سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

امام سجاد(علیه السلام)در جاهایى، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتى سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را براى امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و براى مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند.

1. امام سجاد (ع) و واقعه حرّه

از جمله وقایع اسف بار عصر امام سجّاد(علیه السلام)، که توسط عمّال جنایت کار اموى در مدینه صورت گرفت، واقعه اى است که در تاریخ اسلام، به«واقعه حرّه» شهرت دارد. این حادثه مربوط به قیام مردم مدینه در 25 یا 27 ذى الحجة سال 63 ق. است.
در این واقعه، اهل مدینه به رهبرى عبداللّه بن حنظله، امویان و یاران و موالیان آنان را ـ که قریب به یک هزار نفر بودند ـ خانه مروان بن حکم را محاصره کردند و سپس وى و اطرافیان او را با خفّت و خوارى ـ در حالى که توسط بچه ها سنگسار مى شدند ـ از شهر راندند. بزرگان بنى امیّه هنگام خروج، قسم یاد کردند که اگر توانستند، مانع یورش لشکر یزید به مدینه شوند و اگر قادر نبودند، به شام بروند و با لشکر یزید همراهى نکنند.
چون خبر قیام مردم مدینه و اخراج امویان به یزید رسید، وى مسلم بن عقبه مُرّى را ـ که مردى سال خورده و از سرسپردگان دربار بنى امیّه بود ـ با پنج هزار تن براى سرکوبى نهضت به مدینه فرستاد و به وى گفت: به آنان سه روز مهلت بده; اگر تسلیم نشدند، با آنان جنگ کن و وقتى پیروز شدى، سه روز هر چه دارند از اموال و اثاث منزل و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سپاه بگذار.
سپاه شام به مدینه یورش برد و پس از وقوع جنگى خونین بین دو گروه و کشته شدن رهبران نهضت، قیام شکست خورد. مسلم به مدت سه روز دست سپاهیان خویش را در کشتن مردم و غارت شهر بازگذاشت و شامیان جنایاتى مرتکب شدند که قلم از نوشتن آن شرم دارد تا آن جا که مسلم را به خاطر این جنایات، «مُسرِف» نامیدند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم مدینه به عنوان «برده یزید» بیعت گرفت.
مورّخان در زمینه وقوع این حادثه، دو دلیل ذیل را ذکر کرده اند:
1. چون عبداللّه بن زبیر برادرش عمرو بن زبیر را کشت، در خطبه اى از یزید بدگویى کرد و سپس طى نامه اى مردم را به نافرمانى از یزید فراخواند. حجازى ها بر اطاعت وى گردن نهادند. عبداللّه بن مطیع نیز از سوى ابن زبیر، از مردم مدینه بیعت گرفت. یزید چون از ماجرا آگاه شد، از عثمان بن محمد، کارگزار خود در مدینه، خواست تا گروهى از بزرگان مدینه را براى دل جویى از آنان، نزد یزید بفرستد. حاکم مدینه گروهى از بزرگان شهر از جمله منذر بن زبیر بن عوام، عبداللّه بن ابى، عمرو بن حفص بن مغیره مخزومى و عبداللّه بن حنظله را نزد یزید فرستاد. این گروه به شام رفتند و مورد احترام و اکرام یزید قرار گرفتند; یزید به هر یک از آنان پنجاه هزار درهم داد و به منذر بن زبیر صدهزار درهم بخشید. چون این گروه از شام برگشتند، به جاى تعریف و ستایش از یزید، از وى بدگویى کردند و گفتند: «از نزد مردى فاسق آمدیم که دین ندارد، شراب مى خورد، برطنبور مى کوبد، بردگان در حضورش مى نوازند و با سگان، بازى مى کند.»
سپس با مردم بر سر خلع یزید از خلافت، پیمان بستند و عبداللّه بن حنظله را به رهبرى قیام برگزیدند.
2. یعقوبى مى نویسد: زمانى که عثمان بن محمد والى مدینه گردید، ابن مینا طبق معمول سالیان گذشته، براى بردن عواید «صوافى»(7) به مدینه آمد. گروهى از مردم از بردن آن اموال، که آن را حق خود مى دانستند، امتناع ورزیدند. در این هنگام، بین والى و مردم نزاع بالا گرفت تا منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر گردید.
به نظر مى رسد هم بیعت مردم با پسر زبیر و ایستادگى آنان در برابر یزید و هم ابراز انزجار و نفرت از اعمال زشت یزید و هم درگیرى مردم در مدینه با عامل یزید دست به دست هم داده و اسباب این قیام را فراهم آورده باشد. البته نباید فراموش کرد که عامل اصلى وقوع این حادثه، تبلیغات حزب زبیرى و گرایش مردم به آنان بود; چرا که مردم حجاز، به ویژه مردم مدینه که به ابوبکر و عمر گرایش داشتند و در قتل عثمان شریک بودند، نزد امویان از مقبولیتى برخوردار نبودند.
افزون بر این، آنان در عهد خلافت عمر، از بذل و بخشش هاى فراوان او برخوردار بودند، اما معاویه و پسرش، یزید، در مورد صوافى با آنان برخورد خوبى نداشتند. همین موضوع زمینه ناخشنودى مردم مدینه را از امویان فراهم آورد.

* دلایل همراهى نکردن امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مدینه.

براى پاسخ به این سئوال که چرا امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مردم مدینه همراه نشد، باید به بررسى این قیام از جهات گوناگون پرداخت. قیام حرّه داراى جهات مثبتى بود که به دو نمونه از آن ها اشاره مى گردد:
1. قیامى ضد اموى بود که انگیزه اش ساقط کردن خلیفه اى فاسد، ستمگر و بى لیاقت بود;
2. مردمانى عابد و زاهد رهبرى حرکت را عهده دار بودند.
اما با این همه، این حرکت داراى برخى جهات منفى نیز بود که به سبب آن ها، امام سجّاد(علیه السلام) از شرکت در آن، امتناع ورزیدند:
1. این قیام از ماهیت اصیل شیعى برخوردار نبود و دقیقاً در خط زبیریان قرار داشت; چرا که عبداللّه بن زبیر در میان صفوف شورشیان نفوذ زیادى داشت و امام(علیه السلام)نمى خواست افرادى چون عبداللّهِ قدرت طلب، ایشان را پل پیروزى قرار دهند.
از سوى دیگر، یزید نیز از اهل مدینه دل خوشى نداشت; چرا که قاتلان پدران وى در بدر و دیگر جنگ ها بودند. همچنین اهل مدینه در شورش علیه عثمان و کشتن او نقش اساسى داشتند.بدین روى، سپاه شام نیز شعارشان در این جنگ، «یا لثاراتِ عثمان» (اى خونخواهان عثمان) بود.
نقل شده است که وقتى خبر قتل عام مدینه به یزید رسید، گفت:
«لَیْتَ اَشیاخى ببدر شَهدوا جزع الخزرجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ»
کاش پدرانم که در بدر کشته شدند، شاهد بى تابى خزرجى ها از ضربه نیزه ها بودند.
2. رهبرى این نهضت با عبداللّه بن حنظله بود و در این باره، هیچ گونه نظرخواهى از امام(علیه السلام) نشده بود. اما چون رهبران شورش، افرادى مؤمن و صالح بودند و انتقادها و اعتراض هاى آنان نسبت به حاکمیت یزید کاملا به جا و درست بود، امام حرکت آنان را تخطئه نکردند. از این رو، عدم مخالفت ایشان را مى توان موضع گیرى مثبتى به سود آن قیام تلقّى کرد.
3. از بزرگ ترین اشتباهات سران قیام حرّه این بود که همانند ابن زبیر ـ که مرکز شورش خود را شهر مکّه قرار داده بود ـ شهر مدینه را مرکز حرکت خود قرار دادند و با این عمل، نهایت اهانت و هتک حرمت را در حقّ شهر پیامبر(صلى الله علیه وآله)روا داشتند، در حالى که این کار مورد تأیید ائمّه اطهار(علیهم السلام)نبود; چنان که امام حسین(علیه السلام)در جریان قیامشان، براى جلوگیرى از خون ریزى در خانه خدا و حفظ حرمت کعبه، این شهر را ترک کردند.
با ارزیابى اوضاع و ملاحظه اختناق شدیدى که پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)به وجود آمده بود، امام شکست نهضت مدینه را پیش بینى مى کردند و مى دیدند که کم ترین همکارى شان با مبارزان، خطرناک ترین پیامدها را براى شیعه به دنبال دارد; خود و یاران واقعى شان کشته خواهند شد و باقى مانده نیروهاى تشیع از بین مى رود، بدون آن که نتیجه اى حاصل شود. از این رو، حفظ اقلّیت شیعه براى آینده، امام(علیه السلام)را از شرکت در چنان قیامى بازمى داشت.
امام سجّاد(علیه السلام) با این گونه ملاحظات، از ابتدا در قیام شرکت نجستند و همراه خانواده خود، از شهر خارج شدند و در «یَنْبُع» (چشمه سارى نزدیک مدینه در سمت راست کوه رضوى اقامت گزیدند. حضرت از روى مردانگى و بزرگوارى، بنا به خواهش مروان، خانواده اش را پناه دادند و با این کار، نشان دادند که باید بین ظلم یزیدیان و بى پناه بودن خانواده آنان تفاوت گذارد.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 3:43 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

در عصر امامت امام زین العابدین علیه السلام (61- 95 ه) جامعه اسلامى در یک بحران فکرى و عقیدتى وحشت‏زا فرو رفته بود.
امام سجاد علیه السلام در راستاى هدف بزرگ الهى خود که هدایت و رهبرى جامعه اسلامى مى‏باشد، در مقابل این انحرافات سکوت اختیار نکرد و با توجه به شرایط و اوضاع حاکم بر جامعه به مبارزه علیه این انحرافات پرداخت. مهم‏ترین فعالیتهاى امام علیه السلام در این زمینه به این شرح مى‏باشد:

