عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

سال 61 هـ ق عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از اینکه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند، آن نامردمان به سوی خیمه‌های حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ روی آوردند و اثاث و البسه و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لئیمان جامه را از او می‌ربودند.[1]
دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.
بعد از این اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگواران به سپاه دشمن می‌گفتند که ما را بر کشته حسین ـ علیه‌السلام ـ بگذرانید. چون اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نگاهشان به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند.[2] بعد از این قضایا عمر سعد ملعون در میان یارانش جار کشید: چه کسی است که اسب بر پشت و سینه حسین ـ علیه‌السلام ـ بتازد! ده کس داوطلب شدند و تن حسین ـ علیه‌السلام ـ را با سمّ اسبان لگدکوب کردند
.[3]
و همان عصر عاشورا بود که عمر سعد سر مبارک امام حسین را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده و هفتاد دو سر بود و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد.[4] سپس کشته‌های خودشان را پیدا کرده دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا اینکه توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمائی امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ دفن شدند.[5]
شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت در یک خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نقل نشده ولی می‌توان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و... داشته‌اند.
عمر سعد ملعون در روز 11 محرم دستور کوچ از کربلا به سوی کوفه را می‌دهد و زنان و حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را بر شتران بی‌جهاز سوار کرده و این ودایع نبوت را چون اسیران کفّار در سخت‌ترین مصائب و هُموم کوچ می‌دهند.[6] در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌کنم لحظه‌ای را که زینب دختر فاطمه ـ سلام‌الله علیها ـ را بر کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل می‌نالید... و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می فرماید: ... من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم.[7] (گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه می‌آورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیام و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که می‌خواست اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ با دیدن جنازه‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد.)
بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد لعنت الله علیه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال می‌شوند و جهت دیدن اسرا به کوچه‌ها و محله‌ها روانه می‌شوند و با دیدن اسرا شادی می‌کنند.ولی با خطابه‌هایی که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ و خانم زینب ـ سلام‌الله علیها ـ و سایرین از اسرا ایراد می‌کند و خودشان را به کوفیان و مردم می‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین ـ علیه‌السلام ـ اذعان می‌کنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل می‌کنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌های جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از نسب اسرا سؤال می‌کردند با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می‌کرد و کشته شدن امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را خواست خدا قلمداد می‌‌نمود.[8] ولی با جواب‌های که از جانب خانم زینب و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می‌شنید بیشتر رسوا می‌شد.
در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد[9] و بعد از آن اسرا را به سرپرستی مخضّر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذی‌الجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که امام سجاد را با غل جامعه دست‌ها را بر گردن بستند و سوار بر شتر بی‌جهاز به سوی شام حرکت دادند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارک اشاره دارند.
نقل شده که اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ را سه روز پشت دروازه‌های دمشق نگه داشتند تا شهر را آذین‌بندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را همراه کاروان اسرا وارد دشمق کردند.[10]
 واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علی‌رغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شمر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله می‌کردند و بر سرها اهانت می‌نمودند. سفر شام برای اهل‌بیت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ بسیار تلخ و مصیبت‌های دوران اسارت در این دیار، برایشان از سخت‌ترین مصیبت‌ها بوده است.
 وقتی از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ پرسیدند در سفر کربلا، سخت‌ترین مصیبت‌های شما کجا بود، سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام» .[11] در شام نیز اسرای آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید می‌گذارند و این صحنه از سوزناک‌ترین صحنه‌هایی است که برای امام سجاد و خانم زینب اتفاق می‌افتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و شماتت می‌کند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان می‌داند و به مردم اجازه حضور می‌دهد و در آن مجلس به لب‌های مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران می‌زند.[12] گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه می‌دهد و این جسارت بزرگ را می‌کند. دختر امام حسین به نام فاطمه را از یزید به کنیزی می‌خواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب سلام الله علیهما روبرو می‌شود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب و یزید خانم زینب خطبه‌ای در مجلس یزید ایراد می‌کنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره می‌کند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار می‌کند.
اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه صورت زندانی نگهداری می‌شدند[13] و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را شهید کند که خانم زینب مانع می‌شدند.
در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ پرداخت در این حین امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.[14]
از جمله وقایعی که برای اسرای اهل‌بیت در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر سه ساله امام حسین ـ علیه‌السلام ـ است . از کامل بهائی نقل شده اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ شهادت پدران را از کودکان خردسال پنهان می‌داشتند. و به آنها می‌گفتند که پدر شما سفر کرده، تا اینکه شبی دختری از امام حسین ـ علیه‌السلام ـ به نام رقیه از خواب بلند می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد و ضجه و ناله می‌کند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا می‌شوند تا اینکه سر امام را در طشتی می‌آورند خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل می‌کند. پدر بعد از تو محنت‌ها کشیدم بیابان‌ها و صحراها دویدم.
بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر او را حرکت دادند. دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده[15] بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابه‌های حضرت زینب و امام سجاد ـ علیهما‌السلام ـ شناخت کامل از اسرای اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را با مقداری پول پس داد.[16] و اجازه داد که اسرای اهل‌بیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از قتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی می‌گوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین ـ علیه‌السلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند.[17] گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبت‌هایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.
باید در پایان نیز خاطر نشان شد که در این مختصر نمی‌شد همه وقایع اتفاق افتاده از کربلا تا شام و مدینه را توضیح داد و همچنین در اکثر منابع تاریخی به تاریخ دقیق خیلی از وقایع اشاره نشده بود .
پی نوشت ها :
 [1] . ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن کامل وقعة الطف، سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380.
[2] . سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطُّفوف، تحقیق و تقدیم شیخ فارس تبریزیان، چاپ: اسوه نوبت دوم، 1357، ص180.
[3] . شیخ عباس، قمی، ترجمه نفس المهوم (در کربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ پنجم، ـ صلی الله علیه و آله ـ 485، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص349.
[4] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص486، و شیخ عباس پیشین، همان، ص 351.
[5] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص492، اولین مقتل، پیشین، ص353.
[6] . شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر کسره‌ای، انتشارات جمکران، چاپ پنجم، ص 490، ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص 351.
[7] . شیخ عباس، پیشین، ص 492 و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد، چاپ اول، 1372، ص 306.
[8] . ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، ص 361، و ترجمه نفس‌المهموم، پیشین، ص 519.
[9] . محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هاد، چاپ اول، ص 329، خرداد 1372.
[10] . جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، ص 240، اسفند 1374.
[11] . ابو مخنف، مقتل‌الحسین، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، 1380، ص 385.
[12] . ابومخنف، پیشین، ص 387.
[13] . شیخ عباس قمی، نفس‌المهوم، ترجمه آیت‌الله شیخ محمد باقر کسره‌ای، ص 568، انتشارات صاحب‌الزمان جمکران، چاپ پنجم، 1374، ص 568.
[14] . ابومخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری. انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380، ص 405.
[15] . محمدعلی، عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هادی، چاپ اول، 1372، ص 350.
[16] . ابومخنف، پیشین، ص 408.
[17] . ابومخنف، پیشین، ص
411


[ چهارشنبه 90/9/23 ] [ 12:47 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

بزرگی هر کس را می توان از بزرگی مسؤولیتهایش بازشناخت و آن مسؤولیتی که به عهده عقیله بنی هاشم بود، رسالت و پیام آوری بود، تمام شامات، دین ورزی خود را مدیون زینبند، همچنان که روح مودت آل رسول(ص) و رواج مکتب تشیع در آن بلاد، بر اساس روشنگریهای اوست.این مسؤولیت سنگین ویژگیهای فوق العاده ای می طلبد که همه آنها به تمام معنا در اقالیم وجود زینب کبری(س) حضور دارند. بدون این خصایص، به دوش گرفتن رسالت و پیام آوری که استواری به صلابت کوه می طلبد، امکان پذیر نیست.

امانتهای خداوند در دست زینب(س)

زینب کبری(س) صاحب ودایع بی شماری شده، ذخایر عظیمی از ناحیه امام عصر او بدو سپرده شد که تا به آخر رسالت خود، می بایست در حفظ آنها بکوشد. ودایعی که جانمایه آدمی هم در صورت لزوم می بایست در مسیر حفاظت از آنها سپری گردد.
گوهر لازم این امر، به تشخیص ولی عصر او در زینب(س) وجود داشت. اولین و مهمترین این ودایع، امام سجاد(ع) و مروارید دریای امامت بود.تاریخ نگاران عاشورایی آن مقداری که در توان داشتند از این پاسداری برای آیندگان نقل نموده اند. از جمله، می توان به گزارش حمید بن مسلم ازدی از به آتش کشیدن خیمه امام حسین(ع) استناد جست. (منتخب التواریخ ص 293)
غارتگران و دژخیمان پس از آن که شاهد ذبحی عظیم بوده اند، دیگر هیچ منکری برایشان ناشدنی نمی نمود و کشتن امامی در بستر و زنی که محافظ وی بود، برایشان ابداً ناگوار نمی آمد.
حفظ این ودیعه است که زینب(س) داغدار را از قتلگاه به سمت خیمه ها می کشاند و از او که غرق در اشک و آه و ماتم است شیری می سازد که فقط با آتشین کلام خود می شورد و می خروشد.
راوی نتوانسته از تنگنای کلماتش برهد و تمام آنچه را واقع شد، با تمام ویژگیهایش به ما منتقل سازد؛ ولی هر چه بود و هر چه آن بانو بر زبان راند، به گونه ای بود که همه نامردان شمشیر به دست را از کرده خویش پشیمان ساخت، تمام شمشیرها را (به غلاف ها) برگرداند، چنانکه مأمور شدند زینت آلات دخترکان را نیز به ایشان بازگردانند.
در کوفه اما زینب یک آشناست. خاطرات پرشکوه حضور حاکمی عادل به او هیمنه ای علوی داده است، چنانکه بدون هیچ گونه مصلحت اندیشی، دشمن حقیر را با خواری بر زمین کوفته است.
منطق بی نظیر امام(ع) دشمن سرسخت را آشفته ساخته و او عزم آن دارد که انتقام همه خواری خود را یکجا از امام(ع) بستاند. آن هیمنه علوی قامت رسای زینب را برپا داشت تا بار دیگر ودیعه رسالت را حفظ نماید.(نفوس المهموم، ص 355)


ودیعه ای دیگر

ودیعه دیگر «عزت» خاندان رسالت است. مطالعه تاریخ به خوبی نشان می دهد یکی از نگرانیهای حضرت سیدالشهدا، وضعیت اهل بیت (ع) و کیفیت مواجهه آنها با مصیبتهای بعدی است.
از این رو، پس از شهادت قمر بنی هاشم(ع)، خواهر را به حضور خواست و در پیش روی وی همه زنان و دختران را به حفظ عزت و مرتبه ایمانی خود سفارش نمود.
برای بلا آماده شوید و هرگز کلامی که از شأن شما بکاهد، بر زبان جاری نسازید. (منتخب التواریخ ص 294)
حافظ این عزت، زینب است. تجلیات این معنا در صحنه های پرشور سفر تاریخی شام نمایان است.


صبر

خداوند برای خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی، الگوهایی در عالم تعبیه فرموده که هر کس در هر کجا با نظر به افق بلند الگو، بتواند خود را در مسیر جاذبیت آن قرار دهد و به طور مداوم و به عشق رسیدن به سرحد کمال تکاپو و تلاش نماید.
در این نگاه، دل دریایی زینب سخت طوفانی است و کلام جانگداز او در پاسخ عبیدا... ملعون از ژرفای غم او حکایت دارد:به راستی که بزرگم را کشتی و شاخه ام را قطع کردی و ریشه ام را کندی، اگر این تو را شفا می دهد شفا بگیر ای پسر مرجانه (منهاج الدموع/ ص 370).
اینجا او به صبر نیاز دارد، زیرا تنها رسول توانای دیار ثارا... است. او صبر پیشه می کند و بعد بهترین کلام را بر زبان می راند، بهترین سکوت را عملی می سازد، بهترین نگاه، بهترین گریه، بهترین فریاد و بهترین مرثیه را شیوه خود می سازد.
این درس صبر زینب(س) است؛ نه آن که در بایگانی عواطف خود از زینب صبور، سپید موی غصه داری بسازیم که در گوشه تاریخ کز کرده و بر برادران و فرزندان... مویه می کند.
صبر زینب(س) یک شورش بر اساس حیاتی معقول است که همواره در بحرانی ترین شرایط بهترین حجت را برای تاریخ و زمانه ساخته و پرداخته کرده و عالمی را درس داده است.
زینب(س) بهترین الگوی مشارکتهای سیاسی و اجتماعی
زیبایی دین مبین اسلام پس از بیان گزاره های تام و تمام اخلاقی این است که برای هر قشری از مردان و زنان و متناسب با شرایط مختلف زمانی و مکانی، الگوهایی از بین مردان و زنان ارائه نموده است.
الگوها که همان شاخصهای دینی اند، در پیچ و خم زندگی انسانی قرار داشته و در عین اصطکاک با همه مناسبات و ملابسات زندگی فردی و اجتماعی بشر، توانسته اند نمادی از زندگی یک دیندار باشند.
از همه زیباتر، وجود الگوهایی عالی از بین زنان برای همه مردان و زنان و از بین مردان برای همه مردان و زنان است. زینب(س) یکی از آن شاخصها و الگوهاست.
در شرایطی که حضور اجتماعی و سیاسی زنان و اشغال عرصه های عمومی توسط ایشان یکی از بحث انگیزترین مباحث دو سده اخیر است، زینب(س) همان کسی است که کاملترین مدل را بدین منظور به زنان عالم پیشنهاد می کند.
خاصیت الگو این است که نباید بر بام آسمان نشسته و از افق اندیشه و عمل آدمیان فاصله های طی ناشدنی داشته باشد. به راستی زینب(س) چگونه فاصله زمانی را در می نوردد و امروزه برای زنان مسلمان ایده حضور در اجتماع و سیاست را پی می ریزد؟
اگر او امروز بود و در بین ما و در شرایط ما می زیست، چگونه وظایفی را وظیفه خطیر سیاسی و اجتماعی خود می دانست و تحت چه شرایطی قافله ای را به سمت صلاح و سداد سالاری می نمود؟
عرصه حضور اجتماعی زینب(س) در زمانه خویش نه یک جماعت اندک و نه مردم یک شهر و آبادی کوچک، که بخش عظیمی از بلاد اسلامی بود که امروزه شامل چند کشور می شود. تدابیر سیاسی او نه تنگنای ریاست شورای یک شهر و یا مدیریت یک کشور، بلکه چنان پردامنه بود که حکام و رؤسای ایالات مختلف اسلامی را منفعل ساخته و سیاست و تدبیر آنان را تحت الشعاع برنامه های ارشادی و آمرانه خود قرار داد.
این زینب(س) بود که تمام اهداف دور و نزدیک آنان را به باد کلماتش سپرد تا نشانی از آنها نباشد. چنان در مقابل اوضاع مختلف روش مقتضی را اتخاذ می نمود که هیچ کس نمی توانست پیش بینی کند، پس از یک گفته یا یک رفتار زینب(س) چه خواهد گفت و چه خواهد کرد؟
آری، او در همه صحنه های سیاسی و اجتماعی حاضر بود، اما حضوری که عطر آن شمیم هدایت و روشنگری داشت و این حضوری است که چنان جاودانه و ماندنی شده است و رسانه خبری عاشورا همه ساله و تا قیامت آن را باز می تاباند.
کدامین زن را می شود شناخت که اخبار حضورش پژواکی چنان وسیع در تاریخ داشته باشد؟ افزون بر آنچه گذشت؛ مهمتر از حضور اجتماعی و سیاسی، اهداف و نحوه حضور است. البته، اهداف زینب(س) که به بلندای نام انسانیت است، نیازی به توضیح ندارند. ولی روش او برای این حضور برای نسل امروز قابل ملاحظه و مطالعه است، آیا روش او دیگر کهنه شده است؟ آیا می توان آن روش را برای زنان آغازگر هزاره سوم دیکته نمود؟ آیا روش او ملاکهای ماندگاری دارد؟ در پاسخ به این سؤال، شاخصه های حرکت حضرت را نام می بریم:


حضور زینب(س) آمیزه علم و حیا

مدلی که تاریخ از حضور زینب(س) اخبار می کند، حاکی است که او در اجتماع آمیزه ای از علم و حیا بود. آن چنان در صدفی از حیا حرکت می کند که به جز علم و فرهیختگی، او چیزی به مشاهده مردان نمی رسد.راویان از نقل تمام واقعه عاجزند، اما هر آنچه رخ داد این بود که از لابه لای حرکتهای احیاگر او حیا سرک می کشید و این آن چیزی است که در کنار دانایی زینب(س) به شکار نگاه مردم درآمده است.
مدل اسلام برای حضور زن در عرصه عمومی همین است؛ یعنی زنان ما چنان گوهر عفاف خود را حفظ نمایند که کلام و سکوتشان، حرکت و سکونشان... حاکی از حیا و عفت باشد و از تمام ویژگیهای خود در اجتماع فقط علم و دانایی و هنر را به منصه ظهور برسانند.

حضور زینب(س) آمیزه شجاعت و تدبی

زینب(س) نه یک قهرمان متهور است که بی باکانه رفتارهای مردانه از خود نشان دهد، بر ترک اسبی بنشیند و چکاچک شمشیرش دیگران را بلرزاند.
گاهی دیده می شود که در راستای به وجود آوردن ادبیاتی که هویت گمشده زنان را به آنان برگرداند و یا نقشهای مفرط جنسیتی را از آنان بستاند، بی سلیقگی می شود و حضوری برای زنان در صحنه های اجتماعی و سیاسی به تصویر کشیده می شود که کمتر مردی هم جرأت عملی ساختن آن نقش را دارد. آری، اگر برای به دست آوردن این هویت و اتخاذ بهترین اسلوب از زلال وحی فاصله گرفتیم، یا در غوغای افراط خواهیم افتاد و یا در ورطه تفریط.
زینب(س) چنان شجاع و نترس است که از گفتن کلمه حق نزد حاکم ستمگر ابایی ندارد. پس از حضرت سیدالشهدا(ع) اولین کسی است که به میدان می رسد و آخرین کسی است که در دشت بلاخیز کربلا سوار بر محمل می گردد. سپری است که تازیانه ها بر جانش می نشیند، اما کلام او همه دشمنان را بیچاره کرده است. همه از عبیدا... می ترسند و عبیدا... از زینب(س)، عبیدا... و همه از یزید می ترسند و یزید از زینب(س)، ولی این شجاعت چنان تدبیر شده است که در عین دلاوری هم جان او و هم جان همه خاندان و از همه مهمتر حریم امامت، تا برگشتن به مدینه حفظ می شود و اینها همه مدیون سایبان مستحکم تدبیر شجاعانه و شجاعت مدبرانه زینب(س) است.


یاتی معقول

از آنچه گذشت؛ نتیجه شد که گاهی وظیفه اقتضا می کند زن مسلمان با حفظ تمام آنچه دنیای امروز نامش را محدودیت و قواعد دست و پاگیر می گذارد، وارد عرصه اجتماع گردد.
ضرب ویژگیهای فردی و رفتارهای شخصی زینب(س) در عناصر فعالیتهای اجتماعی ایشان نشان می دهد که او در مسیر حیات معقول بهترین اندیشه، گفتار و رفتار را برای شرکت در فرآیند هدایت، انسان پروری و تاریخ سازی انتخاب نمود.
گاهی خروشیدن و فریاد را و گاهی گریه و مویه را برمی گزیند، چنانچه گاهی فقط زنان را مخاطب قرار می داد و از همه لوازم برای جذب شنونده از اقشار مختلف زنان بهره می یافت. و گاهی زنان و مردانی را که در راهی گرد آمده بودند، مخاطب قرار می داد و مسؤولیت فراموش شده را به خاطرشان باز می گرداند.
تأثیر نفوذ کلام او به گونه ای بود که همه را جذب کرده و تحسین همگان را برمی انگیخت. هنر زینب(س) در تدابیرش، آگاه ساختن افراد جاهل، غیرتمند کردن عناصر آگاه ولی بی تفاوت، موافق ساختن مخالفان و یا به انزوا کشاندن و در انفعال قرار دادن آنها بود. همه این تلاشها در شرایطی صورت می گیرد که گاهی همین خانمی که در اوج شکوه و جلال است، فرزندزاده پیامبر و دارای سطوت علی و عظمت و وقار زهراست، وقتی وارد شام گردید، شأن او را مراعات ننمودند.
طبیعی است، مردمی که از زمزم ولایت سیراب نگردیده اند، توفیق باریافتن به محضر عقیله بنی هاشم را درنیابند، ولی زینب(س) باید این مردم را آگاه سازد و خاطره شیرین همراهی با خاندان وحی را به ذائقه اینان بچشاند. این زینب است که در مسجد اموی با تشکیل مجالس سوگواری چنان انقلابی به پا می کند که وقتی این زنان را وداع می گوید، 400 زن از اشراف شامی و از پستوهای کاخهای اموی بی اعتنا و بلکه منزجر از خواست همسران خود، همانانی که دستشان به خون حسین(ع) آلوده است، به بدرقه آمده اند و یکسره از بانوی خویش حلالیت می طلبند.


زینب و مقابله با تحریف حقایق

یکی از محورهایی که بالاترین سرمایه گذاری را در تلاشهای مذبوحانه حکام به خود جلب نمود، تحریف عاشورا و عاشوراییان و مصادره وقایع به نفع ستمگران بود که البته سخت در این مصاف ناکام ماندند.
مذاکرات زینب با عبیدا... و یزید، به خوبی نکته فوق را حکایت می کند. یکی از تحریفهای مهم که از طرق مختلف تبلیغ می شد ، اسناد قضایا و شهادت حضرت ابی عبدا...(ع) به خداوند است.تفکرات اشعریگری در تحکیم اباطیل فکری که به وسیله بنی امیه تشدید می گشت، بهترین اهرم فرهنگی برای توجیه جنایات بود. از طرف دیگر، پیدایش مکتب کلامی اشاعره در دوران بنی عباس در یک برهه، ریشه در توجیهات بنی امیه از حوادثی نظیر کربلا دارد.
در حالی که دسته قابل توجهی از مسلمانان از فرهنگ علوی و اندیشه شیعی فاصله گرفته اند و بسیاری از صحابه و تابعین از هوش علمی برای تحلیل عقلانی قضایا بی بهره اند، رواج اندیشه جبریون در مسیر حکومتهای وقت مفید می افتاد.فرهنگ سازان جامعه که طایفه بزرگی از جعل کنندگان احادیث بودند، بخشی از این تفکرات را به صورت فرهنگ عمومی در آوردند. بدیهی است، تا چنین فضای فرهنگی در بین مردم فراهم نشود، نمی توان به این راحتی دست را به خون پاکترین انسانهای روی زمین آلوده ساخت و از گزند واکنشهای مردم و یا حداقل سؤال اندیشه ورزان جامعه، خلاصی یافت.
بر این اساس بود که هم عبیدا... و هم یزید در یک برنامه هماهنگ این فاجعه را به خواست الهی که هیچ قدرتی را یارای مقاومت آن نبود، استناد داد و خواستند که خود را در مقابل مردم و تاریخ تبرئه نمایند.
فقراتی از این گفتگوها که دلالت بر مضامین فوق می کند، از این قرار است:زمانی که عبیدا... متوجه حضور بی بی زینب کبری(س) در مجلس خود شد، این جمله را به زبان آورد:
«سپاس خدای را که شما را مفتضح نمود و دروغتان را فاش کرد. و در مرتبه بعد تحریف خود را مستحکم ساخت؛ چگونه دیدی کار خدا و تقدیر او را نسبت به برادرت حسین؟»
حضرت زینب(س) در اینجا وظیفه ای در مقابل زمان خود و مردم آن دیار احساس می کند و وظیفه ای در تاریخ و وظیفه ای در مقابل اندیشه ناب دینی که دامانش را از خرافه ها بپیراید.
شاید در افق اندیشه حضرت زینب(س) دو نکته اساسی وجود داشت که بر اساس آن جواب خود را منعقد فرمودند یکی از اهداف عبیدا... تیره ساختن چهره اهل بیت(ع) است و دیگری اسناد واقعه به خداوند است.
بر این اساس، زینب کبری(س) هم در این مقام و هم در مقابل منازل و معابر که فرصتی می یافت، بر تطهیر قافله اهل بیت(ع) از اتهامها تلاش وافر داشته و مداوم انتساب خود را بر حضرت ختمی مرتبت(ص) که طبعاً مورد وفاق همه مردم آن روزگار بود، یادآور می شود. همچنان که آیه تطهیر را مستمراً به خاطر آنان باز می گرداند و عظمت و پیراستگی خاندان وحی را یادآور می شود.
در مرتبه بعد، حضرت در جواب جمله دوم ابن زیاد، به یکی از عمیق ترین آموزه های قرآنی و اندیشه های کلامی اشاره می کند.
رابطه افعال آدمیان با مشیت و اراده الهی، خواه عمل صحیحی باشد خواه باطل، در حوزه قضا و قدر الهی تفسیر خاصی دارد که فهم آن، خرد ورزان مسلمان را هم از ورطه جبر نجات می دهد و هم از دام تفویض می رهاند.
حال که زینب و عقیله بنی هاشم سر رشته افاضه را به دست گرفته، آن روی سکه را می نماید. اگر عبیدا... اصرار دارد که نقش خداوند را در غائله کربلا ببیند و دست خدا را مؤثر بداند، آگاه باشد که دست خدا در کربلا نمایان بود. البته خدا حسین(ع) را طلبید و او ذبیح عطشان خداست. آن رشته نورانی که کربلا و مصرع عشاق را به خداوند ربط می دهد، تمام زیباییهای کربلاست.
اما عبیدا... این رویه را نمی بیند و این تعاریف جدید را نمی فهمد.
نظیر همین سیاست مزورانه در شام نیز به دست یزید اجرا شد. یزید و تمام سپاهیانش را همچون وسیله بی جانی مسحور اراده خداوند وانمود کرد که اگر حسین(ع) کشته شده، خدا او را کشت و اگر من امروز بر تخت شاهی جلوس کرده ام، خدا خواسته است.
حضرت زینب(س) در اینجا درنگ را جایز ندانسته و با کلامی بی نظیر او را بر تخت رسوایی اش ذوب نمودند.
ضعف، انفعال و بیچارگی واکنش یزید در مقابل کلام قاطع حضرتش کاملاً هویداست.
سکوت طولانی یزید پس از خطبه غرای زینب(س) و اظهار ندامت و پشیمانی او، بزرگترین شاهد پیروزی قهرمان میدان عقیله بنی هاشم بود.
حضرت زینب(س) در مسیر سفر و بخصوص در کوفه، چند اصل مهم را مورد نظر و تذکر قرار دادند:

الف) زنان و مسؤولیتهای اجتماعی

این فریاد زینب(س) است، وقتی صدای شیون زنان کوفه را می شنود:
ساکت باشید ای اهل کوفه، مردان شما ما را می کشند و زنان شما بر ما گریه می کنند؟ (بحارالانوار/ ج45/ ص115 )
مرحوم شیخ مفید در امالی از قول راوی جذلم بن سیتر، صحنه دردناک ورود اهل بیت(ع) را به تصویر می کشد. مدتی است مردم شاهد آذین بندی شهر هستند. وقتی اسرا وارد شهر شدند همه زنان به قصد تماشا آمده اند، ولی زینب(س) تماشاخانه زنان کوفه را به کلاس درس و دادگاه تاریخ بدل کرد. زینب کبری(س) از گریه زنان متعجب است؛ اگر مردان شما ما را کشتند، گریه شما برای چیست؟
توضیح کلام ایشان این است که با گریه نمی توان این ننگ را شست. پس مسؤولیتهای اجتماعی شما زنان چه می شود؟ شما هم به اندازه مردانتان مقصرید.


ب) تفسیر حقیقت امامت

زینب(س) از عاشورا خبر می دهد ولی از باطن واقعه، بدترین جرم و فساد آن جرم و فسادی است که آثار خود را به زودی از میان اجتماع جمع نمی کند، بلکه ابعاد آن زمان و مکان را درمی نوردد و دامان نسلها را می گیرد. کربلا زخم کاری بر پیکره اسلام بود که عفونت جنایتهای انجام شده در آن تا مدتها این پیکر را بیمار نگهداشت.
بیماری که از تیمار طبیب حاذق نیز تا مدتها کم بهره گشته و استتار تقیه امام و یارانش را پوشش داده بود.حسین(ع) متن ولایتی است که زینب(س) شارح آن است. ایشان،امام را پناهگاه خوبان، مظهر قدرت وعلم امت و شاهراه هدایت معرفی می کند.


