عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

خطبه حضرت در مدینه

پس از آنکه بشیر بن حذلم، خبر رسیدن کاروان خاندان امام حسین علیه السلام را به مردم مدینه اعلام کرد، و مردم یکپارچه گریان به استقبال کاروان شتافتند، امام سجاد علیه السلام با دست خود آنها را ساکت کرد. آن‌گاه چنین خطبه خواند: « سپاس خداوندی راست که پرودگار دو جهان است و فرمانروای روز جزا و آفریننده همه مخلوقات. خداوندی که عقل‌ها قدرت درکش را ندارند، و رازهای پنهان، نزد او آشکار است. خداوند را به خاطر سختی‌های روزگار و داغ‌های دردناک و مصیبتهای بزرگ و سخت و اندوه آوری که به ما رسید، سپاس می‌گزارم. حمد خدای را که ما را با مصیبت‌های بزرگ و حادثه بزرگی که در اسلام واقع شد، آزمود. ای مردم، اباعبدالله و عترت او کشته شدند و زنانش اسیر، و سر مقدس او را بالای نیزه در شهرها گرداندند، و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد. ای مردم! پس از این مصیبت، کدام یک از مردان شما دلشاد خواهد بود؟ کدام دلی است که از غم و اندوه خالی بماند و کدام چشمی که از ریختن اشک خودداری کند؟ در صورتی که هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمان‌ها به خروش آمد، زمین نالید و درختان و ماهیان و امواج دریاها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمان‌ها در این مصیبت عزادار شدند. ای مردم! کدام دلی است که از کشته شدن حسین علیه السلام نشکند؟ کدام چشمی که بر او نگرید و کدام گوشی که بتواند این مصیبت بزرگ را که بر اسلام وارد شده است، بشنود و کر نشود؟ ای مردم! ما را پراکنده ساختند و از شهرهای خود دور کردند، گویا اهل ترکستان یا کابل باشیم! بی آنکه مرتکب جرم و گناهی شده یا تغییری در دین اسلام داده باشیم. چنین برخوردی را از گذشتگان به یاد نداریم و این جز بدعت چیز دیگری نیست. به خدا قسم اگر پیغمبر اکرم صل الله علیه وآله به جای سفارش به رعایت حال ما خاندانش، فرمان می‌داد با ما جنگ کنند، بیش از این نمی توانستند کاری بکنند. انالله و اناالیه راجعون. مصیبت ما چه بزرگ و دردناک و سوزاننده و سخت و تلخ و دشوار بود. از خدای متعال خواهانیم که در برابر این مصائب به ما اجر و رحمت عطا کند؛ زیرا او قادر و انتقام‌گیرنده است.» [21]

تصمیم یزید بر قتل امام علیه السلام

پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را نیز از میان بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.
یزید گفت:« چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟»
امام فرمود:« پدرم از قول جدم فرمود هر کس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:« اللهم انی اصبحت و اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود، برایش ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»
یزید گفت:« با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی به من می‌دهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.
در روایت دیگری نیز چنینی آمده است: بعد از خطبه‌ی حضرت زینب سلام الله علیها که سبب رسوایی یزید شد، او از شامیان نظر خواست که « با این اسیران چه کنم؟» شامیان در پاسخ گفتند: «آنها را از دم شمشیر بگذران ».
یکی از انصار به نام « لقمان بن بشیر » گفت: « ببین اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با آنان چه می‌کرد؛ تو نیز همان طور رفتار کن.»
امام باقر علیه السلام نیز که در مجلس حضور داشت، سخنان قاطعی گفت که یزید را از قتل اسرا منصرف کرد.
یزید سر بر زیر انداخت و سپس دستور داد آنان را از مجلس بیرون ببرند.
در روایتی نیز امام سجاد علیه السلام به « منهال » فرمودند: « هیچ بار نشد که یزید ما را احضار کند و ما گمان نکنیم که می‌خواهد ما را بکشد.»
به هر حال با توجه به شواهد متعدد تاریخی، یزید بارها تصمیم قطعی به قتل امام سجاد و همراهان ایشان داشته ولی خداوند هر بار آنها را نجات داده است. [22]

زمان شهادت امام سجاد علیه السلام

همان طور که در روز تولد حضرت زین العابدین علیه السلام در بین مورّخین اختلاف است، در روز و سال شهادت او نیز اختلاف وجود دارد.
دامنه این اختلاف از سال 92 هجری تا سال 100 هجری است، اما آنچه از همه مشهورتر است، یکی سال 94 هجری است که آن را به مناسبت ارتحال فقهای بیشماری از اهل مدینه، « سنه الفقهاء » نامیده اند و دیگری سال 95 هجری.
« حسین » فرزند امام علی بن الحسین علیه السلام وفات پدر خود را در سال 94 اعلام کرده است و بر این اساس بزرگانی نظیر شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق اربلی و ابن اثیر نیز همین نظر را داشته اند.
اما بر اساس روایتی که ابوبصیر از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است، امام فرموده است:
حضرت علی بن الحسین علیه السلام در حالی‌که 57 ساله بودند از دنیا رفت و این واقعه در سال 95 هجری اتفاق افتاد.

آخرین شب زندگانی حضرت

امام صادق علیه السلام فرمودند:
حضرت امام سجاد علیه السلام در شب شهادتش به فرزندش، امام محمد باقر، فرمود:« پسرم، برایم آب بیاور تا وضو بگیرم.»
امام محمد باقر برخاست و ظرفی آب آورد.
امام سجاد فرمودند:« این آب برای وضو شایسته نیست،‌ چرا که در آن حیوانی مرده افتاده.»
امام باقر چراغی آورد و دید موشی مرده در آن افتاده است. از این رو ظرف آب دیگری برای ایشان برد.
امام سجاد فرمود:« پسرم! این همان شبی است که به من وعده داده‌اند.»
سپس سفارش کرد به شترش که بارها با آن به حج مشرف شده بود، خوب رسیدگی کنند و غذا بدهند.[23]

شهادت

روز شهادت امام سجاد نیز 18 ، 22 و 25 محرم نقل شده که روز 25 از شهرت بیشتری برخوردار است.
بنا بر این روایات، امام سجاد علیه السلام 57 یا 58 سال عمر فرمود که :
دو سال آن را در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ده سال را در زمان امامت عموی خود حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و ده سال را در دوران امامت پدر خود سپری فرموده است و مدت امامت خود آن امام بزرگوار نیز 35 سال بوده است. [24]

محل دفن امام سجاد علیه السلام

حضرت زین العابدین علیه السلام پس از تشییع باشکوه مردم مدینه، در بقیع که قبور بسیاری از اولیاء خداوند، همسران پیامبر، فاطمه بنت اسد و بسیاری از صحابه گرانقدر پیامبر و تعدادی از شهدای صدر اسلام در آن قرار دارد، در کنار مرقد مطهر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، عموی بزرگوارش، مدفون گردید.
در این قطعه از بقیع عباس، عموی پیامبر، نیز دفن شده بود و بعداً حضرت امام صادق و حضرت امام باقر نیز مدفون گردیدند. این بخش دارای قبه و بارگاه بوده ولی اکنون به دست وهابیون تخریب شده است. [25]

قاتل امام سجاد علیه السلام

حضرت علی بن الحسین علیه السلام در زمان خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسید.
بنا به گفته عمر بن عبدالعزیز، ولید که حاکم جبّار و ظالمی بود، زمین را از جور و ستم لبریز کرده بود. در دوره‌ی حکومت او، رفتار مروانیان و کارگزاران آنها با دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، بنی هاشم و به خصوص امام سجاد علیه السلام بسیار ظالمانه و بی‌رحمانه بود.
والی مدینه - هشام بن اسماعیل - گر چه از زمان عبدالملک بن مروان مسئول اداره شهر مدینه بود، ولی در دوران ولید رفتار ظالمانه ای با حضرت زین العابدین علیه السلام در پیش گرفت و هنگامی که به دلیل بدرفتاری زیاد با مردم مدینه از منصب خود عزل شد، او را در کنار منزل مروان نگه داشتند تا مردم از او تقاص بگیرند. او خود معترف بود که از کسی جز علی بن الحسین علیه السلام بیم ندارد، اما هنگامی که امام با جمعی از اصحاب خود از کنار او عبور کردند، هیچ یک به او متعرض نشدند و از او شکایتی نکردند. این جا بود که هشام فریاد زد:« الله اعلم حیث یجعل رسالته » (خدا می‌داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد.)
و در روایت دیگری، امام برای او پیغام داد که اگر از نظر مادی در تنگنا هستی، ما تأمینت می‌کنیم.
مورخین درباره قاتل امام با هم اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام به دست ولید مسموم شد، و برخی دیگر معتقدند به دست هشام بن عبدالملک، که برادر خلیفه بود؛ اما به هر حال، او نیز نمی توانست بدون اجازه ولید، مرتکب قتل امام شود. [26]

مردم مدینه و اندوه شهادت امام سجاد علیه السلام

خبر شهادت حضرت زین العابدین علیه السلام که با عملکرد انسانی و الهی خود، همگان را مجذوب خود کرده و با مجاهدت سی و پنج ساله خود، تصویری منور و متعالی از امامت در ذهن جامعه اسلامی ترسیم کرده بود، به سرعت در شهر پیچید و همه برای تشییع جنازه او حاضر شدند.
سعید بن مسیب چنین روایت می کند:« وقتی امام به شهادت رسید، همه ی مردم، از نیکوکاران گرفته تا بدکاران، برای تشییع جنازه‌اش حاضر شدند. همه زبان به ستایش او گشوده بودند و سیل اشک از دیدگان همگان جاری بود. در تشییع جنازه‌ی امام همه مردم شرکت کرده بودند و حتی یک نفر در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله باقی نمانده بود.» [27]
حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود.
وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود.
خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید.
امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.»
سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت. [28]

پی‏نوشت‏ها:

[1]. الارشاد، ج 2، ص 138؛ الطبقات، ج 5، ص 221؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 628.
[2]. قاموس الرجال، ج 7، ص 420، الطبقات، ج 5، ص 211؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 629 و 635؛ سیر اعلامالنبلاء، ج 4، ص 487. امالى شیخ مفید امام سجاد علیه السلام را بزرگتر از على شهید دانسته است. (الارشاد، ج 2، ص135).
[3]. نک: دراسات و بحوث فى التاریخ و الاسلام، ج 1، ص 77.
[4]. همان، ص 90.
[5]. همان، ص 77.
[6]. تاریخ طبری، ج 3، ص 309 ارشاد شیخ مفید، ص226 بحارالانوار، ج 44، ص 379
[7]. بحارالانوار،ج 42، ص 298، حدیث 3 و جلد 45، ص 1
[8]. بحارالانوار،ج 45،ص54 معانی الاخبار، ص 218 دعوات راوندی، ص 54، حدیث 137
[9]زندگانى على‏بن‏الحسین، شهیدى، ص49.
. [10] الارشاد، ج 2، ص 91؛ سیدنا زین‏العابدین، ص 52؛ اعیان الشیعه، ج 1،ص 635؛ الکامل، ج 4، ص 57
. [11] بحارالانوار، ج 45، ص 1، اعیان الشیعه، ج 1 ص 601
[12] اعیان الشیعه، ج 1، ص 600 .
: [13] الطبقات، ج 5، ص 221؛ البدایة و النهایه، ج 9، ص 109؛ سیراعلام النبلا، ج 4، ص 386؛ تذکرة الخواص، ص 324. اعیان الشیعه، ج 1، ص 635.
. [14] سید محمد رضا حسینى جلالى در کتاب جهاد الامام السجاد علیه السلام پس از نقل فضیل‏بن‏زبیر اسدى مى‏نویسد: این کتاب به تحقیق مجله تراثنا در موسسه آل‏البیت لاحیاء التراث در سال 1406 قمرى انتشار یافت. همچنین گفتنى است که این اثر پیش از این در ضمن کتاب امالى خمسیه مرشد بالله و حدائق الوردیهمحلى، انتشار یافته بود. (جهاد الامام السجاد علیه السلام ، ص 51)
[15] جهاد الامام السجاد علیه السلام ، ص50
. [16] القاموس المحیط، فیروز آبادى، ج 1، ص 227؛ النهایه، ابن‏اثیر، ج 2، ص 195.
[17]. الدمحه الساکیه،جلد 4، ص 351، معالی السبطین،جلد 2،صفحه 22،ذریه النجاه، ص 139، بحارالانوار،جلد 45،ص 46،
[18]. بحارالانوار، ج 44، ص 298، حدیث 3 و ج 45، ص1 الارشاد، ص 231 بحارالانوار، ج 46، ص41، حدیث 36
[19] بحارالانوار، ج 45،‌ ص 84، 143،162،175 تاریخ طبری، جلد 5، صفحه 232
[20]. بحارالانوار، ج 45،‌ ص 131 و 140 مفضل خوارزمی، ج 2،‌ ص 69 قصه کربلا صفحه 513 و 514
[21]. لهوف سید بن طاووس، ص 237.
[22].بحارالانوار، ج 45،‌ ص 200 و 135
[23].بحارالانوار، ‌ج 46، ص 148، حدیث 4
[24]بحارالانوار،‌ ص 151، حدیث 10 (به نقل از کشف الغمه ) و ص 152 الی ،154 اصول کافی،‌ ج 1، ص 468، حدیث 6
[25].بحارالانوار، ‌ج 46، ص 151، حدیث 10
[26].بحارالانوار،‌ج 46، ص 152، حدیث 12 و ص 153 و 154
[27].بحارالانوار، ‌ج 46، ص 150
[28].بحارالانوار، ‌ج 46، ص147 و 148، حدیث 2 و 3 و 4 به نقل از بصائر الدرجات و اختصاص و اصول کافی ج 1، ص 467، حدیث 2 و 3 و4


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:53 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

على بن الحسین بن على بن ابى طالب، مشهور به سجاد(ع)، چهارمین امام شیعه است که بنا به قول مشهور در سال 38 هجرى متولد گردید و در سال 94 با سمى که از طرف ولید بن عبد الملک به او داده شد، به شهادت رسید. (1) اگر تولد امام در سال 38 هجرى باشد، آشکار است که امام، بخشى از حیات امام على(ع)و نیز دوران امامت امام مجتبى و امام حسین(ع)را درک کرده و ناظر تلاش معاویه براى تحت فشار گذاشتن شیعیان در عراق و دیگر نقاط بوده است. اما برخى از نویسندگان با توجه به اخبارى که در جریان واقعه طف نقل شده، سن امام را کمتر از آنچه مشهور است، دانسته و تولد امام را در حدود سال 48 گفته‏اند. این اخبار حاکى از آن است که پس از شهادت امام حسین(ع)و یارانش، افرادى قصد به شهادت رساندن امام سجاد(ع) را داشته‏اند، اما عده‏اى به سبب نابالغ بودن آن حضرت از قتل وى جلوگیرى کردند. حمید بن مسلم، که خود در کربلا حضور داشته، مى‏گوید: شمر براى کشتن امام سجاد آمد، اما من با استناد به اینکه او کودک است، از کشته شدن او جلوگیرى کردم. (2) همچنین نقل شده که وقتى عبید الله تصمیم به قتل امام سجاد(ع)گرفت، از برخى خواست تا علایم بلوغ را در او جستجو کنند. وقتى آنها شهادت به بلوغ او دادند، حکم قتل او را صادر کرد. اما امام با گفتن این سخن که اگر تو مدعى‏«قرابت‏»با خاندان پیامبر(ص)هستى(به عنوان نوه ابو سفیان!)مى‏باید مردى را به همراهى این زنان تا مدینه بفرستى، ابن زیاد را در شرایطى قرار داد تا از تصمیم کشتن وى منصرف شود. (3) در خبر دیگرى آمده است که حضرت زینب - سلام الله علیها - از کشته شدن امام سجاد(ع)جلوگیرى کرد و فرمود: اگر قصد کشتن او را دارند، اول باید او را بکشتند. (4) جاحظ نیز در بر شمردن خطاهاى امویان اشاره به بى‏حرمتى به امام سجاد در جستجوى علایم بلوغ پس از واقعه کربلا کرده است. (5) اگر این اخبار درست‏باشد، (6) مى‏باید سن امام کمتر از آن چیزى باشد که مشهور است. زیرا نهایت‏سن بلوغ پانزده سال است و بناچار طبق این اخبار شرایط به گونه‏اى بوده که سنى در همین حدود را اقتضا مى‏کرده است.
گرچه این اخبار در منابع متعددى نقل گردیده، اما شواهدى وجود دارد که مانع از قبول آنهاست، اولا اینکه مشهور مورخان و سیره نویسان تولد آن حضرت را در سال 38 یاد کرده‏اند که بر مبناى آن، سن امام در جریان واقعه کربلا، 23 سال دانسته شده است. ثانیا اخبار پیشگفته از چشم مورخان صاحب نظر به دور نبوده و در همان قرون نخست تعارض آنها با نقل مشهور، که صحت آن براى آنها محرز بوده، روشن بوده و مورد نقد قرار گرفته است.
محمد بن عمر واقدى، از مبرزترین راویان اخبار تاریخى اهل سنت، بعد از نقل این کلام از امام صادق(ع)که فرمود«على بن الحسین(ع)در 58 سالگى رحلت کرد، مى‏نویسد: این گفتار بر آن دلالت دارد که امام سجاد(ع)در حالى که 23 یا 24 سال داشته در کنار پدرش در کربلا بوده است. از این رو قول کسانى که او را«صغیر»دانسته و نابالغ معرفى کرده‏اند، درست نیست. حضرت در کربلا مریض بود و به همین علت در جنگ شرکت نکرده است. در این صورت چگونه مى‏توان پذیرفت که او نابالغ بوده است، این در حالى است که فرزندش، ابو جعفر محمد بن على باقر، جابر بن عبد الله انصارى را زیارت و از او حدیث نقل کرده است، در حالى که جابر در سال 78 هجرى رحلت کرده است. (7) ثالثا از برخوردهایى که امام سجاد(ع)با عبید الله بن زیاد و حتى یزید بن ابى سفیان داشته، چنین بر مى‏آید که سن آن حضرت بیش از مقدارى است که در نظر اول بیان شده و آمده است که در کربلا سخن از بلوغ یا عدم بلوغ او به میان آمده باشد. موقعیت و زمینه‏اى که براى منبر رفتن آن حضرت فراهم شد، به نوبه خود مى‏تواند حاکى از سن و سالى باشد که چنین شرایطى را ایجاب کرده است. براى کسى که هنوز در بلوغ او تردید است، نمى‏توان چنین موقعیتى را، که از سوى یزید در اختیار او نهاده شد، پذیرفت.
رابعا روایات متعددى که در منابع تاریخى درباره تولد امام باقر(ع)آمده، حاکى از آن است که امام در چهار سالگى در کربلا حضور داشته و کسى در این روایات تردیدى نکرده است. در صورت پذیرش این اخبار، چاره‏اى جز قبول قول مشهور، با تفاوت یکى دو سال کمتر یا بیشتر نداریم.
آخرین سخن آن که کسانى چون بیهقى در لباب الانساب سه قول(سالهاى 33، 36، 38) براى سال تولد امام ذکر کرده‏اند که هر سه آنها بى‏ارتباط با قول پیشگفته است. سال 33 را ابن عساکر یاد کرده است. (8) و زهرى نیز گفته است که على بن الحسین در حالى که 23 داشت، در کربلا کنار پدرش بود. (9) از مسائل اختلافى دیگر که تحقیق درباره آن چندان بى‏ثمر نیست، یافتن نام و نسب دقیق مادر امام سجاد(ع)است. متاسفانه با تحقیقات دامنه دارى که بعضى از نویسندگان درباره این موضوع کرده‏اند، هنوز نمى‏توان نظر دقیقى داد. تولد امام سجاد از مادرى از شاهزادگان ساسانى، در این اواخر، بیشتر از آن رو مورد تکذیب قرار گرفته است. به این دلیل که مبادا دشمنان تشیع، با استناد به آن، نشر تشیع در ایران را بسته به وابستگى خاندان ائمه با ساسانیان، از طریق دختر یزدگرد سوم، که ادعا شده مادر امام سجاد(ع)است، عنوان کنند. استاد شهیدى در اثر پیشگفته، بخش عمده نقلهایى را که در این باره وجود داشته، آورده و مورد نقادى قرار داده است. اضافه بر آن، اخبار محدودى نیز که حاکى از«ام ولد»بودن مادر حضرت سجاد(ع)است، در دست است. على رغم همه اختلافاتى که در این نقلها وجود داشته و یا ناسازگارى برخى از آنها با اخبار فتوحات و غیره، این امر مسلم است که اصل خبر، شهرت بسزایى داشته و در کهنترین متون شیعه، همچون وقعة صفین، تاریخ یعقوبى و بصائر الدرجات، که همگى در قرن سوم تالیف شده، آمده است. در کافى نیز روایتى از امام صادق(ع)نقل شده است. (10) همین طور، قاضى نعمان نیز در قرن چهارم این خبر را گزارش کرده است. (11) ما در جاى دیگر رابطه این قضیه را با نشر تشیع بررسى کرده و با پذیرش اینکه تردید در اصل ماجرا وجود دارد، توهم ارتباط بین آنها را، به گونه مناسب بررسى کرده‏ایم. (12) بر طبق نصوصى که محدثین شیعه در کتب روایى نقل کرده‏اند، امام سجاد(ع)جانشین و وصى پدرش حسین بن على(ع)است. این نصوص را مرحوم شیخ کلینى در کافى و شیخ حر عاملى در اثبات الهداة و دیگران روایت کرده‏اند. احادیثى نیز که از پیامبر(ص)در مورد اسامى ائمه شیعه روایت گردیده، مؤید این مطلب است. صرف نظر از آن، پذیرش امام سجاد(ع)در جامعه شیعیان و مقبول بودن امامت آن حضرت در طى تاریخ، خود شاهدى اصیل بر صدق این وصایت است. تنها شبهه‏اى که در آن برهه براى شمارى از هواداران اهل بیت(ع)به وجود آمد، مساله امامت محمد بن حنیفه بود که پس از این، به صورت مختصر بدان خواهیم پرداخت. همچنین بر طبق نصوص شیعه، وجود وسائلى چون شمشیر و یا زره رسول الله(ص)مى‏بایست نزد ائمه باشد که وجود اینها در نزد امام سجاد(ع)، حتى در منابع اهل سنت‏بصراحت ذکر شده است. (13) دوره‏اى که امام سجاد(ع)در آن زندگى مى‏کرد، دورانى بود که همه ارزشهاى دینى دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته و مردم یکى از مهمترین شهرهاى مذهبى(مدینه)، مى‏بایست‏به عنوان برده یزید با او بیعت کنند. احکام اسلامى بازیچه دست افرادى چون ابن زیاد، حجاج و عبد الملک بن مروان بود. حجاج، عبد الملک را مهمتر و برتر از رسول الله(ص)مى‏شمرد!و برخلاف نصوص دینى از مسلمانان جزیه مى‏گرفت و با اندک تهمت و افترایى مردم را به دست جلادان مى‏سپرد.
در سایه چنین حکومتى آشکار است که تربیت دینى مردم تا چه اندازه تنزل کرده و ارزشهاى جاهلى چگونه احیا خواهد شده است. امام سجاد(ع)در این شرایط، انسانى اهل عبادت بود که مهمترین تاثیر اجتماعیش در ایجاد پیوند مردم با خدا به وسیله دعا بود. شخصیتى که همه مردم تحت تاثیر روحیات و شیفته مرام و روش او بودند. بسیارى از طالبان علم راوى احادیث او بودند و از سرچشمه پرفیض او، که برگرفته از علوم پیامبر(ص)و على(ع)بود، بهره مى‏جستند. محمد بن سعد مورخ و عالم اهل سنت، امام(ع)را این گونه توصیف کرده است: «کان على بن الحسین ثقة مامونا کثیر الحدیث عالیا رفیعا ورعا». (14) شافعى در رساله‏اى که درباره حجیت‏خبر واحد نوشته، آورده است: «وجدت على بن الحسین - و هو افقه اهل المدینة - یعول على خبر الواحد» (15) ، على بن حسین(ع)که فقیه‏ترین مردم مدینه است، بر خبر واحد تکیه مى‏کرد. ابن شهاب زهرى، على رغم وابستگیش به امویان و حتى با وجود کینه‏اى که بین امویان و شیعیان وجود داشت، از عالمان زمان امام سجاد(ع)است که با ولع تمام از امام بهره گرفته و حضرت را با عبارات زیادى ستوده است. زهرى در نامه‏اى که از سوى امام بدو نوشته شد، مورد نصیحت قرار گرفته تا موقعیت‏خود را به عنوان وسیله‏اى در دست‏حاکمیت امویان مورد تجدید نظر قرار دهد. (16) وى یک بار نیز از سوى امام سجاد(ع)به خاطر اهانت‏به على بن ابیطالب(ع)مورد سرزنش قرار گرفت. (17) در عین حال، او همچنان راوى علوم امام سجاد(ع)بود، چنانکه در کتابهاى مختلف منقولات او را آورده‏اند. (18) اضافه بر این، او شیفته عبادت امام سجاد(ع)و خلوص حضرت بود. نقل شده: «کان الزهرى اذا ذکر على بن الحسین یبکى و یقول: زین العابدین‏». (19) همچنین از او نقل کرده‏اند: «على بن الحسین اعظم الناس منة على‏» (20). و نیز مى‏گفت: «ما رایت احدا افقه من على بن الحسین‏». (21) ستایش زهرى از امام سجاد(ع)تا اندازه‏اى بود که برخى از مروانیان به او مى‏گفتند: یا زهرى!ما فعل نبیک، یعنى على بن الحسین. (22) از میان دیگر محدثین، ابو حازم مى‏گفت: «ما رایت هاشمیا افضل من على بن الحسین و لا افقه منه‏». (23) از جاحظ نیز نقل شده است که مى‏گفت: «درباره شخصیت على بن حسین، شیعى، معتزلى، خارجى عامى و خاصى همه یکسان مى‏اندیشند و هیچ کدام تردیدى در برترى و تقدم او(بر سایرین) ندارند». (24) چنانکه بعدا اشاره خواهد شد، از دلایل مهم شهرت امام و محبت او در میان مردم، انتشار جملات زیباى امام سجاد(ع)در قالب دعا بود که همه را به خود جذب مى‏کرد. سعید بن مسیب، از محدثین مشهور، درباره امام سجاد(ع)مى‏گفت: «ما رایت اورع من على بن الحسین‏». (25) هیچکس را با تقواتر از على بن حسین ندیدم. امام در زمان خویش به نامهاى‏«على الخیر»، «على الاغر»و«على العابد»شهرت داشت. (26) مالک بن انس نیز بر این باور بود که(در آن زمان)در میان اهل بیت رسول الله(ص) کسى همانند امام سجاد(ع)نبوده است. (27) ابن ابى الحدید درباره‏اش مى‏گوید: «کان على بن الحسین غایة فى العبادة‏». (28) آن حضرت را که اهل سجده بود و آثار آن بر پیشانیش ظاهر بود، «ذى الثفنات‏»مى‏گفتند. (29)
ابن حبان درباره امام سجاد(ع)مى‏گوید: و کان من افاضل بنى هاشم من فقهاء المدینة و عبادهم. . . یقال على بن الحسین سید العابدین فى ذلک الزمان. (30) ابو زهره نیز مى‏نویسد: «فعلى زین العابدین کان امام المدینة نبلا و علما». (31) آورده‏اند که وقتى آن حضرت وضو مى‏گرفت، رنگ چهره‏اش دگرگون مى‏شد. وقتى علت را مى‏پرسیدند، فرمود: «اتدرون بین یدى من اریدا ان اقوم‏»، (32) آیا مى‏دانید که در برابر چه کسى مى‏خواهم بایستم؟و گفته شده است که در وقت نماز چهره امام دگرگون شده و رعشه بر اندامش بود. وقتى علت را پرسیدند فرمود: انى ارید الوقوف بین یدى ملک عظیم. (33) در وقت نماز به هیچ چیز توجه نداشت. یکبار در وقت نماز، دست فرزند امام شکست، او از درد فریاد مى‏زد، شکسته‏بند آوردند و استخوان دست را جا انداخت و فرزند امام از درد فریاد مى‏کشید. بعد از آن امام دست‏بچه را دید که به گردنش آویزان است، در آن وقت‏بود که تازه متوجه شد که دست‏بچه شکسته است. (34) زمخشرى مى‏گوید: زمانى على بن الحسین(ع)به قصد وضو گرفتن دستش را در آب برد، در آن حال: ثم رفع راسه الى السماء و القمر و الکواکب، ثم جعل یفکر فى خلقها حتى اصبح و اذن المؤذن و یده فى الماء، امام سرش را به آسمان و ماه ستارگان بلند کرده و در آنها به تفکر پرداخت، تا آن که صبح شده و در حالى که مؤذن اذان مى‏گفت، هنوز دست امام در آب بود. (35) زمانى که از خدمتکار او خواستند تا او را توصیف کند، گفت: «من هیچگاه در روز براى او طعامى نیاوردم و در شب بسترى براى او نگستردم‏». (36) و آورده‏اند که روزى به هنگام نماز، مارى به سمت آن حضرت حرکت کرد، اما او تحرکى به خود نداد. مار از میان دو پاى امام عبور کرد و او از جایش تکان نخورد و رنگش عوض نشد. (37)
در دادن صدقه و رسیدگى به محرومین نیز زبانزد بوده و پس از شهادت او معلوم گردید که صد خانواده از انفاق و صدقات او زندگى مى‏کرده‏اند. (38) به نقل امام باقر(ع)، امام سجاد(ع)شبانه، نان بر پشت مبارکش گذاشته و در تاریکى شب براى فقرا مى‏برد، و مى‏فرمود: صدقه در تاریکى شب، آتش غضب خداوند را خاموش مى‏کند. (39) مردم نیز علاقه بدو داشتند و لذا در روایات آمده که قراء به سوى مکه راه نمى‏افتادند تا آن که امام سجاد(ع)خارج شود و آنگاه به دنبال او هزار سواره به راه مى‏افتاد. (40) زمانى امام، با لباس نیکویى از خانه خارج شد. پس از آن فورا به خانه برگشت و صدا زد: همان لباس قبلى مرا بیاورید، گویى على بن حسین نیستم. (41) وقتى که سواره از کوچه‏هاى مدینه مى‏گذشت، هیچ گاه نمى‏فرمود: راه راه، تا کسى کنار رود. عقیده ایشان بر این بود که راه مشترک است و من حق ندارم دیگران را کنار بزنم و خود بروم. (42) از فرزندش امام باقر(ع)نقل شده است که پدرم دو بار اموال خویش را در راه خدا تقسیم کرد. (43) آن حضرت در وقت مرگ محمد بن اسامة بن زید، بر بالین او بود. در آن لحظه محمد سخت مى‏گریست. امام علت گریه او را پرسید. محمد گفت: پانزده هزار درهم بدهى دارم. امام فرمود: بر عهده من نگران مباش. (44) اینها گوشه‏اى از فضایل امام سجاد(ع)بود.

