عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

فیلتر شکن محرم صفر امام حسین شهدای کربلا حضرت ابوالفضل عباس علی اکبر عاشورا تاسوعا کربلا صفر بدون سانسور +18 افشاگری مذهبی افشا

تجدید یک انقلاب، گاه از ایجاد آن بسی مهمتر و دشوارتر است. روحیه هایی استوار، ایمان هایی راسخ، مغزهایی نیرومند و فکرهایی بیدار و آگاه و فعال لازم است تا بتوانند این بار فرساینده را برای مدتی دراز روی دوش نگه دارند. اکنون چه کسی برای این کار آماده است؟ آن شیعه ای که قیام حسین بن علی را تحمل نمی کند؟ آن شیعه ای که با امام حسن راه نمی افتد؟ بی گمان هر قیام و اقدامی که به اتکاء عناصر ناپخته و تربیت نشده ای از آن قبیل واقع شود، فرجامی ندامت انگیز و خسارتبار خواهد داشت. تجربه ی توابین(!) و سپس قیام مختار و ابراهیم بن مالک گواه صادق این ادعاست.

امام سجاد بر سر دو راهی

اکنون امام علی بن الحسین علیه السلام پس از حادثه ی عاشورا بر سر یک دوراهی است: یا باید با ایجاد هیجان و احساسات - که کسی چون او به سهولت قادر است در میان جمع معتقدان و علاقه مندان به خود، آن را به وجود آورد- به یک ماجراجویی و عمل متهورانه دست زند؛ پرچم مخالفتی برافرازد؛ حادثه ی شورانگیز بیافریند؛ ولی بر اثر آماده نبودنِ ابزار لازم برای اقدام عمیق و پایداری، چون شعله ای فرو بخوابد و صحنه را برای ترکتازی های بنی امیه در میدان فکر و سیاست خالی کند. . . و یا باید احساسات سطحی را به وسیله ی تدبیر پخته و سنجیده مهار کند و نخست مقدمه ی واجب کار بزرگ خود را فراهم آورد: اندیشه ی راهنما و نیز عناصر صالح برای شروع به کار اصلی -تجدید حیات اسلام و بازآفرینی جامعه ی اسلامی و نظام اسلامی- را تأمین کند؛ عجالتاً جان خود و تعداد بسیار معدود یاران قابل اتکاء خود را حراست نماید و میدان را در برابر حریف ها رها نکند؛ تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بنی امیه پنهان است، در این جبهه - جبهه ی سازندگی افراد صالح و تعلیم اندیشه ی راهنما - به مبارزه ای بی امان ولی پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه ی این راه را که بی گمان به سرمنزل مقصود بسی نزدیکتر است، به امام پس از خود بسپارد.
اکنون امام در میان این دو راه، کدام را انتخاب خواهد کرد؟ شک نیست که راه نخست، راه فداکاران است؛ ولی رهبر مسلکی که شعاع تأثیر عمل او نه تنها دایره ی محدود زمان خودش است، بل سراسر عمر تاریخ را در بر می گیرد، کافی نیست فداکار باشد؛ بلکه علاوه بر آن باید ژرف نگر و دوراندیش و پر حوصله و سخت با تدبیر نیز باشد. . . و این همه، شرایطی است که راه دوم را برای امام حتمی و قطعی می سازد. و امام علی بن الحسین علیه السلام دومین راه را که بسی دشوارتر و حوصله گیرتر و قهرمانانه تر بود، برگزیند و سرانجام نیز جان برسران نهاد. (سال 95هجری)

نقش امام سجاد علیه السلام

بعدها امام صادق در حدیثی، وضع و حال امام چهارم و نقش سازنده ی او را چنین ترسیم کرده است: «ارتدّ النّاس بعد الحسین علیه السلام الّا ثلثة: ابو خالد الکابلیّ و یحیی بن امّ الطّویل و جبیر بن معطم ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا، و کان یحیی بن امّ الطّویل یدخل مسجد الرّسول صلی الله علیه و اله و سلم و یقول: کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء»؛(1) پس از حسین بن علی علیه السلام همه از راه بازگشتند، مگر سه نفر؛ ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل و جبیربن مطعم؛(2) بعدها مردم دیگر به آن ها پیوستند و جمع شیعیان انبوه گشت. یحیی بن ام طویل به مسجد پیامبر در مدینه می آمد و خطاب به مردم می گفت: ما به شما (و راه و آیین شما)کافریم و میان ما و شما دشمنی و خشم و کینه قرار دارد.
چه حادثه ی شگفت انگیزی!. . . پس از واقعه ی عاشورا همه رفتند! همه از راه برگشتند! همه از آینده ی جذاب و دلگرم کننده ای که آن ها را به خود می کشید، مأیوس شدند! از همه ی آرزوها و آرمان های تشیع صرف نظر کردند؛ فقط به نام تشیع و به این که در دل به امامان عقیده و محبت داشته باشند، قناعت ورزیدند. . . و می دانیم که این گونه شیعیان، همیشه در تاریخ بوده اند و هنوز هم اکثریت مهم شیعه را تشکیل می دهند.
در میان چندین هزار شیعه ی زمان امام سجاد، فقط سه نفر در راه ماندند؛ فقط سه نفر وفاداری خود را نسبت به راه امامان حفظ کردند. تنها این سه نفر بودند که از دیدن چهره ی واقعی و درنده خویی و ددمنشی حکومت بنی امیه - که همیشه در زیر نقابی از تظاهر به مسلمانی پنهان بود- وحشت نکردند؛ دست و پای خود را گم نکردند؛ چیزی برخلاف انتظار نیافتند و با همان عزم پولادین، راه خود را تعقیب کردند. . . .
یحیی بن ام طویل به مسجد مدینه داخل می شد، در میان جمع مسلمانان و معتقدان به امام می ایستاد و خطاب به شیعیان مدعی، سخنی را که ابراهیم بت شکن به بت پرستانِ زمان خود می گفت: تکرار می کرد: «ما از شما و از آنچه به جای خدا عبادت می کنید، بیزاریم. ما به شما کافر شدیم. میان ما و شما خشم و کین و دشمنی وجود دارد، تا آن زمان که منحصراً به عبودیت خدا در آیید».(3)
این سخنی است که قرآن از قول ابراهیم و گرویدگان به او در رویارویی با معارضان زمان نقل می کند. این همان قاطعیت ایدئولوژیک و جبهه گیری پیروان و وابستگان به یک متکتب دگرگون ساز است در برابر کسانی که به خاطر دلبستگی ها و پایبندی شان به آرزوهای پست و حقیر مادی، پیام نبی را نمی پذیرند و با آن به معارضه بر می خیزند؛ و این همان چیزی است که با اولین گام های دعوت هر یک از انبیا پیش می آمد. انبیا با اولین شعارهای مکتب خود، آن وحدت و یکپارچگی گمراهانه ای را که در میان مردم زمانشان از پیش بوده، بر هم می زدند. از میان کاروان بد عاقبتی که در زیر پرچم پیشوایان مردمی خوار، به سوی دره ی تباهی و نابودی راه می سپرد، عده ای را بیرون می کشیدند؛ لااقل گروهی را از این سرنوشت تلخ نجات می دادند. . . و میان جبهه ی واحد و یکپارچه ی باطل زمان، اختلاف می افکندند. بر سر آدمیانی که همچون گوسفندانی بی خبر و سر به راه در حرکت بودند، نهیب می زدند؛ غریو برمی آرودند؛ آنان را هشیار می ساختند؛ جلوی سیل بنیان کن گمراهی را می گرفتند؛ و البته گروه هایی هم از زیر دست نبی رد می شدند؛ از راهی که او بدان می خواند، منحرف می گشتند و در پرتگاه سقوط معنوی و مادی در می غلتیدند.
پس انبیا با حضور خود، با دعوت خود و با شروع مبارزه ی خود، یک صف بندی و جبهه بندی ناگزیر به وجود می آورند؛ میان آنان که به سابقه ی حسن حق پذیری یا موضع طبقاتی و اجتماعی به او و مکتب و راه او گرویده اند، و آنان که به خاطر دنباله روی از هوس ها و دلبندی به آرزوهای حقیر و قناعت به ماحضر ذلت بار زندگی، از او روی برتافته یا در برابر او ایستاده اند. و این همان صف بندی ناگزیر است که امیرالمؤمنین بدین گونه آن را بیان می کند: «من لم یکن معنا کان علینا»؛(4) هر که با ما نیست، بر ماست. یعنی در این میدان، حد وسط و منطقه ای امن و سلامت وجود ندارد. . . . هر که از صف توحید جدا شد- ولو به خیال خود در وسط بماند-ملحق به جبهه طاغوت است. بی طرفی در این جا واژه ای بی معناست. و این همان نهیبی است که یحیی بن ام طویل - یار و محرم اسرار و شیعه ی واقعی امام سجاد - برسر شیعیان اسمی زمان خود می زند که به نام تشیع و ولایت دل خوش کرده، در لاک خودخواهی و سودجویی نقد و نزدیک خود فرورفته و همه ی آرمان های تشیع و ولایت ولی الله را فراموش کرده بودند: «ما به شما کافر و از شما بیزاریم، و میان ما و شما خشم و کینه برقرار است».
آن روز که ولایت واقعی - یعنی گره خوردگی و جوشیدگی شیعه با امام- جای ادعاهای پوچ را بگیرد و شیعه از لحاظ فکر و عمل و روحیه با امام خود اتصالی جدایی ناپذیر بیابد؛ به طوری که با شمشیر هم توانند از یکدیگر جداشان کنند، یحیی بن ام طویل نیز همچون بخشی از پیکر تشیع با آنان و از آنان خواهد بود. و این دشمنی و جدایی، به برادری و خویشاوندی بدل خواهد شد. و چنین نیز شد؛ براثرکوشش و مجاهدت مستمر امام و یاران معدودش -که نمونه ای از آنان را درباره ی یحیی بن ام طویل می بینیم (5) -عناصر صالح و لایق و کسانی که قابلیت آن رسالت دشوار را داشتند، به تدریج به امام و جمع کوچک شیعه پیوستند، که از امام صادق در حدیث یاد شده نقل می کند: «ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا»؛ سپس مردم دیگری به آنان پیوستند و جمع شیعه انبوه گشت. بدین ترتیب کار امام سجاد آغاز شد و - چنان که اشاره کردیم- همین شیوه ی عمل و برخی از موضع گیری های دیگر امام که به بخشی از آن ها اشاره ی کوتاهی خواهیم کرد، به بهای جان او و بعضی از نزدیکترین یارانش تمام شد. البته من در زندگی امام چهارم، نشانی از تعرض صریح به دستگاه های قدرت و حکومت نمی بینم. شیوه ی مدبرانه ی کار نیز همین را ایجاب می کرده است.
اگر آن گفتگوهای تند و سرشار از طعن و ادعای استحقاق خلافت و حکومت - که نمونه هایی از آن را در حالات امام موسی بن جعفر و برخی دیگر از ائمه علیهم السلام با خلفای زمان مشاهده می کنیم - میان امام سجاد و عبدالملک بن مروان، مقتدرترین خلیفه ی اموی، رد و بدل می شد، بدون تردید امام پیش از آن که موفق به انجام رسالت خاص خود شود، به شهادت می رسید و تشکیلات تازه سامان خود را معوق می گذارد؛ و این از یک رهبر مسلکی و الهی که جز به پیشبرد مکتب و فکر خود نمی اندیشد و مطلق شتابی برای دست یافتن به حکومت شخصی ندارد، به هیچ وجه منطقی و پذیرفته نبود.
در موارد نادری، موضع حقیقی امام در برابر قدرت مسلط زمان احساس می شود؛ لیکن نه آن چنان که امام را آشکارا رویاروی وی قرار دهد؛ بلکه فقط به آن اندازه که تاریخ را و نیز تاحدودی جوّ نزدیک به خود را در جریان عمل و حرکت خود بگذارد.
از جمله ی این نمونه ها، نامه ی نکوهش بار و بی نهایت تکان دهنده ی است که امام برای یکی از رجال دینی وابسته به دستگاه بنی امیه به نام «محمد بن شهاب زهری» می نویسد؛ که در واقع باید گفت امام این نامه را برای تاریخ و نسل های پس از خود می نویسد، نه برای محمد بن شهاب؛ زیرا محمد کسی نبود که پس از آن همه وابستگی، از سفره ی چرب و نرم و از نفوذ و اقتدار و نام و نشانی که به برکت آن دستگاه به دست آورده بود، صرف نظر کند؛ و دیدیم که صرف نظر نکرد؛ در سراسر عمر خود برای آنان و با آنان بود؛ حتّی برای آن کتاب هم نوشت (6) و در جهت مصالح آنان حدیث هم نقل و یا جعل کرد.(7) پس این نامه، سندی است از امام سجاد، که وضع زمان و وضع خود را در برابر اوضاع زمانه تشریح می کند. متن این نامه در کتاب شریف «تحف العقول» نقل شده و می تواند مورد مراجعه قرار گیرد.
نمونه ی دیگر، پاسخی است که به نامه ی عبدالملک می دهد. در این نامه، عبدالملک آن حضرت را بر ازدواج با کنیزک آزادشده اش شماتت کرده بود و بدین وسیله خواسته بود هم به حضرت بفهماند که از همه کار او- و حتّی از امور داخلی و شخصی او-باخبر است، و هم خویشاوندی خود را به یاد وی آورد و چنان که شیوه ی امثال اوست، در مواردی از طریق استمالت با او کنار آید. امام در پاسخ او ضمن یادآوری نظر اسلام در این باره که مسلمانی و ایمان به خدا همه ی امتیازات دیگر را از میان برمی دارد، با طنزی پنهان، او را به گذشته ی جاهلی پدرانش، و شاید به وضع جاهلی اکنون خودش، سرزنش می فرماید: «فلا لؤم علی امرء مسلم انّما الوم لؤم الجاهلیّة»؛ فرد مسلمان، هیچ پستی و خواری ندارد؛ پستی فقط در فرومایگی جاهلیت است و بس. وقتی نامه به خلیفه ی اموی رسید، پسرش سلیمان- که او نیز همچون پدر، طنز و سرزنش امام را در این گفتارش حس کرده بود- گفت: عجب تفاخری بر تو کرده است ای امیرالمؤمنین! و خلیفه که از فرزند سبکسر خود عاقل تر و به عواقب درگیری با امام شیعیان واقف تر بود، گفت: چنین مگو پسرم! این زبان بنی هاشم است که راه می شکافد. . . .(8)
نمونه دیگر، پاسخی است که به تقاضای عبدالملک بن مروان می دهد. عبدالملک شنیده بود که شمشیر پیامبر در اختیار امام است. کسی را نزد آن حضرت فرستاد و تقاضا کرد شمشیر را به او هبه کند. و ضمناً یادآور شد که امام هرگونه امری و کاری با او داشته باشد، در انجامش حاضر است. امام جواب عبدالملک را دارد. خلیفه نامه ای به حضرت نوشت و وی را تهدید کرد که سهمیه ی بیت المال او را قطع خواهد کرد. امام در پاسخ به او نوشت: اما بعد. خداوند عهده دار شده است که بندگان متقی را از آنچه ناخوشایندشان است، نجات بخشد و از ان جا که گمان ندارند، روزی دهد. . . و در قران فرموده است: همانا خدا دوست نمی دارد هیچ خیانتگر ناسپاس را. . . . اکنون بنگر که کدام از ما دو نفر با ین آیه منطبق تریم.(9)

