیز با کمال ملاطفت و از سر دینداری با وی برخورد داشته است. رباب در بیت آخر، عزم راسخ خود را در عدم ازدواج با دیگری تا پایان عمر بیان می‏کند.
شخصیت والای رباب، باعث شد تا عده‏ای از اشراف قریش، پس از شهادت امام، از وی خواستگاری کنند، امام به نوشته مورخان نپذیرت و گفت: من پس از آنکه رسول خدا پدرشوهرم بوده، شخص دیگری را به عنوان پدرشوهر نمی‏پذیرم.(14)
شعر دیگری از رباب در مرثیه اباعبداللّه‏(ع) روایت شده است.
رباب، زمانی که در محفل ابن‏زیاد، سر امام حسین(ع) را در دامن نهاده، بر آن بوسه می‏زد، چنین سرود:
وا حُسینَا فَلا نسیتُ حسینا
اقصَدَتْهُ اُسِنَةُ الاعداء
غادَروُهُ بِکربلاء صریعا
لا سقی اللّه‏ُ جانبی کربلاء(15)
«من هرگز حسین را فراموش نخواهم کرد، حسینی که نیزه‏های دشمن او را هدف قرار دادند.
او را در حالی که در کربلا افتاده بود، کشتند؛ خداوند سرزمین کربلا را سیراب نکند.
روشن است که چنین شعری، در محفل زیاد، کمال مظلومیت امام حسین(ع) را آشکار نموده، خاطره سخت شهادت را زنده کرده است. به نقل از سبط ابن‏جوزی و همان گونه که از «ابن‏اثیر» نقل شده، اشراف قریش و نیز یزید، خواستار رباب بودند اما شدت علاقه رباب به اباعبداللّه‏ سبب شد که نه تنها خواسته آنان را رد کند، بلکه از فرط غصه و گریه، بیش از یک سال زنده نماند، او در این یک سال حتی زیر سایه ننشست. ابن‏اثیر تصریح کرده که همین امر، باعث رحلت او گردید.(16)
بر اساس برخی از نقلها، رباب یک سال نزد قبر امام حسین(ع) باقی مانده و بعد از آن به مدینه رفت.
ابن‏کثیر با نقل این مطلب، شعری را نیز از زبان او آورده است:
اِلی الحول ثمَ اَسْمُ السلامَ علیکما وَ مَنْ یَبْکِ حَوْلاً کَامِلاً فَقَد اعْتَذَر
«تا یک سال، پس از آن بر شما درود می‏فرستم و [وداع می‏کنم] کسی که یک سال کامل بگرید پس از آن معذور است.»(17)
این شعر ممکن است پس از یک سال گریه در مدینه سروده شده باشد، اما اقامت یکساله رباب بر سر قبر امام، نباید درست باشد، بویژه که سپاه ابن‏زیاد، تمام اسرار را با اجبار به کوفه و پس از آن به شام فرستادند، بعضی از مورخان، تصریح کرده‏آند که رباب به شام رفته است. اگر آنها به کربلا بازگشته باشند، می‏توان پذیرفت که او پس از بازگشت، مدتی بر سر قبر آن حضرت، باقی مانده است، اما این امر نیز چندان ثابت شده نیست، و گزارشی که در آن، سفر رباب به شام ذکر شده است رفتن او را پس از آن به مدینه یادآور شده است.(18) ابن‏اثیر با نقل این مطلب، این نظر را که رباب یک سال بر سر قبر امام مانده و بعد از آن به مدینه آمده، بر اثر غم و غصه در گذشته، نقل کرده است.
بر اساس اخباری که بیان شد، می‏توان شدت علاقه و پیوند میان امام حسین(ع) و رباب را به دست آورد؛ پیوندی که امام، آشکارا آن را بیان کرد و رباب نیز با شعر و عمل خود، آن را به اثبات رسانده است.

پى نوشت ها:

1ـ مکارم‏الاخلاق، ص197، بیروت.
2ـ الاغانی، ج16، ص140 ـ 141، قاهره، انساب‏الاشراف، ج1، ص195، انتشارات محمودی.
3ـ مجله تراثنا، ش10، 187، مؤسسه آل‏البیت.
4ـ طبقات الکبری، ج3، ص100 و ج5، ص182، 186، بیروت.
5ـ الاغانی، 16، ص141 ـ جمهرة انساب العرب، ص457.
6ـ البدایة و النهایة، ج8، ص212 ـ الکامل، ابن‏اثیر، ج4، ص88، بیروت.
7ـ البدایة و النهایة، ج8، ص212.
8ـ المجدی، ص92، قم.
9ـ الاغانی، ج16، ص141.
10ـ مجله تراثنا، ش10، ص128 ـ الاغانی، ج16، ص136 ـ انساب الاشراف، ج1، ص195 ـ 196 ـ البدایه و النهایه، ج8، ص211 ـ المعارف، ص93، بیروت ـ الفصلو المهمة، ص183 ـ المجدی، ص92 ـ مقاتل الطالبین، ص94، بیروت ـ اعلام النساء المؤمنات. ص346. در برخی از نقلها به جای «تحلّ بها»، «تکون بها» آمده و در روایتی دیگر به جای آن «تُصیَّفُها».
11ـ الاغانی، ج16، ص140 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص449 (طبع جدید) ـ تراثنا، ش10، ص128 ـ البدایه و النهایة، ص211، شرح الاخبار، الجزء الثالث عشر، ص14. در نقلی به جای «مطیعا»، «مضیعا» آمده و برخی دیگر به جای «یُغَیِّبُنی»، «یعلینی» ذکر شده است.
12ـ تاج العروس، ج1، ص263 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص449. ابوالفرج از قول ابن‏عبده آورده است که رباب، فرزند حارثه، فرزند اوس بن‏حارثه بن‏لام‏الطایی بوده است (مقاتل الطالبین، ص94). ظاهرا مقصود از آل لام، همین خانواده است.
13ـ الاغانی، ج16، ص142 ـ اعیان الشیعه، ج6، ص449 ـ اعلام النساء، ص439 ـ اعلام النساء المؤمنات، ص347 ـ منتهی‏الآمال، ج1، ص335 ـ ادب‏الطف، ج1، ص61، انتشارات دارالمرتضی.
14ـ الکامل، ج4، ص88 ـ الاغانی، ج16، 141 ـ اعیان‏الشیعه، ج6، ص449.
15ـ تذکرة‏الخواص، ص260، انتشارات نینوی الحدیثة ـ ادب الطف ـ ج1، ص61، به نقل از: تاریخ القرمانی، ص4 ـ منتهی‏الآمال، ج1، ص463 ـ اعیان‏الشیعه، ج6، ص449 ـ اعلام النساء المؤمنات، ص347.
16ـ تذکرة الخواص، ص265 ـ الکامل، ج4، ص88.
17ـ البدایة و النهایة، ج8، ص212.
18ـ الکامل، ج4، ص88.


[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:36 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

السلام عَلیک یا ثاراللّه وابْنَ ثاره

مقدمه

امروزه بحمدالله هر کوى و برزن حسینیه دلها و کعبه جانها شده است، ترنم الهى و قدسى زیارت عاشورا از منزلها و مسجدها به گوش می رسد و بزمهاى عاشورا وعدهگاه عاشقان پاکباخته است.
عاشقان حسین ـ علیهالسلام ـ هر بامداد و شامگاه همچون امام غایبشان[1] اشک خون از دیدگان جارى می کنند. مگر نه که او ثاراللّه است و این گریه، گریه بر خون جارى در رگهاى دین و جوشیده از صحراى یقین نینواى حسینى ـ علیهالسلام ـ است؟!
ثاراللّه، پرچم سربداران یالثارات الحسین ـ علیهالسلام ـ[2] از طلوع شهادت آن حضرت تا پهنه ظهور دولت یار است.
معرفت ثاراللهىِ حسینى ـ علیهالسلام ـ بالاترین معرفت و شناخت از آن حضرت است، و این از امتیازها و ویژگی هاى آن حضرت و پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ است. گرچه از لحاظ باطنى ائمه ـ علیهمالسلام ـ به تعبیر روایات، همگى یک نور و یک حقیقتاند.
«اَشْهَدُ اَنَّ اَرْواحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طینَتَکُمْ واحِدَةٌ.»[3]
«شهادت می دهم که روح شما و نور وجود شما و طینت شما معصومان ـ سلام الله علیهم ـ یکى است.»
به تعبیرى همگى مظهر همه اسماء حسناء و صفات عُلیاى الهی اند،[4] اما به خاطر شرایط زمانى خاصى که هر یک از آنان ]معصومان ـ علیهمالسلام ـ[ داشتند.
زمینه ظهور و بروز یک یا چند اسم از اسماى حسناى الهى و صفات عُلیاى رحمانى، براى هر یک محقق شد. در این بین حضرت ابا عبدالله الحسین، سید الشهدا ـ علیهالسلام ـ به سبب شرایط زمانى و مکانى ویژهاى که داشت و به اقتضاى وظیفه، زمینه ظهور صفات خاص و ممتازى در او فراهم آمد.
مقامات و درجاتى که پروردگار به انبیا و اولیا ـ علیهمالسلام ـ و تابعین واقعى آنها در قیامت عطا می فرماید، تنها به لحاظ حفظ کمالات و عنایات معنوى و فطرى الهى نیست، بلکه حفظ و اظهار آثارى که در عالم عنصرى و مادى از لوازم آن کمالات است، خود نقش جداگانهاى در رسیدن به درجات عالی تر معنوى و آثار بهشتى دارد. مثلاً کسى که قوه شجاعت و سخاوت و ایثار و سایر صفات حسنه را داشته، ولى موقعیت براى پیاده کردن آنها را نیافته باشد با فردِ دیگرى که علاوه بر داشتن آن صفات، آنها را بروز داده باشد، داراى درجه یکسان نیستند و دومى ارزشى فوق اولى دارد.
اکنون با توجه به این مقدمات می گوییم: اگرچه هر کدام از انبیا و اولیا به اقتضاى امر الهى و نسبت به شرایط زمانى و مکانى و غیره که داشتند، گوشهاى از فضایل و کمالات ذاتى خود را آشکار کردهاند، ولى گویا شرایط در زمان حضرت سیدالشهداء ـ علیهالسلام ـ به گونهاى بوده که موقعیت بیشترى براى اظهار کمالات روحى ایشان فراهم گردیده و خواسته الهى نیز تأکید بیشترى در پیاده شدن آن کمالات (به حسب اقتضاى زمان) داشته و حضرتش به عنایت الهى به آن اقتضا و خواست، پاسخ مثبت داده و به این ترتیب (به حسب روایات) در هر دو عالم واجد خصیصه هایى نسبت به سایر اولیاى دین گردیده است.[5]
جمله «الْوِتر الْمَوْتُور» در زیارت عاشورا بنابر یک معنى، اشاره به همین امتیاز خاص آن حضرت دارد; زیرا وِتْر به معنى تک و تنهاست و مَوْتور به معنى کسى که تنها و بى بدیل است (وِتر ـ به کسر واو ـ بنابر لغت اهل نجد و وَتر ـ به فتح واو ـ به لغت اهل حجاز).[6]
بنابر یک معنى، این جمله، تأکید جمله اول (ثاراللّه) است که در این صورت به معنى خون است. یکى از استادان در این باره نوشته است:
«جمله اَلْوِتْرُ الْمَوْتُور، اگرچه ممکن است به معنى جمله گذشته باشد، یعنى کسى که انتقام و خونخواهى از او نشده و تنها خدا می تواند انتقام خون او را بگیرد، ولى ظاهراً اَلْوِتْرُ الْمَوْتُور به معنى فرد و تنهاى بی همتا و به زبان فارسى خودمانى دُردانه است، و به خصیصه خاص سیدالشهداء ـ علیهالسلام ـ ... اشاره دارد.[7] اما از لحاظ ظاهرى و به حسب امتیاز خاص صفت ثارالله فقط به حضرت سیدالشهداء و حضرت امیرالمؤمنین ـ علیهمالسلام ـ اطلاق شده است، آن هم در غالب زیارتنامه هاى امام حسین ـ علیهالسلام ـ که در یازده موضع از زیارتنامه ها،[8] این صفت با اندکى اختلاف[9] ذکر شده است.»
لفظ ثارَ با مشتقاتش، حدود 70 بار در روایات آمده است.

