عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

زیبایی های قیام عاشــورا

حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) پس از قیام عاشورا در جمله ای زیبا فرمودند (ما رأیت إلا جمیــــلا)، من هر چه می بینم زیبایی می بینم این یعنی چه؟ زیبائی های کربلا چیست؟ (ما رأیت إلا جمیــــلا) من در کربلا جز زیبایی ندیدم، ما از کربلا هر چی می بینیم تشنگی و دود و عطش است آنها سختی هایش است اما گاهی توی سختی زیبائی است یعنی یک خانمی که توی آشپزخانه زحمت می کشد سخت است اما توی همین سختی برایش لذیذ است درد زایمان سخت است اما همین سختی را زنها آرزو می کنند که بچه دار شوند آنهایی که بچه دار نمی شوند یک وزنه بردار یک وزنه ای را که بلند می کند خیلی سخت است به او فشار می آید اما همین وزنه برداشتن برایش لذیذ است یعنی در عمق دردسرها... زیبائی ها در لابلای سختی هاست شرکت در کنکور سخت است وزنه برداشتن سخت است زایمان سخت است عمل جراحی سخت است دویدن سخت است بالا رفتن از کوه سخت است منتهی لابلای سختی ها زیبائی است ما می خواهیم منظور حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) از زیبائی های کربلا را بگوئیم.

اخلاص در حرکت و تلاش

1- اخلاص، درباره امام حسین (علیـــه الســـلام) داریم که می گوید (دعوت إلی الله) دعوتت بسوی خدا بود (وفیت لله) برای خدا وفا کری (قمت لله) برای خدا قیام کردی (جاهدت فی سبیل الله) در راه خدا جهاد کردی، یعنی هر چی دیدم از برادرم خلوص دیدم برای اینکه رأی جمع کند برای اینکه مشهور شود، (چند وقت قبل یک دوستی از استانی آمد که ده میلیون بودجه ای به من داده فلان تشکیلات و فلان وزارت خانه بروم تحقیق کنم که عوامل ایجاد موج چیه؟! چه کنیم که توی مملکت موج ایجاد کنیم، گفته اند برو پهلوی قرائتی حالا از آن استان آمده بود که چطوری موج ایجاد کنیم؟! به او گفتم این چه تحقیقی است؟ گفت به من ده میلیون داده اند گفتم بیخود داده اند، وزارت داده، وزارت هم بیخود کرده ما یکی از وظائف مان ایجاد موج نیست.) اگر می بینید که امام حسین (علیـــه الســـلام) موج انداخت برای خدا قیام کرد خدا کار او را موجی کرد یعنی بر موج قرار داد امام خمینی نمی خواست که موج ایجاد کند می خواست که به وظیفــه شرعی اش عمل کند منتهی حرکت الهی او ایجاد موج کرد اصل موج به خودی خود ارزشی ندارد ما باید برای خدا قیام کنیم حالا برای خدا گاهی وقتها مثلاً شما توی یک جلسه ای نشسته ای بعد می بینی که در این جلسه دارند حرفهای بدی می زنند جلسه گناه است برای اینکه فکر می کنی خدا از نشستن شما راضی نیست بلند می شوی و می روی منتهی وقتی بلند شدی و رفتی ممکن است جلسه به هم بخورد و موجی هم ایجاد بشود اما شما به قصد موج این کار را نکردی.
( حضرت امام می فرمود من رفتم مکه کتاب بخرم از کتابفروشی کتاب را خریدم تا رفتم به او پول بدهم صدای اذان بلند شد پول را نگرفت گفتم پول را بگیر گفت مگر نمی بینی که اذان است وقت اذان معامله ممنوع است گفتم بابا این پول را بگیر گرفتن پول دو ثانیه طول می کشد گفت نه، باشد برای بعد خوب عمل یک کتابفروش در مکه در مغز امام ایجاد موج می کند بعد امام می آید اینرا نقل می کند در زندگی خودش هم چه بسا تحت تاثیر قرار می گیرد گاهی یک حرکت ایجاد موج می کند وظیفــه ما ایجاد موج نیست. خلاصه نشست یک نواری هم گذاشت ما حدود چهل دقیقه صحبت کردیم کسانی که در تاریخ ایجاد موج کرده اند و موج آنها هم ثابت مانده است اینها هیچکدام برای هوی و هوس ایجاد موج... ابراهیم ایجاد موج کرد تبر برداشت رفت توی بتخانه و بت ها را کوبید آتش افتادن ابراهیم ایجاد موج بود. حضرت ابراهیم مامور می شود که بچه اش را بخواباند چاقو بگذارد تا چاقو را گذاشت خدا گفت نمی خواهم کشته بشود می خواستم دل از بچه بکنی دیدم دل کندی آفرین این حرکت ایجاد موج کرد الان همه حاجی ها که گوسفند می خوابانند به یاد ابرهیم گوسفند می کشند. ما باید به فکر خدا باشیم آنوقت کار خدایی را خدا به آن برکت می دهد نباید حساب کنیم یک خانه ای بسازم که هر کس می آید یک سوت بکشد این خانه ای ما به قصد جلوه می سازیم این خانه ها فکر می کنیم که به قصد ایجاد موج است در دل افراد فحش می دهند می گویند از کجا آورده؟ می خواهد چه کند؟ چقدر غافل است؟ کی چی، در کنار این کاخ ها چه فقرایی هستند، یک موتور سوار چرخ جلویش را... تک چرخ می زند یا می رود؟ می زند، تک چرخ می زند، خوب این توی دنیای خیال ذهن ها را به خودش متوجه می کند، توی دنیای خیال هر کس او را می بیند می گوید این الان می افتد و خون ریزی مغزی می کند یک خانواده ای را فلج می کند خودش را هم بدبخت می کند یعنی عقلا به او فحش می دهند عقلا کارش را توبیخ می کنند ولی توی دنیای خودش دارد ایجاد موج می کند یک خانمی که خودش را آرایش می کند و می آید توی خیابان به نظر خودش همه چشم ها به او هستند اما همین امروز یعنی حدود دو ساعت پیش بحث ازدواج شد یکی گفت آقا من این دخترهایی که توی خیابان آرایش می کنند را نمی خواهم به اینها... کسی که می خواهد که نگاهش کنند یک افرادی هم به او نگاه می کنند و وقتی به او نگاه کردند معلوم نیست که حالا چه جوری می شود من می خواهم دختری بگیرم که کسی به او نگاه نکرده باشد یا حداقل به او نگاه کرده باشد یا اگر نگاه به او کرده اند به قصد لذت نگاهش نکرده باشند یعنی این دختر به نظر خودش با این لباس آمد ایجاد موج کرد) اجمالاً رمز اینکه کربلا موج افتاد آن خلوص بود.

تشکر از نعمت های الهی

2- تشکر از خداوند، بعضی از این سرداران و بزرگانی که توی جبهه بودند و الان شیمیایی هستند یا شهید شده اند با آنها که مصاحبه می کردند می گفتند الحمدلله رب العالمین، هر کاری کردند که شکایت کند شکایت نکرد.
(اللهم إنی احمدک) خدایا من تو را حمد می کنم (علی أن اکرمتنا بالنبوه علمتنا القرآن) به ما کرامت دادی به ما قرآن یاد دادی (فهمتنا فی الدین) دین را به ما فهماندی، اینها جزو مقتل ابی مخنف است، درست است که ما تکه تکه شدیم بدنمان سوراخ سوراخ شد اما کرامت داریم علم قرآن داریم فهم دین داریم آنکه سوراخ شد پوست بدنم شد اما دین و عزت من سوراخ نشد.
یک دعا داریم که می گوید (لا تجعل مصیبتنا فی دیننا) مصیبت من را در دینم قرار نده، شخصی از یک بزرگواری مشورت کرد یا استخاره کرد برود فلان سفر گفت نرو رفت و سود خوبی پیدا کرد برگشت گفت آقا شما گفتی نرو اما ما رفتیم و پولدار هم شدیم آقا گفت خوب شما توی این سفر یادت هست که فلان روز نمازت قضا شد؟ گفت بله، گفت کل سود تو به نماز قضایت نمی ارزد گاهی وقتها آدم دروغ می گوید یک چیزی هم گیرش می آید اما چه از دست داد و چه گرفت؟ باید دید که چی دادیم و چی گرفتیم.
یک کسی هر جا می رسد راحت می خورد انگار مال پدرش است بعد هم می گوید خدا خلق کرده پهلوی خودش فکر می کند که خوشرویی است اما وقتی مردم به او نگاه می کنند می گویند بردار قایم کن الان می آید و می خورد یعنی... گاهی یک بازاری فکر می کند تاریخ را به روزی بزند که به جمعه بیفتد که بانک ها تعطیل بشود یک روز هم یک روز است خوب وقتی دو تا چک اش را به جمعه انداخت می گوید مواظب باش که چک را به چه تاریخی می نویسد تاریخ را تطبیق کن ما گاهی فکر می کنیم که زرنگی است اما اعتبارمان و زرنگی مان سخاوتمان... بدن تکه تکه شد علم قرآن فهم دین اینها مهم است.

صداقت در گفتار و عمل

3- هماهنگی گفتار و رفتار: فطرت هر انسانی بدش می آید که گفتار و رفتار از هم جدا باشد (قلت صادقا قتلت صدیقا) به به، به به، حسین جان حرف که می زنی راستش را می گویی شهید شدی (صدیقا) یعنی کسی که حرفش و قلبش و مغزش و عملش ظاهرش و باطن اش یکی باشد، بیان صداقت دارد... هماهنگی خیلی زیبا است شما کسی را که ظاهر و باطن اش یکی است می گویی من اینرا خیلی دوست دارم این همین است که هست پس و پیش ندارد تاب ندارد هر انسانی از آدم صادق خوشش می آید زیبائی ها...

استقلال در عقیده و عمل

4- جو ناپذیری: آمدند پهلوی پیغمبر گفتند آقا چی می خواهی؟پول می خواهی به تو پول می دهیم می خواهی ازدواج کنی، بهترین دخترهای مکه را به تو می دهیم پُست می خواهی؟ می خواهی تو را کلید دارد کعبه کنیم فرمود خورشید را یک دست من بدهید و ماه را در دست دیگر دست از هدفم برنمی دارم اینطور نیست که عقربک روح من با پول بالا و پائین برود.
(در جلسه ای بودم خیلی هم جلسه ای مهمی بود خیلی جلسه‌ی باعظمتی بود خیلی باعظمت بود خیلی جلسه‌ی مهمی بود آیت الله صافی از علما و مراجع قم توی آن جلسه بودند برای افتتاح آن جلسه سرود جمهوری اسلامی زده شد همه بلند شدند آیت الله صافی گفت حالا بلند شدن به احترام سرود خوب است اما حالا من پیرمرد حالا دلیلی ندارد... نشست، البته ایشان با انقلاب مسئله ای ندارد منتهی گفت من یک پیرمرد هشتاد ساله بخاطر این سرود با این درد پا بلند شوم چون پایش هم درد می کند در همان جلسه یک کسی مقاله خواند توی مقاله اش دو بار اسم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را برد با زحمت خودش را بلند کرد و ایستاد همه نشسته بودند این تنهایی بلند شد من خیلی از این رفتار... این پیرمرد دو بار به سختی بخاطر امام زمان بلند شد گفت من برای امام زمان بلند شوم ثواب دارد برای سرود ایستادند کار خوبی است کار ملی است خوب است اما به قیمتی که من پیرمرد بلند شوم... اما امام زمان می ارزد که آدم خودکشی کند اینکه همه دیدند این تنهایی بلند شد و ایستاد جلسه هم حدوداً دو هزار نفر توی آن بودند دو هزار نفری که همه مسئولین بودند از همه ایران جمع شده بودند من دیدم عجب! پیرمرد ذره ای جو او را تکان نمی دهد همه نشسته اند این تنهایی بلند شد همه بلند شدند این تنهایی نشست اینکه می گوئیم همه این فیلم را می بینند من هم ببینم بابا تو امتحان داری بلند شو برو کسی که فردا امتحان دارد می نشیند و فیلم می بیند ضربه علمی به خودش می زند و ضربه علمی به سرنوشتش می زند این فیلم ها همیشه هست این جو ناپذیری....)
قرآن می فرماید حسین جان! (لم تأخذک) نگرفت تو را (فی الله) در راه خدا (لومـــ( لائم) یعنی ملامت ملامت کنندگان در تو اثر نکرد. رهبر جو ناپذیر خود امام بود امام در یکی از بیاناتش گفت اگر خمینی تنها بماند سر آشتی با آمریکا خم نخواهم کرد خیلی ارعاب به وجود آوردند من خودم از امام شنیدم که فرمود والله نترسیدم با اینکه جو یک جوی بود که همه می ترسیدند این جو ناپذیری خیلی مهم است نه اینکه خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو سیگار بده بکشیم برویم تریاک بیاوریم این فیلم را ببینیم بابا همه فُکلی شدند ما هم فکلی می شویم بابا مهریه پانصد سکه است ما چی کمتر از پانصد سکه داریم؟ امروز یک کسی آمده بود نهضت سواد آموزی می گفت والله من حاضرم دخترم را به چهارده سکه بدهم به فامیل بدهم ولی... (صلواتی بفرستید) حاضرم دخترم را به چهارده سکه بدهم داماد را قبول دارم پسندیده ام اما همه می گویند همه فامیل چند صد سکه می گویند ما چی از او کمتر داریم همینطور موج او را می برد اگر همه هم مهر را بالا بردند شما روی پای خودت بایست اگر همه هم دروغ گفتند شما راست بگو اگر همه حرام خور شدند شما به فکر لقمــه حلال باش این جو ناپذیری یک ارزش است.
چهل و سه تا رادیو به امام جسارت می کرد ذره ای در روح امام اثر نکرد در اندونزی داشتم می رفتم وارد یک پاساژی شدم پاساژ به نظرم هفت هشت طبقه بود ده روز من آنجا بودم روز آخر گفتند اینجا یک دیدنی هایی دارد برویم ببینیم رفتیم خیابانها و پاساژها یک باغ وحش داشت گفتند اینجا دیدنی است تا وارد شدم دیدم یک خانم اندونزی جلوی ما یک مرتبه نگاه به ساعتش کرد کیف اش را باز کرد یک سجاده انداخت و مشغول نماز شد وسط پاساژ... من هر چه فکر کردم آقای قرائتی تو که تبلیغ نماز می کنی در ایران مردش هستی یکمرتبه متوجه شده ای نمازت دارد قضا می شود وسط پاساژ نماز بخوانی گفتم نه من وسط پاساژ نماز نمی خوانم من ممکن است بگویم آقا این پشت ها چیزی نیست... مثل آنهایی که می خواهند تریاک بکشند قایم می شوند یعنی من شهامت اینکه وسط پاساژ نماز بخوانم را ندارم ماشاءالله این خانم اندونزیایی. این زیباست که آدم صحنه هایی را ببیند که تنهایی قیام می کند همه پای فیلم می نشینند من بروم کتابخانه همه این حرف را بزنند من نمی زنم همه غیبت کردید من غیبت نمی کنم همه این غذا را خوردید من نمی خورم جو ناپذیری یک ارزش است.

اعتماد و توکل به خداوند

5- توکل و اعتماد: از چیزهایی که در کربلا جلوه داشت این بود چون امام حسین (علیـــه الســـلام) روز عاشورا فرمود (إنی توکلت علی الله ربی و ربکم) سیل مشکلات در محاصره اقتصادی آب، در محاصره نظامی هفتاد و دو نفر در محاصره سی هزار نفر، خودش را نباخت توکل کرد.
6- قاطعیت: ما باید خیلی کربلا را... منتهی حالا هیئت های عزاداری فقط با یک مراسمی یک طبلی و دهلی و مدحی و سینه زنی، نمی گویم اینها نباشد اینها باشد ولی ببینیم زیبائی ها چیه، قاطعیت، فرمود (لا اُجیبهم إلی شیء مما یریدون) من هرگز به خواستــه اینها تن در نمی دهم اینها می خواهند من تسلیم بشوم محال است که تسلیم بشوم حسین تسلیم یزید بشود؟ محال است، (حتی ألقی الله تعالی و أنا مخضب بدمی) تا این ریشم را با خونم رنگ نکنم جواب نخواهم داد یعنی وقتی اینها می خواهند که من سرم بریده بشود و خونم با ریشم قاطی بشود امکان ندارد تسلیم بشوم یعنی سر می دهم تن به ذلت نمی دهم زیر سم اسب می روم زیر بار زور نمی روم.
7- شهامت: درباره شهامت در فروع کافی داریم حسین جان! (اشهد انک قد بلغت ان الله) تا جایی که می گوید (و لم تخش احداً) از احدی نترسیدی. موج می آید اما من تسلیم موج ها نمی شوم خودم را به غیر خدا نمی فروشم فقط اخلاص اینها گوشه هایی از زیبایی کربلا است.
خدایا، من تقاضا می کنم از عزاداران عزیز این عزاداری سرمایه ای است اینرا هیچ کشوری ندارد یک یا حسین بگو پنجاه میلیون می ریزند توی خیابان نه تبصره می خواهد نه آئین نامه می خواهد نه اضافه کار می خواهد نه حق مأموریت می خواهد با وجودشان پنجاه میلیون می آیند همین پنجاه میلیون برای سالگرد جد و پدرشان حاضر نیستند سالگرد بگیرند ولی هزار و سیصدمین سالگرد امام حسین (علیـــه الســـلام) را می گیرند این خیلی سرمایه است از آن استفاده کنید مردم از پوست پرتغال مربا درست می کنند ما از این عاشورا خیلی می توانیم سرمایه گذاری کنیم بعد همه خطوط با هم هستند یکی نمی گوید آقا تو چپی هستی یا راستی مدرک تو لیسانس است یا دکترا قصاب و نانوا و آیت الله همه با هم می گویند حسین حسین یعنی همه خطوط یکی می شوند یک سرمایه است بدون تشریفات همه می ریزند توی خیابان یک سرمایه است محور همه حسین (علیـــه الســـلام) است یک سرمایه است شعارهای حسین (علیـــه الســـلام) امروز بشر را نجات می دهد (هیهات منّا الذلــــ() شعاری است که امروز جامعه را نجات می دهد اخلاص جامعه را نجات می دهد توکل جامعه را نجات می دهد قاطعیت جامعه را نجات می دهد شهامت جامعه را نجات می دهد جو ناپذیری جامعه را نجات می دهد یعنی تمام کارهای امام حسین (علیـــه الســـلام) الان نجات بخش است ما این مکتب نجات بخش را با یکسری مراسم خشک پوکِ پوچ قانع نباشیم ولذا هم منبری ها به جای سخنرانی حرفهایشان را جمع و جور کنند بیشتر آیه و حدیث بخوانند هم مداح ها شعرهایشان پر محتوا باشد هم جلسات عزاداری تشریفاتی نشود که هر کس پول دارد برود بالا بنشیند هر کس بچه است راهش ندهند زن و مرد با هم باشند من بسیاری از جلسات دیده ام که مردها را می برند تو و به زنها می گویند که توی کوچه بنشینید قالی زیر پای مردها است به زنها می گویند بعداً شام بخورید تحقیر نباید باشد زن و مرد باید یک جور باشد بچه و بزرگ یک جور باشد جلسه ها تا آخر شب طول نکشد بلندگوها همسایه ها را اذیت نکند عزاداری مستحب است مردم آزاری حرام است اگر بلندگوی ما همسایه ها را اذیت کند حرام است این دقتها باید بشود. مراعات بهداشت را بکنید نگوئید آقا من نذر کرده ام یک شتر وسط راه بکشم قربانت بروم این نذر تو درست نیست شتری که توی راه می کشی خون آن ترشح پیدا می کند همه مردم یا نجس می شوند یا بچه ها می ترسند یا شتر رم می کند اصلاً این نذر تو شرعاً واقع نمی شود مثل اینکه آدم بگوید نذر می کنم سرم را بزنم به دیوار من قسم خورده ام که سرم را بزنم به دیوار اگر شما قسم خوردی که سرت را بزنی به دیوار که نمی توانی سرت را به دیوار بزنی هویدا می گفت ما قسم خورده ایم که نسبت به شاه وفادار باشیم کار بد را قسم هم بخوری فایده ای ندارد نذر هم بکنید فایده ای ندارد مراعات بهداشت مراعات همسایه محتوای سخنرانی و مداحی توی مجالس امام حسین (علیـــه الســـلام) سیگار نکشیم هوا مال همه است حق همه را از بین می بریم این دقت ها باید بشود تا از این گنج فضائل ما استفاده بکنیم.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 6:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

صبر امام حسین (علیه السلام) در برابر سختی ها

8- صبر، کربلا نمایشگاه تمام زیبائی ها در امام و یارانش، در زیارتش داریم که (وصبرت علی الاذی) حسین جان صبر کردی بر اذیت ها کسانی که در سختی ها صبر می کنند خود خدا بر آنها صلوات می فرستد. ما دو تا صلوات داریم توی قرآن داریم آدمهایی که توی سختی خوب هستند آدمهایی که توی خوبی خوب هستند بعضی ها توی جبهه و جنگ در حوادث آدم خوبی هستند و صبر می کنند بعضی ها نه، همیشه خوش و خرم هستند منتهی آدمهای خوبی هستند مثلاً توی جبهه نیامده اند اما کمک به جبهه می کنند پول می دهد کمک می کند ولی اهل اینکه اسلحه دست بگیرد و خودش را... هر دو خوب هستند.