امام سجاد(علیه السلام)و شیعیان

در واپسین روز واقعه کربلا، شیعیان در بدترین شرایط، از لحاظ کمى و کیفى و نیز موقعیت‏سیاسى و اعتقادى، قرار گرفتند. کوفه، که مرکز گرایشهاى شیعى بود، تبدیل به مرکزى جهت‏سرکوبى شیعه گردید. شیعیان واقعى امام حسین(ع)، که در مدینه و مکه بوده و یا موفق شده بودند که از کوفه به او ملحق شوند، در کربلا به شهادت رسیدند. گرچه بسیارى هنوز در کوفه بودند، اما تحت‏شرایط سختى که ابن زیاد در کوفه به وجود آورده بود، جرات ابراز وجود نداشتند. کربلا از نظر روحى شکست‏بزرگى براى شیعه بود و بظاهر این گونه مطرح شد که دیگر شیعیان نمى‏توانند سر برآورند. تعدادى از اهل بیت و در راس آنها امام حسین(ع)به شهادت رسیدند و تنها یک نفر از فرزندان ذکور امام حسین(ع)، از نسل فاطمه(س)، باقى مانده بود که البته در آن شرایط شهرتى نداشت، بخصوص که فرزند بزرگ امام حسین(ع)، یعنى على اکبر، نیز به شهادت رسیده بود. زندگى امام سجاد(ع)در مدینه و دور بودن از عراق فرصت هدایت جریانات شیعى کوفه را از امام گرفته بود.
در چنین شرایطى که تصور نابودى اساس تشیع وجود داشت، امام سجاد(ع)مى‏بایست کار را از صفر شروع کند، مردم را به سمت اهل بیت‏بکشاند. امام در این راه موفقیت زیادى کسب کرد. (45) این موفقیت در تاریخ تایید شده است. زیرا امام سجاد(ع) توانست‏شیعه را حیاتى نو بخشد و زمینه را براى فعالیتهاى آینده امام باقر و صادق - علیهما السلام - فراهم کند. تاریخ گواه است که امام سجاد(ع)در طول سى و چهار سال فعالیت، شیعه را از یکى از سخت‏ترین دورانهاى حیات خویش عبور داد. دورانى که جز سرکوبى شیعه به وسیله زبیریان و امویان نشان روشنى ندارد. بیست‏سال حاکمیت‏حجاج بر عراق و سلطه عبد الملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامى، تنها جهتگیرى روشنش کوبیدن شیعیان، و در بخشهایى دیگر کوبیدن سایر مخالفان امویان، اعم از خوارج یا شورشیانى چون عبد الرحمان بن محمد بن اشعث‏بود. حجاج کسى بود که شنیدن لفظ کافر براى او بسیار آرام بخش‏تر از شنیدن لفظ شیعه بود. (46) در این سالها دو نهضت‏شیعى در عراق رخ داد که هر دو - على رغم موفقیت موقت‏یکى از آنها - با شکست مواجه گردید. پس از آن نیز شیعیان با شدت هر چه تمامتر مورد تهدید امویها، از قتل و شکنجه و زندان، قرار گرفتند. یکى از این دو نهضت، نهضت توابین بود که رهبرى آن را سلیمان بن صرد خزاعى، به همراهى تنى چند از دیگر سرشناسان شیعه در کوفه بر عهده داشتند و ما پیش از این درباره آنها سخن گفتیم. ادعا شده که توابین امامت على بن حسین(ع)را پذیرفته بودند. (47) ما در مآخذ اولیه شاهدى بر این مدعا نیافتیم. آنچه مهم است اینکه توابین در مجموع بر آن بودند تا در صورت پیروزى، امامت جامعه را به اهل بیت(ع)بسپارند و طبعا از نسل فاطمه(ع)، کسى جز على بن حسین(ع)براى این کار وجود نداشت. اما آیا در ذهن آنها دقیقا همین مطلب وجود داشته است‏یا نه، تاریخ چیزى گزارش نکرده است. به نظر مى‏رسد رابطه سیاسى خاصى بین امام سجاد(ع)و توابین وجود نداشته و آنچه بیشتر رنگ نهضت را شیعه نشان داد، شرکت فعال معروفترین شیعه کوفه در این نهضت و مایه‏هاى عاطفى آن است. یعنى توبه به سبب عدم حمایت از حسین بن على(ع)و شهید شدن به عنوان تنها راه پذیرش این توبه. در این حرکت نامى از محمد بن حنفیه نیز وجود ندارد.
اشتباه عمده سیاسى آنها عدم سنجش موقعیت، خارج شدن از کوفه، و سپردن خود به ست‏حوادث بود. مختار نیز به دلیل این اعتقاد خود که رهبرى این حرکت توانایى درک مسائل نظامى و سیاسى را ندارد، حاضر به همکارى نشد و حتى موجب شد تا تعدادى از شیعیان از حمایت نهضت توابین خوددارى کنند.
همین ابهام درباره ارتباط امام سجاد(ع)با دومین جنبش شیعى یعنى جنبش مختار وجود دارد. این ارتباط نه تنها از زاویه نگرش سیاسى، بلکه از بعد اعتقادى نیز مشکلاتى را در بردارد. گفته‏اند که مختار پس از آنکه موفق شد در کوفه شیعیانى را به سوى خود جذب کند، از على بن حسین(ع)استمداد جست، اما امام روى خوش نشان نداد. (48) چنین موضعى از سوى امام با توجه به سیاستى که امام تا به آخر دنبال کرد، منطقى به نظر مى‏رسد. امام از پس از حادثه کربلا دریافته بود که امکان احیاى این جامعه مرده با در دست گرفتن رهبرى آن وجود ندارد. به علاوه درگیر شدن در یک حرکت‏سیاسى دیگر، با وجود قدرت دیگر احزاب، خطراتى را در پى داشت که به ریسک کردن آن نمى‏ارزید. به همین دلیل، ماهیت‏حرکت امام در دوران امامت آن حضرت، بخوبى نشان مى‏دهد که حرکت امام تنها یک حرکت‏سیاسى نبوده و در بسیارى از موارد به وضوح برکنار از سیاست‏به معناى مشخص فعالیت‏سیاسى بوده است.
جنبه اعتقادى قضیه نیز از زمانى شروع گردید که مختار از محمد بن حنفیه خواست تا او را تایید کند و مورد حمایت قرار دهد. محمد بن حنفیه چنین کرد، اما نه به صورت رسمى. از آن پس این گونه شایع گردید که در میان شیعه عراق، امامت محمد بن حنفیه پذیرفته شده است. گرچه این مساله محرز نیست، اما بعدها که فرقه‏اى به نام کیسانیه شهرت یافت، داستان را از زمان مختار آغاز کردند.
با رسوخ بعضى از مبانى عقاید غلات در میان برخى از شیعیان کوفه، بعدها مختار نیز در معرض اتهام گرفت و این گونه شایع گردید که مختار در پیدایش غلات سهم بسزایى داشته است. بنا به دلایل زیادى که در این مختصر جاى طرح آنها نیست و ما در جاى دیگر بدان پرداخته‏ایم، در تمام این مسائل، و حتى اینکه فرقه‏اى به نام کیسانیه به امامت‏یا مهدویت محمد بن حنفیه اعتقاد داشته باشند، تردید وجود دارد. اما در اینکه امام سجاد(ع)علیه غلات موضعگیرى کرده است، شواهدى وجود دارد. این به معناى وجود انحراف در میان شیعیان عراق بود که امام را وادار مى‏کرد تا از موضعگیرى و برقرارى رابطه مستقیم و حمایت کامل از آنها خوددارى کند.
امام سجاد(ع)خطاب به گروهى از اهل عراق فرمودند: «احبونا حب الاسلام و لا ترفعونا فوق حدنا» (49) ، و در نقل دیگرى آمده است که امام فرمود: «احبونا حب الاسلام و لا تحبونا حب الاصنام‏» (50). ابو خالد کابلى نیز مى‏گوید: از امام سجاد(ع)شنیدم که مى‏فرمود: یهود و نصارا، عزیر و عیسى را آنقدر دوست داشتند تا مطالب آن چنانى درباره آنان گفتند، چنان که: «ان قوما من شیعتنا سیحبونا حتى یقولوا فینا ما قالت الیهود فى عزیر و ما قالت النصارى فى عیسى بن مریم، فلا هم منا و لا نحن منهم‏». (51) کسانى از شیعیان ما، تا آن اندازه در دوستى ما افراط مى‏کنند که نظیر سخنان یهود و نصارا درباره عزیر و عیسى(ع)درباره ما مى‏گویند. نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستیم.
بر پایه منابع شیعه، محمد بن حنفیه فرد منحرفى نبوده و امامت امام سجاد(ع)را پذیرفته بود. بنابر این در اثبات اینکه واقعا محمد بن حنفیه خود را به عنوان امام براى شیعیان کوفه مطرح کرده، اشکالاتى وجود دارد و راه حلهایى مى‏تواند فرض شود که ابن حنفیه به دست امام سجاد(ع)و براى دور نگاه داشته شدن امام دست‏به این اقدام زده است، گرچه شاهد تاریخى ویژه‏اى این مطلب را تایید نمى‏کند.
آنچه در اینجا لازم به یادآورى است، این است که به دلایل مختلفى نمى‏توان باور کرد که امام سجاد(ع)درباره مختار فرموده باشد: «یکذب على الله و على رسوله‏». (52) بویژه اینکه وقتى مختار سر عبید الله را براى آن حضرت فرستاد، فرمود: «جزى الله المختار خیرا». (53) و نیز آمده است که در آن هنگام‏«لم یبق من بنى‏هاشم احد الا قام بخطبة فى الثناء على المختار و جمیل القول فیه‏». (54) از امام باقر(ع)نیز روایت گردیده است: «لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج ارامنا و قسم فینا المال على العسرة‏». (55) و در برابر سؤال فرزند مختار، موضع خود را نسبت‏به مختار به صورتى مثبت ابراز کرد. (56) به هر روى، همانطور که پیش از این توضیح داده شد، جنبش مختار نیز به صورت سیاسى مدت چندانى به طول نینجامید و در سال 67 هجرى توسط زبیریان سرکوب گردید، با این حال تاثیر خاص خود را بر کوفه از جهت تحریک و زنده نگاه داشتن احساسات شیعى و نیز ایجاد انگیزه در میان موالى براى شرکت در جریانات سیاسى به همراه داشت.
به دلیل انحرافى که در فوق ذکر شد، و حتى مى‏توان فرض کرد که على رغم خواست ابن حنفیه، تردیدى در میان برخى براى انتخاب امام وجود داشته است. کسانى بودند که در انتخاب امام مردد بودند. قاسم بن عوف، یکى از یاران امام سجاد(ع)، بنا به اعتراف خویش، در آغاز مردد بین على بن الحسین و محمد بن حنفیه بود (57) و بعد از آن به امام سجاد(ع)پیوست. از دیگر یاران، بنا به اظهار کشى، ابو حمزه ثمالى و فرات بن احنف هستند. (58) درباره سعید بن مسیب اختلاف وجود دارد. برخى او را از یاران امام سجاد(ع)شمرده‏اند، اما ظاهرا او بر طبق فتواى عامه حکم مى‏کرد. در رجال کشى چنین موضعى از سعید به دلیل نجات یافتن از دست‏حجاج گفته شده است. (59) در هر صورت احترام او نسبت‏به امام قابل تردید نبوده و استفاده علمى و اخلاقى او از امام محرز است. اما او در تشییع جنازه امام شرکت نکرد و مورد اعتراض قرار گرفت. (60) غیر از این چند نفر، کسان دیگرى هستند که طبق منابع شیعه از استوارترین افراد شیعه به حساب مى‏آیند. در روایتى آمده است که در اوان کار امام، تنها چند نفر در کنارش بودند. سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن معظم، یحیى بن ام الطویل، ابو خالد الکابلى. (61) شیخ الطائفه، تعداد اصحاب امام سجاد(ع)را یکصد و هفتاد و سه نفر دانسته است. (62) به هر حال، امام موفق به بقاى شیعه و حتى گسترش آن گردید. روش فقهى آن حضرت، نقل احادیث پیامبر(ص)از طریق على(ع)بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست تلقى مى‏کردند. بدین صورت شیعه اولین قدمهاى فقهى خود را در مخالفت‏با انحرافات موجود برداشت، گرچه بخش اعظم این کار به زمانى پس از آن موکول گردید. امام سجاد(ع)در وقت گفتن اذان، جمله‏«حى على خیر العمل‏»را در آن مى‏آورد. وقتى مورد اعتراض قرار گرفت فرمود: اذان نخستین به این صورت بود. (63) اضافه بر آن، برکنارى از انحرافات عراق موجب حفظ مبانى اعتقادى اصیل شیعه در برابر انحرافات گردید. على رغم تلاشهاى مهم امام، که البته موجب بقاى شیعه گردید، مدینه به خاطر کجرویهایى که از صدر اسلام در آنها نهاده شده و علیه شیعه تحریک شده بود، جاى مناسبى براى رشد شیعه نبود و امام سجاد(ع)خود مى‏فرمود که دوستداران واقعى آنها در مکه و مدینه به بیست نفر نمى‏رسد. (64) در حالى که در عراق افراد بیشترى وجود داشتند که به آنها علاقمند بودند.


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:50 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