لغت شناسى ثاراللّه

المنجد، ثَأَرَ و ثَأْر را به معنى انتقام گرفتن دانسته و لفظ ثار را ذکر نکرده است. طریحى در مجمع البحرین، ثَأَرَ را به معنى انتقام گرفتن معنى کرده و ثاراللّه را تصحیف ثَأْراللّه دانسته است.
ابن اثیر در نهایة; ثَأر را به معنى خونبها دانسته و لفظ ثار را ذکر نکرده است. زبیدى در تاج العروس; ثَأر و ثار را به یک معنى دانسته و نوشته است: ثار به معنى خون است و گفته شده به معنى انتقام خون کسى را گرفتن نیز به کار می رود.
علامه مجلسى ـ رحمة الله علیه ـ ثَأَرَاللّه تلفظ کرده و براى تصحیح معنى مضافى در تقدیر گرفته و نوشته است:
«ثَأَرَ اللّه به معنى خونخواهى است، ثاراللّه و ابن ثاره یعنى تو اهل ثاراللّه هستى، و کسى هستى که خداوند انتقام خونش را از قاتلانش خواهد گرفت.»[10]
در حالى که به نظر می رسد، با توجه به کاربرد این لفظ در کتابهاى لغت و زیارتنامهها و روایات و عدم ضرورت و خلاف اصل بودنِ تقدیر گرفتن مضاف، همان سخن زبیدى در تاج العروس متعین بلکه صحیح است که: ثَأْر و ثار، به یک معناست و هر دو به معنى خون است.
امام صادق ـ علیهالسلام ـ در زیارتنامه حضرت ابى عبداللّه ـ علیهالسلام ـ فرمود:
«اَنَّکَ ثارُاللّهِ فِى الاَْرْضِ مِنَ الدَّمِ الَّذِى لا یُدْرِکُ ثِرَتَهُ أَحَدٌ مِن أَهْلِ الاَْرْضِ.»[11]
«اى سید الشهداء ـ علیهالسلام ـ تو خونِ خدا در زمینى، همان خونى که هیچ کس جز خداوند انتقام آن را نمی تواند بگیرد.»
البته خونى که این ویژگى را دارد که هیچ کس جز خداوند متعال آن هم به دست اولیایش نمی تواند انتقامش را بگیرد; چون شخص ابى عبداللّه ـ علیهالسلام ـ از آن چنان جایگاه رفیعى برخوردار است که جز خداوند متعال و اولیایش نمی دانند. در زیارت عرشى عاشورا می خوانیم:
«أنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ.»
«از خداوند متعال می خواهم به من توفیق دهد، انتقام خون شما را بگیرم.»
همان طور که ملاحظه می کنید، ترکیب طَلَبَ ثارِک، فقط به همین معنى که ثار به معنى خون باشد قابل تبیین است، وگرنه اگر ثار به معنى ـ خونخواهى (طلب الدم) باشد، جمله این چنین خواهد شد; طَلَبَ طَلَبَ ثارِکَ، که در سخافت نیاز به توضیحى ندارد. همین طور است، جمله «طَلَبَ ثارِکُمْ» یا «طَلَبَ ثارِى» که در جملههاى بعدى زیارت عاشورا آمده است، یا جمله: «اَشْهَدُ اَنَّ اللّه تَعالى الطّالِبُ بِثارِکَ»[12] و جملاتى شبیه این در سایر زیارتنامه هاى آن حضرت.[13]

معنى ثاراللّه

با توجه به آنچه در معنى لغوى ثاراللّه گفته شد، معانى مختلفى در تفسیر ثاراللّه بیان شده است.
1ـ گروهى ثاراللّه را به معنى کسى که انتقام خونش را خداوند می گیرد، می دانند[14] و ثار را مخفف ثائِر دانستهاند، مثل شاک مخفف شائک[15] یا ثار را مخفف ثَأْر انگاشته اند.[16]
2ـ بعضى لفظ «أهل» در تقدیر گرفته اند و گفته اند: ثاراللّه یعنى اهل ثاراللّه، اهل خونخواهى الهى که خداوند انتقام خونش را می گیرد.[17]
3ـ برخى گفته اند: ثاراللّه یعنى کسى که خودش در دوران رجعت مى آید و انتقام خونش را می گیرد.[18]
4ـ گروهى ثاراللّه را به معنى خون خدا دانستهاند.[19]
ظاهر بسیارى از ادله همان طور که در معنى لغوى آن گفته شد مؤید این مطلب است که: ثار به معنى خون است و امام حسین ـ علیهالسلام ـ ثاراللّه و خون خداست.

پی نوشت:

[1]- امام زمان(عج) در زیارت ناحیه مقدسه می فرماید: فَلاََنْدُبَنَّکَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لاََبْکِیَّنَ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً.
کنون هر صبح و شامى در عزایت
بریزم اشک و می نالم برایت
به جاى اشک خون از دیده بارم
همیشه دیدهاى خونبار دارم
امام مهدى(عج) در عزاى امام حسین(ع)، زیارت ناحیه مقدسه، ص 30 ـ 31
[2]- بحارالانوار، ج 44، ص 286 و ج 52، ص 308 و ج 101، ص 103.
[3]- مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، ص 987.
[4]- نهجالولایة، ص 58.
[5]- فروغ شهادت، على سعادت پرور، ص 40.
[6]- تاج العروس، ذیل لغت وتر.
[7]- فروغ شهادت، ص 389.
[8]- بحارالانوار، ج 101، ص 294، 291، 260، 200، 199، 181، 180، 169، 168، 152 و 148.
[9]- در بعضى از زیارتنامهها این چنین آمده است: السلام علیک یا ثاراللّه وابن ثاره ... و در بعضى دیگر، این چنین: السلام علیک یا ثاراللّه فى الأرض ... و در برخى این چنین: اشهد انک ثاراللّه فى الأرض وابن ثاره.
[10]- بحارالانوار، ج 101، ص 151.
[11]- بحارالانوار، ج 101، ص 168.
[12]- بحارالانوار، ج 94، ص 75.
[13]- همان، ج 101، ص 292، 290; ج 44، ص 218; ج 45، ص 343، 351.
[14]- فروغ شهادت، بیشتر مترجمان زیارت عاشورا، ص 389.
[15]- شرح زیارت عاشورا، آیتالله سید احمد میرخانى، ص 305.
[16]- بحارالانوار، ج 101، ص 151.
[17]- بحارالانوار، ج 101، ص 151.
[18]- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 101، ص 151.
[19]- تعداد اندکى از مترجمان زیارت عاشورا، آیتالله سید احمد میرخانى در شرح زیارت عاشورا، ص 308; زیارت در پرتو ولایت، ص 51.


[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:35 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

«اسماء شهدای شما از قبل در «لوح محفوظ الهی‏» ثبت‏شده است که اینان خواهند آمد و از اسلام و قرآن دفاع خواهند کرد .» (1) حضرت امام خمینی‏(رحمت الله علیه)
شهید آیت الله مدرس(رحمت الله علیه)
«پدرم سیداسماعیل، اجداد طاهرین ما را، سرمشق عبرت قرار می‏داد و می‏گفت: تسلیم ناپذیری در برابر زور و ستم را از جد شهیدمان، سیدالشهداءعلیه السلام بیاموزیم . یزید بن معاویه، در مقابل بیعت‏به آن حضرت، مال و منال فراوان و زندگی آسوده وعده داد . ولی او در راه مبارزه برای حق و حقیقت و دفاع از ایمان و عقیده خویش، آن وعده‏ها را نادیده گرفت و خون پاک خود و خانواده‏اش حتی نوجوانان و کودکان شیرخوار خانواده را فدا کرد .» (2)
شهید دکترچمران(رحمت الله علیه)
«ای حسین! درکربلا، تو یکایک شهدا را در آغوش می‏کشیدی، می‏بوسیدی، وداع می‏کردی . آیا ممکن است هنگامی که من نیز به خاک و خون خود می‏غلتم; تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟ از این دنیای دون می‏گریزم . از اختلافات، خودنمایی‏ها، غرورها، خودخواهی‏ها، سفسطه‏ها، مغلطه‏ها، دروغ‏ها و تهمت‏ها خسته شده‏ام . احساس می‏کنم که این جهان، جای من نیست . آنچه دیگران را خوشحال می‏کند; مرا سودی نمی‏رساند .
سرورم! آمده‏ام تا در رکابت علیه کفر و ظلم و جهل بجنگم . با همه وجود آمده‏ام . تاسوعاست . گروهی بزرگ از یزیدیان با تانک‏ها و توپ‏ها و زره پوش‏ها و ماشین‏های زیاد و سربازان فراوان در حرکتند . حق با باطل رو به رو شده است . دشمن سیل آسا پیش می‏آید و من می‏خواهم مثل یکی از اصحاب تو در کربلا بجنگم .» (3)

شهیدان کربلایی ایران

قطع شدن دست «حسین‏» باعث‏شده بود دیگران نسبت‏به او حساس باشند و کارهایش را زیر نظر بگیرند . او این را خوب می‏دانست و سعی می‏کرد تا آنجا که امکان‏پذیر است، اوضاع را عادی جلوه دهد . در این کار هم به خاطر سعی و تلاش بی‏وقفه خود موفق بود . خیلی زود کارها را با تمرینات مرتب یاد گرفته و شخصا انجام می‏داد . حسین عاشق محرم و سینه زنی بود . مخصوصا چون لشکر او به نام مقدس سیدالشهداءعلیه السلام بود; ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا می‏شد . بعضی وقت‏ها که دوستان در سنگر جمع بودند; با آن دستش که قطع نشده بود، سینه زنی می‏کرد . چقدر با صفا بود! آخر او سردار سرلشکر شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین‏علیه السلام در جبهه‏ها بود . (4)
بعد از این، در این بازار، ضرب عشق باید زد
هم به نام خرازی، هم به نام زین‏الدین
هفت ماهه به دنیا آمد، لاغر اندام و ضعیف; تولدش روز سوم شعبان بود . او را غلامحسین نام نهادند . دوسال بیشتر نداشت که خانواده‏اش او را به زیارت امام حسین‏علیه السلام بردند . «غلامحسین افشردی‏» در سال 1359 ش . با نام مستعار «حسن باقری‏» در واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به خدمت‏شد . اقدامات پیگیر و اساسی او در زمینه اطلاعات، به راه اندازی واحد اطلاعات، عملیات در ستاد عملیات جنوب منتهی شد . سر لشکر شهید حاج حسن باقری، عاشق مولایش بود . آن روزها، در ایام سوگواری امام حسین‏علیه السلام و درست قبل از عملیات محرم، فرماندهان سپاه در «قرارگاه فتح‏» واقع در منطقه عین خوش، جلسه هماهنگی تشکیل داده بودند . حسین خرازی، مهدی زین الدین، مجید بقایی و حسن باقری در جلسه حاضر بودند . پس از پایان جلسه، حاج حسن باقری با قد و قواره بلند ایستاد و با حزن و اندوه، مصائب کربلا را به زبان آورد . بعد، از روی کتابی که در دست داشت، شروع به خواندن کرد . وقتی به این جمله حضرت قاسم رسید: «شهادت از عسل برای من شیرین‏تر است .» دیگر نتوانست طاقت‏بیاورد و خودش را کنترل کند . جمله‏ها را بریده بریده و با هق هق گریه ادا می‏کرد . در همین حال با چفیه چشم هایش را پاک می‏کرد . بقیه تحت تاثیر قرار گرفته و با صدای بلند گریه می‏کردند . او دیگر نتوانست ادامه بدهد . نشست روی زمین و های‏های گریه کرد . (5)
شب تاسوعای امام حسین‏علیه السلام بود . غربت و غم از سر و روی بچه‏ها می‏بارید . نیروهای بعثی لحظه به لحظه نزدیک و نزدیک‏تر می‏شدند . چیزی به سقوط سوسنگرد نمانده بود . دشمن ناجوانمرد، پیشتر هویزه مظلوم را زیر پاگذاشته و از سد بستان و دهلاویه نیز گذشته بود . بچه‏ها با آنکه نفراتشان اندک بود و ساز و برگشان ناچیز، اما با شهامت تمام به دفاع از شهر ایستاده بودند . به سرافرازی نخلهای سرجدایی که در میانه آتش و خون هنوز ایستادن را پای می‏فشردند . در آن شب جانسوزترین ناله‏های عاشقان حسین‏علیه السلام در زیر چرخ‏های زمخت تانک‏های بعثی، له شد و سوسنگرد بر مظلومیت‏یاران پاکبازش گریست . عاشقانی چند در این شب رازناک، قفس خاک نهادند و به افلاک بال گشودند . از جمله شهید «رضا پیر زاده‏» و شهید «اصغر گندمکار» .
پس از شهادت این دو بود که شهید «حسین علم الهدی‏» چونان سیاره‏ای شعله ور، بر مدار مدور عشق و جهاد، یکپارچه آتش شد و گرگرفت . (6)
«مصطفی‏» در دوران کودکی و بزرگ سالی، پرده خوان عاشورا بود . در کودکی همسالان خویش را در مدرسه جمع می‏کرد و از عاشورا برای آنان می‏گفت و این تاریخ را یکبار دیگر در جبهه‏ها زنده کرد، با حماسه‏ای خونین چونان عاشورا . او پرده خوان عاشورا بود که خود پرده از حجاب‏های دنیوی برداشت و به سراپرده حقیقت پیوست . از کربلاییان بود و به آنان ملحق شد .
وقتی همیشه از «کربلا» بگویی و از نینوا روایت کنی، دیگر آنچه می‏گویی، زمزمه های‏گلویت نیست; بلکه رشحات روح توست .
وقتی «عشق‏» می‏گویی باید تمام وجودت زبانی شود تا با تمامت‏خویش از آن بگویی . عشق را نمی‏توان با زبان معمولی که از دنیا وصف کرده، شرح کرد . در عشق نمی‏توان زبان بازی کرد; نمی‏توان آن را با زبان قال گفت; بلکه با زبان حال و زبان حال، زبان دل است .
مصطفی از دل می‏گفت و بر دل می‏نشست . عشق را در مدرسه نخوانده بود . پای مکتب استادی زانو نزده بود . آموزه‏های او همه در مدرسه حقیقت و شهادت، یعنی مکتب اباعبدالله‏علیه السلام بود . استادی جز حسین‏علیه السلام نداشت و چه خوب شاگردی بود! «مصطفی کلهری‏» امیر خط شکن گردان سیدالشهداءعلیه السلام (لشکر 17 علی ابن ابیطالب) (7)
به امام حسین‏علیه السلام ارادت خاصی داشت . بیشتر اوقات از امام حسین‏علیه السلام و رشادت‏های او در روز عاشورا می‏گفت . بارها از زبان خودش شنیدم که می‏گفت:
«ای کاش با تو بودم یا حسین!»
فرمانده گردان به من و برادر «حمیدرضا همت‏» و برادر «تورجی زاده‏» دستور داد تا سنگر کمینی را نزدیک عراقی‏ها حفر کنیم و همان جا مستقر شویم .
مدتی گذشت . دشمن متوجه ما شده بود و باید در همان مکان می‏ماندیم و با گشتی‏های دشمن درگیر شده و از نفوذ آنان به جبهه اسلام جلوگیری می‏کردیم . یکی از گلوله‏های خمپاره دشمن، نزدیک سنگر ما اصابت کرد و برادر حمیدرضا همت‏سر از بدن پاکش جدا شد و به فیض شهادت رسید . او را با مشکلات فراوانی به عقب آوردیم . شب بعد، برادر محمدرضا تورجی زاده در خواب، همت را دید که می‏گفت: «آرزو داشتم مانند امام حسین‏علیه السلام به شهادت برسم که به حمد خدا رسیدم . اما سر امام مفقود نشد . سر مرا با جنازه‏ام به عقب بفرستید .» شب بعد بچه‏ها دوباره جلو رفته و سر این شهید را پس از دو ساعت جست و جو، یافته و به عقب انتقال دادند . (8)