درود و صلوات خداوند بر مجاهدان

اما خدا می گوید آن خوبهایی که توی سختی خوب هستند خودم به آنها صلوات می فرستم «أُوْلَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِکَ هُمْ الْمُهْتَدُونَ» البقرة/157 از طرف رب صلوات می فرستد یعنی خود رب العالمین بر اینها صلوات می فرستد اما اینهایی که تاجر هستند اهل خون و جبهه و اینها نیستند ولی خمس می دهند زکات می دهند نماز شب می خوانند روزه می خوانند ولی انقلابی آنطوری که بروند خط اول این نیستند می گوید خیلی خوب خمس و زکات او را بگیر «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ» التوبة/103 پیغمبر تو به آنها صلوات بفرست یعنی اینها در حدی نیستند که (صلوات من ربّ) باشد اینها در حدی هستند که... آخر یکی را رئیس جمهور می رود فرودگاه یکی را وزیر می رود فرودگاه یکی را امام تسلیت می گوید یکی را دفتر امام تسلیت می گوید یکی را دفتر امام حکم می دهد یکی را امام حکم می دهد اینها کد هایش فرق می کند آنهایی که توی خون آتش صبر می کنند آنهایی که توی اذیت ها صبورند قرآن می گوید صلوات از طرف خداست آنهایی که اذیت حالش را ندارند مرفه هستند منتهی مرفهین بی درد نیستند مرفهین با درد هستند می گوید تو بر آنها صلوات بفرست صبر یکی از زیبائی هایی بود که در کربلا بود.

حق قرآن بر مسلمانان

9- همراه با قرآن: داریم در زیارت امام حسین (تلوت الکتاب حق تلاوتــــه) حسین جان! قرآن را... توی قرآن آیاتی داریم که می گوید حق اش را انجام بده بعضی جاها می گوید حالا که نمی توانی آن مقداری که می توانی مثلاً می گوید «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» آل عمران/102 تقوا داشته باشید حق تقوی، تا این آیه نازل شد گفتند خدایا ما که نمی توانیم آنوقت گفت پس قیمت تعاونی حساب می کنم تا مشتری شوید یک خورده پائین آمد گفت «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» التغابن/16 یعنی اگر حق تقوا را نمی توانید لااقل مقداری که می توانید این قیمت بازار آزاد است و این هم قیمت تعاونی است امام حسین (ما استطعتم) نیست می گوید حق تلاوته، حق تلاوت چیه؟ 1- آرام بخوانیم 2- با وضو بخوانیم 3- تدبر کنیم، این شبی با قرآن را تبدیل کنیم به شبی با تفسیر قرآن، نه یعنی قرآن حذف بشود قرآن هم خوانده شود اینطور نباشد که دو ساعت قرآن خوانده بشود اصلاً تفسیر سهمی... یک چیزی برایتان بگویم خواهش می کنم همــه قاری ها توجه کنند تمام اینهایی که قرآن حفظ می کنند به لطف خدا بعد از جمهوری اسلامی خیلی ها رفتند سمت قرآن و حفظ و مسابقه و تجوید دست شما درد نکند باید بگویم زبانتان درد نکند البته تنها عضوی که هیچ وقت درد نمی کند زبان است، قرآن می گوید «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى» النساء/43 در وقتی که مست هستید نماز نخوانید حالا شبیه مستی وقتی است که آدم خرف است بی حال است چشم هایش پر است خواب آلود است آنها هم یک رگه هایی از مستی است می گوید وقتی نشاط ندارید بگذارید برای وقتی که نماز می خوانید نماز بخوان، چرا نزدیک نماز نشویم «حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ» تا ببینید چه می گوئید ما هم که قرآن می خوانیم بعد از چند سال باید بدانیم بالاخره این آیه چیه، حالا که روشهای قرآن را یاد گرفته ایم (کوّرت) یعنی چه؟ نماز باید آگاهانه باشد قرآن هم باید آگاهانه باشد من تقاضایم این است که یکی از چیزهای امام حسین که در زیارت نامه هم داریم (تلوت الکتاب حق تلاوتـــه) برویم سراغ فهم.

دیدگاه انحرافی در مورد قرآن

یک نقطــه انحرافی پیدا شده که من اینرا توی یکی از دانشگاهها دیدم من لازم است اینرا اینجا بگویم یک چیزی می گویند که ما حق تفسیر نداریم ما روح قرآن را نمی فهمیم در قرآن آیاتی است که ما نمی فهمیم ما به سراغ تفسیر نرویم این حرف ضد قرآن است چون قرآن می گوید من حرفهایی که می زنم برای اینست که بفهمید «لقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» قرآن می فرماید من با آدمهایی حرف می زنم که اهل تعقل هستند، این آیه یعنی تو عاقل هستی و قرآن مال عاقل هاست یعنی فکر کن می فهمی قرآن می فرماید «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» خوب اگر من عقلم نمی کشد پس چرا قرآن من را توبیخ می کند که چرا در قرآن تدبر نکردی چرا قرآن می گوید باید بدانی که چی می گویی آیه ای که می گوید بدانید چی می گوئید تدبر کن و تعقل کن از این پیداست که ما قرآن را می فهمیم البته کسی که قرآن را می خواهد بفهمد باید با لغت آشنا باشد روایت را ببیند توقع نداشته باشد که هر چی فهمید همان است مثل اینکه از کسی بپرسند نفت چیه؟ بگوید همانکه توی بخاری است، بگو فهم من این است وگرنه نفت دست دنیای پتروشیمی بیفتد صدها فرآورده از آن در می آرود صد ها آیه دست کارشناس بیفتد... یعنی یک قاضی حقوقدان وقتی آیات حقوقی را می فهمد چیزی می فهمد که قرائتی نمی فهمد در جبهه و جنگ امیران و سرداران ما از قرآن چیزی می فهمند که بنده پشت جبهه نمی فهمم کسی که در زمان طاغوت توی زندان طاغوت بود معنای طاغوت را چیزی می یابد که من بیرون زندان... چون آنها از نزدیک دستی به آتش دارند هر کسی فقیه است آیات فقهی را بهتر می فهمد هر کس در علوم طبیعی کار کرده است آیاتی که مربوط به طبیعت است را بهتر می فهمد هر کس در هر رشته ای تخصص اش بیشتر است فهمش هم بیشتر است اما این معنایش این نیست که دست به قرآن نزنیم یکی از راههایی که ما قرآن را مهجور کنیم یکی از راههایی که ما قرآن را کنار بزنیم این است که اینست که بگوئیم قرآن ظنی الدلالــــ( است یعنی دلالت هایش برفک دارد نمی فهمیم چه می کند عقل بشر به قرآن نمی رسد بابا به کنه نمی رسد به بخشی که می رسد بابا ما به قعر دریا دستمان نمی رسد اما از اینکه می رسد استفاده کنیم ما از دریا استفاده می کنیم گرچه دستمان به عمق دریا نرسد این نیست که چون دستم به عمق دریا نمی رسد... مگر ما دستمان به عمق علوم می رسد حالا غیر از قرآن، کی است که بگوید آقا من به عمق علوم دسترسی پیدا کرده ام؟ ما به عمق علوم هم دستمان نمی رسد اما به آن مقداری که می توانیم می رویم مدرسه و دانشگاه و حوزه (دستمان بر عمق آن نمی رسد این دلیل بر این نیست که ما... مگر نسخه هایی که دکترها می دهند این کپسول را هشت ساعت بخورد این کپسول را شش ساعت بخورد این شربت را با قاشق مربا خوری بخور این غذا را بعد از... واقعاً نسخه ای که می دهد ما به عمق دارو علم پیدا می کنیم؟ ما نمی دانیم که عمق آن چیه اما همین مقداری که دکتر می گوید به همین گفتن دکتر مقداری آگاه می شویم به همین مقدار آگاهی باید عمل کنیم وگرنه اگر بگویم ما تا اسرار را نفهمیم عمل نمی کنیم پس همه مریض ها باید بمیرند چون دکتر می گوید هشت ساعت به هشت ساعت کپسول بخور به دکتر بگویم آقای دکتر چون راز این کپسول را نمی فهمم نمی خورم می گوید برو بمیر مگر می شود که به مرجع تقلید گفت آقا من به فتوای شما عمل نمی کنم مگر اینکه روح کار را بفهمم دکتر ده سال درس خوانده ما راز آنرا نمی فهمیم آنوقت چطور مرجع تقلیدی که هفتاد سال درس خوانده راز آنرا بفهمی ولی آن مقداری که می فهمیم مسئول هستیم شما اگر دیدی یک ورق قرآن است حرام است که پایت را روی آن بگذاری گرچه نفهمی معنایش چی است ولی همینکه فهمیدی قرآن است همین مقدار فهم مسئول هستی نباید پایت را روی آن بگذاری دست بی وضو روی آن نگذار ما به مقداری که مسئول هستیم باید بفهمیم.)
حسین جان حق تلاوت... صرف اینکه آدم قرآن حفظ کند ولی حق تلاوت چیز دیگری است حق تلاوت تجوید نیست تجوید خوب است اما حق تلاوت نیست قرائت خوب است اما حق تلاوت نیست.

تعبّد امام حسین (علیه السلام) به احکام دین

پایبندی به احکام، آقایانی که دیر آمده اند پای تلویزیون بدانند زینب کبری فرمود من هر چه دیدم زیبائی دیدم می خواهیم بدانیم زیبائی های کربلا چیه، نه تا را گفتیم حالا برویم سراغ دهمی یک صلوات هم بفرستید.
10- تعبد نسبت به حلال و حرام: امام حسین... الله اکبر زیادی گوش بدهید یک چیزی یادم آمد زیادی گوش بدهید زیادی زیادی... امام حسین وقتی وارد کربلا شد پرسید این زمین ها مال کی است، صاحبش را آوردند زمین ها را خرید گفت حاضرم تکه تکه بشوم اما توی زمین مردم نباید باشم، یک چیز دیگر این هم الان یادم آمد، بلد بودم ولی حالا یادم آمد صبح عاشورا یا شب عاشورا بود امام حسین یارانش را جمع کرد و فرمود فردا شهید می شویم هر کدام به مردم بدهکار هستید بروید راضی نیستم که شهید شوید بروید قرض مردم را بدهید نمی شود که مال مردم توی شکم تان باشد حق مردم را ندهید بیائید جبهه، ببینید چقدر... زمینی که خون ریخته می شود الله اکبر... انقلاب به شرطی پیش می رود که آدم مواظب حرام و حلال باشد حالا حزب الله است حزب اللهی است که حزب اللهی است باید یک ذره حرام انجام ندهد. (یک خاطره بگویم نمی دانم توی ذهنم است که امام جمعه شهرکرد جناب آقای ناصری شنیدم الان توی ذهنم است که ایشان گفت نود و پنج درصد... امام جمعه یکی از استانها بود نود و پنج درصد ایشان گفت حضرت امام (رحمه الله علیه) آمد توی یک سالن که نماز بخواند پشت در سالن کفش بود امام یک خورده نگاه به کفش ها کرد و برگشت گفتیم آقا چرا برگشتی فرمود اینجا کفش است من از روی کفش ها رد شوم و نماز بخوانم؟ پایم را بگذارم روی کفش مردم؟ گفتیم آقا ما افتخار می کنیم فرمود نه این حرفها نیست من پایم را روی کفش های مردم نمی گذارم گفت آقا کفش ها را کنار می زنیم بفرمائید گفت آخر کفش ها را بریزید روی هم و کنار بریزید یک وقت بر می گرددند عمر مردم تلف می شود باید بگردند دنبال لنگه کفششان!)

آفات مراسم عزاداری در محرّم

ما می خواهیم برویم روضه ماشین را هر جا شد پارک می کنیم بابا راه بندان کردی شما وقتی عزاداریت ارزش دارد آن کسی که پشت فرمان است ممکن است دل درد دارد ممکن است زن زائو است ممکن است هواپیما و فرودگاه می خواهد برود ممکن است بچه اش را می خواهد بگذارد مدرسه ممکن است خبرش داده اند که اتاقت سوخته آخر یک کسی ممکن است توی ماشین مشکل داشته باشد تو وسط خیابان را گرفته ای همینطور یواش یواش داری می روی آقا جان از کنار خیابان برو عزاداری کن عزاداریتان را با گناه قاطی نکنید چون آن کسی که پشت فرمان است هم دلش شور است هم عصبانی است و هم بخاطر امام حسین حیا می کند فحش بدهد توی رودربایستی این هم اذیت است فکر نکنید اذیت فقط شلاق است آدمی هم که کسی را در محصور قرار بدهد اذیت است بگذارید من قرآن بخوانم الله اکبر چقدر دین ما قشنگ است واقعاً قشنگ است می رفتند خانه پیغمبر ناهار دیگر بیرون نمی رفتند می نشستند گپ می زدند پیغمبر هی دلش شور می زد بابا شما آمده اید ناهار بلند شوید بروید نمی رفتند آیه نازل شد «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ» الأحزاب/53 ناهارتان را که خوردید بلند شوید بروید ننشینید حدیث بشنوید چانه تان گرم شده بابا الان سه بعدظهر است شما باید یک بعداز ظهر خانه ما باشید الان چه می کنی بعد می گوید «إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ» این پیغمبر را اذیت می کنید پس اذیت فقط شلاق نیست گاهی هم فشارهای روحی اذیت است گرفتید چه می گویم؟ قرآن به فشار روحی هم کلمه اذیت بکار برده پس اذیت دو تا است اذیت جسمی آدم یک نیشگون بگیرد اذیت روحی... توی روضه وارد می شود بچه را بلند می کند یک نفر دیگر را می نشاند سر جایش چرا بچه را بلند کردی؟ حالا گیرم این آقا استاد دانشگاه گیرم رئیس جمهور اگر یک آیت الله یا رئیس جمهور یا تاجری وارد شد شما باید بچه را از سر جایش بلند کنی؟ هر کس بچه را بلند کند سر جایش بنشیند جایش دزدی است نماز هم بخواند نمازش باطل است نمی شود کسی را بلند کرد ما راحت می گوئیم خانم ها بروید بالا آقا جان! مردها بروند بالا اگر باید رحمی بشود باید به زنها رحم کرد ما همه جلساتمان مردها پائین هستند زنها بالا... ما یک اذیت های این رقمی می کنیم ما باید بگوئیم خدایا عبادتهایمان را ببخش گناهایمان را پیش کش مان. یک کسی بازار که می رفت وقتی می خواست مغازه باز کند می گفت خدایا تو شر مردم را از سرمان کم کن با شریک کنار می آئیم یعنی واقعش این است که گاهی عبادتهای ما مملو از... تعبد یعنی در عزاداری...
دلیل تعبد را هم بخوانم، (قد حللت حلال الله و حرمت حرام الله) حسین جان! حلال خدا را حلال کردی حرام خدا را حرام کردی غذای هیئت مال همه است احدی حق ندارد بخاطر اینکه آشپز است یا بخاطر اینکه رئیس هیئت است یک خورده چرب تر به او بدهند بنده آقای قرائتی مشهور... آقای قرائتی است؟ بدهید، یک دیگ پلو بدهید بگذاریم پشت ماشین اش، من با یک آدم غیر مشهور فرقی نمی کنم اصلاً حرام است غذای هیئت مال هیئت است شما حق ندارید بیش از یک پرس بدهید به کسی دیگر بله اگر روضه شخصی بود آنرا باید حلالیت طلبید ولی عمومی را مشکل داریم.
ما همینطور توی عزاداریها انگار ملک پدرمان است این آشپز است این خودی است... حتی بانی حق ندارد اضافه بگیرد شما اگر دو تا گوسفند دادی برای هیئت می توانی بگوئی آقا من در هیئت دو تا گوسفند دادم پس یک خورده غذا بدهید به ایشان شما چکاره ای؟ تا گوسفند را نخریدی مالک هستی وقتی سر گوسفند را بریدی و تحویل هیئت دادی تو با دیگران فرق نمی کنی بانی مسجد وقتی مسجد را وقف کرد دیگر با بیگانه ها یکی می شود مگر اینکه بگوید حق تولیت دارم.
11- قوت قلب: این قوت قلب هم یک چیزی است از زیبائی ها است، البته قوت قلب با همان شهامت قابل ادغام هست حالا اینجا تفکیک شده است. امام حسین به ابوالفضل (علیهما السلام) فرمود (یا اخی والله لو لم یکن فی الدنیا مرجعٌ) به خدا قسم اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نداشته باشم (و لا مأوی) اگر هیچ پناهگاه و مأوایی نداشته باشم به خدا قسم تنهای تنها بمانم با یزید بیعت نمی کنم.

پایداری و خستگی ناپذیری پیامبران در راه خدا

12- خستگی ناپذیر: درباره خستگی ناپذیر داریم که می فرماید حسین جان (اشهد انک) گواهی می دهم که تو چنین و چنان هستی تا می رسد (و قمت بحقه) به حق خدا قیام کردی (غیرواهن و لا موهن) قیام کردی یعنی نه شل شدی و نه دیگران را شل کردی یعنی یک ذره عقب نشینی نکردی قرآن تعریف می کند «وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا» آل عمران/146 انبیائی بودند که یارانی داشتند می جنگیدند و ضعیف نمی شدند کلمات همین است می ترسم پس و پیش بگویم می گویند وهن است یعنی شل شده است (ما ضعفوا) ضعف است (ما استکانوا) یعنی اینها نه شل شدند نه ضعیف شدند نه خسته شدند.