فعالیت آرام و زیر پرده ی امام سجاد علیه السلام

از این نمونه ها که بگذریم، در مجموع، دوران زندگی امام سجاد علیه السلام با فعالیتی آرام و زیر پرده و در جهت سازندگی افراد صالح و قوام بخشیدن به طرز فکر شیعی در ذهن پیروان و مبارزه با تحریف ها همراه بود. در واقع، گام نخستین در راه آرمان تشیع - یعنی تحقق دادن به نام اسلام و ایجاد حکومت علوی - به وسیله ی آن حضرت برداشته شده است و البته چنان که اشاره شد، این روش به ظاهر مسالمت آمیز، به هیچ وجه موجب آن نشد که امام خود و یارانش همیشه از آسیب قهر و کین دستگاه قدرت بنی امیه در امان بمانند.
از یارانش چندین نفر به وضعی فجیع کشته و عده ای آوراه و دور از شهر و دیار و اسیر زندان ها شدند و خود آن حضرت حداقل یک مرتبه با وضعی تأثر انگیز و در حالی که به غل و زنجیر بسته شده بود و با پاساران بسیار حفاظت می شد، از مدینه به شام برده شد و بارها و بارها مورد تعرض و آزار و شکنجه ی مخالفان قرار گرفت و عاقبت نیز در سال 95هجری به وسیله ی ولید بن عبدالملک- خلیفه ی اموی مسموم شد و به شهادت رسید.(10) درود بی پایان خدا و سپاس جاودانه ی انسان ها بر او باد.

پی‌نوشت‌ها:

1- بحار الانوار، ج 46، ص 144. در روایت دیگری، نام جابر بن عبدالله انصاری نیز بر این سه نفر افزوده شده است. و باز در روایت دیگری به جای جابربن عبدالله، سعید بن مسیب مخزومی، و به جای جیبر بن معطم، حکیم بن جیبر نام آورده شده است (بحار، ج 46، ص 44). و باز در روایت دیگری، بر این همه، نام سعید بن جبیر افزوده و به جای جبیر بن معطم، محمد بن جبیر بن معطم ذکر شده است (رجال کشی، چاپ مصطفوی، ص 115).
2- به نظر محقق شوشتری، عالم رجالی معاصر (قاموس الرجال، ج 9، ص 399) «جبیر بن معطم» این حدیث، تحریف شده ی «حکیم بن جبیر بن معطم»است».
3-ممتحنه: 4.
4- بشارة المصطفی، ص 26.
5-نمونه ی دیگری از روش یاران امام سجاد که باز درباره ی همین شیعی بزرگوار در حدیثی چنین آمده: یحیی بن ام طویل را دیدم که در کناسه (یکی از محله های شهر کوفه) ایستاده بود و با صدای بلند فریاد می زد: ای گروه دوستان خدا! ما بیزاریم از آنچه می شنوید. هرکس علی را لعنت کند، لعنت خدا بر او باد. ما بیزاریم از مروانیان و از آنچه به جای خدا می پرستند. آنگاه صدای خود را آهسته می کرد و گویا به عنوان دستوری به دوستان نزدیک می گفت: با آن کس که اولیای خدا را دشنام می دهد، منشینید. با آن کس که در راه ما شک دارد، کنار میایید. هر کس به پرستش از شما نیازمند بماند، به او خیانت کرده اید. آنگاه این آیه را می خواند: «انّا اعتدنا للظّالمین ناراً احاط بهم. . . »؛ ما برای ستمگران آتشی فراهم کرده ایم که لهیب و دود آن همچون خیمه ای آنان را فرا گرفته است (قاموس الرجال، ج 9، ص 399).
6-می پنداشتیم از زهری بسیار حدیث نقل کرده ایم تا آنگاه که ولید کشته شد. . . دفترها بود که از خزانه ی ولید بر چهارپا بار می شد و می گفتند اینها از دانش زهری است. (طبقات ابن سعد، ج 2، جزء 2، ص 135-136).
7- ر. ک: «اجوبة مسائل جار الله» سید شرف الدین عاملی، ص 59-60 و نیز «دراسات فی الکافی و الصحیح»، ص 261.
8-بحار الانوار، ج 46، ص 146-147به نقل از کافی، ج 5، ص 244.
9- بحار الانوار، ج 46، ص 95.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 3:37 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 


 

باز محرم رسید، این من و گریه‎هایم
رفع عطش می‎کند، فرات اشک‎هایم
باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده
کسی میان این دل، خیمه ماتم زده
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 


 

محرم ماه الفت با جنون است
چراغ کوچه هایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر
تلاطم می کند حنجر به حنجر
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 


 

باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست
از این همه عاشقی، دوباره‎ام مست مست
باز محرم رسید، شهر سیه‎پوش توست
دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 


 

در محرّم، مردمان خود را دگرگون می کنند
از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند
گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا
جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 


ارباب صدای قدمت می آید
هنگامه اوج ماتمت می آید
ما در تب داغ و غم تو می سوزیم
هفت روز دگر محرمت می آید
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 1:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام):

1ـ ابو بکر بن علی (که شهادت وی با شک و تردید ذکر شده است)
2ـ عمر بن علی
3ـ محمد الاصغر بن علی
4ـ عبد الله بن علی
5ـ عباس بن علی
6ـ محمد بن العباس بن علی
7ـ عبد الله بن العباس بن علی
8ـ عبد الله الاصغر
9ـ جعفر بن علی
10ـ عثمان بن علی
(فرزندان امام حسن):
11ـ قاسم بن حسن
12ـ ابو بکر بن حسن
13ـ عبد الله بن حسن
14ـ بشر بن حسن
(فرزندان امام حسین):
15ـ علی بن الحسین الاکبر
16ـ عبد الله الرضیع
17ـ ابراهیم بن الحسین (این نام را ابن شهر آشوب در کتاب خود آورده و تعداد دیگری نیز بدان اضافه کرده است) .

(فرزندان عبد الله بن جعفر):

18ـ محمد بن عبد الله بن جعفر
19ـ عون بن عبد الله بن جعفر
20ـ عبید الله بن عبد الله بن جعفر
(فرزندان عقیل بن ابی طالب):
21ـ مسلم بن عقیل
22ـ جعفر بن عقیل
23ـ جعفر بن محمد بن عقیل (نام وی را نیز ابن شهر آشوب ذکر کرده است) .
24ـ عبد الرحمن بن عقیل
25ـ عبد الله الاکبر بن عقیل
26ـ عبد الله بن مسلم بن عقیل
27ـ عون بن مسلم بن عقیل
28ـ محمد بن مسلم بن عقیل
29ـ محمد بن ابی سعید بن عقیل
30ـ احمد بن محمد الهاشمی (هر چند که در میان کتب تاریخی نامی از این شخص برده نشده و نه جزء فرزندان عباس و نه غیر او ذکری به میان نیامده اما وی را نیز ابن شهر آشوب آورده است).