السلام علیک یا ابا عبدالله‏علیه السلام

پیر مرد 70 ساله بود . پشت‏خط، مسئول ایستگاه صلواتی بود . محاسنی سفید و چهره‏ای نورانی داشت . بسیجیان به او «بابا صلواتی‏» می‏گفتند . و گاهی به شوخی می‏گفتند: «بابا امروز نور بالا می‏زنی!» واقعا چهره‏ای دوست داشتنی و شخصیتی مجذوب کننده داشت . از گفتار و رفتارش لطف و عطوفت می‏بارید . چهارماه بود به مرخصی نرفته بود . هر وقت علتش را می‏پرسیدیم . می‏گفت: «چرا به مرخصی بروم؟ من آمده‏ام در خدمت رزمندگان باشم . عمرم را کرده‏ام . این آخر عمری از خدا خواسته‏ام شهادت را نصیبم نماید . آرزو دارم شهید شوم و مانند امام حسین‏علیه السلام سرم از بدن جدا شود و بر نیزه قرار گیرد .»
از نظر ما، محال بود این آرزوی باباصلواتی برآورده شود . تا این که یک روز هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران کردند . یک اکت‏به ایستگاه صلواتی اصابت کرد . پیرمرد به شهادت رسید . وقتی به کنار جنازه سوخته‏اش رسیدیم; سر در بدن نداشت . دو روز بعد بچه‏ها سر باباصلواتی را در نیزارهای اطراف رودخانه پیدا کردند . او به آرزویش رسیده بود! (9)
عملیات کربلای 5، در جبهه شلمچه، مامور حمل مجروح بودیم . نیروها به سمت‏شهرک دوعیجی پیشروی می‏کردند . دو نفر مجروح را به سمت آمبولانس بردیم . آتش خمپاره‏های دشمن شدید بود . به پشت‏خاکریز رسیدیم . یکی از بچه‏های آر . پی . جی‏زن، شدیدا از ناحیه سر مجروح شده بود . قمقمه آب را در آوردیم و نزدیک دهانش بردیم . ولی او نخورد و اشاره کرد آب را به دیگران بدهیم . یک وقت دیدم او به من نگاه کرد و با اشاره دست از من خواست او را به طرف راست‏بچرخانم . خیال کردم سمت چپ و شانه چپ او مجروح شده و نمی‏تواند به آن طرف بچرخد . او را به طرف راست چرخاندم . لبخندی روی لبهایش نشست . نفس بلندی کشید و آهسته گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله!» و بعد تمام کرد . (10)
در این اواخر، «علی اصغر» به نورانیت عجیبی دست‏یافته بود که توصیف حالات معنوی ایشان، برایم مقدور نیست! حتی یک روز آن قدر احساس کردم چهره‏اش دگرگون شده و به اصطلاح عشق به شهادت در سیمایش نمود ظاهری پیدا کرده، که چند بار چشم‏هایم را بستم و گشودم و در دلم گفتم: خدایا! پناه برتو!
او به من گفت: «من می‏دانم این دفعه شهید خواهم شد . اگر عملیات در روز عاشورا باشد، در این روز، اگر در شب عاشورا باشد، در این شب و گرنه، در یکی از روزهای ماه محرم به شهادت می‏رسم .»
اول محرم سال 1362 بود که برای آخرین بار به جبهه رفت و همان گونه که خود پیش بینی کرده بود; در بیست و هشتم ماه محرم به مولایش حسین‏علیه السلام پیوست . (11)
روز قبل از آغاز عملیات شوش، من به شدت مریض شدم . غروب دلتنگی بود . توی سنگر دراز کشیده و با درد خود خلوت کرده بودم . تازه چشمم گرم رؤیایی خوش شده بود که یکباره غلتی خوردم و آینه رؤیایم شکست . احساس نیم خفته‏ام بر پیکره صدایی دلنشین، که انگار از کرانه‏های غیب می‏وزید; پیچید . و صدا آشنا می‏نمود . پلک گشودم و در نور تیره رنگ غروب، نگاهم بر سیمای ملکوتی صاحب صدا نشست . سردار شهید «سعید درفشان‏» بود که رو به سمت کربلا، زیارت عاشورا می‏خواند و اشک‏هایش بر سواحل خیس گونه‏اش قدم می‏زدند . فردا که شد، او نیز به خیل عظیم شهیدان عشق پیوست . (12)

پی‏نوشت‏ها:

1 . سر دلبران، یادنامه سرلشکر پاسدار، شهید مهدی زین الدین، ص 78 .
2 . حکایت‏هایی از شهید مدرس، مسعود نوری، ص 66 .
3 . یادنامه شهید چمران، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص 27 .
4 . هزار قله عشق، خاطراتی از سرلشکر شهید حاج حسین خرازی، ص 92 .
5 . چشم بیدار حماسه، خاطراتی از سرلشکر شهید حاج حسن باقری، ص 121 .
6 . ما آن شقایقیم، تقی متقی، ص 142 .
7 . امیر خط شکن، یادنامه فرمانده گردان سیدالشهداء، شهید مصطفی کلهری، ص 113 .
8 . خط شکنان، مجموعه خاطرات، ص 75 .
9 . مشق‏های آسمانی، مجموعه خاطرات فرهنگیان ایثارگر، ص 48 .
10 . همان، ص 54 .
11 . ما آن شقایقیم، ص 27 .
12 . همان، ص 116 .


[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:33 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

اولین کلمه‏ای که به زبان امام حسین جاری شد

از امام باقر علیه‏السلام روایت می‏کنند که در دوره کودکی امام حسین علیه‏السلام کمی دیر زبان به سخن گفتن گشود و این امر این نگرانی را به وجود آورده بود که مبادا او از نعمت حرف زدن محروم باشد؛ تا این‏که روزی به همراه پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به مسجد آمد و در نماز جماعت آن حضرت شرکت کرد. وقتی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شروع به نماز کردند و تکبیر نماز را گفتند، حضرت حسین علیه‏السلام نیز تکبیر گفتند. این اوّلین سخنی بود که از زمان تولد از زبان آن‏حضرت شنیده شد. بدین ترتیب اوّلین کلمه‏ای که امام حسین علیه‏السلام بر زبان راندند لفظ مبارک «الله اکبر» بود. وقتی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم صدای تکبیر امام حسین علیه‏السلام را شنیدند دوباره تکبیر گفتند و باز امام حسین علیه‏السلام آن را تکرار کردند و به این ترتیب به‏دنبال رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم امام حسین علیه‏السلام هفت مرتبه تکبیر گفتند.

از پیامبر چه شنیدی

روزی به امام حسین علیه‏السلام گفته شد که از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم چه شنیدی؟ آن‏حضرت در ضمن سخنانی طولانی فرمودند: از پیامبر خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ و سلم شنیدم که می‏فرمود: «خداوند تبارک و تعالی کارهای مهم و بزرگ را دوست دارد و کارهای پست و حقیر را نمی‏پسندد».

ادب حسنین علیه‏السلام

امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام مصداق کامل ادب بودند. نقل می‏کنند که وقتی امام حسن علیه‏السلام در زمان حیات پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏خواستند پدر بزرگوارشان را صدا بزنند با تعبیر «یا اباالحسین» صدا می‏کردند و امام حسین علیه‏السلام آن‏حضرت را «اباالحسن» می‏خواندند و هر دو رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را پدر صدا می‏کردند. اما چون رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم رحلت کردند آن دو بزرگوار علی علیه‏السلام را پدر خواندند.

آموزش وضو

در دوران کودکی روزی امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام دیدند که پیرمردی وضو می‏گیرد، اما وضوی او اشکال دارد. برای آن‏که او را متوجه اشتباه خود کنند و در عین حال به گونه‏ای این کار را انجام دهند که پیرمرد ناراحت نشود، هر دو جلو آمدند و به پیرمرد گفتند: «تو بین ما قضاوت کن که کدام‏یک از ما دو نفر وضویمان کامل است». آن گاه هر دو شروع به وضو گرفتن کردند. وقتی وضوی آن دو تمام شد، پیرمرد متوجه اشتباه خود شد و رو به آن دو کرد و گفت: «وضوی هر دوی شما کامل است و وضوی من درست نبود. اکنون شیوه صحیح وضو گرفتن را از شما بزرگواران آموختم».

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:31 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

دیباچه

دنیا برای بسیاری از مردم جای زینت، تفاخر، تکاثر، لهو و لعب است؛ اما گروهی از مردان خدا هرگز فریب لذت‏های زودگذر را نمی‏خورند و بر اساس گفته قرآن کریم «تجارت، آنها را از ذکر خدا غافل نمی‏کند». آنان در دنیا زندگی می‏کنند؛ اما هرگز وابسته به دنیا نیستند. آری فقط به خدا دل بسته‏اند و آنچه که در مسیر کمال است.
مونس آنان کتاب خدا و آیات الهی است؛ آن گونه که اگر تمام مردم کره زمین بمیرند، اما این کتاب همراهشان باشد، هرگز احساس تنهایی و وحشت نمی‏کنند.
امام حسین علیه‏السلام از جمله انسان‏های بی‏نظیر جهان هستی است که زندگی او با قرآن عجین شده بود. او از کودکی با قرآن همراه بود؛ عاشق و دلداده قرآن بود. چون لب به سخن می‏گشود، کلامش آیات قرآن بود و از قرآن دفاع می‏کرد؛ اگر نامه‏ای می‏نگاشت، دفاع از قرآن بود و سکوتش برای اندیشیدن در آیات آن.
با اذعان به این که در این نوشتار کوتاه نمی‏توان کاملاً به زندگی قرآنی امام حسین علیه‏السلام پرداخت، اما اجمالاً به مواردی از آن اشاره خواهد شد که از دوران کودکی حضرت تا روز شهادتش را دربرگرفته است.