برخورد بزرگوارانه امام حسین (علیه السلام) با دشمن

13- سعـــه صدر: یعنی روح بزرگ، چه روحی، به حر فرمود (یتوب الله علیک و یغفر الله علیک) حر که آمد توبه کند گفت توبه ات قبول است من به تو دعا می کنم. امام حسین قبل از حر رسید به کربلا یعنی نزدیک کربلا فرمود همه مشک ها و ظرفها را آب کنید همه را آب کردند بعد حر با هزار نفر رسید گفت حر با هزار نفر آمده است که ما را بکشد فعلاً تشنه شان است آب به آنها بدهید به لشگر حر آب داد یکی از اینها گفت آقا اینها آمده اند ما را بکشند فرمود بابا تشنه شان است به آنها آب بدهید بعد یکی یک مشکی گرفته بود توی دهان یکی از افراد لشگر یزید این آب را درست نمی توانست درست بخورد آب اینطرف و آنطرف دهانش می ریخت امام فرمود چرا به او بد آب می دهی بگذار آب به دلش بچسپد مشک را به من بده امام حسین مشک را گرفت به این آقایی که آمده بود او را بکشد گفت این رقمی آب بده مشک را زیر گرفت حر می گوید که آتش گرفتم دیدم امام حسین از قبل آب ذخیره کرده حالا هم که این آقا بد آب دهان لشگر من می گذارد خود امام مشک را می گیرد در مشک را تنگ می کند که این آقایی که آب می خورد به دلش بچسپد خیلی اینها مهم است اینها را توی کتابهای روانشناسی و جامعه شناسی نه توی حوزه است نه توی دانشگاه این چیز دیگری است شبیه اینرا راجع به امام رضا (علیه السلام) هم داریم آن شبی که به امام زهر دادند فرمود که به برده هایم بگوئید که با هم غذا بخوریم برده ها هم نشستند و غذا خوردند خوب نمی دانستند که آقا چرا این جوری شده خیلی به طور طبیعی نشستند و غذا خوردند به طور طبیعی یکی یکی هم رفتند همینطور خیلی شل رفتند تا آخرین نفر که رفت بیرون امام فرمود در را ببند افتاد روی زمین غلتید و غلتید گفتند چه شد؟ امام فرمود سوختم، گفتند کی؟ فرمود خیلی وقت است که دارم می سوزم منتهی گفتم اگر بگویم سوختم این برده ها غذا به دلشان نمی چسپد من برای اینکه غذا به دل اینها بچسپد سوختم ولی اظهار نکردم مسئله مهمی است.
14- پاسداری از دین، که وقت دیگر تمام شد داریم (و عن الشریعـــ( محامیا) زیبائی های کربلا، پاسداری از دین، من آمده ام کربلا که حمایت کنم... همان شعری که ابوالفضل فرمود به خدا قسم دست راستم را قطع کنند دست از دینم بر نمی دارم (إنی احامی ابداً عن دینی) به خدا قسم از حسین دست بر نمی دارم به خدا قسم از دین دست بر نمی دارم بالاخره حوادثی پیش می آید یکوقت انسان ضربه هم می بیند ولی نباید از مکتب اش دست بردارد اینها توی جلسه‌ی اول هفت تا گفتیم توی این جلسه هم شد چهارده تا، چهارده تا از زیبائی های کربلا انشاء الله باقی اش هم توفیق باشد می گوئیم.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 6:10 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

جوانمردی و غیرت در کربلا

15- جوانمردی و غیرت، این جمله معروف است که شک کردند امام حسین (علیه السلام) هنوز زنده است یا شهید شد گفتند حمله کنید به خیمه ایشان دریای غیرت است اگر حتی یک نفس... یک سوال ایدئولوژی، آخرین سخن امام چه بود؟ دفاع از ناموس، نهی از منکر، دفاع از مظلوم، بعد می گوید (إن لم یکن لکم دین فکونوا احراراً فی دنیاکم) این خیلی مهم است یعنی اگر می خواهی امر به معروف و نهی از منکر کنی لازم نیست که بگویی تو که حزب اللهی هستی ممکن است حزب اللهی نباشد بگو انسان که هستی، اگر دین ندارید بابا آزاد باشید، مسلمان نیستی ایرانی که هستی خدا را دوست نداری خودت را که دوست داری وطن را که دوست داری یعنی برای جلوگیری از فساد لازم نیست که از قلاب ایمان استفاده کنید از هر قلابی می توانید استفاده کنید مثلاً کسی فحش می دهد بگویی فحش حرام است می گوید برو بابا آقا شیخ حرام حرام در آورده ای، بگوئیم آقا تو دانشمند هستی تو تحصیلکرده هستی این حرف قشنگ آدم تحصیلکرده نیست اگر می دانی که کلمــه تحصیل را مطرح کنی فحش نمی دهد اینجا نگو تو مگر مومن نیستی اینجا شرعاً حرام است از مدرک بگو، بگو تو که فوق لیسانس هستی فوق لیسانس که نباید این حرف را بزند امام حسین (علیه السلام) به ما یاد داد جلوی فساد را بگیرید حتی اگر از اهرم دین استفاده نشد از هر چی شد استفاده کن. جامعــه ما باید جامـــعـه سالم باشد هر چی شد از راه دین و هر چی هم شد از راه علم هر چی شد از راه عقل و هر چی شد از راه عاطفه.

برخورد های عاطفی و انسانی قرآن با مردم

قرآن گاهی وقتها برای اینکه پول مردم را در بیاورد یعنی به مردم بگوید که کمک کن گاهی می گوید بابا جهنم پول نمی دهی «فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ» التوبة/35 فلز داغ را داغ می کنند می گذارند به پیشانی ات و می گویند «هَذَا مَا کَنَزْتُمْ» التوبة/35 این همان پولهایی بود که قایم کرده بودی گاهی افراد را از جهنم می ترساند.
گاهی افراد را تشویق می کند می گوید اگر پول بدهی مثل دانه ای است که می کاری هفت تاخوشه می دهد و هر خوشه صد تا دانه می شود هفتصد گاهی می گوید بابا گیرم قیامت را قبول نداری تشویق هم نمی خواهد تو آدم که هستی «یَتِیمًا ذَا مَقْرَبَةٍ» البلد/15 یتیم فامیل تو است «مِسْکِینًا ذَا مَتْرَبَةٍ» البلد/16 بابا روی خاک نشسته است تو دو تا قالی روی هم انداخته ای او روی خاک نشسته است تو چند تا چمدان لباس زیادی داری او دارد می لرزد بحث ایمان نیست یعنی خداوند برای اینکه به فقرا کمک کنیم حتی از مسائل روانی استفاده می کند می گوید از اینهایی که زکات می گیری «وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» التوبة/103 وقتی پیغمبر به آنها دعا می کند دعای پیغمبر برای کسی که پول داده و زکات داده است آرامبخش است اگر با تشکر تلفنی این شارژ می شود او را شارژ کن خلاصه باید کار خیر بشود.
از طریق دین شد چه بهتر اگر نشد از طریق علم... یکوقت می گوئیم سیگار حرام است مثل اینکه بعضی از مراجع هم فرموده اند کسی که سیگاری نیست با دود خودش را سیگاری می کند به بقیه ظلم می کنی به خودت ظلم می کنی هوا را آلوده می کنی که چی؟ یکوقت می گویی آقا ما کاری به حلال و حرامی آن نداریم، این آهنگ حلال است؟ ما کاری به حلالی و حرامی آن نداریم من مخ ام را در اختیار این خواننده نمی گذارم چون مخ من حیف است اگر با مخ ام فکر کنم بهتر از این خواننده می توانم مسائل را درک کنم من یک دانشجو هستم من یک دبیرستانی هستم من بهتر می توانم فکر کنم چرا مخ ام را در اختیار این خواننده قرار دهم مگر همه حلالها را باید ما انجام بدهیم پس ببینید گاهی می گوئیم آهنگ حرام است گاهی می گوئیم تو حیف هستی گاهی می گوئیم بده خدا به تو می دهد گاهی می گوئیم بابا بده فامیل تو است روی خاک نشسته است از همه امکانات برای رشد خوبی ها ما باید استفاده کنیم. امام حسین (علیه السلام) فرمود شما حر باشید یعنی مرد باشد....

قیام امام حسین (علیه السلام) برای اصلاحات

16- مسئله اصلاح گری، ببینیم اصلاح گر کی است بعضی ها گفتند ما خواهان اصلاحات هستیم امام حسین (علیه السلام) فرمود من اصلاح طلب هستم، طرفدار اصلاحات، فرمود (خرجت) من از مدینه آمدم کربلا برای چی؟ (لطلب الاصلاح) من می خواستم اصلاح کنم برای طلب اصلاح، چی را می خواستی اصلاح کنی؟ (فی امت جدی) اصلاحات... رهبر خط اصلاحات باید امام حسین... امام حسین چه کرد اگر خط ما به خط امام حسین (علیه السلام) می خورد ما هم طرفدار اصلاحات هستیم اما اگر کلمــه اصلاحات را گفتیم اما کار دیگری کردیم این خودش یک نفاق است که آدم بگوید بیا تو را ببوسم بعد گاز بگیرد بگوید بیا مهمانی بعد به او سم بدهد لفظ لفظ حسینی باشد عمل عمل... به قول مقام معظم رهبری فرمود اصلاحات آمریکایی یعنی اصلاحاتی که آمریکا شاد بشود ما... من خیلی لذت می برم تا الان که خدمت شما نشسته ام در آستانـــه شصت سال هستم هنوز یک کلمه پیدا نکرده ام که یک حرف نو داشته باشد هر که هر حرف زیبائی دارد ما بهتر آنرا در قرآن داریم مثلاً سخن از سازندگی می شود سازندگی کار خوبی است اما قهرمان سازندگی ذوالقرنین است سدی ساخت که چند قرن میخ توی آن فرو نرفت.
گفتگو با ملت ها با تمدن ها حرف خوبی است ولی باز هم قرآن پیشقدم است چون تمام (قالوا) (قل)، (قالوا) یعنی آنها گفتند (قل) یعنی تو هم بگو این گفتگوی تمدن هاست. هر کسی هر حرفی می زند رهبرش یا قرآن است یا اهل بیت، چرا از خودم بگویم امام رضا (علیه السلام) به دو نفر فرمود (شرقا او غربا) به شرق بروید یا به غرب بروید کسی حرف نو برای زدن ندارد جز اینکه ما قبل از او زده ایم امام رضا (علیه السلام) فرمود حرفی که می زنم اگر تعجب می کنید شما از امام رضا هم تعجب نکنید به من بگوئید که این حرف نو را از کجا در آورده اید تا من بگویم این حرف نو از کدام آیـــه قرآن است یعنی هیچکس حرف نو ندارد جز اهل بیت و اهل بیت هم فرمودند حرف نو ما از قرآن است این خیلی جالب است.
17- استفاده از ابزار مشروع و قانونی، شخصی حرف هرزه ای به امام حسین (علیه السلام) زد، خدایا عذاب او را زیاد کن، یک جسارت کرد یکی از یاران امام سوخت نزدیک حضرت رفت و گفت آقا بزنم توی دهانش تیر اندازی کنم حضرت فرمود بنشین و تیر اندازی نکن (لا ترمی فإنی اکره عن ابدئه بالقتال) بحار ج5ص5 من نمی خواهم که به من بگویند اولین تیر انداز حسینی ها هستند بگذارید اگر آنها تیر اندازی کردند ما جنبـــه دفاعی داشته باشیم نه جنبــــه تهاجمی.
18- بی رغبتی و زهد در دنیا، سادگی و زهد، توی جمهوری اسلامی اول انقلاب خیلی زندگی ها ساده بود روز به روز دارد تجملات اضافه می شود میزها مبل ها ماشین ها دکورها و اینها... (حتی فیلم های تلویزیون تمام خواستگاری ها و نامزدیها و عروس و داماد ها در خانه های قشنگ و... ما توی همین جمهوری اسلامی کسی را داریم که دو دور وزیر بود الان هم از چهره های بسیار عزیز است پاسدارش می گفت ما یک شب دیدیم خانـــه ایشان بیش از قاعده مهمان آمد مثلاً مهمانی ایشان ده نفره و پنج نفره بود یک شب دیدیم ایشان سی و پنج تا مهمان داشت ولی ما نفهمیدم چیه؟ گفتیم آقای وزیر مثل اینکه امشب سر شما شلوغ بود گفت دخترم عروسی اش بود عقد دخترم بود گفتیم اِه! یعنی عقد دخترش در حدی بود که پاسدارهایش فهمیدند ایشان مهمانهایش بیشتر است ما این رقمی هم داشته ایم حالا آقا تالار بگیر چی بگیر حالا در حد معقول طوری نیست چشم و هم چشمی... ازدواج را برده به سمتی که... حالا انشاء الله اگر من زنده باشم محرم و صفر تمام بشود من می خواهم چند ماه راجع به ازدواج آسان حرف بزنم حرفهای استاتید دانشگاه را گرفته ام حرفهای کتابها را گرفته ام خودم مطالعه کرده ام خیلی اطلاعات جمع کرده ام شاید یک... الان ازدواج فقط شده مال بچه پولدارها فقرا دیگر آه می کشند اینکه ازدواج نشد ازدواج اسلام غیر از ازدواج ما است یعنی ما خیلی داریم منحرف می شویم.)
در زیارت نامه می خوانیم (کنت زاهداً فی الدنیا) حسین جان! در دنیا زاهد بودی (و همتک عن زینتها مصروفه) همت تو از زینت دنیا منصرف شد البته آدم یک ذره یک ذره اینطور می شود مثلاً من فکر می کنم که اگر با پیکان بروم این توهین به من است فکر می کنیم فکر می کنیم همه اش خیال است.

کسب آگاهی و اطلاعاتی سیاسی

19- یکی از زیبائی های کربلا جنگ یک جنگی بود که... کسب اطلاعات، آگاهی به امور سیاسی و اطلاعاتی، این هم یکی از زیبائی های کربلا بود چون امام حسین (علیه السلام) به محمد حنفیه برادرش گفت تو کربلا نیا و مدینه باش (علیک أن تقیم بالمدینه) لازم است تو در مدینه بمانی (فتکون لی عیناً علیهم و لا تخفی عنک شی من امور) تو چشم من باش وهیچی از امور مدینه از من مخفی... یعنی لحظه به لحظه کارهایم را... ما در اسلام سه رقم اطلاعاتی داریم اطلاعاتی داریم اطلاعات عمومی و مردمی اطلاعات با ابلاغ اطلاعات ویژه، اطلاعات عمومی، در نهج البلاغه داریم که حضرت امیر (علیه السلام) به استاندارش می گوید (بلغنی) یعنی به من گزارش داده اند که تو همچین کاری کرده ای، (بلغنی) یعنی به قول آقای شهید رجایی اطلاعات سی و شش میلیونی، یعنی همه مردم اطلاعاتی باشند اگر یک خانمی دید که شوهرش هروئین رد و بدل می کند این را اطلاع بدهد به مواد مخدر نگوید این شوهر من است نانش قطع می شود بابا تو می روی نان خودت را قطع کنی جوانهای مردم نابود می شوند همه ما باید نسبت به مسائل عمومی اطلاعات بدهیم به اهل آن.
دومی را بگویئم مأموریتی، کسانی که از وزارت اطلاعات حقوق می گیرند از حراست از نمی دانم... از حفاظت اطلاعات، اصلاً پول می گیرد حقوق می گیرد اینرا می گوید (وابعث العیون) یعنی یک چشم هایی را انتخاب کن که بروند گزارش تهیه کنند یک اطلاعات ویژه داریم نهج البلاغه داریم (عینی بالمغرب) یعنی چشمی که در مغرب دارم یعنی یک بازرش ویژه، عیون جمع عین است یعنی هم بازرس حقوق بگیر داریم هم بازرس ویژه داریم هم بازرس مردمی. یعنی معنای حزب اللهی این نیست که آدم دستش را هم بگذارد و از هیچی خبر نداشته باشد باید انسان هم ریز مسائل را بداند و هم... (آخر ببینید مسافرهای زمینی تپه ها واینها را می بینند مسافرهای هوایی توی هواپیما قله ها را می بینند دیگر از این جاده های فرعی غافل هستند آن کسی که می خواهد عمیق باشد باید هم راههای فرعی و ریز را بلد باشد هم قله های... یعنی باید هم توجه به مسائل داخلی و خارجی داشته باشد. لذا داریم اگر مجرمی در یک کشوری جنایت کرد فرض کنید یک مسلمانی در اتریش جنایت کرد می فرماید که در اتریش به او شلاق نزنید برای اینکه مردم نگاه می کنند می گویند این مسلمان یک کاری کرده چون آبروی کشور اسلامی می ریزد اینرا ببرید توی کشور اسلامی بزنید دستش را قطع بکنید اما بگذارید آبرویمان پیش بیگانه ها نرود دست دزد را باید قطع کرد حتی می گوید «وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنْ الْمُؤْمِنِینَ» النور/2 در مواردی هم باید که روبروی مردم شلاق زد ولی خودیها بفهمند بهتر از این است که بیگانه ها بفهمند ولی من نمی دانم این افرادی که مختصر چیزی را روی اینترنت می گذارند و به همه دنیا پاس می دهند آقا ما رفتیم دارو گیرمان نیامد ما رفتیم تخم مرغ گران شده تا یک مسئله جزئی هست تنها وقتی که با این... آخر اینرنت یعنی دیوارها را برداشته اند همه خانه ها به هم سوارخ شده همه دنیا به هم سوراخ شده است هر کس هر چی دارد می تواند به همه بگوید خیلی خوب تکنولوژی است و ما هم استفاده می کنیم بنده هم خودم اینترنت دارم یعنی سایت دارم ولی استفاده از تکنولوژی یک مسئله است آبروی نظام را ریختن یک مسئله ای دیگر است انسان حق ندارد آبروی خودش را بریزد حدیث داریم شما حق نداری که بگویی من بدبخت و ضعیف حالا با خدا مناجات می کنی بگو المسکین الفقیر الحقیر اما آقا می دانی چی شد ما دیشب گوشت مان سوخت چرا می گویی؟ سوخت که سوخت چون خانم تا به شما نگاه می کرد فکر کرد که یک خانم حسابی هستی حالا فهمید که یک خانمی هستی گوشت را می سوزانی یعنی خودت خودت را... یعنی حدیث داریم خدا اجازه نمی دهد که مؤمن خودش آبروی خودش را بریزد آنوقت شما اجازه می دهی که آبروی نظام را بریزی بخاطر اینکه... عیب که داریم)

شیوه برخورد ما با مشکلات نظام

ممکن است که نظام ما مشکلاتی داشته باشد مسئولین آن ممکن است مشکلات داشته باشند عادی اش ممکن است مشکلات داشته باشند ولی نقل مشکلات به دیگران درست نیست ما داریم که امر به معروف بکن نهی از منکر بکن اما تضعیف... من جمله ای هست توی تلویزیون گفته ام ولی چون مال چند سال پیش است اجازه بدهید که تکرار کنم طوری نیست این جمله یادتان نرود بخصوص دانشجوها خواهش می کنم این سه تا کلمه را می توانید حفظ کنید.
توجیه حماقت است، این جمله مال آقا شیخ علی صفائی است بنام عین صاد توی کلماتش حرفهای درخشنده ای داشت می گفت توجیه حماقت است آقا همه مسئولین عادل هستند همه با تقوا هستند همه زاهد هستند نه خیر این خبرها نیست خود بنده که رئیس نهضت سواد آموزی هستم اگر بگویند عیب هایت را بنویس شاید پنجاه تا عیب خودم از خودم بگیرم بعضی ها دسته گل هایی آب می دهند رئیس جمهور یونسکو رئیس جمهور فرانسه زنگ زد به رئیس جمهور ایران تلفنی از نهضت سواد آموزی تشکر کرد بعد هم سفیر آمد یک لوح به ما بدهد جشن هم گرفتند سفرا آمدند تصادفاً آنجا لوح گم شده بود نوار هم بناست سرود بخوانند نوار هم خراب شد قاری هم دیر کرد اصلاً همه دست به دست هم داد آن جلسه بد شد ولی هر کس هم نگاه می کنی... کسی هم تقصیر نداشت بد شد یک بار هم گاز قطع می شود هم برق قطع می شود هم بچه می افتد هم دست آدم می رود لای در یکباره می بینی همه به هم ور می شود گاهی یک چیزهایی پیش می آید توجیه نکنید حماقت است.
تضعیف جنایت است، ما بیائیم بگوئیم حالا که فلانی فلان عیب را دارد پس بیائیم نظام را تضعیف کنیم توی انتخابات به نظام رئیس جمهور رأی ندهیم به وکیل رأی ندهیم پایمان را کنار بکشیم به شورای اسلامی رأی ندهیم نماز جمعه نرویم جماعت نرویم تضعیف کنیم ما چند هزار جوان شهید و جانباز و اسیر دادیم این جمهوری گران تمام شده مگر می شود که تضعیف کرد جنایت به خون شهداست.
تکمیل رسالت است، رسالت ما این است که بیائیم عیب ها را برطرف کنیم توجیه حماقت است تضعیف جنایت است تکمیل رسالت است رسالت ما این است که بیائیم با امر به معروف خوبی ها را تکمیل کنیم با نهی از منکر جلوی بدی ها را بگیریم تذکر بدهیم به افراد که آقا این کار را بکنید این کار را نکنید.