یاران امام از غیر بنی هاشم که در واقعه کربلا به شهادت رسیده‏اند به ترتیب حروف الفبا

1ـ ابراهیم بن الحصین الاسدی
2ـ ابو الحتوف بن الحارث الانصاری
3ـ ابو عامر النهشلی
4ـ ادهم بن امیه العبدی
5ـ اسلم الترکی (آزاد شده حسین ع)
6ـ امیة بن سعد الطایی
7ـ أنس بن الحارث الکاهلی
8ـ أنیس بن معقل الاصبحی
9ـ بریر بن خضیر الهمدانی
10ـ بشر بن عبد الله الحضرمی
11ـ بکر بن حی التیمی
12ـ جابر بن الحجاج التیمی
13ـ جبلة بن علی الشیبانی
14ـ جنادة بن الحارث السلمانی
15ـ جنادة بن کعب الانصاری
16ـ جندب بن حجیر الخولانی
17ـ جون (آزاد شده ابی ذر)
18ـ جوین بن مالک التمیمی
19ـ الحارث بن امرئ القیس الکندی
20ـ الحارث بن نبهان (آزاد شده حمزه)
21ـ الحباب بن الحارث
22ـ الحباب بن عامر الشعبی
23ـ حبشی بن قاسم النهمی
24ـ حبیب بن مظهر الاسدی
25ـ الحجاج بن بدر السعدی
26ـ الحجاج بن مسروق الجعفی
27ـ الحر بن یزید الریاحی
28ـ الحلاس بن عمرو الراسبی
29ـ حنظلة بن اسعد اشبامی
30ـ حنظلة بن عمرو الشیبانی
31ـ رافع (آزاد شده مسلم الازدی)
32ـ زاهر بن عمرو الکندی (آزاد شده عمرو بن حمق)
33ـ زهیر بن لبشر الخثعمی
34ـ زهیر بن سلیم الازدی
35ـ زهیر بن القین البجلی
36ـ زیاد بن عریب الصائدی
37ـ سالم (آزاد شده بنی المدینه الکلبی)
38ـ سالم (آزاد شده عامر عبدی)
39ـ سعد بن الحارث الانصاری
40ـ سعد (آزاد شده علی بن ابی طالب ع)
41ـ سعد (آزاد شده عمرو بن خالد صیداوی)
42ـ سعید بن عبد الله الحنفی
43ـ سلمان بن مضارب البجلی
44ـ سلیمان (آزاد شده حسین ع)
45ـ سوار بن منعم النهمی
46ـ سوید بن عمرو بن ابی المطاع
47ـ سیف بن الحارث بن سریع الجابری
48ـ سیف بن مالک العبدی
49ـ شبیب (آزاد شده حارث جابری)
50ـ شوذب (آزاد شده بنی شاکر)
51ـ الضرغامة بن مالک
52ـ عائذ بن مجمع العائذی
53ـ عالبس بن ابی شبیب الشاکری
54ـ عامر بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشامة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن قطرة بن طی
55ـ عامر بن مسلم العبدی
56ـ عباد بن المهاجر الجهنی
57ـ عبد الأعلی بن یزید الکلبی
58ـ عبد الرحمن الارحبی
59ـ عبد الرحمن بن عبد ربه الانصاری
60ـ عبد الرحمن بن عروة الغفاری
61ـ عبد الرحمن بن مسعود التیمی
62ـ عبد الله بن ابی بکر (چنان که جاحظ در کتاب الحیوان آورده وی از کسانی است که در واقعه کربلا به شهادت رسیده است)
63ـ عهد الله بن بشر الخثعمی
64ـ عبد الله بن عروة الغفاری
65ـ عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبی
66ـ عبد الله بن یزید العبدی
67ـ عبید الله بن یزید العبدی
68ـ عقبة بن سمعان
69ـ عقبة بن الصلت الجهنی
70ـ عمارة بن صلخب الازدی
71ـ عمران بن کعب بن حارثة الاشجعی
72ـ عمار بن حسان الطائی
73ـ عمار بن سلامة الدالانی
74ـ عمرو بن عبد الله الجندعی
75ـ عمرو بن خالد الازدی
76ـ عمرو بن خالد الصیداوی
77ـ عمرو بن قرظة الانصاری
78ـ عمرو بن مطاع الجعفی
79ـ عمرو بن جنادة الانصاری
80ـ عمرو بن ضبیعة الضبعی
81ـ عمرو بن کعب ابو ثمامة الصائدی
82ـ قارب (آزاد شده حسین ع)
83ـ قاسط بن زهیر التغلبی
84ـ القاسم بن حبیب الازدی
85ـ کردوس التغلبی
86ـ کنانة بن عتیق التغلبی
87ـ مالک بن ذودان
88ـ مالک بن عبد الله بن سریع الجابری
89ـ مجمع الجهنی
90ـ مجمع بن عبید الله العائذی
91ـ محمد بن بشیر الحضرمی
92ـ مسعود بن الحجاج التیمی
93ـ مسلم بن عوسجه الاسدی
94ـ مسلم بن کثیر الازدی
95ـ مقسط بن زهیر التغلبی
96ـ منجح (آزاد شده امام حسن ع)
97ـ الموقع بن ثمامة الاسدی
98ـ نافع بن هلال الجملی
99ـ نصر (آزاد شده علی ع)
100ـ النعمان بن عمرو الراسبی
101ـ نعیم بن عجلان الانصاری
102ـ واضح الرومی (آزاد شده حارث سلمانی)
103ـ وهب بن حباب الکلبی
104ـ یزید بن ثبیط العبدی
105ـ یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی
106ـ یزید بن مغفل الجعفی
چنانچه سی تن از بنی هاشم را به این تعداد که ذکر شد اضافه کنیم.تعداد شهدای کربلا به 136 نفر می‏رسد و چون قیس بن مسهر صیداوی و عبد الله بن بقطر و هانی بن عروة را نیز جزء آنها قرار دهیم تعداد آنها به 139 نفر خواهد رسید.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:59 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چکیده: بانو حضرت زینب(سلام الله علیها) را باید در فصاحت، بلاغت، زهد، عقل، دانش، صبرو... پس از مادرش زهرا(علیها السلام) سرآمد زنان دانست. اشتهار اوبه نقش آفرنی در کربلا و در کاروان اسراء و تأثیر حضورش در مغلوبه کردن آثار جنگ طف، م.جب غفلت از دیگر ابعاد شخصیّتی وی شده است و صبر و شکیبایی بی نظیری که وی در ماجرای کربلا از خود به ثبت و ظهور رسانید، جمیع صفات حمیدة وی را تحت السعاع قرار داده است. این مقاله قصد داردابا نظر به جایگاه علمی و مقام روایی این بانو، به بررسی این بعد پرداخته، بخشی از احادیث مروی از این بانوی محدّثه را معرفی کند.

مقدمه

با هلالاً لم استتم کمالا
هنگامی که به صفحات تاریخ می نگریم، در می یابیم که حضور مردان در تاریخ، بسیار بیشتر از زنان است. بسیارند بانوان بزرگ، ادیب، فاضل و خردمند که درلابه لای صفحات تاریک تاریخ، به دست فراموشی سپرده شده اند؛به طوری که تاریخ یا از احوال و آثار زندگی آنان بی اطلاع است یا به طور مقطعی و درشرایط خاص، مورد توجه قرار گرفته و سپس فراموش شده اند. شاید بتوان گفت که در بسیاری از موارد، برخی حقایق در مورد آنها به تحریف کشیده شده است .
این بی مهری به بانوان فاضل در عرصة تاریخ اسلام نیز به چشم می خورد. با تورّقی در میان صفحات کتب تاریخی مربوط به آن عصر می بینیم اکثر مورّخین مسلمان به تفصیل، به بررسی و بحث احوال همسران پیامبر، اهتمام کرده و به شرح و بسط زندگی آنان پرداخته اند، متأسفانه از شرح حال برخی از زنان صحابه و دختران و زنان خاندان رسالت، اخبار زیاد و موثقّی در دست نیست. قطعاً دلایل زیادی در این خصوص وجود دارد؛ اما از میان آنها به دو نکته می توان اشاره کرد:
1) از بین رفتن کتب و منابع تاریخی حاوی آثار و شرح حال بزرگان.
2) وجود حیا و عفّت که پیوسته، مانع از حضور در میان مردان، جز به ضرورت، شده است.
در هر حال، این دلایل و عوامل دیگر مارا از دستیابی به تاریخ این بانوان بزرگ محروم کرده است.
حضرت زینب(سلام الله علیها) دختر ارشد امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فاطمة زهرا(علیها السلام) یکی از بانوانی است که اگر چه تاریخ درخشیدن بی نظیر او پس از کشته شدن برادرش در کربلا نتوانسته مخدوش یا گم کند، امّا از شرح حال این بانوی فاضلة فرزانه پیش از این واقعه و پس از آن، اخبار موثّق و زیادی در دست نیست. مورّخان حتّی در مورد محلّ دفن وی نیز همچون مادر بزرگوارشان، اختلاف نظر دارند.
تنها در همین برهة کوتاه می توان فضل و کمال وی را بررسی کرد؛ یعنی از آغازین لحظة قیام او بر تلّ زینبیّه تا بازگشت به موطن اصلی اش شهر مدینه. در همین زمان است که بلاغت، فصاحت، علم، فضل ،زهد و شجاعت بانو متجلّی شد. خطبه های کوفه و شام وی تنها نشان دهندة نقش او در احیای دین جدّش و تداوم نهضت برادرش نبود، بلکه در تبلور این خطبه ها فصاحت و بلاغت و علم او جاری شد.
او همچون مادرش زهرا(علیها السلام) و پدرش علی( علیه السلام) با تکیه بر قرآن و علوم نبوی، برای تداوم نهضت احیاسازی دین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در معیّت اممام علی بن الحسین(علیه السلام) به استدلال با حاکمان وقت و افشاسازی ماهیّت ضدّدینی حکومت اموی پرداختو پس از آنکه امور را به برادرزادة خود علی بن الحسین(علیه السلام) سپرد، همچون گذشته، در تاریخ ناپدید شد.
بی تردید، تاثیر شگرف حضور حضرت زینب(سلام الله علیها) در کربلا و کاروان اسراو نقش وی در مغلوبه کردن آثار جنگ طف، منظور نظر بسیاری به طور خاص و عام بوده و بررسی شده است. این مقاله قصد دارد تنها به گوشه ای از جایگاه علمی و مقام روایی حضرت زینب(سلام الله علیها) در شش بخش از منابع معتبر و معاصر شیعی و اهل سنّت بپردازد:
1) جایگاه علمی حضرت زینب(سلام الله علیها)؛
2) بانوی راوی ؛
3) حضرت زینب(سلام الله علیها) و اخبار عاشورا؛
4) کسانی که حضرت زینب(سلام الله علیها) از آنها روایت کرده است؛
5) آنان که از او روایت کرده اند؛
6) برخی از احادیث مروی از حضرت زینب(سلام الله علیها).
امید است این نوشته گامی، هر چند ناتوان، در جهت شناسایی عقیلة بنی هاشم باشد.

جایگاه علمی حضرت زینب(سلام الله علیها)