اول: هشدار نسبت‏ به عقاید غالیان

امام علیه السلام هم بر جریان هاى فکرى انحرافى درون جامعه شیعه نظارت داشت و هم بر جریانهاى انحرافى دیگران، وقتى دید که بعضى از شیعیان گرفتار «عقیده غلو» شده‏اند و ممکن است امامان علیهم السلام را از شان بندگى بالا برده و به الوهیت آنها معتقد شوند، هشدار داد و فرمود: «ان قوما من شیعتنا سیحبونا حتى یقولوا فینا ما قالت الیهود فى عزیر و ما قالت النصارى فى عیسى بن مریم فلا هم منا و لا نحن منهم‏»
«جمعى از شیعیان ما در حدى ما را دوست‏خواهند داشت که درباره ما چیزى که یهود نسبت‏به عزیر و نصارى نسبت‏به عیسى بن مریم گفتند، خواهند گفت (و ما را فرزند خدا و شریک در الوهیت مى‏شمارند.) نه آنان از مایند و نه ما از آنانیم.»
بنابر نقل دیگر، گروهى بر امام علیه السلام وارد شدند و ایشان را بیش از حد ستایش کردند. امام علیه السلام فرمود: «شما چه دروغ مى‏گویید و بر خدا جرئت مى‏ورزید! ما از صالحان قوم خود هستیم و همین که صالحان قوم شمرده شویم و باشیم، برایمان کافى است.»
و به گروهى از شیعیان عراق فرمود: «احبونا حب الاسلام و لاترفعونا فوق حدنا»
«آن طور که اسلام را دوست دارید، ما را نیز دوست داشته باشید و ما را از حد خودمان بالاتر نبرید.»
امام فرمودند: «قدر و عمل به منزله روح و جسم هستند.» سپس فرمود: «آگاه باشید که ظالم‏ترین مردم کسى است که ظلم ظالم را عدل تلقى کند و عدل هدایت ‏یافته را ظلم بداند.»حضرت با این پاسخ، اعتقاد به تقدیر محض و جبر را، باطل دانست

دوم: مبارزه با جبرگرایى

از جریانهاى خطرناک در زمان امام سجاد علیه السلام، رواج اعتقاد به «جبر» از طرف دستگاه حاکم بود. بنا بر نقل مورخان، معاویه طلایه‏دار ترویج اعتقاد به جبر بود، از این رو وقتى عایشه از او پرسید: چرا یزید را به جانشینى خویش برگزیدى؟ گفت:
«ان امر یزید قد کان قضاء من القضاء و لیس للعباد من الخیرة من امرهم‏»
«خلافت‏یزید قضاء و حکم الهى است و بندگان خدا حق دخالت در آن را ندارند.»
امام سجاد علیه السلام با صراحت و قاطعیت این عقیده را رد کرد.
چنان که در مجلس ابن زیاد در کوفه، وقتى عبیدالله خطاب به امام علیه السلام گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟
حضرت در جواب او فرمود: «برادرى داشتم به نام «على‏» که مردم او را کشتند.»
همچنین وقتى یزید کشته شدن امام حسین علیه السلام را مشیت و کار خدا معرفى کرد، حضرت فرمود: «پدرم را مردم کشتند (نه خدا).»
به روایت زهرى، مردى از امام علیه السلام سؤال کرد: «آیا مصیبتها تقدیر است‏یا پیامد اعمال؟»
امام فرمودند: «قدر و عمل به منزله روح و جسم هستند.» سپس فرمود: «آگاه باشید که ظالم‏ترین مردم کسى است که ظلم ظالم را عدل تلقى کند و عدل هدایت ‏یافته را ظلم بداند.»حضرت با این پاسخ، اعتقاد به تقدیر محض و جبر را، باطل دانست.

سوم: مبارزه با مشبهه

در عصر امامت امام سجاد علیه السلام، توحید خالص، یعنى منزه دانستن خداوند از تشبیه به مخلوقات، به دست فراموشى سپرده شد. و با بهره‏گیرى از عالمان دین فروش دنیا طلب، عقیده به تجسیم و تشبیه رواج یافت.
امام سجاد علیه السلام در مقابل این اعتقاد انحرافى نیز قاطعانه به مقابله پرداخت. چنان که وقتى شنید گروهى ذات مقدس حق تعالى را به مخلوقات تشبیه کرده و قائل به جسمیت‏ خدا شده‏اند، ناراحت‏شده و نزد قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله رفت و دست‏به دعا برداشت و در آن، بطلان این عقیده را نیز اعلام فرمود:
«خدایا! قدرت تو آشکار شده ولى سیمایت آشکار نشده و تو را نشناختند و تشبیه کنندگان تو را به غیر آنچه سزاوارى، ارزیابى کردند. اى خداى من! از کسانى که با تشبیه در پى جستن تو برآمدند، بیزارم. خدایا! هیچ چیز مثل تو نیست و آنان (عظمت) تو را درک نکرده‏اند... اى خدا! تو از آنچه که تشبیه کنندگان به وسیله آن، تو را وصف مى‏کنند برتر هستى.»



[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 3:41 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

چه می گویند این مردم ؟!
مسموم کرده اند ؟!
آن هم علی بن حسین را؟!
خدایا این کابوس تلخ تا کجا پیش خواهد رفت؟بنی امیه، این عقرب های شوم، بیش از همه فرزندان هاشم را برگزیده اند.مروانیان هم که سایه به سایه بنی امیه می روند، کم از آنان ندارند. این هم از ولید بن عبدالملک ، تا زهر خود را به جان نواده پیامبر نریخت آرام نشد. علی بن سحین مگر کم سختی کشیده بود.؟
نگاه کن، چه اشک ها می ریزند، چه بی تابی ها می کنند این مردم. مثل سیل به طرف خانه زین العابدین راه افتاده اند که چه بگویند؟
آن وقت که امام نیازشان داشت، درخانه هاشان خوابیده بودند و خواب درهم و دینارهای پیش کشی بنی امیه را می دیدند. بیدار هم اگر می شدند گوش شان از صدای ساز و دهل و تنبک و تنبور پر بود. نمی دانم حالا چرا این گونه بر سر و روی می کوبند و شیون می کنند؟
نه،انصاف نیست بیراهه بروم. برای این مردم هم روزگاری سخت گذشته است. بگذار بگریند این زنان شوی مرده و این مردان فرزند از دست داده. بگذار خون بگریند مردم نگون بخت مدینه. بعد از طوفان مهیب کربلا، ناامید شدند. آرزویشان بر باد رفت. دل شان را وحشت و هراس از بنی امیه پرکرد. فکر می کردند یزید آن قدر پست فطرت و سنگ دل باشد که فرزندان رسول خدا را با آن وضع قلع و قمع کند. اما دیگر کار از کار گذشته بود. بیش از هزار نفر از بنی امیه هم که درمدینه ساکن اند روز به روز فضا را تنگ تر می کردند. مردم آب هم می خوردند، گزارش آن به یزید می رسید خدایا، من دارم خودم را تبرئه می کنم یا این مردم نان به نرخ روز خور را ؟
مگر در زمان این ها نبود که علی بن حسین می گفت: درمکه و مدینه حتی بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند؟ بعد هم سر به بیابان گذاشت.
می گفتند: چادری در سینه صحرا علم کرده و روزگار می گذراند و هر وقت که بخواهد برای زیارت قبر پدرش به عراق می رود. کار با کار این مردم نداشت. از همه خواسته بود نه به نفع اهل بیت حرفی بزنند و نه علیه این خاندان کاری کنند.
رفتن امام برای خیلی ها سخت بود. ولی همه یک سو نبودند. گیرم بنی امیه مثل گرگ و کفتار دنبال طعمه می گشت. گیرم هیچ کس حق روایت کردن حدیث از پیامبر را نداشت. گیرم سرمایه های فراوانی درشام خرج شده تا مکه و مدینه به اوج لاابالی گری برسد. اگر این مردم می خواستند شاید می شد کاری کرد. تا وضع بهتر از این باشد اما از مردمی که در خود فرو رفته اند و داغ دار بی تفاوتی خویش هستند، چه بر می آید؟ وقتی کسی خد را در مقابل دشمن کوچک ببیند. دیگر کارش تمام است و کار مردم مدینه وقتی از کار گذشت که مسلم بن عقبه بر آن ها چیره شد.این مردم بخت برگشته همیشه قسمتی از راه را اشتباه می روند. یعنی همیشه هستند کسانی که از مردم عامه سوء استفاده کنند.
چرا دارم در پرده هذیان می گوییم؟!
ابن زبیر اگر عامل بدبختی بیش تر مردم نمی شد، حالا این ها این قدر زخم خورده و خوار شده نبودند. خیرسرش می خواست قیامی به راه بیاندازد، مردم را علیه حکومت شوراند و شد آن چه نباید می شد.
درظاهر، مدینه را کاروانی که به دیدار یزید رفته بودند به آشوب کشاندند. اعضای اصلی آن کاروان سه نفر بودند که حاکم مدینه آن ها را برای ملاقات با یزید فرستاد، تا بلکه از عطایای او بهره مند شوند. آن ها هم رفتند و بعد از گرفتن هدیه های سرشار، به مدینه آمدند. وقتی به شهر رسیدند بلافاصله اعلام کردند یزید را از خلافت برکنار می کنند. کاروانیان، از وضع شام و دربار یزید حرف هایی می زندند که قبل از آن اگر خودشان می شنیدند ، باور نمی کردند .«خلیفه شراب می نوشد، سگ و میمون بازاست . روزش با کنیزکان و شبش را با حرامیان می گذراند.»
انگار نه انگار که این حرف ها را حسین بن علی (ع) به مردم گفته بود و به خاطر همین از بیعت با او سرباز زده بود. انگار باید اتفاقی می افتاد و دودمانی می سوخت تا این مردم باورشان بوشد که خلیفه چنین و چنان است .آشوب به پا شد مسلم بن عقبه. به مدینه حمله کرد.
وقتی وارد شهر شدند مسلم بن عقبه درسه روز، هر جنایتی را در مدینه مباح اعلام کرد. سربازان مسلم بن عقبه به خانه ها هجوم می بردند و مثل گراز گرسنه مردها را می دریدن و زن ها را به غارت می بردند. آن روزها بود که علی بن حسین (ع) به مدینه برگشت...مثل آبی بر آتش.
او را نزد مسلم بن عقبه آوردند.
نفس ها در سینه حبس بود. انگار بیم و هراس چنگ بر گلوی مردم انداخته. هر کس نزد مسلم بن عقبه می آمد، بی درنگ کشته می شد. اما همین که امام زین العابدین را برای بیعت با او آوردند، پیرمرد از جا بلند شد ، امام را نزد خود نشاند و به او گفت: یا بن الحسین، هرچه می خواهی بخواه.
امام آن هایی که بر ای گشته شدن آورده بودند را شفاعت کرد و پیرمرد پذیرفت. بعد هم بلند شد و از مسجد جدش رسول خدا، بیرون رفت.
از مسلم بن عقبه پرسیدند : چرا با اواین گونه مدارا کردی؟
جواب داد: اولاً از او ترسیدم، درثانی به یزید خبر داده اند که علی بن حسین (ع) دراین آشوب کاره ای نبوده.
تازه آن جا بود که فهمیدنم امام برای چه سال ها قبل سر به بیابان گذاشته بود. بعد از این که از نزد مسلم بن عقبه بیرون رفت، چهار صد زن آواره عبد منافی را پناه داد. حتی به مروان و همسرش نیز امان داد. خلاصه مردم زخم خورده مدینه به خانه اش می آمدند و او در آزادی کامل نیازهایشان را بر آورده می کرد. بعد از آن دیگر به بیابان نرفت. سپاهیان مسلم بن عقبه بعد از این که شهر را به دوزخی هولناک تبدیل کردند به طرف مکه رفتند برای خواباندن فتنه ابن زبیر.
روزی که فرستاده حجاج به مدینه آمده و سراغ امام را گرفت. دوباره ترس به جان مال چنگ انداخت. ولی مسلم بن عقبه گفت: کعبه و مسجدالحرام ویران شده و از ساختن آن عاجزیم. گفت: ماری بزرگ در ویرانه کعبه چنبره زده و نمی گذارد مردم خانه را از نو بنا کنند. گفت که: حجاج ،علی بن حسین را برای چاره جویی خواسته.
امام به طرف مکه رفت. من و چند تن دیگر هم راهی شدیم تا ببینیم چه می شود.
مردم آن جا هم کشته و غارت شده بودند. می گفتند: سپاهیان حجاج در کوه های اطراف منجنیق کار می گذاشتند و مکه را آتش باران و سنگ باران کردند. امام سجاد بی درنگ نزد حجاج رفت و از او پرسید: میخواهی بنای ابراهیم و اسماعیل را بسازی در حالی که خودت آن را ویران کرده این؟! نکند فکر می کنی کعبه میراث تواست؟ به منبر برو و مردم را سوگند بده که هر چه از خاک کعبه برده اند، برگردانند. مردم همه خاک ها را به ویرانه کعبه پس آوردند و امام دست به کار شد. ساختن کعبه و مسجدالحرام که تمام شد به مدینه برگشتیم.
زین العابدین یا از سوز درون می گریست یا به دعا و نیایش مشغول بود و یا به تربیت شاگردانش می پرداخت. فقیران و غارت شدگان مدینه با عطایای او روزگار می گذراندند. این کوچه ها که اکنون از صدای گریه و ناله مردم انباشته است. او را هیزم به دوش و ناشناس درخاطر دارد که به سمت خانه یتیمان و بی کسان می رفت. او را همه به خاطر داریم که وقتی آب می دیدمی گریست، وقتی برسر سفره می نشست می گریست وقتی به سایه می رفت می گریست. حالامردم نگون بخت مدینه دارند برای از دست دادن چنین امامی می گریند. کسی که هر چه درحقش بدی کردند خوبی دیدند. الله اکبر، بهتر است من هم با آنها که برای نماز امام شهید ایستاده اند همراه شوم تا آبی باشد برآتش سینه ام.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 3:40 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