برخوردهاى امام با امویان

اولین برخورد امام با حاکمان اموى پس از واقعه کربلا در رویارویى با عبید الله بن زیاد بود. ابن زیاد نام او را پرسید. امام خود را على معرفى کرد. ابن زیاد گفت مگر خداوند على بن الحسین را نکشت؟امام پاسخ داد: برادرى داشتم که مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: خداوند او را کشت، امام سجاد گفت: الله یتوفى الانفس حین موتها. استدلال امام اشاره به این سخن بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد. ابن زیاد خواست او را بکشد که با اقدام شجاعانه حضرت زینب(س)از این کار منصرف گردید. (65) در شام نیز یزید با او سخن گفت (66) و او را مورد سرزنش قرار داد. پس از آن امام در خطبه‏اى غرا به معرفى خود و خانواده‏اش براى اهل شام پرداخت. شامیان حاضر در مسجد که تحت تاثیر تبلیغات امویان در غفلت‏بسر مى‏بردند و خاندان پیامبر(ص)را نمى‏شناختند، با خطبه امام سجاد(ع)تا اندازه‏اى متنبه شدند، به همین دلیل در میانه خطبه، یزید از ادامه آن جلوگیرى کرد و سپس براى کسب وجهه مردمى گناه را به گردن ابن زیاد انداخت و با احترام، على بن حسین و دیگر اسراى کربلا را راهى مدینه کرد. از نکات مهم در این خطبه این بود که امام سجاد خود و پدر و خاندانش را فرزندان پیامبر(ص)نامید، در حالى که معاویه و امویان مى‏کوشیدند آنها را از ذریه على(ع) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذریه پیامبر(ص)بنامند.
مدتى بعد از واقعه کربلا، مردم مدینه ضمن شورش علیه امویان، شورش حره را سامان دادند. این شورش به رهبرى عبد الله، فرزند حنظله، معروف به غسیل الملائکه بود که رنگ آن ضد اموى و علیه یزید و زندگى ضد اسلامى و غیر دینى او بود. امام سجاد(ع) و دیگر هشمیان موضع موافقى در این ماجرا نداشت. به همین دلیل همراه شمارى از افراد خانواده خویش از شهر خارج شد. از نظر امام، افزون بر آن که حرکت مزبور اهیت‏شیعى نداشتند، دقیقا در خط زبیریان بود، آن هم به رهبرى عبد الله بن زبیر که از برپاکنندگان جنگ جمل بوده است. کوچکترین موضع امام به عنوان رهبر شیعه، خطیرترین پیامد را براى شیعه داشت، به همین دلیل امام، در این حادثه که چندان خط و ربط روشن، بلکه درستى نداشت، شرکت نکرد.
اضافه بر آن، حتى هنگامى که مردم در آغاز امویان را از شهر بیرون راندند، امام از روى غیرت و مردانگى، همسر مروان بن حکم را نیز بنا به درخواست مروان پناه داد. طبرى نوشته است که این کار به خاطر دوستى قدیمى بین او و مروان بود. (67) این سخن کذب محض است. اصولا امام با آن سن و سال، آن هم در موقعیتى که پدر و جدش سخت‏ترین درگیریها را با این خاندان داشته‏اند، نمى‏توانسته رابطه نزدیکى با مروان که توان گفت پلیدترین چهره امویان بوده داشته باشد. مروان کسى بود که در همان آغاز بیعت‏بکند یا او را به قتل برساند. اقدام امام پاسخى از روى ادب به ناجوانمردانیهاى امویان بود، آن گونه که تاریخ کردار آنها را مقایسه کند.
زمانى نیز که مسلم بن عقبه، معروف به مسرف، حرکت مردم مدینه را سرکوب کرد و یکى از بزرگترین جنایات عصر اموى را مرتکب گردید، با على بن حسین(ع)به لایمت‏برخورد کرد و این به دلیل آن بود که امام در این حرکت‏شرکت نداشت. مسلم بن عقبه از مردم چنان بیعت گرفت که خود را برده یزید بدانند، اما با على بن حسین(ع)به صورت عادى بیعت‏شد. (68) قبل از آمدن امام نزد مسلم، او به امام و اجدادش دشنام مى‏داد. اما زمانى که امام وارد شد، او به آرامى با آن حضرت برخورد کرد. وقتى امام رفت، از مسلم درباره این برخوردش پرسش کردند و او گفت: ما کان ذلک لراى منى لقد ملئ قلبى منه رعبا. (69) یعنى این برخورد دوم خواسته من نبود، اما قلب من از رعب و وحشت پر شد. صرف نظر از اینکه در موضعگیرى ائمه(ع)باید وضع سیاسى و مخالفت نظامى و ایجاد تشکیلات و مبارزه را در نظر بگیریم، شرایط خاص هر دوره، وظیفه هر امام در هر موقعیت، (70) و شرایطى، اقتضاى عمل خاصى را دارد و هر انسان سیاسى عاقل مى‏داند که نمى‏توان در شرایط مختلف شیوه عمل واحدى را به کار گرفت. همان گونه که گذشت، تاریخ گواه است که امام سجاد(ع)با رفتار خویش موجب حفظ شیعه و بقا و گسترش آن براى فعالیتهاى بعدى گردید.
به هر روى با توجه به سوابق مناسبات علویان با امویان، امام مورد سوء ظن شدید امویان بود و کوچکترین حرکتى از ناحیه امام، عواقب وخیمى داشت که طبعا در نظر امام ارزش دست زدن به این اقدامات را نداشته است. مهمترین اصل دینى - سیاسى که امام با استفاده از آن روزگار سیاسى خود را مى‏گذراند، تقیه بود. سپرى که شیعیان در تاریخ، با استفاده از آن، حیات خویش را تضمین کرده و ائمه شیعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد کرده‏اند. البته کسانى که با داشتن آزادى نیازى بدان نداشته‏اند، با وجود صراحتى که در قرآن نسبت‏بدان وجود دارد، آن را انکار کرده‏اند تا شیعه را تضعیف کنند. اهل سنت‏به دلیل در اختیار داشتن حکومت، نیازى به تقیه نداشته و تنها براى متهم کردن شیعه، تقیه را از حوزه احکام فقهى مسلم اسلامى خارج کردند.
امام سجاد(ع)در روایتى فرمود: کسى که امر به معروف و نهى از منکر را ترک گوید، همچون کسى است که کتاب خدا را کنار نهاده و بدان پشت کرده است، مگر آنکه در تقیه باشد. از امام پرسیدند: تقیه چیست؟فرمود: یخاف جبارا عنیدا یخاف ان یفرط علیه او یطغى. (71) تکیه بر اصل تقیه گرچه قرآنى است، اما از لحاظ فقهى بیشتر از ناحیه امامانى تاکید گردید که خود گرفتار آن بودند. امام سجاد(ع)واقعا در شرایط سختى زندگى مى‏کرد و جز تقیه راه دیگرى نداشت. اساسا همین تقیه است که موجب حفظ شیعه در آن شرایط مى‏شد. چیزى که خوارج به عنوان یک گروه افراطى، از آن بى‏بهره بودند و به همین دلیل ضربه‏هاى بسیارى اساسى و کارى خوردند. در روایتى آمده است که کسى بر امام وارد شد و پرسید: چگونه روزگار را مى‏گذرانید؟امام در پاسخ فرمودند: «روزگار را به گونه‏اى مى‏گذرانیم که در میان قوم خویش همچون بنى اسرائیل در میان آل فرعون هستیم. فرزندان ما را مى‏کشند و زنان را به کنیزى مى‏بردند. مردم با دشنام دادن به بزرگ و سید ما، به دشمنان ما تقرب مى‏جویند. اگر قریش با داشتن محمد(ص)بر سایر اعراب فخر مى‏کند و اگر عربها به دلیل داشتن محمد(ص)بر عجم فخر مى‏کنند و آنها نیز چنین فضیلتى را براى عربها و قریش پذیرفته‏اند، ما اهل بیت مى‏باید بر قریش برترى داشته و فخر کنیم. زیرا محمد(ص)از میان ما اهل بیت است. اما آنان حق ما را گرفته و هیچ حقى براى ما نمى‏شناسند. اگر نمى‏دانى روزگار چگونه مى‏گذرد، این گونه مى‏گذرد که گفتیم. ناقل حدیث مى‏گوید: امام به گونه‏اى سخن مى‏گفت که مى‏خواست کسانى که نزدیک بودند بشنوند.
در جمع باید گفت، ملایمت امام در برخورد با امویان، سبب شد تا امام زندگى آزادى در مدینه داشته و کمتر توجه مخالفان را به خود جلب کند. به علاوه بعد علمى امام در جهت‏حفظ دین تجلى بیشترى بیابد. تمجیدهاى فراوان از امام که از زبان عالم اهل سنت‏باقى مانده شاهد این گفته است. اگر امام درگیر سیاست‏شده بود، آنان به خود اجازه نمى‏دادند تا این بعد از شخصیت امام را توصیف کنند.

بهره‏گیرى امام سجاد(علیه السلام)از دعا

هنگامى که جامعه دچار انحراف شده، روحیه رفاه طلبى و دنیا زدگى بر آن غلبه و فساد سیاسى و اخلاقى و اجتماعى آن را در محاصره قرار داده و از نظر سیاسى هیچ روزنه‏اى براى تنفس وجود نداشت، امام سجاد(ع)توانست از دعا براى بیان بخشى از عقاید خود استفاده کند و بار دیگر تحرکى در جامعه براى توجه به معرفت و عبادت و بندگى خداوند ایجاد کند. گرچه ظاهرا مقصود اصلى در این دعاها، همان معرفت و عبادت بوده، اما با توجه به تعابیرى که وجود دارد، مى‏توان گفت که مردم مى‏توانستند از لابلاى این تعبیرات با مفاهیم سیاسى مورد نظر امام سجاد(ع) آشنا شوند.
صحیفه سجادیه مشهور، که اندکى بیش از پنجاه دعا را دربردارد، تنها بخشى از دعاهاى امام سجاد(ع)است که گردآورى شده است. در مجموعه‏هاى دیگرى نیز به گردآورى دعاها پرداخته‏اند که تعداد این مجموعه‏ها با صحیفه معروف، به شش عدد رسیده و برخى از آنها حاوى بیش از صد و هشتاد است. (72) دعاهاى مزبور نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز وجود داشت. (73) و این حاکى از آن است که دعاهاى امام سجاد(ع)در جامعه آن روز نفوذ کرده است. در میان ائمه شیعه، امام سجاد(ع)بیشتر از همه به ارائه این گونه دعاها شهرت دارد.
در میان دعاها، تعبیرى وجود دارد که اغلب تکرار شده و کمتر دعایى است که از این تعبیر خالى باشد. این تعبیر، «صلوات بر محمد و آل محمد»است و اساسا یکى از علائم دعاهاى درست همین است. زمانى که حتى قرار دادن نام على بر فرزندان تقبیح مى‏شد و افراد بدین دلیل مورد تهدید قرار مى‏گیرند و کار امویان جز با دشنام دادن به على(ع)مستقیم نمى‏شود، (74) به کار گرفتن این تعبیر ارزش خود را بخوبى نشان مى‏دهد. تعبیرهایى شبیه‏«محمد و اله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین‏»، (75) از نمونه‏هایى است که چند بار تکرار شده است.
تکیه امام در پیوند دادن محمد و آل او، امرى است که خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهمیت زیادى براى بیان عقاید شیعى دارد. قبل از نقل برخى از مضامین دعاهاى امام، نقل روایتى در تحکیم پیوند محمد و آل محمد از امام سجاد(ع)مناسب است. آن حضرت مى‏فرمود: خداوند صلوات بر پیامبرش را بر عالم واجب کرده، و ما را نیز به آن مقرون ساخته است. کسى که بر رسول خدا(ص)صلوات فرستد اما بر ما صلوات نفرستد، صلواتش را بر رسول ناقص گذاشته و دستور خدا را ترک کرده است. (76) همراهى محمد و آل محمد، مى‏تواند تاثیر مهمى در موضع مردم سبت‏به خاندان رسول خدا(ص)داشته باشد.
یکى از مضامین مهم سیاسى - دینى صحیفه، طرح مساله امامت است. مفهوم امامت‏به صورت یک مفهوم شیعى، که علاوه بر جنبه داشتن احقیت‏براى خلافت و رهبرى، جنبه‏هاى الهى عصمت و بهره‏گیرى از علوم انبیا و مخصوصا پیامبر اکرم(ص)را در حدى والا نشان مى‏دهد. در اینجا چند نمونه را نقل مى‏کنیم. در یک مورد مى‏فرماید:
رب صل على اطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک و جعلتهم خزنة علمک و حفظة دینک و خلفائک فى ارضک و حججک على عبادک و طهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بارادتک و جعلتهم الوسیلة الیک و المسلک الى جنتک، (77) پروردگارا!بر پاکان از اهل بیت محمد(ص)درود بفرست. کسانى را که براى حکومت‏برگزیدى، و گنجینه‏هاى علوم خود و حافظان دینت گردانیدى و خلفاى خود در روى زمین و حجت‏خود بر بندگانت قرار دارى، آنان را با اراده خود از هر پلیدى و آلودگى پاک و مبرا ساختى و وسیله براى رسیدن به تو به بهشت جاودانت اختیار نمودى.
در جاى دیگرى فرموده است:
اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و موضع امنائک فى الدرجة الرفیعة التى اختصصتهم بها قد ابتزوها. . . حتى عاد صفوتک و خلفائک مغلوبین، مقهورین مبتزین. . . اللهم العن اعدائهم من الاولین و الاخرین و من رضى بفعالهم و اشیاعهم و اتباعهم. (78) خداوندا!مقام خلافت‏براى خلفاى توست، برگزیدگان از خلقت و جایگاه امانتهاى تو در درجات عالیه که تو آن مقام را به آنها اختصاص دادى ولى دیگران از آنان گرفتند. . . تا جایى که برگزیدگان و خلفاى تو در مقابل ستم ستمکاران، مغلوب و مقهور شده و حق‏شان بر باد رفت. پروردگارا!بر دشمنان آنها از اولین و آخرینشان، به کسانى که بر تجاوز دشمنانشان رضا دادند و بر پیروان و تابعین آنها لعنت‏بفرست.
و در جاى دیگرى مى‏فرماید:
و صل على خیرتک اللهم من خلقک محمد و عترته الصفوة من بریتک الطاهرین و اجعلنا لهم سامعین و مطیعین کما امرت (79) اللهم اجعلنى من اهل التوحید و الایمان بک و التصدیق برسولک و الائمة الذین حتمت طاعتهم. (80) پروردگارا!درود فرست‏بر بهترین خلقت، محمد و عترت برگزیده او از میان بندگانت. و ما را همان گونه که دستور داده‏اى مطیع آنان قرار ده. پروردگارا!مرا در شمار موحدان و مؤمنان و باورداران به پیامبر و امامان، کسانى که اطاعتشان را واجب کرده‏اى قرار ده.
و در جاى دیگر مى‏فرماید:
اللهم انک ایدت دینک فى کل اوان بامام اقمته علما دعبادک و منارا فى بلادک بعد ان وصلت‏حبله بحبلک و جعلته الذریعة الى رضوانک و افترضت طاعته و حذرت معصیته و امرت بامتثال اوامره و الانتهاء الى نهیه و ان لا یتقدمه متقدم و لا یتاخر عنه متاخر فهو عصمة للائذین و کهف المؤمنین و عروة المتمسکین و بهاء العالمین. (81). . . و اقم به کتابک و حدودک و شرائعک و سنن رسولک صلواتک الله علیه و اله و احى به ما اماته الظالمون من معالم دینک و اجل به صداء الجور عن طریقتک و ابن به الضراء من سبیلک و ازل به الناکبین عن صراطک و امحق به بغاة قصدک عوجا. . . و اجعلنا له سامعین مطیعین. (82) پروردگارا!تو در هر زمان امامى را پرچم براى بندگانت و چراغ راهنما در روى زمینت قرار دادى، پس از آن که رابطه مستقیم میان خودت و او برقرار فرموده و او را وسیله رسیدن به رضاى خود نمودى و فرمانبردارى از او را واجب و از نافرمانى او بر حذر داشته و بر امتثال اوامر او دستور داده و از ارتکاب به نهى او منع کردى، دینت را تایید فرمودى. امامى که به هیچ یک از بندگانت‏حق تقدم بر او و جدا شدن از وى را ندادى، امامى که تو محل امنى براى آنان که روى به سوى تو مى‏آورند و ایمان محکمى براى آنان که چنگ به ذیل عنایت و هدایت تو مى‏زنند و افتخار جهانیان و پناهگاه مؤمنین‏اش قرار دادى. . .
پروردگارا!کتاب و قوانین و شریعت‏خود و سنت پیامبرت را به وسیله او بر پاى دار و هر آنچه از معارف و اصول دین تو را ستمکاران به ورطه نابودى کشیده‏اند به وسیله او زنده فرما و آلودگیها و انحرافاتى که به وسیله ستمکاران در راهت‏بوجود آمده به وسیله او از دامن دینت‏بزداى و خطرات راهت را به وسیله او از میان بردارد. ما را براى او مطیع گردانده و در راه جلب رضایت او کوشا ساز.
از جملات فوق بخوبى روشن است که امام در صدد گسترش اعتقاد شیعى در مفهوم امامت، به عنوان مهمترین مفهوم شیعى، بوده است. مشابه این تمجیدات را درباره اهل بیت، در نهج البلاغه پیش از این به مناسبتى در بحث از خلافت امام على(ع)آوردیم.
همان گونه که اشاره شد، محدوده دعاها به همین جا خاتمه نمى‏یابد، بلکه اهداف عبادى و فکرى و سیاسى دیگرى مورد نظر بوده است. اشاره به یک مورد فکرى مناسب است. به نقل اربلى، امام سجاد(ع)در مسجد رسول خدا(ص)در مدینه نشسته بود. در این لحظه متوجه شد که گروهى در بحث اعتقادى خود، خدا را به خلق او تشبیه مى‏کنند. امام از این سخنان برآشفت، از جا برخاست و کنار قبر رسول خدا(ص)رفت و شروع به خواندن دعایى کرد که مضمون آن نفى عقیده تشبیه بود. آن حضرت چنین به درگاه خداوند تضرع کرد: الهى بدت قدرتک و لم تبد هیئة فجهلوک و قدروک بالتقدیر على غیر ما انت‏به شبهوک و انا برى‏ء یا الهى من الذین بالتشبیه طلبوک. . . (83) یکى از اقدامات اهل بیت در دوره‏هاى مختلف آن بود تا به مردم نشان دهند که اهل بیت رسول خدا(ص)که تا آن اندازه در قرآن و سنت‏براى آنان حقوق و فضایل آمده چه کسانى هستند. بنى‏امیه در شام خود را اهل بیت رسول خدا(ص)معرفى مى‏کردند. در حجاز نیز برخى زنان پیامبر(ص) در این اندیشه بودند. به تدریج ازواج رسول خدا(ص)مردند و از آنجا که فرزندى نداشتند، اهل بیت‏بودنشان منتفى شد. اکنون پس از آنها جز فرزندان فاطمه اهل بیتى باقى نمانده بود. شناساندن این امر کارى بود که باید انجام مى‏شد بویژه که رخدادهاى بعد از پیامبر(ص)سبب خاموشى خاندان رسول خدا(ص)در صحنه سیاست‏بود. در زمانى که امام سجاد(ع)به شام برده شد، به معرفى اهل بیت پرداخت. این مطلب هم در خطبه امام معروف است و هم برخى اخبار تاریخى مؤید آن.
اکنون به خبرى که در این باره نقل شده توجه مى‏کنیم.
و اتى بحرم رسول الله صلى الله علیه و اله حتى دخلوا مدینة دمشق من باب یقال له‏«تؤماء»، ثم اتى بهم حتى وقفوا على درج باب المسجد حیث‏یقام السبى‏ء و اذا الشیخ قد اقبل حتى دنا منهم و قال: الحمد الله الذى قتلکم و اهلککم و اراح الرجال من سطوتکم و امکن امیر المؤمنین منکم. فقال له على بن الحسین: یا شیخ!هل قرات القرآن؟ قال: نعم قد قراته، قال: فعرفت هذه الایة: قل لا اسئلکم اجرا الا المودة فى القربى؟قال الشیخ: نعم. فقال على بن الحسین: فنحن القربى یا شیخ، قال: هل قرات فى سورة بنى السرائیل‏«و آت ذالقربى حقه‏»قال الشیخ: قد قرات ذلک، فقال على: نحن القربى یا شیخ، و لکن قرات هذه الایة‏«و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى، قال الشیخ: قد قرات ذلک، فقال على: فنحن ذى القربى یا شیخ. و لکن هل قرات هذه الایه: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا، قال الشیخ: قد قرات ذلک. قال على: فنحن اهل البیت الذى خصصنا بآیة الطهارة. فبقى الشیخ ساعة ساکتا نادما على ما تکلمه، ثم رفع راسه الى السماء و قال: اللهم انى تائب الیک فى ما تکلمته و من بعض هولاء القوم، اللهم انى ابرء الیک من عدو محمد و آل محمد. (84) گریه امام سجاد(ع)در قالب این دعاها و بندگى و عبادت واقعى امام، درسى آموزنده براى جامعه فاسد آن روز بود که بنى‏امیه اسلام را مورد تمسخر قرار داده بودند. این گریه‏ها براى واقعه دلخراش کربلا نیز بود و امام مى‏فرمود: «یعقوب براى یوسف، با اینکه نمى‏دانست‏حتما مرده است، آنقدر گریه کرد تا چشمانش سفید گردید. اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت(ع)به شهادت رسیدند. چگونه مى‏توانم گریه نکنم‏»؟ (85) بدین ترتیب گریه امام نیز خود به خود موجب گردید تا در موارد زیادى مردم نسبت‏به واقعه کربلا هشیار شوند. این علاوه بر آن بود که امام خود وقایع کربلا را در موارد متعدد نقل مى‏فرمود. (86)

امام سجاد(علیه السلام)و بردگان

از تلاشهاى امام، که هم جنبه دینى داشت و هم سیاسى، توجه به قشرى بود که بخصوص از زمان خلیفه دوم به بعد و مخصوصا در عصر امویان، مورد شدیدترین فشارهاى اجتماعى بوده و از محرومترین طبقات جامعه اسلامى در قرون اولیه به شمار مى‏رفتند. بردگان و کنیزکان، اعم از ایرانى، رومى، مصرى و سودانى، متحمل سخت‏ترین کارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهاى شدیدى قرار مى‏گرفتند.
امام سجاد، همانند امیر المؤمنین - صلوات الله علیهما - که با برخورد اسلامى خویش بخشى از موالى عراق را به سمت‏خویش جذب کرد، کوشید تا حیثیت اجتماعى این قشر را بالا برد. یک بار که کنیزکى را آزاد کرد و بعقد خویش درآورد، عبد الملک بن مروان که قصد عیبجویى و استهزاى امام را داشت، او را به خاطر این ازدواج مورد سرزنش قرار داد که چگونه تن به چنین کارى داده است. امام سجاد(ع)در پاسخ با ذکر آیه‏«قد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه‏»اشاره به سیره پیامبر(ص)در مورد صفیه کرد. همچنین یادآورد شد که پیامبر(ص)دختر عمه خویش را به زید بن حارثه داد. (87) و بدین ترتیب سیره حسنه پیامبر(ص)را، که نزد امویان بدین روز افتاده بود مجددا احیا کرد.
سید الاهل نوشته است: امام در حالى که نیازى به بردگان نداشت، آنها را مى‏خرید. این خریدن تنها براى آزاد کردن آنها بود. گفته‏اند امام قریب به صد هزار نفر را آزاد ساخت. بردگان که چنین نیتى از امام مى‏دیدند، خود را در معرض او مى‏نهادند تا امام آنها را بخرد. امام سجاد(ع)در هر ماه و روز و سالى به آزادى آنها مى‏پرداخت، به طورى که در شهر مدینه عده زیادى، همچون یک لشکر از موالى آزاد شده، از زن و مرد، به چشم مى‏خورد که همگى از موالى امام بودند. (88) علامه امین نیز نوشته است: امام سجاد در پایان هر ماه رمضان بیست نفر از آنها را آزاد مى‏کرد. او همچنین نوشته است: هیچ برده‏اى را بیش از یک سال نگه نمى‏داشت و حتى پس از آزادى اموالى هم در اختیار آنها مى‏گذاشت. (89) در این مدت آنها از نزدیک با امام سجاد(ع)و شخصیت عظیم علمى و اخلاقى و تقوایى حضرت آشنا مى‏شدند و طبیعى بود که در قلوب بسیارى از آنها علاقه‏اى نسبت‏به امام سجاد(ع)و جریانات شیعى به وجود آید. زمانى کنیزى، ظرف آب به دست، آب روى دستان امام مى‏ریخت. ناگهان ظرف از دست او افتاد و بر صورت امام خورد و آن را زخمى کرد. امام نگاهى به او کردند. کنیز گفت: و الکاظمین الغیظ، امام فرمود: خشمم را فرو نشاندم. کنیز ادامه داد: و العافین عن الناس، امام فرمود: از تو گذشتم. کنیز باز ادامه داد: و الله یحب المحسنین، (90) امام فرمود: تو را بخاطر خداوند آزاد کردم. (91) زمانى که امام سجاد(ع)از مسجد خارج مى‏شد شخصى بدو دشنام گفت. موالى امام بر او هجوم بردند، اما امام آنها را از این کار بازداشت و فرمود: آنچه از باطن ما بر او مستور مانده بیش از این است که او مى‏گوید، و بدین ترتیب او را شرمنده ساخت و سرانجام مورد لطف امام قرار گرفت. (92) حال که بار دیگر در پایان بحث‏سخن از گذشت و عفو امام به میان آمد، جا دارد روایت‏شیرین دیگرى را نقل کنیم. عبد الله بن محمد بن عمر مى‏گوید: هشام بن اسماعیل(والى امویان در مدینه)حقوق همسایگى را فراموش کرده و ما را اذیت مى‏کرد، بخصوص على بن الحسین آزار بسیارى از او دید. هنگامى که عزل شد، ولید دستور داد تا او را در معرض مردم نگاه دارند تا هر کسى مى‏خواهد از او انتقام بگیرد. هشام گفت که از هیچ کس به اندازه على بن حسین وحشت ندارد. در حالى که هشام در پشت دیوار مروان بود، و امام سجاد(ع)از کنار او عبور مى‏کرد، به یاران خویش گفت تا متعرض او نشوند و حتى کلمه‏اى به او تندى نکنند. وقتى امام رد شد، هشام بن اسماعیل فریاد زد: «الله اعلم حیث‏یجعل رسالته‏». (93) خداوند مى‏داند که رسالت‏خویش را در کجا قرار دهد.