زینب، زینب پدر، دختر امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب(عبد مناف) بن عبدالمطّلب بن بنی هاشم قرشی، مادرش فاطمه زهرا(علیها السلام)، دخت گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. در زمان حیات پیامبر به دنیا آمد. کنیه هایش امّ کلثوم، امّ عبدالله و ام، الحسن است. برایش کنیه های مخصوصی همچون امّ المصائب، امّ الرزایا، امّ النوائب ذکر کرده اند.هاشمی ان در تاریخ او را «عقیله»ی خود معرفی می کنند و این لقب منحصراً به حضرت زینب(سلام الله علیها) تعلّق دارد.(ص:8، 91) لقب دیگری را نیز به وی اختصاص داده اند که بازگو کننده علم و فضل فراوان است:«لیبه».
نام مبارکش به وسیلة جبرئیل بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرضه شدو پیامبر فرمود: وصیّت می کنم حاضران و غادبان را که حرمت این دختر را پاس دارید؛ همانا وی به خدیجة کبری مانند است.
در خانة وحی، در دامان فاطمه(علیها السلام) و علی(علیه السلام) دوران عمر را سپری کرد تا آنکه پدر،بنا به صلاح امّت، در کوفه رحل اقامت گزید. آن گاه بود که کوفیان متوجّه مرواریدی در صدف بیت علی(علیه السلام) گشتند. زنهای کوفه توسط شوهرانشان، از امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواهش کردند اجازه فرمایند که آنان به حضور حضرت زینب(سلام الله علیها) شرفیاب شوندو از علم او بهره مند گردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) اذن فرمود و زنها می آمدند و تفسیر قرآن مجید را از حضرت زینب(سلام الله علیها) فرا می گرفتند.(ص:12، 82)
این اوّلین تجلّی دانش حضرت زینب(سلام الله علیها) در جامعة آن روز مسلمانان بود. اجازة امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دانش آموز مکتبش برای تفسیر قرآن به زنان کوفه، خود بالاترین سند برای بیان جایگاه والای علم این بانوست.
پس از آن بهترین، سند در بیان جایگاه رفیع علمی وی، کلام معصوم معاصر او، امام علی بن الحسین(علیه السلام) است. امام سجاد(علیه السلام) پس از خطبة عمّة بزرگوارش در شهر کوفه می فرماید:«...أنتِ بِحَمدِ الله عالِمهٌ غیرُ مُعَلَّمِهٍ وَ فَهِمَهٌ غَیرُ مُفَهَّمَهٍ. تو بحمدالله، عالم آموزگار ندیده و خردمند نیاموخته هستی!(ج:14 ص:2 ،301)
با تکیه بر این کلام مهصوم، بی تردید، می توان گفت حضرت زینب(سلام الله علیها) متعلّم به علوم اکتسابی نبوده، بلکه بدون واسطه، علم را دریافت کرده است و این عجیب نیست؛چرا که این خاندان خزان علم و معادن حکمت اند. (زیارت جامعه کبیره). شاید به دلیل همین ویژگی است که برخی معتقدند عقیلة بنی هاشم دارای علم منایا و بلایا بوده است.
نکتة دیگر در بیان مقام علمی حضرت زینب(سلام الله علیها) این است که به نظر می رسد، کلام او با یزید در مورد تعداد کشته شدگان سپاه کوفه تکیه بر مقام علمی وی دارد؛ آنجا که یزید گفت:« حسین با یارانش به کوفه آمد و مابه آنها تاختیم. آنها درحالی که به یکدیگر پناهنده شده بودند ماهمه را کشتیم.» حضرت زینب(سلام الله علیها) بی درنگ فرمود:« ای دروغگو! شمشیر برادرم خانه ای را در کوفه نگذاشت، مگر اینکه اهل آن گریان اند.»
با عنایت به اینکه غلوّ و زیاده گویی در کلام خاندان نبوّت جایی ندارد و دقّت به این موضوع که حضرت زینب(سلام الله علیها) تمامی خانه های کوفه را در سخنان خویش، بدون استثنا، عزادار شمشیر امام حسین بن علی (علیه السلام) دانسته و تذکّر این نکته که در آخرین وداع سیّد الشهدا(علیه السلام) با اهل بیت، آنان از جانب او مأمور به استقرار در خیام شدند و پس از کشته شدند از خیمه بیرون آمدند، می توان گفت این اطّلاع دقیق و آگاهی از حجم عظیم کشته شدگان سپاه کوفه، تکیه بر علم غیر طبیعی آن مخدّره دارد.
اما نکتة آخر اینکه در کتاب کمال الدین و تمام النعمه، درباب توقعیات، مرحوم شیخ صدوق(اعلی الله مقامه) حدیثی از حکیمه خاتون دختر امام جواد(علیه السلام) و عمّة بزرگوار امام عصر(عج) نقل می کند و ضمن آن یادآور می شود:« حسین(علیه السلام) خود را در ظاهر به خواهرش حضرت زینب (سلام الله علیها) سپرد؛ برای پنهان کردن امامت پسرش علی بن الحسین(علیه السلام) (ودرامان ماندن جان او).» (4:ج2 ص178) این را نیز دلیل دیگری برای تبیین جایگاه علم رفیع عقیلة بنی هاشم می توان شمرد؛ چرا که از سوی امام حسین بن علی(علیه السلام) محرم سرّ ولایت و پاسبان آن گشت
از علم وفضل این بانوی ارجمند هرچه گفته شود، قطره هی از درریاست.آن چنان که سیّد محسن امین، در اعیان الشیعه، در توصیف او می گوید:«جلالت شأن و مقامش، قوّة استدلال و برتری عقلش و ثبات و پایداریش را از خطبه هایش در کوفه، می توان ادراک کردو فصاحت زبان و بلاغت کلامش در خطبه های کوفه و شام و... چنان است که گویا از زبان پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) سخن می گوید.»(9 ج:7 ص:137)

بانوی راوی

گنجینة علوم و معارف رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خاندان پاکش مجموعه ای از احادیث و روایاتی است که از طریق راویان و محدّثین موثّق و متعدّد، به دست ما رسیده است. اینکه کدام حدیث از احادیث معتبر است یا اینکه آیا راویان آن موثّق بوده اند یا نه، علوم گسترده ای را همچون علم حدیث و علم رجال، به خود اختصاص داده که بحث دربارة آنها در این مجال کوتاه نمی گنجد. امّا آنچه ذکر آن خالی از لطف نیست، نقش مهم و ارزنده ایست که هر یک از محدّثین و راویان حدیث، در انتشار و انتقال علوم و اسرا معارف محمّدی(صلی الله علیه و آله) واستمرار دین مبین اسلام و مذهب ناب تشیّع جعفری ایفا کرده اند، به طوری که بدون تردید، می توان گفت اکثر احکامشرعیّة اسلام و علوم ومعارف شیعه مدیون آنها و احادیث نقل شده از آنهاست.
سلسلة راویانی که از پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله) و دخترگرامی(علیها السلام) و وصیّ بزرگوارش امیر المؤمنین (علیه السلام) و فرزندان معصومشان و همچنین بعضی از صحابه، همچون سلمان، مقداد، ابوذر و برخی از همسران پیغمبر، مانند امّ سلمه با واسطه های اندک یا بدون واسطه، حدیث یا احادیثی را روایت کرده اند، به لحاظ صحّت روایت و مستند بودن احادیثشان، بسیار مورد توجّه علما، فقها و دانشمندان قرار گرفته اند.
حضرت زینب(سلام الله علیها) یکی از راویان مورد وثوق شیعه است که بودن واسطه به بیت زهرا(علیها السلام) و علی(علیه السلام) متصل بوده است.«محدّثه» یکی از القابی است که برای بانو ذکر شده است و این خود به تنهایی، بیانگر نقش وی در نقل احادیث و روایات است. اگر چه از روایات منقول از وی اطّلاع زیادی در دست نیست، امّا همان روایات معدود باقی مانده از آن حضرت نشان دهندة مقام روایی وی است.
اکنون به گوشه ای از گواهی مورّخان، علما و محدّثان به مقام روایی حضرت زینب(سلام الله علیها) اشاره می کنیم.
1) ابن سعد در الطبقات الکبری، حضرت زینب(سلام الله علیها) را جزء راویانی ذکر می کند که از همسران پیامبر و دیگران(و آنها از پیامبر(صلی الله علیه و آله) حدیث نقل کرده اند.(6:ج8،ص461)
2) علّامه جعفر نقدی به نقل از عمادالمحدّثین آورده که او (حضرت زینب(سلام الله علیها)) از مادرش روایت می کرده است.. مرحوم طبرسی در اعلام الوری بر این قول تأکید می کند و می گوید:« او از مادرش فاطمه(علیها السلام) حدیث نقل می کرده است.
3) علّامه مامقانی اورا از محدّثان شمرده و دربارة آن علیا مخدّره نوشته است:صدوق او را در مشیخا نام برده.... و ابن اثیر در اسدالغابه او را از صحابه دانسته است.....و من می گویم:»
زَینَبُ، وَما زَینَبُ وَ ماادریک:َ ما زَینَبُ! هِیَ عِقیلَهُ بَنی هاشِمٍ وَ قَد حازَت مِنَ الصِّفاتِ الحَمیدَ]ِ مالم یَحزها بَعدَ أُمّها حتّی حقّ أن یقال هی الصدّیقه الصغری.
زینب! زینب کیست؟! توجه می دانی که زینب کیست ؟ اوعقیلة بنی هاشم است که در صفات ستوده، برترین است و کسی جز مادرش براوبرتری ندارد؛ تا جایی که اگر او را صدّیقة صغری بخوانیم، حق گفته ایم.
4) ابوالفرج اصفهانی، صاحب مقاطل الطالبیّین، در مورد آن حضرت از ابن عباس این گونه می نویسد:
«حدّثنا عقیلتنا: عقیلة ما برایمان روایت کرد.»(7:ص91)
5) ابن اثیر نام حضرت زینب(سلام الله علیها) رادر زمرة اصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) ذکر کرده و دربارة او می گوید:« کتنَت زَینَبُ امرَأهً عاقِلَه جَزلَه... و کلامها لیزید... مشهور مذکور فی التاریخ، و هو یدّل علی عقل و قوّه جنان: زینب زنی عاقل، خردمند و بامنطق قوی بود... وسخن اوبا یزید، مشهورو مذکور در تاریخ استو این سخنان دلیل بر عقل و قوّت قلب اوست.(5:ج5،ص300)
بااستناد به احادیث نقل شده از عقیلة بنی هاشم و سخن محدّثین و مورّخین بزرگ شیعه و سنّی در مقام روایی آن حضرت، می توان گفت، این بانوی بزرگ، جزء محدّثان بی واسطه از بیت وحی بوده است.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:57 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

دوش در عالم رویا به بهشتم بردن
وندر آن باغ بهشت دست ملک بسپردند
چه بهشتی همه در هاله ای از نور و سرور
طاقی از گل زده بودند تمامی همه حور
هر که دیدم به جنان مظهر زیبایی بود
ملکم داد نشان آنچه تماشایی بود
ملک گفت به هر جا طلبی لانه بگیر
تو محب حسینی ز جنان خانه بگیر
تا به من از ملک این گونه سخن گشت خطاب
همه ی باغ بهشت بر سر من گشت خراب
گفتم او را که منم تشنه می ناب کجاست
همه ارزانی تو خانه ی ارباب کجاست؟
عمر من در طلب دیدن دلدار گذشت
شب و روزم به هوای رخ ارباب گذشت
ببر آنجا که بهشت ازلی می باشد
ببر آنجا که حسین بن علی(ع) می باشد
بی حسینم به چه کار آیدم این باغ بهشت
ببر آنجا که نماند به دلم داغ بهشت
یا به دوزخ ببریدم که بسوزند بدنم
یا نشانم بدهید آن صنم بی کفنم


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:56 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