1. عشق به قرآن در دوران کودکی

امام حسین علیه‏السلام از کودکی به قرآن عشق فراوانی داشت؛ زیرا آیات فراوانی از قرآن در خانه‏شان بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نازل گشت و بدون تردید، امام حسین علیه‏السلام متأثّر از فضای قرآن حاکم بر خانواده بود.
ایشان از سنین کودکی به قرائت، حفظ، تفسیر و تأویل قرآن اهمیت زیادی می‏داد. به چند نمونه از آنها که در تاریخ به ثبت رسیده، دقت کنید:
الف ـ فراگیری سوره توحید
از امام حسین علیه‏السلام سؤال شد: از رسول خدا چه شنیدی؟ فرمود: شنیدم که می‏فرمود:
خداوند کارهای مهم و بزرگ را دوست می‏دارد و کارهای پست و حقیر را نمی‏پسندد... و او «قل هواللّه احد» و نمازهای پنجگانه را به من آموخت.
و شنیدم که می‏فرمود:
هرکه خدا را اطاعت کند، خدا او را بالا می‏برد و هرکه نیت خود را برای خدا خالص کند، خدا او را نیکو سازد و بیاراید و هرکه به آنچه نزد خدا است، اطمینان کند، خدا او را بی‏نیاز کند و هرکه بر خدا بزرگی کند، خدا او را خوار سازد.1
ب ـ پرسش تأویل برخی آیات از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم
اسماعیل بن عبداللّه روایت کرده است: هنگامی که آیه «و اولوا الأرحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اللّه»؛ (و خویشاوندان در کتاب خدا بعضی مقدم بر بعضی دیگرند) نازل شد، امام حسین علیه‏السلام می‏فرماید: تأویل این آیه شریفه را از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سؤال کردم.
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در پاسخ فرمودند: سوگند به خدا که منظور پروردگار در این آیه جز شما نمی‏باشد. و «اولوا الأرحام» شمایید. پس اگر من از دنیا رفتم، پدرت علی از هرکس به جانشینی من شایسته‏تر است و هرگاه پدرت علی در گذشت، برادرت حسن به جانشینی او سزاوارتر است و هرگاه حسن از دنیا رفت، تو به جانشینی او لایق‏تری.
عرض کردم: ای رسول خدا! چه کسی پس از من به جانشینی من سزاوارتر است؟
فرمود: فرزندت علی، سپس فرزندش محمد، سپس فرزندش جعفر، سپس فرزندش موسی، سپس فرزندش علی، سپس فرزندش محمد، سپس فرزندش علی، سپس فرزندش حسن؛ پس هرگاه حسن از دنیا رفت، غیبت در نهمین فرزند تو رخ می‏دهد و این نه امام، از نسل تو هستند. خدا به آنان دانش و فهم مرا عطا فرموده است و سرشت آنان از سرشت من است.2
ج ـ منظور از (انّ السمع و البصر و الفؤاد)چیست؟
عبدالعظیم فرزند عبداللّه حسنی گوید: سرورم امام هادی علیه‏السلام از پدران خود، از امام حسین علیه‏السلام نقل کرده است که رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: همانا ابوبکر نسبت به من همچون گوش، و عمر همچون چشم و عثمان همچون دل است. امام حسین علیه‏السلام می‏فرماید: فردای آن روز خدمت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مشرّف شدم در حالی که در محضر او امیرمؤمنان علیه‏السلام ، ابوبکر، عمر و عثمان شرفیاب بودند. از حضرت سؤال کردم: ای جدّ بزرگوار! دیروز از شما در باره این صحابه سخنی شنیدم؛ منظور چیست؟
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: آری. سپس به آن سه نفر اشاره کرده، فرمود: آنان همانند گوش و چشم و دل‏اند و به زودی در روز قیامت در مورد این وصیّ من ـ سپس به علی علیه‏السلام اشاره فرمود ـ از آنان سؤال می‏شود. خدای سبحان می‏فرماید: «انّ السمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولاً»3 سپس فرمود: سوگند به عزّت پروردگارم که همه امت من در روز قیامت نگه داشته می‏شوند و از آنان در باره ولایت علی علیه‏السلام سؤال می‏شود و این، همان فرموده خدای سبحان است که «و نگاهشان دارید که سؤال می‏شوند».4
د ـ شفا یافتن به برکت سوره حمد
علامه مجلسی می‏نویسد: از امیرمؤمنان علیه‏السلام نقل شده که فرمود: وقتی امام حسین علیه‏السلام بیمار شد، مادرش فاطمه علیهاالسلام او را نزد پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برد و عرض کرد: یا رسول اللّه! دعا کن خداوند به پسرت شفا عنایت فرماید. رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: دخترم! خداوند متعال همان کسی است که او را به تو هبه کرد و او قادر است که پسرت را شفا دهد. در همان وقت جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا محمد! به درستی که خداوند متعال سوره‏ای را بر شما نازل نکرده، مگر این که در آن، حرف «فاء» می‏باشد. و هر فایی از آفت است؛ جز سوره حمد که در آن، حرف فاء نیامده است. پس ظرف آبی طلب کن و بر آن چهل مرتبه سوره حمد را بخوان. سپس آن آب را بر حسین بپاش که خداوند در اثر چنین کاری، به حسین شفا خواهد داد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم چنین کرد و امام حسین علیه‏السلام عافیت یافت.5

2. عشق به آیات قرآن

اگرچه شنیدن تمام آیات قرآن برای امام حسین علیه‏السلام لذت بخش بود، اما گاهی شنیدن برخی آیات، آن هم از زبان پدرشان، آن قدر لذت بخش بود که وصف آن را فقط خود ابی‏عبداللّه علیه‏السلام می‏دانست و بس.
امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید: پدرم برایم نقل فرمود که علیّ‏ابن ابی‏طالب علیه‏السلام در حالی که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در محضر مبارک او بودند، سوره مبارکه «انّا انزلناه فی لیلة القدر»را قرائت کرد. امام حسین عرض کرد: پدرجان! گویا شنیدن این سوره از دهان مبارک تو، شیرینی ویژه‏ای دارد! امام علی علیه‏السلام در پاسخ فرمود: ای فرزند رسول خدا و ای فرزندم! من از این سوره خاطره‏ای دارم که تو از آن خبر نداری؛ چون این سوره نازل شد، جدّ تو پیامبر خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مرا به حضور طلبید و آن را بر من قرائت کرد. سپس دست برشانه راست من زد و فرمود: ای برادر و وصیّ من و ای سرپرست امّت من پس از من، و ای ستیزگر با دشمنان من تا روزی که بر انگیخته شوند! این سوره پس از من برای توست و سپس در شأن فرزندان تو. همانا برادرم جبرئیل رویدادهای امتم را برایم بازگو کرد و او آنها را همانند حوادث نبوت برای تو بازگو می‏کند. این سوره در قلب تو و اوصیای تو تا هنگام طلوع فجر قائم آل محمد علیه‏السلام نوری درخشان دارد.6

بقیه در ادامه طلب

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:29 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

وقتی خداوند، برای هدایت بشر، «راهنما» فرستاد و برای تعیین راه و پیمودن مسیر، «حجّت» قرار داد، همه ابعاد را در نظر داشت.
الگوهای مکتبی، الگوی همه جانبه امت برای راهیابی به کمال و خودسازی و بندگی‏اند. حسین بن علی علیه‏السلام نیز یکی از این اسوه‏های کامل و الگوهای همه جانبه است و آنچه از حضرتش باید آموخت، نه تنها درس حماسه و جهاد و ظلم ستیزی، که درس عبودیت و سخاوت و جوانمردی و ارزش گرایی و تهجّد و انس با قرآن و تکریم انسان است.
اینک، نگاهی به بخشی از ابعاد الگویی سالار شهیدان داریم، تا روشن گردد که شخصیت وی به بُعد شورآفرین و حماسی عاشورا و انگیزه آفرینی جهاد در کربلا خلاصه نمی‏شود. امروز، اگر آن باده جانبخش در ساغر دلمان نیست، می‏توان و باید از چشمه فیض دیگری شور و حال گرفت و «سیره حسینی» را چراغ راه قرار داد.
در عصر بازسازی ایمانی و فرهنگی، توجه به ابعاد الگویی امام حسین علیه‏السلام ضروری است. آن حضرت، تنها در کربلا اسوه ما نیست؛ الگو بودنش تنها در زمینه حماسه و خون و شهادت هم نیست؛ حتّی در کربلا هم، فقط کربلای حماسه و جهاد نبود و اوج صحنه‏های آن روز جاویدان هم، تنها شهادت امام و یارانش نبود.

1. نماز، اوج بندگی

سالارما، حسین بن علی علیهماالسلام ، شب عاشورا برای انس با خدا و تهجّد و تلاوت قرآن و نماز، از دشمن مهلت گرفت. در گرماگرم نبرد عاشورا نیز، هنگام ظهر به نماز ایستاد تا به ما بیاموزد که جان بر سردین و خداجویی نهاده است. سعید بن عبداللّه حنفی، در آن لحظه، در برابر امام همچون سپر حفاظتی می‏ایستد، تا حسین بن علی علیهماالسلام ، آخرین نمازش را بخواند و با 13 تیر که بر پیکرش می‏نشیند، به شهادت می‏رسد.1
ابوثمامه صائدی نیز ـ که خودش شهید نماز است ـ در روز عاشورا، فرا رسیدن هنگام نماز را یادآور می‏شود. امام حسین علیه‏السلام دعایش می‏کند که خدا از نمازگزارانِ ذاکر قرارش دهد.2
این که در زیارت‏های حسین بن علی علیه‏السلام ، او را اقامه کننده نماز خطاب می‏کنیم «اشهد انّک قد اَقَمْتَ الصلّوة...»3 جلوه دیگری از اهمیت نماز را در زندگی و شهادت آن پیشوای معنویت و عبودیت نشان می‏دهد.

2. رضا، اوج ایمان

کمال بندگی در «رضا» به رضای الهی و فرمان اوست. حسین بن علی علیه‏السلام در حرکت به سوی کربلا، اظهار امیدواری کرد که آنچه را خداوند برایش اراده کرده باشد، «خیر» باشد، چه با فتح، چه با شهادت «ارجو ان یکونَ خیراً ما اراد اللّه بنا، قُتِلْنا ام ظفرنا»4. در قتلگاه نیز جملات زیبای «الهی رضیً برضاءک و تسلیماً لامرک» که بر زبان او جاری شد، نشانه خلوص در بندگی و رضا به قضای خدا و رنگ خدایی داشتن جهاد و شهادت اوست.
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
ایمان او به شمار می‏رفت. خود آن حضرت بارها می‏فرمود:
«رضا اللّهِ رضانا اهل البیت5؛ رضایت ما خاندان، تابع رضای الهی است.»

3. صبر و مقاومت

سیدالشهداء الگوی صبر و شکیبایی در برابر مصیبت‏ها، مشکلات زندگی، زخم شمشیر، داغ عزیزان و شهادت فرزندان است.
امام حسین علیه‏السلام در آغاز حرکت خویش به سوی کربلا، بر صبر تکیه کرد و یارانی را لایق همراهی خویش می‏دانست که بر تیزی شمشیر و ضربت نیزه‏ها مقاوم باشند. «فمن کان منکم یصبر علی حدّ السیف و طعن الاسنّة فَلیَقُم مَعنا»6
در روز عاشورا نیز در خطبه‏ای که با این جملات آغاز می‏شود «صبراً بنی‏الکرام...»7 یاران خویش را بر رنج جهاد و زخم شمشیر به صبوری فرا خواند، تا از تنگنای دنیا به وسعت آخرت و از دشواری‏های دنیا به نعمت و راحت بهشت برسند و مرگ را همچون «پل عبور» بدانند.
هنگام خروج از مکه نیز در ضمن خطابه‏ای فرمود: «نصبر علی بلائه و یُوَفّینا اُجورَ الصّابرین»8
و صبر بر بلا را مقدمه رسیدن به «اجر صابران» دانست که خداوند عطا خواهد کرد.
روز عاشورا، فرزندش علی اکبر را هم با جمله «یا بُنیَّ اصبر قلیلاً» دعوت به صبوری کرد و خواهر خویش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصیه کرد.
صبر و مقاومتی که ملت ما از حسین بن علی علیهماالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام آموختند، آنان را در سال‏های دفاع مقدس و جبهه‏های نبرد و صحنه‏های انقلاب، رویین تن ساخت و به آزادگان عزیز در سال‏های سخت اسارت، قدرت تحمّل بخشید.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:27 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

در این مقاله به نقل گفتاری از نوابغ مذهبی، علمی و سیاسی جهان درباره حضرت سیدالشهداء علیه السلام و فداکاری بی سابقه ای که آن حضرت در راه حمایت از حق و عدالت انجام داده اند، می پردازیم .