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:50 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

بنى هاشم پس از واقعه کربلا

جداى از امام سجاد(ع)، دو شخصیت عباسى و علوى آن زمان در فعالیتهاى سیاسى و گروهى مشارکت داشتند: یکى محمد بن حنفیه، فرزند على(ع)بود و دیگرى عبد الله بن عباس بن عبد المطلب که شهرت فراوانش را مدیون روایاتى از قول رسول خدا(ص)، بویژه در باب تفسیر بود. (94) محمد بن حنفیه، گرچه از فرزندان فاطمه(س)نبود، اما به دلیل علوى بودن موقعیت‏بالایى در میان شیعیان داشت، بخصوص که به دلیل سن زیاد او نسبت‏به سایر علویان، براى رهبرى شیعیان سیاسى - که از نظر سیاسى رهبرى اهل بیت(ع)را مطرح مى‏کردند - مورد توجه بود. محمد بن حنفیه در جنگهاى دوران على(ع) شخصیتى برجسته و مورد توجه امام(ع)بود. پرچم سپاه امام در جنگ جمل به دست محمد بن حنفیه بود. (95) تحلیل خود او این بود که امام حسن و حسین(ع)چشمهاى على(ع) هستند و من دست او، و دست‏باید از چشمها حفاظت کند. (96) امیر المؤمنین على(ع)در تبیین موقعیت این سه برادر مى‏فرمود: این النجم من الشمس و القمر. (97) امام به آنها فرمود که بدین دلیل پرچم را به دست ابن حنفیه سپرده که جان فرزندان پیامبر(ع)حفظ شود. (98) این مساله که او از بنى فاطمه نبود، بعدها براى خرد کردن شخصیت ابن حنفیه از طرف ابن زبیر به کار گرفته شد، (99) با این حال در میان شیعیان چندان مؤثر نبود.
در اینکه ابن حنفیه یکى از شیعیان سرسخت‏بود، چنانکه از رفتار و کردارش به دست مى‏آید، شکى نیست، اما اینکه داعیه رهبرى داشته، هیچ دلیل مستندى در منابع تاریخ وجود ندارد. گرچه ممکن است دیگران از او بهره‏اى گرفته و حتى به نام او فرقه‏اى ساخته و مهدویتى را معتقد شده باشند. چه بسیار افرادى که در چنین موقعیتهایى قرار مى‏گیرند. چنان که بعضى از ائمه شیعه(ص)نیز به همین وضعیت گرفتار آمدند. ابن حنفیه راوى احادیثى بود که مردم را به سمت اهل بیت و خاندان پیامبر(ص)سوق مى‏داد. از او نقل شده که گفت: «من احبنا لله نفعه الله بحبنا و لو کان اسیرا بالدیلم. (100) محبان اهل بیت فروان بودند اما کسانى که به آیه: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى، وفادار بودند اندک بودند. لذا بود که امام سجاد(ع) فرمود: «ما بمکة و المدینة عشرون رجلا یحبنا». (101) شیعیان وفادار و اشخاص معتقد ما در مکه و مدینه بیست نفرند. گرچه هواداران سیاسى بسیار زیاد بودند.
تعبیرى که معمولا اصحاب ابن حنفیه خطاب به او مى‏گفتند، این بود: یابن خیر الاخیار و ابن ابر الابرار ما خلا النبیین و المرسلین. (102) از میان دو مخالف سرسخت ابن زبیر یکى محمد بن حنفیه و دیگرى مختار به دو دلیل، ابن حنفیه خطر بیشترى براى او داشت: اول اینکه مختار در کوفه به نام او علم مخالفت‏برافراشته بود و دوم اینکه رهبرى بخشى از جریانات شیعى را ظاهرا بر عهده داشت. تمامى کوشش ابن زبیر این بود که حیثیت این دو مخالف را لکه‏دار کند. براى این کار چهل هفته از ذکر(صلوات بر پیامبر«ص‏»خوددارى کرد. وقتى علت را پرسیدند، گفت: «ان له اهیل سوء فان ذکر مدوا اعناقهم لذکره‏». (103) او داراى خانواده کوچکى است که وقتى یادى از او بشود، همه این خانواده گردن خود را دراز مى‏کنند!در این زمینه تعبیرهاى تندترى نیز داشت. (104) از گفته‏هاى اوست: «بیت‏سوء لا اول لهم و لا اخر». این موجب برآشفتگى سخت ابن عباس شد که در آن زمان، ابن زبیر او را به سوى طائف اخراج کرده بود. (105) ابن زبیر خود معترف بود که چهل سال است که بغض اهل بیت پیامبر را بر دل دارد. (106) همو بود که پدرش زبیر را نیز وادار کرد تا حمایتش را از اهل بیت‏برداشته و حتى به جنگ على(ع)در جمل برود. لذا على(ع)درباره او فرمود: «ما زال الزبیر منا اهل البیت‏حتى نشا ابنه المشؤوم عبد الله‏». (107) به نقل ابن ابى الحدید، محرک عایشه نیز به تعبیر ابن عمر، همین عبد الله بن زبیر بود. (108) بى‏دلیل نبود که عایشه بعد از پدرش و پیامبر(ص)بیشترین علاقه را به ابن زبیر داشت. (109) از این سوابق بخوبى بر مى‏آید که ابن زبیر کینه شدیدى نسبت‏به علویان داشته و حتى با وجود اینکه دشمن اصلى او بنى‏امیه بودند، دست از سر هاشمیان بر نمى‏داشت. به طور طبیعى بنى‏هاشم نیز حاضر به بیعت‏با او نشدند. لذا از همین جا بود که او، ابن حنفیه، ابن عباس و بیست و چهار تن از بنى‏هاشم را در مدخل چاه زمزم زندانى کرد. فرستادگان مختار با هجوم ناگهانى و بدون سلاح آنها را نجات دادند، (110) ابن زبیر قصد داشت تا هاشمیان زندانى را با آتش بسوزاند. وقتى در این باره، عروة بن زبیر - که به نقل حدیث از پیامبر(ص)شهرت داشت - مورد اعتراض قرار گرفت، گفت که این کار براى حفظ وحدت مسلمین بوده و همانند کارى است که خلیفه دوم درباره مخالفین با بیعت‏با ابوبکر کرده و حتى هیزم براى این کار جمع کرد تا خانه آنها را آتش بزند. (111) ابن زبیر جرات چنین کارى را نداشت و دلیل آن نیز این بود که بسیارى از یارانش صرفا به خاطر ظلم امویان در کنار او جمع شده و فاسد را بر افسد ترجیح داده بودند و اجازه نمى‏دادند که او دست‏به چنین عملى بزند. (112) ابن زبیر بارها ضمن سخنرانى به عیبگیرى از امام على(ع)مى‏پرداخت و ابن حنفیه صداى اعتراض بلند مى‏کرد و مشاجرات لفظى بین آنها به وجود مى‏آمد. (113) این مساله موجب شد تا ابن زبیر دستور اخراج ابن حنفیه را بدهد که سخت مورد اعتراض ابن عباس واقع شد. (114) عبد الملک که مى‏خواست تا از این اختلاف به نفع خویش بهره‏گیرى کند، نامه‏اى به ابن حنفیه نوشت و به وى گفت که مى‏تواند به شام برود. ابن عباس نیز با تمجید از شخصیت ابن حنفیه، از عبد الملک خواست تا مراعات حال او را بکند. عبد الملک نیز پاسخ مساعد به ابن عباس داد. محمد بن حنفیه به شام رفت و در میان راه، هر که از اهل شام بر او مى‏گذشت، سخن از صیام و قیام او مى‏گفت و اوصاف او بر سر زبانها مى‏رفت. عبد الملک احساس خطر کرد و لذا در همان زمانى که ابن حنفیه در راه بود به او خبر داد که اگر مى‏خواهد وارد دمشق شود باید با وى بیعت کند. اما ابن حنفیه نپذیرفت و به مکه بازگشت و در شعب ابوطالب در کنار برخى از یاران کوفى خود سکونت گزید. بار دیگر کشاکش بین او و ابن زبیر آغاز گردید و منجر به اخراج او به طائف شد. در این زمان ابن عباس نیز از مکه اخراج شده و به طائف آمده بود و هر دو علیه ابن زبیر تبلیغ مى‏کردند. در آنجا بود که ابن عباس در سال شصت و هشت رحلت کرد و ابن حنفیه بر او نماز گزارد. (115) در مورد آخرین مرحله از زندگى ابن حنفیه ابهاماتى وجود دارد. کسانى که به پیروان مذهب کیسانى معروف شده‏اند گفته‏اند که او زنده بوده و در جبل رضوى زندگى مى‏کند. ابن اعثم مى‏نویسد: او از طائف همراه با چهل تن از شیعیانش به جبل رضوى رفته و تا به امروز اثرى از او در دست نیست. (116) یعقوبى نیز اشاره به رفتن او به جبل رضوى دارد. (117) در اشعار سید حمیرى، که گفته شده زمانى بر مذهب کیسانى بوده است، نوعى اعتقاد به مهدویت ابن حنفیه و غیب شدن او در جبل رضوى، به چشم مى‏خورد. او با اشاره به حدیث مهدویت از پیامبر(ص)، که نام او نام من و کنیه او کنیه من است، مى‏گوید:
یفوز بکنیتى و اسمى لانى
نحلتماه و المهدى من بعدى
یغیب عنهم حتى یقولوا
تضمنه بطیبة بطن لحدسنین و اشهر برضوى
بشعب بین انمار و اسد (118)
با کنیه و نام من به فوزى مى‏رسد که من به او عطا کردم و او مهدى بعد از من است. از آنها غایب مى‏شود تا جایى که خواهند گفت در دل پاک لحد قرار گرفته است. سالها و ماهها در کوه رضوى و در دره در میان پلنگان و شیران غایب خواهد بود.
اشعارى نیز از شاعر بنام کثیر عزة درباره عقاید کیسانیه نقل شده است.
الا ان الائمة من قریش
ولاة الحق اربعة سواء
على و الثلاثة من بنیه
هم الاسباط لیس بهم خفاء
فسبط، سبط ایمان و بر
و سبط غیبته کربلاء
و سبط، لا یذوق الموت حتى
یقود الخیل یقدمه اللواء
تغیب لا یرى فیهم زمانا
برضوى عنده عسل و ماء (119)
بانى مذهب کیسانى را مختار دانسته‏اند که این مذهب را به نام کیسان، از موالى على بن ابى طالب نامگذارى کرده است. (120) وجوه تسمیه دیگرى نیز براى کلمه کیسان در کتب فرق و مذاهب آمده است. اما هنوز تحقیقى جدى در این باره صورت نگرفته است، جز آنکه برخى یکسره مذهب کیسانى را ساخته دست راویان دانسته‏اند. (121) کسانى ابن حنفیه را در پیدایش اصل مذهب کیسانى سهیم دانسته‏اند. بنى‏عباس نیز که از آغاز سعى داشتند حکومت‏خود را با وصایت از طریق على بن ابى طالب(ع)درست کنند، سهمى براى ابن حنفیه عنوان کردند. به این ترتیب که عهدى از پیامبر به على و پس از آن به حسنین(ع)و از طریق امام حسین(ع)به ابن حنفیه رسیده است. پس از آن این عهد به ابوهاشم، فرزند ابن حنفیه منتقل شده و ابو هاشم در وقت وفات این عهد را به محمد بن على بن عبد الله بن عباس سپرده است. (122) بنى‏عباس از این طریق خلافت‏خویش را توجیه کردند.
اتصال این دو مساله با یکدیگر نشان مى‏دهد که مذهب کیسانى نفعى براى بنى‏عباس داشته است، به طورى که وصایت از این طریق به خاندان آنها منتقل مى‏شده است. البته این راه بعدها براى بنى‏عباس به صرفه نبود. لذا آنها کوشیدند تا از طریق عباس و اثبات وراثت او از پیامبر(ص)خلافت‏خود را ثابت کنند. (123) عبد الله بن عباس شخصیت مهم دیگر بنى‏هاشم است که در مکه از مخالفین سرسخت ابن زبیر شمرده مى‏شد. او از همان آغاز با ابن زبیر به مخالفت‏برخاست. زمانى که هنوز یزید در قید حیات بود، او را به خاطر مخالفتش با ابن زبیر تشویق کرد. زیرا گمان مى‏برد که مى‏تواند از فرصت‏به دست آمده براى خود بهره بردارى کند. ابن عباس در پاسخ نامه او بشدت وى را مورد حمله قرار داد و با اشاره به کشتن امام حسین(ع)و فرزندان عبد المطلب، به او نوشت: «لا ابا لک!انسیت قتلک الحسین و فتیان عبد المطلب، مصابیح الدجى الذین غادرهم جنودک مصرعین فى صعید واحد مرملین بالدماء مسلوبین بالعراء غیر مکفنین. . . ». او همچنین در مورد پدرش به او نوشت: «و قد امات ابوک السنة جهلا و احیا البدع و الاحداث المضلة عمدا». (124) یزید در پاسخ نامه ابن عباس او را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد و ابن عباس نیز گفت که بیش از همه، پدرت معاویه مقصر است. زیرا آن قدر در دادن کمک تاخیر کرد تا عثمان به هلاکت رسید. (125) از نظر ابن عباس - همان‏گونه که محمد بن حنفیه نیز همین گونه مى‏اندیشد - (126) خلافت وضع بسیار زشتى پیدا کرده بود و از مرحله نبوت و خلافت‏به پادشاهى رسیده بود. او به مردم مى‏گفت که هر کس سخن مرا مى‏شنود، از هر دو گروه زبیریها و امویان فرار کند. زیرا آنها مردم را به جهنم دعوت مى‏کنند. (127) موضع ابن عباس در جریانات مکه در عهد ابن زبیر با محمد بن حنفیه کاملا هماهنگ بود و ابن عباس عمدتا به دفاع از ابن حنفیه مى‏پرداخت و بارها بر سر همین مسائل و مشابه آنها با ابن زبیر مشاجره مى‏کرد. (128)
از مهمترین مشاجرات آنها زمانى بود که ابن زبیر براى منکوب کردن ابن عباس بر سر منبر او را متهم کرد که اعتقاد به‏«متعة النساء»دارد و خواست از این طریق او را رو در روى مردمى که متابعت از خلیفه دوم در نهى از متعه - برخلاف تجویز پیامبر(ص) - مى‏کردند، قرار دهد. در این هنگام ابن عباس برخاست و ضمن پاسخ به اتهامات او گفت که اعتقادش به متعه به خاطر تجویز پیامبر(ص)بوده است و اگر ابن زبیر تردید دارد، مى‏تواند از مادرش بپرسد! (129) حمایتهاى ابن عباس و نیز مخالفتهاى خود او منجر به اخراج او از مکه شد. او به طائف رفت، اما آنجا نیز دست از مخالفت‏برنداشت و به مردم درباره ابن زبیر گفت: «بقى اقوام یطلبون الدنیا بعمل الاخرة و یلبسون جلود الضان تحتها قلوب الذئاب. . . لیظن الناس انهم من الزاهدین‏»این موضوع موجب شد تا ابن زبیر ضمن نامه‏اى به توبیخ او بپردازد. اما ابن عباس نیز که خود شخصیتى برجسته بود، از جواب تند و سرزنش آمیز خوددارى نکرد. (130) عبد الله بن عباس در سال 68 هجرى در طائف درگذشت و ابن حنفیه بر او نماز گزارد و گفت: «الیوم مات ربانى هذه الامة رحمه الله تعالى‏». (131)
تا آن زمان و حتى تا مدتها پس از آن، هیچ اختلافى بین بنى‏هاشم وجود نداشت. بعدها شاهدیم که بتدریج میان بنى‏عباس و طالبیان اختلاف آغاز شده و به مرور آن چنان توسعه مى‏یابد که در عهد منصور، طالبیان مهمترین دشمنان عباسیان شمرده شده و بیشترین فشار را از ناحیه آنها تحمل مى‏کنند.
آنچه درباره بنى‏هاشم پس از حاکمیت عبد الملک نقل شده، حکایت از آن دارد که عبد الملک سیاست مماشات با آنها را در پیش گرفته بود و به حجاج نیز نوشت تا از ریختن خون بنى عبد المطلب پرهیز کند. زیرا آل ابو سفیان با دست زدن به چنین کارى حکومت را از دست دادند. (132) در این دوره تا پیش از قیام زید بن على در سال 122 جز آنچه به صورت مبهم درباره فعالیت عباسیان گفته شده، هاشمیان فعالیت‏سیاسى آشکارى نداشتند.

پی‏نوشت‏ها:

1. الاتحاف بحب الاشراف، ص 143، مسعودى رحلت امام را سال 95 نوشته است. نک: مروج الذهب، ج 3، ص 160
2. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 229(ط مؤسسة عز الدین)
3. همان، ج 5، ص 231
4. همان، ج 5، ص 231
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 236
6. على بن الحسین، سید جعفر شهیدى، صص 32، 33.
7. طبقات الکبرى، ج 5، ص 222، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 256، کشف الغمة، ج 2، ص 191. البته تنها استدلال به سال وفات جابر نمى‏تواند تولد امام باقر را قبل از واقعه کربلا نشان دهد، گرچه احتمال تولد او را بعد از کربلا کم مى‏کند. استناد واقدى اصل خبر تولد امام باقر است، نه ملاقات با جابر.
8. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 230
9. همان، ص 231.
10. الکافى، ج 2، ص 369
11. شرح الاخبار، ج 3، ص 266
12. نک: تحقیقى کوتاه پیرامون رابطه تشیع و ایران، اصفهان، 1365 ش
13. طبقات الکبرى، ج 1، صص 486، 488.
14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 274
15. طبقات الکبرى، ج 5، ص 222
16. تحف العقول، ص 200
17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 102
18. به عنوان مثال نک: طبقات الکبرى، ج 8، ص 172، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 86، کشف الغمة، ج 2، ص 103.
19. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 135
20. طبقات الکبرى، ج 5، ص 214
21. زین العابدین، سید الاهل، ص 43، کسى را فقیه‏تر از على بن حسین(ع)ندیده‏ام.
22. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
23. تذکرة الخواص، ص 186، کشف الغمة، ج 2، ص 80
24. عمدة الطالب، ص 193
25. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141، کشف الغمه، ج 2، ص 80، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 236، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391
26. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 273
27. تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305
28. همان، ج 1، ص 27
29. نک: معجم الادباء، ج 11، ص 103.
30. الثقات، ج 5، ص 160
31. الامام الصادق، ص 22
32. صفة الصفوة، ج 2، ص 55، نور الابصار، ص 127، طبقات الکبرى، ج 5، ص 216، الاتحاف، ص 136، الفصول المهمة، ص 201، العقد الفرید، ج 3، ص 114
33. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
34. همان، ج، 3، ص 263
35. ربیع الابرار، ج 3، ص 160، 663
36. ائمتنا، ج 1، ص 265، از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 255
37. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 10، ص 159
38. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136، کشف الغمة، ج 2، صص 77، 87، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
39. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
40. اختیار معرفة الرجال، ص 117
41. مکارم الاخلاق، ص 58، وسائل الشیعه، ج 2، ص 364، البته نقل شده است که حضرت لباس نیکو در مواقعى مى‏پوشید تا مبادا کسى گمان کند که او برخلاف خداوند که فرمود: قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده، عمل مى‏کند. نک: تفسیر العیاشى، ج 2، ص 15، حدیث 32، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 203
42. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
43. همان، ج 17، ص 238
44. همان، ج 17، ص 239، شرح الاخبار، ج 3، صص 262 - 261(در این دومى نام آن شخص زید بن اسامة بن زید آمده است. )
45. دراسات و بحوث فى التاریخ و الاسلام، ج 1، ص 61(چاپ اول)مقاله: الامام سجاد(ع)باعث الاسلام من جدید.
46. سخنان امام باقر(ع)را ببینید، در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44، الامام الصادق(ع)، ابو زهره، صص 112 - 111.
47. تشیع در مسیر تاریخ، ص 286
48. اختیار معرفة الرجال، ص 126
49. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136. ما را به خاطر اسلام دوست دارید و بالاتر از اندازه‏اى که هستیم نبرید.
50. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 242
51. اختیار معرفة الرجال، ص 102، و نک: طبقات الکبرى، ج 5، ص 214، نسب قریش، مصعب زبیرى، ص 58.
52. طبقات الکبرى، ج 5، ص 213
53. اختیار معرفة الرجال، ص 127، خداوند مختار را جزاى خیر دهد.
54. طبقات الکبرى، ج 5، ص 285. هیچکس از بنى هاشم نبود مگر آنکه بپا خواسته و بر مختار درود فرستاد و درباره او سخن نیکو گفت.
55. اختیار معرفة الرجال، همان، ص 128. مختار را دشنام ندهید. او قاتلین کشته‏هاى ما را کشته، یتیمان ما را شوهر داده، و در وقت‏سختى در بین ما اموالى را تقسیم کرده است.
56. همان، ص 126.
57. همان، ص 124
58. همان، ص 124
59. همان، ص 124
60. همان، ص 116
61. همان، ص 115، در روایتى سه نفر ذکر شده و آمده است که: ارتد الناس بعد قتل الحسین الاثلاثة: یحیى بن ام الطویل، ابو خالد الکابلى، جبیر بن مطعم. ثم ان الناس لحقوا و کثروا. . . نک: اختیار معرفة الرجال، ص 123
62. رجال الطوسى، ص 81 - 102
63. المصنف، ابن ابى شیته، ج 1، ص 215(طبع هند).
64. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 104، و نک: بحار، ج 46، ص 143، الغارات، ص 573
65. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 231(ط عز الدین)نسب قریش، مصعب زبیرى، ص 58
66. العقد الفرید، ج 5، ص 131.
67. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 245، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 208
68. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 259، و نک: طبقات الکبرى، ج 5، ص 215، کشف الغمة، ج 2، ص 107، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 25
69. مروج الذهب، ج 3، صص 70، 71.
70. علم غیب بر وظیفه‏اى که ابتداء بیان شده کاملا منطبق است نه اینکه امر جدایى باشد.
71. طبقات الکبرى، ج 5، ص 214، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 140.
72. الذریعة، ج 15، صص 21 - 18
73. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 11، ص 192، ج 6، صص 186 - 178، ج 5، ص 113
74. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 13، ص 220، انساب الاشراف، ج 1، ص 184
75. صحیفه سجادیه دعاى 6 فقره 24
76. تاریخ جرجان، ص 188.
77. همان دعاى 47 فقره 56
78. همان، دعاى 48 فقره 10 - 9
79. صحیفه سجادیه، دعاى 34.
80. همان دعا
81. همان دعاى 47
82. همان دعاى 47.
83. کشف الغمه، ج 2، ص 89.
84. الفتوح، ج 5، صص 243 - 242
85. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 239
86. نک: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 212، 196(ط عز الدین).
87. طبقات الکبرى، ج 5، ص 24، العقد الفرید، ج 7، ص 140
88. زین العابدین، سید الاهل، صص 7، 47.
89. اعیان الشیعة، ج 4، ص 468(چاپ اول)
90. آل عمران، 134
91. شرح الاخبار، ج 3، ص 260
92. کشف الغمه، ج 2، ص 101، الاتحاف، صص 137، 138، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 243
93. تاریخ الطبرى، ج 6، ص 526، شرح الاخبار، ج 3، ص 260.
94. نک: حجتى، محمد باقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص 27 به بعد(تهران، 1360)
95. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243
96. همان و ج 11، ص 28. او یکى از شجاعترین بنى هاشم بوده است. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 285
97. همان، ص 245
98. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 111
99. همان، ج 4، ص 63.
100. همان، ج 4، ص 105
101. همان، ج 4، ص 105
102. الفتوح، ج 6، صص 239، 240
103. انساب الاشراف، ج 4، ص 29
104. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 62، ج 20، صص 127، 128، العقد الفرید، ج 5، ص 161
105. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 128
106. همان، ج 4، ص 62، ج 20، ص 148
107. همان، ج 20، ص 102.
108. همان، ج 20، ص 107
109. همان، ج 20، ص 110
110. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 261، در روایت دیگرى 17 نفر آمده. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 123، 124
111. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 147، مروج الذهب، ج 3، ص 86
112. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 128
113. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 262
114. الفتوح، ج 6، ص 252.
115. نک: الفتوح، ج 6، صص 253 - 240
116. همان، ج 6، ص 253
117. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 262
118. الاغانى، ج 7، ص 234، در مورد سید حمیرى آمده که بعدها دست از این اعتقاد برداشت و از تابعین امام صادق گردید و در شعرى گفت:
تجعفرت باسم الله و الله اکبر×و ایقنت‏بالله یعفو و یغفرگرچه بعضى در بازگشت او از مذهب کیسانى اظهار تردید کرده‏اند. الاغانى، ج 7، صص 235، 231، 242 - 241.
119. الملل و النحل، ج 1، صص 133، 134، شرح الاخبار، ج 3، ص 297
120. الملل و النحل، ج 1، ص 131
121. نک: مذاهب ابتدعتها السیاسة فى التاریخ، عبد الواحد الانصارى، ط بیروت 1973 و نک: قاموس الرجال، ص 452
122. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 7، صص 149، 150
123. نک: الحیاة السیاسة للامام الرضا علیه السلام، ص 37 به بعد.
124. تاریخ الیعقوبى، ج 2، صص 248، 250، متن کامل این نامه را فسوى در المعرفة و التاریخ، ج 1، صص 533 - 531 آورده است.
125. انساب الاشراف، ج 4، ص 18
126. الفتوح، ج 6، ص 238
127. انساب الاشراف، ج 5، ص 196
128. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 148، 134.
129. نک: الزواج الموقت فى الاسلام‏«المتعه‏»صص 99، 103 از صحیح مسلم ج 4، ص 133، نصب الرایه، ج 3، ص 180، و نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 130
130. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 125، 126
131. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 41
132. العقد الفرید، ج 5، ص 149.