خطبه حضرت امام زین العابدین (ع) در کوفه
راوى خطبه، "حذیم بن شریک اسدى" مىگوید:
حضرت امام زین العابدین (ع) (از خیمه) به سوى مردم بیرون آمد و در حال ایستاده به آنان اشاره نمود که سکوت اختیار کنید، و آنان ساکت شدند. آنگاه ستایش و ثناى خدا را به جاى آورد و بر پیامبر اکرم (ص) درود فرستاد، سپس فرمود:
أَیُّهَا النّاسُ! مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی، وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی، فَأَنَا عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ المَذْبُوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَلَا تِراتٍ، أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَرِیمُهُ وَسُلِبَ نَعِیمُهُ، وَانْتُهِبَ مَالُهُ وَسُبِیَ عِیَالُهُ، أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرَاً، فَکَفَى بِذَلِکَ فَخْرَاً.
أَیُّهَا النّاسُ! نَاشَدْتُکُمْ بِاللهِ هِلْ تَعْلَمُونَ أَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إِلى أَبِی وَخَدَعْتُمُوهُ؟ وَأَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِکُم العَهْدَ والمِیثَاقَ وَالبَیْعَةَ ثُمَّ قَاتَلْتُمُوهُ وَخَذَلْتُمُوهُ؟ فَتَبّاً لَکُمْ مَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَسَوْأَةً لَرَأْیِکُمْ! بِأَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرُونَ إِلى رَسُولِ اللهِ (ص) إِذْ یَقُولُ لَکُمْ: «قَتَلْتُمْ عِتْرَتِی، وَانْتَهَکْتُمْ حُرْمَتِی، فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِی.»
قَالَ: فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ بِالبُکَاءِ وَیَدْعُو بَعْضُهُمْ بَعْضَاً: هَلَکْتُمْ وَمَا تَعْلَمُونَ. فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ (ع): رَحِمَ اللهُ امْرءاً قَبِلَ نَصِیحَتِی، وَحَفِظَ وَصِیَّتِی فِی اللهِ وَفِی رَسُولِهِ وَفِی أَهْلِ بَیْتِهِ، فَإِنَّ لَنَا فِی رَسُولِ اللهِ (ص) أُسْوَةً حَسَنَةً. فَقَالُوا: بِأَجْمَعِهِمْ:
نَحْنُ کُلُّنَا -یَابْنَ رَسُولِ اللهِ- سَامِعُونَ مُطِیعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِکَ، غَیْرُ زَاهِدِینَ فِیکَ، وَلَا رَاغِبِینَ عَنْکَ، فَمُرْنَا بِأَمْرِکَ، رَحِمَکَ اللهُ، فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِکَ، وَسِلْمٌ لِسِلْمِکَ، لَنَأْخُذَنَّ تِرَتَکَ وَتِرَتَنَا مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَظَلَمَنَا.
فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ (ع): هَیْهَاتَ! أَیُّهَا [أَیَّتُهَا] الغَدَرَةُ المَکَرَةُ! حِیلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِکُمْ، أَتُرِیدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَیَّ کَمَا أَتَیْتُمْ إِلى آبَائِی مِنْ قَبْلُ؟ کَلَّا وَرَبِّ الرَّاقِصَاتِ إِلى مِنَى، فَإِنَّ الجُرْحَ لَمَّا یَنْدَمِلْ! قُتِلَ أَبِی بِالأَمْسِ وَأَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ، فَلَمْ یَنْسَنِی ثَکْلُ رَسُولِ اللهِ (ص) وَثَکْلُ أَبِی وَبَنِی أَبِی وَجَدِّی، شُقَّ لَهَازِمِی، وَمَرَارَتُهُ بَیْنَ حَنَاجِرِی وَحَلْقِی، وَغُصَصُهُ تَجْرِی فِی فَرَاشِ صَدْرِی، وَمَسْأَلَتِی أَنْ لَا تَکُونُوا لَنَا وَلَا عَلَیْنَا.
ثُمَّ قَالَ (ع):
لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الحُسَیْنُ، وَشَیْخُهُ * قَدْ کَانَ خَیْرَاً مِنْ حُسَیْنٍ وَأَکْرَمَا
فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَةَ بِالَّذِی * أُصِیبَ حُسَیْنٌ، کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا
قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ، نَفْسِی فِدَاؤُهُ! * جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ [أَوْدَاهُ] نَارُ جَهَنَّمَا
اى مردم! هر کس مرا مىشناسد که مىشناسد، هر کس مرا نمىشناسد بداند که من على فرزند حسینم، همان کسى که در کنار رود "فرات" نه براى انتقام و خون خواهى (بلکه به ناحق) سر بریدند، من فرزند کسى هستم که حریم او را هتک کردند، و اموالش را ربودند و دارایىاش را غارت کردند و خانواده او را اسیر گرفتند. و همین افتخار براى ما بس! اى مردم، شما را به خدا سوگند مىدهم آیا جز این است که شما به پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید؟ و با او عهد و پیمان و بیعت بستید و سپس با او جنگیدید و او را یارى نکردید؟ پس نابود باد آن چه پیش فرستادید! و چه زشت است رأى و نظر شما! با کدام چشم به رسول خدا (ص) خواهید نگریست، آن هنگام که به شما خواهد گفت: «اهل بیت مرا کشتید و حریمم را هتک نمودید، پس شما جزو امّت من نیستید.»
راوى مىگوید: در این هنگام صداى گریه مردم بلند شد و یکدیگر را نفرین مىکردند و مىگفتند: ندانسته به هلاکت و گمراهى مبتلا شدید. آن گاه حضرت على بن حسین (ع) فرمود: «رحمت خداوند بر کسى که نصیحت مرا بپذیرد و سفارشم را در (راه خشنودى) خدا و رسول خدا و اهل بیت او حفظ کند؛ زیرا رسول خدا (ص) الگوى نیکو براى ما است.» همگى گفتند: «اى فرزند رسول خدا! ما همه گوش (به فرمان) و مطیع توایم، و پیمان خود با تو را حفظ مىکنیم، و از تو روى برنگردانده و دست نمىکشیم، پس فرمان بده، خداوند رحمتت کند! که ما با هر کس که با تو سر ستیز داشته باشد، سر ستیز داریم، و با هر کس که با تو آشتى کند، آشتى مىکنیم. ما قطعاً انتقام خون تو و خود را از کسانى که به تو و ما ستم کردند، خواهیم گرفت.» حضرت على بن حسین (ع) در پاسخ فرمود: «اى پیمان شکنان مکّار، میان شما و خواهش هاى شما حایلى قرار گرفته است (که نمىگذارد شما به پیمان خود با من عمل کنید). آیا مىخواهید همان گونه که پیش از این با پدرانم رفتار نمودید، با من رفتار کنید؟ هرگز، سوگند به پروردگار شترانى که با شتاب به سوى "منى" در حرکتند، که زخم (ما) هنوز بهبود نیافته است. همین دیروز بود که پدرم و اهل بیت او کشته شدند، هنوز غم فقدان رسول خدا (ص) و فقدان پدر و برادرانم و فرزندان جدّم از یادم نرفته است، و گلویم براى آن شکافته است و تلخى آن را در گلوگاه و نایم احساس مىکنم، و غصه‏هاى حاصل از آن در استخوان سینه‏ام روان است. تنها درخواست من از شما این است که نه به نفع ما باشید و نه علیه ما.»
سپس این اشعار را سرود: جاى شگفت نیست که امام حسین (ع) را کشتند، زیرا پدر او قطعاً بهتر و گرامىتر از او بود. پس اى اهل کوفه، به مصیبتى که بر سر امام حسین (ع) آمده، شادمان نباشید که مصیبت شهادت پدر بزرگوارش بزرگتر از آن بود. جانم به فداى کسى که در کنار نهر (فرات) کشته شد! سزاى کسى که او را کشت، آتش جهنّم است.

«خطبه ‏هاى امام سجّاد (ع) / خطبه امام در شام»

خطبه امام زین العابدین (ع) در شام
در زمان اقامت اُسراى کربلا در "شام" روزى حضرت سجّاد (ع) از یزید خواست که خطبه نماز جمعه را خود ایراد کند و یزید موافقت کرد؛ ولى وقتى روز جمعه فرا رسید، یزید به شخص دیگرى دستور داد که به منبر برود و هر چه به زبانش مىآید در بدى امیر مؤمنان و امام حسین (ع) و خوبى ابوبکر و عمر بگوید. پس از آنکه وى به منبر رفت و در این باره به ایراد سخن پرداخت، امام زین العابدین (ع) از یزید خواست که اجازه بدهد او نیز به منبر برود و یزید با وجود پشیمانى از وعده‏اى که به امام (ع) داده بود، پس از میانجیگرى پسرش "معاویه بن یزید بن معاویه" مجبور به پذیرش شد و امام (ع) به منبر رفت و فرمود:
الحَمْدُ للهِ الَّذِی لَا بِدَایَةَ لَهُ، وَالدَّائِمِ الَّذِی لَا نَفَاذَ لَهُ، وَالأَوَّلِ الَّذِی لَا أَوَّلَ لِأَوَّلِیَّتِهِ، وَالآخِرِ الَّذِی لَا آخِرَ لِآخِرِیَّتِهِ، وِالبَاقِی بَعْدَ فَنَاءِ الخَلْقِ. قَدَّرَ اللَّیَالِیَ وَالأَیَّامَ، وَقَسَّمَ فِیمَا بَیْنَهُمُ الأَقْسَامَ، فَتَبَارَکَ اللهُ المَلِکُ العَلَّامُ.
وَسَاقَ (ع) الخُطْبَةَ إِلى أَنْ قَالَ: إِنَّ اللهَ تَعَالَى أَعْطَانَا العِلْمَ والحِلْمَ والشَّجَاعَةَ وَالسَّخَاوَةَ وَالمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ المُؤْمِنِینَ، وَمِنَّا رَسُولُ اللهِ وَوَصِیُّهُ وَسَیِّدُ الشُّهَدَاءِ وَجَعْفَرٌ الطَّیَّارُ فِی الجَنَّةِ، وَسِبْطَا هَذِهِ الأُمَّةِ، وَالمَهْدِیُّ الَّذِی یَقْتُلُ الدَّجَّالَ.
أَیُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی، وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِحَسَبِی وَنَسَبِی:
أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَمِنَى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَصَفَا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدَى، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَسَعَى، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَأَتَى، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ إِلى المَسْجِدِ الأَقْصَى، أَنَا ابْنُ مَنْ بُلِّغَ بِهِ إِلى سِدْرَةِ المُنْتَهَى، أَنَا ابْنُ مَنْ «دَنَا فَتَدَلَّى، فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَیْهِ الجَلِیلُ مَا أَوْحَى.
أَنَا ابْنُ الحُسَیْنِ القَتِیلِ بِکَرْبَلَا، أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ المُرْتَضَى، أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ المُصْطَفَى، أَنَا ابْنُ خَدِیجَةَ الکُبْرَى، أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، أَنَا ابْنُ سِدْرَةِ المُنْتَهَى، أَنَا ابْنُ شَجَرَةِ طُوبَى، أَنَا ابْنُ المُرَمَّلِ بِالدِّمَاءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَکَى عَلَیْهِ الجِنُّ فِی الظَّمَا، أَنَا ابْنُ مَنْ نَاحَ عَلَیْهِ الطُّیُورُ فِی الهَوَا.
فَلَمَّا بَلَغَ کَلَامُهُ (ع) إِلى هَذَا المَوْضِعِ، ضَجَّ النَّاسُ بِالبُکَاءِ وَالنَّحِیبِ، وَخَشِیَ یَزِیدُ -لَعَنَهُ اللهُ- أَنْ یَکُونَ فِتْنَةٌ، فَأَمَرَ المُؤَذِّنُ أَنْ یُؤَذِّنَ لِلصَّلَاةِ، فَقَامَ المُؤَذِّنُ وَقَالَ: «اللهُ أَکْبَرُ، اللهُ أَکْبَرُ». قَالَ الإِمَامُ (ع): نَعَمْ، اللهُ أَکْبَرُ وَأَعْلَى وَأَجَلُّ وَأَکْرَمُ مِمَّا أَخَافُ وَأَحْذَرُ.
فَلَمَّا قَالَ: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ». قَالَ (ع): نَعَمْ، أَشْهَدُ مَعَ کُلِّ شَاهِدٍ، وَأَحْتَمِلُ عَلَى کُلِّ جَاحِدٍ، أَنْ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ وَلَا رَبَّ سِوَاهُ.
فَلَمَّا قَالَ: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدَاً رَسُولُ اللهِ». أَخَذَ (ع) عِمَامَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ وَقَالَ لِلْمُؤَذِّنِ:
أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ هَذَا أَنْ تَسْکُتَ سَاعَةً، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى یَزِیدَ وَقَالَ: یَا یَزیِدُ، هَذَا الرَّسُولُ العَزِیزُ الکَرِیمُ جَدِّی أَمْ جَدُّکَ؟ فَإِنْ قُلْتَ إِنَّهُ جَدُّکَ، یَعْلَمُ العَالِمُونَ أَنَّکَ کَاذِبٌ، وَإِنْ قُلْتَ إِنَّهُ جَدِّی، فَلِمَ قَتَلْتَ أَبِی ظُلْمَاً، وَانْتَهَبْتَ مَالَهُ وَسَبَیْتَ نِسَاءَهُ؟
فَقَالَ (ع) هَذَا وَأَهْوَى إِلى ثَوْبِهِ فَشَقَّهُ، ثُمَّ بَکَى وَقَالَ: وَاللهِ لَوْ کَانَ فِی الدُّنْیَا مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ اللهِ، فَلَیْسَ غَیْرِی. فَلِمَ قَتَلَ هَذَا الرَّجُلُ أَبِی ظُلْمَاً وَسَبَانَا کَمَا تُسْبَى الرُّومُ؟
ثُمَّ قَالَ: یَا یَزِیدُ، فَعَلْتَ هَذَا ثُمَّ تَقُولُ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، وَتَسْتَقْبِلُ القِبْلَةَ، فَوَیْلٌ لَکَ مِنْ یَوْمِ القِیَامَةِ حَیْثُ کَانَ خَصْمُکَ جَدِّی وَأَبِی!
فَصَاحَ یَزِیدُ بِالمُؤَذِّنِ أَنْ یُقِیمَ الصَّلَاةَ فَوَقَعَ بَیْنَ النَّاسِ دَمْدَمَةٌ وَزَمْزَمَةٌ عَظِیمَةٌ، فَبَعْضٌ صَلَّى وَبَعْضُهُمْ لَمْ یُصَلِّ حَتَّى تَفَرَّقُوا.
ستایش خدا را که آغازى براى او نیست، جاودانه‏اى که هرگز نابود نمىگردد، و اوّلى که نقطه آغازى براى اولیّت او، و آخرى که نقطه پایانى براى او وجود ندارد، و بعد از نابودى مخلوقات پاینده است.شبها و روزها را مقدّر نمود، و سهم روزى خلق را میان آنها تقسیم کرد. پس برتر (یا: پر خیر) باد خداوند که فرمانرواى (همه موجودات) و بسیار دانا است.
و خطبه را ادامه داد تا اینکه فرمود: خداوند متعال دانش، بردبارى، دلیرى، بخشندگى، دوستى در دل مؤمنان را به ما عطا کرده است، و رسول خدا و جانشین او، و سرور شهیدان، و جعفر طیّار که در بهشت در پرواز است، و دو سبط این امّت (دو نوه پیامبر اکرم (ص) امام حسن و امام حسین (ع)) و مهدى که "دجّال" را مىکشد، از ما است. اى مردم هر کس مرا مىشناسد که مىشناسد، هر کس نمىشناسد من با ذکر حَسَب و نَسَب خود، خود را معرّفى مىکنم: من فرزند مکّه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسى هستم که رکن (حجر الاسود) را با اطراف عباى خود برداشت، من فرزند کسى هستم که بهتر از همه بالاپوش و زیرپوش (لباس مخصوص حج) را به تن کرد، من فرزند بهترین طواف و سعى کنندگان، من فرزند بهترین حج و (مناسک) به جا آورندگان هستم.
من فرزند کسى هستم که شبانه به سوى مسجد اقصى (به معراج) برده شد، من فرزند کسى هستم که او را به سدرة المنتهى بردند، من فرزند کسى هستم که نزدیک حضرت حق گردید و نزدیکتر شد تا اینکه فاصله‏اش به طول دو کمان یا نزدیکتر شد، من فرزند کسى هستم که خداوند بزرگ آنچه را که باید به او وحى نمود. من فرزند حسین کشته شده در کربلایم، من فرزند على مرتضایم، من فرزند محمّد مصطفایم، من فرزند خدیجه کبرایم، من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند سدرة المنتهایم، من فرزند درخت طوبى هستم، من فرزند کسى هستم که به خون خود غلطید، من فرزند کسى هستم که (حتّى) جنّیان و پریان در تاریکى بر او گریستند، من فرزند کسى هستم که پرندگان در آسمان بر او نوحه سرایى کردند.
هنگامى که سخن حضرت به اینجا رسید، مردم با گریستن و ناله ضجّه سر دادند، و یزید -لعنت خداوند بر او- ترسید که آشوبى به پا شود، لذا به مؤذّن دستور داد که براى نماز اذان بگوید. مؤذن ایستاد و گفت: "أللهُ أکْبَر، أللهُ أکْبَر" این جا بود که زین العابدین (ع) فرمود:" آرى، خداوند بزرگتر، برتر، و والاتر و گرامىتر است از آنچه از آن بیم و هراس دارم و مىپرهیزم."
وقتى مؤذّن گفت: "أشْهَدُ أنْ لَا إِلهَ إِلّا الله" امام (ع) فرمود: "آرى، با هر گواهى دهنده گواهى مىدهم و از طرف هر انکار کننده مىگویم که معبود و پروردگارى جز او وجود ندارد." هنگامى که مؤذّن گفت: "أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله" امام (ع) عمامه خود را از سر برداشت و به مؤذن فرمود: "به حق این محمد (که اسم او را بردى) از تو مىخواهم که یک لحظه سکوت اختیار کنى. سپس رو به یزید نمود و فرمود: "اى یزید! این رسول عزیز و گرامى جدّ من است یا جدّ تو؟
اگر بگویى: جدّ توست، همه آگاهان مىدانند که دروغ مىگویى؛ و اگر بگویى: جدّ من است، پس چرا پدر مرا از روى ظلم و ستم کشتى و اموال او را به تاراج بردى و زنانش را اسیر گرفتى؟"
حضرت این سخن را فرمود و سپس رو کرد به لباس خود و آن را شکافت و سپس گریست و فرمود: "به خدا سوگند، کسى که در دنیا جدّ او رسول خدا باشد جز من نیست، پس چرا این مرد پدر مرا از روى ظلم و ستم کشت و ما را مانند رومیان اسیر گرفت؟" سپس فرمود: " اى یزید! آیا این کار را مىکنى و آنگاه مىگویى:
محمد، رسول خدا است، و رو به قبله مىکنى؟! واى بر تو از روز قیامت، آنجا که خصم و شاکى تو جدّ و پدرم خواهند بود."
در این زمان یزید با فریاد به مؤذن گفت که نماز را به پا دارد، و میان مردم سر و صدا و غوغاى عظیمى واقع شد، لذا برخى نماز گزاردند، و برخى نماز نگزارده متفرّق شدند.