نهضت امام حسین از نظر مهاتما گاندی

من زندگی امام حسین علیه السلام آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام و بر من روشن است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین علیه السلام پیروی کند . (1)
محمد علی جناح درباره امام حسین سخن می گوید
هیچ نمونه ای از شجاعت بهتر از آنکه امام حسین علیه السلام از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی شود، به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، پیروی نمایند. (2)

حادثه طف از نظر لیاقت علیخان

این روز ( عاشورا ) برای مسلمانان در سراسر جهان معنای بزرگ دارد، در این روز یکی از حزن آورترین و تراژیک ترین وقایع اسلام اتفاق افتاد . شهادت حضرت امام حسین در عین حزن، نشانه فتح نهایی روح واقعی اسلامی بود، زیرا تسلیم کامل به اراده الهی به شمار می رفت، شهادت یکی از عظیم ترین پیروان اسلام مثلی درخشنده و پایدار برای همه ما است. این درس به ما می آموزد که اشکال و خطرات هر چه باشد نباید از راه حقیقت و عدالت منحرف شود . (3)

پورشو تامداس توندون (4) امام حسین را می ستاید

شهادت امام حسین علیه السلام از همان زمان که طفلی بیش نبودن در من تأثیر عمیق و حزن آوری می بخشید. من اهمیت برپا داشتن این خاطره بزرگ تاریخی را می دانم . این فداکاری های عالم از قبیل شهادت امام حسین علیه السلام سطح بشریت را ارتقاء بخشیده است و خاطره آن شایسته است همیشه بماند و یادآوری شود . (5)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:23 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60 هجرى، یزید با زمینه‏سازى‏هاى پدرش به خلافت رسید. او بلافاصله، نامه‏هایى به استان‏داران و فرمان‏داران نوشت تا براى او بیعت بگیرند. در این میان، نامه‏اى نیز به ولید بن عتبه، استان‏دار مدینه نوشت و از او خواست تا از امام حسین علیه‏السلام ، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بگیرد.
پس از ابلاغ پیغام ولید به امام، آن حضرت همراه سى تن از افراد خاندان و نزدیکانش به دارالاماره ولید رفت. اما در آن شب بیعت نکرد و پس از گفت‏وگوى کوتاهى فرمود: طبعا شما به بیعت مخفى اکتفا نمى‏کنید، گفتند: بلى. فرمود: پس بگذارید تا فردا که همه جمع شوند. در این حال، مروان بن حکم به ولید اشاره کرد که اگر نتوانى در این دل شب از حسین علیه‏السلام بیعت بگیرى، دیگر نخواهى توانست او را وادار به بیعت کنى. پس چه بهتر که او را مجبور کنى تا بیعت کند و یا طبق دستور یزید، گردنش را بزن.
امام علیه‏السلام با مشاهده این عمل مروان، وى را مورد سرزنش قرار داد و آن‏گاه خطاب به ولید فرمود:
«اى امیر! ماییم خاندان نبوّت و معدن رسالت. خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت الهى است. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع کرده است و تا آخر، با خاندان ما پیش خواهد برد. اما یزید مردى شراب‏خوار و قاتل افراد بى‏گناه است که حرمت دستورات الهى را نگاه نداشته، به صورت علنى مرتکب فسق و فجور مى‏گردد، و شخصیتى چون من با شخصى مثل او بیعت نمى‏کند.»(1)
امام علیه‏السلام در این جملات کوتاه، بیان مى‏کند که افتخار خانوادگى و شخصیت دینى‏اش اجازه نمى‏دهد که با فردى فاسق و شرابخوار بیعت کند و با وجود تمام فشارها، تا آخرین لحظه زندگى‏اش، بر این اصل پایدار ماند.
برخورد با مروان بن حکم
بنا به نقل صاحب لهوف، صبح همان شب ورود پیک یزید، امام حسین علیه‏السلام ، مروان بن حکم را بیرون منزل دید. مروان عرضه داشت: اى اباعبدالله! من خیرخواه تو هستم و پیشنهاد مى‏کنم که با یزید بیعت کنید که این کار به نفع دین و دنیاى شماست!
امام در پاسخ وى فرمود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون... باید فاتحه اسلام را خواند اگر امّت اسلامى به فرمان‏روایى مثل یزید گرفتار شود.»(2)
معمولاً آیه «استرجاع» را در جایى قرائت مى‏کنند که مصیبت بزرگى رخ داده باشد. در این‏جا حضرت اباعبدالله علیه‏السلام گرفتار شدن امّت اسلامى به فرمان‏روایى همچون یزید را مصیبتى بزرگ مى‏داند که براى آن آیه «استرجاع» را قرائت کرد.
پاسخ به عمر أَطرَف
عمر أطرف یکى از فرزندان امیرالمؤمنین علیه‏السلام و از خیرخواهان حسین بن على علیه‏السلام بود. او پس از اطلاع از ماجراى بیعت، خدمت برادرش رسید و عرض کرد: «برادر! برادرم حسن مجتبى از پدرم، امیرمؤمنان، نقل مى‏کرد که بنى‏امیه تو را به قتل خواهند رسانید و گمان مى‏کنم که مخالفت تو با یزید بن معاویه به کشته شدن تو منجر خواهد شد. حال به نظر من، اگر با یزید بیعت کنى، این خطر برطرف خواهد شد و شما از کشته شدن مصون خواهید ماند!»
امام در پاسخ فرمودند:
«آیا گمان مى‏کنى مطالبى را مى‏دانى که من نمى‏دانم؟! به خدا قسم، هیچ‏گاه زیر بار ذلّت نخواهم رفت و در روز قیامت، مادرم فاطمه زهرا علیهاالسلام در پیشگاه پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از امّت اسلام شکایت خواهد کرد که چگونه ذریه رسول اکرم را مورد اذیت و آزار قرار دادند و به یقین، کسى که ذریّه فاطمه زهرا علیهاالسلام را اذیت کند، هیچ‏گاه وارد بهشت نخواهد شد.»(3)
بدین سان، امام از همان ابتدا، به همه اعلام مى‏دارند که شهادت را بر ذلّت ترجیح مى‏دهند.
گفت‏وگو با محمد حنفیّه
محمد حنفیه یکى دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود که از عاقبت کار مى‏ترسید. بنا به نقل طبرى و مورّخان دیگر، وى خدمت حسین بن على علیه‏السلام رسید و عرض کرد: «... مى‏ترسم در میان مردم اختلاف به وجود بیاید: گروهى از تو پشتیبانى کرده و گروه دیگرى علیه تو قیام کنند و کار به قتل و خون‏ریزى بکشد و در این میان، تو هدف تیر بلا گردى و آن وقت است که خون بهترین افراد این امّت ضایع و خانواده‏ات به ذلّت کشانده شوند.»
امام علیه‏السلام پرسید: مثلاً، به عقیده تو به کدام ناحیه بروم؟ جواب داد: به عقیده من، وارد مکّه شو و اگر مطمئن نبود، سر به بیابان‏ها بگذار و از شهرى وارد شهرى دیگر شو تا وضع مردم و آینده آن‏ها روشن شود.
امام علیه‏السلام از خیرخواهى او تشکر کرد و در پایان فرمود:
«برادرم، بدان‏که اگر در دنیا هیچ پشت و پناهى نداشته و تنها و بى‏پناه باشم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.»(4)
شوق شهادت
در اوایل ماه ذى‏الحجه سال شصت هجرى، امام مطلّع گردید که عمروبن سعد بن عاص به دستور یزید وارد مکه شده است. وى در ظاهر، به عنوان «امیرالحاج» و در واقع، براى ترور امام علیه‏السلام مأمور شده بود. او مأموریت داشت که امام علیه‏السلام را در هر نقطه‏اى از مکّه، که امکان داشته باشد، به قتل برساند. از این‏رو، امام براى حفظ حرمت خانه خدا، حج خویش را به عمره مفرده تبدیل نمود و در روز سه‏شنبه هشتم ذى‏الحجه از مکّه به سوى عراق حرکت کرد.
امام پیش از حرکت، در میان افراد بنى‏هاشم و گروهى از شیعیان خویش، که در مکّه به او پیوسته بودند، بپا خاست و ضمن خطبه‏اى فرمود
«حمد و سپاس مخصوص خداست، و آنچه را او بخواهد، همان خواهد شد و هیچ حول و قوّه‏اى نیست، مگر به اراده الهى و درود و صلوات خداوند بر فرستاده‏اش، محمد مصطفى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن‏بند بر گردن دخترکان است و گریزى از آن نیست و چه‏قدر من مشتاق دیدار نیاکانم هستم؛ همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف...»(5)
دراین‏خطبه،حضرت‏سیدالشهدا علیه‏السلام اشتیاق وصف‏ناشدنى خویش را به شهادت در راه خدا بیان مى‏نماید و به این علاقه خویش افتخار کرده، به یارانش توصیه مى‏کند که آگاهانه مسیر شهادت را انتخاب کنند و آن را با آغوش باز بپذیرند تا مجبور نباشند در سایه ذلّت و بندگى طاغوت‏ها زندگى کنند.
بهترین مرگ
حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام در مسیر حرکت به سوى کربلا، با افراد و گروه‏هاى گوناگون روبه‏رو شد و از آن‏ها درباره اوضاع و احوال کوفه سؤال کرد. وى پس از ترک منزلگاه «ثعلبیه» به منزلگاه «شقوق» رسید. در آن‏جا، با مردى که از کوفه مى‏آمد، مواجه شد. از او درباره چگونگى اوضاع کوفه سؤال کرد.
آن مرد گفت: اى پسر رسول خدا! در حالى از کوفه خارج شدم که آنان در مخالفت با شما متحد شده و در جنگ با شما هم‏پیمان گشته بودند.
امام فرمود:
همه کارها در دست خداست. او هرچه صلاح بداند انجام مى‏دهد و پروردگار متعال هر روز اراده خاصى دارد.
سپس اشعارى را خواند که یکى از ابیات آن این است:
وَ إنْ تکُن الأبدان للموتِ أُنشِأَت
فقتْلُ امرى‏ءٍ بالسّیف فى اللّه أفضل.(6)
اگر این بدن‏ها براى مرگ آفریده شده‏اند، پس چه بهتر که مرد در راه خدا به شهادت برسد.
در این شرایط ناگوار، که امام مطّلع شد کوفیان پیمان خویش را شکسته‏اند و علیه وى متحد شده‏اند، بدون آن‏که کم‏ترین ضعف و سستى از خود نشان دهد، بر تصمیم مقدّس خویش پافشارى کرد و با سرودن اشعارى اعلام داشت، حاضر است جان خود و فرزندانش را فداى دین خدا کد و در زیر تیغ شمشیرها برود.
مرگ با عزّت
درمنزلگاه«شراف»، پس ازگفت‏وگوهایى بین امام و حرّبن یزید ریاحى، کار آنان به جدال کشید؛ زیرا امام مى‏خواست به حرکت خود به سوى کوفه ادامه دهد، ولى حرّ مى‏خواست طبق مأموریتش از حرکت آن حضرت جلوگیرى کند. در این حال، حرّ گفت: «به تو هشدار مى‏دهم که اگر دست به شمشیر ببرى، صددرصد کشته خواهى شد...»
امام با مشاهده تهدید حرّ فرمود:
«آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟! مگر بیش از کشتن من کارى از شما ساخته است؟!
سپس طى اشعارى فرمودند: من به استقبال مرگ خواهم رفت. مرگ براى جوانمرد عار نیست، آن‏گاه که نیت حق داشته باشد و در راه اسلام تلاش کند. ... من اگر زنده بمانم، پشیمانى نخواهم داشت و اگر کشته شوم، هیچ ناراحتى نخواهم داشت و براى بدبختى تو همین بس که با ذلّت و ننگ زندگى را سپرى کنى.(7)
سعادت واقعى
امام در دوم محرّم سال 61 هجرى وارد منطقه کربلا گردید. آن حضرت با مشاهده اوضاع به وجود آمده، در میان یاران و فرزندان خویش قرار گرفت و ضمن ایراد خطبه‏اى فرمود:
«آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏گردد و از باطل روى‏گردانى نمى‏شود؟ در چنین حالتى، لازم است که شخص جان خویش را فدا کند و به دیدار پروردگار بشتابد. به راستى که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمى‏بینم و زندگى ذلّت بار در کنار این ظالمان را جز ننگ و ذلّت نمى‏دانم.»(8)
امام با ورود به سرزمین کربلا، بار دیگر بر عهد و میثاق خویش تأکید ورزید و عزّت و افتخار خویش را در گرو مرگ شرافتمندانه دید و بدان مباهات کرد.
نفى هرگونه سازش و ذلّت
حضرت امام حسین علیه‏السلام در روز «عاشورا» ضمن ایراد دو خطبه، لشکریان کوفه را نصیحت و موعظه کرد. در خطبه اول، برخى از بزرگان کوفه، از قبیل شبث بن ربعى، حجّاربن أبجر، قیس بن أشعث و یزید بن حارث را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«آیا شما براى من نامه ننوشتید که میوه‏هایمان رسیده و درخت‏هایمان سرسبز و خرّم است و در انتظار قدوم تو دقیقه‏شمارى مى‏کنیم....؟!»
در این حال، قیس بن اشعث با صداى بلند گفت: اى حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمى‏کنى؟ در صورت بیعت، آنان با تو هرطور که بخواهى، رفتار خواهند کرد و کوچک‏ترین ناراحتى و آسیبى متوجه تو نخواهد گردید.
امام در پاسخ وى فرمود:
نه؛ به خدا سوگند، هرگز دست ذلّت در دست آنان نمى‏گذارم و همانند بردگان، از مقابل آنان فرار نمى‏کنم.(9)
امام با کمال شجاعت و شهامت، موضع خویش را بیان مى‏کند و دشمن را از هر تلاشى براى به ذلّت کشاندن خود و یارانش ناامید مى‏سازد.
منشور عاشورا
پس از ایراد خطبه اول در روز «عاشورا»، هر دو سپاه آماده جنگ گردیده، در مقابل هم صف‏آرایى کردند. در حالى که صداى طبل و شیپور جنگ از سوى سپاه دشمن طنین‏انداز بود، امام حسین علیه‏السلام از میان لشکر خود بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن ایستاد و از آنان خواست تا سکوت کنند و به سخنانش گوش دهند، اما آنان به سر و صدا و هلهله بیش‏تر پرداختند تا صداى آن حضرت را نشنوند.
امام که این وضع را دید با صداى بلند فرمود:
«واى بر شما! شما را چه شده است که ساکت نمى‏شوید تا سخنانم را بشنوید، در حالى که من شما را به راه درست فرا مى‏خوانم و هرکس از من اطاعت کند از هدایت شدگان خواهد بود؟... واى بر شما! آیا ساکت نمى‏شوید؟!
با این سخنان، لشکریان عمربن سعد همدیگر را ملامت کرده، دعوت به سکوت نمودند. وقتى سکوت بر سپاه دشمن حاکم شد، امام شروع به نصیحت و موعظه کرد و در ضمن آن فرمود:
«این فرومایه فرومایه‏زاده مرا بین دو چیز مخیّر گردانیده است: بین کشته شدن با شمشیر یا ذلّت‏پذیرى! و هیهات که ما زیر بار ذلّت برویم؛ زیرا خدا و رسولش و مؤمنان از این‏که ما ذلّت را بپذیریم ابا دارند و دامن‏هاى پاکِ مادران و نفوس باغیرت و شرافت پدران ما روا نمى‏دارند که ما اطاعت از افراد لئیم و پست را بر قتلگاهِ افراد کریم و نیک‏منش ترجیح بدهیم.»(10)
منشور «هیهات منّا الذلّه» حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام در طول تاریخ تشیّع، همواره موجب حرکت و قیام علیه ظلم و استبداد شده و انقلاب اسلامى مردم ایران یکى از بزرگ‏ترین قیام‏هایى است که تحت لواى «هیهات منّا الذله» صورت پذیرفته است.
استقامت تا شهادت
مرحوم شیخ صدوق در معانى الاخبار، مطلبى بدین مضمون از امام سجاد علیه‏السلام نقل مى‏کند: در روز عاشورا، جنگ شدیدى در گرفت و عده زیادى از یاران و خاندان آن حضرت به شهادت رسیدند و بدن‏هایشان قطعه قطعه شد. تعدادى از اصحاب با دیدن این وضع و نزدیک‏تر شدن لحظه شهادت، نگران شدند. اما چهره حسین بن على علیه‏السلام لحظه به لحظه آرام‏تر و درخشان‏تر مى‏شد. آنان به یکدیگر گفتند: به حسین بن على علیه‏السلام نگاه کنید! از مرگ هیچ هراسى ندارد.
امام علیه‏السلام با شنیدن این جمله فرمود:
«اى بزرگ زادگان! صبور باشید و بدانید که مرگ همانند پلى است که شما را از رنج و سختى عبور داده، به بهشت وسیع و نعمت‏هاى جاویدان آن منتقل مى‏کند.»(11)
پیش به سوى مرگ
امام با خطبه‏ها و موعظه‏هایش در روز «عاشورا»، حجّت را بر کوفیان تمام کرد. در این اثنا، با عمربن سعد نیز به گفت‏وگو پرداخت و او را از عواقب کار برحذر داشت، اما نتیجه‏اى حاصل نشد و هر دو به لشگرگاه خویش بازگشتند.(12)
پس از آن، عمربن سعد از لشگرگاه خود بیرون آمد و تیرى به سوى سپاه امام حسین علیه‏السلام پرتاپ کرد و خطاب به کوفیان گفت: «نزد امیر گواهى دهید که من اولین تیر را به سوى خیمه‏هاى حسین پرتاب کردم.» پس از او، سپاهیان کوفه لشکرگاه امام را تیرباران کردند و در یک لحظه، تیرها همانند باران بر سر یاران آن حضرت فرود آمد و بسیارى از افراد زخمى شدند.
امام با مشاهده این وضع، خطاب به یاران و خاندانش فرمود:
«اى بزرگ‏زادگان! بشتابید به سوى مرگى که راه فرارى از آن نیست. این تیرها، سفیران دشمن به سوى شمایند. به خدا قسم که هیچ فاصله‏اى بین شما و بهشت و جهنم غیر از مرگ وجود ندارد، که شما را به بهشت مى‏رساند و دشمنانتان را به آتش جهنم واصل مى‏کند.»(13)
سفارش به صبر در مقابل مرگ
پس از شهادت حضرت على‏اکبر علیه‏السلام ، عبدالله، فرزند مسلم بن عقیل، که جوانى کم سن و سال و مادرش، رقیّه دختر امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، در حالى که این رجز را مى‏خواند به دشمن حمله برد:
«الیوم ألقى مسلما و هو أبى
و عصبةً بادوا على دین النّبى»؛
امروز با پدرم مسلم و جوانمردانى که در راه دین پیامبر کشته شده‏اند، ملاقات خواهم کرد. در حالى که عبدالله مشغول مبارزه بود، فردى از سپاه دشمن به نام یزید بن رقّاد تیرى به سوى وى پرتاب کرد. عبدالله، که متوجه تیر شده بود، فورا دستش را بر پیشانى‏اش گذاشت تا از خودش محافظت کند، اما قدرت تیر زیاد بود و دستش را بر پیشانى‏اش دوخت. عبدالله بر زمین افتاد و در همین حال، یکى از افراد دشمن به سرعت به او نزدیک شد و با ضرباتى او را به شهادت رسانید. پس از آن، یزید بن رقّاد پیش آمد تا تیرش را از پیشانى عبدالله بیرون بکشد که چوبک تیر بیرون آمد و پیکان همچنان در پیشانى‏اش باقى ماند.
پس از آن، چند تن از نوجوانان هاشمى و آل ابى‏طالب از جمله محمد و عون، فرزندان عبدالله بن جعفر و محمد بن مسلم، آماده حمله به سوى دشمن شدند. امام با مشاهده این جان برکفان، که تصمیم داشتند بر دشمن یورش ببرند، به بدرقه آنان آمد و فرمود
«اى عموزاده‏ها و اى خاندان من! در مقابل مرگ صبور باشید. به خدا قسم، پس از امروز، روى مشکلات و سختى‏ها را نخواهید دید.»(14)
در این بدرقه کوتاه، امام درس حماسه و پاى‏دارى به این نوجوانان داد و آنان را به صبر در مقابل مرگ فرا خواند.
پیامد ذلّت‏پذیرى
از جمله حماسه‏هاى جاویدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه‏السلام ، رجزهاى افتخارآمیز وى مى‏باشد. صاحب عوالم و ابن نما نقل مى‏کنند که حسین بن على علیه‏السلام هنگام حمله به صفوف دشمن این رجز را مى‏خواند:
«الموت اولى من رکوب العار
و العار اولى من دخول النّار»(15)
مرگ بهتر از پذیرش ننگ و عار است و زندگى همراه با ننگ و عار بهتر از ورود به آتش جهنم.
در این رجز کوتاه، امام اشاره مى‏فرمایند که سکوت و ذلّت‏پذیرى در مقابل دشمنان، ننگ ابدى و آتش جهنم را به دنبال دارد و هرکس براى دورى از آتش جهنم، باید به قیام در مقابل ظلم و ستم برخیزد و زیر بار ذلّت و ننگ نرود که پیامد آن ورود به آتش جهنم است.
صبر بر قضاى الهى
حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام تا آخرین لحظات که پیکر مطهرش بر زمین افتاد و نفس‏هاى آخر زندگى دنیایى را مى‏کشید، ذرّه‏اى از راهى که انتخاب کرده بود، دست برنداشت و در همه حال، رضایت و عمل به تکلیف الهى را در نظر داشت.
آن حضرت، که روح حماسه و عرفان و معلّم عزّت و افتخار است، حتى در آخرین لحظات، که زخم شمشیر و تیر و نیزه تمام بدنش را فرا گرفته بود و خون‏ریزى و تشنگى شدید رمق را از او گرفته بود، به عجز و ناله نپرداخت، بلکه به مناجات با خالق هستى و قاضى‏الحاجات پرداخت:
«... صبرا على قضائِک یا ربِّ، لا الهَ سواکَ، یا غیاثَ المُستغیثین، مالى ربٌّ سواکَ و لا معبودٌ غیرُکَ، صبرا على حکمک، یا غیاثَ من لا غیاثَ له، یا دائما لا نفاد له، یا محیى الموتى، یا قائما على کلِّ نفسٍ بما کسبتْ، اُحکُم بینى و بینهُم و أنت خیر الحاکمین.»(16)
پروردگارا! بر قضا و اراده تو صبر مى‏کنم که هیچ خدایى جز تو نیست. اى فریادرس کمک‏خواهان! غیر از تو پروردگار و معبودى ندارم. بر حکم و تقدیر تو صبر مى‏کنم، اى فریادرس کسى که فریادرسى ندارد! اى جاودانى که پایانى ندارد و اى زنده‏کننده مردگان! اى خدایى که هرکسى را به واسطه اعمالش مورد بازخواست قرار مى‏دهى! بین من و این مردم حکم کن که تو بهترین حکم‏کنندگان هستى.