بهره گیری از همه امکانات در قیام عاشورا

20- یکی از زیبائی های که امام داشت ضمن اینکه رفت کربلا و می دانست که شهید می شود باید از این خون حداکثر استفاده را بکند، استفاده حد اکمل، بهترین بهره گیری، بعضی ها هستند امکانات دارند اما خوب بهره گیری نمی کنند امام حسین (علیه السلام) قبل از اینکه بیاید مکه و کربلا وقتی یزید به حکومت رسید به فرماندار مدینه گفت از امام حسین (علیه السلام) بیعت بگیر امام فهمید که... در مسجد نشسته بود گفتند آقا دارالعماره شما را احضار کرده است باید بیائید امام فهمید که معاویه مرده و یزید به حکومت رسیده است به فرماندارش گفته بیعت بگیر بعد گفته بود فرماندار اگر امام بیعت نمی دهد توی خانه او را ترور کن بکش امام فرمود (فدعا بجماعه) یک جماعتی را دعوت کرد از یارانش (من اهل بیته و موالیه) از دوستان و فامیل هایش دعوت کرد (و کان ثلاثین رجلا) اینها سی نفر بودند گفت شما سی نفر (و امرهم بحمل السلاح) فرمود شما اسلحه بردارید من می روم دارالعماره (فاجلسوا الباب) شما پشت دیوار بنشینید و کمین بگیرید (فان سمعتم صوتی قد علی) اگر صوت من را شنیدید، اگر دیدید که نعره کشیدم (فادخلوا علی لتمنع علی) از دیوار بپرسید تو که جلوی کشتن من را... امام حسین (علیه السلام) حرفی ندارد که کشته بشود اما نمی خواهد توی اتاقی کشته بشود که هیچ خبری... گفت بگذار بروم مکه دو سه ماه مکه ماند تا حاجی ها آمدند سخنرانی کرد صد و بیست و پنج روز در مکه سخنرانی کرد اصلاً نگفته رفت مردم دیدند که امام نیست چی شده؟ دیروز دالعماره امام را احضار کرده از دیشب تا حالا نیست مثل اینکه مردم ببینند امام در جماران نیست مقام معظمی در محل خودش نیست به هیچکس هم نگفت نگفته رفت تا ول وله... یکوقت می گویم آقا بنده بروم یک تلفن جواب بدهم و برگردم شما آرامش دارید چون می گوئید قرائتی رفت تلفن جواب بدهد اما یکوقت میکرفن را پرت می کنم و می روم و به کسی هم نمی گویم که چیه این ول وله می افتد از مدینه رفت تا ول وله بیفتد صد و بیست و پنج روز توی مکه سخنرانی کرد تا همه اهل مکه بفهمند حکومت یزید اسلامی و شرعی و قانونی نیست.
حاجی ها که آمدند باز ایشان رفت تا باز موج بیندازد وقتی هم رفت از وسط جمعیت رفت روز هم رفت سوار هم شد رفت کاروان هم راه انداخت اینها همه اش فرمول دارد اگر امام تنهایی می رفت کسی نمی فهمید می گفتند آقا کجا داری می روی ما از دنیا آمده ایم مکه شب عید قربان همه حاجی ها دارند می آیند تو چرا می روی؟ مخصوصاً روز رفت تا ببینند از وسط جمعیت رفت تا بپرسند کاروان راه انداخت تا بفهمند دارد هجرت می کند وإلا اگر خودش تنهایی سوار اسب می شد کسی نمی فهمید بعد هم تا می گفتند آقا کجا می روی می ایستاد و سخنرانی می کرد می گفت نمی دانید که چه خبر است؟ یزید به حکومت رسیده می خواهند از من بیعت بگیرند من پناهنده شده ام به مکه می خواهم در مکه به خانه من بریزند حریم مکه شکسته می شود من از مکه می روم کربلا سلام من را به فامیل هایت برسان بعد از حج بگو حکومت یزید قانونی نیست و حسین (علیه السلام) رفت کربلا یعنی این کپسول خالی ها که آمده بوند مکه این حاجی ها، تمام این کپسول خالی ها در مکه پر از گاز شدند همه اطلاعات را گرفتند هر حاجی وقتی برگشت بعنوان یک خبر تازه... خبر تازه این بود که شب عید قربان که همه حاجی ها جمع شدند امام حسین (علیه السلام) رفت بعنوان خبر تازه موج انداخت بناست که... ما گاهی وقتها برای مقابله با فساد از هر امکاناتی باید استفاده کنیم بهترین استفاده را هم بکنیم.
(آقا یک سوال، بنده الان تنهایی حریف شما می شوم یا نه؟ نه، چون من یک نفر هستم شما یک جمعیت هستید اما من می توانم عمامه ام را بردارم با سر برهنه بروم توی خیابان بگویند آقای قرائتی عمامه ات کو؟ والله مردم فلان منطقه بردند می گویند ای خدا لعنت شان کند یعنی من می توانم با برداشتن عمامه تمام در و دیوار را علیه شما بشورانم این خیلی مهم است) امام حسین (علیه السلام) وقتی می خواست برود با خودش خبرنگار برد هم خبرنگار زن برد زینب کبری (علیها السلام) هم خبرنگار مرد برد امام سجاد (علیه السلام) چهل پنجاه تا ضبط صوت برد کوچولو ها همه ضبط صوت بودند آمدند با چشم هایشان فیلم برداری کردند با گوش هایشان نوار گرفتند هر بچه کوچولویی می آمد می گفتند آقا زاده تو هم کربلا بودی؟ آنچه را دیده بود و شنیده بود نقل می کرد و مردم زار زار گریه می کردند امام حسین (علیه السلام) علی اصغر را با خودش برد علی اصغر کوچولو است ولی یک امضای کوچولو به یک ورق بزرگ ارزش می دهد علی اصغر به کربلا ارزش سندی داد اگر علی اصغر نبود می گفتند بابا دو گروه می خواستند حکومت کنند جنگ شد یکی یکی را کشت الان می گویند علی اصغر چه گناهی کرده بود؟ این سند خیلی مهم است بهترین استفاده را امام حسین (علیه السلام) برد بهترین بهره گیری را کرد.
(حالا چون... یک چیزی هم از ارتش و قوای مسلح بگویم در قوای مسلح می گویند قوایی ارزش دارد آن لشگری ارزش دارد که آخرین فشنگ را بکار ببرد اگر یک سربازی هنوز فشنگ دارد و شکست خورد می گویند بی عرضه تو باید آخرین فشنگ را سربازی را می گویند آفرین که تا آخرین نفس دفاع کند باز اگر هنوز نفس دارد و شکست خورد می گویند تا آخرین نفس دفاع نکردی ارتشی ارزش دارد که سپاهی ارزش دارد که آخرین نفر باشد یعنی آخرین فشنگ آخرین نفر و آخرین نفس امام حسین (علیه السلام) سه تا آخرین را داشت آخرین نفر علی اصغر آخرین نفس در گودی قتلگاه فرمود به زن و بچه ام کاری نداشته باشید و اما آخرین فشنگ، یکی از یزیدیها سر یکی از یاران امام حسین (علیه السلام) را برید برای اینکه دل مادرش را بسوزاند کلـــه این شهید را انداخت جلوی مادرش حالا یک مادر بچــه شهیدش را سرش را اندختند توی دامنش چه حالی پیدا می کند؟ مادر هم نگاهی کرد و گفت چیزی که در راه خدا دادیم پس نمی گیریم سنگ که ندارم از کلــه تو بجای سنگ استفاده می کنم کلــه بچه اش را گرفت زد به آن سرباز یعنی حتی از سر بچه اش...)
کربلا خیلی زیبائی دارد خوب حرفها که تمام نشد این جمله را هم بگویم استادی ارزش دارد که از جرقه ها جریان درست کند امام حسین (علیه السلام) نفرمود من بیعت نمی کند می گفتیم خیلی خوب آن حسین (علیه السلام) است و پسر زهرا (علیها السلام) البته نباید بیعت کند اما فرمود (مثلی لا یبایع مثله) هر کس مثل من است رنگ من را دارد فکر من را دارد خون من توی بدنش است اعتقاد من را دارد هر کس مثل من است نباید با مثل یزید بیعت کند این جرقه بود یعنی امام حسین (علیه السلام) خودش یک جرقه و یک حادثــه فرد به فرد بود اما از حادثـــه فرد به فرد یک قانون درست کرد گفت فکر نکنید که من هستم و او در طول تاریخ هر کسی فکر حسینی داشته باشد نباید بیعت کند با کسی که فکر یزیدی دارد فرمود مثل من با مثل یزید خیلی قشنگ است که آدم بتواند از جرقه ها جریان درست کند یعنی از یک حادثــه... (قرآن هم همینطور است شأن نزول که می گویند یعنی حادثه ای پیش آمده است امام علی (علیه السلام) می خواست برود دید دو نفر دارند به هم فخر می فروشند یکی می گوید زنده باد من که کلید دار کعبه هستم دیگری می گوید زنده باد من مسئول آبرسانی هستم حضرت فرمود کلید داری و مسئول آب خیلی مهم نیست من بیشتر از شما هم توی جبهه بوده ام هم ایمانم قبل از شما بوده به اینها برخورد که جوانی بنام علی آمده سراغ دو تا پیرمرد می گوید من از شما بهترم رفتند نزد پیغمبر حضرت فرمود (أجعلتم سقایــه الحاج و اماله مسجد الحرام کمن آمن بالله) یعنی شما کلید داری کعبه و آبرسانی را کنار ایمان می گذارید مقام ایمان از همه چیز... این جرقه بود تبدیل به یک جریان شد یعنی هیچ مسئله ای را کنار ایمان نگذارید دو تا خواستگار می آید برای دخترت یکی خانه و ماشین و تلفن دارد اما نماز نمی خواند گاهی هم می خواند نسبت به دین اش شل است یک کسی خانه و ماشین و تلفن ندارد اما دین او سالم است هیچ چیز را پهلوی دین نگذارید در انتخاب شوهر در انتخاب عروس در انتخاب شغل، یک شغل درآمد دارد اما توی آن دین فروشی است یک شغل درآمد آن کم است اما ایمان شما ثابت است این...) یا مثلاً می گوئیم ابوالفضل آب را آورد تا رفت بخورد یاد تشنگی بچه ها افتاد آب را نخورد این یعنی چه؟ یعنی شما هم تا یک امکاناتی داری یاد محرومین بیفت یک خورده از امکاناتت کم کن حالا نمی گوئیم آب را نخور او ابولفضل بود که آب را نخورد باقی مردم را می گوید (الاّ من اغترف غرفه بیده) حالا یک مشت یا دو مشت خوردید طوری نیست اما به فکر فقرا باشید. خوب بس است.
آخر بحث هم یک سلام به امام حسین (علیه السلام) بکنیم السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. خدایا به امام حسین (علیه السلام) قسم، به برادرهایش و فرزندانش و خواهرش و اصحابش و زوارهای مخلص اش قسم، این عراق را از شر آمریکا و از شر هر صاحب شری و از شر اشراری که در خود عراق هستند نجات بده.
خدایا همینطور که طاغوت ایران و عراق را شکستی همه طاغوت ها را بشکن.
خدایا ما را هم مثل امام حسین (علیه السلام) یعنی از فکرش از ایمانش از مناجاتش از اخلاص اش هر چه که به امام حسین (علیه السلام) دادی... سی تا تیر به او زدند نمازش را خواند نه تنها نماز بلکه با مستحبات خواند آخر نماز اول وقت و نماز جماعت مستحب است اذان مستحب است نماز را با مستحبات خواند خیلی آدم خیلی خجالت می کشد سی تا تیر... نماز امام دو رکعت بود شکسته بود چون دوم آمد دهم شهید شد بخاطر هشت روز نمازش شکسته است نماز شکسته را من شمردم دو تا حمد دارد دو هفت تا چهارده تا دو تا هم قل هو الله دو پنج تا ده تا و چهارده تا بیست و پنج تا دو تا رکوع بیست و شش تا چهار تا سجده سی تا تشهد سی و پنج تا یعنی با سی و پنج چهل تا کلمه سی تا تیر یعنی تقریباً هر یک کلمه یک تیر خیلی مهم است که آدم اینقدر از نماز حمایت کند ما سر یک چیزی نماز را عقب می اندازیم نماز را نمی خوانیم.
خدایا از ایمانش از عشق اش از معرفت اش هر کمالی که به محمد و آل محمد دادی پرتوی از آن کمالها را به ما و به نسل ما مرحمت بفرما.

نویسنده:حجت الاسلام محسن قرائتی


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 6:9 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

نهضت امام حسین(ع)از نادرترین رخدادهایى است که تفکر انسانهارا به خود معطوف داشته است و در تاریخ اسلام ارزش والایى دارد. شهادت حسین بن على(ع)حیات تازه‏اى به اسلام بخشیده، خونها رابه جوشش آورد و تنها را از رخوت خارج ساخت. امام حسین(ع)باحرکت قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده و احساس ذلت وزبونى و اسارت را که از اواخر حکومت عثمان بر روح جامعه‏اسلامى حکمفرما شده بود، تضعیف کرد.
آنچه امت اسلامى از زمان وقوع این حادثه عظیم تا امروز بر آن‏متفق است، این است که انقلاب کربلا هیبت و ابهت اسلام را که به‏علت‏حاکمیت فرمانروایان ضعیف النفس و تحقیر ارزشها و مقدسات‏دینى رو به افول گذارده بود، احیا کرد. حرکت امام حسین(ع)،حرکتى است مستمر براى همه نسلها و همه عصرها است.
این انقلاب تنها انقلابى است که اگر کلیه صحنه‏هایش چنان که‏بوده، تصویر شود، هیچ کس نمى‏تواند از بروز احساسها و عواطف‏فطرى‏اش جلوگیرى کند; زیرا این فاجعه به قول شافعى دنیا رالرزانده و نزدیک است قله کوهها را آب کند.
حادثه کربلا در میان اهل تسنن موجى ایجاد کرد که زبان و قلم‏دانشمندان آنان گاه ناخواسته و زمانى با شجاعت‏به توصیف وتجزیه و تحلیل آن پرداخته است. شوکانى در کتاب «نیل الاوطار»در رد بعضى از سخنوران دربارى مى‏گوید: به تحقیق عده‏اى از اهل‏علم افراط ورزیده، چنان حکم کردند که:
«حسین(ع)نوه پیامبر که خداوند از او راضى باشد. نافرمانى‏یک آدم دائم الخمر را کرده و حرمت‏شریعت‏یزید بن معاویه را هتک‏کرده است.» خداوند لعنتشان کند، چه سخنان عجیبى که از شنیدن‏آنها مو بر بدن انسان راست مى‏گردد.
تفتازانى در کتاب «شرح العقاید» مى‏نویسد:حقیقت این است که رضایت‏یزید به قتل حسین(ع)و شاد شدن اوبدان خبر و اهانت کردنش به اهل‏بیت پیامبر(ص)از اخبارى است که‏در معنى متواتر است; هر چند تفاصیل آن متواتر نیست. درباره‏مقام یزید بلکه درباره ایمان او که لعنت‏خدا بر او و یارانش‏باد. توافقى نداریم.
جاحظ مى‏گوید: منکراتى که یزید انجام داد، یعنى قتل حسین(ع)وبه اسارت گرفتن زن و فرزند او و ترساندن اهل مدینه و منهدم‏ساختن کعبه، همه اینها بر فسق و قساوت و کینه و نفاق و خروج ازایمان او دلالت مى‏کند.
بنابراین، یزید فاسق و ملعون است و کسى که از لعن او جلوگیرى‏کند، نیز ملعون است.
ابن حجر هیثمى مکى در کتاب «الصواعق المحرقه‏» مى‏نویسد: پسرامام حنبل در مورد لعن یزید از وى پرسید. احمد در جواب گفت: چگونه لعنت نشود کسى که خداوند او را در قرآن لعن کرده است.
آنجا که مى‏فرماید: «فصل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم‏اولئک الذین لعنهم‏الله‏» و چه مفاسدى و قطع رحمى از آنچه یزیدانجام داد، بالاتر است؟!
عبدالرزاق مقرم در کتاب «مقتل الحسین‏» مى‏گوید: به تحقیق‏گروهى از علما از جمله قاضى ابویعلى و حافظ ابن الجوزى وتفتازانى و سیوطى در مورد کفر یزید نظر قطعى داده‏اند و باصداقت تمام لعن او را جایز شمرده‏اند.
مولف کتاب «شذرات الذهب‏» مى‏نویسد: در مورد لعن یزید، احمدبن حنبل دو قول دارد که در یکى تلویح و در دیگرى تصریح به لعن‏او مى‏کند. مالک و ابوحنیفه نیز هر کدام هم‏تلویحا و هم تصریحایزید را لعنت کرده‏اند; و به راستى چرا این‏گونه نباشد و حال‏آنکه او فردى قمار باز و دائم الخمر بود.
شیخ محمد عبده مى‏گوید: هنگامى که در دنیا حکومت عادلى وجوددارد که هدف آن اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن‏حکومتى ستمگر است که مى‏خواهد حکومت عدل را تعطیل کند، بر هرفرد مسلمانى کمک کردن حکومت عدل واجب است; و از همین باب است‏انقلاب امام حسین که در برابر حکومت‏یزید که خدا او را خوارکند. ایستاد.
از سبط بن جوزى در مورد لعن یزید پرسیده شد. او در جواب گفت: احمد حنبل لعن او را تجویز کرده است، ما نیز به خاطر جنایاتى‏که درباره پسر دختر رسول خدا مرتکب شد، او را دوست نداریم; واگر کسى به این حد راضى نمى‏شود، ما هم مى‏گوییم اصل، لعنت کردن‏یزید است.
حادثه کربلا چنان در قلوب نفوذ کرد که بسیارى از بزرگان اهل‏تسنن آن را در قالب شعر مطرح ساخته، اندوه خویش را ابرازکردند. امام شافعى که در دوستى اهل‏بیت زبانزد است. درباره‏نهضت کربلا چنین سروده است:
قتیل بلا جرم کان قمیصه صبیغ بماء الارجوان خصیب نصلى على المختار من آل هاشم و نوذى بنیه ان ذاک عجیب لئن کان ذنبى حب آل محمد(ص) فذلک ذنب لست عنه اتوب هم شفعائى یوم حشرى و موقفى و بغضهم للشافعى ذنوب
حسین(ع)کشته‏اى بى گناه است که پیراهن او به خونش رنگین شده وعجب از ما مردم آن است که از یک طرف به آل پیامبر درودمى‏فرستیم و از سوى دیگر فرزندانش را به قتل مى‏رسانیم و اذیت‏مى‏کنیم!
اگر گناه من دوستى اهل‏بیت پیامبر است، پس من هیچ‏گاه از آن‏توبه نمى‏کنم.
اهل‏بیت پیامبر(علیهم السلام)در روز محشر شفیعان من هستند واگر نسبت‏به آنان دشمنى داشته باشم، گناهى نابخشودنى است.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 6:8 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