«خطبه‏ هاى امام سجّاد (ع) / خطبه امام در مدینه»

خطبه امام زین العابدین (ع) در نزدیکى مدینه
وقتى کاروان اُسراى کربلا به نزدیکى "مدینه" رسید، امام زین العابدین (ع) و دیگر همراهان نزول فرمودند و حضرت به "بشیر بن حذلم" دستور داد که با سرودن اشعارى خبر آمدن قافله کربلا را به گوش مردم مدینه برساند. وى دستور حضرت را عملى کرد و مردم مدینه اعمّ از مرد و زن و کوچک و بزرگ، هراسان و نالان به سوى خیمه امام سجاد (ع) حرکت کردند و این واقعه عظیم را به او تسلیت گفتند.
آنگاه امام زین العابدین (ع) با دست اشاره کرد که سکوت اختیار کنند، سپس این خطبه را ایراد فرمود:
الحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ، مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، بَارِئِ الخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ، الَّذِی بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِی السَّمَاوَاتِ العُلَى، وَقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى. نَحْمَدُهُ عَلَى عَظَائِمِ الأُمُورِ، وَفَجَائِعِ الدُّهُورِ، وَأَلَمِ الفَجَائِعِ، وَمُضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ، وَجَلِیلِ الرُّزْءِ، وَعَظِیمِ المَصَائِبِ الفَاظِعَةِ الکَاظَّةِ الفَادِحَةِ الجَائِحَةِ.
أّیُّهَا القَوْمُ [النَّاسُ]! إِنَّ اللهَ -وَلَهُ الحَمْدُ- ابْتَلَانَا بِمَصَائِبَ جَلِیلَةٍ، وَثُلْمَةٍ فِی الإِسْلَامِ عَظِیمَةٍ. قُتِلَ أَبُو عَبْدِ اللهِ الحُسَیْنُ (ع) وَعِتْرَتُهُ، وَسُبِیَ نِسَاؤُهُ وَصِبْیَتُهُ، وَدَارُوا بِرَأْسِهِ فِی البُلْدَانِ مِنْ فَوْقِ عَامِلِ السِّنَانِ. وَهَذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتِی لَا [مَا] مِثْلُهَا رَزِیَّةٌ.
أَیُّهَا النَّاسُ! فَأَیُّ رِجَالَاتٍ مِنْکُمْ یَسُرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟! [أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحْزَنُ مِنْ أَجْلِهِ]؟! أَمْ أَیَّةُ عَیْنٍ مِنْکُمْ تَحْبِسُ دَمْعَهَا وَتَضُنُّ عَنِ انْهِمَالِهَا؟! فَلَقَدْ بَکَتْ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِقَتْلِهِ، وَبَکَتِ البِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا، وَالسَّمَاوَاتُ بِأَرْکَانِهَا، وَالأَرْضُ بِأَرْجَائِهَا، وَالأَشْجَارُ بِأَغْصَانِهَا، وَالحِیتَانُ فِی [وَ] لُجَجِ البِحَارِ، وَالمَلَائِکَةُ المُقَرَّبُونَ، وَأَهْلُ السَّمَاوَاتِ أَجْمَعُونَ.
أَیُّهَا النَّاسُ! أَیُّ قَلْبٍ لَا یَنْصَدِعُ [لَا یَتَصَدَّعُ] لِقَتْلِهِ؟! أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحِنُّ إِلَیْهِ؟! أَمْ أَیُّ سَمْعٍ یَسْمَعُ [سَمِعَ] هَذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتِی ثَلُمَتْ فِی الإِسْلَامِ وَلَا یَصُمُّ؟!
أَیُّهَا النَّاسُ! أَصْبَحْنَا [مَطْرُودِینَ] مُشَرَّدِینَ مَذَوَّدِینَ [وَ] شَاسِعِینَ عَنْ [عَلَى] الأَمْصَارِ، کَأَنَّنَا [کَأَنَّا] أَوْلَادُ تُرْکٍ وَکَابُلٍ، مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْنَاهُ، وَلَا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْنَاهُ، وَلَا ثُلْمَةٍ فِی الإِسْلَامِ ثَلَمْنَاهَا. «مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأَوَّلِینَ»، «إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ».
وَاللهِ لَوْ أَنَّ النَّبِیَّ (ص) تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی قِتَالِنَا کَمَا تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی الوِصَایَةِ [الوِصَاةِ / الوِصَاءَةِ] بِنَا، لَمَا زَادُوا [ازْدَادُوا] عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا، فَ«إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» مِنْ
مُصِیبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَأَوْجَعَهَا وَأَفْجَعَهَا وَأَکَضَّهَا وَأَفْظَعَهَا وَأَمَرَّهَا وَأَفْدَحَهَا! فَعِنْدَ اللهِ نَحْتَسِبُ فِیمَا أَصَابَنَا وَمَا بَلَغَ [أَبْلَغَ] بِنَا، فَإِنَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ.
ستایش خدا را که پروردگار جهانیان، مالک روز پاداش و آفریننده همه مخلوقات است، کسى که (از دید چشم و عقل) دور و برتر از آسمانهاى بلند است، و نزدیک است به حدّى که سخن درِگوشى را شاهد است. در برابر امور بزرگ، و پیشامدهاى ناگوار روزگار، و درد حاصل از این پیشامدها، و سوز این حوادث
گدازنده، و بزرگى مصیبت، و مصائب بزرگ، سخت، زشت، اندوهناک، سنگین و از بُن برکَننده، خدا را ستایش مىکنیم.
اى مردم! خداوند -که ستایش براى او- ما را به مصیبتهاى بزرگ، و شکافى بزرگ که در اسلام حاصل شد، دچار نمود. ابا عبد الله الحسین (ع) و اهل بیت او کشته شدند، و زنان و کودکان او را اسیر گرفتند، و سر او را به بالاى نیزه زده و در آبادىها گرداندند. این مصیبتى است که هیچ مصیبتى به پاى آن نمىرسد.
اى مردم! کدام یک از مردان شما بعد از کشته شدن او شادمان مىگردد؟ (کدامین دل براى او اندوهناک نمىگردد؟!) یا چشم کدام یک از شما اشک خود را حبس نموده و از ریختن سرشک خوددارى مىکند؟! در حالى که قطعاً آسمانهاى هفت‏گانه استوار براى کشته شدن او گریستند، و دریاها با امواج خود، و آسمانها با ارکان و پایه‏هاى خود، و زمین با نواحى خود، و درختان با شاخه‏هایشان، و ماهىها در (یا:و) آبهاى فراوان دریاها، و فرشتگان مقرّب، و همه ساکنان آسمانها گریستند.
اى مردم! کدام دل براى کشته شدن او نمىشکند؟! یا کدام دل به سوى او پر نمىکشد؟! یا کدام گوش این شکاف را که در اسلام پدید آمده مىشنود و کر نمىگردد؟!
اى مردم! ما از بلاد (رانده) و دفع و تارانده و دور شدیم، به گونه‏اى که گویى از نژاد "ترک" و یا "کابل" هستیم، بدون این که گناهى مرتکب شده، و یا کار زشتى به جا آورده، و یا شکافى در اسلام پدید آورده باشیم. "از پدران پیشین خود چنین چیزى نشنیده‏ایم" "این جز دروغ بافى چیزى نیست."
به خدا سوگند، اگر پیامبر اکرم (ص) همان گونه که سفارش ما را کرد، به جنگ با ما امر مىنمود، قطعاً افزون از آن چه کردند، نمىکردند. پس "إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ"؛ (ما از آن خداییم و به سوى او باز مىگردیم) از مصیبتى که چقدر بزرگ، دردناک، فجیع، سوزناک، زشت، و تلخ و سنگین بود! البته ما حساب مصیبت هایى را که بر ما وارد شد و به ما رسید، به حساب خدا مىگذاریم، زیرا که او سرافراز و انتقام گیر است.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:49 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