ج) مسلمانی بی خاصیت

مسلمانی فقط طریقت نیست، شریعت هم هست. ایمان باطنی بدون گردن گذاری به لوازم مسلمانی ایمان نیست. گرچه این ندا دیرزمانی بود که بر گوش مسلمین خوانده می شد، ولی زینب(س) به مردم فهماند که مسلمانی آن نیست.مسلمانی که وظایف خطیر اجتماعی را بشناسد، بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم نخروشد، بر به غارت رفتن مواریث نبوت نشوبد، پاره سنگی بی خاصیت و گیاه بر مزبله است.چنان آدمیانی مانند سبزه زار بر زباله ها و یا نقره بر قبرستان هستند.انحصار و محدودیت دینداری در اعتقاد قلبی و بی توجهی به دستورات گرانبار بخصوص وظیفه خطیر امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از اساس دین یعنی ولایت، بهترین بستر برای تاختن حکام و سلاطین ستمکار است.
بی جهت نیست که رشد فزاینده صوفی گری را در عهد بنی العباس و پس از آن مشاهده می کنیم که هر لحظه مسلمین را به شعایر دین بی میل کرده تا آنان نیز به نوبه خود به حکومت هر فاسقی تن دهند. آری، این گونه تصوف، افشانده همان روحیات است.تا مردم را نسبت به لوازم مسلمانی بی تفاوت نسازند و دیدگاه پلورالیستی نسبت به شریعت را ترویج نمایند. هر نااهلی نمی تواند حکومت دینی را به دست گیرد. ناگزیر باید تفکرات مختلف را به عنوان اندیشه دینی و اشخاص متفاوت را به عنوان شخصیتهای دینی ولو در وجهه خلیفه مسلمین به رسمیت شناخت تا علی و امام مجتبی و سید الشهدا(ع) و سلاله او در حد شهروندی جامعه تنزل کنند و آن گاه بتوان به راحتی بر روی آنان تیغ کشید.
و چنین بود که زیرکی حضرت زینب(س) که از زلال علم لدنی سرچشمه گرفته بود، حادثه کربلا را در جریان واقعیتها و حقیقتها به حرکت انداخت و آن را یک استثنا در طول تاریخ بشریت قرار داد و این ما هستیم که همه ساله به دعوت او در کوثر حسینی، خود را تطهیر می سازیم.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 1:5 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در آن سالها که گلشن امامت علی مرتضی، تحت مراقبتها و حمایتهای بی دریغ خاتم رسولان بود، و دامن پرعاطفه و قدمهای پر برکت سید انبیا(ص) هر روز بر صحن و سرای بوستان علوی مرتضی(ع) می سود، درست در پاکترین بیت خدا و پاکیزه ترین مأمن ولا، و در طلیعه فرخنده پنجمین روز از ماه جمادی الاول، گل وجود زینب سر از گلشن رسالت برآورد. و این عبیر بهشت بود که نکهت جنان را بر شاخسار همیشه بهار ایمان و سرای عظیم ترین مرد قرآن می نشانید.
گلشنی که قامت با صلابت امیر ایمان بر ساحت اقدسش می درخشید و عطر وجود فاطمة الزهرا از حریم الهی اش می تراوید.
و زینب که خود از تبار پاکیها بود، در پاکترین مهد خدا رویید و در دامن بهترین برگزیدگان او و اصحاب شریف کسا(ع) بالید. چون سه روز از ولادت عطیه بهشتی فاطمه می گذشت؛ رسول خدا که در سفر بود، عزم مراجعت نموده و از سفر باز می گردد. و چون میوه معطر دامن زهرای اطهرش را می بیند، ابتدا او را به آغوش کشیده و بر سینه جان گرامی می فشارد و آنگاه رخسار ملکوتی را به سیلاب روان شده از شط دیدگان می سپارد. چون فاطمه تاب بر نظاره چشمان اشک اندود پدر نمی آورد و به جستجوی علت، می آید، رسول(ص) در پاسخش چنین می فرماید که دخترم ! این کودک قرار است بعد از من و تو به مصائب وسیعه و امتحانات عدیده، آزموده شود. آنگاه دستان الهی را به دامن عرش کبریائی اش می آویزد و افلاک را در نامگذاریش به مساعدت طلبیده،خود گوش به زنگ سروش آسمان می شود، اینجاست که می گویند، پیکی از جانب سبحان، نام نیک زاده امیر ایمان را از لوح محفوظ آسمان به جانب رسول رحمان آورد. و او لاله وش زهرائی اش را «زینب» نامید.
زینب یعنی زینت جان امیر عرب، یعنی انیس تنهایی های مادرش زهرا، یعنی نازپرورده دامن رسول خدا، اسوه وفا، دارای منزلتی عظیم و والا، زینب یعنی دامنی از عطوفت خدا که گسترانیده شده بر حریم آل ا... . یعنی صاحب سجایای ستودنی و القاب نیکو و پر معنی مانند: عالمه، عامله، زاهده، فاضله، فهیمه، وحیده، صدیقة الصغری، نائبة الزهرا، ملیکة النساء، شریکة الشهداء و بسیار القاب شریف دیگر که هر یک خود شاهدی عینی بر زندگانی مشحون به رشادت و شجاعت این رشیده نینوا و نور دیده مرتضی(ع) می باشند. زیرا صابره محتسبه علی، چون به چهارمین بهار رویش خود رسید، مأمن عطوفت دنیا، رسول مهربانیها، دامن از بوستان علی مرتضی کشانید. خزان عمر شریف رحمة للعالمین، رسول پاک و امین، بر لاله درون زینب داغی جگر سوز نشانید. هنوز شراره های این داغ بر جگرش بود که با سفاکی کفر طینتان در پرپر نمودن عزیزترین پاره جان، روبه رو شد. رویا رو شدنی بسیار صعب و مشکل بود، آن چنان که می توانست کمر کوه قامتان را به زبونی بفرساید. اما می بینیم که شانه های عقیله خردسال هاشمی تبار، با همه این محنت روزگار کنار می آید و آنها را در کوره صبر جمیل ذوب می نماید و بر جان شیدا شده خود می نشاند.
گرچه عالمه بی معلم زمان است، اما خوشه چین خرمن نیک ترین آموزگاران بشریت و الگوهای فضایل انسانیت نیز هست. زیرا از همان روزهای نخست بعد از رحلت رسول خدا، بوضوح می بیند که مادرش زهرا، یکه و تنها ایستاده و از وصایت مصطفی(ص) بر ولایت مرتضی(ع) دفاع می کند. انگار روی سخن زهرا(س) با نوگل دامنش نیز بود که در این صحنه ها آهنین و آبدیده اش می نمود و بر صلابت و استواریش می افزود. زیرا زینب خردسال بعد از مادر، باید جرعه نوش صبر جمیل از جام امیر صابران و مولای عاشقان شود. در ظلمتی، 25 ساله که مولای شیعیان، عزلت نشین جهل بی خردان شد، زینب همگام و همدوش پدر، مانند همان چاه صبوری اش بود. حتی این روزهای آخر، رخسار زرد فام حیدر را، در خضاب خون شده، ازشکاف سر نیز دید و فقط آرام و در سکوت، شمع جان از روزن دیده می رهانید. زیرا اگر پرده های طاقت خود می درانید، ناله های سوزناکش، چون سوهان بر طاقت حسنین می سایید. و اصلاً در آیین حیدر، هم چنین مرسوم نبود. و دیگر اینکه اینها تمام مصائب زینب نبود.
هنوز قرار است که تپش جان برادر را در جام زهراگین خدعه ببیند و لبان سبز فام او را در پرواز جانش به نظاره بنشیند. باید همراه مظلوم کربلا، پای بر مغیلان دشت بلا بگذارد. رأس بریده حسینش را بر نیزه جفا و سرخ فامی دشت نینوا را به خون سالار شهدا ببیند. او نیک دریافته بود که صفحات مبارک عمر شریفش چون شکنج ورقهای غنچه، با صبوری گره خورده است. و دانست که باید رازدار خدا در مصائب خاندان ولا باشد. شاید هم از همین رو بود که چون پسر عموی بزرگوارش عبدا... ابن جعفر طیار بر در خانه علی(ع) ایستاد و با دنیایی از حجب و حیا، محبوبه مصطفی(ص) را از شیر خدا طلب نمود، زینب(س) شرط همراهی اش با حسین(ع) را در تمام هجرتها، بر لوح آسمانی پیوند روحانی اش می نگارد و او که شرافت پیشه اش بود و شجاعت ریشه اش و سخاوت تمام اندیشه اش، مردانه، شرط ایمانی زینب(س) را بر دیده منت می نهد و تاج همسری زینت خانه علی(ع) را بر سر. که البته حاصل این عقد الهی، پاک نهادانی شدند چون علی زینبی، عون، محمد، عباس و ام کلثوم(ع). عون و محمد در ماجرای کربلا، جرعه نوش جام بقا شدند و زینب(س) شیدایی دشت بلا که دیگر ام الشهدا نیز شده است، با کاروان اسرا می رود تا حماسه سرای عاشورا شود.
زیرا زینب(س) شعبه ای از فصاحت و بلاغت امیر ایمان را در خانه پر تپش جان دارد. آن سان که خطابه مولایش در کوفه، سنگ وجود کوفیان می شکافد و شرم ندامت بر جان بی وجودشان می نشاند، به نحوی که انگشت حیرت به دهان گرفته مات و مبهوت می مانند که این رشیده عقیله کیست ؟ «به خدا قسم زبان سخنور علی به کام دارد» !!نه تنها کوفیان که حتی حاکم بظاهر مقتدر شام را نیز به عجز و لابه ای زبونانه می کشاند، آنجا که پیشینه تاریک بردگی و جگر خوارگی اجدادیشان را بر خیرگی نگاهشان می نشاند. زینب نه تنها در میدان فصاحت چنین فروزان و منیر می تابد، که از لحاظ ایمان هم آن چنان که سطور پاک حیاتش فریاد می کنند، او سرآمد زمان و نخبه دوران است. انگار ملکوت آسمان در قلب مطهر و روان روحانی اش منزل گسترانیده است که امواج فتن روزگار و حتی محنتهای بیشمار هم نمی تواند موجی بر ملکوت رخسارش بنشاند. چنان جرعه های صبر جمیل بر مصائب کبیر می فشاند که دیگر کویر سختیهای دنیا برایش بهار معرفت خدا می شود. مثلاً در همان بیابان نینوا که در نهایت مصیبت و ابتلاست، باز بر فراز معرفتی بی انتها نیز می بینیمش. زیرا با وجودی که حضور برادر را در کنار خود بسیار مغتنم می داند و از فقدانش بسیار حذر دارد، اما جنازه پاره پاره او را در گودال قتلگاه، چون شاه بیتی عارفانه، عاشقانه و جاودانه در راستای تحقق هدف غائی آفرینش و کمال انسانیت می خواند. به نحوی که در وصفش جمله تاریخی «ما رأیت الا جمیلا » نیز می سراید. این اوج عظمت انسانی و آخرین نقطه بصیرت روحانی ست و بیان می دارد که زینب(س) دریا شده، در عظمتی لایتناهیست. و حیات شریفش سرشار از سطور پاک خدایی، معرفت کبریایی و عرفان متعالیست. صبوره نینوا حدود یکسال و نیم بعد از واقعه جانسوز کربلا و با پشت سر گذاشتن مصائب عظیم عاشورا، مرغ جان از محبس تن رهانید و جان گرامی به جانانه بازگردانید.
سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
ذوالجناح داد خواهی بی سوار و بی لگام
در بیابانها رها می ماند اگر زینب نبود.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 1:5 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

د

ر مقاله حاضر نویسنده ضمن ارائه تحلیلی کوتاه و گویا پیرامون معراج های حادثه کربلا از مقطع عاشورائی زندگی زینب(سلام الله علیها)به عنوان زیباترین الگوی بشریت در طول تاریخ یاد می کند و او را به عنوان یک انسان کامل معرفی می نماید. با هم آن را از نظر می گذرانیم :

برخورد گزینشی خداوند با زندگی پیامبران

بی گمان برای هر کسی و یا هر چیزی اوجی است که اگر تنها آن بخش از حیات وی وجود داشته باشد و برای آن پیش و پسی نباشد همان بخش از زندگی او برای درک فضیلت و مقام وی کافی خواهد بود. اگر به قرآن و آیات آن نگاه کنید درمی یابید که قطعه ای از زندگی پیامبران(علیهم السلام) در آن مطرح می شود. گاه در آیه ای از آن همه زندگی، تنها اوجی انتخاب و گزینش می شود که بتواند الگو باشد. خداوند در آیات قرآن به شکل گزینشی با زندگی پیامبران برخورد می کند و تنها اوجی را برمی گزیند که قابلیت و شانیت الگوسازی و الگوپردازی را دارا باشد. آن بخشی که تضاد با الگوسازی دارد به شکل نقد طرح می شود و از مردم خواسته می شود که آن بخش را نادیده انگارند و همان راهی را نروند که در تفسیر و تحلیل الهی نتیجه آن جهل به مفهوم قرآنی و دوری از حقانیت و دست یابی به کمال و معراج است. آیات بسیاری را می توان یافت که به این شکل به مسایل می پردازد.
از این شگفت انگیزتر آن که قرآن از میان هزاران پیامبری که به عنوان الگو و راهنما فرستاده است تنها به شماری محدود می پردازد که بیش از سی نفر نمی باشند. این شمار اندک نیز زندگی شان به گونه ای مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد که قابلیت الگوسازی و الگوپردازی را دارا باشد. گزارش کوتاهی که گاه از پیامبران بزرگ ارایه می شود بخش هایی است که بتوان آن را اوج هر حرکتی دانست که دیگران در زندگی طولی خویش بدان نیازمند می شوند. بخش هایی که به زندگی فردی و شخصی و یا اجتماعی افراد مرتبط و مربوط است به صورت گزینشی انتخاب شده است.

پیامبر خاتم؛ الگوی صد درصد قرآنی

در روان شناسی وقتی به الگوها می رسند هرگز الگوی کامل واحدی در همه حوزه ها معرفی نمی شود بلکه از افراد خواسته می شود که در هرحوزه ای از حوزه های زندگی، شخصی را الگو قرار دهند. این مساله در آیات قرآنی نیز مورد توجه است و قرآن هرگز همه پیامبران را به شکل الگوی کامل مطرح نمی کند و حتی از میان پیامبران اولوالعزم حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به عنوان الگوی قابل پیروی مطرح می سازد اما در عین حال استثنایی را در آن بیان می کند. تنها شخصی که در قرآن به عنوان الگوی صد درصد کامل مطرح می شود پیامبر اکرم(ص) است که خداوند می فرماید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه (احزاب.21) برای شما در زندگی، پیامبر(ص) به عنوان الگو و سرمشق کامل مطرح است.
الگوهایی که قرآن مطرح می کند از میان بشر است. از این رو همواره بر جنبه بشری بودن الگوها و به ویژه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تاکید می شود و بارها از زبان آن حضرت بیان می گردد که انما انا بشر مثلکم یوحی الی؛ من همانند شما بشری هستم با این تفاوت که به من وحی می شود.
در حقیقت قرآن می کوشد تا این معنا را تاکید کند که این الگوها و نمونه های برتر، انسان هایی فوق العاده هستند نه این که اینان فوق انسان و بیرون از حوزه انسانیت باشند و قابل پیروی و الگوبرداری برای دیگر انسان ها نباشند. به قول استاد مطهری در حماسه حسینی(ج2ص 292) این که معرفت امام و پیشوا لازم است، برای این است که فلسفه امامت، پیشوایی و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام، انسان مافوق است نه مافوق انسان. به همین دلیل می تواند سرمشق بشود. اگر مافوق انسان بود به هیچ وجه سرمشق نبود. از این رو به هر نسبت که ما به شخصیت ها و حادثه ها جنبه اعجازآمیز و مافوق انسانی بدهیم از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کرده ایم.
بنابراین انسان هایی که به عنوان الگو و سرمشق مطرح می شوند انسان هائی همانند دیگر انسان ها هستند با این تفاوت که تمام ظرفیت و توانمندی خویش را آشکار کرده اند ولی این موجب نمی شود تا از انسان بودن بیرون روند و به قول شهید مطهری فوق انسان شوند بلکه انسان های مافوقی هستند که توانستند به مقام انسانی خویش دست یابند و سرمشق و الگو شوند.