از قیام عاشورا در بعد تربیت، در حد شایسته سخن به میان نیامده و حال آن که این حرکت، نکات تربیتى قابل توجه و ماندگارى را در خود مستتر دارد. در مقاله حاضر بعضى از نکات تربیتى قریب به یک سال آخر زندگى امام حسین (ع) مورد توجه قرار گرفته است و در انتخاب گزینه ها نیز شبهات عصر، پرسش هاى روز و نیاز زمان مورد توجه جدى قرار گرفته اند.
در یک نگاه، ابعاد تربیت را مى توان به اقسام «فردى» و «جمعى» فروکاست. در این نوشتار، در بعد فردى تنها به «عزت مدارى و ذلت گریزى» عنایت شده و خواهیم دید که از نهضت عزت مدار حسینى، مى توان درس هاى عزیزانه فراوان در بعد اخلاقى گرفت. در بعد تربیت جمعى، تنها به تربیت سیاسى در نهضت کربلا عنایت شده، تا به این شبهه به صورت مستقیم و غیرمستقیم پاسخ داده شود که نمى توان هم حسینى بود و زیست و هم بر جدایى دین از سیاست حکم داد.
1) تعریف تربیت: تربیت کلمه اى عربى و معادل Education انگلیسى است که در فارسى به «آموزش و پرورش» ترجمه مى شود. واژه تربیت از «ربو» اخذ شده است. در «المنجد» ربو گاه به معناى غذا دادن و گاه به معناى تهذیب و پاک ساختن اخلاق فرد از آلودگى ها به کار رفته است.
«راغب اصفهانى» در «مفردات»، ذیل کلمه «رب»، تربیت را حرکت تدریجى چیزى به سوى کمال تعریف نموده است.
«مرحوم دهخدا» در «لغتنامه»، تربیت را به معانى زیر آورده است: پروردن، پرورانیدن، پروردن کودک تا بالغ شود، پروردن و آموختن.
2) از تربیت در اصطلاح تعریف واحدى وجود ندارد. از شاخصه ها و ویژگى هاى امر تربیتى آن است که گرچه «تعلیم» شرط لازم آن است اما شرط کافى نیست و از این رو آموخته ها را محقق کردن، بار آوردن، شکوفا نمودن و به ثمر نشاندن، از ممیزات امور تربیتى است.
از ویژگى هاى تربیت آن است که هر سه حوزه «جسم»، «عقل» و «قلب یا دل» آدمى را دربرگرفته و شامل مى شود. مفروض در تربیت آن است که چون نشو و نما دادن چیزى مطرح است پس متعلق تربیت باید داراى استعداد درونى بالقوه براى بالفعل شدن باشد.
3) از نهضت حسینى و قیام عاشورا در بعد تربیتى، سخن اندکى رفته است و حال آن که از قیام عاشورا هم در «ابعاد مختلف تربیت» فردى و جمعى (سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و...) بهره هاى فراوانى مى توان برد و هم از «روش هاى تربیتى» در موارد بسیارى مى توان استفاده نمود و هم... طرح همه مباحث تربیتى مربوط به امام حسین (ع) در حد یک مقاله نمى گنجد. مثلا از خاستگاه هاى تربیتى امام حسین و از تاثیرات خانوادگى مى توان سخن گفت. اگر از خصایص تربیتى و روحى امام حسین ظلم ستیزى بود؛ او فرزند پدرى است که حتى در حال احتضار و پس از ضربت خوردن از ابن ملجم و در وصیتش به فرزندانش مى آموزد که: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا»؛ دشمن ظالم و یاور مظلومان باشید.
و یا در کودکى، حرکت پیچیده تربیتى امام حسین (ع) همراه با برادرش در اصلاح نقص وظیفه دینى پیرمردى را دیدیم که وقتى وضوى بااشکالش را دیدند، از پیرمرد خواستند که به داورى درباره وضوى آن دو بنشیند تا ببیند کدام یک زیباتر وضو مى گیرند و پیرمرد متوجه شد که این کار براى رفع نقیصه او بود و...
4) نهایتا اینکه، نوشتار مختصر حاضر در گزینش نکات تربیتى از نهضت حسینى و قیام عاشورا، نظر به مسایل عصر، شبهات مبتلا به و خصوصا پرسش هاى نسل جدید در فضاى امروز ایران دارد. از این رو اگر امروزه مطرح مى گردد که از دین نباید پیام هاى سیاسى جست و انتظار داشت و «سکولاریسم» مدافعان جدى دارد، در این مقاله از تربیت سیاسى در نهضت کربلا، زیاد سخن خواهد رفت. و یا اگر مساله زن و حضور سیاسى او در جامعه و حقوق بانوان از نگاه دینى، با مطرح شدن پرسش هاى «فمینیست ها»، پرسش جدى روز ما است، از این رو از تربیت بانوان و زنان در نهضت عاشورا سخن به میان مى آید و اگر...
ابعاد تربیت در قیام عاشورا
در یک نگاه، تربیت را مى توان در دو سطح «فردى» و «جمعى» به تحلیل نشست که هر یک خود اقسام و زیرمجموعه هاى خاص خود را خواهد داشت. مثلا «تربیت اخلاقى» از زیرمجموعه هاى تربیت فردى است و حال آن که «تربیت فرهنگى»، «تربیت اقتصادى» و... در ذیل تربیت جمعى قابل دسته بندى اند.
1) تربیت اخلاقى: عزت مدارى و ذلت ستیزى:
براى این که مباحث مربوط به عزت در فرهنگ عاشورا به اختصار مطرح گردد، مجموع مباحث در چند نکته ارایه مى شود.
اول: از آن رو از بین همه فضایل اخلاقى و تربیتى امام حسین در بعد فردى و شخصى، بر روى «عزت» تاکید شده است که به تعبیرى، این مفهوم اخلاقى در هیچ یک از معصومین (ع) به اندازه اباعبدالله الحسین تکرار نشده و «عزت» کلید شخصیت امام حسین است. عزت، مدار و مبنا و محراب کلام و سیره حسینى است و در نهضت عاشورا موج مى زند.
دوم: شرایط عصر و نظام بین الملل به گونه اى است که جامعه ما نیاز به تقویت عزت مدارى و ذلت گریزى دارد.
در شرایط سیاسى کنونى که عزت، شرف و افتخارات ایران اسلامى در معرض خطر است، به تقویت روحیه عزت طلبى و کرامت نیاز است و از این رو، سه سال پیش (1381) از سوى مقام معظم رهبرى به «سال عزت و افتخار حسینى» نامگذارى شد، تا با تمسک به عزت و افتخار حسینى و با توسل به «هیهات من الذله» عاشوراییان، تن به ذلت ندهیم. با توجه به این عطش و نیاز، تمرکز پژوهش حاضر در تربیت اخلاقى، بر مدار بحث «عزت» در قیام عاشورا تنظیم شده است.
سوم: از عزت در نهضت حسینى حداقل از دو زاویه مى توان به بحث نشست؛ یکى مراجعه استقرایى به کلمات امام حسین (ع) در مواردى که در طى نهضتش از کلمه عزت و یا مفهوم متضادش، «ذلت» بهره برده است و دیگرى با مراجعه به سیره آن حضرت، براساس شاخصه هاى عملکردى و مواضعى که به عزت و کرامت آن حضرت و نهضت او منجر مى گردد.
در بعد ذلت ستیزى، با مراجعه به سیر نهضت کربلا، بارها از امام حسین زیر بار ذلت نرفتن براى حفظ عزت و شرافت، شنیده شده است. چنانچه آن حضرت در کلام حماسى و مشهورشان مى فرمایند: «الا و ان الدعى ابن الدعى، قد رکزنى بین اثنتین، بین السله و الذله و هیهات منا الذله»؛ آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد) و فرزند فرومایه، مرا بین دو راهى شمشیر و ذلت قرار داده است و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم.
و یا در سخنرانى آن حضرت در روز عاشورا، وقتى که «قیس بن اشعث» با صداى بلند گفت: یا حسین، چرا با پسر عمویت بیعت نمى کنى، که در این صورت با تو به دلبخواهت رفتار خواهند کرد و کوچک ترین ناراحتى متوجه تو نخواهد بود؟، امام عزیزانه در پاسخ فرمودند: «لا و الله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید». نه به خدا سوگند، نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و مانند بردگان فرمانبردارشان نخواهم شد. و نیز وقتى یکى از بستگان امام در جریان نهضت کربلا، پس از گفت و شنودى، خبر شهید شدن آن حضرت را از زبان پدرش مطرح کرد و سپس گفت: «آرى، کاش از آنها کناره نمى گرفتى و تن به بیعت مى دادى»!، امام فرمود: «پدرم از رسول خدا (ص) نقل مى کرد که آن حضرت به ایشان این گونه فرموده بود که، من و او (على) هر دو به تیغ کینه و ستم، کشته مى شویم و مزارمان نزدیک یکدیگر است. آیا تو فکر مى کنى که آنچه را که تو مى دانى، من نمى دانم؟» و سپس این کلام ماندگار در تاریخ را فرمودند که: «والله لا اعطى الدنیه عن نفسى ابدا»؛ همانا من هرگز تن به ذلت نخواهم سپرد.
سیره آن حضرت نیز مقرون و محفوف به عزت طلبى و ذلت ستیزى است. تمام سخن یزید و عمالش را در یک جمله بیعت امام حسین با یزید مى توان خلاصه کرد و تمام موضع گیرى هاى امام حسین از مدینه به مکه و از مکه تا کربلا را نیز در یک جمله مى توان خلاصه کرد که در پاسخ پیشنهاد برادرش، «محمد حنفیه» که معتقد بود خوب است که امام در شهر خاصى اقامت نکنند و در عین حال نمایندگانى براى جذب نیرو بفرستند تا ببینند شرایط چگونه است، زیرا نگران بود که امام کشته شود، امام فرمود: «یا اخى لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعت یزید بن معاویه»؛ برادر، اگر در تمام این دنیاى وسیع هیچ پناهگاه و ملجا و ماوایى نباشد، باز هم با یزیدن بن معاویه بیعت نخواهم کرد.
از «سیر» امام در طول نهضت، این اصل کلیدى به عنوان «سیره» آن حضرت قابل استخراج است که مشى اخلاقى، وصف شخصیتى و ویژگى نفسانى امام حسین (ع) عزیزانه و شرافتمندانه و جوانمردانه و آزادى مدار است، نه زندگى ضعیف و قرین با هر پستى و ذلت براى زندگى ظاهرى.
چهارم: اما پرسش اساسى آن است که بحث از ویژگى «عزت» در شخصیت امام حسین و نهضت کربلا با تربیت چه ارتباطى دارد؟ اگر بتوان بحث عزت نفس و کرامت آدمى را به عنوان مهم ترین مبحث تربیتى و یا حداقل به عنوان یکى از مباحث مهم تربیتى پذیرفت، در آن صورت باید بین اصل عزت در نهضت کربلا و آثار تربیتى آن براى سایرین پل زد. براى برقرارى این دو مبحث، مى توان از بحث «طرح اسوه ها و الگوها» در سازندگى و بازسازى تربیتى بهره برد.
امروزه در مباحث تربیتى، بحث اسوه ها و الگوها مورد عنایت است. مثلا در مکاتب روان شناسى معاصر هم نسبت به الگوها سخن رفته و «بندورا» در نظریه یادگیرى اجتماعى خود، به شکل گسترده اى بر یادگیرى هایى که در نتیجه مشاهده الگوها پدید مى آید، تاکید ورزیده است. همین طور «سالیوان» در نظریه شخصیتى که تحت عنوان «روان پزشکى تاثیر متقابل اشخاص»، ارایه کرده است، از تاثیر تعیین کننده الگوها بر رفتار آدمى یاد مى کند. با نگاه گذرایى به قرآن، به اسوه هاى متعددى برمى خوریم؛ حضرت ابراهیم (ع) اسوه بت شکنى است، اصحاب کهف، سمبل و اسوه مجاهدین فى سبیل الله اند و حضرت یوسف، اسوه ایستادگى در برابر شهوات و حضرت رسول (ص)، اسوه حسنه است.
پس اگر مى توان از اسوه ها در امر تربیت از نگاه مکاتب روان شناسى و تربیتى و نیز در تربیت دینى بهره برد و با توجه به بحث حاضر، مى توان از عزت و کرامت حسینى، براى القا، تلقین و تقویت عزت مدارى براى دیگران استفاده نمود تا ذلت گریزى و ذلت ستیزى آنان، الهام بخش شیعیان و پیروانش باشد که در مقابل تهدید، ارعاب و زورمدارى دیگران بتوانند نه بگویند و فریاد «هیهات مناالذله» سردهند.
پنجم: همان گونه که از اسوه ها مى توان درس تربیتى نیکو و مناسب آموخت، در صورت تحریف اهداف، سخنان، برنامه و نتایج تلاش هاى آنان، مى توان به غایتى تربیتى نامناسب و نامطلوب دست یافت. نهضت عاشورا نیز به رغم آن که مى تواند بار مثبت فراوان تربیتى را حامل باشد، اما متاسفانه به علت تحریف اهداف و شعارهاى نهضت، گاه به جاى این که بتوانیم پیام هاى عزت بخش آن حادثه حیاتبخش را آویزه گوش کنیم، از آن، پیام هاى منفى و غیرسازنده و حتى گاه ضد اهداف نهضت برداشت مى کنیم. اینجا است که باید معلمان دینى و مربیان متعهد و مفسران این حرکت ها، هشیارانه وارد عمل شوند و نهضت حسینى را از تحریفات پیرایش نمایند. از پیام هاى غلط و خطرناکى که گاه از قیام عاشورا گرفته شده و آثار ضدتربیتى جدى نیز دارد، آن است که به جاى این که از راه و رسم عزیزانه آن حضرت درس عزت بگیریم، به جاى این که از اسوه ها و الگوهاى کربلا، درس پایدارى، مقاومت، صلابت، حماسه و ایثار بیاموزیم و به جاى این که بدانیم که امام حسین به ما آموخته و در عمل ما را بدین طریق هدایت نموده که در راه حفظ عزت و شرافت از هزینه کردن جان و مال نهراسیم، بدان سمت کشانده مى شویم که به نهضت بار عاطفى شدید داده و آن را در گریه کردن و سوگوارى تنها خلاصه کنیم و در نتیجه به جاى حرکت، توجیه گر وضع موجود باشیم. این گونه نگرش قطعا تحریف معنوى اهداف نهضت حسینى است، زیرا امام در وصیتنامه شان، هدف نهضت را اصلاح امت اسلامى و احیاى اصل امر به معروف و نهى از منکر و اعاده سیره نبوى و علوى ذکر مى کنند؛ تربیتى که نتیجه اش بى توجهى به سرنوشت جامعه و دین باشد، تربیتى حسینى نیست و با وصایاى آن حضرت در تعارض است.
ششم: اگر قرار بود که از کربلا درس آموخت و از عاشورا تعلیم گرفت، کار سهل تر از آن بود که ادعا کرد کربلا آثار و جلوه هاى تربیتى دارد. قطعا کربلا درس هاى فراوانى براى آموختن دارد و جنبه تعلیمى عاشورا عمیق است به قول «اقبال لاهورى» در مثنوى «در معنى هویت اسلامیه و سه حادثه کربلا»:
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است و بس
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله ها اندوختیم
ولى چگونه قیامى پس از قریب به چهارده قرن، مى تواند تاثیرات تربیتى داشته باشد و متناسب با این بحث، در زمینه عزت طلبى و ذلت گریزى الهام بخش باشد؟ زیرا یک مربى باید بتواند در قلب و دل متربى، علاوه بر عقل او، تاثیر بگذارد و نفوذ کند حال آن که در تعلیم، تاثیر در عقل و فکر کافى است. شاید بتوان رمز پایدارى نهضت حسینى در الهام بخشى به دیگران در حوزه عزت خواهى و ذلت ستیزى را به شهادت امام حسین و شیوه مرگ فداکارانه و ایثارگرانه یارانش جست. البته در این زمینه، دشمن و یزیدیان نیز با صعوبت زایدالوصف (از کشتن بچه شیرخوار تا آتش زدن خیام حسینى، تا قطع آب و...)، ابعاد جانسوز کربلا را تعمیق بخشیدند و از این رو یاد حسین دل ها را مى لرزاند، چشم ها را از اشک لبریز مى کند و قلب ها را آتش مى زند. اگر از اهداف نهضت امام خمینى (از 15 خرداد 1342 تا بهمن 1357) و نیز دفاع مقدس هشت ساله را نفى ستم و ذلت پذیرى و حفظ و کسب و تثبیت عزت خواهى بدانیم، مى بینیم که تاثیر عزت و افتخار حسینى بر نهضت امام خمینى و نیز نظام اسلامى تا چه حد عمیق است.
به تعبیرى: «پیروزى انقلاب اسلامى، دوام آن، محورهاى اصلى پیام هاى رهبر انقلاب، وصیت ها و توصیه هاى بنیانگذار جمهورى اسلامى بعد از پیروزى انقلاب، در جریان نهضت جهانى سالار شهیدان خلاصه مى شد.»
حاصل آن که هم آثار تربیتى کلام خصوصا عزت طلبى و ذلت گریزى، به صورت مشخص در میان ملت ما در دهه هاى اخیر مشهود است و هم این که چگونه این نهضت تا این حد مى تواند موثر باشد را باید به اصل شهادت و شیوه شهادت بازگرداند که خود شهادت طلبى از عوامل و شاخصه هاى عزت طلبى است، زیرا فرد یا ملتى که از مرگ نهراسد، آنگاه مى تواند در مقابل همه قلدرها «نه» بگوید و عزیز بماند.
2) تربیت سیاسى در نهضت کربلا:
چنانچه اشاره شد، در اقسام تربیت جمعى (تربیت اجتماعى، تربیت فرهنگى، تربیت اقتصادى و...)، براى رعایت حجم مقاله و اختصار، تنها به تربیت سیاسى اشاره مى شود و حداقل پیام مقاله نافى دیدگاه آنانى است که مدعى اند، دین براى سیاست پیامى ندارد. اما چون «قول، فعل و تقریر معصوم حجیت دارد»و اگر امام حسین در سیاست مداخله نموده و مربى سیاسى بود، پس چگونه یک نفر شیعى مى تواند مدعى نفى ارتباط دین و سیاست باشد؟ اما نکات قابل بحث در این قسمت عبارتند از:
اول: جداى از این که از قیام عاشورا در بعد تربیت سیاسى سخنى نرفته است، در جامعه بحث تربیت سیاسى از سوى متولیان امر تعلیم و تربیت مورد غفلت قرار گرفته و مثلا در وزارت آموزش و پرورش به عنوان متولى رسمى تربیت کودکان و نوجوانان، تربیت سیاسى مغفول مانده است. همچنین تعریف تربیت سیاسى نیز مورد تامل جدى قرار نگرفته است.
در این نوشتار، مراد از تربیت سیاسى آن است که اگر در سیاست، مشارکت و یا نظارت بر دولت، حکومت و قدرت سیاسى موضوعیت دارد.
تربیت سیاسى عبارت است از فعالیتى منظم و مستمر براى شکوفا نمودن استعدادهاى آدمیان جهت تولید، کسب، حفظ و توزیع قدرت سیاسى، دولت و حکومت و نیز نظارت بر آن.
دوم: ارزش کار تربیت در بعد سیاسى در نهضت کربلا، آنجایى بیشتر نمایان مى شود که بدانیم نظام حاکم عصر، به سرکردگى یزید، با انتخاب شیوه مستبدانه، حق گزینش و انتخاب را از افراد سلب نموده و آثار تربیتى نامطلوبى را بر جامعه به بار مى گذاشته و جامعه از تربیت صحیح و سالم و همه جانبه تهى بوده است.
براى مردم قدرت و جرات مقابله با سیاست هاى حاکم وجود نداشت و هرگونه اعتراضى به شدت در نطفه خفه مى شد (شاهد آن قیام عبدالله زبیر در مکه است). در چنین فضایى، امام حسین از روز اول در مقابل پیشنهاد بیعت حاکم مدینه «نه» گفت و ایستاد و تا آخر نیز سخنش و شیوه کارش، ایستادن در مقابل قدرت سیاسى عصر بود.
اما این که آیا جنسیت (زن یا مرد بودن) در تربیت سیاسى دخیل است یا نه؟ آیا زنان حق مشارکت در سیاست را دارند، تا براى شیوه حضور و مدیریت، تربیت شوند؟ بسیارى از متفکران بزرگ جهانى و ایرانى - اسلامى، به این سوال پاسخ منفى داده اند. از فلاسفه یونان قدیم، «ارسطو» دلاورى مرد را در فرمانروایى و دلاورى زن را در فرمانبردارى مى داند و یا «امام محمد غزالى» معتقد بود که زنان حق امیرى، حکومت و قضاوت ندارند و...
اما در فرهنگ عاشورا و در سیره امام معصوم، حضور فعالانه زنان در مسایل سیاسى و مداخله در رابطه با دولت و قدرت عصر پذیرفته شده و از این رو اگر زنان باید در عرصه سیاسى حضور داشته باشند، تربیت سیاسى آنان نیز ضرورت پیدا مى کند. امام حسین مى توانست از مدینه خارج شود، اعتراضش را در مکه به جهان اسلام اعلام کند، در راه کربلا در روز عاشورا به شهادت برسد، اما اهل بیتش را به همراه نداشته باشد. آیا این پرسش در اذهان نمى جوشد که چرا در این مبارزه سیاسى، امام حسین (ع) زن و فرزندان را با خود همراه نمود، با این که در هر زمان و مکان خطر آنها را تهدید مى کرد؟ اما تصمیم امام و زنان همراه او، خلق نهضتى در کنار یکدیگر بوده است.
از مشارکت زنان گاه در کنار مردان در روز عاشورا و سپس از پیام رسانى زنان در نهضت کربلا، در حد این نوشتار نمى توان داد سخن داد، فقط بعضى از نکات قابل تاکید این بحث عبارتند از:
اول: مشارکت سیاسى زنان در قریب چهارده قرن قبل در مبارزه و نهضت، بسیار پندآموز و درس آفرین است.
زیرا حتى در جهان غرب و مدعیان حقوق بشر، تنها از قرن 20 است که براى زنان سهم قابل توجه براى مشارکت سیاسى (مثلا راى دادن) قایل شده اند.
دوم: مقاومت، پایدارى و استقامت زنان پس از آن حوادث سنگین و رفتار وحشیانه عمر سعد و لشکریانش، حکایت از تربیت سیاسى بالاى آن زنان دارد. در این فضا سخنرانى هاى حضرت زینب و گفت وگوى جسورانه و غیورانه اش با ابن زیاد، همه حکایت از وجود مهارت ها و آمادگى هاى سیاسى در خاندان اهل بیت دارد.
زیرا حتى اگر کسى خطیب توانایى نیز باشد، باید شرایط روحى و جسمى خودش آماده و فضاى جمع و مستمعین نیز مناسب باشد تا او بتواند خوب سخن بگوید و حال آن که زینب داغدار برادران و فرزندان و درگیر مشکلات عدیده در مقابل کسانى است که براى دیدار اسرا آمده اند، چنان سخنرانى غرایى ایراد نمود که فضا را مغلوبه نمود و یا در مناظره اى، ابن زیاد را تحقیر کرده و از حقانیت راه خود سخن گفت و اینها همگى حکایت از وجود تربیت سیاسى عمیق و روشنگرانه در میان این زنان دارد.
سوم: اگر در مباحث تربیتى، با اسوه و الگو مى توان بیشترین تاثیر را گذاشت، زینب و سایر زنان حاضر در قیام عاشورا، الگوهاى مناسب و جامعى هستند براى زنان مسلمان شیعى براى مشارکت سیاسى، حضور در عرصه هاى نهضت، سرزنده و بانشاط و هشیار بودن و از اوضاع تحلیل سیاسى مناسب داشتن.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 6:3 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

( از مرگ معاویه تا خروج از مکه )

مقدمه ؛

توجه به زنگی بزرگان عالم موضوعی است که مورد علاقه هر انسان تشنه حقیقت می باشد و آشنایی با زندگی ایشان بهانه ایست برای برداشتن گامی استوار در مسیر تعالی روح و اندیشه .
در این میان توجه به زندگی ائمه معصومین صلوات الله علیهم جزء موضوعاتی است که در منظر اندیشمندان (مسلمان و غیر مسلمان ) می باشد و در این بین ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه- السلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است .
آنچه راجع به این شخصیت بزرگ جهان اسلام مورد توجه بیشتری قرار گرفته است ، وقایع خونبار کربلا و بالاخص روز عاشورا می باشد . ولی ماجرای حرکت حضرت علیه السلام از مدینه به مکه و از مکه به کوفه با وجود اهمیت آن ، در بررسی علل به وقوع پیوستن چنین فاجعه ای و هدف امام علیه-السلام ، مطلبی است که مورد بی توجهی و لااقل کم توجهی قرار گرفته است .
در این تحقیق برآنیم تا با توجه به منابع اولیه تصویری روشن از این فاصله تاریخی را به نمایش بگذاریم . علاوه بر اینکه غرض ورزی که در برخی کتب تاریخی از جمله کتاب «الطبقات» ابن سعد ، وجود دارد را برای خواننده نمودار نمائیم . به امید اینکه برای خوانندگان عزیز مفید واقع گردد .