برنامه های عزاداری و ذکر اباعبدالله در تبریز همواره توسط هیئتها زنده و بالنده اند اما در ماههای محرم و صفر جلوه و جذبه دیگری دارند این برنامه ها در ایام پس از طلوع محرم در غالب روضه خوانی خانگی و تعزیه و مرثیه خوانی رخ می نماید. حدود 10 روز پیش از محرم بنا به سنت تبریزی ها مراسم «شاهسین یا حسین» یعنی شاه حسین و یا حسین (ع) آغاز می شود. و دسته های سوگوار به ترتیب و با آرایش خاص و هماهنگ با سازهایی چون طبل و سنج و فلوت چوب به دست و با حرکات حماسی موزونی در کوچه و بازار شاهسین یا حسین می گویند. و نام حیدر را تمنّا می کنند. با طلوع هلال محرم به هر سو می نگری و هر مسجد و حسینیه و تکیه ای که نگاه می کنی و نیز درو دیوار و بازار و خیابان شهر عاشورایی است. رنگهای سبز و سیاه و پارچه های مزین به تصاویر و شعارهای کربلایی و بیرقهای برافراشته شده و مردمانی با پوشش رخت عزا و شنیدن سرودهای حزین و گدازنده همه از ماتم سترگ حکایت دارد. آن ایام غبار غم به رخسار نورانی تبریز نشسته است و دسته ها وهیئت ها سوگمندانه خود را برای رستاخیز مهیا می سازند و به گفته «محتشم» بازاین چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ و خاسته تا عرش اعظم است هیئتها و دسته های سوگوار حسینی که 75 درصد آن سینه زن و بقیه زنجیر زن هستند. همراه و همسو با نوحه خوانان که مناسب با شبهای محرم مرثیه ها و نوحه های پر مغز و ویژه ای را با آوای تند می خوانند به عزاداری و انتشار فرهنگ عاشورایی همت می ورزند. آنان سوزناک ترین مرثیه های خویش را در رثای سقای تشنه کامان حضرت ابوالفضل العباس می سرایند و همگنانه می خوانند. از دیرباز محل گردهمایی هیئتهای عزاداری در روزهای تاسوعا و عاشورا بازار تبریز و به ویژه بازار قدیمی و زیبای مظفریه بوده است اما در سالهای اخیر به سبب فزونی جمعیت هیئتها و دسته های سوگوار ، خیابانهای اطراف را هم عرصه ی سوگواری خویش قرار داده اند که واقعاً شگفت آور و حیرت افزاست. اعتقاد شیفتگان و وفاداران سید الشهدا در تبریز روح غیرت و استقامت را در پیکر آنان دمیده است و از ادای نذورات از دیگر تجلیات و ایمان مثال زدنی است پخت غذاهایی مانند آش و شله زرد و نوشیدنی هایی مانند چای و شربت و قربانی کردن گاو و گوسفند و شتر در پیش پای عزاداران و نذوراتی از این دست برای برآورده شدن حاجات خود ، نمونه هایی از دلدادگی و شیدایی آنان نسبت به سیدالشهداء و حضرت ابوالفضل و دیگر شهیدان کربلاست که از فیض این حضور و اشتیاق بهره های معنوی می برند. در میدان هنرهای نمایشی و تصویر استادانه ی چهره های عاشورا چیره دست و زبانزد بوده و هستند. کاروان اسیران با شتر و اسب در پایینی از هیئتهای بزرگ شهر و تجسم صحنه های برجسته و تأثیر گذار واقعه کربلا چنان حزن برانگیز و رقت بار است که گریه بر مظلوم و خشم بر ظالم را در پس دارد. تعزیه از هنرهای قانونی و مرسوم در دیار تبریز است. در ماه محرم بویژه تاسوعا و عاشورا در بخشی از مناطق شهر و روستا محبان سیدالشهداء را به شیوایی جذب می کند. هنری که در قدیم رونق بیشتری داشته و اکنون کما بیش دارد. سخن از هیئتها و دسته های عزاداری این دیار و مساجد و حسینیه ها و تکایای آن که در شبهای محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا به پا می کنند بسیار است و ادای حقشان دشوار.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:46 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پاسخ این پرسش را از کلام حضرت آیت‌الله سبحانی(مد ظله العالی) می دهیم.
اهمیت نهضت امام حسین (ع)که به صورت یکی از شورانگیزترین حماسه‌های تاریخ بشریت درآمده، نه تنها از این نظر است که همه ساله نیرومندترین امواج احساسات میلیون‌ها انسان را برمی‌انگیزد و مراسمی پرشورتر از همة مراسم دیگر به وجود می‌آورد، بلکه اهمیت آن بیشتر بدین خاطر است که هیچ‌گونه محرّکی جز عواطف پاک دینی و انسانی ندارد. این تظاهرات پرشکوه که به خاطر بزرگ‌داشت این حادثة تاریخی انجام می‌گیرد و برخلاف دیگر تظاهرات، نیازمند هیچ‌گونه مقدمه‌چینی و فعالیت تبلیغاتی نیست، از این جهت در نوع خود بی‌نظیر است.
نکته‌ای که برای بسیاری از کسانی که از دور دستی بر آتش دارند هنوز به درستی روشن نشده و همچنان به صورت «معمّایی» در نظر آنها باقی مانده این است که، چرا این‌قدر به این حادثة تاریخی اهمیت داده می‌شود؟ چرا امروز که از حزب اموی و دار و دستة آنها اثری نیست و قهرمانان این حادثه می‌بایست فراموش شده باشند، این ماجرا رنگ ابدیّت به خود گرفته است؟ پاسخ این سؤال را باید در لابه‌لای انگیزه‌های اصلی این انقلاب جستجو کرد. تجزیه و تحلیل این مسئله برای کسانی که از تاریخ اسلام آگاهی دارند، پیچیده و دشوار نیست.
به بیان روشن‌تر، حادثة خونین کربلا نموداری از جنگ دو رقیب سیاسی بر سر به دست آوردن کرسی زمامداری یا بر سر املاک و سرزمین‌ها نبود. از طرفی، این حادثه معلول انفجار کینه‌های دو طایفة متخاصم بر سر امتیازات قبیله‌ای هم نیست، بلکه این حادثه صحنة روشنی از مبارزة دو مکتب فکری و عقیدتی است که آتش فروزان آن، در طول تاریخ پرماجرای بشریت، از دیرباز تاکنون هزگز خاموش نشده است. این مبارزه، ادامة مبارزة تمام پیامبران و مردان اصلاح‌طلب جهان، و به تعبیر دیگر دنبالة جنگ‌های خونین بدر و احزاب بود.
همه می‌دانیم هنگامی که پیامبر اسلام(ص) به عنوان رهبر انقلاب فکری و اجتماعی برای نجات بشریت از انواع بت‌پرستی و خرافات، و آزادی انسان‌ها از چنگال جهل و بیدادگری، قیام کرد و قشرهای ستمدیده و زجر کشیده را که مهم‌ترین عناصر انقلاب بودند به گرد خود جمع نمود، مخالفان این نهضت اصلاحی که در رأس آنها رباخواران مکّه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، برای خاموش کردن این ندا، تمام نیروهای خود را به کار انداختند، ابتکار این عملیات در دست حزب اموی و سرپرست آنها ابوسفیان بود. ولی سرانجام، در برابر عظمت و نفوذ خیره‌کنندة اسلام به زانو درآمده، به ناچار تسلیم شدند. بدیهی است از هم گسیختگی این حزب، به معنی ریشه‌کن شدن و نابودی کامل آنها نبود، بلکه نقطة عطفی در زندگی آنها محسوب می‌شد، یعنی فعالیت‌های ضدّ اسلامی صریح و آشکار خود را به فعالیت‌های پشت پرده و تدریجی تبدیل نمودند و در انتظار فرصت بودند.
پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، بنی‌امیه برای ایجاد یک جنبش ارتجاعی و سوق دادن مردم به دوران قبل از اسلام، می‌کوشیدند که در دستگاه رهبری اسلامی نفوذ پیدا کنند و هرقدر مسلمانان از زمان پیامبر فاصله می‌گرفتند، بنی‌امیه زمینه را مساعد‌تر می‌دیدند. برخی از «سنت‌های جاهلیت‌» که بنا بر علل گوناگون به دست غیر بنی‌امیه احیا شده بود، زمینه را برای یک «قیام جاهلی» آماده ساخته بود، از جمله اینکه:
1. مسئلة نژاد‌پرستی که اسلام روی آن خط قرمز کشیده بود، مجدداً به دست خلیفة دوم زنده شد و نژاد عرب بر موالی غیرعرب، آشکارا برتری یافت!
2. تبعیض‌های گوناگون که با روح اسلام ابداً سازگار نبود آشکار شد و بیت‌المال که در زمان پیامبر(ص) به طور مساوی در میان مسلمانان تقسیم می‌شد، به صورت دیگری درآمد. به عده‌ای امتیازات بی‌موردی داده شد و امتیازات طبقاتی مجدداً احیا گردید!
3. پست‌ها و مناصب که در زمان پیامبر(ص) بر اساس لیاقت و ارزش علمی و اخلاقی و معنوی به افراد داده می‌شد،‌ تحت تأثیر روابط خویشاوندی و فامیلی در میان اقوام و بستگان بعضی از خلفا تقسیم شد!
مقارن همین اوضاع و احوال، فرزند ابوسفیان ـ معاویه ـ پس از برادرش، به دستگاه حکومت اسلامی راه یافت و به زمامداری یکی از حساس‌ترین مناطق اسلامی ـ شام ـ رسید و از اینجا با همکاری باقیماندة احزاب جاهلیت، زمینه را برای قبضه کردن حکومت اسلام و احیای همه سنت‌های جاهلیت همواره ساخت. این موج به قدری شدید بود که پاک‌مردی مانند حضرت علی (ع)را در تمام دوران خلافت نیز به خود مشغول ساخت. چهرة این جنبش ضدّ اسلامی به قدری آشکار بود که رهبران آن نیز نمی‌توانستند آن را مکتوم دارند.
اگر ابوسفیان در آن جملة عجیب تاریخی خود، هنگام انتقال خلافت به بنی‌امیه و بنی‌مروان، با وقاحت تمام می‌گوید:‌ «هان ای بنی‌امیه، بکوشید و گوی زمامداری را از میدان بربایید و به یکدیگر پاس دهید؛ سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد می‌کنم! بهشت و دوزخی در کار نیست».1 (یعنی قیام محمد یک جنبش سیاسی بوده است!) یا اگر معاویه هنگام تسلّط بر عراق در خطبة خود در کوفه می‌گوید:‌ «من برای این نیامده‌ام که شما نماز بخوانید و روزه بگیرید، من آمده‌ام تا بر شما حکومت کنم، هر کس با من مخالفت ورزد، او را نابود خواهم کرد!»2 و اگر یزید، هنگام مشاهدة سرهای آزادمردانی که در کربلا شربت شهادت نوشیدند، می‌گوید: «ای کاش نیاکان من که در میدان بدر کشته شدند، بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنی‌هاشم مشاهده می‌کردند!».3 ... همة اینها شواهد گویایی بر ماهیت خیزش ننگین اموی بود که هر قدر پیشتر می‌رفت، بی‌پرده‌تر و حادتر می‌شد.
در این شرایط که امویان، جامعة اسلامی را به صورت خزنده به سوی جاهلیت سوق می‌دادند و خلیفة وقت، آشکارا هر نوع نزول وحی را بر پیامبر(ص) انکار می‌کرد، ارزیابی نهضت امام حسین(ع) سهل و آسان می‌باشد. اگر آن حضرت، با شهادت خود و یارانش این شجرة خبیثه را از بیخ بر نمی‌کند، از اسلام ناب محمدی(ص) جز نام و آیین محرّف چیزی باقی نمی‌ماند، و لذا وقتی امام حسین(ع) از بیعت مردم شام با یزید آگاه شد، فرمود: «فعلی الإسلام السّلام إذا قد بلیت الأمت براع مثل یزید؛4 پس از زمامداری یزید، باید فاتحة اسلام را خواند».
امام در این شرایط احساس کرد که باید سکوت را شکست و حالت بی‌تفاوتی را که بر جامعة آن روز حاکم بود در هم کوبید؛ چرا سکوت را نشکند؟ مگر می‌توانست در برابر این خطر بزرگ که اسلام عزیز را تهدید می‌کرد و در زمان یزید به اوج خود رسیده بود، سکوت کند و خاموش بنشیند؟ او در دامن انسان‌هایی پرورش‌ یافته بود که حفظ دین الهی نزد آنان از همه چیز عزیزتر بود، از این رو با یک فداکاری فوق‌العاده و از خودگذشتگی مطلق، سکوت مرگ‌باری را که بر جامعة اسلامی سایه افکنده بود، در هم شکست و چهرة شوم این نهضت جاهلی را از پشت پرده‌های تبلیغاتی بنی‌امیه آشکار ساخت و با خون پاک خود، سطور درخشانی بر پیشانی تاریخ اسلام نوشت که برای انقلاب‌های آینده حماسه‌‌ای جاوید و پرشور باشد.
آری حسین(ع) چنین کرد و رسالت بزرگ و تاریخی خود را در برابر اسلام انجام داد و مسیر تاریخ اسلام را اصلاح و روشن نمود، توطئه‌های ضدّ اسلامی حزب اموی را در هم کوبید و آخرین تلاش‌های ظالمانة آنها را خنثی ساخت. از این جهت، نهضت او، یک نهضت بی‌مثال گردید. راه و رسم امام حسین(ع) برای همگان، بهترین الگو است و برای صیانت آن هر سال باید مراسمی برپا کرد تا مکتب جهاد و شهادت در راه حق و مبارزه با ظلم و بیدادگری، زنده و پوینده بماند و اگر شیعیان در ایام شهادت آن حضرت جوش و خروش کوبنده‌ای از خود نشان می‌دهند،‌ می‌خواهند روح ظلم‌ستیزی و کفرستیزی را در کالبد مسلمانان بدمند.
تا اینجا با علل پیدایش نهضت حسینی آشنا شدیم، و اگر با نتایج و پیامدهای قیام عاشورا نیز آشنا شویم، به یقین اعتراف خواهیم کرد که هر چه در برپایی باشکوه مراسم عاشورای حسینی بکوشیم،‌ باز حقّ آن را ادا نکرده‌ایم.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابی‌ عبدالبر در الاستیعاب در حاشیه الاصابـ[، ج4، ص 87، و شرح نهج‌البلاغه، ج 2، ص 45 و ج 15، ص 175.
2. صلح‌ الحسن(ع)، ص 285 به نقل از شرح نهج‌البلاغة ابن ابی‌الحدید، ج 4، ص 16.
3. تاریخ طبری، ج10، رویدادهای سال 284.
4. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 18.