قطعه ای از اوج

باید توجه داشت که این قطعه ای که انتخاب می شود و به عنوان الگو و سرمشق مطرح می گردد دارای دو معنا و دو جنبه اساسی است. یکی آن که بیان گر اوج کمالی شخص در آن بعد است. چنان که درباره برادری و وفاداری و شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در کربلا می نگریم. این قطعه، اوج شخص را نشان می دهد. بخشی کمالی است که کوتاه ولی گویاست. ما از حضرت عباس در تاریخ، چیز زیادی به یاد نداریم و از جنگ ایشان نیز تنها بخشی کوتاه و اندک که در کنار نهر علقمه رخ می دهد بیان می شود. ولی همین تکه ها و قطعه هایی که تاریخ از آن گزارش می کند اوج ها را بیان می کند که می تواند الگو باشد. الگویی در فداکاری و گذشت و مهر و محبت و شجاعت و وفاداری و اطاعت از فرماندهی که برادر اوست.
جنبه دیگر آن که اگر تنها همین قطعه از تاریخ بود و برای آن پیش و پسی را تاریخ گزارش نمی کرد همین قطعه کوتاه و گویا، اوج انسانیت و برتری وجود آن الگوست. دیگر نیازی نیست که برای زندگی او تاریخی بسازیم و یا با تحریف و یا گردش در جزئیات و وقایع خرد و نادر بخواهیم زندگی کاملی از او ارایه دهیم؛ زیرا همین اوج ها و قطعه های اوج، بیان گر روح بلندی است که این قطعه ها را می سازد و به عنوان الگو به جامعه انسانی پیش کش می کند.
حرکت حر بن یزید ریاحی این گونه است و ما از ایشان تنها همین دیدار را می دانیم و این که چنین حرکتی زمانی معنا و مفهوم خواهد یافت که زندگی وی سرشار از اموری بوده است که او را به چنین شخصیتی رسانده است.
آدمی وجودی دارد که در یک فرآیند شکل می گیرد و به تعبیر قرآن کل یعمل علی شاکلته؛ هرکس بر طبق شخصیت وجودی شکل گرفته اش، عمل می کند. عمل حر بن یزید و یا عباس بن علی(علیهما السلام) خود گویای کمال شخصیتی آنها است؛ بنابراین نیازی نیست که در دیگر قطعات زندگی آنها جست و جو کنیم. این اوج ها هستند که می تواند شخصیت کامل نسان را بیان کند. از این رو تاریخ همانند کاری که قرآن کرده تنها اوج ها را برای الگوبرداری و الگوسازی بیان می کند.

کربلا میدان اوج ها و عروج ها

در کربلاست که بسیاری از اوج ها خود را نشان می دهد. گویی همه شخصیت های کامل و انسان های برتر در این میدان می بایست اوج هایی از زندگی را نشان می دادند تا هر یک الگویی عملی شوند. عباس و حر می بایست آن گونه می رفتند و اوج شخصیت خود را نشان می دادند تا وفاداری و شهامت و فداکاری معنای درستی یابد. در کربلاست که معراج ها معنای واقعی پیدا می کند.
هر یک از شخصیت های هفتادگانه رخداد کربلا الگویی برای فضیلت ها هستند. برخی اوج یک فضیلت را نشان می دهند و برخی اوج چند فضیلت انسانی را و عده ای کامل ترین الگوی شگفت را از خود برای جامعه انسانی به ارمغان می گذارند.
از نمونه های کاملی که می توان ارایه داد حضرت زینب است. شگفت این که از این بانوی بزرگوار جز همین قطعه های تاریخی میدان کربلا و کوفه و عاشورا داستان بسیاری گزارش نشده است، به گونه ای که اگر میدان کربلا و نهضت حسینی نبود شاید تاریخ از این بزرگوار چیزی به یادگار نمی گذاشت که بتوان الگویی چنین برای همگان از مرد و زن باشد. تاریخ از گذشته و یا آینده زینب(سلام الله علیها) سخنی به میان نمی آورد که بتوان براساس آن اسناد معتبری را جست و جو کرد و الگویی را ارایه داد. تنها زمانی که در کربلا قرار می گیریم و با داستان کربلا همراه می شویم الگویی را تاریخ روایت و گزارش می کند که اوج حرکت هایی است که حتی نمی توان از مردی انتظار داشت، حال آن که حضرت زینب(سلام الله علیها)مسئولیت پیام رسانی بزرگ ترین حادثه بشریت را در اوج رذالت ها به نمایش می گذارد. این الگویی است که بشریت را متحول و جوامع بشری را تا پایان تاریخ تحت تاثیر خود قرار داد. اگر پیام رسانی زینب(س) و امام علی بن حسین(علیه السلام) نبود شاید و بلکه به یقین حادثه کربلا در کربلا می ماند و از آن صحرای تفتیده تهدید و ارعاب بیرون نمی رفت. اما حضور موثر و قوی آن بزرگواران بود که حادثه را از قطعه کربلا و زمان عاشورا کند و به همه زمان ها و مکان ها برد.

نمایشگاه اوجها و رذالتها

حادثه ای که امام حسین(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها)و دیگران آن را آفریدند، نمایشی از اوج ها از سوی آنان و رذالت ها از سوی دشمنان بود. بی گمان همه عقده های سرخورده ابلیس و شیاطین در کربلا سرباز کرد و در برابر همه اوج ها و عروج های انسانی در آن جا نمودار شد. این گونه است که استاد مطهری در این باره می فرماید: حادثه امام حسین(علیه السلام) گویی برای ایجاد یک نمایش حماسی و پرخاشگری و تراژدی و وعظی و عشق الهی و مساوات اسلامی و عواطف انسانی، همه در آخرین اوج به وسیله قهرمان های مختلف از پیر و جوان، زن و مرد، آزاد و برده، بالغ و کودک به وجود آمده و همه ابعاد اسلام را نشان می دهد. هم توحید و عرفان و عشق الهی و تسلیم و رضا و نرد محبت با حق باختند و پاکبازی با خدا و در عین حال جنبه اعتراض و پرخاشگری شدید و همدردی با محرومان و هم حماسه اخلاق تحرک و تمحس و شجاعت و حماسه انسانی و هم وعظ و اندرز و سکون خاص به آن و هم برابری و مساوات اسلامی و هم تجلی عالی ترین عواطف اخلاق اسلامی مثل ایثار داستان حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و فداکاری و سبقت در آن. این است جامع بودن قیام حسینی (همان ص 344)
با این همه اوج ها و عروج ها می توان گفت که تمام حقانیت در برابر تمام باطل ایستاد و در آن سرزمین است که شخصیت ها آن چه را در طول عمر خویش آموخته بودند به نمایش گذاشتند و الگوهایی را برای جوامع بشری پدید آورده اند.
حضرت زینب(سلام الله علیها) کاری کرد که زن در جامعه اسلامی نقش واقعی خود را یافت. دیگر تاریخ از مردانگی بیرون آمد و اندیشه های فمینیستی نیز سرکوب شد؛ زیرا زن و مرد در تاریخ کربلا مکمل یک دیگرند و یکی در کارزار مردانه اسلحه بر دوش می کشد و آن دیگر در میدان فصاحت، اسب بلاغت پیام ها را برای فردایی روشن می تازاند.
سخنان وی آن چنان بود که همگان را یادآور حضرت علی(علیه السلام) و خطبه های استوار و شیوا بود. گاه ایشان را ملامت کرد و گاه به آنان هشدار داد. گاه بر ایشان سرکوفت زد و گاه دیگر آنان را با هدف انسانی و اسلامی آشنا کرد. گاه بشارت داد و گاه انذار نمود. گاه عقل و خرد ایشان را برانگیخت و گاه دیگر عواطف ایشان را به حرکت آورد. گاه از اوج رذالت ها گفت وگاه دیگر از اوج و عروج ها و الگوهای عملی در میدان کربلا سخن راند.

معراج انسانی زینب

اگر میدان کربلا را اوج معراج مردان بدانیم در کربلا و کوفه و شام است که حضرت زینب(سلام الله علیها) چند بار به معراج انسانی می رود و در این راه جامعه ای را به رشد اجتماعی می برد. آنان را که در شهوت دنیا راه را گم کرده اند به تازیانه کلام بر می انگیزد.
این گونه است که هر مجلسی برای حضرت زینب(سلام الله علیها) ، معراج می شود و جامعه می تواند هم از خود او و هم از سخنان وی که سخنان معراجی است درس ها بیاموزد. آن گاه که می فرماید: ما رایت الا جمیلا یادآور کلام معصومان مورد ستایش قرآن در سوره انسان است که جز به وجه الله کاری را انجام نمی دهند. اکنون او دوباره الگوسازی می کند که ما جز وجه و رضای الهی نمی خواهیم و جز او نمی جوییم.
این ها نشان گر آن است که آن شخصیت پیش از آن که به کربلا برسد کمال انسانی را پیموده بود. در روان شناسی اثبات شده است که آدمی در هنگام خشم و در زمان فرو ریزش عواطف و احساسات تند، هر آن چه را در ذات و شاکله وجودی اش است نمایان می سازد. این گونه است که حضرت زینب(سلام الله علیها) این چنین در اوج زخم ها و زخمه ها سخن از جمال و جمیل می گوید. اگر از آن همه تاریخ گفته و ناگفته تنها همین قطعه از بهشت زینبی بود، همان ما را بس که این بخش را به حکم برترین ها و اوج ها الگو قرار دهیم و بدانیم که در پس این زن کربلایی چه زن کاملی نشسته است.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 1:3 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