مرگ معاویه و وصیت او ؛

در سال60 هجری قمری معاویه به مرضی دچار می شود که به مرگ او منجر می شود ( زمان مرگ او در شب نیمه ماه رجب بیان شده است) (1) . در این موقع فرزندش یزید در بیرون دمشق بود ، معاویه « ضحاک بن قیس فهری » ( رئیس نگهبانان ) را فرا می خواند و «مسلم بن عقبه» ( رئیس سربازان ) را فرا می خواند و به آنها می گوید وصیت مرا به یزید برسانید .

خلاصه وصیت او از این قرار است :

1- نسبت به مردم حجاز که به نزدت می آیند با احترام برخورد کن و نسبت به اشرافشان که در نزد تو نیستند تعهد بگیر.
2- نسبت به مردم عراق با مدارا برخورد کن .
3- مردم شام را چشم خود بدان و مواظب باش در شهر دیگری زیاد نمانند .
4- چهار نفر را مواظبت کن : «عبدالرحمن ابن ابی بکر» و «عبدالله بن عمر» که می توانی آنها را بخری و یا با تهدید بخورد کنی . (ان تأتیه عفوا) ، «حسین بن علی» که اگر بر او پیروز شدی با گذشت با او برخورد کن و «عبد الله بن زبیر» که اگر بر او دست یافتی تکه تکه اش کن .
وقتی یزید پیش معاویه حاضر می شود دوباره همین وصیت را برای او تکرار می کند .(2)
ابن اعثم کوفی می گوید : « ضحاک بن قیس» نامه تسلیتی به یزید می نویسد و او را از مرگ پدرش آگاه می کند . (3) یزید سه روز بعد از خاکسپاری می رسد .(4)
دینوری وصیت معاویه به یزید را چنین بیان می کند : « فاما الحسین ابن على فاحسب اهل العراق غیر تارکیه حتى یخرجوه، فان فعل، فظفرت به، فاصفح عنه‏ » .(5)
ابن سعد این وصیت را اینگونه بیان می کند : « انظر حسین بن علی بن فاطمة بنت رسول الله ص. فإنه أحب الناس إلى الناس فصل رحمه. و ارفق به یصلح لک أمره. فإن یک منه شی‏ء فإنی أرجو أن یکفیکه الله بمن قتل أباه و خذل أخاه » (6).
از این دو فقره می توان برداشت کرد که کشاندن امام حسین علیه السلام و قتل ایشان نقشه ای از پیش تععن شده بوده است . علاوه بر آن اینکه یزید بعد از بیعت کردن مردم شام با او اولین سخنی که می گوید این است که ؛ میان من و مردم عراق جنگی واقع خواهد شد و در خواب دیدم که « عبیدالله بن زیاد » به کمک من خواهد آمد . ( سیکون بینی و بین أهل العراق حرب شدید، و قد رأیت فی منامی کأن نهرا یجری بینی و بینهم دما عبیطا و جعلت أجهد فی منامی أن أجوز ذلک النهر ، فلم أقدر على ذلک حتى جاءنی عبید الله بن زیاد ، فجازه بین یدی و أنا أنظر إلیه‏ ) (7).

اتفاقات بعد از مرگ معاویه ؛

« ضحاک بن قیس » خبر مرگ معاویه را برای مردم می آورد و آنها را برای شرکت در مراسم دفن او دعوت می کند (8) . و بعد از برگزاری مراسم ، یزید مردم را به بیعت با خود فرا می خواند (9).
در اینجا باید به علاقه مردم شام به معاویه و یزید اشاره کرد . نشانه های این علاقه عبارتند از :
بنابر نقل ابن اعثم بعد از آمدن یزید ، مردم به استقبال او می روند و شروع به گریه کردن می کنند ( وافی یزید قریبا من دمشق فجعل الناس یتقلونه فیبکون و یبکی )(10) .
1- هیچ مخالفتی از طرف مردم راجع به بیعت با یزید نقل نگردیده است ( انصرف یزید فدخل الجامع ، و دعا الناس البیعه فبایعوه )(11) .
2- بر سر قبر معاویه ، مردم به همراه یزید به عزاداری می پردازند ( سار یزید و معه جماعه الی قبر معاویه فجلس و انتحب ساعه و بکی الناس معه )(12) .
3- مردم برای عرض تهنیت خلافت و تسلیت ، به نزد یزید می آیند ( الناس یدخلون علیه یهیئونه بالخلافه و یعزونه فی ابیه )(13) .
4- بعد از خبردار یزید از جنگ نزدیک او با مردم عراق ، شامیان آمادگی خود را برای جنگ اعلام می کنند ( یا أمیر المؤمنین! امض بنا حیث شئت و اقدم بنا على من‏ أحببت فنحن بین یدیک، و سیوفنا تعرفها أهل العراق فی یوم صفین‏ )(14) .
5- وقتی یزید به مدح معاویه می پردازد و شخصی او را کاذب می خواند و می گوید اینها صفت رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) است و معاویه چنین صفاتی نداشت ، مردم مضطرب می شوند و در پی آن مرد می روند (فاضطرب الناس، و طلب الرجل فلم یقدروا علیه‏ )(15) .
از انجا مشخص می شود که تمامی شامیان نیز طرفدار معاویه و یزید نبوده اند و حتی وقتی « عطاء بن صیفی » می خواهد یزید را از حرف آن مرد دلداری دهد می گوید: « یا أمیر المؤمنین! لا تلتفت إلى مقالة الأعداء ». (16) و اشاره به دشمنان یزید می کند و نه دشمنی یک شخص .
صدور دستور بیعت گرفتن از مردم سایر شهرها برای یزید به خصوص از امام حسین علیه السلام و... ؛
یزید بعد از بیعت شامیان با او بیعت تمامی دستور بیعت تمامی شهرها را صادر می کند (17).
به خصوص یزید تمامی همت خود را صرف بیعت گرفتن از چار شخص مطرح در وصیت معاویه می کند ( فلم تکن لیزید همه الا بیع هؤلاء الاربعه نفر ) (18). لذا برای « ولید بن عتبه » ، حاکم مدینه ، دستور گرفتن بیعت از این افراد را بدون هیچ رخصتی می فرستد ( یأمره ان یأخذهم بالبیعة اخذا شدیدا لا رخصة فیه )(19) .
در نقل ابن اعثم در ادامه نامه یزید به ولید دستور قتل آن چار تن در صورت عدم تمکین بیان گردیده است ( ... اخذا عنیفا لیست فیه رخصة ، فمن ابی علیک منهم فاضرب عنقه و ابعث الیّ برأسه )(20) .
ولی در نقل ابن سعد یزید ، ولید را به مدارا با امام علیه السلام فرا می خواند (ادع الناس فبایعهم. و ابدأ بوجوه قریش. و لیکن أول من تبدأ به الحسین بن علی. فإن أمیر المؤمنین عهد إلی فی أمره الرفق به و استصلاحه‏ )(21) ، که با دو نقل پیشین متعارض است و تقدم منبع ، حکم به صحت آن دو نقل می کند .

نحوه برخورد « ولید بن عقبه » با دستور یزید ؛

وقتی نامه یزید به ولید می رسد ، از رسیدن این چنین دستوری ناراحت می گردد ( فلما ... قرأه قال : انا لله و انا الیه راجعون ... ما لی و للحسین ابن فاطمه ) لذا با « مروان بن حکم » مشورت می کند و او می گوید قبل از پخش شدن خبر مرگ معاویه آنها را به بیعت بخوان و اگر نپذیرفتند گردنهایشان را بزن (22).
در نقل دیگری « مروان بن حکم » می گوید : از طرف « عبداالله بن عمر » و « عبدالرحمن بن ابی بکر » ترسی وجود ندارد ، بر تو باد به « حسین بن علی » و « عبدالله بن زبیر » .( فان بایعا و الا فاضرب أعناقهما قبل ان یعلن الخبر ) (23) .
در نقل ابن اعثم ، مروان می گوید : من می دانم که حسین بن علی با یزید بیعت نمی کند ( انی اعلم ان الحسین بن علی خاصة لا یجیبک الی بیعة یزید ابدا )(24) .
ولید نوجوانی را به سراغ امام حسین علیه السلام و ابن زبیر می فرستد و آنها را دعوت می کند . زبیر از امام علیه السلام نظر ایشان را راجع به این دعوت می پرسد و ایشان می گویند : « احسب معاویه قد مات فبعث الینا البیعة » . و ابن زبیر کلام ایشان را تأئید می کند و ایشان به خانه هایشان می روند(25) .
در نقلی ، علت تعجب ابن زبیر از این دعوت نا به هنگام بودن آن می باشد ( یا ابا عبدالله ! ان هذه الساعة لم یکن الولید بن عتبه یجلس فیها للناس ) و اینکه جواب حضرت به خاطر خوابی است که در شب قبل دیده اند مبنی بر شکسته شدن منبر معاویه و آتش گرفتن خانه او (26).

دلیل عدم بیعت امام حسین علیه السلام با یزید ؛

امام علیه السلام در جواب سؤال ابن زبیر که اگر به بیعت یزید خوانده شوی چه کار خواهی کرد ؟ چند مطلب را به عنوان دلیل عدم بیعت خود با یزید مطرح می کنند :
1- بعد از برادرم حسن خلافت متعلق به من بود و معاویه قسم خورد که بعد از خودش کسی را به عنوان خلیفه نگمارد و اینکه خلافت در صورت زنده بودنم به من برگردد .
2- یزید مردی فاسق است و به صورت علنی شراب می خورد ، با سگان بازی می کند و بغض آل رسول را دارد .(اصنع انی لا ابایع له ابدا لان الامر انما کان لی من بعد اخی الحسن ... لا والله لا یکون ذلک ابدا )(27) .
همچنین حضرت در کلام خود با مروان در دارالاماره مدینه اشاره به فاسق بودن یزید می کنند : « انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و ... مثلی لا یبایع لمثله » (28).
در برخوردی که میان امام علیه السلام و مروان رخ می دهد نیز حضرت اشاره به فسق یزید می کنند: «ویحک! أ تامرنی ببیعة یزید و هو رجل فاسق ! ... » (29).
امام حسین علیه السلام در سخن خود با » محمد بن حنفیه » ، برادرشان ، حدیث پیامبر را دلیل عدم بیعت خود ذکر می کنند : « یا اخی ! و الله لو لم یکن فی الدنیا ملجأ و لا مأوى لما بایعت و الله یزید بن معاویة أبدا و قد قال (صلّى الله علیه و سلّم): اللّهم! لا تبارک فی یزید » (30).
در مکه نیز امام علیه السلام در جواب « عبدالله بن عمر » می گویند : « ابا عبد الرحمن ! انا ابایع یزید و ادخل فی صلحه و قد قال النبی صلی الله علیه و آله فیه و فی ابیه ما قال » ؟ ابن عباس که آنجا حضور دارد سخن حضرت را تأئید می کند و می گوید : « صدقت أبا عبد الله! قال النبی صلّى الله علیه و سلّم فی حیاته: «ما لی و لیزید لا بارک الله فی یزید! و إنه یقتل و لدی و ولد ابنتی الحسین رضی الله عنه، و الذی نفسی بیده! لا یقتل ولدی بین ظهرانی قوم فلا یمنعونه إلا خالف الله بین قلوبهم و ألسنتهم » (31).
نحوه برخورد امام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر با دعوت ولید ؛
امام حسین علیه السلام به خانه می روند و بعد از جمع کردن تعدادی از موالیان و غلامان خود به سوی دارالاماره حرکت می کنند و به جوانان خود دستور می دهند که بیرون دارالاماره بایستند و اگر صدای ایشان را شنیدند به درون دارالاماره هجوم آورند(32) . تعداد کسانی که با حضرت همراه می شوند بنابر نقل ابن اعثم سی تن می باشند .(33)
وقتی ولید نامه یزید را برای امام علیه السلام می خواند ایشان می گویند : من به صورت پنهان بیعت نمی کنم ( انّ مثلی لا یعطی بیعة سرا ) . و ولید نیز قبول می کند که حضرت به همراه سایر مردم بیعت کنند . وقتی حضرت خارج می شوند مروان از این اقدام ولید ناراحت می شود و می گوید : حرف مرا گوش نکردی ، به خدا قسم ! دیگر به او دست نخواهی یافت (34).
ابن اعثم نیز اشاره به همین مطلب می کند ، با این تفاوت که هنگان خروج ، حضرت علیه السلام سخن مروان را می شنوند و بر سر او فریاد می کشند . بنی هاشم قصد داخل شدن دارند که حضرت خارج می شوند (35).
در مقابل « ابن زبیر » در خانه خود مخفی می شود و در تاریکی شب از راه فرعی به سوی مکه می رود . فردای آن روز خبر فرار ابن زبیر به ولید می رسد و دستور دستگیری او را صادر می کند ولی موفق به دستگیری او نمی شوند .(36)
ابن اعثم می گوید : ابن زبیر در ابتدا برادرش « جعفر بن زبیر » را به دارالاماره می فرستد و هنگام شب به همراه برادرش از راهی مجهول به سمت مکه حرکت می کند (37).

علت خروج امام حسین علیه السلام از مدینه ؛

علاوه بر مطالبی که گفته شد مبنی بر تحت فشار بودن حضرت برای بیعت کردن و دستور قتل ایشان در صورت امتناع از بیعت ، باید گفت عرصه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نیز برای حضر تنگ شده بد تا جایی که ولید مانع دیدار شیعیان عراق با ایشان بود . (حجب الولید بن عتبة أهل العراق عن الحسین فقال (له) الحسین: یا ظالما لنفسه عاصیا لربّه علام تحول بینی و بین قوم‏ عرفوا من حقی ما جهلته أنت و عمک »(38) ؟!
بالاخص هنگامی که ولید برای یزید نامه می نویسد و او را از امتاع حضرت از بیعت مطلع می کند ، یزید دستور می دهد برای بار دوم از مردم مدینه بیعت گرفته شود و به همراه جواب نامه سر امام علیه السلام را هم برای او بفرستند ! ( و لیکن مع جوابک الیّ رأس الحسین بن علی ) (39) .
شب امام علیه السلام به نزد قبر رسول الله صلی الله علیه و آله می آیند و شکایت دشمنان را به ایشان می کنند ( ... فاشهد علیهم یا نبی الله أنهم قد خذلونی و ضیعونی و أنهم لم یحفظونی، و هذا شکوای إلیک حتى ألقاک‏ ) ، صبح ولید به دنبال حضرت علیه السلام می فرستد و چون ایشان در خانه نبودند گمان می کند که از مدینه خارج گردیده اند و می گوید : « الحمدلله الذی لم یطالبنی الله عزوجل بدمه »(40) . در شب دوم نیز حضرت به کنار قبر پیامبر می آیند و می فرمایند : « اللّهم! إن هذا قبر نبیک محمد و أنا ابن بنت محمد و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت، اللّهم! و إنّی أحب المعروف و أکره المنکر، و أنا أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحق هذا القبر و من فیه ما اخترت من أمری هذا ما هو لک رضى‏ » . حضرت شروع به گریه می کنند و در نزدیکی صبح سر مبارکشان را بر قبر می گزارند و لحظه ای خوابشان می برد و در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را می بینند که به ایشان بشارت شهادت با لب عطشان در زمین کرب و بلا می دهند ... حضرت همچنین به نزد قبر مادر و برادرشان می روند . هنگام صبح برادرشان « محمد بن حنفیه » به نزد ایشان می آید و حضرت از او می پرسند به کجا بروم ؟ و محمد می گوید : به سوی مکه یا یمن و یا کوه و بیابان ! و از شهری به شهر دیگر برو تا خداوند بین تو و قوم فاسق حکم کند .(41)
امام حسین علیه السلام برادر خود را مأمور رساندن اخبار مدینه به ایشان می کنند (و أما أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینة فتکون لی عینا علیهم و لا تخف علیّ شیئا من أمورهم‏ ) (42)
در اینجاست که حضرت علیه السلام وصیت معروف خود را به صورت مکتوب برای برادرشان می نویسند : « و إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی أمة جدی محمد (صلّى الله علیه و سلّم) أرید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر و أسیر بسیرة جدی محمد (صلّى الله علیه و سلّم) و سیرة أبی علی بن أبی طالب‏ ... » (43).
امام حسین علیه السلام در حالی که سه شب از ماه شعبان باقی مانده بود ، در دل شب با تمامی خانواده از مدینه خارج می شوند و این آیه را تلاوت می فرمایند : « فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» (44) (45) .
« مسلم بن عقیل » ، پسر عموی ایشان ، پیشنهاد می کند که از جاده غیر اصلی حرکت کنند ( مانند حرکت عبدالله بن زبیر ) ولی حضرت مخالفت می کنند و از راه اصلی حرکت می کنند .(46)
همراهیان امام علیه السلام عبارتند از ؛ خواهرانشان : ام کلثوم ، زینب و فرزندان برادرشان و برادرانشان : ابوبکر ، جعفر ، عباس و تمامی کسانی که از اهل بیت در مدینه بودند مگر برادرشان « محمد بن حنفیه » که در مدینه باقی ماند .(47)
ابن سعد باز در اینجا هم به صورتی متفاوت نقل می کند و می گوید : حسین بن علی ( علیه السلام ) و عبد الله بن زبیر به همراه هم از مدینه شبانه خارج می شوند و با یکدیگر وارد مکه می شوند (48)

وقایع میان راه مدینه تا مکه ؛

در بین راه امام حسین علیه السلام « عبدالله بن مطیع » را می بینند که از مکه به مدینه بر می گشت و از حضرت پرسید : به کجا می روی ؟ حضرت پاسخ دادند : به مکه . او به امام می گوید : اگر قصد داشتی از مکه خارج شوی به کوفه نرو که شهر شومی است و پدرت در آنجا کشته شد و برادرت خوار گردید ( فایاک و الکوفه ، فانها بلدة مشئومه ، بها قتل ابوک و بها خذل اخوک ... )(49) .
ابن اعثم نیز این واقعه را با کمی تفاوت نقل کرده است .(50)