••• پى‏نوشت‏ها
1ـ محمدبن جریر طبرى، تاریخ‏الامم والملوک، ج 7، ص 216 ـ 218 / ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج3، ص 263ـ264 / شیخ مفید، الارشاد، ص200/ مثیرالاحزان، ص10/ خوارزمى، مقتل خوارزمى، ص182/ سید بن طاووس، لهوف، ص 19
2ـ لهوف، ص 20 / مثیر الاحزان، ص 10 / مقتل عوالم، ص 53 / مقتل خوارزمى، ج 1، ص 185
3ـ لهوف، ص 23
4ـ مقتل عوالم، ص 54 / مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188
5ـ لهوف، ص 53 / مثیرالاحزان، ص 21
6ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 223 / ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 95
7ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 171
8ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 174 / تاریخ طبرى، ج 7، ص 300 / مثیرالاحزان، ص 22 / مقتل خوارزمى، ج 2، ص 5 / لهوف، ص 69
9ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 188
10ـ تحف العقول، ص 171 / مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7و8
11ـ معانى‏الاخبار، چاپ مکتبة الصدوق، ص 289 / بلاغة الحسین، ص 190
12ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 8 و مقتل عوالم، ص 84
13ـ لهوف، ص 98 / مقتل خوارزمى، ج 2، ص 9
14ـ تاریخ طبرى، ج7، ص358/ مقتل خوارزمى، ج2، ص78/ لهوف،ص101
15ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 33
16ـ لهوف، سیدبن طاووس، ص 110


[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:23 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