وقتى که زینب به سنّ ازدواج رسید، على براى او کسى را که در شرافت خانوادگى شایستگى همسرى او را داشت برگزید، خواستگاران فراوانى از جوانان محترم و ثروتمند بنى هاشم و قریش براى زینب مى آمدند، ولى براى نوگل خاندان پیغمبر و بانوى خردمند بنى هاشم، عبدالله بن جعفر از همه شایسته تر بود.پدر عبدالله، جعفربن ابى طالب است که ذوالجناحین (داراى دو بال) و اَبوالمساکین (پدر بینوایان) لقب یافت. جعفر، برادرِ تنىِ على و محبوب پیغمبر بود، ابوهریره در باره جعفر مى گوید:
پس از رسول خدا(ص)، بهتر از جعفربن ابى طالب کسى نبود.
جعفر هنگام ستمگرى و سختگیرى قریش، براى حفظ دینش به حبشه هجرت کرد، و وقتى که از حبشه با عده اى از مسلمانان به مدینه بازگشت، رسیدنِ او به مدینه با فتح خیبر مصادف شد، رسول خدا، جعفر را در بغل گرفت و ببوسید و چنین گفت:
«نمى دانم از آمدن جعفر دل شادترم و یا از فتح خیبر».
و نیز از رسول خدا شنیده شد که مى فرمود:
«مردم از ریشه هاى گوناگون هستند، و من و جعفر از یک ریشه هستیم».
جعفر با سپاهى که در سال هشتم هجرت به سوى روم مى رفت، عازم جهاد با رومیان شد.
رسول خدا چنین قرار داده بود که فرماندهى سپاه با زیدبن حارثه (1) باشد و اگر او کشته شود فرماندهى با جعفربن ابى طالب خواهد بود.(2)
سپاهیان اسلام رفتند، تا به حدود بَلْقاء رسیدند، در آن جا با سپاهیان هِرْقِل روبه رو شدند.
مسلمانان در دهکده موته جاى گرفتند و جنگ خونینى در گرفت و زید در حالى که پرچم رسول خدا را در دست داشت و جنگ مى کرد، رومیان او را با نیزه هاى خودشان قطعه قطعه کردند.
جعفر، پرچم را به دست گرفت و به نبرد پرداخت. تااین که دست راستش از تن جدا شد. جعفر علم را به دست چپ گرفت و به نبرد ادامه داد، دست چپش هم جدا شد. علم را در بغل گرفت و آن قدر پاى دارى کرد تا کشته شد. جعفر نخستین فرزند ابوطالب است که در راه اسلام کشته شده.
مادر عبدالله بن جعفر، اَسْماء دخت عُمَیْس است، وى خواهر میمونه اُمّ المؤمنین و سَلْمى همسر حمزة بن عبدالمطّلب و لُبابه همسر عباس ابن عبدالمطّلب است.(3)
جعفر با اسماء ازدواج کرد و او مادر همه فرزندان جعفر است. اسماء پس از شهادت جعفر به همسرى ابوبکر درآمد و براى او محمدبن ابى بکررا آورد و پس از مرگ ابوبکر، على بن ابى طالب او را گرفت، اسماء براى على، یحیى و محمد اصغر را آورد.
واقدى در تاریخش مى گوید که عون و یحیى را بیاورد.
شوهر زینب، عبدالله بن جعفر، در حبشه متولد شد، عبدالله، نخستین نوزاد است از مسلمانان مهاجر به حبشه که در آن دیار به دنیا آمده است.
ابن حجر در اصابه(4) نقل مى کند که رسول خدا فرمود:
«خوى و خلقت عبدالله به من مى ماند» سپس دست راست عبدالله راگرفته و چنین فرمود:
«بارالها! خاندان جعفر را برقرار بدار و کسب وکار را براى عبدالله مبارک گردان».
این جمله را سه بار مکرّر مى کند. و سپس مى فرماید: « من در دنیا و آخرت سرور آن ها هستم».
عبدالله مردى بود بزرگ، جوان مرد، دلیر، پاک دامن، و مرکز جود و سخا نامیده شد؛ احسان فروشى نمى کرد و نیکى را نمى فروخت و هیچ مستمندى را از در خانه اش ناامید بر نمى گردانید. محمدبن سیرین مى گوید:
بازرگانى شکرى به مدینه آورد و به فروش نرفت. این خبر به عبدالله بن جعفر رسید. به پیش کارش فرمان داد که آن شکر را بخرد و به مردم ببخشد.
یزیدبن معاویه مال گزافى به طور هدیه براى او فرستاد. موقعى که مال به دست عبدالله رسید، آن را میان اهل مدینه قسمت کرد و از آن به منزل خود هیچ نبرد.
این شعر عبدالله بن قیس رقیات است که مى گوید:
من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چون مى دانست که مال باقى نخواهد ماند، به مستمندان و بى چارگان ببخشید و نام خود را جاویدان کرد.
و این سخن عبدالله بن ضِرار است که در ستایش عبدالله مى گوید:
اى فرزند جعفر، تو بهترین جوان مردان هستى و براى هر کس که درِ خانه ات را بزند و فرود آید بهترین میزبانى.
میهمانانى بسیار در نیمه شب به خانه تو آمدند، هر غذایى که خواستند آماده بود و چه سخنان شیرینى از تو شنیدند و چه گشاده رویى هایى از تو بدیدند.
ابن قُتَیْبَه در عیون الاخبار نقل مى کند(5) که هنگامى که معاویه از مکّه باز مى گشت، به مدینه آمد و هدایا ومال بسیارى براى حسن و حسین و عبدالله بن جعفر و محترمان دیگر قریش فرستاد.
به فرستادگان سفارش کرد که پس از رسانیدن مال، قدرى درنگ کنند و ببینند هرکدام با هدایاى خود چه مى کنند. وقتى که فرستادگان رفتند که هدایا را برسانند، معاویه به اطرافیان خود روى کرده، چنین گفت:
اگر بخواهید، به شما مى گویم که هر کس با هدیه اش چه خواهد کرد.
اما حسن، مقدارى از عطریاتِ هدیه اش را به زنان خود داده و بقیه را به هر کس که نزد او بود، مى بخشد.
اما حسین، از کسانى که پدرانشان در صفّین کشته شده و یتیم شده اند، شروع مى کند، اگر چیزى بماند، شترهایى قربانى کرده و تقسیم مى کند و شیر تهیه کرده به مردم مى دهد.
اما عبدالله بن جعفر، به غلام خود مى گوید: بدیح، قرض هاى مرا ادا کن و اگر چیزى ماند وعده هایى که به مردم داده ام انجام بده.
و اما فلان...تا آخر.
فرستادگان که بازگشتند و هر چه دیده بودند گزارش دادند، همان طور بود که معاویه گفته بود.
عبدالله در بخشش هاى خود اسراف مى کرد، و از آن که مالش از میان برود و یا به دشمنانش برسد ابایى نداشت.
اگر در کَفَش به جز جانش نباشد، همان را خواهد بخشید، حاجتمند باید از خداى بپرهیزد که آن را تقاضا نکند.
زناشویى مبارک بارور شد؛ زینب دختر زهرا براى عبدالله بن جعفر چهار پسر آورد: على، محمد، عون اکبر، عباس، هم چنان که دو دختر آورد که یکى از آن دو اُمّ کلثوم است که معاویه با زیرکى سیاسى خود مى خواست او را به همسرى یزید در آورد، تا از پشتیبانى بنى هاشم استفاده کند. عبدالله، اختیار دختر را به دست خالوى او امام حسین داد، آن حضرت هم دختر را به پسر عمویش قاسم بن محمدبن جعفربن ابى طالب تزویج کرد.
ازدواج زینب میان او و پدر و برادرانش جدایى نینداخت، محبت امام على به دختر و برادر زاده اش به اندازه اى بود که آن دو را هم چنان نزد خود نگاه داشت تا وقتى که على زمام دار مسلمانان شد و کوفه را پایتخت قرار داد، آن دو با آن حضرت به کوفه آمدند و در مرکز خلافت زیر سایه امیرالمؤمنین مى زیستند.
در جنگ هاى آن حضرت، عبدالله در کنار عموى خود ایستاده و نبرد مى کرد ویکى از سرداران آن حضرت در صفّین بود.
مردم که مى دانستند عبدالله نزد دودمان پیغمبر ارزش واحترامى دارد، اورا وسیله اى پیش امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین قرار مى دادند؛ چون که خواهش او رد نمى شد و امیدش ناامید نمى گردید.
در اصابه از محمدبن سیرین نقل مى کند که یکى از دهقانان اراضى سواد(6) از عبدالله خواست که در باره حاجتى باعلى سخن گوید، على حاجت آن مرد را برآورد. آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد، عبدالله آن را نپذیرفت و چنین گفت: ما نیکوکارى را نمى فروشیم.(7)
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین(8) نقل مى کند:
وقتى که حسن بن على از دنیا رفت، اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتى که امام حسن نموده بود خواستند که آن حضرت را در کنار رسول خدا به خاک سپارند، بنى امیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروانِ حَکَم چنین مى گفت:
چه جنگ هایى که از صلح بهتر است؟ آیا عثمان را در دورترین نقاط بقیع دفن کنند، ولى حسن در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشیر بردارم، هرگز این کار نخواهد شد.
حسین نپذیرفت و گفت: چاره اى نیست جز آن که برادرش در کنار جدّش به خاک سپرده شود. نزدیک بود فتنه اى روى دهد، اگر عبدالله جعفر پا در میان نمى گذاشت.
او به پسر عمویش حسین عرض کرد:
تو را به حق من که کلمه اى برزبان نیاورى.
عبدالله، عمو زاده خود حسن را به سوى بقیع برد و در همان جایى که مادرش زهرا به خاک سپرده شده بود(9) دفن گردید(10) و مروانِ حکم بازگشت. زینب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟
مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب در این اوقات خوددارى مى کنند؛ زیرا که او در خانه و روبسته زندگى مى کرده و ما نمى توانیم مگر از پشت پرده وى را بنگریم.
ولى پس از گذشتن ده ها سال از این تاریخ، زینب از خانه بیرون مى آید و مصیبت جانگداز کربلا او را به ما نشان مى دهد و کسى که او را به چشم دیده براى ما وصفش مى کند و چنین مى گوید - چنان که طبرى نقل کرده است: گویا مى بینم زنى را که مانند خورشید مى درخشید و با شتاب از خیمه گاه بیرون مى آمد.(11)
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: زینب دختر على است.
هنگامى که زینب پس از شهادت امام حسین به مصر مى رود، عبدالله بن ایوب انصارى در وصفش مى گوید:
...به خدا که من صورتى مانند آن ندیدم، گویا پاره اى از ماه بود.
در صورتى که این بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگى خود بود، غریب بود، خسته و کوفته بود، مصیبت زده و داغ دیده بود، پس جمال زینب در آغاز جوانى پیش از آن که سالمند بشود، و مصایب جانگداز خوردش کند و جام داغ دیدگى را تا پایان بدو بنوشاند، چگونه بوده؟!
اما شخصیت زینب، بهتر است که - در این جا نیز - منتظر شویم تا این که حوادث از دلیرى و پاى دارى او پرده بردارد، و او را در بهترین نمونه از دلاورى و زیربار ظلم نرفتن و بزرگ منشى به ما بنمایاند.
به همین زودى تعجب مورّخان از ایستادگى زینب واستقامت او در برابر یزیدبن معاویه آشکار مى شود.
ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مى کند که از قدرت زینب در سخن و نیرومندى اش در استدلال خبر مى دهد.(12)
و در آینده نزدیکى مردم آن عصر در کربلا و در مجلس استان دار کوفه و مجلس یزیدبن معاویه سخنانى از زینب مى شنوند که فصاحت و بلاغتش همه را متعجّب مى کند، به همان اندازه اى که امروز ما را به تعجب مى اندازد و همگى به فوق العادگى او و سخنورى او و سحر بیانش گواهى مى دهند.
جاحظ در کتاب البیان والتبیین از خُزَیْمه اسدى نقل مى کند:
پس از شهادت امام حسین وارد کوفه شدم و سخنان پر مغز و شیواى زینب را شنیدم، من ناطق تر و گوینده تر از او زنى را ندیدم. گویا از زبان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب سخن مى گفت.
این شمایل زینب است به طورى که او را در کربلا دیده ایم، و چنان که در زمان جوانى اش نمونه اى از فضایل براى ما نمایان شده، زیرا مى شنویم که او در مهربانى و رقّت قلب به مادرش و در دانش و پرهیزگارى به پدر مانند بوده.
و چنان که بعضى از روایات مى گوید: زینب داراى مجلس علمى ارجمندى بوده که زنانى که مى خواستند احکام دین را بیاموزند، در آن مجلس حاضر مى شده و کسب دانش مى کرده اند.
صفات برجسته اى در زینب جمع بوده که هیچ یک از زنان عصر او دارا نبوده اند، لذاست که «بانوى خردمند بنى هاشم» گردید. ابن عباس که از او روایت مى کند، مى گوید: «بانوى خردمند ما زینب دختر على چنین گفت».
زینب، بدین لقب به طورى معروف شده بود که وقتى «بانوى خردمند» مى گفتند، زینب فهیمده مى شد. فرزندان او به چنین لقبى افتخار مى کردند و به «زادگان بانوى خردمند» شناخته شده بودند.

پی نوشت :

1 . از تحقیق در تواریخ به دست مى آید که فرمانده اول جعفر بوده و سپس زید.(مترجم)
2 . بعضى از مورّخان معتبر نقل کرده اند که نخستین فرماندهى که از طرف پیغمبر تعیین شده بود، جعفر بود و زیدبن حارثه فرمانده دوم بود. از اشعار عباس بن مرداس که در مرثیه آن ها گفته و سیره ابن هشام، نقل مى کند نیز، چنین مستفاد مى شود. (مترجم)
3 . الاستیعاب، ج 4، ص 230-231.
4 . ج 3، ص 49.
5 . ج 3، ص 40.
6 . زمین هاى سبز و خرّم را سواد گویند که بیشتر در عراق عرب بود. دهقان یعنى اربابِ ملک. (مترجم)
7 . الاصابة ، ج 2، ص 281.
8 . ص 74.
9 . قبلاً تذکّر داده شد که بودنِ قبرِ زهرا در بقیع کاملاً موردتردید است.(مترجم)
10 . بردنِ جنازه امام حسن به بقیع وسکوت حسین (ع) دراثروصیت امام حسن (ع) بوده. کامل ابن اثیر، ج3، ص 228. (مترجم)
11 . تاریخ طبرى، ج 4، ص 340-341.
12 . الاصابة، ج 4، ص 314 و 315 و 510.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 1:2 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

شیوه‏ها و سیاست‏هاى تبلیغى زینب علیه السلام

چنانچه عاشورا را پدیده‏اى بدانیم که به وجود آورنده آن حسین بن على علیهما السلام باشد پرورش دهنده این پدیده زینب دختر على علیهما السلام خواهد بود. وظیفه‏ى مهم او پس از عصر عاشورا، پاسدارى از نهضت‏خونین امام حسین علیه السلام و رساندن پیام «هیهات منا الذله‏» او براى جهانیان است. او راه سخت و دشوارى را در پیش دارد. او باید در بین جمعیتى سخن بگوید که گویى گوششان ناشنوا و چشمانشان نابیناست و در حماقت و نادانى کامل به سر مى‏برند. او باید از این پس آگاهانه بیاندیشد و تصمیم بگیرد و باید از هر حال و شرایط و از هر وضعیت و موقعیت‏خوب استفاده کند و با زبان حال و قال آنان را از غفلت‏بیدار کند و به آنان آگاهى و شناخت‏بدهد تا احساس مسئولیت کنند و آنگاه خواه ناخواه شورش و انقلاب پدید آید. خطبه‏هاى آتشین و بلند پایه‏ى حضرت زینب (س) همه نقشه‏هاى شوم یزیدیان را بر آب کرد و همچون رعد و برق، روشنگر و کوبنده بود که تمامى بافته‏هاى سى و چند ساله‏ى بنى‏امیه را از بین برد و شورشى بنیادین علیه بنى‏امیه برنامه‏ریزى کرد و کاخ امویان را براى همیشه لرزاند و واژگون کرد.

سیاست‏ها و شیوه‏هاى تبلیغى آن بانوى بزرگوار:

1- گریه و فغان و برپایى مجالس عزادارى و سوگوارى: پس از این‏که امام علیه السلام و اصحاب باوفایش به شهادت رسیدند زینب (س) به سرعت‏به طرف میدان حرکت کرد و وقتى که بدن خونین و پاره پاره برادر را دید شیوه کنان گفت: «وا اخاه وا سیداه وا اهل بیتاه و سپس گفت: لیست السماء اطبقت على الارض ولیت الجبال تدکدکت على السهل‏» (9) . «اى کاش آسمان بر زمین ویران مى‏شد و اى کاش کوه‏ها از هم مى‏پاشیدند و به بیانان‏ها مى‏ریختند.» و زمانى که به پیشنهاد شمر لعین کاروان اسیران را از کنار بدن‏هاى قطعه قطعه شده‏ى شهیدان عبور مى‏دادند و زینب (س) پیکر شهدا و بدن پاره پاره شده برادرش را دید خم شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش گرفت و دهانش را روى حلقوم بریده برادر نهاد و مى‏بوسید و مى‏گفت: «یا اخى لو خیرت بین الرحیل والمقام عندک لاخترت المقام عندک ولو ان السباع تاکل من لحمى‏» (10) . «برادرم، اگر مرا بین سکونت در کنار تو - کربلا - و بین رفتن به سوى مدینه مخیر مى‏نمودند، سکونت در نزد تو را برمى‏گزیدم، گرچه درندگان بیابان گوشت‏بدنم را بخورند. و در برخى از مقاتل آمده است: در این هنگام رو به مدینه کرده و مى‏گوید: «وا محمداه صلى علیک ملائکة السماء، هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الاعضاء وبناتک سبایا» (11) . فریاد اى محمد صلى الله علیه و آله درود فرشتگان آسمان بر تو باد این حسین تو است که در خون غوطه‏ور است، اعضایش قطع شده و دختران تو به عنوان اسیر عبور داده مى‏شوند...» راوى مى‏گوید: زینب کبرى - سلام الله علیها - به گونه‏اى روضه خواند و گریه کرد که: فابکت والله کل عدو وصدیق (12) «سوگند به خدا هر دوست و دشمن از گریه و گفتار زینب (س) گریه کرد» .
محتشم کاشانى در دوازده بند معروف خود در این باره چنین سروده است: «ناگاه چشم دختر زهرا در آن میدان بر پیکر شریف امام زمان فتاد بى‏اختیار نعره‏ى «هذا حسین‏» از او سر زد چنان که آتش ازو در جهان فتاد پس با زبان پرگله آن بضعة الرسول رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول این کشته فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگى دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهى فتاده به دریاى خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این خشک لب فتاده‏ى دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست‏» (13) آنچه از این گونه اقدامات آن حضرت به دست مى‏آید. این است که او مى‏خواهد با این ناله‏هاى جان سوز ولى آگاهانه و بیدار کننده. درس‏هاى آموزنده به لشکریان فرومایه دشمن دهد او باید به آنان بفهماند که چه جنایت‏هایى کرده‏اند و باید به آن لشکر جنایت‏کار کوفه بفهماند که جنگ‏شان، جنگ با قرآن، آورنده قرآن، و ایمان آورندگان به قرآن بوده است. او مى‏خواهد با این ناله‏هاى جان سوز عواطف و احساسات مردم را تحریک نماید و آنان خود به خود علیه استبداد و یزیدیان قیام و شورش کنند و مى‏بینیم که چنین کرد. مدتى که در شام اقامت داشت در محله‏اى به نام «دار الحجارة‏» مراسم عزادارى برپا کرد و آن چنان عزادارى و نوحه سرایى و گریه و زارى مى‏کردند که مردمى که در آنجا شرکت مى‏کردند تصمیم گرفتند به خانه یزید هجوم برند و او را به قتل برسانند (14) . و باز آن بانوى ستمدیده را مى‏بینیم که پس تحمل آن همه مصیبت‏ها و رنج‏ها به مدینه بازگشته و در شهر پیامبر صلى الله علیه و آله و در خانه خود به سوگوارى بر امام علیه السلام و دیگر یاران او مى‏پردازد، در این مراسم عزادارى، هر روز گروه گروه از زنان مدینه به خدمت آن حضرت آمده، ضمن تسلیت‏به ایشان، به ندبه و گریه مى‏پردازند تا آنجا که به تدریج زنان قبایل و عشایر، تصمیم به خونخواهى شهداى کربلا مى‏گیرند و قیام مى‏کنند (15) . 2- خطابه و سخنرانى هنگامى که کاروان اسیران، در آن جو پر از ظلم و خفقان به کوفه رسید، زنان، مردان و کودکان کوفه همه به معابر آمده تا مغلوبین و اسراء را تماشا کنند، برخى ناراحت و برخى بهت زده و گروهى از شدت تاثر اشک مى‏ریختند. حضرت زینب (س) موقعیت را تشخیص داد و نگاهى به مردم کرد و با اشاره خواست همه سکوت کنند و با انتخاب بهترین فرصت‏ها و زیباترین کلمات و جملات و با شجاعتى بى‏نظیر و على‏وار بر مسند خطابه ایستاد. فرازهایى از خطبه‏هاى آن مظلومه را در این قسمت نقل نموده و به تحلیل برخى از نکات آن مى‏پردازیم: «الحمد لله والصلوة على ابى محمد و آله الطیبین الاخیار، اما بعد یا اهل الکوفه، یا اهل الختل والغدر ا تبکون؟ فلا رقات الدمعة و لا هدات الرنة، انما مثلکم کمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا تتخذون ایمانکم دخلا بینکم، الا و هل فیکم الا الصلف و النطف و الصدر الشنف و ملق الاماء و غمز الاعداء و هل انتم الا کمرعى على دمنة او کفضة على ملحودة..» . (16) . «حمد و سپاس مخصوص خداوند است و درود بر پدرم محمد و اهل بیت پاک و برگزیده او باد، اما بعد هان اى مردم کوفه اى اهل نیرنگ و فریب، گریه مى‏کنید؟ اى کاش هیچ گاه اشک چشمهایتان تمام نشود و هرگز ناله‏هایتان خاموش نگردد، همانا مثل شما مثل زنى است که رشته‏ى خویش را پس از خوب تابیدن، باز مى‏کرد، شما سوگندهاى خود را دست آویز فساد، در میان خویش قرار داده‏اید، آیا در شما جز چاپلوسى و آلودگى و سینه‏هاى پرکینه و تملق‏گویى کنیزان و خریدن ناز دشمنان دین، خصلتى هست؟ مثل شما، مثل گیاه و علفى است که در مزبله مى‏روید یا نقره‏اى آلایش قبیرى به آن عوده مى‏شود... او در ابتداى خطبه از پیامبر صلى الله علیه و آله تعبیر به پدر مى‏کند و با انتخاب این کلمه، مى‏خواهد خود و قافله اسیران را معرفى کند و نسبت‏خویش را با پیامبر روشن سازد تا همگان دریابند اهل این قافله از کدام دودمان و قبیله‏اند و از این راه افکار و احساسات مردم را در اختیار بگیرد و مردم آنان را با دیده اسیر ننگرند و سپس به بزرگترین نقطه ضعف کوفیان یعنى سست عنصرى و پیمان شکنى آنان اشاره مى‏کند و با این کلمات و جملات مى‏خواهد آنان را بر این خصلت آگاه سازد. و در فرازى دیگر از خطبه با نگرش دقیق و ظریف با صفاتى همچون «درمان دردها» ، «چراغ راه امت‏» ، «پناهگاه جمع‏» و... به معرفى شخصیت امام علیه السلام مى‏پردازد تا جاى شک و تردیدى براى آن قوم سست عهد باقى نماند. او همچنان با مردم سخن مى‏گفت و آنان را کشنده حسین علیه السلام و خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله معرفى مى‏کرد. سخنان او کاملا صحنه را تغییر داد تا آنجا که صداى مردم کوفه به گریه بلند شده بود. زنان موهاى خود را افشان کرده بودند و خاک بر سر و روى خود مى‏ریختند. او صحنه‏ى دیگرى از قیامت را در برابر مردم قرار داد، در آن روز مردم کوفه از شنیدن این سخنان، همچون ستمکاران در قیامت، حیران و سرگردان شده و دست‏هاى خود را به دهان مى‏گزیدند (17) . آن استاد بى‏معلم نه تنها با مردم کوفه سخن گفت و آنان را بر آن کار زشتى که مرتکب شده بودند ملامت و سرزنش کرده، در دار الاماره ابن زیاد نیز چنان نیرومندانه ایستاد و پرخاش گرانه سخن گفت و او را حقیر و کوچک شمرد که توان سخن گفتن را از او گرفت. و پس از ورود به شام و حضور در مجلس یزید با سخنان على گونه‏اش چنان او را رسوا کرد و او را به گریه واداشت که توان پاسخ گفتن از او سلب شد.
3- سیاه پوشى یکى از عواملى که سبب موفقیت زینب (س) شد عقل و تدبیر او بود، اصلا قبل از این‏که عاشورایى و اسارتى در کار باشد، زینب به عقل و تدبیر معروف و مشهور بود به طورى که به او القاب، عقیله بنى هاشم عقیلة النساء و... لقب داده‏اند. عقل و تدبیر زینب به گونه‏اى بود که توانست در کارهایش بیشتر موفق شود و در غیر این صورت نمى‏توانست در برابر یزید و اطرافیان حیله‏باز و مزورش موفق شود. از جمله کارهاى مدبرانه حضرت زینب (س) برگزارى مجالس سوگوارى و عزادارى در شام و مدینه و دستور وى مبنى بر سیاه‏پوش نمودن محمل‏ها بود که فرمود: «اجعلوها سوداء حتى یعلم الناس، انا فى مصیبة وعزاء لقتل اولاد الزهراء (س)» . «محمل‏ها را سیاه‏پوش کنید تا مردم بدانند که ما در مصیبت و عزادارى براى کشته شدن فرزندان زهرا هستیم‏» . هر چند این گونه امور از نظر دشمنان ساده و بى‏ارزش بود ولى در حقیقت همین کارهاى باارزش زمینه‏ساز قیام و انقلاب مردم علیه قاتلان امام حسین علیه السلام بود که توانست کاخ یزیدیان را متزلزل کند.
4- رفتارهاى عالمانه یکى از عوامل موفقیت زینب (س) در رساندن پیام حسین علیه السلام به جهانیان، تبلیغ با عمل بوده است او همواره تلاش مى‏کرد که به وظیفه الهى خود عمل کند و در رعایت‏حلال و حرام الهى هیچ گونه سهل‏انگارى نمى‏کرد و از هیچ وظیفه شرعى فروگذار نمى‏کرد. نقل است که وقتى اسرا را وارد کوفه کردند، مردم کوفه از روى ترحم به اطفال و اسیران نان و خرما مى‏دادند، ام کلثوم (18) فریاد مى‏زد: اى اهل کوفه! صدقه بر ما حرام است و آنان را از دست و دهان بچه‏ها مى‏گرفت و به سوى مردم مى‏انداخت (19) . حتى حاضر مى‏شود نان و غذاى خود را بین بچه‏ها تقسیم کند و سه روز یا بیشتر چیزى نخورد ولى اجازه نمى‏دهد که ذره‏اى از صدقه را تناول کنند. یکى از موارد عملى تبلیغ حضرت زینب (س) حفظ حجاب است، او نه تنها در حالت عادى، بلکه در بحرانى‏ترین لحظات زندگى اهتمام زیادى در حفظ خود از انظار و دیده‏هاى مردم داشت. راوى مى‏گوید: وقتى از حج‏برمى‏گشتم، وارد کوفه شدم، دیدم اسرا را وارد کوفه کرده‏اند امام سجاد علیه السلام را دیدم که بر شترى بدون روپوش سوار بوده و از پاهایش خون جارى بود در این هنگام بانویى را دیدم که بر شترى برهنه سوار است، سؤال کردم، او کیست؟ گفتند: زینب کبرى است. فریاد مى‏زد: اى مردم چشم‏هاى خود را از ما بپوشانید آیا از خدا و رسولش حیاء نمى‏کنید که به حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله در حالى که پوششى ندارند مى‏نگرید (20) . او مى‏خواهد با عمل و رفتار خود به جهانیان بفهماند که حسین علیه السلام و یارانش براى احیاى احکام الهى شهید شده‏اند و زنان و کودکانش به همین دلیل به اسارت مى‏روند و بنى‏امیه و دستگاه حاکمه یزید نسبت‏به احکام الهى نه تنها بى‏اعتنا هستند بلکه احکام الهى را واژگون کرده‏اند.
5- دعا و عبادت یکى دیگر از شیوه‏هاى تبلیغى حضرت زینب - سلام الله علیها - دعا و عبادت است. او همواره مى‏دانست که دشمنان در انتظارند تا کوچک‏ترین واکنش یا کلامى را جستجو کنند که نشانه‏اى از ضعف خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله باشد و از این رو او براى این که دشمنان را مایوس کند در روز یازدهم وقتى که در کنار جسد برادر آمد توقف کرد و با خلوصى خاص متوجه خدا گردید و عرض کرد: «اللهم تقبل منا قلیل القربان‏» (21) خداوندا این قربانى کوچک را از ما قبول کن. از دعایى که حضرت زینب (س) نمود مى‏توان دریافت که با همه این مصایب و مشکلات باز هم در برابر توفان‏هاى کوبنده ایستاده است و با خداى خود مى‏گوید: «یا عماد من لا عماد له ویا سند من لاسند له یا من سجد لک سواد اللیل وبیاض النهار وشعاع الشمس وحفیف الشجر ودوى الماء یا الله، یا الله، یا الله‏» (22) . اى پناهگاه آن که جز تو پناهى ندارد، اى تکیه‏گاه آن که جز تو پشتوانه‏اى نمى‏شناسد، اى خدایى که سیاهى شب و سپیدى روز و روشنایى خورشید و صداى آرام درخت و آب بر تو سجده مى‏کنند، اى خدا، اى خدا، اى خدا. و نیز در خطبه‏اى که در مجلس یزید بیان کرد این گونه دعا مى‏کند: «... اللهم خذ بحقنا وانتقم من ظالمنا واجعل غضبک على من سفک دمائنا ونقض دماؤنا وقتل حماتنا وهتک عنا سدولنا» (23) . خدایا حق ما را باز گیر و از آن کس که به ما ستم کرد انتقام بگیر و خشم خود را بر کسى که خون‏هاى ما را ریخت و عهد ما را شکست، و یاران ما را کشت و از ما پرده درى کرد فرود آر. 6- بکارگیرى اصول روان‏شناسى لازم به ذکر است گرچه اصول روانشناسى در تبلیغ به صورت کلاسیک از ابتکارات علوم معاصر است ولى در تبلیغات اصیل آسمانى نیز مورد توجه قرار گرفته است و سیره رهبران و ائمه اطهار علیهم السلام نشان مى‏دهد که آنان در تبلیغ به اصول روانشناسى فردى و اجتماعى توجه کامل داشته‏اند. حضرت زینب (س) نیز، در امر رساندن پیام امام حسین علیه السلام به جهانیان از این اصول از جمله تحقیر دشمنان، تکریم دوستان، تحریک عواطف و مخاطب شناسى استفاده نموده است. وقتى که با کوفیان سخن مى‏گوید، در آغاز خطبه بر اصالت‏خاندان خودش تاکید مى‏ورزد و از پیامبر صلى الله علیه و آله تعبیر به پدر مى‏کند تا عواطف و احساسات مردم را در اختیار بگیرد و آنان خود بخود آماده قیام و شورش شوند. و در فراز اول خطابه خود به بزرگترین نقطه ضعف کوفیان یعنى سست عنصرى و عهد شکنى اشاره مى‏کند و آنان را از این راه تحقیر مى‏کند. و باز آن بانوى بزرگوار را مى‏بینیم که در کاخ ابن زیاد، او را «پسر مرجانه‏» مى‏خواند که براى عبیدالله توهین آمیزترین و رسوا کننده‏ترین القاب است که حاکى از نامشروع بودن وجود وى و بدنام بودن مادرش مى‏باشد و آن چنان ضربه بر پیکر لرزان عبیدالله مى‏زند که تصمیم به قتل زینب (س) مى‏گیرد. و در فرازى از خطبه آتشین خود در خطاب به یزید به معرفى یزید، پدر، جد و جده‏اش مى‏پردازد و بر اصالت‏خاندان خود تاکید مى‏ورزد و مى‏فرماید: «وکیف یرتجى مراقبة من لفظ فوه اکباد الاذکیاء ونبت لحمه من دماء الشهداء..» . (24) . «و چگونه توقع و امید دلسوزى از آن کسى باشد که دهانش جگر پاکان را جوید و بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان روئید. ..» و نیز از مقایسه بین دو خطبه‏اى که در کوفه و شام بیان فرمود به این نتیجه مى‏رسیم که اصل مخاطب شناسى را کاملا رعایت کرده است، زیرا که در کوفه اکثر مخاطبین او عموم مردمند که در جهل و ناآگاهى به سرمى‏برند و به مقتضاى حال، سخن را در خور فهم مخاطبین بیان مى‏نماید. و آنان را از جنایتى که مرتکب شده‏اند و نیز از شخصیت‏شهیدان آگاه مى‏سازد. ولى در شام در مجلس یزید، چون خواص حضور دارند و همه داراى آگاهى نسبت‏به امور هستند لحن خطاب فرق مى‏کند و در نتیجه به رسوا کردن و مایوس نمودن یزیدیان مى‏پردازد. آنچه اشاره شد اجمالى از سیاست‏ها و شیوه‏هاى تبلیغى آن بزرگوار بود. شیوه‏هاى دیگرى از قبیل شجاعت، شهامت، فصاحت و بلاغت و وقت‏شناسى از دیگر روش‏هاى تبلیغى آن بزرگوار بوده است.