استقبال مردم مکه از امام حسین علیه السلام ؛

هنگام داخل شدن امام علیه السلام به مکه اهل مکه بسیار خوشحال شدند و شب و روز در حال رفت و آمد به نزد حضرت علیه السلام بودند . این مطلب بر عبدالله بن زبیر سخت آمد ؛ زیرا طمع بیعت مردم مکه با خودش را داشت که با آمدن امام علیه السلام دیگر محقق نمی گشت .
او آنچه در قلب داشت را ظاهر نمی کرد و به نزد امام علیه السلام می آمد و در نماز جماعت ایشان حاضر می شد و به صحبتهایشان گوش فرا می داد .(51)
عبداالله بن زبیر برای رسیدن به مقاصد خود مدام حضرت را تشویق به رفتن به کوفه می کرد ( یشیر علیه ان یقدم العراق و یقول : هم شیعتک و شیعة ابیک )(52) .
بزرگان حاضر در مکه از جمله « عبد الرحمن بن عباس » و « عبدالله بن عمر بن خطاب » نیز به نزد حضرت آمدند و چون این دو تن قصد بازگشت به مدینه را داشتند شروع به نصیحت حضرت کردند .
جالب اینکه « عبدالله بن عمر » برای حضرت از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید ، ولی خود از یاری ایشان باز می ماند ؛ او می گوید : « فإنی قد سمعت رسول الله صلّى الله علیه و سلّم و هو یقول: حسین مقتول، و لئن قتلوه و خذلوه و لن ینصروه لیخذلهم الله إلى یوم القیامة! » .(53)
جالبتر اینکه ابن عباس گواهی می دهد که یاری حضرت واجبی از واجبات الهی است ولی ایشان را یاری نمی کند !!! (اللّهم نعم نعلم و نعرف أن ما فی الدنیا أحد هو ابن بنت رسول الله (صلّى الله علیه و سلّم) غیرک، و أن نصرک لفرض على هذه الأمة کفریضة الصلاة و الزکاة التی لا یقدر أن یقبل أحدهما دون الأخرى‏ ) (54) .
و در ادامه کلام خود شهادت می دهد که ؛ هر کس از مجاورت حضرت دوری کند خیری نخواهد داشت ( ... و أنا أشهد أن من رغب عن مجاورتک و طمع فی محاربتک و محاربة نبیک محمّد صلّى الله علیه و سلّم فما له من خلاق‏ ) (55) .
در ادامه گفتگو ابن عمر شهادت می دهد که امام حسین علیه السلام اشتباه نمی کنند .(56)
ابن سعد به این مطیب اشاره می کند و راجع به جواب حضرت علیه السلام و اقرار ابن عمر سخنی نمی گوید .(57)
امام حسین علیه السلام به ابن عباس مأموریت میدهند که ایشان را از اخبار مدینه با خبر کند .(58)
همچنین دینوری نقل می کند که مردم حلقه حلقه به دور امام علیه السلام جمع می شدند (59).
مکان اقامت امام حسین علیه السلام در مکه ؛
در این رابطه دو نقل وجود دارد :
1- به نقل دینوری ایشان در شعب علی مستقر می گردند . ( فنزل شعب علی ) .(60)
2- به نقل ابن سعد ایشان در خانه « عباس بن عبدالمطلب » ساکن می شوند . ( فنزل الحسین دار العباس ابن عبدالمطلب ) .(61)

نامه نگاری کوفیان به امام حسین علیه السلام ؛

اولین نامه از طرف این افراد نوشته می شود : سلیمان بن صرد ، مسیّب بن نجبه ، رفاعة بن شداد ، حبیب بن مظهر ( مطهّر ) .(62)
مضمون نامه این است که ما ، امام نداریم و امیدواریم که خداوند ما را بر حق جمع کند و بدان که « نعمان بن بشیر » در قصر امارت است و ما در نماز او حاضر نمی شویم و اگر خبر به ما برسد که به سوی ما می آیی او را اخراج می کنیم و به شام می فرستیم )(63) .
دینوری می گوید : این نامه در خانه « سلیمان بن صرد » نوشته شد و در روز دهم رمضان المبارک به دست آن حضرت رسید . فردای آن روز نیز نزدیک به پنجاه نامه دیگر و در شب نامه ای از طرف « شبث بن ربعی ، حجار بن ابجر ، یزید بن حارث ، عروة بن قیس ، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر » که هر کدام از رؤسای کوفه بودند رسید . و آنقدر نامه آمد که دو خورجین پر شد . (64)
هنگامی که در خانه « سلیمان بن صرد » تصمیم به دعوت امام علیه السلام گرفته می شود ، او به آنها می گوید که برای امام نامه بنویسید و ایشان را دعوت کنید . وقتی حاضران می گویند : آیا نامه نوشتن تو کفایت نمی کند می گوید : نه ! بلکه همگیتان نامه بنویسید . (65)
شاید دلیل این اصرار سلیمان ، این باشد که آنها به صورت کتبی قول بر همیاری و نصرت حضرت دا ه باشن تا نتوانند زیر قولشان بزنند .
در « الفتوح » تصریح شده است که امام حسین علیه السلام در جواب هر نامه ای که می آمد تنها سکوت می کردند و جوابی نمی دادند ، تا اینکه آخرین نامه می آید .(66) و این بر خلاف چیزی است که ابن سعد می گوید که نامه عراقیان رسید و « حسین بن علی » (علیه السلام ) خارج شد . (و بعث أهل العراق إلى الحسین الرسل و الکتب یدعونه إلیهم. فخرج متوجها إلى العراق فی أهل بیته و ستین شیخا من أهل الکوفة ) (67)


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:54 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

نقدی بر کتاب « الطبقات الکبری » ؛

ابن سعد صاحب کتاب « الطبقات الکبری » راجع به قصد حضرت علیه السلام برای حرکت به سوی عراق تمامی سعی خود را به کار گرفته است تا اینگونه جلوه دهد که امام حسین علیه السلام فریب مردم کوفه را خورده اند و مکالمه تعداد زیادی را با حضرت و تذکر دادن آنها به ایشان که « اگر به کوفه بروی کشته می شوی » را و مخالفت کردن امام علیه السلام با آنها را بیان می کند .
باید توجه داشت که در مواردی ابن سعد از آوردن مکالمه کامل خودداری کرده و تنها به قسمتی که برای اثبات حرف خود لازم می باشد کفایت می کند که نمونه آن در گفتگوی حضرت با « عبد الله بن عمر » بیان گردید .
همچنین بیان شد بر خلاف آنچه ابن سعد بیان می کند ، حضرت بلافاصله بعد از رسیدن نامه کوفیان به سوی آنها حرکت نکردند .
کسانی که ابن سعد مکالمه آنها یا نامه آنها را با حضرت و توصیه آنها برای نرفتن امام به کوفه ، بیان می کند عبارتند از : « عبد الله بن عمر ، عبد الله بن مطیع ، ابن عیاش ، ابو سعید خدری ، ابو واقد لیثمی ، جابر بن عبد الله ، سعید بن مسیّب ، مسور بن مخرمه ، عمرة بنت عبد الرحمن ، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام ، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ، عمرو بن سعید بن عاص و عبد الله بن عباس » (68).
البته در جایی دیگر ابن سعد حرفی متناقض با کلام پیشین خود می گوید و آن اینکه « فرزدق » از « عبد الله بن عمر » که مخالفت شدیدی با رفتن امام به کوفه دارد ( بنابر نقل ابن سعد ) ، برای حرکت با امام علیه السلام به سوی عراق با « عبد الله بن عمر » مشورت می کند و او می گوید : « أری ان اخرج معه فانک ان اردت دنیا اصبتها و ان اردت آخرة اصبتها » . فرزدق می گوید : من هم بواسطه حرف ابن عمر به سوی حضرت حرکت کردم که خبر شهادت ایشان به من رسید ، به نزد ابن عمر برگشتم و گغتم پس چه گفتی ؟! و ابن عمر گفت : نظری بود که اشتباه کردم .(69)
نامه « مروان بن حکم » و « عمرو بن سعید » به ابن زیاد ؛
بنابر نقل ابن سعد هنگامی که امام حسین علیه السلام به سمت عراق حرکت می کنند مروان ، حاکم مدینه ، به «عبیدالله بن زیاد » نامه می نویسد و سفارش امام علیه السلام را به او می کند ! متن نامه از این قرار است : « أما بعد : فإن الحسین بن علی قد توجه إلیک و هو الحسین بن فاطمة و فاطمة بنت رسول الله ص. و بالله ما أحد یسلمه الله أحب إلینا من الحسین . فإیاک أن تهیج على نفسک ما لا یسده شی‏ء و لا تنساه العامة و لا تدع ذکره. و السلام‏ » (70).
این نامه آنچه را که در مورد وصیت معاویه به یزید گفته شد ، مبنی بر نقشه قتل امام حسین علیه السلام توسط معاویه قوی تر می کند ؛ زیرا چه کسی است که باور کند ولید از حکم یزید سرپیچی می کند و می گزارد حضرت از دست او فرار کند ( آن هم از مسیر اصلی !!! ) و بعد هم بر خلاف رأی یزید برای حضرت خیر خواهی می کند و سفارش امام را به عبید الله بن زیاد می کند و با این حال این امر از یزید مخفی بماند و باز هم بر مسند خود باقی بماند !!!
همچنین است نامه حاکم مکه ، عمرو بن سعید بن عاص بن عبید الله ؛ « أما بعد: فقد توجه إلیک الحسین و فی مثلها تعتق أو تکون عبدا تسترق کما تسترق العبید » .(71)

« مسلم بن عقیل » ؛ فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه ؛

هنگامی که نامه های ارسالی کوفیان زیاد می شود ، امام علیه السلام با ارسال نامه ای به سوی ایشان می فرمایند : قصد شما را متوجه شدم و برادر ، پسر عمو و مورد اعتماد خود از اهل بیتم ، مسلم بن عقیل بن ابی طالب ، را به سوی شما می فرستم و به او امر کرده ام که از حال شما و نظرتان و نظر صاحبان فهم و فضل شما مرا خبر دهد ... ، اگر بر آنچه در نامه هایتان فرستاده اید پایبندید به همراه پسر عمییم قیام کنید و با او بیعت کنید و یاریش نمائید و خوارش نکنید ... .(72)
امام هنگام فرستادن مسلم آرزو می کنند که ایشان و مسلم جزء شهدا قرار گیرند ( و انا أرجو ان اکون انا و انت فی درجة الشهداء ) و به او سفارش می کنند که نزد معتمد ترین شخص کوفه برود .(73)
به نقل ابن سعد حضرت به مسلم فرمودند : به نزد « هانی بن عروه » برو ( و امره ان ینزل علی هانی بن عروه المرادی ) (74) ، همچنین ابن اعثم می گوید : مسلم بعد از وارد شدن به کوفه به خانه مختار رفت (75) دینوری نیز این مطلب را تأئید می کند .(76)
مسلم شبانه به همراه خانواده به سوی مدینه حرکت می کند و دو راهنما از قبیله قسس و سار اجاره می کند ، ولی در مسیر حرکت از راه انحرافی گم می شوند و دو راهنما از عطش طاقت حرکت خود را از دست می دهند . به مسلم می گویند از این مسیر برو و ایشان خود را به سختی به مکانی که در آنجا آب بوده است می رساند و توسط نامه رسانی که اجاره می کند ، نامه ای برای امام علیه السلام می نویسد و ایشان را از آنچه اتفاق افتاده است با خبر می کند و از ایشان می خواهد که او را معاف کنند و شخص دیگری را بفرستند .
امام علیه السلام بعد از خواندن نامه او در جواب می نویسند : « اما بعد، فقد ظننت ان الجبن قد قصر بک عما وجهتک به، فامض لما امرتک فانى غیر معفیک، و السلام » .(77)
بلاذری می گوید : مسلم برای حسین بن علی (علیه السلام ) می نویسد : دو راهنمای من در اثر عطش مردند و اگر صلاح می دانید مرا معاف کنید و شخص دیگری را بفرستید . و حضرت در پاسخ می نویسند « أما بعد فقد خشیت أن یکون الذی حملک على الکتاب إلی بالاستعفاء من وجهک الجبن فامض لما أمرتک به‏ » (78).
ابن اعثم نیز بعد از اشاره به مخفیانه خارج شدن مسلم از مکه به سوی مدینه و وداع با اهل بیتش و اجاره دو راهنما می گوید : آنها در مسیر انحرافی در اثر عطش مردند . و راجع به نامه مسلم چنین می نویسد : ... نظرت راجع به معاف کردن من چیست ؟ (فرأیک فی اعفائی منه ) و در جواب حضرت علیه السلام می نویسند : « بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلى مسلم بن عقیل، أما بعد فإنی خشیت أن لا یکون حملک على الکتاب إلیّ و الاستعفاء من وجهک هذا الذی أنت فیه إلا الجبن و الفشل فامض لما أمرت به و السلام علیک و رحمة الله و برکاته‏ » . وقتی مسلم نامه حضرت را می خواند با خود می گوید : به خدا قسم ! ابا عبد الله الحسین مرا نسبت به ترس و سستی داده است و این چیزی است که هرگز در خود نشناختم(79) .
مسلم مخفیانه وارد کوفه می شود(80) و شیعیان مدام در حال آمدن به خانه او بودند و او نامه امام علیه السلام را برای آنها می خواند(81) و مردم از شوق آمدن امام حسین علیه السلام گریه می کردند (82).
خبر آمدن مسلم به کوفه در شهر منتشر می شود و به « نعمان بن بشیر » می رسد ، او که « فردی عثمانی مذهب بود و بغضش به المؤمنین علیه السلام را مخفی نمی کرد و از ایشان بد می گفت »(83) و « عافیت طلب و در پی سلامت بود »(84) ، گفت : من تنها با کسی می جنگم که با من بجنگد ... (85).
« عبد الله بن مسلم بن سعید » به او می گوید : ای امیر ! خداوند کارت را اصلاح کند ، تصمیمی که گرفته ای نظر ضعیفان است . نعمان در جواب می گوید : اینکه از ضعیفان باشم و در طاعت خدا بیشتر دوست دارم تا اینکه از مغلوبین باشم و در معصیت خدا . و بعد از آن از منبر پائین می آید و داخل دارالاماره می گردد (86).
در اینجا است که « عبدالله بن مسلم » نامه ای به یزید می نویسد و او را از اوضاع کوفه باخبر می کند و بعد از او « عمارة بن عقبه بن ابی معیط » و همچنین « عمر بن سعد بن ابی وقاص » (87).
دینوری می گوید : « مسلم بن سعید حضرمی » و « عمارة بن عقبه » که دو جاسوس یزید در کوفه بودند ، برای او نامه نوشتند (88).
در نامه ارسالی به یزید ، نقل شده در کتاب « الفتوح » تصریح شده است که تعداد زیادی از شیعیان با حسین بن علی ( علیه السلام ) بیعت کرده اند ( و قد بایعه الشیعة للحسین بن علی و هم خلق کثیر )(89) .
هنگامی که خبر به یزیدمی رسد برای عبید الله بن زیاد نامه می نویسد و او را بر حکومت کوفه می گمارد و به او دستور می دهد که به کوفه رود و به دنبال مسلم باشد ، آنگونه که دنبال شیء با ارزش می روند ، تا بر او پیروز شود و او را بکشد و یا او را از آن دو شهر دور کند .(90)
ابن اعثم می گوید : این تصمیم یزید بواسطه مشورت او با غلام پدرش ، سرجون ، گرفته شد (91).
همچنین او می نویسد : در نامه یزید به عبید الله بن زیاد ، او را امر به قتل مسلم کرده است و عمل کردن بر خلاف آن را بدون عذر معرفی می کند . (فاطلبه طلب الخرزة، فإذا ظفرت به فاقتله و نفّذ إلیّ رأسه [9]، و اعلم أنه لا عذر لک عندی دون ما أمرتک به‏ ... ) (92). رسیدن نامه یزید به عبید الله در بصره مصادف است با رسیدن نامه امام علیه السلام به سران بصره توسط غلامی به نام « سلیمان » . این نامه توسط سران بصره کتمان می گردد ، به جز شخصی به نام « منذر بن جارود » که دخترش « هند » در تزویج عبید الله بن زیاد بود و خبر آن را برای عبید الله می برد و او نیز بعد از دستگیری سلیمان گردنش را می زند (93).
دینوری می گوید : نام دختر منذر « حومه » بود و دلیل اینکه او خبر سلیمان را به عبید الله رساند این بود که ترسید این مطلب دسیسه ای باشد از طرف عبید الله و همچنین می گوید : عبید الله گردن او را به گونه ای زد که به سختی جان دهد . ( فضرب عنقه صبرا ) و بعد هم او را به صلیب کشید .
او اسامی بزرگان بصره را چنین معرفی می کند : احنف بن قیس ، مالک بن مسمع ، منذر بن جارود ، قیس بن هیثم ، مسعود بن عمر و عمر بن عبید الله بن معمر .(94)

حرکت « عبید الله بن زیاد » به سوی کوفه ؛

عبید الله قبل از رفتن به کوفه برادر خود « عثمان بن زیاد » را جانشین خود قرار می دهد و به مردم می گوید : « از سرپیچی بر کنار باشید که به خدا قسم ! اگر خبر به من رسد که یکی از شما سرپیچی کرده است او را می کشم ، همکارانش را می کشم و کوچکترین مطلب را به سخت ترین وجهی خواهم گرفت تا از کجی در آیید...(95) .
همراهیان ابن زیاد عبارتند از : مسلم بن عمرو الباهلی ، منذر بن جارود عبدی ، شریک بن اعور حادثی و خدمتگزاران و خانواده اش (96).
دینوری از همراهیان او تنها از شریک بن اعور و منذر بن جارود نام می برد (97).
عبید الله وقتی نزدیک کوفه می شود صبر می کند تا شب شود(98) ، و بعد از آن چهره خود را می پوشاند و وارد شهر می شود . مردم که فکر می کنند امام حسین علیه السلام آمده اند شروع به سلام دادن و خوش آمد گویی می کنند که « مرحبا بک یا ابن بنت رسول الله قدمت خیر مقدم » .(99)
در اینجا بر خلاف سایر موارد که در نقل مطالب زیاد حذف کرده است مطلبی زیادتر می آورد ! که باز هم مشکوک است : « و جعلوا یقبلون یده و رجله !» .(100)
ابن زیاد که از بشارت دادن مردم کوفه به قدوم امام علیه السلام ناراحت شده بود هیچ نمی گوید و به مسجد اعظم می رود و مردم را فرا می خواند و سپس خود را معرفی می کند و می گوید : « ... انا لمطیعکم کالوالد الشفیق، و لمخالفکم کالسم النقیع، فلا یبقین احد منکم الا على نفسه » .(101)
بنابر نقل ابن اعثم آن کسی که مردم را ساکت می کند و می گوید : او کسی نیست که شما می پندارید ( الیکم عن الامیر یا ترابیه ! فلیس هذا من تظنون ) « مسلم بن عمرو باهلی » می باشد .(102)
عبید الله بعد از آن به قصر دارالاماره می رود و « نعمان بن بشیر » راهی شام می گردد .(103)
عبید الله روز دوم باز به مسجد می آید و می گوید : « لا یصلح هذا الأمر إلا فی شدة من غیر عنف، و لین فی غیر ضعف، و أن آخذ منکم البری‏ء بالسقیم، و الشاهد بالغائب، و الولی بالولی‏ » . شخصی به نام « اسد بن عبد الله مری » می گوید : « لا تزر وازرة وزر اخری » (104) و بر تو است که بگویی و بر ماست که بشنویم ... (105).
هنگامی که خبر آمدن عبید الله به مسلم می رسد از ترس جان خود به خانه « هانی بن عروه مذحجی » می رود . او نیز بعد از خبر دار شدن از ماجرا می گوید : « لقد کلفتنی شططا بهذا الأمر، و لو لا دخولک منزلی لأحببت ان
تنصرف عنى، غیر انه قد لزمنى ذمام لذلک‏ » (106).
تعداد بیعت کنندگان با « مسلم بن عقیل » ؛
ابن سعد راجع به نامه مسلم به حضرت ابا عبد الله علیه السلام می نویسد : « إنی قدمت‏ الکوفة فبایعنی منهم إلى أن کتبت إلیک ثمانیة عشر ألفا فعجل القدوم فإنه لیس دونها مانع‏ » .
او در ادامه می گوید صد هزار نفر نامشان در نامه های ارسالی به حسین بن علی ( علیه السلام ) بیان گردیده بود ( فجاءت رسل اهل الکوفه الیه بدیوان فیه اسماء مائة الف ) (107).
استبعاد این سخن بر خواننده گرامی مخفی نمی باشد .
دینوری نیز هجده هزار نفر را تعداد بیعت کنندگان با مسلم می داند .(108)
ابن اعثم می گوید : مردم به صورت مخفیانه در خانه هانی به نزد مسلم می آمدند و با او بیعت می کردند و او نام ایشان را می نوشت و از آنها عهد و میثاق می گرفت که فرار نکنند و عذر نیاورند ، تا جائیکه با او بیست هزار نفر بیعت کردند .(109)
در اینجاست که مسلم تصمیم به حمله به عبید الله می گیرد ولی هانی مانع می شود و می گوید : عجله نکن . در عجله خیری نیست . ( لا تعجل فان العجله لا خیر فیها ) (110)