با بانک مناجات و دعا مى آید-با قامت عصمت و حیا مى آید
میلاد عبادت است یعنى سجاد-از سوى خدا به سوى ما مى آید[1]
على بن الحسین ـ علیهما السلام ـ؛ مشهورترین لقبش «زین العابدین» و «سجاد» است. در پنجم شعبان سال 38 هـ ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش حسین بن على ـ علیهما السلام ـ مىباشد. و مادرش به نامهاى «شهر بانو»، «شاه زنان»، «شهر ناز»، «جهان بانویه» «خوله» و... خوانده شده است.[2] آن حضرت دوران کودکى را در مدینه سپرى کرد. حدود دو سال از خلافت جدّش میرالمؤمنین على ـ علیه السلام ـ و ده سال دوران امامت عموى خویش امام حسن مجتبى ـ علیه السلام ـ را شاهد بود. بعد از شهادت امام مجتبى ـ علیه السلام ـ ده سال دوران امامت پدر را درک نمود. بعد از قیام عاشورا در سال 61 هـ ق که امامت به او رسید، با زمامداران زیر معاصر بود: یزید بن معاویه (سال 61 - 64)، عبدالله بن زبیر (61 - 73)، معاویة بن یزید، مروان بن حکم (نه ماه از سال 65)، عبدالملک بن مروان (65 - 86) و ولید بن عبدالملک (86 - 96) و سرانجام در سال 94 یا 95 هجرى به شهادت رسید.[3]
معصومان ـ علیهم السلام ـ هر یک الگوى تامّى براى بشریت بودند. با این حال فرصتهاى زمانى و شرایط محیطى و مکانى، زمینه بروز برخى شیوهها و روشها را به آنها داد. پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ در روش حکومت و اخلاق مردمى الگو قرار گرفت، و على ـ علیه السلام ـ شیوه اجراى عدالت و جهاد و صبر و بردبارى را به مردم آموخت و حسین بن على ـ علیهما السلام ـ مکتب جهاد و شهادت و تحمل اسارت را زینت بخشید و حسن بن على ـ علیهما السلام ـ روش صلح با دشمن و تحمل زخم زبانهاى دوستان را به مردم ارائه کرد. و حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ نیز روش دعا و سخن گفتن با خدا و خواستن حاجت از او را به مردم تعلیم نمود. و همین طور آموخت که چگونه با دعا مىتوان مسائل مهم اعتقادى، سیاسى، عاطفى، و روحى را بیان نمود.
آنچه پیش رو دارید، نگاهى است گذرا به برخى کلمات حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ درباره حضرت مهدى ـ علیه السلام ـ و اهّم دعاهایى که آن حضرت درباره امام زمان ـ علیه السلام ـ ، انتظار آن حضرت، فرج او، دعا براى سلامتى و نصرت او و....فرموده است.
اى آن که عزیز خاطر مایى تو
اى چشم و چراغ عارفان اى سجاد
بیمار نه اى طبیب دلهایى تو
ما خسته عشقیم و مسیحایى تو
بیمار نهاى طبیب دلهایى تو
بیمار نه اى طبیب دلهایى تو[4]
امام سجاد علاوه بر دعاهایى که درباره حضرت مهدى ـ علیه السلام ـ دارد، کلمات و سخنان نغز و زیبایى نیز درباره مسائل مربوط به آن حضرت بیان نموده است که به نمونه هایى اشاره مى شود:

1. زمان خالى از حجت نیست

---------------------------------
امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: «لاتَخْلُو الاَرْضُ الى اَنْ تَقُومَ السّاعَةُ مِنْ حُجَّة وَ لَوْلا ذلِکَ لَمْ یُعْبَدِ اللهُ؛[5] زمین تا روز قیامت خالى از حجت نیست، و اگر حجت الهى نبود، خدا پرستیده نمى شد.»
این حدیث به خوبى نشان مى دهد که در این زمان نیز حجت الهى وجود دارد. منتهى این امام باید معصوم باشد و معرفى شده ازطرف خدا و امامان قبلی، چنان که آن حضرت فرمود: «الامامُ لایکونُ الّا مَعْصُوماً وَ لَیْسَت العِصْمَةُ فى ظاهِرِ الخِلْقَةِ فَیُعْرَفَ بِها وَ کذلِکَ لایَکُونُ الاّ مَنْصُوصاً؛[6] جز معصوم احدى شایسته امامت نیست و چون عصمت یک نشان ظاهرى در خلقت نیست( که همگان) بشناسند، باید امام از طرف خدا (تعیین) و اعلام شود.»
و در خطبه معروف خود در مسجد جامع شام در حضور یزید بن معاویه فرمود: «رسول خدا، و وصى او على ـ علیه السلام ـ ، سید الشهداء (حمزه)، جعفر طیار، دو سبط این امت و مهدى [این امت] از ماست.»[7]

2. راز غیبت و پنهان بودن ولادت

-----------------------------------
حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: «القائِمُ مِنّا یَخفى عَلى النّاسِ وِلادَتُهُ حتّى یَقُولُوا: لَمْ یُولَدْ بَعْدُ، لِیَخْرُجَ حینَ یَخْرُجُ وَ لَیْسَ لِاحد فى عُنُقِهِ بَیْعَةً؛[8] قائم ما، ولادتش از مردم مخفى مىشود تا جایى که مى گویند: هنوز متولد نشده است. تا هنگامى که ظهور مى کند بیعت کسى در گردن او نباشد.»
همچنین درباره مخفی بودن مکان آن حضرت فرمود: «لا یَطَّلِعُ عَلی مَوْضِعِهِ اَحَدٌ مِنْ وَلِیٍّ وَلاغَیْرِهِ اِلّا الَّذی یَلی اَمْرَهُ؛[9] هیچ کس از دوست و غیر دوست از اقامتگاه او مطّلع نمی شود، به جز کسی که متصدّی خدمتگزاری اوست.»

3 . غیبت کبرى و صغرى

----------------------------
امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: «اِنَّ لِلْقائِمِ مِنّا غَیْبَتَیْنِ: اِحداهُما اَطولُ مِنَ الاُخرى. اَمّا الاُولى فَسِتَّة اَیّامٍ وَ سِتَّةَ اَشْهُر وَ سِتَّ سَنَواتٍ وَ اَمّا الْاُخْری فَیَطُولُ اَمَدُها حَتّی یَخْرَجَ مِنْ هذَا الْامْرِ اَکْثَرُ مَنْ یَقُولُ بِهِ، فَلا یَثْبُتُ عَلَیْهِ الاّ مَنْ قَوِىَ یَقِینُهُ وَ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ وَ لَمْ یَجِدْ فى نَفْسِهِ حَرَجاً مِمّا قَضَیْنا وَ سَلَّمَ لَنا اَهْلَ البَیْتِ؛[10] براى قائم ما دو غیبت است که یکى از آنها طولانى تر از دیگرى است. اما اولى شش سال و شش ماه و شش روز طول مى کشد و اما دومى به قدرى طول مى کشد که بیشتر کسانى که به غیبت او ایمان داشتند از اعتقاد خود بر مى گردند. فقط کسانى بر اعتقاد خود استوار مى مانند که یقین محکم و شناخت صحیح داشته باشند و سخنان ما بر آنها گران نباشد و تسلیم ما اهل بیت باشند.»