پی نوشت :
9) بحار الانوار، ج‏6، ص‏54 .
10) معالى السبطین، ج‏2، ص‏55 .
11) سوگنامه آل محمد، ص‏393 .
12) معالى السبطین، ص‏31; بحار ج‏45 ص‏59; نفس المهموم، ص‏210.
13) دیوان محتشم، بند 8 و 9 . 14) جزایرى، سید نور الدین، خصایص زینبیه، ص‏296 .
15) عمادزاده، حسین، حضرت زینب کبرى (س)، ص‏150 .
16) ترجمه لهوف ص‏146- 148 .
17) فرقان 25: «ویوم یعض الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا» روزى که ستمگر دستان خود را به دندان گزد و مى‏گوید: اى کاش راهى را که رسول در پیش گرفته بود، در پیش گرفته بودم.
18) برخى بر این باورند که ام کلثوم در اینجا همان زینب (س) است.
19) بحار الانوار، ج‏4، ص‏114 .
20) مقتل مقرم، ص‏371 .
21) همان ص‏307 .
22) آل بیت النبى فى مصر، ص‏53- 52 به نقل از کتاب پیام آور عاشورا، ص‏288 .
23) بحار الانوار، ج‏45، ص‏135- 133 .
24) بحار، ج‏45، ص‏133- 135 .


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 1:2 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی دگرگون داشت. او عقیلة بنی هاشم است. او نائبة الامام است. اصلاً او شریک کربلای حسین (علیه السلام) است. نه بدین جهت که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود کفن پوش و فدیة راه حسین (علیه السلام) کرده ، که از لحظه ای که از دامن زهرای مرضیه (سلام الله علیها) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به دیدار حسین (علیه السلام) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش او را برای کربلا معنا کرده اند.
مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفة ”کهیعص“ را برای زنان کوفی تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود:
این عبارت ”کهیعص“ رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد.
بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید - کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت - دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.
پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد:
اشکوا إلی اللهِ منََ العدوانِ
قِتل قومٍ فی الوری عمیانِ
قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ
و مُحکمَ التَنزیلِ و التِّبیانِ
وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ
” به خداوند شکایت می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند . نشانه های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است راترک کردند“
و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.
پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد:
اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ
شهیدُ صِدقٍ فی الجنانِ الازهر
یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ
کَفی بِهذا شَرَفاً فی المحشرِ
”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است.“
و او نیز، فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد.

بارگاه

شهدای کربلا، در پایین پای حضرت حسین (علیه السلام) مدفونند و به احتمال قوی این دو دلداده نیز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسینی هستند. البته در 12 کیلومتری کربلا بارگاهی کوچک منصوب به عون ابن عبدالله وجود دارد که ملجأ زائرین است. برخی را عقیده بر این است که این مرقد یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) به نام عون می باشد.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 1:0 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پس از شهادت خاندان عقیل حضرت امّ المصائب، عقیله بنی هاشم (ع) دو فرزندش عون و محمد را برای جانفشانی به محضر حضرت ابا عبدالله (ع) فرستاد.
در تاریخ آمده این دو بزرگوار فرزندان عبدالله بن جعفر بودند. این دو برادر به میدان آمده و هر یک جداگانه وفاداری خویش را تا مرز شهادت به امام زمانشان ابراز داشتند.
ابتدا محمد در حالی که اینگونه رجز می خواند وارد میدان شد:
به خدا شکایت می کنم از دشمنان قومی که از کوردلی به هلاکت افتادند. نشانه های قرآنی که محکم و مبیّن بود، عوض کردند و کفر و طغیان را آشکار کردند.
جمعی از سپاه کوفه به دست او کشته شدند و سر انجام عامر بن نهشل تمیمی، جناب محمد را به شهادت رساند.
بعد از شهادت محمد، عون بن عبدالله بن جعفر وارد میدان شد و این گونه رجز خواند:
اگر مرا نمی شناسید، من پسر جعفر هستم که از روی صدق شهید شد و در بهشت نورانی با بالهای سبز پرواز می کند، این شرافت برای من در محشر کافی است.
نوشته اند تا بیست تن را به درک واصل کرد، آنگاه به دست عبدالله بن قطنه طائی به شهادت رسید.
منقول است حضرت زینب(سلام الله علیها) زمانی که هر یک از بنی هاشم(ع) به شهادت می رسیدند، به کمک سید الشهدا (ع) برای تعزیت می آمد، ولی هنگام شهادت این دو بزرگوار پرده خیام را انداخت و از خیمه گاه خارج نشد.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 1:0 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هنگامی که زینب کبری (ع) را همراه بازماندگان شهدای کربلا وارد مجلس ‍ عبیداللّه زیاد (استاندار یزید در کوفه) نمودند. زینب (ع) به طور ناشناس در گوشه ای نشست . ابن زیاد - این زن کیست ؟
گفته شد، زینب (ع) دختر علی (ع) است . ابن زیاد خطاب به زینب سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و دروغ شما را در گفتارتان نمایاند. زینب خطاب به ابن زیاد - تنها آدم فاسق ، رسوا می شود، و بدکار دروغ می گوید، و او دیگری است ، نه ما. ابن زیاد - دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ زینب - ما رایت الا جمیلا...: بجز خوبی ، ندیدم ، اینها افرادی بودند که خداوند شهادت را برای آنها مقدر کرد، و آنها به نبردگاه خود شتافتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنها، جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند، بنگر که در آن دادگاه ، پیروزی از آن کیست ؟، مادرت به عزایت بنیشیند ای پسر زن بدکاره . روایت کننده گوید: ابن زیاد با شنیدن این گفتار(کوبنده) به خشم آمد و با کمال گستاخی گفت : با کشته شدن حسین گردنکش و افرادی از بستگانت که از فرمان من سرپیچی کردند، خداوند دلم را شفا داد. زینب لعمری لقد کهلی و قطعت فرعی واجتثثت اصلی فان کان هذا شفاک فقد شفیت . : سوگند به جانم ، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی ، و شاخه های مرا بریدی ، و ریشه مرا کندی ، اگر شفای دل تو در این است باشد. ابن زیاد - این زن ، چه با قافیه ، سخن می گوید و بجان خودم ، پدرش علی (ع) نیز شاعری بود قافیه پرداز. زینب - زن را با قافیه چکار؟.


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:59 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

تولد زینب و گریه پیامبر بر مصایب آن حضرت

زینب کبرى (سلام الله علیها) روز پنجم جمادى الاول سال 5 یا 6 هجرت در مدینه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزیز، به گوش رسول خدا (صلی الله علیه واله) رسید. رسول خدا (صلی الله علیه واله) براى دیدار او به منزل دخترش ‍ حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) آمد و به دختر خود فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم )).
فاطمه (سلام الله علیها) نوزاد کوچکش را به سینه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پیامبر (صلی الله علیه واله) فرزند دلبند زهراى عزیزش را در آغوش کشیده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشک ریختن کرد. فاطمه (صلی الله علیه واله) ناگهان متوجه این صحنه شد و در حالى که شدیدا ناراحت بود از پدر پرسید: پدرم ، چرا گریه مى کنى ؟! رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: ((گریه ام به این علت است که پس از مرگ من و تو، این دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت که او با چه مشکلاتى دردناکى رو به رو مى شود و چه مصیبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى کند)).
در آن دقایقى که آرام اشک مى ریخت و نواده عزیزش را مى بوسید، گاهى نیز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى که بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خیره خیره مى نگریست و در همین جا بود که خطاب به دخترش فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر کسى که بر زینب و مصایب او بگرید ثواب گریستن کسى را به او مى دهند که بر دو برادر او حسن و حسین گریه کند)).(1)

ولادت و پرورش زینب

درست ترین گفتار آن است که سیدتنا زینب کبرى (سلام الله علیها) در پنجم ماه جمادى الاولى سال پنجم هجرى به دنیا آمده ، و تربیت و پرورش ‍ آن دره یتیمه و مروارید گرانبها و بى مانند در کنار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله) بوده ، و در خانه رسالت راه رفته ، و از پستان زهراى مرضیه (سلام الله علیها) شیر وحى مکیده ، و از دست پسر عموى پیغمبر، امیرالمؤمنین (علیه السلام) غذا و خوراک خورده و نمو نموده ، نمو قدسى و پاکیزه ، و با سعادت و نیکبختى ، و پرورش یافته پرورش روحانى و الهى ، و به جامه هاى عظمت و بزرگى به چادر پاکدامنى و حشمت و بزرگوارى پوشیده شده ، و پنج تن اصحاب کساء به تربیت و پرورش و تعلیم و آموختن و تهذیب و پاکیزه گردانیدن او قیام نموده و ایستادگى داشتند، و همین بس است که مربى و مؤ دب و معلم او ایشان باشند.(2)

گریه جبرئیل بر مصایب زینب (سلام الله علیها)

روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها)، حسین (علیه السلام) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (صلی الله علیه واله) آمد و عرض کرد: ((خداوند به من خواهرى عطا کرده است )).
پیامبر(صلی الله علیه واله) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت . حسین (علیه السلام) پرسید: ((براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟)).
پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود.))
تا اینکه روزى جبرئیل نزد رسول خدا (صلی الله علیه واله) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا (صلی الله علیه واله) از علت گریه او پرسید، جبرئیل عرض ‍ کرد: ((این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن (علیه السلام) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد.))
پیامبر (صلی الله علیه واله) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب (سلام الله علیها) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا (سلام الله علیها) از علت آن پرسید. پیامبر (صلی الله علیه واله) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب (سلام الله علیها) وارد مى شود، براى زهرا (سلام الله علیها) بیان کرد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) پرسید: ((اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب (سلام الله علیها) گریه کند کیست ؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) فرمود: ((پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (علیه السلام) گریه مى کند))(3)

بشارت تولد زینب و گریه على (علیه السلام)

هر پدرى را که بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و خرم گردید، جز على بن ابى طالب (علیه السلام) که ولادت هر یک از اولاد او سبب حزن او گردید.
در روایت است که چون حضرت زینب متولد شد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوجه به حجره طاهره گردید، در آن وقت حسین (علیه السلام) به استقبال پدر شتافت و عرض کرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى کردگار خواهرى به من عطا فرموده .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) از شنیدن این سخن بى اختیار اشک از دیده هاى مبارک به رخسار همایونش جارى شد. چون حسین (علیه السلام) این حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصیبت و سبب حزن و اندوه پدر گردید، دل مبارکش ره درد آمد و اشک از دیده مبارکش بر رخسارش جارى گشت و عرض کرد: ((بابا فدایت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گریه مى کنید، سبب چیست و این گریه بر کیست ؟))
على (علیه السلام) حسینش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: (( نور دیده ! زود باشد که سر این گریه آشکار و اثرش نمودار شود.))که اشاره به واقعه کربلا مى کند. همین بشارت را سلمان به پیغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گردید.
چنان که در بعض کتب است که حضرت رسالت در مسجد تشریف داشت آن وقت سلمان شرفیاب خدمت گردید و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنیت گفت . آن حضرت بگریست و فرمود: ((اى سلمان جبرییل از جانب خداوند جلیل خبر آورد که این مولود گرامى مصیبتش غیر معدود باشد تا به آلام کربلا مبتلا شود، الخ ))(4)

نامگذارى زینب از طرف خداوند

هنگامى که زینب (سلام الله علیها) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) او را نزد پدرش امیرالمؤمنین (علیه السلام) آورده و گفت : این نوزاد را نامگذارى کنید!
حضرت فرمود: من از رسول خدا جلو نمى افتم .
در این ایام حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه واله) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به آن حضرت عرض کرد: نامى را براى نوزاد انتخاب کنید.
رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گیرم .
در این هنگام جبرئیل (علیه السلام) فرود آمده و سلام خداوند را به پیامبر(صلی الله علیه واله) ابلاغ کرده و گفت :
نام این نوزاد را ((زینب)) بگذارید! خداوند بزرگ این نام را براى او بر برگزیده است .
بعد مصایب و مشکلاتى را که بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) گریست و فرمود: هر کس بر این دختر بگرید، همانند کسى است که بر برادرانش حسن و حسین گریسته باشد.(5)

فرزند فاطمه

علیا حضرت زینب ، نخستین دخترى است که از فاطمه (سلام الله علیها) به دنیا آمده ، و او پس از امام حسن و امام حسین (علیه السلام) بزرگترین فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) بوده ، و نیز گفته اند: دلیل بر آن است که راویان حدیث و بیان کنندگان اخبار در ایام اضطهار - یعنى روزگار غلبه و چیرگى ظلم و ستم ستمگران بر مؤمنین - هر گاه مى خواستند از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) روایتى نقل کنند مى گفتند: این روایت از ابى زینب است ، و اینکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به این کنیه مى نامیدند، براى آن است که زینب کبرى (سلام الله علیها) پس از امام حسن و امام حسین - علیهماالسلام - بزرگترین فرزندان آن حضرت بوده ، و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نزد دشمنانش به این کنیه معروف نبوده است .(6)

تغذیه زینب از زبان پیامبر

حضرت زینب (سلام الله علیها) مانند دو برادرش حسن و حسین (علیه السلام) از زبان رسول الله (صلی الله علیه واله) تغذى مى کرد.
همان طور که در بسیارى از اخبار آمده است ، پیغمبر (صلی الله علیه واله) زبان خود را در دهان حسنین مى گذاشت ، آنان با مکیدن زبان پیغمبر تغذیه مى شدند و از همین طریق گوشت و پوست بدنشان مى رویید و رشد مى کرد، در مورد حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز همین عمل را انجام مى داد.
در جلد اول از کتاب خرایج راوندى (صفحه 94) معجزه یکصد و پنجاه و پنج (155) از حضرت صادق (علیه السلام) چنین روایت کرده است :
امام صادق (علیه السلام) فرمود: پیغمبر (صلی الله علیه واله) پیوسته نزد فرزندان شیر خوار فاطمه مى آمد، از آب دهان خود آنان را تغذیه مى کرد و سپس به فاطمه (سلام الله علیها) مى فرمود به آنان شیر ندهید))(7)

لقب هاى حضرت زینب (سلام الله علیها)

الف ) زینب کبرى : این لقب براى مشخص شدن و تمییز دادن او از سایر خواهرانش (که از دیگر زنان امیرمؤمنان به دنیا آمده بودند) بود.
ب )الصدیقة الصغرى : چون ((صدیقة )) لقب مبارک مادرش ، زهراى مرضیه (سلام الله علیها) است ، و از سویى شباهت هاى بى شمارى میان مادر و دختر وجود داشت ، لذا حضرت زینب را ((صدیقه صغرى)) ملقب کردند.
ج ) عقیله / عقیله بنى هاشم / عقیله الطالبین :
((عقیله )) به معناى بانویى است که در قومش از کرامت و ارجمندى ویژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.
د) دیگر لقب ها:
از دیگر لقب هاى حضرت زینب ، موثقه عارفه ، عالمه غیرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و کامله است .(8)

کنیه حضرت زینب (سلام الله علیها)

کنیه آن علیا حضرت ((ام کلثوم )) است ، و این که ایشان را ((زینب کبرى )) مى گویند، براى آن است که فرق باشد بین او و بین کسى از خواهرانش که به آن نام و کنیه نامیده شده است .
چنان که ملقبه به ((صدیقه صغرى )) شده است ، براى فرق بین او و مادرش صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات الله علیهما.(9)