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:50 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در زندگی پرفراز و نشیب امام زین‏ العابدین علیه السلام نکات بسیار مهمی برای بحث و بررسی وجود دارد. در اینجا گوشه‏ای از نقش احیاگر سیدالساجدین حضرت امام زین‏ العابدین علیه السلام را از کربلا تا شهادت در چند محور به صورت گذرا مورد بررسی قرار می‏دهیم
1 - بیماری امام سجاد علیه السلام
2 - نقش آن حضرت در زنده نگهداشتن قیام عاشورا
3 - حضور ایشان در جمع اسرای اهل بیت علیهم السلام
4 - خطبه‏های حضرت سجاد از کربلا تا مدینه
5 - شهادت آن امام همام

الف - بیماری امام سجاد علیه السلام

برخی از مورخان معتقدند که امام زین‏العابدین علیه السلام در واقعه جان‏گداز و خونین کربلا 24 ساله بوده است و بعضی دیگر نوشته‏اند که از سن مبارکش 22 سال می‏گذشت. محمد بن سعد در کتابش می‏نویسد:
«علی بن الحسین علیهما السلام در واقعه کربلا همراه پدرش بود و در آن هنگام از عمر شریفش 23 سال (1) می‏گذشت. فرزند ایشان، امام محمد باقر علیه السلام که امام سجادعلیه السلام از کربلا تا شهادت
همراه پدر بود، سه یا چهار ساله بود. امام زین‏العابدین در آن هنگام به سبب بیماری در جهاد شرکت نکرد و خداوند او را برای هدایت مسلمانان نگه داشت و نسل رسول الله‏صلی الله علیه وآله از فاطمه‏علیها السلام در ذریه امام حسین علیه السلام به امام سجاد علیه السلام و اولاد او منحصر گردید.» (2)
شیخ مفید در این باره می‏گوید:
«همین که امام حسین علیه السلام شربت‏شهادت نوشید، شمر به قصد کشتن امام سجاد علیه السلام نیز حمله برد. امام زین‏العابدین علیه السلام در بستر بیماری به سر می‏برد و حمید بن مسلم به دفاع پرداخت و حمله شمر را مانع گردید. عمر بن سعد آن حضرت را در حالی که از بیماری رنج می‏برد با اهل بیت‏به کوفه انتقال داد.» (3)
امام سجاد علیه السلام در قیام خونین کربلا مدت کوتاهی - بنا به مشیت الهی - بیمار بود و پس از بهبودی، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه مسلمین را تداوم بخشید. این که برخی این امام همام را دائم‏المریض معرفی کرده‏اند تا آنجا که در اذهان عوام این قضیه مانده است، در حقیقت نسبت‏به امام چهارم علیه السلام و فداکاری‏های ایشان بی‏توجهی کرده‏اند.

ب: نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا

از آن جا که شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش از منظر عمومی، آثار ویرانگری برای حکومت‏بنی‏امیه داشت و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود و نیز برای این که این تراژدی غم‏بار به دست فراموشی سپرده نشود، امام چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگهداشتن یاد و خاطره جانبازی آنان اهداف شهیدان کربلا را دنبال می‏کرد. ظمت‏حادثه کربلا و قیام جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا زنده بودند آن را فراموش نکردند.
هر وقت امام می‏خواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب می‏افتاد، اشک از چشمانش سرازیر می‏شد. هنگامی که سبب گریه آن حضرت را می‏پرسیدند می‏فرمود: «چگونه گریه نکنم، در حالی که یزیدیان آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند ولی به روی پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند.»
بزرگ مبلغ قیام عاشورا، حضرت امام سجاد علیه السلام، با سخنرانی و خطبه‏های آتشین خود توانست نهضت‏حق‏طلبانه سالار شهیدان را از هجوم تحریف نجات بخشد. اینک بعد از گذشت پانزده قرن همچنان این قیام، پرشکوه و جاودانه است.

ج - حضور ایشان در جمع اسرای اهل‏بیت علیهم السلام

پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه دیگر اسرا به سوی کوفه حرکت دادند. آمار دقیقی از اسیران در دست نیست. برخی مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 84 نفر و تعداد مردان و کودکان پسر را 12 تا 14 نفر نوشته‏اند (4) که با چهل شتر - که هر شتر هودجی بی‏سر پوش بر آن‏ها بسته بودند - حمل می‏شدند. (5) همه آن‏ها در زنجیر بوده یا با ریسمان بسته بودند. (6) تنها مرد کاروان اسیران، حضرت سجادعلیه السلام بود. دشمن نسبت‏به ایشان سخت‏گیرتر عمل می‏کرد. آن چنان که مورخان نوشته‏اند: امام زین‏العابدین علیه السلام را بر شتری برهنه سوار کرده بودند و دست‏های مبارک آن حضرت را بر گردن وی بسته، بر تن او زنجیر نهاده و (7) هر دو پای او را به شکم شتر بسته بودند. (8)
بعضی از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر کوفه را دوازدهم محرم سال 61 ه . ق ذکر کرده‏اند و بعضی دیگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشته‏اند. (9)

د - خطبه‏ها و سخنرانی‏ها

سخنان انقلابی حضرت سجاد علیه السلام با کوفیان

امام زین‏العابدین علیه السلام در مدت اقامت‏خویش در کوفه، دو بار سخن گفت; بار نخست هنگامی بود که جارچیان حکومت، مردم را برای تماشای اسیران، فراخوانده بودند. این در حالی بود که برای اسرا در کنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علی‏بن الحسین علیه السلام از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام علیه السلام سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبرصلی الله علیه وآله درود فرستاد و سپس چنین فرمود:
«ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی! و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا فکفی بذلک فخرا.
ایها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم، بایة عین تنظرون الی رسول الله‏صلی الله علیه وآله; (10)
ای مردم! آن که مرا می‏شناسد که می‏شناسد; و آن که مرا نمی‏شناسد، من علی فرزند حسین علیه السلام هستم. همان که در کنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند بی‏آن که جرمی داشته باشد و حقی داشته باشند!
من فرزند آن آقایی هستم که حریم او هتک شد; آرامش او ربوده شد; و مالش به غارت رفت و خاندانش به اسارت رفت.
من فرزند اویم که [ دشمنان انبوه محاصره‏اش کردند و در تنهایی و بی‏یاوری بی‏آن که کسی را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را برای او بشکافد] به شهادتش رساندند. البته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت) افتخار ماست.
هان، ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامه‏هایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و [در نامه‏هایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیده‏اید! چه زشت و ناروا اندیشیدید [و توطئه چیدید!] به چه رویی به رسول الله‏صلی الله علیه وآله خواهید نگریست؟»
سخنان امام چهارم که به این جا رسید، صدای کوفیان به گریه بلند شد و وجدان‏های خفته برای چندمین بار بیدار شد. آن‏ها یکدیگر را سرزنش می‏کردند و به همدیگر می‏گفتند: تباه شدید و نمی‏دانید.
امام سجاد علیه السلام در ادامه سخنانش فرمود:
«خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آن چه می‏گویم عمل کند، چرا که روش رسول خداصلی الله علیه وآله برای ما الگویی شایسته است.» و به این آیه قرآن استناد کرد: «و لکم فی رسول الله اسوة حسنة‏»
قبل از این که سخنان حضرت به پایان برسد; کوفیان ابراز هم دردی کردند و یک صدا فریاد برآوردند:
ای فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم; از این پس مطیع فرامین تو هستیم; با هر که فرمان دهی می‏جنگیم; با هر که دستور دهی صلح می‏کنیم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان می‏گیریم.
امام زین‏العابدین علیه السلام در پاسخ سخنان ندامت‏آمیز و شعارگونه کوفیان فرمود:
«هرگز! (به شما اعتماد نخواهم کرد و گول شعارها و حمایت‏های سراب‏گونه شما را نخواهم خورد) ای خیانت کاران دغل باز! ای اسیران شهوت و آز! می‏خواهید همان پیمان‏شکنی و ظلمی را که نسبت‏به پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟
نه به خدا سوگند! هنوز زخمی را که زده‏اید، خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصیبت‏ها هنوز در کامم هست و غم‏ها گلوگیر و اندوه من تسکین‏ناپذیر است. از شما کوفیان می‏خواهم که نه با ما باشید و نه علیه ما.»
امام سجاد علیه السلام با این سخنان، مهر بی‏اعتباری و بی‏وفایی را بر پیشانی آن‏ها زد و آتش حسرت را در جان کوفیان شعله‏ور ساخت و با این سخنان بر ندامت آن‏ها افزود:
«اگر حسین علیه السلام کشته شد، چندان شگفت نیست، چرا که پدرش با همه آن ارزش‏ها و کرامت‏های برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. ای کوفیان! با آن چه نسبت‏به حسین علیه السلام روا داشتند، شادمان نباشید. آن چه گذشت واقعه‏ای بزرگ بود! جانم فدای او باد که در کنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزای کسانی است که او را به شهادت رساندند.» (11)

سخنان امام سجادعلیه السلام در مجلس عبیدالله بن زیاد

حضور امام زین‏العابدین علیه السلام در جمع اسرای کربلا، چشم‏گیر بود. پس از ورود کاروان اسرا به مجلس عبیدالله، مهم‏ترین فردی که نظر عبیدالله را جلب کرد، وجود مرد جوانی در میان اسرا بود.
عبیدالله که تصور می‏کرد در حادثه کربلا مردی باقی نمانده و همه آنان به قتل رسیده‏اند، از ماموران خود در این باره پرسید. و این بازجویی درباره زنده ماندن امام سجاد، حاکی از کینه وی نسبت‏به خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله به ویژه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود که نمی‏توانست‏شاهد حیات مردی از سلاله امیرالمؤمنین علی ابن ابی‏طالب علیهما السلام باشد.
مورخ مشهور; طبری، آورده است:
«با ورود قافله حسینی به مجلس تشریفاتی عبیدالله، عبیدالله به امام سجادعلیه السلام رو کرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد علیه السلام فرمود: علی بن الحسین. عبیدالله گفت: مگر خداوند علی ابن الحسین علیهما السلام را در کربلا نکشت؟ علی ابن الحسین‏علیهما السلام لحظه‏ای سکوت کرد. عبیدالله خطاب به امام علیه السلام گفت: چرا پاسخ نمی‏دهی؟
امام سجاد علیه السلام فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها»; (12) «خداوند جان‏ها را به هنگام مرگ دریافت می‏کند.» «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله‏»; (13) هیچ انسانی نمی‏میرد مگر به اذن الهی.»
عبیدالله بن زیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابی و پاسخ کوبنده جوانی که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا علی بن الحسین‏علیهما السلام را نیز به شهادت رسانند. ولی حضرت زینب کبری‏علیها السلام فریاد برآورد:
«یا بن زیاد حسبک من دمائنا اسالک بالله ان قتلته الا قتلتنی معه ...; ای ابن زیاد! آن همه از خون‏های ما که ریخته‏ای، برایت کافی نیست؟ سوگند به خدا! اگر می‏خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش.»
شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب‏علیها السلام سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زین العابدین‏علیه السلام منصرف شود. (14)

امام سجاد علیه السلام در مسیر شام

در کاروان اسیران هفتاد و دو سر مقدس از یاران امام حسین علیه السلام بود که از کربلا به کوفه و از کوفه به شام حرکت دادند و این در حالی بود که هنوز آثار بیماری علی بن الحسین‏علیهم السلام باقی بود. (15) کسانی که ماموریت‏یافتند تا قافله حسینی را از کوفه به شام ببرند: مخضر بن ثعلبه و شمر بن ذی‏الجوشن بودند. (16) و تنها چهل نفر از سپاه ابن زیاد، مسؤولیت‏حمل سرهای شهدا را بر عهده داشتند. (17)
قافله اسیران را از چند منزل از جمله: قادسیه، هیت، ناووسه، آلوسه، حدیثه، اثیم، رقه، حلاوه، سفاخ، علیث و دیرالزور گذراندند تا به دمشق وارد شدند. (18)
هنگامی که کاروان اهل بیت‏علیهم السلام به منزل «سفاخ‏» رسیدند، باران شدید شتران را از رفتن باز داشت، ناگزیر چند روزی در آن جا توقف کردند و این توقف سبب شد تا شائق پسر سهل بن ساعدی - از اصحاب رسول الله‏صلی الله علیه وآله - از موضوع شهادت فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله و اسارت اهل‏بیت‏علیهم السلام او آگاه شود و فرمایشات رسول الله‏صلی الله علیه وآله درباره محبت رسول اکرم‏صلی الله علیه وآله نسبت‏به امام حسین علیه السلام را برای مردم بازگو کند و کاروان اسیران مورد حمایت و محبت مردم قرار گیرند. (19)
در برخی از منابع تاریخی آورده‏اند که: قافله اسیران اهل‏بیت علیهم السلام از شهر بعلبک نیز گذشت. مردم بعلبک تا شش مایلی از شهر بیرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادی پرداختند! باید گفت: شهرها هر چه به شام، مقر حکومت امویان نزدیک‏تر می‏شد، مردمانش از اهل‏بیت علیهم السلام دورتر بودند و شناخت آن‏ها از اسلام اموی بیش از اسلام ناب محمدی و علوی بود.
سلطه بنی‏امیه بر این مناطق، اجازه نمی‏داد تا راویان و سخن‏گویان، فضائل اهل‏بیت‏علیهم السلام و مناقب علی بن ابی‏طالب‏علیهما السلام را برای مردم بازگو کنند، بلکه برعکس راویانی اجازه حدیث گفتن داشتند که در راستای اهداف دستگاه خلافت‏به جعل حدیث‏بپردازند.
از این جهت دور از انتظار نمی‏نمود که ساکنان بعلبک با مشاهده کاروان اهل بیت و اسیران ستمدیده به شادی و سرور بپردازند، به ویژه این که قبل از ورود کاروان اسیران اهل بیت‏علیهم السلام به آن شهر، تبلیغات وسیعی علیه آن قافله صورت داده بودند.
منظره تاسف‏آور کودکان شلاق خورده و بچه‏های پدر از دست داده و زنان داغدیده و دختران یتیم از یک طرف و قهقهه‏های مردم بی‏خبر از همه‏جا و سخنان شماتت‏آمیز آن‏ها، نمکی بود بر زخم اسرای کربلا!
در این جا بود که دختر امیرالمؤمنین، ام کلثوم، با مشاهده این وضعیت‏به آن‏ها چنین نفرین کرد: «اباد الله کثرتکم، و سلط علیکم من لا یرحمکم; (20) خداوند جمعتان را پراکنده و نابود سازد و کسانی را که به شما رحم نمی‏کنند بر شما مسلط گرداند.»


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:49 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبک

حضرت امام سجاد علیه السلام در حالی که قطرات اشک بر چهره‏اش جاری بود، با قلبی سوزان به مردم غفلت‏زده بعلبک چنین فرمود:
«آری روزگار است و شگفتی‏های پایان‏ناپذیر و مصیبت‏های مداوم آن!
ای کاش می‏دانستم کشمکش‏های گردون تا کی و تا کجا ما را به همراه می‏برد و تا چه وقت روزگار از ما روی برمی‏تابد!
ما را بر پشت‏شتران برهنه سیر می‏دهد. در حالی که سواران بر شترهای نجیب، خویش را از گزند دشواری‏های راه در امان می‏دارند!
گویی که ما اسیران رومی هستیم که اکنون در حلقه محاصره ایشان قرار گرفته‏ایم!
وای بر شما، ای مردمان غفلت‏زده! شما به پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله کفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسی کردید و چون گمراهان راه پیمودید.» (21)

ورود به شام

در بعضی مقاتل آمده است که: امام سجاد علیه السلام پس از تحمل شکنجه‏های فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بیت علیهم السلام، شهری که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی علی‏بن ابی‏طالب‏علیهما السلام چیزی نشنیده بودند و لعن او را فریضه می‏شمردند، رسید.
کوفیان که پیرو علی علیه السلام بودند و از مولی شناخت داشتند، چه کردند که شامیان بکنند!
دیلم بن عمر می‏گوید:
«آن روز که کاروان اسیران آل رسول الله‏صلی الله علیه وآله وارد شام شدند، من در شام بودم و حرکت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.
اهل بیت علیهم السلام را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختی آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردی از شامیان در برابر علی ابن الحسین‏علیهما السلام که سالار آن قافله شناخته می‏شد، ایستاد و گفت:
خدا را سپاس که شما را کشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پیشوای مؤمنان - یزید بن معاویه - را بر شما پیروز گردانید!
علی بن الحسین علیهم السلام لب فرو بسته بود تا آن چه پیرمرد در دل دارد بگوید.
وقتی سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام علیه السلام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل کردم تا حرف‏هایت تمام شود، اکنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوی.
پیرمرد گفت: برای شنیدن آماده‏ام.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: آیا قرآن تلاوت کرده‏ای؟
پیرمرد گفت: آری.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: آیا این آیه را خوانده‏ای که خداوند می‏فرماید:
«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی‏»; (22) «ای پیامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاش‏هایی که برای هدایت‏شما انجام داده‏ام، پاداشی نمی‏خواهم جز این که خویشان مرا دوست‏بدارید.»
پیرمرد جواب داد: آری خوانده‏ام (ولی چه ارتباطی با شما دارد؟)
حضرت پاسخ داد: مقصود این آیه از خویشان پیامبرصلی الله علیه وآله ماییم.
سپس امام علیه السلام پرسید: ای پیرمرد آیا این آیه را خوانده‏ای؟
«و آت ذی القربی حقه‏»; (23) «حق خویشاوندان و نزدیکانت را پرداخت کن.»
مرد شامی: آیا شمایید «ذی القربی‏» و خویشاوند پیامبر؟
امام علیه السلام فرمود: بلی، ما هستیم. آیا سخن خدا را در قرآن خوانده‏ای که فرموده است:
«واعلموا انما غنمتم من شی‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی‏»; (24) «آن چه غنیمت‏به چنگ می‏آورید یک پنجم آن از خدا و رسول و نزدیکان اوست.»
مرد شامی گفت: آری خوانده‏ام.
امام فرمود: مقصود از ذی‏القربی در این آیه نیز ما هستیم.
امام سجاد علیه السلام فرمود: آیا این آیه را تلاوت کرده‏ای:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»; (25) «همانا خداوند اراده کرده است که پلیدی و گناه از شما اهل بیت زدوده شود و شما را به گونه‏ای بی‏مانند پاک گرداند.»
ای مرد شامی! آیا در میان مسلمانان کسی جز ما، «اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله‏» شناخته می‏شود؟
مرد شامی دانست آن چه درباره این اسیران شنیده درست نیست. آنان خارجی نیستند. اینان فرزندان رسول الله‏صلی الله علیه وآله هستند و از آن چه گفته بود پشیمان شده، با شرمساری دست‏هایش را به سوی آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت:
«اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، من عداوة آل محمدصلی الله علیه وآله و ابرا الیک ممن قتل اهل بیت محمدصلی الله علیه وآله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل الیوم; (26)
خدایا به سوی تو باز می‏گردم، خدایا به سوی تو باز می‏گردم، خدایا به سوی تو باز می‏گردم از دشمنی خاندان پیامبر و بی‏زاری می‏جویم و به سوی تو رو می‏آورم از کشندگان خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله. من روزگاران دراز قرآن تلاوت کرده‏ام ولی تا امروز مفاهیم و معارف آن را درک نکرده بودم.»
سخنانی که بین امام سجاد علیه السلام و پیرمرد شامی گذشت، ندای بیدارباشی بود بر پندار خفته شامیان.

جواب امام سجاد علیه السلام به شماتت دشمنان

مورخین نوشته‏اند: ابراهیم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به کاروان اسرای اهل بیت رساند. چون علی بن الحسین علیهما السلام را دید، از حضرت پرسید:
علی بن الحسین علیهما السلام! حالا چه کسی پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شکست پدرش در جنگ با علی‏ابن ابی‏طالب‏علیهما السلام را در برابر چشمانش مجسم کرد و از روی انتقام‏جویی چنین گفت.)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
«اگر می‏خواهی بدانی ظفرمند کیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو.» (27)
پاسخ کوتاه، اما کوبنده امام سجاد علیه السلام به پسر طلحة بن عبیدالله، پیامی ژرف به همراه داشت. به او فهماند که جنگ ما در گذشته و حال برای عزت و قدرت دنیایی نبود که اکنون ما شکست‏خورده باشیم و تو و یزید فاتح باشید. قیام ما برای زنده ماندن پیام وحی و رسالت‏بود و تا زمانی که از ماذنه‏ها، ندای اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله به گوش رسد و مسلمانان برای نماز خویش در اذان و اقامه، این شعارها را تکرار کنند، ما پیروزیم.

امام سجاد در مجلس یزید

یزید بن معاویه - لعنة الله علیه - که از پیروزی سرمست و خود را فاتح نهضت کربلا می‏دانست، دستور برپایی مجلسی را داد تا با تشریفات خاصی اسیران اهل‏بیت‏علیهم السلام را وارد کنند و او اهل بیت را تحقیر کند. ماموران دربار موظف شدند که قافله اسرا را با ریسمان به یکدیگر ببندند و علی بن الحسین علیهما السلام را که بزرگ ایشان بود، با زنجیر ببندند و (28) وارد مجلس یزید کنند. مراسم اجرا شد. کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادی بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. امام زین‏العابدین علیه السلام سکوت را جایز ندانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیث‏یزید افتاد فرمود:
«انشدک الله یا یزید ما ظنک برسول الله لو رانا علی هذه الحالة; (29) ای یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر این حال مشاهده کند با تو چه خواهد کرد؟»
امام علیه السلام با کوتاه‏ترین جمله، بلندترین پیام را به حاضرین در مجلس یزید منتقل می‏کند.
مردم شام که یزید را خلیفه رسول الله‏صلی الله علیه وآله می‏دانستند و برای پیامبرصلی الله علیه وآله احترام قائل بودند، با این فرمایش امام علیه السلام از خود می‏پرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتی هست؟
سخنان امام سجاد علیه السلام چنان ضربه‏ای بر ارکان حکومت‏یزید وارد کرد که سبب رسوایی او شد و او دستور داد غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زین‏العابدین‏علیه السلام باز کنند.
یزید همچنان مست غرور است. چون ماموران سر سیدالشهداء را پیش یزید گذاردند، به شعر حصین بن حمام مری تمثل جست:
«یغلقن هاما من رجال اعزة
علینا و هم کانوا اعق و اظلما;
[شمشیرها] سر مردانی را می‏شکافند که نزد ما گرامی هستند [ولی چه می‏توان کرد که] آنان در دشمنی و کینه‏توزی پیش‏دستی کردند!»
امام سجاد علیه السلام در جواب یزید فرمود: «ای یزید! به جای شعری که خواندی، این آیه را از قرآن بشنو که خداوند می‏فرماید:
«ما اصابکم من مصیبة فی الارض و فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر. لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لایحب کل مختال فخور»; (30) «نرسد هیچ مصیبتی در زمین و نه در جان‏های شما مگر آن که در لوح محفوظ است پیش از آن که آن را پدید آریم. به درستی که آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگین نشوید و به آنچه به شما داد شاد نشوید، خدا متکبران را دوست ندارد.»
یزید که منظور امام علیه السلام و پیام آیه را دریافته بود، به شدت خشمگین شد و در حالی که با ریش خود بازی می‏کرد، گفت: آیه دیگری هم در قرآن هست که سزاوار تو و پدر توست:
«و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر»; (31) «هر مصیبتی که به شما برسد، نتیجه دست‏آوردهای خود شماست و خدا بسیاری را عفو می‏کند.»
و سپس خطاب به علی بن الحسین علیهما السلام گفت: علی، پدرت، پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست، خدا با وی آن کرد که دیدی. (32)
امام سجاد علیه السلام مجددا آیه «ما اصابکم من مصیبة ...» را تلاوت کرد.
یزید به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگوید و یزید مجددا آیه‏ای را خواند که قبلا متعرض آن شده بود.
یزید انتظار داشت که امام سجاد علیه السلام در برابر اهانت‏ها و کردار زشت او سکوت کند، ولی حضرت پیش رفت و در برابر یزید ایستاد و فرمود:
«طمع نداشته باشید که ما را خوار کنید و ما شما را گرامی بداریم. شما ما را اذیت کنید و ما از اذیت‏شما دست‏برداریم. خدا می‏داند ما شما را دوست نداریم و اگر شما ما را دوست ندارید، سرزنشتان نمی‏کنیم.» (33)
یزید که به بن‏بست رسیده بود، گفت: راست گفتی لیکن پدر و جد تو خواستند امیر باشند. سپاس خدا را که آنان را کشت و خونشان را ریخت. سپس سخن قبلی خود را تکرار کرد که: علی، پدرت، خویشاوندی را رعایت نکرد و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان کرد که دیدی.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «ای پسر معاویه و هند و صخرا! پیش از این که به دنیا بیایی پیغمبری و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله‏صلی الله علیه وآله در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم کفار را در دست داشتند. سپس فرمود: ای یزید! اگر می‏دانستی چه کرده‏ای و بر سر پدر و برادر و عموزاده‏ها و خاندان من چه آورده‏ای به کوه‏ها می‏گریختی و بر ریگ‏ها می‏خفتی و بانگ و فریاد بر می‏داشتی.» (34)
یزید از خطیب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسین علیه السلام و حضرت علی‏علیه السلام بد بگوید و او طبق دستورش عمل کرد.
امام سجاد علیه السلام از گستاخی خطیب برآشفت و فرمود:
«خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.»
هنگامی که سخنان خطیب مزدور به پایان رسید، امام سجاد علیه السلام خطاب به یزید گفت: «سخنگوی شما آن چه را خواست، به ما نسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگویم.»
ابتدا یزید رضایت نداد تا این که بنا به اصرار اطرافیان و حاضران در مجلس و یکی از فرزندان خلیفه، یزید به امام علیه السلام اجازه داد و گفت: منبر برو و از آن چه پدرت کرد، معذرت بخواه.