پرسش اصلى که ما مى‏خواهیم در این مقاله مطرح کنیم از این قرار است: پس از رحلت پیامبر صلى ‏الله‏ علی ه‏ و‏ آله به ویژه دوره خلافت عثمانى، چه بر سر اسلام آمده بود که امام حسین علیه‏السلام لازم دانست ـ با قیام خود ـ آسیبهایى را که امویان بر آن وارد ساخته بودند، برطرف سازد؟
اسلام ماهیت انسان را بر حسب نیازهاى معنوى و مادى، هر دو در نظر مى‏گیرد و به معناى دقیق کلمه هرگز تنها به طرح آرمانها بسنده نمى‏کند، بلکه پیوسته خواهان به کارگیرى آنهاست. قرآن براى مسلمانان تمام دلایل را آورد تا خواستار دولت و جامعه‏اى باشند که بر اساس اسوه حسنه‏اى که ابعاد سیاسى و آرمانى رسالت پیامبر بر روى زمین برقرار کرده بود، استوار باشد. ولى رفتار سیاسى عمده رهبران صدر اسلام به طور اجتناب‏ناپذیرى عدم تعهد نسبت به «اسوه حسنه» را نمایان ساخت. از زمان عثمان، طبقه حاکم، از اسلام کم و بیش به منزله نماد هویت استفاده کرده بود. در همان حال که آرمانهاى اسلامى در بردارنده تعهد اجتماعى مسئولانه و مساوات‏طلبانه بود، این حاکمان مشغول ایجاد طبقه ممتازى از برگزیدگان کوچک بودند که میراث مشترک عربى، آنان را به هم پیوند داده بود. معانى ضمنى چنین انحرافى از آرمان اسلامى براى مسلمانانى که نسبت به مسئولیتهاى اخلاقى و سیاسى برخاسته از ایمان اسلامى بسیار جدى بودند، آشکار گردید. آشکارترین معناى ضمنى اشاره به میراث اعراب در تنظیم زندگى عمومى و خصوصى بدین معنى بود که آیین اسلام، که طبقه حاکم ممتاز اعراب را به هم پیوند داده بود، رشک برانگیز بود. این پیوند رشک برانگیز طبقه حاکم، اسلام را به صورت آیین اسماعیلى (چون اعراب از نسل اسماعیل فرزند ابراهیم بودند) در آورد، همان‏گونه که گروندگان آیین اسرائیلى یهود، تنها به دلیل آنکه از نسل ابراهیم بودند، عضو جامعه به شمار مى‏آمدند. به رغم جامع بودن آرمان اسلامى و سمت و سوى جهان‏گرایانه آن، ستایش اعراب به منزله نژادى از نسل اسماعیل و ایجاد جامعه قوم مدار به صورت بخشى از برنامه امویان از نیمه دوم دوره خلافت عثمان درآمد. مهم‏ترین نتیجه این رسالت سیاسى که به تدریج آشکارتر گردید، این بود که با مسلمانان به طور برابر رفتار نمى‏شد؛ یعنى بر طبق حکم قرآن به «برادرى تمام مؤمنان» و سفارش پیامبر به مسلمانان براى ترک همه منازعاتِ مبتنى بر نسب و خانواده(2). برعکس، خانواده‏هاى بزرگ مدینه که از اخلافِ اصحاب نزدیک پیامبر بودند برتر شمرده شدند و احساس مصونیت از تعرض براى افرادى از طوایف عرب در برابر نص قرآنى، یعنى آنکه یک مسلمان، جداى از وابستگى قومى‏اش باید به آن آزادى و کرامت دست یابد، تقویت گردید(3).
رشد اشکال گسترده تجمل‏پرستى شهرى، و تمایز اجتماعى با نگرش ضد مساوات ‏طلبانه رهبران مسلمان اولیه هماهنگ بود. دستاورد فتوحات در قالب غنایم جنگى و درآمد دولتىِ حاصل از سرزمینهاى فتح شده سبب توزیع نابرابر ثروت در میان تمام مسلمانان عرب گردیده بود. در نتیجه، ثروت در میان خانواده‏هاى فاتح متمرکز شده بود و آنان امتیازاتى را بر مبناى تمایزهاى خودسرانه مقام خود مى‏توانستند کسب کنند. به گفته ذهبى، در طى حکومت عثمان آن چنان ثروتى در مدینه وجود داشت که یک اسب یکصد هزار درهم به فروش مى‏رفت، در حالى که یک باغ چهارصد هزار درهم قیمت داشت. به گفته ذهبى، امویان در طى این دوره در انباشتن ثروت آن چنان غیرعادلانه عمل مى‏کردند که مقام خلافت را به منزله ضامن سهم مساوى از ثروت به دست آمده مسلمانان از طریق غنایم جنگى و مالیاتهاى حاصل از سرزمینهاى فتح شده بى‏اعتبار ساخته بود(4). معاویه که نماد گرایشهاى رایج اشرافیت عرب در سده نخست اسلام است آشکارا سیاستهایش را به منزله سرکرده اعراب که احتمالاً کمتر به دستورهاى قرآن و سنّت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله توجه داشت شکل داد.
این امر را مى‏توان با اسناد فراوانى تأیید کرد که حاکمان اموى براى تحکیم امور اسلامى کمترین تلاش را کردند. حاکمان اموى و والیانشان که در مجموع نه پرهیزگار بودند و نه متعهد، در برابر اسلام از کسانى نبودند که حیات اجتماعى و دینى را مطابق سنّت پیامبر اعتلا بخشند.
در واقع اشاره به سنّت لزوما اشاره به سنّت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نبود ، بلکه معاویه بارها به سنّت عُمَر در تنظیم سیاستهاى مالى حکومت اشاره مى‏کرد(5). توجه چندانى به زندگى دینى توده مردم نمى‏شد. آنان به منزله اعراب راستین، چه در رفتار خودشان و چه در رفتار زیردستانشان، به دین توجهى نداشتند. اگر مردى در حال انجام دادن فریضه دینى‏اش دیده مى‏شد که در مسجد صادقانه عبادت مى‏کند چنین تصوّر مى‏شد که وى پیرو سلسله اموى نیست، بلکه از حامیان پرشور على علیه‏السلام است(6).
نمونه‏هاى خاصّى که شمارى از سنّت‏گرایان موثّق اظهار داشته‏اند، اوضاع را از حیث جهل رایج در میان امویان در باره اعمال عبادى و احکام دینى در سده اول نشان مى‏دهد. در سوریه که امویان سرسختانه حمایت مى‏شدند، همه نمى‏دانستند که پنج نوبت نماز روزانه وجود دارد و براى اطمینان از این امر، تصمیم گرفته شد از صحابه‏اى که هنوز زنده بود در این باره سؤال شود(7). کاملاً غیر ممکن است در حالى که حاکمان اموى توجه چندانى به درک قوانین و موازین اسلام نداشتند، اوضاع رایج در حکومت امویان را بتوان درک کرد. در حقیقت، به چنین دوره‏اى در حدیث نبوى اشاره شده است. در این حدیث، آینده بحرانى دین در جامعه مسلمانان پیش‏بینى شده است:
«حاکمانى بعد از من خواهند آمد که نماز را تباه مى‏کنند، امّا همچنان در اوقات معیّن آن را به جا مى‏آورند.»(8)
علاوه بر این، نفرت امویان از هاشمیان، به ویژه خاندان پیامبر، که در حکومت معاویه و جانشینانش آشکار بود، سبب بروز مجادلاتى در میان مسلمانان در موضوعات اسلامى، سیاسى یا عقیدتى گردید. روش امویان در جعل، و پنهان نگاه داشتن احادیث نبوى در توصیه‏اى که معاویه به والى‏اش المغیره در بد نام کردن على علیه‏السلام و اصحابش کرده است آشکار مى‏شود:
«از اهانت کردن به على علیه‏السلام و طلب رحمت الهى براى عثمان دست بر مدار، و اصحاب على را بد نام کن، آنها را از خود دور کن، از گوش فرا دادن به سخنان آنان بپرهیز؛ برعکس، طایفه عثمان را ستایش کن، آنها را نزد خود بخوان و به سخنانشان گوش فرا ده...»(9)
این توصیه به شکل تشویق رسمى براى جعل دروغهایى بر ضد على علیه‏السلام و مخفى نگاه داشتن اخبارى است که مؤید اوست. آشکارا امویان و پیروان سیاسى آنان هیچ دغدغه خاطرى از ترویج دروغهاى مظلوم ‏نمایانه خود در قالب احادیث نبوى نداشتند و آماده بودند تا چنین دروغ ‏پردازیهایى را با [همراهى] مراجع مسلم خود مورد حمایت قرار دهند.
یکى از این مراجع دیندار زُهرى بود که نتوانست در برابر فشارهاى مراجع دولتى مقاومت کند و مایل بود که منافع سلسله اموى را با شیوه‏هاى دینى ارتقا بخشد. زُهرى از آن دسته مسلمانان بود که معتقد بودند مصالحه موقت با دولت اموى مطلوب است، ولى حتى وى نتوانست بر گزارشى که انس بن مالک در خصوص موقعیت سیاسى بحرانى در تحت حکومت امویان نقل کرده بود سرپوش نهد. این گزارش در صحیح بخارى در بخشى با عنوان ذیل محفوظ است: «اقامه نماز در غیر وقت آن».
زُهرى نقل مى‏کند که انس بن مالک را در دمشق ملاقات کرد در حالى‏که مى‏گریست. از او دلیل گریه‏اش را جویا شد. وى پاسخ داد:
«اینک هر آنچه را که در روزگار پیامبر خدا مى‏دانستم نمى‏دانم. [و همه چیز از میان رفته است]، جز این نماز که [آن هم] دارد از میان مى‏رود [یعنى بدان‏گونه که شایسته آن است اقامه نمى‏شود]»(10).
اینکه شیوه‏اى که در آن این سنّت پایدار نبوى نماز خواندن، چه آگاهانه و چه به واسطه نگرش ضد سنّت و ضد على علیه‏السلام امویان ، تغییر کرده است، بیشتر با حدیث دیگرى در صحیح بخارى ، با عنوان «پایان دادن به تکبیر در سجده» نشان داده شده است. این حدیث با استناد به مُطرِّف بن عبداللّه‏ نقل مى‏شود که مى‏گوید:
«عمران بن حسین و من نماز را پشت سر على بن ابى‏طالب [در بصره] اقامه مى‏کردیم. وقتى على علیه‏السلام به سجده رفت، تکبیر گفت؛ وقتى سرش را از سجده برداشت باز هم تکبیر گفت و وقتى هم که براى رکعت سوم برپا ایستاد گفتن تکبیر را تکرار کرد. بعد از اتمام نماز ، عمران دستم را گرفت و گفت: «او [على] مرا به یاد نماز محمد صلى‏الله ‏علیه ‏و‏آله انداخت» یا [چیزى به این مضمون که]: «نمازى که او به جا آورد همچون نماز محمد صلى‏الله‏علیه ‏و‏آله بود»(11).
واقعیّات بالا کاملاً روند رایج در حکومت اموى را نشان مى‏دهد؛ حکومتى که در آن، اسلام بیش از هر چیز، نماد اشرافیت اعراب متحد، و نیز اصول و ضوابط برگزیدگان فاتح بود. بدان‏گونه که در دوره‏هاى بعدى آشکار شده است سنن اشرافیت عرب ارتباط نَسَبى بسیار اندکى با خود اسلام داشتند. در واقع، تحت حکومت امویان، روحیه مسئولانه و مساوات‏طلبانه اسلام به نفع سیاستهاى قدرت طلبانه نادیده گرفته مى‏شد. در چنین شرایطى مؤمنان لازم بود به این سؤال دینى و اخلاقى مهم پاسخ دهند: تا چه حدّى مسلمانان مى‏توانستند به اطاعت از فرمانروایانى که کاملاً با تعالیم اساسى اسلام مخالف بودند رضایت دهند؟
مى‏توان از منابع گوناگونِ این دوره از تاریخ اسلامى حدس زد که امویان معضلى را براى مسلمانان متعهد فراهم آورده بودند مبنى بر اینکه چگونه آنان مى‏باید زندگى دینى خود را تحت حکومت چنان فرمانروایانى نظم بخشند. البتّه برخى چون زُهرى بودند که انحراف امویان را از واجبات دینى دلیل کافى براى اطاعت نکردن از آنان و غیر عادل خواندنشان به شمار نمى‏آوردند. اینان مرجئه بودند و اعتقاد داشتند که براى پذیرش امویان به منزله مؤمنانى راستین، همین که آنان به ظاهر به اسلام اقرار داشتند کافى است و لازم نیست که در رفتار غیر اسلامى آنان کنجکاوى کرد. بر این اساس، این مردم در برابر اقدامات ظالمانه امویان و والیان آنان در مقابل افراد پرهیزگارى چون حجر بن عدى و بعدها در مقابل امام حسین علیه‏السلام هیچ اعتراضى نکردند. این دو از بیعت با امویان سر باز زدند، چرا که به دلیل مسئولیت دینى خود نمى‏توانستند مانند آنان عمل کنند. بر عکس، مُرجئه حتى از قتل عام پرهیزگارترین انسانها به دست امویان دفاع مى‏کردند. بهانه مُرجئه براى دفاع این بود که این افراد با ایستادگى در برابر حکومت که مظهر تمام مسلمانانِ جامعه بود، وحدت جمعى را بر هم زده بودند(12).
در میان اشخاص پرهیزگار کسانى بودند که به رغم آنکه بى‏لیاقتى امویان را در اداره جامعه قبول داشتند، معتقد بودند که حکومت بالفعل امویان به نفع کشور و وحدت اسلامى است(13). آنان بدین طریق در پذیرش فرمانروایان مؤثر بودند و مردم در پى هدایت آنان رژیم غیر اسلامى را تحمل کردند و با آن بیعت بستند. علاوه بر این، نگرش مصالحه‏جویانه این گروه مقدمه پذیرش هر ادعاى مشروعیت را توسط حکومت اسلامى که توانست قدرت را از طریق شورش یا انقلاب به چنگ آورد، فراهم ساخت.
از سوى دیگر، ما اشخاصى مانند امام حسین علیه‏السلام را داریم که از قبول این رهبران فاسد و نمایندگانشان سر باز زدند و در برابر آنان مقاومت کردند. در چنین وضعى، امام حسین علیه‏السلام و پیروانش نسبت به مصالحه با سیاستهاى اموى آشکارا مخالفت مى‏کنند. نگرش دینى انعطاف ‏ناپذیر امام حسین علیه‏السلام برخاسته از اعتقاد وى به مسئولیتهاى سیاسى است که باید با پذیرش انقلاب اسلامى آنها را رعایت کرد. امام حسین علیه‏السلام در نامه‏اى به مردم کوفه که وى را ترغیب کرده بودند براى پذیرش مسئولیتهاى امام به عراق بیاید، مجددا بر آگاهىِ نافذ خود از مسئولیتهاى دینى و سیاسى امام تصریح مى‏کند. وى مى‏گوید:
«من رسما اظهار مى‏کنم که اگر کسى مطابق کتاب [خداوند] عمل نکند و [در معامله با مردم [از عدالت پیروى نکند و تابع حقیقت نباشد و خود را کاملاً وقف اللّه‏ نکند، امام نیست»(14).
بدون شک انسان مى‏تواند اشاره یاد شده را در سخنان امام حسین علیه‏السلام ملاحظه کند که در برابر ارتش حُرّ، که راه امام حسین علیه‏السلام به عراق را بست، ایراد کرد. این سخنان، نفرت پرهیزگاران را از زندگى تحت حکومت امویان خدانشناس نشان مى‏دهد:
«آیا نمى‏بینید که دیگر کسى از حقیقت پیروى نمى‏کند و [هیچ کس] مانع دروغ نمى‏شود؟ در واقع، مؤمن حق دارد که آرزوى دیدار خداوند را داشته باشد. همانا مرگ را [در چنین حالى] جز شهادت نمى‏بینم؛ و زندگى با ظالمان را جز ننگ نمى‏شمارم»(15).
آشکار است که امام حسین علیه‏السلام [در چنین شرایطى] به عکس العمل مى‏پرداخت، چرا که شرایط عمومى فساد، مؤیّد آموزه‏هایى به نام اسلام بود که امویانِ ضد مذهب پدید آورده بودند و نیز نگرش رایج مصالحه‏جویى در میان مسلمانان توسط متکلمانى تشویق مى‏شد که به بهاى نادیده گرفتن اصل قرآنىِ عدالت، حامى نظم موجود و خواهان منع درگیرى داخلى بودند. بنابراین وقایع سال 61 ق / 680 م در پرتو اصرار قرآن بر برقرارى نظم اجتماعى عادلانه تحت هدایت خداوند و در قالب کتاب خدا و «اسوه حسنه» پیامبر و شیوه‏اى که نمایندگان جامعه مسلمان با استفاده از آن، بعد از وفات پیامبر، از این هدف منحرف شدند، مفهوم مى‏شود. علاوه بر این، تعهّد در برابر آرمانهاى اسلام بود که مسیر انتخابى امام حسین و پیروانش را در کربلا در روز عاشورا تعیین کرد؛ روزى که ادامه دارد و ادامه خواهد داشت تا تصورات ما را از معیارهاى احترام و شناخت انسانى، تا زمانى که وجدان بیدارى بر روى زمین وجود دارد، مورد سؤال قرار دهد.
من بر این باورم که پیام حقیقت و عدالت و به طور کلى وحى اسلامى است که مطالعه و یادبود شهادت امام حسین علیه‏السلام را شایسته شگفتى و سوگوارى ما مى‏سازد. در تاریخ اسلام هیچ واقعه دیگرى وجود ندارد که بتواند تمام مسئولیتى را که یک مسلمان در برابر خداوند و همنوعان خود دارد، به نمایش بگذارد. علاوه بر این، هیچ «اسوه» دیگرى نمى‏توان یافت که همچون اسوه‏هاى خانواده پیامبر تعهد اجتماعى مساوات‏طلبانه‏اى را، که اسلام از هوادارانش انتظار دارد، به وجود آورد. ماهیت سرمشق‏گونه زندگى امام حسین علیه‏السلام بنا به وعده قرآن براى تمام کسانى است که مبارزه مى‏کنند و جان خود را در راه خداوند فدا مى‏سازند:
«هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار، بلکه زنده‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند». (آل عمران / 169)