زینب عالمه بود

امام سجاد (علیه السلام) خطاب به عقیله بنى هاشم ، زینب کبرى (سلام الله علیها) مى فرمایند:
((یا عمة انت بحمد الله عالمة غیر معلمة ، و فهمة غیر مفهمة )).
عمه جان ! تو عالمه اى هستى بدون اینکه معلم داشته باشى ، و فهمیده اى هستى بى آن که کسى مطالب را به تو فهمانده باشد(10)

زینب محدثه بود

از سخنان فاضل دربندى (متوفى به سال 1286 هجرى ) و جز او از عالمان دیگر- رحمهم الله - ظاهر و هویدا است که آن خاتون دو سرا حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) علم منایا و بلایا (مرگ ها و پیشامدهاى سخت ) را مى دانسته ، و فرمایش امام سجاد (علیه السلام) به او:
((یا عمة انت بحمد الله عالمة غیر معلمة ، و فهمة غیر مفهمة ))؛ اى خواهر پدرم ! خداى را شکر و سپاس ، تو دانایى هستى که کسى به تو نیاموخته ، و فهمیده و درک کننده اى هستى که کسى به تو نفهمانده است .
دلیل و راهنما است به این که زینب دختر امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) محدثه بوده ، یعنى همه چیز (از جانب خداى تبارک و تعالى ) به او الهام مى شده و در دلش آشکار مى گشته است .
همچنین علم و دانش او از علوم لدنیة (علومى که از استاد فرا نگرفته ، بلکه از جانب خداى عزوجل ) بوده است .(11)

عقیله بنى هاشم

در برخى روایات است که او را مجلس علمى بود و زنان به قصد آموختن احکام دین نزد او مى رفتند. این صفات برجسته که براى هیچ یک از زنان معاصر او فراهم نشده است ، زینب را از دیگران ممتاز ساخت ؛ چنان که او را ((عقیله بنى هاشم )) مى گفتند و از وى حدیث فرا مى گرفتند. ابن عباس از او حدیث کند و گوید: ((عقیله ما، زینب دختر على (علیه السلام) حدیث کرد... و این لقب بر او ماند؛ چنان که به عقیله معروف گشت و فرزندان وى را بنى عقیله گفتند.))(12)

فصاحت و بلاغت زینب (سلام الله علیها)

شیخ جعفر نقدى (ره ) مى نویسد:
((مى گویم : و این حذلم بن کثیر (راوى این خبر) از فصحاء و سخنوران و نیکو گفتاران عرب است که که از فصاحت و زبان آورى و نیکو گفتارى و از بلاغت و رسایى سخن و مطابق اقتضاى مقام و مناسب حال مخاطب سخن گفتن زینب تعجب نموده و به شگفت آمده ، و از براعت و برترى فضل و کمال و علم و دانش و شجاعت ادبیه و دلاورى پسندیده آن مخدره ، حیرت و سرگردانى او را فرا گرفته ، به طورى که نتواسته او را (به کسى ) تشبیه و مانند نماید، مگر به پدرش سید و مهتر هر بلیغ و فصیحى . پس (از این رو) گفته : ((کانها تفرع عن لسان امیرالمؤمنین ))؛ یعنى گویا علیا حضرت زینب (سلام الله علیها) (سخنانش را در کوفه ) از زبان امیرالمؤمنین (علیه السلام) قصد و آهنگ مى نمود، و هر که درباره کربلا و در احوال و سرگذشت هاى حسین (علیه السلام) کتابى نوشته ، این خطبه و سخنرانى را نقل نموده است . و حاحظ در کتاب خود ((البیان و التبیین )) آن را از خزیمة الاسدى روایت نموده که خزیمه گفته : ((زنان کوفه را در آن روز دیدم به پا ایستاده (برکشته شدگان در کربلا) ندبه و زارى و شیون مى نمودند، در حالى که گریبان ها (شان را) مى دریدند(13)

جود و سخاوت زینب (سلام الله علیها)

روزى میهمانى براى امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آیا طعامى براى میهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض کرد: فقط قرض نانى موجود است که آن هم سهم دخترم زینب مى باشد. زینب (سلام الله علیها) بیدار بود، عرض کرد: اى مادر، نان مرا براى میهمان ببرید، من صبر مى کنم . طفلى که در آن وقت ، که چهار یا پنج سال بیشتر نداشته این جود و کرم او باشد، دیگر چگونه کسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى که هستى خود را در راه خدا بذل بنماید، و فرزندان از جان عزیزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنماید و از آنها بگذرد بایستى در نهایت جود بوده باشد.(14)

نبوغ و استعداد حضرت زینب (سلام الله علیها)

در تاریخ آمده که روزى امیرمؤمنان (علیه السلام) در میان دو فرزند خردسالش عباس و زینب نشسته بود که رو به عباس نموده فرمود: ((قل واحد)) بگو یک . عباس آن را گفت .
سپس فرمود: ((قل اثنان )) بگو دو.
عباس در پاسخ گفت : ((استحیى ان اقول باللسان الذى قلت واحد، اثنان ))؛ شرم دارم با زبانى که یکى گفته ام ، دو بگویم .
آن گاه امیرمؤمنان (علیه السلام) چشمان عباس (علیه السلام) را بوسه زد؛ چرا که کلام این فرزند خردسال اشاره به وحدانیت خداى تعالى و توحید او مى کرد.
سپس رو به زینب (سلام الله علیها) کرد، ولى زینب منتظر سؤال پدر نمانده ، خود سؤالى مطرح کرد و گفت : پدر! ما را دوست دارى ؟
امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: آرى دخترم ، فرزندان پاره هاى قلب ما هستند.
زینب (سلام الله علیها) با این مقدمه ، وارد سؤال اصلى شد و پرسید: پدر! دو محبت - محبت خدا و محبت اولاد - در قلب مؤمن جا نمى گیرد. پس اگر باید دوست داشته باشى ، شفقت و مهربانى را نثار ما کن و محبت خالص را تقدیم خداوند.
على (علیه السلام) که این درک ، و شناخت و استعداد را در این دختر و پسر خردسالش مشاهده نمود، بر علاقه اش نسبت به آنان افزوده شد.)) زینب (سلام الله علیها) به دلیل همین نبوغ و استعداد و دیگر کمالاتى که در وجودش بود، از احترام ویژه خانواده پدر برخوردار شد.(15)

فضایل حضرت زینب (سلام الله علیها)

مرحوم علامه مامقانى (ره ) در مجلد سوم کتاب شریف ((تنقیح المقال)) درباره سیدتنا زینب الکبرى (سلام الله علیها) مى نویسد:
((درباره سیدتنا زینب الکبرى مى گویم : زینب و چیست زینب و چه چیز تو را دانا گردانید (و از کجا درک نموده و دریافتى ) که (شرافت و بزرگى و فضیلت و برترى ) زینب چیست ؟ (پس به طور اختصاص آن هم یک از هزار هزار آن است که ) زینب عقیله یعنى خاتون بزرگوار و گرامى فرزندان هاشم (ابن عبد مناف پدر جد رسول خدا) است ، و محققا صفات حمیدة و خوى هاى پسندیده را دارا بود که پس از مادرش ، صدیقه کبرى (سلام الله علیها) کسى دارا نبوده است ، تا این که حق و سزاوار است گفته شود: او است صدیقه صغرى ، زینب را در حجاب و پوشش و عفت و پاکدامنى (از دیگران ) زیادت و افزونى است (و آن این است ) که تن او را در زمان پدرش (امیرالمؤمنین ) و دو برادرش (امام حسن و امام حسین ) کسى از مردان ندید تا روز ((طف)) (کربلا، و این که زمین کربلا را طف مى نامند، براى آن است که طف زمینى بلند و جانب و کنار را گویند، و زمین کربلا کنار فرات است ) و زینب (سلام الله علیها) در صبر و شیکبایى (از مصایب و اندوه هاى بزرگ) و ثبات و پایدارى و قیام و ایستادگى (در آشکار ساختن حق و درستى) و قوت و نیروى ایمان و گرویدن (به عقاید و احکام دین مقدس ‍ اسلام) و تقوا و پرهیزکارى و اطاعت و فرمانبرى (از آنچه خداى تعالى فرموده) وحیده و یگانه بود (که پس از مادرش علیا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در دنیا چنین خاتونى که داراى این صفات حمیده و خوى هاى پسندیده بى مانند باشد، سراغ ندارم) و زینب (سلام الله علیها) در فصاحت و آشکارا سخن گفتن و زبان آورى و در بلاغت و رسایى سخن و سخن گفتن مطابق اقتضاى مقام و مناسب حال ، گویى از زبان (پدر بزرگوارش) امیرالمؤمنین (علیه السلام) قصد و آهنگ مى نمود، چنان که پوشیده نیست بر کسى که در خطبه و سخنرانى او (در مجلس ابن زیاد در کوفه ، و مجلس یزید در شام ) از روى تحقیق و درستى فکر نموده و بیندیشد، و اگر ما (علما و بیان کننده اصول و فروع دین مقدس اسلام ) بگوییم : زینب (سلام الله علیها) مانند امام (علیه السلام) داراى مقام عصمت بوده (از گناه بازداشته شده و هیچ گونه گناهى نکرده با این که قدرت و توانایى بر آن داشته و معنى عصمت نزد ما امامیه همین است) کسى را نمى رسد که (گفتار ما را) انکار کند و نپذیرد. اگر به احوال و سرگذشت هاى او در طف و کربلا و پس از کربلا (در کوفه و شام ) آشنا باشد، چگونه چنین نباشد؟ و اگر چنین نبود هر آینه امام حسین (علیه السلام) مقدار و پاره اى از بار سنگین امامت و پیشوایى را روزگارى که امام سجاد(علیه السلام) بیمار بود بر او حمل و واگذار نمى نمود، و پاره اى از وصایا و سفارشهاى خود را به او وصیت نمى کرد و امام سجاد (علیه السلام) او را در بیان احکام و آنچه که از آثار و نشانه هاى ولایت و امامت است . نایبه به نیابت خاصه و جانشین خود نمى گرداند.(16)

مفسر قرآن

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در کتاب خود ((خصایص ‍ الزینبیه)) چنین نقل مى کند:
((روزگارى که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کوفه بود، زینب (سلام الله علیها) در خانه اش مجلسى داشت که براى زنها قرآن تفسیر و معنى آن را آشکار مى کرد. روزى ((کهیعص)) را تفسیر مى نمود که ناگاه امیرالمؤ منین (علیه السلام) به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم ! شنیدم براى زن ها ((کهیعص)) را تفسیر مى نمایى ؟
زینب (سلام الله علیها) گفت : آرى . امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: این رمز و نشانه اى است براى مصیبت و اندوهى که به شما عترت و فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه واله) روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشکار ساخت . پس آن گاه زینب گریه کرد، گریه با صدا - صلوات الله علیها.(17) پاکدامنى و حیاى زینب (سلام الله علیها)
یحیى مازنى روایت کرده است :
((مدتها در مدینه در خدمت حضرت على (علیه السلام) به سر بردم و خانه ام نزدیک خانه زینب (سلام الله علیها) دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. به خدا سوگند هیچ گاه چشمم به او نیفتاده صدایى از او به گوشم نرسید. به هنگامى که مى خواست به زیارت جد بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه واله) برود، شبانه از خانه بیرون مى رفت ، در حالى که حسن (علیه السلام) در سمت راست او و حسین (علیه السلام) در سمت چپ او و امیرالمؤ منین (علیه السلام) پیش رویش راه مى رفتند. هنگامى که به قبر شریف رسول خدا (صلی الله علیه واله) نزدیک مى شد، حضرت على (علیه السلام) جلو مى رفت و نور چراغ را کم مى کرد. یک بار امام حسن (علیه السلام) از پدر بزرگوارش درباره این کار سؤ ال کرد، حضرت فرمود: مى ترسم کسى به خواهرت زینب نگاه کند.))(18)

گفتن مسائل شرعى

شیخ صدوق ، محمد بن بابویه (ره ) مى گوید: حضرت زینب (سلام الله علیها) نیابت خاصى از طرف امام حسین (علیه السلام) داشت و مردم در مسائل حلال و حرام به او مراجعه کرده از او مى پرسیدند، تا اینکه حضرت سجاد (علیه السلام) بهبود یافت .
شیخ طبرسى (ره ) گوید: حضرت زینب (سلام الله علیها) روایات بسیارى را از قول مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) روایت کرده است .
از عماد المحدثین روایت شده است که : حضرت زینب (سلام الله علیها) از مادر و پدر و برادرانش و از ام سلمه و ام هانى و دیگر زنان روایت مى کرد و از جمله کسانى که از او روایت کرده اند، ابن عباس و على بن الحسین (علیه السلام) و عبدالله بن جعفر و فاطمه صغرى دختر امام حسین (علیه السلام) و دیگرانند.
همچنین ابوالفرج گوید: زینب بانویى عقیله که ابن عباس سخنان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در مورد فدک از قول او نقل کرده و مى گوید: عقیله ما، زینب دختر على (علیه السلام) به من گفت .
از ظاهر فرمایش فاضل دربندى و دیگر عالمان چنین به دست مى آید که حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) علم منایا و بلایا (خوابها و حوادث آینده ) را همچون بسیارى از یاران حضرت على (علیه السلام)، مانند میثم تمار و رشید هجرى و برخى دیگر مى دانسته و بلکه در ضمن اسرارى که بیان کرده ، به طور قطع و مسلم آن حضرت را از مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و دیگر زنان با فضیلت برتر دانسته است .
وى در ضمن فرمایش حضرت سجاد (علیه السلام) که به آن حضرت فرموده بود: ((اى عمه تو بحمدالله دانشمند بدون آموزگار و فهمیده بدون آموزنده هستى .))، گوید: این فرمایش خود دلیل و حجت بر آن است که زینب دختر حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام) محدثه بوده یعنى به او الهام مى شده است و عمل او از علم لدنى و آثار باطنى مى باشد.(19)

شجاعتى نظیر حسین (علیه السلام)

شجاعت حسین (علیه السلام) در خواهرش زینب (سلام الله علیها) هم بود؛ یا زینب (سلام الله علیها) هم در مقام شجاعت قطع نظر از جهت امامت ، کمى از حسین (علیه السلام) ندارد قوت قلبش به برکت اتصالش به مبداء تعالى
راستى محیرالعقول است .
شیخ شوشترى مى فرماید: اگر حسین (علیه السلام) در صحنه کربلا یک میدان داشت ، مجلله زینب (سلام الله علیها) دو میدان نبرد داشت : میدان نبرد اولش ‍ مجلس ابن زیاد، و دومى مجلس یزید پلید.
اما تفاوت هایى که از حیث ظهور دارد، نبرد حسین (علیه السلام) با لباسى که از پیغمبر به او رسیده بود، عمامه پیغمبر بر سر و جبه او به دوش ، نیزه به همراه و شمشیر به دستش سوار بر مرکب رسول خدا (صلی الله علیه واله) گردید با عزت و شهامت وارد نبرد مشرکین گردید تا شهید شد.(20)َِ


[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 12:53 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????