خطبه معروف امام عارفان

امام سجاد علیه السلام از پله منبر بالا رفت و خطبه‏ای را با نوای گرم توحیدی بیان کرد که در این جا به فرازی از آن خطبه می‏پردازیم:
«انا بن مکة و منی، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفی; انا بن علی المرتضی; انا بن فاطمة الزهراء ...; (35)
من فرزند مکه و منایم; من فرزند زمزم و صفایم; من فرزند محمد مصطفایم; من فرزند علی مرتضایم; من فرزند فاطمه زهرایم ... . »
امام زین‏العابدین همچنان به معرفی خویش ادامه داد، تا آن جا که صدای مردم به گریه بلند شد و ارکان کاخ یزید به لرزه درآمد و یزید از تحت تاثیر قرار گرفتن مردم سخت‏بیمناک شد، از این رو برای قطع کردن سخنان امام علیه السلام به مؤذن دستور اذان داد.
مؤذن دربار برخاست و با صدایی که همه می‏شنیدند، اذان گفت.
وقتی به اشهد ان محمدا رسول الله‏صلی الله علیه وآله رسید، امام که هنوز بر بالای منبر قرار داشت، خطاب به یزید فرمود: «ای یزید! این محمدصلی الله علیه وآله که هم اکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبری او گواهی داد، جد توست‏یا جد من است؟ اگر بگویی پیامبرصلی الله علیه وآله جد توست، دروغ گفته‏ای و کفر ورزیده‏ای و اگر باور داری که پیامبرصلی الله علیه وآله جد من است، پس چرا و به چه جرمی خاندان او را کشتی؟» (36)
آری بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت‏خویش را به نحو شایسته ایفا نمود و چهره مجلس را با تبلیغ رسای خود دگرگون کرد و مجلس یزید با رسوایی خاندان بنی‏امیه و یزید بن معاویه پایان یافت.

بازتاب خطبه امام سجاد علیه السلام

سخنان بزرگ مبلغان اسلام; حضرت سجادعلیه السلام و زیبب کبری‏علیها السلام چنان در روحیه مردم شام تاثیر گذاشت که انقلاب به پا کرد. شامیان دریافتند کسانی که با چنین وضع فجیعی در کربلا شهید شدند، شورشی نبودند. آنان خاندان کسی هستند که یزید به نام وی بر مسلمانان حکومت می‏کند.
مؤذن دربار به یزید اعتراض کرد و با شگفتی پرسید: «تو که می‏دانستی این‏ها فرزندان پیامبر هستند، به چه علت آنان را کشتی و دستور دادی اموال آنان را غارت کنند؟» (37)
عالم یهودی که در مجلس یزید بود، پس از شنیدن سخنان امام سجادعلیه السلام از یزید پرسید: «این جوان کیست؟» یزید گفت: «فرزند حسین‏علیه السلام.» یهودی گفت: «کدام حسین؟...» آن قدر پرسید تا دانست این‏ها از خاندان پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله هستند. حسین کسی است که مظلومانه در کربلا به شهادت رسیده و او فرزند دختر رسول الله‏صلی الله علیه وآله است. یزید را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما دیروز از پیامبرتان جدا شدید و امروز فرزندش را کشتید!» (38)

عکس‏العمل یزید

یزید در برابر سرزنش دیگران مجبور شد تا از موضع جابرانه و ظالمانه خود دست‏بردارد و از آن چه نسبت‏به خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله انجام داده است، معذرت خواهی کند (39) و مسؤولیت‏شهادت امام حسین‏علیه السلام و یارانش را به گردن فرماندار کوفه یعنی، عبیدالله بن زیاد پسر مرجانه بیندازد. (40) ضمن اظهار ندامت از عملکرد خود و لعنت‏بر پسر مرجانه، از امام سجادعلیه السلام می‏خواهد که اگر درخواست‏یا پیشنهادی دارد، بنویسد تا آن را انجام دهد. (41)
بدیهی می‏نماید که نخستین تقاضای امام سجادعلیه السلام و دیگر اسرای کربلا، سوگواری برای شهیدان به خاک آرمیده‏شان در سرزمین گلگون نینوا و بازگشت‏به شهر پیامبرصلی الله علیه وآله، مدینه، شهر خاطره‏های زنده شهیدانشان باشد.
مدت توقف امام سجادعلیه السلام واسرای خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله را در شام از ده روز تا یک ماه نوشته‏اند. (42)

شهادت امام سجاد علیه السلام

اسوه علم و حلم، امام زین‏العابدین‏علیه السلام، پس از یک عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشری، به دست هشام و یا ولیدبن عبدالملک مسموم (43) و در (25 محرم سال 95 ه ق) به شهادت رسید و بدن مطهرش را در کنار تربت پاک امام حسن مجتبی‏علیه السلام در بقیع به خاک سپردند.

پی‏نوشت‏ها:

1) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163; زندگانی امام زین العابدین، سید محسن امین، حسین وجدانی، ص 70.
2) ارشاد شیخ مفید، ص 254.
3) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163.
4) ریاض القدس بحدائق الانس، ج 2، ص 227.
5) مقتل الحسین، مقدم، ص 355 و بحار الانوار، ج 45، صص 114 و 196.
6) بحار الانوار، ج 45، ص 132.
7) ارشاد، ج 2، ص 123; انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و امالی شیخ طوسی، ج 1، ص 90.
8) ناسخ، ج 3، ص 30.
9) امام حسین و ایران، ص 480.
10) لهوف، صص 66 و 67.
11) همان.
12) زمر/ 42.
13) آل عمران/ 145.
14) تاریخ طبری، ج 4، ص 350; انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 757.
15) انساب الاشراف، ج 3، ص 206.
16) تاریخ طبری، ج 4، ص 252.
17) بحارالانوار، ج 45، ص 184.
18) امام حسین و ایران، صص 485 - 492.
19) همان.
20) ینابیع المودة، ص 352.
21) همان.
22) شوری/ 22.
23) اسراء/ 26.
24) انفال/ 41.
25) احزاب/ 33.
26) مقتل خوارزمی، صص 61 و 62 و احتجاج طبرسی، ج 2، ص 305.
27) امالی شیخ طوسی، ج 2، ص 290.
28) سیر اعلام النبلا، ج 3، ص 216.
29) بحارالانوار، ج 45، ص 131.
30) حدید، 22 - 23.
31) شوری/ 30.
32) تاریخ طبری، ج 7، ص 376 و بلاذری، ج 2، ص 220.
33) بحارالانوار، ج 45، ص 175.
34) تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 86.
35) مقاتل الطالبین، ج 2، ص 121; احتجاج طبرسی، ج 2، ص 310 و مقتل خوارزمی، ج 2، ص 69.
36) همان.
37) ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 197.
38) بحارالانوار، ج 45، ص 139.
39) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
40) ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 198.
41) تاریخ طبری، ج 7، ص 378 و احتجاج، ج 2، ص 311.
42) امام سجادعلیه السلام، جمال نیایشگران، احمد ترابی، ص 135.
43) دلائل الامامه، ص 80 و فصول المهمة، ص 208.


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:47 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

پیشوای چهارم شیعیان علیه السلام بعد از حضور در حماسه افتخار آفرین و عزت بخش عاشورای حسینی، از لحظه‏ای که در غروب عاشورا با شهادت پدر بزرگوار و سایر عزیزانش مواجه گردید برای ادامه راه آنان، مسئولیت‏سنگینی را به دوش کشید . امامت امت، سرپرستی اطفال و بانوان، رساندن پیام عاشورا به گوش جهانیان، تداوم مبارزه با طاغوت و طاغوتیان و از همه مهمتر پاسداری از اهداف متعالی امام حسین علیه السلام که موجب عزت و افتخار عالم اسلام گردید، از جمله مسئولیتهای آن امام همام به شمار می‏آید . امام سجاد علیه السلام که در دوران امامت‏خویش در محدودیت‏شدیدی به سر می‏برد و حاکمان مستبد اموی سایه شوم خود را بر شهرهای اسلامی گسترده بودند و اهل ایمان از ترس مال و جان خود مخفی می‏شدند، با اتخاذ صحیحترین تصمیمها و موضعگیریهای مناسب و بجا و با استفاده از مؤثرترین شیوه‏ها توانست از فرهنگ عاشورا و دستآوردهای ارزشمند آن - که همان عزت و افتخار ابدی برای اسلام و مسلمانان و بلکه برای جهان بشریت‏بود - به صورت شایسته‏ای پاسداری کرده و راه حماسه آفرینان کربلا را تداوم بخشد و یاد و نام و خاطره سالار شهیدان حضرت حسین بن علی علیهما السلام را جاودانه ساخته و بر بلندای تاریخ ابدی نماید . در این فرصت‏با مهمترن فعالیتهای آن یادگار امامت در پاسداری از فرهنگ عزت و افتخار حسینی علیه السلام آشنا می‏شویم:

1- خطابه‏های حماسی و تاثیرگذار

بدون تردید روشنگریهای امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری علیها السلام و برخی دیگر از خاندان حضرت ابا عبدالله علیه السلام بعد از ماجرای غمبار کربلا در تداوم آن نهضت عظیم اسلامی نقشی به سزا داشته است .
مهمترین دستآورد سخنان آن بزرگوار آگاه نمودن مردم غفلت زده، بیدار کردن وجدانهای خفته، افشای جنایات دشمنان اهل بیت علیهم السلام، نمایاندن چهره حقیقی زمامداران ستمگر اموی و انتشار فضائل و مناقب اهلبیت علیهم السلام و معرفی آن گرامیان به عنوان جانشینان بر حق پیامبر صلی الله علیه و آله بود . امام سجاد علیه السلام در شهر کوفه با مردم ساده، سطحی نگر، تاثیرپذیر و پیمان شکن آن شهر سخن گفته و بعد از شناساندن خویش و افشای جنایات امویان فرمود: «ای مردم! شما را به خدا سوگند می‏دهم، آیا شما برای پدرم نامه ننوشتید و آنگاه بی وفایی نکردید؟ ! آیا با او عهدها و پیمانهای محکم نبستید و سپس با او پیکار کرده و او را به شهادت رساندید؟ ! وای بر شما! چه کار زشتی انجام دادید، شما چگونه به سیمای رسول الله صلی الله علیه و آله نظاره خواهید کرد، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید، احترامم را از میان بردید، پس، از امت من نیستید!» هنوز سخنان امام تمام نشده بود که مردم گریه کنان و ضجه زنان همدیگر را ملامت کرده و به نگون بختی خود، - که خود برگزیده بودند - تاسف خورده و اشک ندامت و پشیمانی می‏ریختند . (1) مهمترین تاثیر این خطابه را می‏توان در سال 65 هجری در قیام توابین به وضوح به نظاره نشست .
همچنین پیشوای چهارم هنگامی که در شام به مجلس جشن پیروزی یزید برده شد، ضمن تحقیر خطیب متملق دربار اموی، در کرسی خطابه قرار گرفته و با بهره‏گیری از زیباترین و بلیغ‏ترین جملات، فجایع کربلا را بازگو کرده و ضمن افشای چهره زشت جنایتکاران، تبلیغات سوء دشمنان اهلبیت علیهم السلام را خنثی کرده و سیمای سراسر فضیلت و افتخار آل محمد صلی الله علیه و آله را برای مردم نا آگاه شام نمایان ساخت . آن حضرت فرمود: «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع، اعطینا العلم والحلم و السماحة والفصاحة والشجاعة و المحبة فی قلوب المؤمنین، و فضلنا بان منا النبی المختار محمدا و منا الصدیق و منا الطیار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة و منا مهدی هذه الامة; (2) ای مردم! به ما شش چیز عطا شده و به هفت نعمت [بر دیگران] برتری یافته‏ایم . به ما علم، حلم، جوانمری، فصاحت، شجاعت و دوستی در دل مؤمنان عطا شده است و ما به اینکه رسول برگزیده خداوند، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و [حضرت علی علیه السلام نخستین] تصدیق کننده [پیامبر صلی الله علیه و آله] و جعفر طیار و [حمزه،] شیر خدا و رسول او و حسن و حسین علیهما السلام و مهدی این امت از ما هستند، فضیلت داده شده‏ایم .»
آن حضرت در ادامه به فضائل بی‏شمار امیرمؤمنان علیه السلام پرداخته و از چهره درخشان علی علیه السلام به نحو زیبایی دفاع نموده و در خاتمه با معرفی امام حسین علیه السلام، به ذکر مصیبت آن حضرت پرداخت . این سخنان آتشین، منطقی و روشنگر، آنچنان فضای جهل و غفلت و خفقان را درهم شست که یزید در مقام دفاع از خود و سلطنتش برآمد . (3)
امام سجاد علیه السلام خطبه دیگری را نیز در نزدیکی مدینه برای مردمی ایراد نمود که به استقبال قافله خسته دل و دل شکسته حسینی آمده بودند . این خطابه نیز آثار فراوانی در روحیه مردم مدینه گذاشت که یکسال بعد از حادثه عاشورا، قیام خودجوشی از سوی اهالی مدینه بر علیه دستگاه طاغوتی بنی‏امیه رخ نمود که به «واقعه حره‏» معروف است .

2- گفتگوهای دشمن شکن

امام چهارم علیه السلام در پاسداری از اهداف عاشورا هر جا که احساس می‏کرد دشمن می‏خواهد قیام کربلا را زیر سؤال برده و آن حماسه تاریخی را پوچ و باطل جلوه دهد، در مقام دفاع برآمده و با پاسخهای کوبنده با نقشه‏های شیطانی آنان به ستیز بر می‏خواست که بارزترین نمونه‏های آن در مجلس عبیدالله بن زیاد و یزید بن معاویه به چشم می‏خورد . هنگامی که در مجلس ابن زیاد، حضرت زینب کبری علیها السلام وی را با نطق خویش رسوا نمود، ابن زیاد متوجه امام زین العابدین علیه السلام گشته و پرسید: این جوان کیست؟ گفتند: او علی بن الحسین علیهما السلام است . ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام چهارم علیه السلام فرمود: من برادری بنام علی بن الحسین علیهما السلام داشتم که مردم او را به شهادت رساندند .
ابن زیاد گفت: چنین نیست، خدا او را کشت .
امام سجاد علیه السلام آیه «الله یتوفی الانفس . . .» را قرائت نمود . ابن زیاد از پاسخ صریح امام خشمگین شده و فریاد زد: آیا در مقابل من جرات کرده و پاسخ می‏دهی؟ او را ببرید و گردن بزنید . حضرت سجاد علیه السلام در ادامه گفتگو فرمود: «ابالقتل تهددنی یابن زیاد، اما علمت ان القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة; (4) ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید می‏کنی؟ مگر نمی‏دانی کشته شدن [در راه حق] عادت ما و شهادت [برای خدا عزت و] کرامت ماست .»
آن حضرت در مجلس یزید نیز با اینکه اسیر بود، هیچگاه حرکت و یا سخنی که نمایانگر عجز و خواری باشد از خود نشان نداد; بلکه همانند آزاده‏ای با شهامت، عزت و افتخار حسینی را به نمایش گذاشت .
آنگاه که یزید در مجلس خویش اسرای کربلا را برای تحقیر و شکستن ابهت و عظمت‏خاندان آل محمد صلی الله علیه و آله حاضر کرده بود، خطاب به امام سجاد علیه السلام گفت: دیدی که خدا با پدرت چه کرد؟ حضرت فرمود: ما جز قضای الهی که حکمش در آسمان و زمین جریان دارد چیز دیگری ندیدیم . یزد گفت: «انت ابن الذی قتله الله; تو فرزند کسی هستی که خدا او را کشت .»
امام فرمود: «انا علی، ابن من قتلته; من علی; فرزند کسی هستم که تو او را به شهادت رساندی .» و در ادامه با تمسک به آیه قرآن فرمود: «و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعد له عذابا عظیما» (5) ; و هرکس، مؤمنی را عمدا به قتل برساند مجازات او جهنم است، در آنجا همیشه می‏ماند، خداوند بر او غضب می‏کند و از رحمتش دور می‏سازد و عذاب بزرگی برای او آماده کرده است .»
یزید که نتوانست این پاسخهای محکم را - که جهنمی بودن وی را اثبات می‏کرد - تحمل کند، با خشم و غضب فرمان قتل امام را صادر کرد، اما امام سجاد علیه السلام با قاطعیت تمام فرمود: هیچگاه «فرزندان اسیران آزاد شده‏» نمی‏توانند به قتل انبیاء و اوصیا فرمان دهند، مگر اینکه از دین اسلام خارج شوند . (6)

3- گریه‏های تاثرانگیز

امام سجاد علیه السلام برای زنده نگه داشتن خاطره شهیدان کربلا، در مناسبتهای گوناگون بر عزیزانش گریه می‏کرد . اشکهای حضرت زین العابدین علیه السلام که عواطف را برانگیخته و در اذهان مخاطبان، ناخواسته مظلومیت‏شهدای کربلا را ترسیم می‏کرد، آثار پرباری برای تداوم نهضت عاشورا داشت و امروز این روش با پیروی از آن گرامی همچنان ادامه دارد و فرهنگ گریه بر سالار شهیدان عالم، همچنان تاثیرگذار بوده و در پیوند دادن عواطف و احساسات میلیونها عزادار عاشق با راه و هدف حضرت ابا عبدالله علیه السلام مهمترین عامل محسوب می‏شود . عشق به امام حسین علیه السلام در سوگواریها اشک می‏آفریند و این گریه‏های عزت بخش که افتخار شیعه می‏باشند هر سال در دهه محرم سیمای کشور اسلامی را به حماسه عاشورا نزدیک نموده و قیام امام حسین علیه السلام را در خاطره‏ها زنده می‏سازد . حضرت سجاد علیه السلام بنیانگذار فرهنگ سوگواری و گریه در میان مؤمنان، بعد از شهادت پدر ارجمند خویش در حدود 35 سال امامتش به این روش ادامه داد تا جایی که یکی از بکائین پنجگانه تاریخ نامیده شد . (7) وقتی علت این همه اشک و ناله را از او می‏پرسیدند در جواب می‏فرمود: «مرا ملامت نکنید . یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، پیامبر و پیامبرزاده بود، او دوازده پسر داشت، خداوند متعال یکی از آنان را مدتی از نظرش غایب کرد، در اندوه این فراق موقتی، موهای سر یعقوب سفید شده، کمرش خمیده گشت و نور چشمانش را از شدت گریه از دست داد، در حالیکه پسرش در این دنیا زنده بود . اما من با چشمان خودم پدر و برادر و 17 تن از خانواده‏ام را دیدم که مظلومانه کشته شده و بر زمین افتادند . پس چگونه اندوه من تمام شده و گریه‏ام کم شود؟» (8)

4- حمایت از قیامهای طاغوت ستیز

یکی از آثار نهضت جاویدان کربلا، دمیدن روح حماسه و شجاعت و ایثار در میان مسلمانان بود . آنان باالهام از جنبش شورآفرین و حماسه‏ساز امام حسین علیه السلام و با تاثیرپذیری از خطابه‏های بیدارگر امام سجاد و حضرت زینب علیهما السلام روحیه اسلامخواهی و طاغوت ستیزی خود را در قالب قیامهای مردمی متبلور ساخته و بر علیه حکمرانان خودسر اموی دست‏به شورشهایی زدند که در نهایت‏بعد از مدتی اساس حکومت آنان را متزلزل ساخته و از میان بردند .
شاخصترین این جنبشها بعد از حادثه جانسوز کربلا، سه قیام معروف است که به نامهای قیام توابین، قیام مختار و قیام مدینه در تاریخ مطرح است . رهبران سه قیام، تداوم راه حضرت ابا عبدالله علیه السلام، غیرت دینی، اسلامخواهی و در نهایت محبت‏شدید به اهل بیت علیهم السلام را در شعارها و خواسته‏های خود نشان می‏دادند .
امام سجاد علیه السلام گرچه در ظاهر - به علت‏خفقان شدید و استبداد حاکم - در این قیامها نقشی نداشت و در حالت تقیه به سر می‏برد، اما در واقع از رهبران اینها اعلام رضایت کرده و عملا آنها را تایید می‏نمود . به عنوان نمونه هنگامی که عده‏ای از دوستان اهل بیت علیهم السلام به نزد محمد حنفیه آمدند و اظهار داشتند: مختار در کوفه قیام کرده و ما را نیز به همیاری و همکاری فراخوانده است، اما نمی‏دانیم که آیا او مورد تایید اهل بیت علیهم السلام هست‏یا نه؟ محمد حنفیه گفت: برخیزید به نزد امام من و امام شما، حضرت سجاد علیه السلام رفته و کسب تکلیف نماییم . هنگامی که موضوع را به عرض امام علیه السلام رساندند، آن حضرت فرمود: ای عمو! اگر غلامی به خونخواهی ما مردم را دعوت به قیام کند، بر همه مردم واجب است که او را یاری دهند و من تو را در این کار نماینده خود قرار می‏دهم، هر کاری در این زمینه صلاح می‏دانی انجام ده . آنان به همراه محمد حنفیه از نزد امام خارج شدند، در حالیکه سخنان امام سجاد علیه السلام را شنیده بودند و می‏گفتند: امام سجاد علیه السلام و محمد بن حنفیه به ما اذن قیام داده‏اند . (9)

5- نیایشهای عارفانه و بیدارگر

از بهترین روشهای امام سجاد علیه السلام برای پاسداری از فرهنگ عاشورایی اسلام، که حکایت از بینش عمیق و زمان‏شناسی آن حضرت دارد، عرضه نیایشهای عرفانی و روشنگر می‏باشد . دعاهای حضرت سیدالساجدین علیه السلام که در مجموعه‏های ارزشمندی همچون صحیفه سجادیه، مناجات خمسة عشر، دعای ابو حمزه ثمالی، نیایشهای روزانه و . . . گرد آمده است، دل هر شنونده عارف و اندیشمندی را می‏لرزاند و توجه به معانی بلند و با شکوه آن، تشنگان وادی کمال و معرفت را سیراب می‏سازد . در لابلای این عبارات وحی گونه، - گذشته از اینکه مملو از حقایق و معارف حیاتبخش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است و آدمی را با توجه دادن به شگفتیهای آفرینش، با خالق هستی مرتبط ساخته و به روح و جانش صفا می‏بخشد - فلسفه قیام حسینی تبیین می‏گردد و انسان نیایشگر ناخواسته از حالت انزوا و خمودی به صحنه مبارزه با طاغوت و ستمگران سوق داده شده و راه عزت حقیقی به وی نشان داده می‏شود .
در حقیقت آمیزش عرفان و حماسه یکی از بارزترین جلوه‏های معنوی فرهنگ عاشوراست، همچنانکه سید بن طاووس در مورد عرفان و معنویت عاشورائیان می‏نویسد: در شب عاشورا، امام حسین علیه السلام و یارانش آنچنان به عبادت و مناجات مشغول بودند که زمزمه‏های عاشقانه آنان همانند صدای زنبور عسل به گوش هر شنونده‏ای می‏رسید . برخی در حال رکوع وعده‏ای در حال سجده و یا در قیام و قعود بودند . (10)
این نیایشگران عارف همان کسانی بودند که فردای آن روز آنچنان جانبازی کرده و حماسه آفریدند که اهل آسمان و زمین را به تحیر واداشتند . امام سجاد علیه السلام میراث‏دار این قافله حماسه و عرفان و عشق بود که برای احیا و پاسداری از آن، در مقابل شیطان و شیطان صفتان جبهه‏ای باطنی گشود و ارتباط حقیقی با آفریدگار جهان را به عنوان یکی از علل و عوامل قیام عاشورا برای تمام انسانهای خداجو و حقیقت طلب عرضه نمود و از این طریق عزت واقعی را به آنان شناساند که «ان العزة لله جمیعا» (11) ; «به درستی که همه عزت از آن خداوند است .»
امام سجاد علیه السلام در بخشی از دعای 48 صحیفه سجادیه به تبیین جایگاه امامان شیعه و مظلومیت آنان پرداخته و عرض می‏کند: «اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و مواضع امنائک فی الدرجة الرفیعة التی اختصصتهم بها، قد ابتزوها; بارالها! این مقام [امامت] شایسته جانشینان و برگزیدگان و امنای تو در درجات بلندی است که خودت آنان را به آن اختصاص داده‏ای [و غاصبان] آن را به غارت برده‏اند .»
آن حضرت در فرازی از مناجات محبین به عاشقان عارف و حقیقت طلب چنین می‏آموزد: «الهی! من ذاالذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا و من ذاالذی انس بقربک فابتغی عنک حولا، الهی فاجعلنا ممن اصطفیته لقربک و ولایتک و اخلصته لودک و محبتک و شوقته الی لقاءک; (12) خداوندا! کیست که شیرینی محبتت را چشیده باشد و بجای تو دوستی دیگران را برگزیده باشد، و کیست که به مقام قرب تو مانوس شده و [بعد از آن] لحظه‏ای از تو روی گردانیده باشد؟ ! بارالها! ما را از کسانی قرار ده که برای قرب و دوستی خودت برگزیده‏ای و آنان را برای مهر و محبت‏خود خالص گردانیدی و آنان را برای ملاقات خود شائق ساختی .»
مهمترین نکته‏ای که در نیایشهای امام سجاد علیه السلام جلب توجه می‏کند، اهتمام آن حضرت به صلوات بر محمد و آل اوست که با توجه به عصری که مبارزه با اهل بیت علیهم السلام و یاران آنان در راس برنامه‏های حکومت اموی بوده است و حتی لعن و سب علی علیه السلام و خاندانش همچنان ترویج می‏شد، شایان دقت است . همچنین نمایاندن عظمت اهل بیت علیه السلام، ارزش محبت آنان و توسل به آنان در آن دوران نوعی مبارزه با دشمنان و مخالفین اهلبیت علیهم السلام به شمار می‏آید .