پی نوشت :

1- سخنان متواتر از پیامبر به مناسبت حجة الوداع در: ابن هشام، سیرة النبىّ، ص 821؛ یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 123.
2- در بالا اشاره کرده‏ام که بذر این تبعیض زودتر از دوره عثمانى پاشیده شد. براى مثال بنگرید به: ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 11 که مؤلّف اصل «برترى اجتماعى» التفضیل را که عُمَر در سال 20 ق / 640 م معرفى کرده، در این امر دخیل مى‏داند. در این سال، عُمَر مقرّریها را بر اساس «برترى» توزیع کرده است. بنابراین، حتى مهاجرین به مهاجرین قریش و غیر قریش دسته‏بندى شده بودند؛ در حالى که تمام مهاجرین بر تمام انصار برترى داشتند، و تمام اعراب بر تمام غیر عربها (عجم) و جز آن. از قرار معلوم، عُمر در طول سالهاى آخر حکومتش به تدریج متوجّه خطا بودن خط‏مشى‏هاى سیاسى و اجتماعىِ خود شد و از اجراى آنها اظهار تأسّف کرد. این امر در انتقاد وى از یکى از والیانش در سال 23 ق / 643 م مشهود است که لایه‏بندى طبقاتى و اخلاق اشرافیان را در اجتماع خود پذیرفته بود. بنگرید به: طبرى، تاریخ، ج4، ص 25.
3- ذهبى، تاریخ اسلام، ج 4، دو صفحه زوج و فرد 125. مشکل انباشتن ثروت و توزیع غیر عادلانه غنایم جنگى به دوره قدیمى‏ترى بر مى‏گردد که به گفته طبرى، رهبران عرب شیوه‏هاى ساده [زیستى [خود را با استقرار در مراکز انباشت ثروت سوریه تغییر دادند. وقتى عُمَر معاویه را در سوریه ملاقات کرد، از دیدن شیوه‏اى که معاویه ثروتش را در هر بار ملاقات خلیفه با وى، به رخ او مى‏کشید به شدّت منقلب شد (تاریخ، ج 6، ص 184).
4- یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 264.
5- دینورى، اخبار الطِوال، ص 249.
6- ابو داوود، سنن، ج 1، ص 142؛ نَسائى، سنن، ج 1، ص 42؛ دارمى، سنن، ص 195. جهل عمومى مسلمانان در باره امور دینى بیشتر با گزارشى تأیید مى‏شود که بیانگر زمانى است که عتبه بن نحّاس عجلى بیتى از شعر عدى بن زید را قرائت کرد و آن را در هنگام وعظ به خداوند نسبت داد، مردم تصور کردند که آن بیت واقعا مربوط به قرآن است، تا آنکه هشام بن کلبى سخت از وى انتقاد کرد. بنگرید به: ابن ندیم، فهرست، ص 91. در سنن نسائى صفحه 46-47، در اینجا احادیثى وجود دارند که نشان مى‏دهد تا زمان حجّاج و عمر بن عبدالعزیز، مردم هیچ اطلاعى از اوقات صحیح نماز نداشتند و پرهیزگارترین مسلمانان در باره قوانین کاملاً ابتدایى نیز مطمئن نبودند.
7- ترمذى، سنن، ج 1، ص 37.
8- طبرى، تاریخ، ج 2، ص 112.
9- بخارى، صحیح، ج 1، ورق 301، حدیث شماره 507. براى اطلاع از رابطه الظهورى با امویان بنگرید به: ابن عبد ربّه، العِقد الفرید، ج 2، ص 130.
10- بخارى، صحیح، ج 1، ورق 417، حدیث شماره 753.
11- جالب است یادآور شویم که بسیارى از فقهاى نخستین به فرقه مرجئه تعلق داشتند و مى‏خواستند که امویان از آنها به منزله ابزارى استفاده کنند؛ مثلاً از ابوحنیفه پرسیده شد که آیا فردى شرور مى‏تواند رهبر جامعه مسلمانان شود و گزارش مى‏شود که وى پاسخ مثبت داده است. با وجود این برخى پیروان مکتب حنیفه، آن گونه که انتظار مى‏رفت، در دوره بعدى چنین نسبتى را به وى تکذیب کرده‏اند. بنگرید به: احمد بن عمر شیبانى، ادب القاضى، ورق 26.
12- ابن طقطقاء، تاریخ الفخرى، ورق 41. بسیارى از سنن مرتبط را مى‏توان در ترمذى، سنن، ج 2، 191، 15 و ابوداوود، سنن، ج 1، 252، مشاهده کرد.
13- طبرى، تاریخ، ج 5، ص 353.
14- همان، ج 5، ص
404


[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:20 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

غیرت دینی

یکی از صفات حمیده صفت غیرت دین است و عدم تحمّل بار ذلت اراذل و اوباش، چنانکه مروی است که ابن سعد عرض کرد بر آن جناب، که نازل شود بر حکم پسر زیاد و یزید و از قتل خلاص شود، حضرت فرمودند: هرگز نخواهد شد که من دست ذلّت به شما دهم و مانند غلامان اقرار به گناه کنم، خدا و رسول و اهل ایمان به آن راضی نیستند. (مقتل ابی مخنف صفحه 118) و هر کس بعد از آن جناب به این مقام رسید به نظر خود اقتدا به آن حضرت نمود.

صفات شجاعت، عبادت و رعایت حقوق

دیگر، صفت شجاعت است و آن حضرت در این صفت به مقامی رسید که شجاعت حسینیه را مثل سائر نمود، و از حیدر صفدر این مقدار در حیّز بروز و ظهور نرسید.
دیگر، صفت عبادت است که از وقتی که در شکم مادر بود، مادر صدای تسبیح او را می شنید (خرائج جلد دوم، صفحه 844)، تا وقتی که سرش را بر نیزه نمودند قرائت قرآن می نمود (بحارالانوار جلد 44، صفحه 196) و در این خاصیت علاوه است بر آنچه حضرت سجاد فرمود: در جواب شخصی که از آن جناب سئوال نمود، چرا اولاد ماجدت کم است؟ فرمود: عجب آن است که ما چگونه متولد شدیم و حال آنکه آن حضرت هر شب هزار رکعت نماز می گذارد.
صفت دیگر، رعایت حقوق است. عبدالرحمن سلمی یکی از اولادان حضرت را سور? حمد تعلیم نمود پس آن حضرت هزار دینار و هزار حلّه به او عطا نمود و دهان او را پر نمود از درّ، و فرمود: حق او زیاده بر این است. (مناقب ابن شهر آشوب جلد 3، صفحه 222)

حیـاء از صفات بارز امام حسین علیه السلام

صفت دیگر، حیاء است در وقت عطا و رقّت بر حال سائل از جهت ذلّ سئوال، چنانکه معروف است که اعرابی سئوال نمود از آن حضرت در ضمن چند شعر.
لم یخب الأن من رجاک و من
حرّک من دون بابک الحلقة
پس حضرت داخل خانه شدند و چهار هزار درهم در ردای خود بستند و از شق باب به اعرابی دادند و فرمودند:
خذها فانّی الیک معتذر
واعلم بأنّی علیک ذو شفقة
لو کان فی سیرنا الغداة عصاً
امست سمانا علیک مندفقة
لکنّ ریب الزّمـان ذو غیر
والکف منّی قلیلة النفقة
یعنی: بگیر این دراهم را و از کمی آن عذر می خواهم و بر تو مهربانم، اگر وسعتی در امر ما بود، بیشتر از این ابر عطای ما بر تو ریزش می نمود، لکن ابناء زمان حق ما را رعایت ننمودند، و دست من از مال دنیا تهی است. (مناقب جلد 3، صفحه 222)
و ایضاً سائلی را هزار دینار یا درهم داد، پس آن شخص پولها را صرّافی می نمود، خازن او را گفت: مگر چیزی بما فروخته ای؟ گفت: آری آبروی خود را، حضرت فرمود: راست گفتی، به او بده هزار هزار و هزار، یکی به جهت سئوال و دوم به جهت آبرویت و سوم به جهت آنکه نزد ما آمدی و پیش دیگران نرفتی.
و ایضاً وقتی رقعه ای به آن حضرت داد، حضرت فرمود: حاجت تو رواست پیش از آنکه رقعه خوانده شود، شخصی گفت: چرا رقعه را نخوانده این کلام را فرمودید؟ فرمودند: خداوند از من سئوال خواهد کرد چرا او را به انتظار نگاه داشتی تا رقعه را بخوانی.
آری در این صفت حیاء به مقامی بودند که حیاء می نمودند از ذلّت سئوال جاهلی که می خواست او را تعلیم مسئله دین نماید، چنانکه در روایت است که دید آن حضرت شخصی را از اعراب که وضو را درست نمی گرفت، پس خواست تعلیم نماید به او، حیا کرد پس به برادرش حضرت امام حسن علیه السلام گفت که ما در حضور او وضو می سازیم و از او سئوال می کنیم که کدام وضو بهتر است؟ چون چنین کردند آن اعرابی متنبّه شد و عرض کرد شما هر دو خوب وضو می گیرید، و من جاهل بودم که نمی دانستم وضو را. ( مناقب جلد 3، صفحه 168)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 90/9/6 ] [ 4:19 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????