4. فتنه هاى دوران غیبت

----------------------------
امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ فرمود: «یا اباخالد لَتأتِیَنَّ فِتَنٌ کَقِطَعِ اللَّیْلِ المُظْلِمِ لایَنْجُو الاّ مَنْ أَخَذَ اللهُ مِیثاقَهُ اوُلئکَ مَصابیحُ الهُدى وَ یَنابِیعُ العِلْم یُنْجِیهِمُ اللهُ مِنْ کُلِّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ؛[11] اى اباخالد! براستی (در دوران غیبت) فتنه هایى همچون قطعه هاى شب تار هجوم مى آورد که از آن جز کسانى که خدا از آنها پیمان گرفته رهایى نمى یابد. همانها چراغهاى هدایت و سرچشمه علمند، که خداوند آنها را از هر فتنه تاریک نجات مى بخشد.»
و همچنین فرمود: «مَنْ ثَبَّتَ عَلى وِلایَتِنا فى غَیْبَةِ قائِمِنا أَعطاهُ اللهُ اَجْرَ اَلفَ شَهیدٍ مِثْلِ شُهداءِ بَدْرٍ وَ اُحُدٍ؛ کسى که در زمان غیبت قائم ما ـ علیه السلام ـ بر ولایت ما ثابت و استوار بماند، خداوند به او پاداش هزار شهید مثل شهیدان بدر و احد عطا مى فرماید.»[12]

5. انتظار راستین و پاداش آن

--------------------------------
براى انتظار حضرت مهدى ـ علیه السلام ـ آثار گرانبهایى وجود دارد، از جمله امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: «اِنتِظارُ الفَرَجِ مِن أَعظَمِ الْعَمَلِ؛ انتظار فرج از برترین اعمال است.»[13] و فرمود: «اهل زمان غیبت او که قائل به امامت او و منتظر ظهور او باشند، برتر از مردمان هر زمان دیگر مى باشند، زیرا خداى تبارک و تعالى به آنها آن قدر عقل، فهم و شناخت عطا فرموده است که غیبت امام در پیش آنها چون زمان حضور شده است. خداوند اهل آن زمان را همانند مجاهدانى قرار داده که در محضر رسول اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ شمشیر بزنند، آنها مخلصان حقیقى و شیعیان واقعى و دعوت کنندگان به دین خدا در آشکار و نهان مى باشند.»[14]

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 3:39 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

1- (خداوندا! بر محمد، عبد و بنده و رسولت درود فرست و براهل بیت پاک او. و بهترین درودها و رحمت و برکات و سلام خویش را به ایشان اختصاص ده.
2- خداوندا! به پدر و مادرم کرامت و درود و رحمت از جانب خویش اختصاص ده، ای مهربان ترین مهربانان!
3- خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و دانستن آنچه درباره ایشان (پدر و مادر) بر من واجب و لازم است، را به من الهام کن و دانش همه آن کارهای لازم را به تمامی برایم فراهم نما، آن گاه مرا به آنچه الهام کرده ای، به عمل کردن به آن ها وادار و نسبت به آنچه الهام کرده ای، به عمل کردن به ان ها وادار و نسبت به آنچه به من و بصیرت و اگاهی می دهی، توفیق اقدام کردن عطا فرما، تا به کار بستن تمام آنچه به من تعلیم داده ای از من فوت نشود و از خدمتی که به من الهام کرده ای، ارکان بدنم احساس سنگینی ننماید.
4- خدایا بر محمد و آل او درود فرست، همان گونه که ما را به ایشان شرافت بخشیده ای، و بر محمد و آل او درود فرست همان طور که به سبب ایشان حقی از ما بر عهده مردم واجب فرموده ای.
5- خدایا! چنان کن که از هیبت پدر و مادر همانند هیبت سلاطین مستبد هراسان باشم، و به هر دو چونان مادری مهربان نیکی کنم و طاعت و فرمان برداری از آنان و بر نیکی ام نسبت به ایشان را در نظرم از لذت خواب و در چشم خواب آلود شیرین تر و برای عطش سینه ام از شربت گوارا در کام شخص تشنه خنک تر گردان، تا میل و خواسته ی ایشان را بر میل و خواسته خویش مقدم بدارم و رضا و خشنودی آنان را بر رضا و خشنودی خویش ترجیح دهم، و نیکی ایشان را در حق خود هرچند اندک، زیاد بینم و نیکی خویش در حق ایشان را هرچند بسیار اندک شمارم.
6- خدایا! صوت و صدایم را در برابر ایشان پایین آور و کلام و گفتارم را برای ایشان خوشایند فرما، و خلق و خوی مرا برای ایشان نرم نما و قلبم را بر ایشان مهربان و مرا نسبت به آن دو رفیق و شفیق کن.
7- خدایا! به خاطر پرورش من از آنان سپاسگزاری کن و به خاطر گرامی داشتن من به آنها پاداش ده و هر سختی که در کودکی برای من تحمل کردند، در حق ایشان رعایت فرما.
8- خدایا! اگر از من اذیت و آزاری به ایشان رسیده یا از من کار ناپسندی مشاهده کرده اند یا از ناحیه من حقی از آنان نابود گشته، پس آن را مایه پاک شدن گناهان آن دو قرار ده و موجب علو درجات و افزونی حسنات ونیکی های آنها گردان؛ ای کسی که سیئات و بدی ها را به چندین برابر به حسنات و نیکی ها تبدیل می کنی!
9- خدایا! اگر در قول و سخن گفتن با من از حد بیرون رفته اند یا در فعل و عملی نسبت به من زیاده روی کرده اند یا حقی از من ضایع نموده اند یا از کار واجب و لازمی در حق من تقصیر و کوتاهی ورزیده اند، حق خود را ایشان بخشیدم و آن را بر آنان دو احساس کردم و از تو می خواهم که پیامد آن را از دوش ایشان برداری؛ چرا که من نسبت به خود، ایشان را در کوتاهی حق مبهم نمی کنم و آنان را در نیکی ورزیدن در حق خویش سهل انگار نمی انگارم و از آنچه نسبت به من متولی انجام دادن آن گشته اند، ای پروردگار من! ناراحت نیستم.
10- چراکه رعایت حق آن دو بر من واجب و لازم تر است و احسان ان دو از قدمت و سابقه بیشتری برخوردار است و منت و نعمت ایشان بر من بیشتر از آن است که از آنان به خاطر عدل تقاص کنم یا با ایشان مقابله به مثل نمایم.
11- ای خدای من! اگر چنین کنم پس چه می شود آن مدت طولانی که به تربیت من مشغول بوده اند؟ و چه می شود رنج های زیادی که در حفظ و حراست از من متحمل گشته اند؟ و چه می شود آن همه تنگ گرفتن بر خویش تا زندگی مرا توسعه ای دهند؟
12- (هیهات) دور باد که پدر و مادرم بتوانند حق خویش را از من به تمامی استیفا کنند و باز ستانند و من نمی توانم حقوقی را که از آن ها بر عهده ام می باشد، تدارک کنم و وظیفه خدمت گزاری به ایشان را به جای آورم.
13- پس بر محمد و آل او درود فرست و مرا یاری کن، ای بهترین کسی که از او یاری خواسته می شود! و مرا چنان مکن که «در آن روز همه بی آن که ظلمی بر آنها روا شود جزای خویش را می بینند» در دسته کسانی قرار گیرم که عاق و لعنت پدر و مادر پشت سر آنهاست.
14- خدایا! بر محمد و آل او و ذریه و نسل او درود فرست، و پدر و مادرم را به بهترین چیزی که پدران و مادران مومنین را به آن اختصاص داده ای، اختصاص ده. ای مهربان ترین مهربانان!
15- خدایا! یاد آن دو را در پی نمازهایم و در هیچ وقت از اوقات شب و در هیچ ساعت از ساعات روزم از ذهنم مبر.
16- خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و مرا به خاطر دعایی که برای آن دو می کنم، ببخش و آن دو را به سبب نیکی کردن به من بیامرز، آمرزیدنی حتمی، و به سبب شفاعت من از آن دو از ایشان راضی شو، راضی شدنی مسلم. و آن دو را با کرامت به منازل سلامت براسان.
17- خدایا! اگر آن دو را پیش از من بخشیده ای، پس آن دو را شفیع من قرار ده و اگر من پیش از آن دو بخشیده ای، پس مرا شفیع ایشان بگردان تا به سبب رافت و مهربانی تو در سرای کرامت و محل آمرزش و رحمت تو گرد هم آییم.
18- چرا که تو صاحب فضل عظیم و نعمت دیرینه ای و تو مهربان ترین مهربانانی.

پی‌نوشت‌ها:

1. دعای بیست و چهارم از کتاب صحیفه سجادیه.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 3:38 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

تجدید یک انقلاب، گاه از ایجاد آن بسی مهمتر و دشوارتر است. روحیه هایی استوار، ایمان هایی راسخ، مغزهایی نیرومند و فکرهایی بیدار و آگاه و فعال لازم است تا بتوانند این بار فرساینده را برای مدتی دراز روی دوش نگه دارند. اکنون چه کسی برای این کار آماده است؟ آن شیعه ای که قیام حسین بن علی را تحمل نمی کند؟ آن شیعه ای که با امام حسن راه نمی افتد؟ بی گمان هر قیام و اقدامی که به اتکاء عناصر ناپخته و تربیت نشده ای از آن قبیل واقع شود، فرجامی ندامت انگیز و خسارتبار خواهد داشت. تجربه ی توابین(!) و سپس قیام مختار و ابراهیم بن مالک گواه صادق این ادعاست.

امام سجاد بر سر دو راهی

اکنون امام علی بن الحسین علیه السلام پس از حادثه ی عاشورا بر سر یک دوراهی است: یا باید با ایجاد هیجان و احساسات - که کسی چون او به سهولت قادر است در میان جمع معتقدان و علاقه مندان به خود، آن را به وجود آورد- به یک ماجراجویی و عمل متهورانه دست زند؛ پرچم مخالفتی برافرازد؛ حادثه ی شورانگیز بیافریند؛ ولی بر اثر آماده نبودنِ ابزار لازم برای اقدام عمیق و پایداری، چون شعله ای فرو بخوابد و صحنه را برای ترکتازی های بنی امیه در میدان فکر و سیاست خالی کند. . . و یا باید احساسات سطحی را به وسیله ی تدبیر پخته و سنجیده مهار کند و نخست مقدمه ی واجب کار بزرگ خود را فراهم آورد: اندیشه ی راهنما و نیز عناصر صالح برای شروع به کار اصلی -تجدید حیات اسلام و بازآفرینی جامعه ی اسلامی و نظام اسلامی- را تأمین کند؛ عجالتاً جان خود و تعداد بسیار معدود یاران قابل اتکاء خود را حراست نماید و میدان را در برابر حریف ها رها نکند؛ تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بنی امیه پنهان است، در این جبهه - جبهه ی سازندگی افراد صالح و تعلیم اندیشه ی راهنما - به مبارزه ای بی امان ولی پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه ی این راه را که بی گمان به سرمنزل مقصود بسی نزدیکتر است، به امام پس از خود بسپارد.
اکنون امام در میان این دو راه، کدام را انتخاب خواهد کرد؟ شک نیست که راه نخست، راه فداکاران است؛ ولی رهبر مسلکی که شعاع تأثیر عمل او نه تنها دایره ی محدود زمان خودش است، بل سراسر عمر تاریخ را در بر می گیرد، کافی نیست فداکار باشد؛ بلکه علاوه بر آن باید ژرف نگر و دوراندیش و پر حوصله و سخت با تدبیر نیز باشد. . . و این همه، شرایطی است که راه دوم را برای امام حتمی و قطعی می سازد. و امام علی بن الحسین علیه السلام دومین راه را که بسی دشوارتر و حوصله گیرتر و قهرمانانه تر بود، برگزیند و سرانجام نیز جان برسران نهاد. (سال 95هجری)