6- تربیت‏شاگردان

یکی از مهمترین شیوه‏های امام سجاد علیه السلام در پیشبرد اهداف قرآن و اهلبیت علیهم السلام، پرورش انسانهای مستعد و آماده کردن آنان برای مبارزه فرهنگی - عقیدتی با معارضان و مخالفان قرآن و اهل بیت علیهم السلام بود . شیخ طوسی در حدود 170 نفر از یاران و شاگردان آن حضرت را فهرست کرده است که بیشتر آنان از امام سجاد علیه السلام بهره‏های علمی برده و روایت نقل کرده‏اند . در اینجا به چند تن از چهره‏های معروف آنان اشاره می‏کنیم:
1- ابو حمزه ثمالی: وی رهبری شیعیان کوفه را به عهده داشت و در علم حدیث و تفسیر به مراتب عالی دست‏یافته و مورد علاقه و اعتماد امامان معصوم علیهم السلام قرار گرفته بود . ابو حمزه از جمله یاران نزدیک امام بود که امام سجاد علیه السلام برای اولین بار قبر امام علی را - که تا آن زمان نامعلوم بود - به وی شناساند و او به همراه شماری از فقیهان شیعه به زیارت حضرت علی علیه السلام می‏رفت . تفسیر قرآن، کتاب نوادر، کتاب زهد، رساله حقوق امام سجاد علیه السلام، دعای ابو حمزه ثمالی از جمله آثار این شایسته‏ترین شاگرد مکتب امام چهارم علیه السلام می‏باشد .
2- یحیی بن ام طویل مطعمی: وی از شاگردان نزدیک امام چهارم علیه السلام بود و با شهامت و جرات تمام، طرفداری خود را از اهلبیت علیهم السلام و دشمنی‏اش را با ستمگران عصر علنی کرده و بدون واهمه ابراز می‏داشت . او وارد مسجد پیامبر شده و با کمال شجاعت، در میان مردم حاضر، خطاب به زمامداران مستبد و خودخواه می‏گفت: ما مخالف شما و منکر راه و روش شما هستیم، میان ما و شما دشمنی آشکار و همیشگی است . (13) و گاهی در میدان بزرگ کوفه ایستاده و با صدای رسا می‏گفت: هر کس علی را سب کند، لعنت‏خدا بر او باد . ما از آل مروان بیزار هستیم . (14)
3- محمد بن مسلم بن شهاب زهری: وی که در ابتدا از علمای اهل سنت‏بود، در اثر معاشرت با امام چهارم و بهره‏های شایان علمی که از آن حضرت می‏برد، به حضرت سجاد علیه السلام علاقه شدیدی پیدا کرد و از آن حضرت همیشه با لقب زین العابدین علیه السلام یاد می‏کرد . امام چهارم نیز از این ارتباط استفاده کرده و در مناسبتهای مختلف او را از یاری رساندن به ستمگران بر حذر می‏داشت و در نامه مفصلی، عواقب ارتباط و تمایل به زمامداران ستم پیشه را به وی گوشزد نمود . او از افرادی است که بیشترین بهره را از امام چهارم علیه السلام برده است . روزی زهری به حضور حضرت سجاد علیه السلام آمد، امام وی را افسرده و اندوهگین دیده و علت را پرسید . زهری گفت: ای پسر پیامبر! اندوه من از سوی برخی مردم بویژه افرادی است که به آنان خدمت کرده‏ام ولی آنها بر خلاف انتظار من به من حسد ورزیده و چشم طمع به اموالم دوخته‏اند .
امام چهارم در ضمن ارائه رهنمودهای راهگشایی، به وی فرمود: «احفظ علیک لسانک تملک به اخوانک; اگر از زبانت مواظبت کنی همه دوستان و آشنایانت در اختیار تو خواهند بود .» آنگاه حضرت افزود: زهری! کسی که عقلش کاملترین اعضاء وجودش نباشد، با کوچکترین اعضایش (زبان) هلاک می‏شود .» پیشوای چهارم ضمن اشاره به مهمترین رمز توفیق در زندگی فرمود: اگر دیدی که مسلمانان تو را احترام می‏کنند و بزرگ می‏شمارند، بگو آنها بزرگوارند که با من چنین رفتار می‏کنند و اگر از مردم نسبت‏به خود بی‏توجهی مشاهده کردی، بگو از من خطایی سر زده که مستوجب چنین بی‏احترامی شده‏ام .
هرگاه چنین اندیشیده باشی و طبق این اندیشه عمل کنی، خداوند متعال زندگی را بر تو آسان کرده، دوستانت زیاد و دشمنانت‏به حداقل خواهند رسید . در این صورت نیکیهای دیگران تو را خوشحال می‏کند و از بدی و اذیتهای آنان آزرده نخواهی شد . (15)
ابان بن تغلب، بشر بن غالب اسدی، جابر بن عبدالله انصاری، حسن بن محمد بن حنفیه، زید بن علی بن الحسین علیه السلام، سعید بن جبیر، سلیم بن قیس هلالی، ابو الاسود دؤلی، فرزدق شاعر، منهال بن عمرو اسدی، معروف بن خربوذ مکی و حبابه والبیه از جمله معروفترین شاگردان و یاران امام سجاد علیه السلام محسوب می‏شوند که در تداوم نهضت کربلا و رساند پیام امام سجاد علیه السلام به نسلهای آینده نقش مهمی داشته‏اند .
همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام با گرامی داشتن شعرای متعهد، از آنان به عنوان زبان گویای اهل بیت علیهم السلام بهره می‏برد . کمیت‏بن زیاد اسدی و فرزدق شاعر از جمله آنان می‏باشند .

پی‏نوشت‏ها:

1) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 32 .
2) مناقب آل ابی طالب، ج‏3، ص‏305; بحار الانوار، ج‏45، ص‏137 و 174; معالی السبطین، ج‏2، ص 178 .
3) همان .
4) همان، ص 296 .
5) نساء/93 .
6) شرح الاخبار مغربی، ج‏3، ص 253; ذریعة النجاة، ص 234 .
7) امالی صدوق، ص 140 .
8) لهوف سید بن طاووس، ص 380 .
9) ذوب النضار، ص 97; معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 109 .
10) لهوف، ابن طاووس، ص 172 .
11) یونس/65 .
12) مفاتیح الجنان، مناجات نهم .
13) معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 38 .
14) اصول کافی، باب مجالسة اهل المعاصی، حدیث 16 .
15) بحار الانوار، ج 71، ص 156 .


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:44 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

گوهر بقیع

روح الله حبیبیان
مولاى من! آسوده بخواب؛ آرام در کنار جدّ غریبت جاى گیر! مولاى من! شهادت تو هر چند بر آسمانیان و زمینیان ناگوار است و تشییع غریبانه پیکر فرسوده از عبادت تو هر چند دل‏ها را سخت مى‏فشارد؛ ولى کیست که نداند عروج تو، پایانى است بر اشک‏هاى همیشه جارى‏ات و مرهمى است بر داغ دل سوخته‏ات که سى سال در سوز و گداز بود.
مولاى من! آسوده بخواب که مى‏دانم اکنون در حلقه عاشوراییانى... .

مویه کبوتران مدینه

مدینه داغدار است. بوى غربت و مظلومیت، کوچه کوچه شهر را در برگرفته و آسمان، غمبارتر از همیشه، به بقیع مى‏نگرد. خشت خشت خانه‏هاى کوچه بنى‏هاشم، ناله الوداع سر داده‏اند و کبوتران مدینه، مویه جدایى آغاز کرده‏اند، خاطرات سال‏هاى نه چندان دور، تازه شده است؛ خاطرات تشییع شبانه گل یاس رسول و تدفین غریبانه‏اش، خاطرات جسارت‏هاى بى‏شمار شیطان بر پیکر بى‏جان حسن علیه‏السلام و تشییع جگرسوزش، خاطرات وداع کاروان کربلا با مدینه در سفرى بى‏بازگشت... .
اکنون، آخرین یادگار حسین و بزرگ‏ترین حماسه‏سراى کربلا، غریبانه و مظلومانه به سوى بقیع تشییع مى‏شود و از «زینت عبادت کنندگان» فقط خاطرات جانسوز و مناجات‏هاى آسمانى‏اش بر جاى مى‏مانَد...

دریغ از بیست یار وفادار!

محبوبه زارع
روزنه‏اى سپید مى‏جویى. نه مى‏توانى کربلاى تازه‏اى رقم بزنى و نه سازش را مى‏پذیرى. در سفر حج، بیابان‏ها را درمى‏نوردى که بنده‏اى از بندگان سردرگم، به تو اعتراض مى‏کند: «یابن رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! جهاد و سختى آن را رها کرده‏اى و به حج خود را سرگرم داشته‏اى!؟» تازه مى‏فهمى چه بر غربت خونین عمویت امام مجتبى علیه‏السلام گذشته است. دل را به بقیع مى‏فرستى و پاسخ مى‏دهى: «اگر بیست یار وفادار داشتم؛ جهاد از حج بهتر بود».

فرزند قرآن

صفحات صحیفه‏ات، ماوراى اندیشه‏ها را درمى‏نوردد. شمشیر همیشه برنده‏اى را از نیام بیرون کشیده‏اى که از اقتدار آن، عالم به حقانیت وجودت اعتراف مى‏کند. حرکتى را بنیان نهاده‏اى که تمام اعصار و قرون را در همه مرزهاى عالم امکان در برگرفته است.
صحیفه تو، فرزند قرآن است و وحى آن از عرش کربلا نزول یافته؛ با واسطه جبرئیل صبر تو؛ اى شکیبایى محض!

کینه شیطانى

سال 86 هجرى است. ولید از محبوبیت تو سخت هراسان است و از شخصیت علمى و روحانى‏ات، مضطرب! نمى‏تواند روزگار بگذراند. باید چاره‏اى ساخت! هشام، کینه دیرینه‏اى از تو در دل دارد؛ کینه سالى که در حج، تو مورد احترام مردم واقع شدى و کسى به او اعتنایى نکرد... دست در دست برادرش ولید، نقشه شوم دشمنى با تو را پایه مى‏نهد... نقشه تلخِ شهادت تو را... .

آسمان، مشتاق پروازت بود

مرور زمین تو را خسته نکند! شیعیان خود را بنگر که با چه اضطرابى بر بالینت نشسته‏اند. اشک از دیدگانشان جارى است. پس از کربلا، آنچه ندیدى آرامش بود و آنچه نیافتى، مجالى براى فریاد. اما سکوت بلند تو نیز کربلاهاى مقدسى را در خود پرورانده است. شاگردانى که بر بالینت نشسته‏اند، این را به اثبات خواهند رساند. به آسمان بنگر که چقدر مشتاق پرواز توست!

ردّ نیایش‏هاى تو

میثم امانى
در سرودهاى بى‏پایان رود، در چک‏چک باران، در ترنم نسیم صبح، ردّ نیایش‏هاى تو جارى است.
هم‏گام با تسبیح دریا، هم‏نفس با اذان طوفان، هم‏سفر با اقامه موج، رد نیایش‏هاى تو پیداست که طنین مى‏اندازد.
هستى، از زبان تو سخن مى‏گوید و اشک‏هاى نیم شبت، رازهاى مگوى آفرینش است که برملا مى‏شود.
کعبه، اقتدا مى‏کند به مناجات تو و اندوه عاشورایى‏ات عرق شرم نشانده است بر پیشانى افق. صداى رعد و برق‏ها، خطوط خشم توست از بى‏وفایى زمانه؛ از جور زمان که خواستند تو را در سکوت بنشانند؛ ولى خطبه‏هاى دمشقى‏ات را هیچ ابر سیاهى نتوانست بپوشاند. دعاى تو هنوز پشت سر قافله تشیع است و راز و نیازهایت در رگ‏هاى کاروان تاریخ، زنده؛ تاریخ را کلام آتش‏انگیز تو حرکت داده و نیایش شورانگیز تو به تأمل واداشته است.

دعا براى تو یعنى...

سلوک تو، تعریف قرآنى انسان را به تصویر کشیده است؛ انسان که نام قرآنى‏اش «زنده پرستنده» است و «هستِ خداپرست». دعا، براى تو یعنى مبارزه، یعنى لبه تیز واژه‏ها را درست روبه‏روى ظالمان گرفتن.
تو در کالبد مرده اجتماع، روح زنده نیایش دمیده‏اى و روى دیوار قلب‏ها، پنجره‏اى کشیده‏اى که به سمت ابدیت باز مى‏شود. دعا، براى تو یعنى عشق، یعنى تجلى زیباترین گفت‏وگوهاى عاشقانه میان خالق و مخلوق. دعا، براى تو یعنى نیاز، یعنى سؤالى ناشناخته و مرموز در بن ضمیر آدمى که تنها پاسخ آن در ملکوت خداست. دعا، براى تو یعنى پل میان زمین و آسمان‏ها، یعنى پیوند جسم و جان.

غروب قامت سجاد علیه‏السلام

محمد على کعبى
ما قالَ لا قَطُّ الاّ فى تَشَهُّده
لولا التشَهُدَ کانت لاءُهُ نعمُ
مدینه چگونه مهربان بى‏مثال خود را به خاک بسپارد و شاهد غروب قامت اجابت محض باشد؟
چگونه مى‏روى، اى که پیشگاه کرمت از نفرت «نه» مُبَراست.
آرىِ تو چه بى‏نظیر هم‏آورد مى‏طلبید!

ادامه امام حسین(علیه السلام)

من آواره آن مسیر بحرانى‏ام که کشتى، در محاصره زخم‏ها، اما در تدارک ساحل بود؛ سفینةُ النجاة بعد از پدر، با تمامِ وجود، مسافران را در آغوش کشید و با دست‏هاى در بند، فانوسِ دریایى را نشان داد.
آخرین بازمانده بر جاى بود تا زمان از حرکت باز نایستد و زمین به دستِ مردمانش در عمق دره نابودى سقوط نکند.
رسالتِ اسرا از قلم نیافتاده بود. رمان عطش، ادامه داشت براى سیراب کردن نسل‏هاى بحران‏زده.
من آواره آن مسیرم که در آن، تازیانه مى‏بارید و تو از میان آتش و خون، براى مأموریتى بزرگ، دوباره متولد شده بودى.
پس کربلا دوباره تأسیس شد و در تمامِ زمین‏ها و زمان‏ها مأوا گرفت.
تو، ترجمه لب‏هاى خاموش بودى و بیان بلندِ سرهاىِ بر نیزه.

بارانِ تازیانه خورده

اذان تفسیر مى‏خواست. نام‏هاى مقدس، کلماتى بیش نبودند آن زمان که معانى، در ابعاد عصر خاموشى به شهادت رسیدند.
شام بعد از آن ظهرِ تاریخى، دیگر نه تو را و نه تفسیر نام‏هاى مقدس را فراموش نکرد. صداى تو هنوز بر کنگره‏ها مى‏پیچد.
اى باران تازیانه خورده، چه مقتدر از ضخامت چترهایى که مردمان بر خاطره‏هاى خود کشیده بودند، عبور کردى و فریاد برآوردى:
انا ابن مکة و منى، انا ابن زمزم و الصفا... انا ابن محمد المصطفى... انا ابن على المرتضى... انا ابن فاطمة الزهرا...
صداى تو سبزینه آن گیاه عجیبى است
که در انتهاى صمیمیت حزن مى‏روید. (سهراب)

آبرومندترین دست دعا

سودابه مهیجى
دست‏هایت، آن دست‏هاى آبرومند دعا، چون دو بال پرواز تو را با خود بردند؛ تو را که آبرومندترین صداى نیایش بودى و هر لحظه پروردگار، به شوق شنیدن نجواى تو، به خاک تیره مهربان‏تر مى‏نگریست.
اینک، صداى فراگیر تو، خاموش مى‏شود و این صداى شهید، دیگر خواب سنگینِ شبزدگان را نمى‏آشوبد. واى بر خوابزدگان این هستى که تو را در خلال این همه ندبه و نیایش، نشنیدند و به اقتداى ولایت روشنگرت، به سمت حقیقت سفر نکردند.
آه! این مناجات شبانه روز، از چشم‏زخم کدامین زهر کینه‏توز، به سکوت نشست؟ این نجابت سجاده‏نشین را کدام تنگ‏چشمى دژخیم تاب نیاورد که وادارش کرد به هجرتى ابدى؟

با خطبه‏هاى رسواگر

آغاز تو، آغاز حنجره سخنورت در آن غروب اندوه بود که پس از عشق، پس از سر به دارىِ آفتاب، در لاله‏زار پیکرهاى بى‏فریاد، وداعِ خورشید را دستى تکان دادى و آن‏گاه، در برابر شمشیرهاى گنه‏کار، در هیأت خطبه‏هاى ستم‏سوز، قیامت برپا کردى... ستون‏هاى هرزگى کفر بر سرش آوار شد و کلام افشاگرت هر چه ستم‏پیشگى را عریان و رسوا، بر خاک ریخت.

فرزند قرآن

اى آموزگار سجده و تسبیح! اى زیباترین حنجره پرستش! اى عاشقانه‏ترین الفباى مناجات! دستانت، ستون‏هاى هستىِ در آمده از آستین ولایت؛ صدایت زمزمه وضو ساخته از توحید است که تمام زیبایى‏هاى هستى و تعبّد را در مکتب دعا ابراز مى‏کند.
اى فرزندِ صوتِ داودى قرآن بر منبر نیزه‏ها! دامان آبروى سجده‏هایت را به توسل در دست مى‏گیرم و اجابت لحظه‏هایم را از پروردگار مى‏طلبم به نام نامى تو... زینت خداپرستان!
«اللهمّ وَ لاتَرْفَعْنى فى الناسِ درجةً الاّ حَطَّطْتَنى عِنْد نَفْسى مِثْلَها...».

چشمان خیس مرثیه

محمد کاظم بدرالدین
چشمان مرثیه، خیس از تلخیادهایى است که بقیع در دل دارد.
کار دیگرى از دستِ شعرهاى ما بر نمى‏آید؛ جز اینکه ضجّه بزنند در مقابل حکایات تاول زده. آه از این همه خنجر غم که روح گلگون بقیع را پرپر کرده است!
آه از این همه فراق و اشک‏هاى بلورین و دل‏هاى زخم خورده بقیع!
نام «سجّاد»، شکوفایى دل سجاده‏ها و روشنایى بخش محفل خورشید است.
نام «زین العباد»، بر ارتفاع سجده مى‏درخشد.
بیایید، اى دفترهاى پرگریه احساس، اى واژه‏هاى مغموم، خود را برسانید به موسم گریه؛ پشت پنجره‏هاى بقیع.

زینت حماسه و خطبه

هرکس تو را نشناخته باشد، انسانى متروک در بستر خزان‏زده مرگ است.
تاریخ را ورق مى‏زنم و فصلى را مى‏خوانم که عاشورا در تو نفسى تازه کرد و راه افتاد تا شام؛ تا رسید به موسم خطبه؛ آنجا که هیبت اقیانوس‏ها در کلامت جارى شد: «انا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنى، اَنَا بْنُ زمزم و الصفا».
و هزاران دریچه بهشتى، به یک‏باره از صداى دلنوازت گشوده شد. روبه‏روى عباراتت، یزید، قامت منحوس ذلت بود و تندیس ناپاک ستم.
عاشورا را تو به اهتزاز درآوردى تا کاخ گستاخى‏هاى شام، ویرانه بر باد رفته ابدى باشد. شام، نعشى سیاه در دست شب‏پرستان بود که واژه‏هاى بیدارگر تو آمدند و صف خواب آلوده آنان را شکستند.
شام، بر درگاه غفلت ایستاده بود که بوى درود و عود، از خیمه‏هاى سوخته عاشورا را به مشامش رساندى.

زین العباد

آن‏گاه که بر تپه وعظ نشستى، سرنوشت خون‏هاى عاشورا در بالاترین مرحله، تماشا شد. آن‏گاه که سخن گفتى، شام هلهله به ناگهانى از تأیید تو، به ندامت خویش رسید.
اگرچه عبایت بوى خاکستر کربلا مى‏داد، صلابت واژه‏هایت را کوه‏ها به حسرت نشستند.
اگرچه اشک‏هایت، هزاران دوبیتى عاشورایى و بر اندام نحیفت خط‏هاى زنجیر، خوانا بود، قدرت بیان تو، شام را به چشیدن رسوایى‏ها واداشت.
امروز، در کنار این همه تحسین، تقویم، سوگوار کوچ توست.
یا زین العباد!

زینت عابدان

رزیتا نعمتى
بدرود، اى زینت عبادت‏کنندگان!
سجاده‏اى که آبشار سجده‏هایت را در آن مى‏ریختى، براى معراج آماده است. این‏بار دیگر از معراج به تنگناى زمین باز نخواهى گشت؛ که زمین، سجاده‏اى به زیر پاى توست براى پرواز تا ابدیّت.
بغضى گلویم را مى‏فشارد و به ذرّات سمّى مى‏اندیشم که در رگ‏هاى تو، ناگزیر به گردش درآمده‏اند؛ تا وسیله دیدار تو با حضرت دوست شوند.