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:40 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

براى زیارت‏ هیچ امامى، به اندازه زیارت حسین بن على(علیه السّلام) در ( کربلا ) تاءکید نشده است .
حتى براى زیارت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آن همه سفارش و دستور نیست .
گاهى در روایات، زیارت (کربلا) ، از زیارت (کعبه) هم برتر و بالاتر به حساب آمده است و براى زیارت سیدالشهدا، پاداشى برابر دهها و صدها حج و عمره بیان شده است، باید راز قضیه را فهمید
لحن و بیانى‏که در احادیث مربوط به زیارت سیدالشهدا(علیه السّلام) به کار رفته است، بسیار جدى و آمیخته با تاءکیدات فراوان است .
ضرورت‏زیارت را در هر حال و همواره مطرح مى‏کند، آن را براى یک شیعه و پیرو امام، در حد یک ( فریضه ) مى‏شمارد، ترک آن را بسیار ناپسند مى‏داند و هیچ عذر و بهانه و خوف و خطر را مانع از آن به حساب نمى‏آورد و به رسمیت نمى‏شناسد .
ازانبوه روایات گوناگون، به چند نمونه اشاره مى‏کنیم :
امام صادق(علیه السّلام)در دیدار با یکى از اصحاب برجسته اش به نام ( ابان بن تغلب ) ، از وى مى‏پرسد:اى ابان :
کى به زیارت قبر حسین رفته‏اى ؟
ابان - مدتى است طولانى که به زیارتش نرفته‏ام .
امام - سبحان‏الله...تو از بزرگان و روساى شیعه‏هستى‏ودر عین حال، حسین(علیه السّلام) را رها کرده و به زیارتش نمى‏روى؟...(1) امام باقر(علیه السّلام) از یکى از شیعیان پرسید:فاصله میان شما و حسین (علیه السّلام) چه قدر است؟
- بیست‏و شش فرسخ (یا:شانزده فرسخ) - آیا به زیارت قبرش مى‏روید؟
- نه!- چه‏قدر جفا کردید!...(2) زیارت حسین رفتن، یک تکلیف مکتبى براى شیعه او و پیرو مکتب عاشورا است .
بدون پیوند باآن مرقد و مزار، ( شیعه بودن ) داراى خلل است.این مطلبى است که خود ائمه دین فرموده‏اند.امام صادق(ع؟فرمود :
هر کس به زیارت‏حسین(علیه السّلام) نرود تا بمیرد، در حالیکه خود را هم شیعه ما بداند، هرگز او شیعه ما نیست.و اگر از اهل بهشت هم باشد، او مهمان بهشتیان است :
( من لم یاءت قبرالحسین(علیه السّلام) و هم یزعم انه لنا شیعه حتى یموت، فلیس هولنا بشیعه و ا ن کان من اهل الجنه فهو ضیفان اهل الجنه )(3) امام صادق(علیه السّلام) در جاى دیگر فرمود :
کسى که‏توانایى زیارت حسین را داشته باشد ولى زیارت نکند، نسبت به پیامبر اسلام و ائمه ( عاق ) شده است.(4) و نیز، آن حضرت فرموده است :
زیارت‏حسین بن على(علیه السّلام)، بر هر کسى که ( حسین ) را از سوى خداوند، (امام) مى‏داند لازم و واجب است :
( زیاره الحسین‏بن على واجبه على کل من یقر للحسین بالاءمامه من الله ‏عزوجل.)(5) و اینکه:هر که تا هنگام مرگ، به زیارت حسین(علیه السّلام) نرود، دین‏و ایمانش نقصان دارد.(6) امام باقر(علیه السّلام) فرموده است شیعیان ما را به زیارت قبر حسین بن على دستور بدهید.چرا که زیارت او، بر هر مومنى که به (امامت الهى) حسین(علیه السّلام)، اقرار دارد، فریضه است.(7) و در سخنى دیگر فرموده است:شیعیان ما را دستور دهید تا حسین(علیه السلام) را زیارت کنند.همانا زیارت او عمر را زیاد، رزق را افزون، و بدیها را دفع مى‏کند و زیارت او، بر هر مومین که به امامت او از سوى خداوند اعتقاد دارد واجب است.(8) گویا بین اعتقاد به امامت و رهبرى، با رفتن به زیارت ، ملازمه ‏است و زیارت عمل به تعهد و وفاى کامل به پیمانى است که بین هر امام و پیروان او برقرار است .

پی نوشت ها :

1 - کامل‏الزیارات، ص 331، سفینه البحار، ج !ص 565، بحار الانوار، ج (بیروتى ) ص‏7 .
2 - کم بینکم‏و بین الحسین؟قلت:ست و عشرون فرسخا.قال له:او ما تاءتونه؟قلت:لا قال:ما اجفا کم!...(وسائل الشیعه، ج 10 ص 337 و 338، حدیث 16 و 20، بحار الانوار، ج 98 ص 5 ).
3 - وسائل الشیعه، ج 10 ص 336، حدیث 11 بحار الاءنوار، ج 98 ص 4 .
4 - وسائل الشیعه، ج 10 ص 333، حدیث 2 .
5 - وسائل الشیعه، ج 10 ص 346 حدیث 5 .
6 - ... کان منتقص‏الدین، منتقص الایمان.(بحار الانوار ، ج 98 (بیروتى) ص 4 ).
7 - مروا شیعتنابزیاره قبر الحسین بن ع لى، فان اتیانه مفترض على کل مومن یقر للحسین بالامامه من الله.(کامل الزیارت، ص 121، بحار الانوار، ج 98 ص 1،3 و 4 ).
8 - وسائل الشیعه، ج 10 ص 321، حدیث 8 و ص 345 حدیث 1 و 5 .


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:39 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

اِنَّ الصَّفا وَ المَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ ...(بقره/158)
در حجّ، هفت بار و هر بار 378 متر، میان صفا و مروه، سعی می‌کنی و سعی یعنی به هروله رفتن برای کشف تجربه‌ای هاجروار در دستیابی به آب حقیقت.
نماز عشق را در فاصله رکن و مقام می‌خوانی و آنگاه آهنگ سعی می‌کنی، میان صفا و مروه، به یاد هروله هاجر کربلا، زینب – درود خدا بر او - از علقمه تا گودال قتلگاه.

حقیقتی شگفت درباره دو فاصله

دوباره به رکن، مقام، صفا، مروه، مشعر، عرفات و میقات بیندیش تا حقیقت نهفته در این کلمات را دریابی.
و مگر نه این است که در همیشه‌ترین کتاب، صفا و مروه را "شعار "خوانده است، و هر شعار یعنی نماد و اشارتی به سوی یک حقیقت.
"رکن" حسین است و "مقام" عباس.
آرامگاه عباس "صفا"ست و آرامگه حسین "مروه".
شعائر حج را دانستی، حقایقش را نیز بدان. تو آنگاه حَج‌ات مقبول افتد در طواف، که سعی صفا و مروه کنی در حقیقت، که زیارت بین رکن و مقام است و مگر نشنیده‌ای که گفته‌اند حجّت زمان آنگاه که بیاید در بین رکن و مقام تکیه بر کعبه نهد و قیام بیآغازد مابین رکن و مقام.

حقیقتی شگفت درباره دو فاصله

آری! مقام عباس است و از آنجا که بگذری باید در عرفات به عرفان خویش پردازی، عرفه را پشت سر نهی تا شایسته قربانی کردن جان به جانان شوی آنگاه خود را از احرام درآور.
”تو که شیعه ولایتی، بدان که زیارت عباس و عشق به عباس اگر نداشته باشی شیعه‌گری ندانی که در حجّ شیعه، رکن و مقام جایگاه خاص دارد و چنین است سعی صفا و مروه که اگر سعی صفا و مروه نکنی به مشعر نرسی و چون به مشعر نرسیدی در عرفات درنیایی و چون در عرفات نیایی، به معرفت نرسی."

حقیقتی شگفت درباره دو فاصله

آری حسین "ثار الله" است و عباس، ثار الولایه". عباس، آینه حسین است و حسین، آینه خدا و عباس، خدا را در حسین دید. و تو اگر طالب حقی، خدا را در این دو آینه بنگر.
در کربلا نیز، ارباب، در یک سوی آرمیده و درست در 378 متر آن سوی‌تر، عباس! و این یعنی چه؟!


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 12:35 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????