نقش امام سجاد علیه السلام

بعدها امام صادق در حدیثی، وضع و حال امام چهارم و نقش سازنده ی او را چنین ترسیم کرده است: «ارتدّ النّاس بعد الحسین علیه السلام الّا ثلثة: ابو خالد الکابلیّ و یحیی بن امّ الطّویل و جبیر بن معطم ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا، و کان یحیی بن امّ الطّویل یدخل مسجد الرّسول صلی الله علیه و اله و سلم و یقول: کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء»؛(1) پس از حسین بن علی علیه السلام همه از راه بازگشتند، مگر سه نفر؛ ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل و جبیربن مطعم؛(2) بعدها مردم دیگر به آن ها پیوستند و جمع شیعیان انبوه گشت. یحیی بن ام طویل به مسجد پیامبر در مدینه می آمد و خطاب به مردم می گفت: ما به شما (و راه و آیین شما)کافریم و میان ما و شما دشمنی و خشم و کینه قرار دارد.
چه حادثه ی شگفت انگیزی!. . . پس از واقعه ی عاشورا همه رفتند! همه از راه برگشتند! همه از آینده ی جذاب و دلگرم کننده ای که آن ها را به خود می کشید، مأیوس شدند! از همه ی آرزوها و آرمان های تشیع صرف نظر کردند؛ فقط به نام تشیع و به این که در دل به امامان عقیده و محبت داشته باشند، قناعت ورزیدند. . . و می دانیم که این گونه شیعیان، همیشه در تاریخ بوده اند و هنوز هم اکثریت مهم شیعه را تشکیل می دهند.
در میان چندین هزار شیعه ی زمان امام سجاد، فقط سه نفر در راه ماندند؛ فقط سه نفر وفاداری خود را نسبت به راه امامان حفظ کردند. تنها این سه نفر بودند که از دیدن چهره ی واقعی و درنده خویی و ددمنشی حکومت بنی امیه - که همیشه در زیر نقابی از تظاهر به مسلمانی پنهان بود- وحشت نکردند؛ دست و پای خود را گم نکردند؛ چیزی برخلاف انتظار نیافتند و با همان عزم پولادین، راه خود را تعقیب کردند. . . .
یحیی بن ام طویل به مسجد مدینه داخل می شد، در میان جمع مسلمانان و معتقدان به امام می ایستاد و خطاب به شیعیان مدعی، سخنی را که ابراهیم بت شکن به بت پرستانِ زمان خود می گفت: تکرار می کرد: «ما از شما و از آنچه به جای خدا عبادت می کنید، بیزاریم. ما به شما کافر شدیم. میان ما و شما خشم و کین و دشمنی وجود دارد، تا آن زمان که منحصراً به عبودیت خدا در آیید».(3)
این سخنی است که قرآن از قول ابراهیم و گرویدگان به او در رویارویی با معارضان زمان نقل می کند. این همان قاطعیت ایدئولوژیک و جبهه گیری پیروان و وابستگان به یک متکتب دگرگون ساز است در برابر کسانی که به خاطر دلبستگی ها و پایبندی شان به آرزوهای پست و حقیر مادی، پیام نبی را نمی پذیرند و با آن به معارضه بر می خیزند؛ و این همان چیزی است که با اولین گام های دعوت هر یک از انبیا پیش می آمد. انبیا با اولین شعارهای مکتب خود، آن وحدت و یکپارچگی گمراهانه ای را که در میان مردم زمانشان از پیش بوده، بر هم می زدند. از میان کاروان بد عاقبتی که در زیر پرچم پیشوایان مردمی خوار، به سوی دره ی تباهی و نابودی راه می سپرد، عده ای را بیرون می کشیدند؛ لااقل گروهی را از این سرنوشت تلخ نجات می دادند. . . و میان جبهه ی واحد و یکپارچه ی باطل زمان، اختلاف می افکندند. بر سر آدمیانی که همچون گوسفندانی بی خبر و سر به راه در حرکت بودند، نهیب می زدند؛ غریو برمی آرودند؛ آنان را هشیار می ساختند؛ جلوی سیل بنیان کن گمراهی را می گرفتند؛ و البته گروه هایی هم از زیر دست نبی رد می شدند؛ از راهی که او بدان می خواند، منحرف می گشتند و در پرتگاه سقوط معنوی و مادی در می غلتیدند.
پس انبیا با حضور خود، با دعوت خود و با شروع مبارزه ی خود، یک صف بندی و جبهه بندی ناگزیر به وجود می آورند؛ میان آنان که به سابقه ی حسن حق پذیری یا موضع طبقاتی و اجتماعی به او و مکتب و راه او گرویده اند، و آنان که به خاطر دنباله روی از هوس ها و دلبندی به آرزوهای حقیر و قناعت به ماحضر ذلت بار زندگی، از او روی برتافته یا در برابر او ایستاده اند. و این همان صف بندی ناگزیر است که امیرالمؤمنین بدین گونه آن را بیان می کند: «من لم یکن معنا کان علینا»؛(4) هر که با ما نیست، بر ماست. یعنی در این میدان، حد وسط و منطقه ای امن و سلامت وجود ندارد. . . . هر که از صف توحید جدا شد- ولو به خیال خود در وسط بماند-ملحق به جبهه طاغوت است. بی طرفی در این جا واژه ای بی معناست. و این همان نهیبی است که یحیی بن ام طویل - یار و محرم اسرار و شیعه ی واقعی امام سجاد - برسر شیعیان اسمی زمان خود می زند که به نام تشیع و ولایت دل خوش کرده، در لاک خودخواهی و سودجویی نقد و نزدیک خود فرورفته و همه ی آرمان های تشیع و ولایت ولی الله را فراموش کرده بودند: «ما به شما کافر و از شما بیزاریم، و میان ما و شما خشم و کینه برقرار است».
آن روز که ولایت واقعی - یعنی گره خوردگی و جوشیدگی شیعه با امام- جای ادعاهای پوچ را بگیرد و شیعه از لحاظ فکر و عمل و روحیه با امام خود اتصالی جدایی ناپذیر بیابد؛ به طوری که با شمشیر هم توانند از یکدیگر جداشان کنند، یحیی بن ام طویل نیز همچون بخشی از پیکر تشیع با آنان و از آنان خواهد بود. و این دشمنی و جدایی، به برادری و خویشاوندی بدل خواهد شد. و چنین نیز شد؛ براثرکوشش و مجاهدت مستمر امام و یاران معدودش -که نمونه ای از آنان را درباره ی یحیی بن ام طویل می بینیم (5) -عناصر صالح و لایق و کسانی که قابلیت آن رسالت دشوار را داشتند، به تدریج به امام و جمع کوچک شیعه پیوستند، که از امام صادق در حدیث یاد شده نقل می کند: «ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا»؛ سپس مردم دیگری به آنان پیوستند و جمع شیعه انبوه گشت. بدین ترتیب کار امام سجاد آغاز شد و - چنان که اشاره کردیم- همین شیوه ی عمل و برخی از موضع گیری های دیگر امام که به بخشی از آن ها اشاره ی کوتاهی خواهیم کرد، به بهای جان او و بعضی از نزدیکترین یارانش تمام شد. البته من در زندگی امام چهارم، نشانی از تعرض صریح به دستگاه های قدرت و حکومت نمی بینم. شیوه ی مدبرانه ی کار نیز همین را ایجاب می کرده است.
اگر آن گفتگوهای تند و سرشار از طعن و ادعای استحقاق خلافت و حکومت - که نمونه هایی از آن را در حالات امام موسی بن جعفر و برخی دیگر از ائمه علیهم السلام با خلفای زمان مشاهده می کنیم - میان امام سجاد و عبدالملک بن مروان، مقتدرترین خلیفه ی اموی، رد و بدل می شد، بدون تردید امام پیش از آن که موفق به انجام رسالت خاص خود شود، به شهادت می رسید و تشکیلات تازه سامان خود را معوق می گذارد؛ و این از یک رهبر مسلکی و الهی که جز به پیشبرد مکتب و فکر خود نمی اندیشد و مطلق شتابی برای دست یافتن به حکومت شخصی ندارد، به هیچ وجه منطقی و پذیرفته نبود.
در موارد نادری، موضع حقیقی امام در برابر قدرت مسلط زمان احساس می شود؛ لیکن نه آن چنان که امام را آشکارا رویاروی وی قرار دهد؛ بلکه فقط به آن اندازه که تاریخ را و نیز تاحدودی جوّ نزدیک به خود را در جریان عمل و حرکت خود بگذارد.
از جمله ی این نمونه ها، نامه ی نکوهش بار و بی نهایت تکان دهنده ی است که امام برای یکی از رجال دینی وابسته به دستگاه بنی امیه به نام «محمد بن شهاب زهری» می نویسد؛ که در واقع باید گفت امام این نامه را برای تاریخ و نسل های پس از خود می نویسد، نه برای محمد بن شهاب؛ زیرا محمد کسی نبود که پس از آن همه وابستگی، از سفره ی چرب و نرم و از نفوذ و اقتدار و نام و نشانی که به برکت آن دستگاه به دست آورده بود، صرف نظر کند؛ و دیدیم که صرف نظر نکرد؛ در سراسر عمر خود برای آنان و با آنان بود؛ حتّی برای آن کتاب هم نوشت (6) و در جهت مصالح آنان حدیث هم نقل و یا جعل کرد.(7) پس این نامه، سندی است از امام سجاد، که وضع زمان و وضع خود را در برابر اوضاع زمانه تشریح می کند. متن این نامه در کتاب شریف «تحف العقول» نقل شده و می تواند مورد مراجعه قرار گیرد.
نمونه ی دیگر، پاسخی است که به نامه ی عبدالملک می دهد. در این نامه، عبدالملک آن حضرت را بر ازدواج با کنیزک آزادشده اش شماتت کرده بود و بدین وسیله خواسته بود هم به حضرت بفهماند که از همه کار او- و حتّی از امور داخلی و شخصی او-باخبر است، و هم خویشاوندی خود را به یاد وی آورد و چنان که شیوه ی امثال اوست، در مواردی از طریق استمالت با او کنار آید. امام در پاسخ او ضمن یادآوری نظر اسلام در این باره که مسلمانی و ایمان به خدا همه ی امتیازات دیگر را از میان برمی دارد، با طنزی پنهان، او را به گذشته ی جاهلی پدرانش، و شاید به وضع جاهلی اکنون خودش، سرزنش می فرماید: «فلا لؤم علی امرء مسلم انّما الوم لؤم الجاهلیّة»؛ فرد مسلمان، هیچ پستی و خواری ندارد؛ پستی فقط در فرومایگی جاهلیت است و بس. وقتی نامه به خلیفه ی اموی رسید، پسرش سلیمان- که او نیز همچون پدر، طنز و سرزنش امام را در این گفتارش حس کرده بود- گفت: عجب تفاخری بر تو کرده است ای امیرالمؤمنین! و خلیفه که از فرزند سبکسر خود عاقل تر و به عواقب درگیری با امام شیعیان واقف تر بود، گفت: چنین مگو پسرم! این زبان بنی هاشم است که راه می شکافد. . . .(8)
نمونه دیگر، پاسخی است که به تقاضای عبدالملک بن مروان می دهد. عبدالملک شنیده بود که شمشیر پیامبر در اختیار امام است. کسی را نزد آن حضرت فرستاد و تقاضا کرد شمشیر را به او هبه کند. و ضمناً یادآور شد که امام هرگونه امری و کاری با او داشته باشد، در انجامش حاضر است. امام جواب عبدالملک را دارد. خلیفه نامه ای به حضرت نوشت و وی را تهدید کرد که سهمیه ی بیت المال او را قطع خواهد کرد. امام در پاسخ به او نوشت: اما بعد. خداوند عهده دار شده است که بندگان متقی را از آنچه ناخوشایندشان است، نجات بخشد و از ان جا که گمان ندارند، روزی دهد. . . و در قران فرموده است: همانا خدا دوست نمی دارد هیچ خیانتگر ناسپاس را. . . . اکنون بنگر که کدام از ما دو نفر با ین آیه منطبق تریم.(9)