خسته از زخم‏هاى عاشورا

مناجات تو، تفسیر راهى بود که تنهایى‏ات را در اسارت خیمه‏ها رقم مى‏زد... و امروز، روز آخر مناجات توست؛ زیرا سرنوشت ابر گریه‏هاى تو، بالا رفتن بود براى پیوستن به خاطره على اصغر... . بدرود، على بن الحسین! خداوند، قالیچه سلیمانى سجاده‏ات را براى رسیدن به پایان ماجراى فراق آماده کرده است.
عرفان تو، میوه شکفته در حادثه کربلاست بر قامت آزرده و رنجور دلت.
راز و نیاز تو، طى درجات عشق است؛ آن هنگام که تنها شانه‏هاى مسجد، بار غربت تو را بر دوش مى‏کشند.
روایت فراق تو را تنها ستون‏هاى ادعیه طاقت دارند تا بناى عاشقى را استوار نگه دارند.
سفر تو، خبر ناگهانى رهایى‏ات از بند اسارت جسمى است که روح بلندت را توان کشیدن نداشت.
اینک، تمام کلمات صحیفه صف کشیده‏اند تا بر پیکر غریب تو نماز بگزارند. تو، سال‏هاست در ارتفاع زخم‏هاى عاشورا به کوچ مى‏اندیشى.

... و به هم‏سفران آسمانى‏ات پیوستى

شب‏هاى سرشار از ناله‏هاى مناجاتت به پایان رسیده‏اند و زمان در سکوت نفس‏گیر خود، به تنهایى فراق تو مى‏رسد و تو به وصال جاودانه عشق.
دیگر تمام شد نفس‏هایى که وادى به وادى، در پى گم‏شدگان خویش، زنجیر در پاى طى کردى و به گریه رسیدى.
دیگر تمام شد، خون گریه‏هاى سجاده عُزلت. آن همه بر آتش بودن و نجوشیدن، مثال صبرى بود که طراح عاشورا، سهم تو را در آن قرار داده بود.
اینک، پایان ساعات امتحان مردانگى توست؛ گرچه عمرى است وصیت خود را به گوش سجاده‏ها زمزمه مى‏کنى و صحیفه مى‏سرایى.
اکنون، دفتر خاطرات نینوا، با پرواز تو به فصل آخر مى‏رسد؛ بشتاب که بیست سال است هم‏سفران آسمانى‏ات تو را انتظار مى‏کشند، یا على بن الحسین!


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:42 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

رسالت حسینى

معصومه داوود آبادى
سلام بر تو که طوفان‏ى‏ترین روز زمین را در خیمه‏هاى تب، تاب آوردى تا رسالت حسینى‏ات را به انجام برسانى!
اى آقاى رودهاى جهان! زلال چشمانت، جاده‏هاى پیش رویمان را خورشید مى‏شود.

هم‏نشین «صحیفه»ات هستم

صحیفه‏ات را ورق مى‏زنم و سطر سطر تابناکش را به ستایش مى‏ایستم. مى‏شناسمت؛ با سجده‏هاى بسیار و نیایش‏هاى طولانى.
اى سجاد سجاده‏هاى عشق! پنجره‏ها، سیاهپوش رفتنت، ثانیه‏ها را به مرثیه نشسته‏اند و زمین، کوچ کبودت را بر سینه مى‏کوبد.
از تو که مى‏گویم، پرنده بى‏قرار جانم، آرام مى‏گیرد. زلزله‏ها، تاروپود خاک را رها مى‏کنند و فرومى‏نشینند. مدینه، دقایق فراقت را در گوش بادها مویه مى‏کند و مى‏گرید.

اگر تو نبودى...

اگر تو نبودى، ما بر پلکان این همه گرداب، کدام دستاویز را به توسل مى‏جستیم؟!
تویى که نامت، دل‏هاى گره‏خورده‏مان را به گشایش مى‏خواند.
تویى که چشمان روشن و جهان‏گسترت، کابوس تاریکى را از خاطرمان مى‏زداید.
تو فرزند آن بزرگى که رد قدم‏هاى عاشورایى‏اش، همچنان در کوچه‏هاى جانمان باقى است.
ما را که سوگوار توایم، دریاب!

کاشکى شاعرى بودم

مهدى خلیلیان
حشمتِ «هشام» نیز راست نبود؛ که انبوه عاشقان خدا و ازدحامِ دست‏ها، راه را بر او بسته بود. باید نظاره‏اى رخ دهد، تا خاک، کیمیا شود. باید دل از عشق بلرزد؛ باید عشق بورزد... .
ناچار در کُنجى نشست و از ابهّت پوشالى‏اش طَرْفى نبست! در دل مى‏گریست و مردمان را مى‏نگریست. پیشواى چهره بر خاک سایندگان آمد؛ زینتِ عبادت پیشگان، با دلى زلال و صاف، به مسجد الحرام، براى طواف. و طواف کنندگان، راه دادند به زین العابدین... و هشام از شرم، فرو رفت در زمین، خشمگین، با نگاهى سنگین و دلى سنگى و غمین.

او را نمى‏شناسم!

«فرزدق» روىْ تُرُش نمود و قصیده‏اى به بلنداى تاریخ در مدحت امامش سرود، که پاره‏اش زخمى بر دل هشام بود. او غبار غربت و تحریف از حقیقت و زیبایى زدود؛ هر چند فرجامش، جز زندان نبود!
امام، پس از استلام و استعلام از احوال فرزدق، صله‏اى بهرش فرستاد؛ اما او پیام داد:
ـ اشعارم فقط و فقط از آنِ خدا و پیامبرش بود.
حضرتش نیز اخلاص وى ستود و راستى‏اش تصدیق فرمود. و دیگر بار، صله باز فرستاد و سوگندش داد...؛
ـ ما از تبار نیکى و احسانیم و پس گرفتن عطاهامان را، روا نمى‏دانیم.
فرزدق، دیگر چیزى نگفت؛ فقط چیزى شبیه عشق در دلش شکفت و «صله» را پذیرفت.
تو را مى‏شناسم من اى عشق!
کاش شعرى مى‏سرودم! کاشکى مثل فرزدق بودم! افسوس عمرى، روى به دیگران آوردم و از کسانى که خود به بخشش خدا نیازمندترند، ابراز نیاز کردم!

على جان!

راست گفتى: چه فراوان مردمان که جز از پروردگار، عزت طلبیدند، اما جز خوارى ندیدند! و قصد برترى کردند و پست گردیدند.
چه خوب تو را مى‏شناسم و خاستگاهِ خواهش‏هایم را، که همان در خواستگاه توست؛ همان که لحظه ـ لحظه رُخم بر خاک مى‏نهد، نه بر آستانِ هر که از او درخواست شود. اى داراى دارندگان؛ اى آفریدگار آفریدگان و اى بخشنده مهربان!
کاش همزادت بودم؛ اى همراه شب‏هاى بى‏نوایان مدینه! اى ناشناس‏تر از آینه! هیچ‏کس تو را ندید و فریاد سکوتت را نشنید. هماره بر تو آشفتند و هرچه مى‏خواستند، گفتند... اما تو؛
ـ همراهم بیایید... آن ناسزاگو را دیدید؟ دوست دارم حرف‏هاى من به او را نیز بشنوید.
یارانت بر تو گمان بد بردند!
ـ مى‏آییم؛ ولى کاشکى پاسخش را، همان هنگام مى‏دادیم!
مى‏دانم در دلت برآشفتى، اما چیزى نگفتى، اى زین العابدین!
«وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنْ النَّاسِ وَاللّه‏ُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».
و همراهانت شرمگین از بدگمانى به یگانه حجت خداوند در زمین... و آسمان به زمین رسید براى او، که فراخواندى‏اش! شتابان به عزم ستیز، از خانه بیرون زد و نزدت آمد؛
ـ دقایقى پیش، نزدم آمدى و حرف‏هایى زدى... .
هنوز پر شور و شر مى‏نمود و مثل آتش زیر خاکستر بود؛ اما آرامش فرمودى:
ـ اگر آنچه گفتى، در من است از خدا آمرزش مى‏طلبم؛ وگرنه، پروردگارت بیامرزد.
نرمشت نرمش کرد و آرامشت، گرمش! عرق از سر و رویش مى‏بارید، وقتى پیشانى‏ات را بوسید؛
ـ من ـ خود ـ به آنچه گفتم، سزاوارترم!
اگر بیمار بودى، چرا مسمومت کردند؟
هرگز تو را بیمار ندیدم... در کربلا نیز دردت از خدا بود، تا بمانى؛ تا شامِ شامیان شب‏پرست و شب‏زدگان سرمست را برآشوبى! اگر بیمار بودى، کدامین کس رویاروى پنج ناپلید؛ همچون: یزید و ولید مى‏ایستاد و آنى، به ظلم‏پذیرى تن نمى‏داد؟
اگر بیمار بودى، چرا مسمومت کردند؟
اگر بیمار بودى، چرا تحملت نکردند؟
اگر بیمار بودى، چرا صحیفه‏ات را، تاب نیاوردند؟
... ستایش خدا را، طلب رحمت براى پیروان انبیا، در طلب حاجت‏ها، دعا هنگامِ سختى و مشکل شدن کارها، طلب رفع اندوه‏ها، در عذرخواهى از کوتاهى در اداى حقوق بندگان خدا و... درمان تمام دردها، هر زمان و هر مکان در پرتو دعا، با خدا.
اگر بیمار بودى، چه کسى نشان از آن بى‏نشان مى‏داد و دستان سرد ما را در دستان زیارت و شفاعت شما مى‏نهاد؟

سرشار از عطر صحیفه

عباس محمدى
صحیفه سجادیه را که مى‏گشایم، عطر تو، دنیاى کوچکم را پر مى‏کند و اشک‏هایم بوى دعا مى‏گیرند.
ستاره‏هاى بى‏فروغ اشک‏هایم، مرا گریه مى‏کنند در روزهایى که داغ ندیدنت به آتشم کشیده است.
کاش من هم از روزهاى امامت تو گذشته بودم!
کاش تنهایى‏ام را بر شانه‏هاى صبور و مردانه‏ات مى‏گریستم! کاش تو بودى و مرا از دل این شب‏هاى بى‏ستاره، به خورشید مى‏رساندى!
جهان هنوز تشنه امامت توست.
جهان هنوز به یمن دعاهاى باشکوه تو، برپاى ایستاده است.
کاش دنیا را با عطر تو شناخته بودم! کاش ستاره‏ها، رد پاى تو را برایم مى‏خواندند تا به سوى آرامش قدم بردارم!

پیامبر کربلا

فاطره ذبیح‏زاده
تقدیر بود تو بمانى تا کربلا در کربلا نماند و عاشورا در پشت دیوارهاى زمان زندانى نشود.
در تمام این بیست سال، تو سفیر لحظه‏هاى عطشناک واقعه و پیامبر آیتى مانده‏اى که بر گلوى بریده بالاى نى، وحى شد!
در تلاطم قطرات اشک تو، هنوز کاروان ماتم‏زده اسیران، جارى‏اند و در دل اندوهگینت، هفتاد و دو پیکر غرق خون، مرثیه مى‏خوانند.
وقتى داغ آن همه مصیبت از دیدگان معصوم تو سرازیر مى‏شود و ناله‏هاى دردمندت فراگیر، تمام آب‏هاى دنیا، مبلّغ پیام کربلا مى‏شوند و کودکان شیرخوار، پرچم‏دار حماسه روشنگرى.
عناصر دنیا به چشم برهم زدنى، در هیئت سفیران حسینى جلوه مى‏کنند و سایه‏سار درختان، هیکل‏هاى سیاه‏پوش عزا!
با این همه، چه باک از آن‏که خلفاى جور، پیامبران واقعه را به جرعه‏هاى زهر میهمان کنند؛ وقتى تو از تمام چشمه‏ها، چشم گریان براى عاشورا ساخته‏اى و در تمام سینه‏ها، بذر عشق حسین علیه‏السلام را پراکنده‏اى!

در حسرت نسیمى از صحیفه‏ام

امشب، بى‏اختیارتر از همیشه، شمع دیدگانم را پشت میله‏هاى سرد بقیع، روشن گذاشته‏ام، تا شاید حرارت دعاهاى شبانه سید ساجدین، در من کارگر افتد و سوز نیایش‏هاى دردمندش، چهار ستون این قلب معصیت‏زده را بلرزاند.
به راستى آیا میان این لب‏هاى ترک خورده از عصیان و دیدگان باران ندیده من، با آن سوز و گداز برخاسته از سینه و چشمان سرخ از ردپاى اشک او نسبتى هست؟
آیا انتهاى سرگردانى مکرّر روزهایم با کمان پرشکوه سجده‏هاى همواره او، تلاقى خواهد کرد؟

کاش شیعه تو باشیم!

دلواپسم؛ نکند راه و رسم زندگانى‏ام با سیر و سلوک عارفانه و والاى شما، چون دو خط موازى فاصله‏دار بمانند و من از سر جهل، خود را شیعه شما بپندارم؟!
چگونه شیعه‏ام بخوانند، وقتى ردّ انبان‏هاى شبانه طعام براى فقیران و درماندگان مدینه، بر شانه‏هاى شما، حجت بر من باشد و من از حال همسایه دو خانه آن سوترم بى‏خبر باشم؟!
آیا مرا به حریم پاک شما تقربى خواهد بود، آن‏گاه که زینت بندگان خدا از سر احترام به مادر، از دست بردن به لقمه‏اى که مادرش به آن میل نموده پرهیز دارد و من به روزگار پیرى و درماندگىِ والدین خود پشت کرده باشم؟!
مى‏دانم، شیعه شما نیست آن‏که کردارش را با شما نزدیکى و انسى نباشد! پس به مدد دعاهاى خالصانه‏تان، خواهم آویخت به دستگیره ایمانى که در سرسراى صحیفه‏ات برافراشتى.
در زبور آل محمد، گفتى «نجات مؤمن در سه چیز است؛ نگهدارى زبان از بدگویى و غیبت مردم. پرداختن به کارى که براى دنیا و آخرتش سود دارد و گریستن زیاد بر خطاها و لغزش‏هاى خود».
اینک به برکت دریچه‏اى که گشودى، آستان بندگى و سراى رستگارى نزدیک است و راه رسیدن هموار!

آخرین نماز

حسین امیرى
دلم آتش گرفته، زخم جگرم آواز مى‏خواند، سر فریاد دارم.
این منم؛ همو که جدش خاتم پیامبران است و پدر و مادرش بهترین آفریدگان. من، زاده على مرتضایم؛ زاده حسین، سرور جوانان بهشت. اى زمین، شاهد باش که پاهایم قصه غل و زنجیر راه کوفه و شام را با تو گفته‏اند!
اى زمان، شاهد باش که غریب‏ترین دوران شیعه را با تو گذرانده‏ام؛ زمانه‏اى که جز دعا و نماز، راه هر چیز را بر من بسته بود؛ لاجرم، دعایم را شمشیر کردم و با شامیان درافتادم.
جگرم مى‏سوزد؛ انگار حتى هواى این شهر، جز آتش برایم ندارد! مى‏خواهم آخرین نماز را بر پا دارم؛ مانند پدرم که او با بدنى پرخون نماز خواند و من با جگر لخته لخته از خون.
ورود کاروان اسیران آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به کوفه

رسواگر بیدادگران عاشورا

سمیه سادات منصوری
جاودان‌ترین صداها از گلوی تو برخاست و پژواک آن تا ابد رسوایی خون‌خواران اموی را در گوش زمان تکرار می‌کند. سفاکان اموی، در این خیال خام به‌‌سر می‌بردند که با فاجعه کربلا، پیام عاشورا را خاموش کرده‌اند، اما پیام حماسه کربلا در دفتر سترگ تاریخ پایدار خواهد ماند.
«فریاد گلبرگ‌های پرپر شده عاشورا از لبان تو بر آمده و برای همیشه در مشام تاریخ می‌چرخد و تعفن آن جور و ستم را جار می‌زند».[38]
جان باختن در راه سردار عشق برایت سهل بود و زنده ماندن سخت، اما مشیت الهی بیماری را برایت رقم زد؛ باید می‌ماندی و با یاری عمه‌ات زینب(س) وجدان خفته مردمان را بیدار می‌کردی.
مبارزه با ستمگری، ریشه در روح آسمانی‌ات داشت، با فشار و اختناق حکام جبار، دستانت را به‌سوی آسمان برداشتی و شِکوه‌ات را در ظرف مناجات و دعا ریختی و فریاد زدی: «فرمان خداوند تعطیل شده، کتاب خداوند متروک گشته و سنت‌های رسول خدا(ص) به‌دست تحریف سپرده شده.» همه مبهوت این همه شجاعت و ابهت که تو کیستی؟ «من فرزند مکه‌ام و منا، فرزند زمزمم و صفا، فرزند آن کسی هستم که به معراج رفت و فرزند فاطمه زهرا(س)».
اذان دادند تا به سکوت وادارت کنند ... اشهد أنّ محمداً رسول الله... . «ای یزید! محمد جد من است یا تو؟ اگر گمان کنی جد توست، دروغ گفتی و کافر شدی و اگر جد من است، چرا خاندان او را کشتی؟»
با فریاد «القتل لنا عادهُ و کرامتُنا الشهاده»، تشت رسوای یزیدیان را از بام قصر شیطانی‌شان فرو انداختی، گوش‌ها هنوز صدای آن را از پس قرن‌ها آشکارا می‌شنود.
قیام هره، توابین، مختار و ده‌ها خون‌خواهی دیگر، ثمره افشاگری‌هایت در کوفه و دمشق و مدینه بود؛ اما قیامی هنوز هم برپاست و آن قیامتی است که در دل شیعه شعله کشیده است و هرگز خاموش نخواهد شد.

مظهر تقوا و شجاعت

شهادت چهارمین ستاره درخشان آسمان ولایت و امامت، بزرگ مرد میدان صبر و مقاومت و مظهر تقوا و شجاعت، حضرت امام زین العابدین، سیدالساجدین علیه‏السلام ، بر شیعیان و همه کسانی که در راه اعتلای ارزش‏های انسانی و الهی، تحمل مشقت می‏کنند و رنج‏ها و دردها را برخود هموار می‏کنند تسلیت می‏گوییم و از روح بزرگ آن امام عظیم‏الشان طلب کمک می‏کنیم.

پیشوای عابدان

شهادت چهارمین برگزیده الهی، سلاله پاک پیامبر خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، ذرّیه علی علیه‏السلام و زهرا علیهاالسلام و فرزند سیدالشهدا علیه‏السلام حضرت امام زین‏العابدین علیه‏السلام امام صابران و پیشوای عابدان را به شیعیان واقعی آن حضرت تسلیت می‏گوییم. و آرزو می‏کنیم همه ما در دنیا و آخرت جزو پیروان راستین آن بزرگوار به شمار آییم.

ستاره‏ای تابناک

امروزغمی بزرگ و جانکاه در خود نهفته دارد، روزی که در آن آزادگان و حق‏طلبان به سوگ مردی بزرگ از تبار رسولان و پیامبران و منادیان حق و عدالت نشستند و در رثای امامی مظلوم زانوی غم در بغل گرفتند و اشک ماتم ازدیدگان نشاندند. آری، آنان در عزای از دست دادن ستاره‏ای تابناک از منظومه ولایت و امامت، یعنی امام زین‏العابدین علی‏بن الحسین علیه‏السلام ، اندوهناک و غمناکند. ما نیز در سالروز شهادت آن امام همام به سوک می‏نشنیم و شهادت آن بزرگوار را به شما پیروان و شیعیان بزرگوار آن حضرت تسلیت می‏گوییم.

الگوی عبادت

شهادت چهارمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، حضرت امام زین‏العابدین علیه‏السلام ، الگوی عبادت و خداپرستی، سجاده نشین نیمه شب‏ها بر درگاه حضرت دوست و خلوت گزین بارگاه کبریایی، راز و نیاز کننده عاشقِ پیشگاه الهی و دلداده آستان آن یار یگانه، را به شما دوستداران، پیروان و عاشقان و عارفان آن حضرت تسلیت می‏گوییم. امید که همگی از یاران و شیعیان مخلص آن امام همام باشیم.

تجسم تقوا

امروز تقوی و پرهیزگاری، خویشتن داری، غلبه بر تمنیات نفسانی، خشیت الهی، خضوع در پیشگاه خداوندی و دیگر صفات پسندیده عزادار از دست دادنِ دارنده و نمونه عینی این صفات، حضرت سیدالساجدین، امام زین‏العابدین علی‏بن الحسین علیه‏السلام اند بزرگ مردی که واژگان از توصیف وجود آن بزرگوار ناتوانند. شهادت این تندیس پارسایی و آزادگی را به شما دوستداران و پیروان صِدّیق آن حضرت تسلیت عرض می‏کنیم.

نوحه در رثای سید الساجدین(علیه السلام)

شهادت حق الیقین است
عزای زین العابدین است
این ناله ی روح الامین است
وا اماما واشهیدا
دُردانه ی حسین مظلوم
چهارمین امام معصوم
از زهر کین گردیده مسموم
وا اماما واشهیدا
این وارث خون و قیام است
اسیر کربلا و شام است
زخمی سنگ لب بام است
وا اماما واشهیدا
مدینه شد کرب و بلایش
زهرا شده صاحب عزایش
به یاد زخم ساق پایش
وا اماما واشهیدا
سر پدر به نیزه دیده
تلاوت قرآن شنیده
از ساق پایش خون چکیده
وا اماما واشهیدا
بر پیکرش نشانه دارد
آثار تازیانه دارد
داغ گل ویرانه دارد
وا اماما واشهیدا
مدینه می گرید ز داغش
مرغ دلم گیرد سراغش
سراغ قبر بی چراغش
وا اماما واشهیدا


[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:41 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

مطلع

اختصاص دفتری از فرهنگ کوثر به هر کدام از پیشوایان پاک و آینه‏داران جلال و جمال الهی، مصوبه‏ای بود که همزمان با طلوع نشریه در افق مطبوعات کشور، در جمع مسؤولان این کاروان فرهنگی مطرح گردید . تاکنون ویژه نامه‏هایی مخصوص پیامبر گرامی اسلام، حضرت فاطمه علیها السلام، غدیر، امام علی، امام حسن، امام حسین، امام صادق و امام کاظم علیهم السلام با یاری اهل قلم حوزه مقدس قم انتشار یافته است . گرچه نسبت‏به ساحت قدس آن بزرگواران باید گفت: «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل‏» و «چه نسبت‏خاک را با عالم پاک‏» ولی دلخوشیم که با این ویژه‏نامه‏ها آینه خرد و شکسته خود را فراروی آفتاب انوار عترت علیهم السلام بگیریم . این شماره از «نشریه‏» به زندگی حضرت علی بن الحسین علیه السلام، امام حماسه و عرفان و آزادی اختصاص یافته است . ما اگر بتوانیم محورهای پژوهشی و راهکارهای معرفت این یادگار سیدالشهدا و عصاره عاشورا را در دیدرس شیفتگان آن بزرگوار قرار دهیم، خدای را شاکریم و شفاعت آن «زین المجتهدین‏» را امید می‏بریم .

1)چرا امام، «سجاد» لقب یافت؟

جابر جعفی از حضرت باقرالعلوم علیه السلام بازگو می‏کند که فرمود:
- پدرم، هیچ یک از نعمت‏های الهی را یاد نمی‏کرد، مگر آنکه سر به سجده می‏نهاد .
- هیچ حادثه ناگواری از او رد نمی‏شد، جز آنکه سجده می‏کرد .
- هیچ نیرنگ حیله‏گری از او دفع نمی‏گردید، مگر آنکه سر به سجده می‏نهاد .
- از هیچ نماز واجبی فراغت نمی‏یافت، مگر اینکه به سجود می‏رفت .
- هرگز موفق به اصلاح و آشتی بین دو نفر نمی‏شد، جز آنکه سجده شکر به جای می‏آورد .
- نشانه‏های سجود در تمام اندام سجده‏اش آشکار بود . از این رو ایشان را «سجاد» نامیدند . (1)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ شنبه 90/9/12 ] [ 7:30 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????