فعالیت آرام و زیر پرده ی امام سجاد علیه السلام

از این نمونه ها که بگذریم، در مجموع، دوران زندگی امام سجاد علیه السلام با فعالیتی آرام و زیر پرده و در جهت سازندگی افراد صالح و قوام بخشیدن به طرز فکر شیعی در ذهن پیروان و مبارزه با تحریف ها همراه بود. در واقع، گام نخستین در راه آرمان تشیع - یعنی تحقق دادن به نام اسلام و ایجاد حکومت علوی - به وسیله ی آن حضرت برداشته شده است و البته چنان که اشاره شد، این روش به ظاهر مسالمت آمیز، به هیچ وجه موجب آن نشد که امام خود و یارانش همیشه از آسیب قهر و کین دستگاه قدرت بنی امیه در امان بمانند.
از یارانش چندین نفر به وضعی فجیع کشته و عده ای آوراه و دور از شهر و دیار و اسیر زندان ها شدند و خود آن حضرت حداقل یک مرتبه با وضعی تأثر انگیز و در حالی که به غل و زنجیر بسته شده بود و با پاساران بسیار حفاظت می شد، از مدینه به شام برده شد و بارها و بارها مورد تعرض و آزار و شکنجه ی مخالفان قرار گرفت و عاقبت نیز در سال 95هجری به وسیله ی ولید بن عبدالملک- خلیفه ی اموی مسموم شد و به شهادت رسید.(10) درود بی پایان خدا و سپاس جاودانه ی انسان ها بر او باد.

پی‌نوشت‌ها:

1- بحار الانوار، ج 46، ص 144. در روایت دیگری، نام جابر بن عبدالله انصاری نیز بر این سه نفر افزوده شده است. و باز در روایت دیگری به جای جابربن عبدالله، سعید بن مسیب مخزومی، و به جای جیبر بن معطم، حکیم بن جیبر نام آورده شده است (بحار، ج 46، ص 44). و باز در روایت دیگری، بر این همه، نام سعید بن جبیر افزوده و به جای جبیر بن معطم، محمد بن جبیر بن معطم ذکر شده است (رجال کشی، چاپ مصطفوی، ص 115).
2- به نظر محقق شوشتری، عالم رجالی معاصر (قاموس الرجال، ج 9، ص 399) «جبیر بن معطم» این حدیث، تحریف شده ی «حکیم بن جبیر بن معطم»است».
3-ممتحنه: 4.
4- بشارة المصطفی، ص 26.
5-نمونه ی دیگری از روش یاران امام سجاد که باز درباره ی همین شیعی بزرگوار در حدیثی چنین آمده: یحیی بن ام طویل را دیدم که در کناسه (یکی از محله های شهر کوفه) ایستاده بود و با صدای بلند فریاد می زد: ای گروه دوستان خدا! ما بیزاریم از آنچه می شنوید. هرکس علی را لعنت کند، لعنت خدا بر او باد. ما بیزاریم از مروانیان و از آنچه به جای خدا می پرستند. آنگاه صدای خود را آهسته می کرد و گویا به عنوان دستوری به دوستان نزدیک می گفت: با آن کس که اولیای خدا را دشنام می دهد، منشینید. با آن کس که در راه ما شک دارد، کنار میایید. هر کس به پرستش از شما نیازمند بماند، به او خیانت کرده اید. آنگاه این آیه را می خواند: «انّا اعتدنا للظّالمین ناراً احاط بهم. . . »؛ ما برای ستمگران آتشی فراهم کرده ایم که لهیب و دود آن همچون خیمه ای آنان را فرا گرفته است (قاموس الرجال، ج 9، ص 399).
6-می پنداشتیم از زهری بسیار حدیث نقل کرده ایم تا آنگاه که ولید کشته شد. . . دفترها بود که از خزانه ی ولید بر چهارپا بار می شد و می گفتند اینها از دانش زهری است. (طبقات ابن سعد، ج 2، جزء 2، ص 135-136).
7- ر. ک: «اجوبة مسائل جار الله» سید شرف الدین عاملی، ص 59-60 و نیز «دراسات فی الکافی و الصحیح»، ص 261.
8-بحار الانوار، ج 46، ص 146-147به نقل از کافی، ج 5، ص 244.
9- بحار الانوار، ج 46، ص 95.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 3:37 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

خطبه حضرت امام زین العابدین (ع) در کوفه
راوى خطبه، "حذیم بن شریک اسدى" مىگوید:
حضرت امام زین العابدین (ع) (از خیمه) به سوى مردم بیرون آمد و در حال ایستاده به آنان اشاره نمود که سکوت اختیار کنید، و آنان ساکت شدند. آنگاه ستایش و ثناى خدا را به جاى آورد و بر پیامبر اکرم (ص) درود فرستاد، سپس فرمود:
أَیُّهَا النّاسُ! مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی، وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی، فَأَنَا عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ المَذْبُوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَلَا تِراتٍ، أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَرِیمُهُ وَسُلِبَ نَعِیمُهُ، وَانْتُهِبَ مَالُهُ وَسُبِیَ عِیَالُهُ، أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرَاً، فَکَفَى بِذَلِکَ فَخْرَاً.
أَیُّهَا النّاسُ! نَاشَدْتُکُمْ بِاللهِ هِلْ تَعْلَمُونَ أَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إِلى أَبِی وَخَدَعْتُمُوهُ؟ وَأَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِکُم العَهْدَ والمِیثَاقَ وَالبَیْعَةَ ثُمَّ قَاتَلْتُمُوهُ وَخَذَلْتُمُوهُ؟ فَتَبّاً لَکُمْ مَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَسَوْأَةً لَرَأْیِکُمْ! بِأَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرُونَ إِلى رَسُولِ اللهِ (ص) إِذْ یَقُولُ لَکُمْ: «قَتَلْتُمْ عِتْرَتِی، وَانْتَهَکْتُمْ حُرْمَتِی، فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِی.»
قَالَ: فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ بِالبُکَاءِ وَیَدْعُو بَعْضُهُمْ بَعْضَاً: هَلَکْتُمْ وَمَا تَعْلَمُونَ. فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ (ع): رَحِمَ اللهُ امْرءاً قَبِلَ نَصِیحَتِی، وَحَفِظَ وَصِیَّتِی فِی اللهِ وَفِی رَسُولِهِ وَفِی أَهْلِ بَیْتِهِ، فَإِنَّ لَنَا فِی رَسُولِ اللهِ (ص) أُسْوَةً حَسَنَةً. فَقَالُوا: بِأَجْمَعِهِمْ:
نَحْنُ کُلُّنَا -یَابْنَ رَسُولِ اللهِ- سَامِعُونَ مُطِیعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِکَ، غَیْرُ زَاهِدِینَ فِیکَ، وَلَا رَاغِبِینَ عَنْکَ، فَمُرْنَا بِأَمْرِکَ، رَحِمَکَ اللهُ، فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِکَ، وَسِلْمٌ لِسِلْمِکَ، لَنَأْخُذَنَّ تِرَتَکَ وَتِرَتَنَا مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَظَلَمَنَا.
فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ (ع): هَیْهَاتَ! أَیُّهَا [أَیَّتُهَا] الغَدَرَةُ المَکَرَةُ! حِیلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِکُمْ، أَتُرِیدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَیَّ کَمَا أَتَیْتُمْ إِلى آبَائِی مِنْ قَبْلُ؟ کَلَّا وَرَبِّ الرَّاقِصَاتِ إِلى مِنَى، فَإِنَّ الجُرْحَ لَمَّا یَنْدَمِلْ! قُتِلَ أَبِی بِالأَمْسِ وَأَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ، فَلَمْ یَنْسَنِی ثَکْلُ رَسُولِ اللهِ (ص) وَثَکْلُ أَبِی وَبَنِی أَبِی وَجَدِّی، شُقَّ لَهَازِمِی، وَمَرَارَتُهُ بَیْنَ حَنَاجِرِی وَحَلْقِی، وَغُصَصُهُ تَجْرِی فِی فَرَاشِ صَدْرِی، وَمَسْأَلَتِی أَنْ لَا تَکُونُوا لَنَا وَلَا عَلَیْنَا.
ثُمَّ قَالَ (ع):
لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الحُسَیْنُ، وَشَیْخُهُ * قَدْ کَانَ خَیْرَاً مِنْ حُسَیْنٍ وَأَکْرَمَا
فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَةَ بِالَّذِی * أُصِیبَ حُسَیْنٌ، کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا
قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ، نَفْسِی فِدَاؤُهُ! * جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ [أَوْدَاهُ] نَارُ جَهَنَّمَا
اى مردم! هر کس مرا مىشناسد که مىشناسد، هر کس مرا نمىشناسد بداند که من على فرزند حسینم، همان کسى که در کنار رود "فرات" نه براى انتقام و خون خواهى (بلکه به ناحق) سر بریدند، من فرزند کسى هستم که حریم او را هتک کردند، و اموالش را ربودند و دارایىاش را غارت کردند و خانواده او را اسیر گرفتند. و همین افتخار براى ما بس! اى مردم، شما را به خدا سوگند مىدهم آیا جز این است که شما به پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید؟ و با او عهد و پیمان و بیعت بستید و سپس با او جنگیدید و او را یارى نکردید؟ پس نابود باد آن چه پیش فرستادید! و چه زشت است رأى و نظر شما! با کدام چشم به رسول خدا (ص) خواهید نگریست، آن هنگام که به شما خواهد گفت: «اهل بیت مرا کشتید و حریمم را هتک نمودید، پس شما جزو امّت من نیستید.»
راوى مىگوید: در این هنگام صداى گریه مردم بلند شد و یکدیگر را نفرین مىکردند و مىگفتند: ندانسته به هلاکت و گمراهى مبتلا شدید. آن گاه حضرت على بن حسین (ع) فرمود: «رحمت خداوند بر کسى که نصیحت مرا بپذیرد و سفارشم را در (راه خشنودى) خدا و رسول خدا و اهل بیت او حفظ کند؛ زیرا رسول خدا (ص) الگوى نیکو براى ما است.» همگى گفتند: «اى فرزند رسول خدا! ما همه گوش (به فرمان) و مطیع توایم، و پیمان خود با تو را حفظ مىکنیم، و از تو روى برنگردانده و دست نمىکشیم، پس فرمان بده، خداوند رحمتت کند! که ما با هر کس که با تو سر ستیز داشته باشد، سر ستیز داریم، و با هر کس که با تو آشتى کند، آشتى مىکنیم. ما قطعاً انتقام خون تو و خود را از کسانى که به تو و ما ستم کردند، خواهیم گرفت.» حضرت على بن حسین (ع) در پاسخ فرمود: «اى پیمان شکنان مکّار، میان شما و خواهش هاى شما حایلى قرار گرفته است (که نمىگذارد شما به پیمان خود با من عمل کنید). آیا مىخواهید همان گونه که پیش از این با پدرانم رفتار نمودید، با من رفتار کنید؟ هرگز، سوگند به پروردگار شترانى که با شتاب به سوى "منى" در حرکتند، که زخم (ما) هنوز بهبود نیافته است. همین دیروز بود که پدرم و اهل بیت او کشته شدند، هنوز غم فقدان رسول خدا (ص) و فقدان پدر و برادرانم و فرزندان جدّم از یادم نرفته است، و گلویم براى آن شکافته است و تلخى آن را در گلوگاه و نایم احساس مىکنم، و غصه‏هاى حاصل از آن در استخوان سینه‏ام روان است. تنها درخواست من از شما این است که نه به نفع ما باشید و نه علیه ما.»
سپس این اشعار را سرود: جاى شگفت نیست که امام حسین (ع) را کشتند، زیرا پدر او قطعاً بهتر و گرامىتر از او بود. پس اى اهل کوفه، به مصیبتى که بر سر امام حسین (ع) آمده، شادمان نباشید که مصیبت شهادت پدر بزرگوارش بزرگتر از آن بود. جانم به فداى کسى که در کنار نهر (فرات) کشته شد! سزاى کسى که او را کشت، آتش جهنّم است.

«خطبه ‏هاى امام سجّاد (ع) / خطبه امام در شام»

خطبه امام زین العابدین (ع) در شام
در زمان اقامت اُسراى کربلا در "شام" روزى حضرت سجّاد (ع) از یزید خواست که خطبه نماز جمعه را خود ایراد کند و یزید موافقت کرد؛ ولى وقتى روز جمعه فرا رسید، یزید به شخص دیگرى دستور داد که به منبر برود و هر چه به زبانش مىآید در بدى امیر مؤمنان و امام حسین (ع) و خوبى ابوبکر و عمر بگوید. پس از آنکه وى به منبر رفت و در این باره به ایراد سخن پرداخت، امام زین العابدین (ع) از یزید خواست که اجازه بدهد او نیز به منبر برود و یزید با وجود پشیمانى از وعده‏اى که به امام (ع) داده بود، پس از میانجیگرى پسرش "معاویه بن یزید بن معاویه" مجبور به پذیرش شد و امام (ع) به منبر رفت و فرمود:
الحَمْدُ للهِ الَّذِی لَا بِدَایَةَ لَهُ، وَالدَّائِمِ الَّذِی لَا نَفَاذَ لَهُ، وَالأَوَّلِ الَّذِی لَا أَوَّلَ لِأَوَّلِیَّتِهِ، وَالآخِرِ الَّذِی لَا آخِرَ لِآخِرِیَّتِهِ، وِالبَاقِی بَعْدَ فَنَاءِ الخَلْقِ. قَدَّرَ اللَّیَالِیَ وَالأَیَّامَ، وَقَسَّمَ فِیمَا بَیْنَهُمُ الأَقْسَامَ، فَتَبَارَکَ اللهُ المَلِکُ العَلَّامُ.
وَسَاقَ (ع) الخُطْبَةَ إِلى أَنْ قَالَ: إِنَّ اللهَ تَعَالَى أَعْطَانَا العِلْمَ والحِلْمَ والشَّجَاعَةَ وَالسَّخَاوَةَ وَالمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ المُؤْمِنِینَ، وَمِنَّا رَسُولُ اللهِ وَوَصِیُّهُ وَسَیِّدُ الشُّهَدَاءِ وَجَعْفَرٌ الطَّیَّارُ فِی الجَنَّةِ، وَسِبْطَا هَذِهِ الأُمَّةِ، وَالمَهْدِیُّ الَّذِی یَقْتُلُ الدَّجَّالَ.
أَیُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی، وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِحَسَبِی وَنَسَبِی:
أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَمِنَى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَصَفَا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدَى، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَسَعَى، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَأَتَى، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ إِلى المَسْجِدِ الأَقْصَى، أَنَا ابْنُ مَنْ بُلِّغَ بِهِ إِلى سِدْرَةِ المُنْتَهَى، أَنَا ابْنُ مَنْ «دَنَا فَتَدَلَّى، فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَیْهِ الجَلِیلُ مَا أَوْحَى.
أَنَا ابْنُ الحُسَیْنِ القَتِیلِ بِکَرْبَلَا، أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ المُرْتَضَى، أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ المُصْطَفَى، أَنَا ابْنُ خَدِیجَةَ الکُبْرَى، أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، أَنَا ابْنُ سِدْرَةِ المُنْتَهَى، أَنَا ابْنُ شَجَرَةِ طُوبَى، أَنَا ابْنُ المُرَمَّلِ بِالدِّمَاءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَکَى عَلَیْهِ الجِنُّ فِی الظَّمَا، أَنَا ابْنُ مَنْ نَاحَ عَلَیْهِ الطُّیُورُ فِی الهَوَا.
فَلَمَّا بَلَغَ کَلَامُهُ (ع) إِلى هَذَا المَوْضِعِ، ضَجَّ النَّاسُ بِالبُکَاءِ وَالنَّحِیبِ، وَخَشِیَ یَزِیدُ -لَعَنَهُ اللهُ- أَنْ یَکُونَ فِتْنَةٌ، فَأَمَرَ المُؤَذِّنُ أَنْ یُؤَذِّنَ لِلصَّلَاةِ، فَقَامَ المُؤَذِّنُ وَقَالَ: «اللهُ أَکْبَرُ، اللهُ أَکْبَرُ». قَالَ الإِمَامُ (ع): نَعَمْ، اللهُ أَکْبَرُ وَأَعْلَى وَأَجَلُّ وَأَکْرَمُ مِمَّا أَخَافُ وَأَحْذَرُ.
فَلَمَّا قَالَ: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ». قَالَ (ع): نَعَمْ، أَشْهَدُ مَعَ کُلِّ شَاهِدٍ، وَأَحْتَمِلُ عَلَى کُلِّ جَاحِدٍ، أَنْ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ وَلَا رَبَّ سِوَاهُ.
فَلَمَّا قَالَ: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدَاً رَسُولُ اللهِ». أَخَذَ (ع) عِمَامَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ وَقَالَ لِلْمُؤَذِّنِ:
أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ هَذَا أَنْ تَسْکُتَ سَاعَةً، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى یَزِیدَ وَقَالَ: یَا یَزیِدُ، هَذَا الرَّسُولُ العَزِیزُ الکَرِیمُ جَدِّی أَمْ جَدُّکَ؟ فَإِنْ قُلْتَ إِنَّهُ جَدُّکَ، یَعْلَمُ العَالِمُونَ أَنَّکَ کَاذِبٌ، وَإِنْ قُلْتَ إِنَّهُ جَدِّی، فَلِمَ قَتَلْتَ أَبِی ظُلْمَاً، وَانْتَهَبْتَ مَالَهُ وَسَبَیْتَ نِسَاءَهُ؟
فَقَالَ (ع) هَذَا وَأَهْوَى إِلى ثَوْبِهِ فَشَقَّهُ، ثُمَّ بَکَى وَقَالَ: وَاللهِ لَوْ کَانَ فِی الدُّنْیَا مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ اللهِ، فَلَیْسَ غَیْرِی. فَلِمَ قَتَلَ هَذَا الرَّجُلُ أَبِی ظُلْمَاً وَسَبَانَا کَمَا تُسْبَى الرُّومُ؟
ثُمَّ قَالَ: یَا یَزِیدُ، فَعَلْتَ هَذَا ثُمَّ تَقُولُ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، وَتَسْتَقْبِلُ القِبْلَةَ، فَوَیْلٌ لَکَ مِنْ یَوْمِ القِیَامَةِ حَیْثُ کَانَ خَصْمُکَ جَدِّی وَأَبِی!
فَصَاحَ یَزِیدُ بِالمُؤَذِّنِ أَنْ یُقِیمَ الصَّلَاةَ فَوَقَعَ بَیْنَ النَّاسِ دَمْدَمَةٌ وَزَمْزَمَةٌ عَظِیمَةٌ، فَبَعْضٌ صَلَّى وَبَعْضُهُمْ لَمْ یُصَلِّ حَتَّى تَفَرَّقُوا.
ستایش خدا را که آغازى براى او نیست، جاودانه‏اى که هرگز نابود نمىگردد، و اوّلى که نقطه آغازى براى اولیّت او، و آخرى که نقطه پایانى براى او وجود ندارد، و بعد از نابودى مخلوقات پاینده است.شبها و روزها را مقدّر نمود، و سهم روزى خلق را میان آنها تقسیم کرد. پس برتر (یا: پر خیر) باد خداوند که فرمانرواى (همه موجودات) و بسیار دانا است.
و خطبه را ادامه داد تا اینکه فرمود: خداوند متعال دانش، بردبارى، دلیرى، بخشندگى، دوستى در دل مؤمنان را به ما عطا کرده است، و رسول خدا و جانشین او، و سرور شهیدان، و جعفر طیّار که در بهشت در پرواز است، و دو سبط این امّت (دو نوه پیامبر اکرم (ص) امام حسن و امام حسین (ع)) و مهدى که "دجّال" را مىکشد، از ما است. اى مردم هر کس مرا مىشناسد که مىشناسد، هر کس نمىشناسد من با ذکر حَسَب و نَسَب خود، خود را معرّفى مىکنم: من فرزند مکّه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسى هستم که رکن (حجر الاسود) را با اطراف عباى خود برداشت، من فرزند کسى هستم که بهتر از همه بالاپوش و زیرپوش (لباس مخصوص حج) را به تن کرد، من فرزند بهترین طواف و سعى کنندگان، من فرزند بهترین حج و (مناسک) به جا آورندگان هستم.
من فرزند کسى هستم که شبانه به سوى مسجد اقصى (به معراج) برده شد، من فرزند کسى هستم که او را به سدرة المنتهى بردند، من فرزند کسى هستم که نزدیک حضرت حق گردید و نزدیکتر شد تا اینکه فاصله‏اش به طول دو کمان یا نزدیکتر شد، من فرزند کسى هستم که خداوند بزرگ آنچه را که باید به او وحى نمود. من فرزند حسین کشته شده در کربلایم، من فرزند على مرتضایم، من فرزند محمّد مصطفایم، من فرزند خدیجه کبرایم، من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند سدرة المنتهایم، من فرزند درخت طوبى هستم، من فرزند کسى هستم که به خون خود غلطید، من فرزند کسى هستم که (حتّى) جنّیان و پریان در تاریکى بر او گریستند، من فرزند کسى هستم که پرندگان در آسمان بر او نوحه سرایى کردند.
هنگامى که سخن حضرت به اینجا رسید، مردم با گریستن و ناله ضجّه سر دادند، و یزید -لعنت خداوند بر او- ترسید که آشوبى به پا شود، لذا به مؤذّن دستور داد که براى نماز اذان بگوید. مؤذن ایستاد و گفت: "أللهُ أکْبَر، أللهُ أکْبَر" این جا بود که زین العابدین (ع) فرمود:" آرى، خداوند بزرگتر، برتر، و والاتر و گرامىتر است از آنچه از آن بیم و هراس دارم و مىپرهیزم."
وقتى مؤذّن گفت: "أشْهَدُ أنْ لَا إِلهَ إِلّا الله" امام (ع) فرمود: "آرى، با هر گواهى دهنده گواهى مىدهم و از طرف هر انکار کننده مىگویم که معبود و پروردگارى جز او وجود ندارد." هنگامى که مؤذّن گفت: "أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله" امام (ع) عمامه خود را از سر برداشت و به مؤذن فرمود: "به حق این محمد (که اسم او را بردى) از تو مىخواهم که یک لحظه سکوت اختیار کنى. سپس رو به یزید نمود و فرمود: "اى یزید! این رسول عزیز و گرامى جدّ من است یا جدّ تو؟
اگر بگویى: جدّ توست، همه آگاهان مىدانند که دروغ مىگویى؛ و اگر بگویى: جدّ من است، پس چرا پدر مرا از روى ظلم و ستم کشتى و اموال او را به تاراج بردى و زنانش را اسیر گرفتى؟"
حضرت این سخن را فرمود و سپس رو کرد به لباس خود و آن را شکافت و سپس گریست و فرمود: "به خدا سوگند، کسى که در دنیا جدّ او رسول خدا باشد جز من نیست، پس چرا این مرد پدر مرا از روى ظلم و ستم کشت و ما را مانند رومیان اسیر گرفت؟" سپس فرمود: " اى یزید! آیا این کار را مىکنى و آنگاه مىگویى:
محمد، رسول خدا است، و رو به قبله مىکنى؟! واى بر تو از روز قیامت، آنجا که خصم و شاکى تو جدّ و پدرم خواهند بود."
در این زمان یزید با فریاد به مؤذن گفت که نماز را به پا دارد، و میان مردم سر و صدا و غوغاى عظیمى واقع شد، لذا برخى نماز گزاردند، و برخى نماز نگزارده متفرّق شدند.

«خطبه‏ هاى امام سجّاد (ع) / خطبه امام در مدینه»

خطبه امام زین العابدین (ع) در نزدیکى مدینه
وقتى کاروان اُسراى کربلا به نزدیکى "مدینه" رسید، امام زین العابدین (ع) و دیگر همراهان نزول فرمودند و حضرت به "بشیر بن حذلم" دستور داد که با سرودن اشعارى خبر آمدن قافله کربلا را به گوش مردم مدینه برساند. وى دستور حضرت را عملى کرد و مردم مدینه اعمّ از مرد و زن و کوچک و بزرگ، هراسان و نالان به سوى خیمه امام سجاد (ع) حرکت کردند و این واقعه عظیم را به او تسلیت گفتند.
آنگاه امام زین العابدین (ع) با دست اشاره کرد که سکوت اختیار کنند، سپس این خطبه را ایراد فرمود:
الحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ، مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، بَارِئِ الخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ، الَّذِی بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِی السَّمَاوَاتِ العُلَى، وَقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى. نَحْمَدُهُ عَلَى عَظَائِمِ الأُمُورِ، وَفَجَائِعِ الدُّهُورِ، وَأَلَمِ الفَجَائِعِ، وَمُضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ، وَجَلِیلِ الرُّزْءِ، وَعَظِیمِ المَصَائِبِ الفَاظِعَةِ الکَاظَّةِ الفَادِحَةِ الجَائِحَةِ.
أّیُّهَا القَوْمُ [النَّاسُ]! إِنَّ اللهَ -وَلَهُ الحَمْدُ- ابْتَلَانَا بِمَصَائِبَ جَلِیلَةٍ، وَثُلْمَةٍ فِی الإِسْلَامِ عَظِیمَةٍ. قُتِلَ أَبُو عَبْدِ اللهِ الحُسَیْنُ (ع) وَعِتْرَتُهُ، وَسُبِیَ نِسَاؤُهُ وَصِبْیَتُهُ، وَدَارُوا بِرَأْسِهِ فِی البُلْدَانِ مِنْ فَوْقِ عَامِلِ السِّنَانِ. وَهَذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتِی لَا [مَا] مِثْلُهَا رَزِیَّةٌ.
أَیُّهَا النَّاسُ! فَأَیُّ رِجَالَاتٍ مِنْکُمْ یَسُرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟! [أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحْزَنُ مِنْ أَجْلِهِ]؟! أَمْ أَیَّةُ عَیْنٍ مِنْکُمْ تَحْبِسُ دَمْعَهَا وَتَضُنُّ عَنِ انْهِمَالِهَا؟! فَلَقَدْ بَکَتْ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِقَتْلِهِ، وَبَکَتِ البِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا، وَالسَّمَاوَاتُ بِأَرْکَانِهَا، وَالأَرْضُ بِأَرْجَائِهَا، وَالأَشْجَارُ بِأَغْصَانِهَا، وَالحِیتَانُ فِی [وَ] لُجَجِ البِحَارِ، وَالمَلَائِکَةُ المُقَرَّبُونَ، وَأَهْلُ السَّمَاوَاتِ أَجْمَعُونَ.
أَیُّهَا النَّاسُ! أَیُّ قَلْبٍ لَا یَنْصَدِعُ [لَا یَتَصَدَّعُ] لِقَتْلِهِ؟! أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحِنُّ إِلَیْهِ؟! أَمْ أَیُّ سَمْعٍ یَسْمَعُ [سَمِعَ] هَذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتِی ثَلُمَتْ فِی الإِسْلَامِ وَلَا یَصُمُّ؟!
أَیُّهَا النَّاسُ! أَصْبَحْنَا [مَطْرُودِینَ] مُشَرَّدِینَ مَذَوَّدِینَ [وَ] شَاسِعِینَ عَنْ [عَلَى] الأَمْصَارِ، کَأَنَّنَا [کَأَنَّا] أَوْلَادُ تُرْکٍ وَکَابُلٍ، مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْنَاهُ، وَلَا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْنَاهُ، وَلَا ثُلْمَةٍ فِی الإِسْلَامِ ثَلَمْنَاهَا. «مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ»، «إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ».
وَاللهِ لَوْ أَنَّ النَّبِیَّ (ص) تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی قِتَالِنَا کَمَا تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی الوِصَایَةِ [الوِصَاةِ / الوِصَاءَةِ] بِنَا، لَمَا زَادُوا [ازْدَادُوا] عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا، فَ«إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» مِنْ
مُصِیبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَأَوْجَعَهَا وَأَفْجَعَهَا وَأَکَضَّهَا وَأَفْظَعَهَا وَأَمَرَّهَا وَأَفْدَحَهَا! فَعِنْدَ اللهِ نَحْتَسِبُ فِیمَا أَصَابَنَا وَمَا بَلَغَ [أَبْلَغَ] بِنَا، فَإِنَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ.
ستایش خدا را که پروردگار جهانیان، مالک روز پاداش و آفریننده همه مخلوقات است، کسى که (از دید چشم و عقل) دور و برتر از آسمانهاى بلند است، و نزدیک است به حدّى که سخن درِگوشى را شاهد است. در برابر امور بزرگ، و پیشامدهاى ناگوار روزگار، و درد حاصل از این پیشامدها، و سوز این حوادث
گدازنده، و بزرگى مصیبت، و مصائب بزرگ، سخت، زشت، اندوهناک، سنگین و از بُن برکَننده، خدا را ستایش مىکنیم.
اى مردم! خداوند -که ستایش براى او- ما را به مصیبتهاى بزرگ، و شکافى بزرگ که در اسلام حاصل شد، دچار نمود. ابا عبد الله الحسین (ع) و اهل بیت او کشته شدند، و زنان و کودکان او را اسیر گرفتند، و سر او را به بالاى نیزه زده و در آبادىها گرداندند. این مصیبتى است که هیچ مصیبتى به پاى آن نمىرسد.
اى مردم! کدام یک از مردان شما بعد از کشته شدن او شادمان مىگردد؟ (کدامین دل براى او اندوهناک نمىگردد؟!) یا چشم کدام یک از شما اشک خود را حبس نموده و از ریختن سرشک خوددارى مىکند؟! در حالى که قطعاً آسمانهاى هفت‏گانه استوار براى کشته شدن او گریستند، و دریاها با امواج خود، و آسمانها با ارکان و پایه‏هاى خود، و زمین با نواحى خود، و درختان با شاخه‏هایشان، و ماهىها در (یا:و) آبهاى فراوان دریاها، و فرشتگان مقرّب، و همه ساکنان آسمانها گریستند.
اى مردم! کدام دل براى کشته شدن او نمىشکند؟! یا کدام دل به سوى او پر نمىکشد؟! یا کدام گوش این شکاف را که در اسلام پدید آمده مىشنود و کر نمىگردد؟!
اى مردم! ما از بلاد (رانده) و دفع و تارانده و دور شدیم، به گونه‏اى که گویى از نژاد "ترک" و یا "کابل" هستیم، بدون این که گناهى مرتکب شده، و یا کار زشتى به جا آورده، و یا شکافى در اسلام پدید آورده باشیم. "از پدران پیشین خود چنین چیزى نشنیده‏ایم" "این جز دروغ بافى چیزى نیست."
به خدا سوگند، اگر پیامبر اکرم (ص) همان گونه که سفارش ما را کرد، به جنگ با ما امر مىنمود، قطعاً افزون از آن چه کردند، نمىکردند. پس "إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ"؛ (ما از آن خداییم و به سوى او باز مىگردیم) از مصیبتى که چقدر بزرگ، دردناک، فجیع، سوزناک، زشت، و تلخ و سنگین بود! البته ما حساب مصیبت هایى را که بر ما وارد شد و به ما رسید، به حساب خدا مىگذاریم، زیرا که او سرافراز و انتقام گیر است.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:49 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   11   12      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????