« شریک بن اعور » در خانه هانی ؛

از جمله کسانی که به همراه عبید الله به کوفه می آید « شریک بن اعور بصری » است که با هانی بن عروه رابطه داشت و جزء شریفان بصره بود(111) ، او از شیعیان امیرالمؤمنین بود(112) و از برگزیدگان شیعیان بود (113) و جزء بزرگان ایشان (114) . ولی شیعه بودن خود را مگر بر برادران مورد اعتمادش کتمان می کرد (115).
او به منزل هانی می آید و با مسلم بن عقیل همنشین می گردد و هانی را تحریک به قیام به فرمان مسلم می کند.
شریک در خانه هانی به سختی مریض می شود و خبر آن به عبید الله می رسد ، کسی را می فرستد که به او خبر دهند فردا به عیادتش می رود . شریک به مسلم می گوید : فردا من عبید الله را به حرف مشغول می کنم و تو او را بکش و به دارالاماره برو که دیگر هیچ منازعی نداری و اگر خداوند به من عافیت عطا کند به بصره می روم و کار آنجا را برایت کفایت می کنم .(116)
هانی بن عروه اجازه چنین کاری را به آنها نمی دهد و می گوید : دوست ندارم ابن زیاد در خانه من کشته شود. (117) هانی دلیل مخالفت خود را وجود فرزندان و کنیزان بیان می کند(118) ولی شریک باز هم اصرار می کند تا خبر می آورند عبید الله آمده است و شروع به صحبت می کنند .
چون مسلم اقدام نمی کند شریک شروع به خواندن اشعاری می کند تا او را تحریک کند . عبید الله می گوید : او هزیان می گوید ؟! و هانی جواب مثبت می دهد .
بعد از رفتن عبید الله ، شزیک به مسلم می گوید : آیا چیزی جز ترس و سستی مانع تو شد ؟ مسلم می گوید : دو چیز مانع من گردید ؛ یکی کراهت هانی و دیگر فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله که ایمان مانع آدم کشی است و مؤمن آدم کشی نمی کند (ان الایمان قید الفتک، لا یفتک مؤمن‏ ) . شریک گفت : به خدا قسم ! اگر او را کشته بودی کارت محکم می شد .(119)
ابن اعثم این روایت را به نقل از مسلم از امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است (منعنی من ذلک حدیث سمعته من عمی علی بن أبی طالب رضی الله عنه أنه قال: الإیمان قید الفتک ، فلم أحب أن أقتل عبید الله بن زیاد فی منزل هذا الرجل‏ ). و جواب شریک را چنین نقل می کند : و الله لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا منافقا .(120)
شریک بعد از آن سه روز بیشتر زنده نمی ماند(121) و ابن زیاد بر بدن او نماز می خواند .(122)
ابن سعد باز هم به گونه ای متفاوت ماجرا را نقل می کند : مسلم مخفی می شود و سی نفر برای کشتن عبید الله آماده می شوند ! وقتی شریک شروع می کند با کنایه بفهماند که حمله کنید ، عبید الله شک می کند و خارج می شود و ماجرا را از غلام هانی که در سپاه او بود ! می پرسد و او ماجرا را لو می دهد !!!(123)


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:54 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

ترفند ابن زیاد برای دستگیری مسلم ؛

ابن زیاد هزار درهم به غلام خود « معقل » می دهد و می گوید : مسلم را برایم پیدا کن و هرگاه مکانش را شناختی نزد او برو و به او بگو که از شیعیانش هستی و بر مذهب او و این پول را به او بده و بگو این پول را بر علیه دشمنانت به کار بگیر . با این کار به تو اعتماد می کند و چیزی را از تو کتمان نمی کند . وقتی شب شد خبر او را برای من بیاور .
معقل وارد مسجد می شود و کسی از شیعیان را می بیند که به او « مسلم بن عوسجه اسدی » می گفتند (124). به نزد او می نشیند و می گوید : ای بنده خدا ! من مردی از شام هستم ولی این خانواده و دوستدارانشان را دوست دارم و به همراه من سی هزار درهم است که می خواهم به مردی که خبرش به من رسیده که به شهر شما آمده و برای فرزند دختر رسول الله بیعت می گیرد . اگر صلاح می دانی مرا به نزد او ببر تا پولها را به او بدهم و با او بیعت کنم و اگر می خواهی از من بیعت بگیر .
مسلم بن عوسجه فریب او را می خورد و از او میثاق و عهد محکمی می گیرد و می گوید : امروز برو تا ببینم چه می شود .
فردای آن روز دوباره معقل می آید و می گوید : پس چه شد تو به من قول دادی ؟! مسلم بن عوسجه به او می گوید : ای برادر شامی ! ما به دفن و کفن شریک مشغول بودیم که از بزرگان شیعه بود و از دوستداران اهل بیت . معقل می گوید : و مسلم بن عقیل در خانه هانی است ؟ مسلم بن عوسجه می گوید : بله . معقل هم می گوید : پس برخیز تا این پول را به او دهم و با او بیعت کنم .
معقل به خانه هانی می آید ، بیعت می کند و پول را تحویل می دهد و بعد از فرا رسیدن شب خبر را برای عبید الله می برد و او نیز معقل را مأمور می کند که از خانه هانی مراقبت کند تا مسلم از آنجا به جای دیگری نرود (125).

عبید الله ، هانی را به دارالاماره احضار می کند ؛

ابن زیاد « محمد بن اشعث بن قیس ، اسماء بن خارجه فزلزی و عمرو بن حجاج زبیدی » را فرا می خواند و از آنها می پرسد : چرا هانی به نزد ما نمی آید ؟! آنها می گویند : او مریض است . ابن زیاد می گوید : مریض بوده است ولی خوب شده است و بر در خانه اش نشسته است ، به نزد او بروید و به او امر کنید که حق واجب ما را رها نکند . (126)
در همین حین که « عبد الله بن یربوع تمیمی » ، یکی از اصحاب عبید الله وارد می شود و خبر دستگیری کسی را می دهد که به همراهش نامه ای بوده است .
وقتی آن شخص را می آورند معلوم می شود حامل نامه مسلم به امام حسین علیه السلام است به این شرح که : « بسم الله الرحمن الرحیم، للحسین بن علی، أما بعد فإنی أخبرک أنه قد بایعک من أهل الکوفة نیف و عشرون ألفا، فإذا بلغک کتابی هذا فالعجل العجل، فإن الناس کلهم معک و لیس لهم فی یزید بن معاویة رأی و لا هوى- و السلام‏ » . عبید الله از آن شخص می پرسد : که هستی ؟ و او می گوید : غلامی از بنی هاشم . عبید الله می پرسد : چه کسی آن نامه را به تو داده است ؟ و او می گوید : از زنی گرفتم که او را نمی شناختم . عبید الله می گوید : یکی را انتخاب کن یا به من بگو چه کسی نامه را به تو داده است و نجات پیدا کن یا اینکه کسته می شوی . او نیز می گوید : نمی گویم چه کسی نامه را به من داده است و مرا از کشته شدن باکی نیست ، و من کشته ای را بزرگتر از آنکه بدست مثل تویی کشته شود نمی شناسم .
عبید الله دستور می دهد گردن او را بزنند و او را به گونه ای می کشند که بیشترین اذیت را ببیند ( فضربت رقبته صبرا ) (127) (128) .
آن افراد به دنبال هانی می روند و با او همراه می شوند ، وقتی به در دارالاماره می رسند هانی به اطرافیان می گوید : از این مرد ( عبید الله ) ترسی به من روی آورده است . اطرافیانش او را دلداری می دهند . (129)
هنگامی که هانی وارد بر عبید الله می شود از علت احضار شدنش می پرسد و او می گوید : چرا مسلم را پناه دادی و برای او اسلحه جمع کردی ؟ هانی انکار می کند و عبید الله معقل را صدا می زند . هانی متوجه می شود که او جاسوس عبید الله بوده است .(130)
هانی می گوید : من مسلم را دعوت نکردم ولی او به من پناهنده شد و من حیا کردم که او را رد کنم ولی الان او را بیرون خواهم کرد ، مرا رها کن تا او را بیرون کنم (131).
عبید الله به او می گوید : نه به خدا قسم ! رهایت نمی کنم تا اینکه او را نزد من آوری . هانی در جواب می گوید : آیا زیباست که من مهمانم را و پناهنده ام را تسلیم تو کنم تا او را به قتل رسانی ؟! (132) به خدا قسم ! هرگز
چنین نمی کنم (133).
« مسلم بن عمرو باهلی » از عبید الله اجازه می گیرد تا با هانی صحبت کند و او را راضی نماید ولی تلاش او نیز فایده ای ندارد و هانی در جواب او می گوید : « و الله علیّ فی ذلک من أعظم العار أن یکون مسلم فی جواری و ضیفی و هو رسول ابن بنت رسول الله (صلى الله علیه و سلّم و على آله) و أنا حیّ صحیح الساعدین کثیر الأعوان، و الله لو لم أکن إلا وحدی- لکن و أنا کثیر الأعوان- لما سلمته إلیه أبدا حتى أموت‏ » . ابن زیاد عصبانی می شود و می گوید : او را نزد من می آوری یا اینکه گردنت را می زنم . هانی در جواب می گوید : اگر چنین کنی رعد و برق به دور خانه ات زیاد خواهد شد ( کنایه از اینکه یاران من محاصره ات می کنند و چنان شمشیر می زنند که گویی رعد برق باشد ) . ابن زیاد هم می گوید : آیا مرا تتهدید می کنی ؟! (134) و با دسته ای چوب بر صورت هانی می زند که منجر به شکسته شدن صورت و بینی و شکافته شدن ابروی او می شود (135).
بنی مذحج از ماجرا با خبر می شوند و همگی سوار می شوند و به در قصر دارالاماره می آیند . عبید الله صدای آنها را می شنود و می گوید : چه خبر است ؟ می گویند : آنها عشیره هانی هستند که فکر می کنند او کشته شده است . عبید الله به قاضی شریح می گوید : برو او را ببین و به آنها خبر بده که هانی کشته نشده است . شریح چنین می کند و آنها نیز باز می گردند .(136)
بنابر نقل دینوری « عمرو بن حجاج » سید آنه به ایشان می گوید : وقتی صاحب شما زنده است ، چه عجله ای برای فتنه دارید ؟ باز گردید و آنها باز می گردند (137)
در اینجا اختلافی میان نقل ابن اعثم و دینوری وجود دارد و آن اینکه بنابر نقل دینوری بعد از رفتن قوم هانی ، عبید الله دستور قتل هانی را صادر می کند و بعد از اینکه مسلم از شهادت او خبردار می شود قیام می کند .(138) اما بنابر نقل ابن اعثم ابن زیاد به مسجد می رود و در حال خطبه خواندن است که فریاد قیام مسلم بلند می شود و بعد از شهادت مسلم دستور قتل هانی را صادر می کند .(139)

قیام مسلم ؛

گفته شد که اختلاف وجود دارد میان اینکه قیام مسلم قبل از قتل هانی بوده است یا بعد از آن .
قیام ایشان در روز سه شنبه هشتم ذی الحجه می باشد .(140) و بعضی می گویند : روز چهارشنبه نهم ذی الحجه بعد از خروج امام حسین علیه السلام از مکه (141).
مسلم « عبد الرحمن بن کریز » را به فرماندهی قبیله کنده و ربیعه ، « مسلم بن عوسجه » را به فرماندهی مذحج و اسد ، « ابی ثماته صیداوی کندی » را به فرماندهی تمیم و همدان و « عباس بن جعده بن هبیره » را بر قریش و انصار می گمارد . و قصر را احاطه می کنند .
در این هنگام عبید الله به همراه سایر اطرافیان از اشراف کوفه که در قصر بودند و تعداد آنها دویست نفر بود به پشت بام می روند و شروع به تیر اندازی می کنند و مانع می شوند که یاران مسلم به قصر نزدیک شوند . این درگیری ادامه پیدا می کند تا اینکه شب می شود .(142)
ابن اعثم می گوید : تعداد یاران مسلم در این حمله هشت هزار نفر بود و یا بیشتر از آن . شروع به جنگیدن با سپاه عبید الله می کنند و عبید الله و سایر همراهیانش از بالای قصر نظاره می کردند .(143)
ابن سعد می گوید : یاران مسلم چهرصد نفر بودند و یاران عبید الله در قصر شصت نفر .(144)
عبید الله به اطرافیان می گوید : هر کدام به ناحیه ای از بام قصر بروید و مردم را بترسانید . « کثیر بن شهاب ، قعقاع بن شور ، شبث بن ربعی ، حجار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن » کسانی هستند که بر بام می روند و فریاد می زنند : ای مردم کوفه ! از خدا بترسید و برای فتنه عجله نکنید و اتحاد قوم را بر هم نزنید و بر نفس خود سپاهیان شام را وارد نکنید ؛ زیرا شوکت آنها را تجربه کرده اید (145).
« کثیر بن شهاب » فریاد می زند : آگاه باشید ای شیعیان مسلم بن عقیل ! آگاه باشید ای شیعیان حسین بن علی ! جان خود و اهل و فرزندانتان را به خطر نیاندازید ، این سپاه شام است که می آید و امیر عبید الله بن زیاد با خدا پیمان بسته است اگا با شما به جنگ برخیزد و همین امروز برنگردید عطای شما را قطع می کند و جنگجویان شما را با جنگاوران شام رها می سازد و بی گناه را در ازای گناهکار مؤاخذه می کند و شاهد را در ازای غائب تا اینکه گناهکاری نباشد مگر اینکه به سزای عملش برسد (146).
اینجاست که مردم کم کم متفرق می شوند و مردان فرزند و برادر خود را و مادران فرزند و همسرانشان را با خود می برند (147).
تعداد کسانی که با مسلم باقی می مانند ده نفر بوده اند (148) یا سی نفر (149) که آنها هم او را رها می کنند !
مسلم به در خانه ای می رسد که زنی به نام « طوعه » بر در آن ایستاده است و وقتی ایشان را می شناسد پناهش می دهد . وقتی پسر طوعه می آید متوجه مطلب می شود و مادر به او می گوید : راجع به او جایی سخن نگو (150).
فردای آن روز عبید الله دستور می دهد مردم در مسجد اعظم جمع شوند و می گوید : ای مردم ! مسلم بن عقیل به این شهر آمد و دشمنی را آشکار کرد و وحدت را شکافت و من بری الذمه کردم هر کس را که او را در خانه اش بیابیم و هر که او را با او بیاورند خونش به گردن خودش است . ای بندگان خدا ! از خدا بترسید و بر طاعت و بیعت خود پایدار باشید و بر جان خود راهی قرار ندهید و هر که مسلم را بیاورد ده هزار درهم پاداش و در نزد یزید بن معاویه صاحب منزلت بالایی خواهد شد و هر چه بخواهد به او می رسد والسلام (151).
همچنین برای اینکه مردم بیشتر بترسند به « حصین بن نمیر » فرمان داد که همه راههای کوفه را مسدود کند (152) و فردا تمامی خانه ها را یک به یک بگردد !(153)
فرزند طوعه به دارالاماره می رود و در حالی که « محمد بن اشعث » در نزد عبید الله قرار دارد ، مکان مسلم را به فرزند محمد بن اشعث ، عبد الرحمن ، می گوید و او نیز خبر را به پدر می رساند (154).
ابن زیاد دستور آوردن مسلم را به « محمد بن اشعث » می دهد(155) و سپس به « عبید ( عمرو ) بن حریث » دستور می دهد که صد مرد با او همراه کند(156) و سفارش می کند که همگی از دلاوران باشند(157) و همچنین از قریش تا عصبیت برای آنها خطری ایجاد نکند (158).
مسلم که صدای اسبان و مردان را شنید فهمید که به دنبال او آمده اند ، اسب خود را آماده کرد ، زره پوشید ، عمامه به سر گذاشت و تحت الحنک بست و شمشیرش را برهنه کرد . سربازان به داخل خانه سنگ می انداختند و آتش روشن کردند . مسلم خندید وگفت : ای نفس ! خارج شو به سوی مرگی که از آن چاره ای نیست . و سپس از آن زن تشکر می کند و برای او دعا فرمود و گفت : می دانم این مطلب از جانب فرزندت است ، در را باز کن . آنها به جنگیدن مشغول می شوند و مسلم جماعتی از آنها را می کشد .
خبر به عبید الله می رسد و برای اشعث پیغام می فرستد که تو را به سوی یک نفر فرستاده ام تا نزد من بیاوریش ، آنگاه چنین شکافی میان اصحاب من ایجاد گردیده است ! محمد بن اشعث پاسخ می دهد : ای امیر ! آیا نمی دانی که مرا به سوی شیر درنده بیشه و شمشیر برّانی که در دست دلاوری پهلوان از نسل بهترین مردم فرستاده ای ؟ !
محمد بن اشعث به مسلم پناه می دهد ولی او می گوید : « لا حاجة لی امان الغدرة » . و اینقدر می جنگد تا اینکه بواسطه زخمها ضعیف می شود و اطراف او را می گیرند و به سوی او تیر و سنگ پرتاب می کنند .
مسلم به آنها می گوید : وای بر شما ! چه شده است شما را که مرا همچون کفار با سنگ می زنید ؟! در حالی که من از اهل بیت انبیاء ابرار هستم ، وای بر شما ! آیا حق رسول الله و ذریه او را رعایت نمی کنید ؟!
محمد بن اشعث باز هم به ایشان امان می دهد و مسلم می گوید : ای فرزند اشعث ! آیا گمان کرده ای که من تا موقعی که قادر بر جنگ هستم تسلیم شما می شوم ؟ ! نه به خدا قسم .
مسلم حمله می کند و محمد بن اشعث را به عقب می راند و می فرماید : « الهم ! ان العطش قد بلغ منّی » . ولی کسی جرأت نمی کند که به او آب دهد و یا به او نزدیک شود .
ابن اشعث گفت : این ننگی است بر شما که از مردی تنها چنین به جزع افتید ، همگی با هم حمله کنید . پس همه با هم حمله کردند و « بکیر بن حمران احمری » ضربه ای به لب بالای مسلم می زند و ایشان هم ضربه ای به او می زند و او را می کشد . کسی از پشت نیزه ای به او می زند و مسلم بر زمین می افتد و اسیر می گردد .(159)

گفتگوی مسلم و عبید الله ؛

هنگامی که مسلم پیش ابن زیاد آورده می شود به او می گویند : بر امیر سلام کن . ایشان می گویند : او امیر من نیست تا بر او سلام کنم و سلام من بر او چه فایده ای دارد در حالی که او قصد کشتن مرا دارد .
عبید الله می گوید : چه سلام کنی چه نکنی کشته خواهی شد . مسلم جواب می دهد : اگر مرا بکشی بدتر از تو نیز بهتر از مرا کشته است ... و من آرزوی توفیق شهادت بدست بدترین خلایقش را دارم ... .
ابن زیاد به مسلم تهمت شراب خواری می زند و ایشان می گوید : تو مستحق تر از من به خوردن شراب هستی ، کسی که به حرام می کشد و در آن حال به بازی و لهو مشغول می گردد ... به خدا قسم ! اگر با من ده نفر از کسانی که به آنها اطمینان دارم بودند و قدرت بر خوردن آب پیدا می کردم طول می کشید که مرا در این قصر ببینی ، ولی اگر قصد کشتن مرا داری فردی از قریش را به نزدم بفرست تا وصیت کنم .
مسلم به « عمر بن سعد » چنین وصیت می کند : 1- فروش اسب و سلاح و پرداخت هفتصد درهم بدهکاری 2- به خاک سپردن بدن بعد از مرگ 3- نامه نوشتن برای امام حسین علیه السلام که به کوفه نیاید ( و ان تکتب الی الحسین بن علی ان لا یقدم فینزل به ما نزل بی ) .
ابن زیاد وقتی از وصیت او باخبر می شود می گوید : راجع به مالت اختیار داری آنچه می خواهی ، ولی بدنت وقتی تو را کشتیم اختیار ان با ماست و ما می دانیم خداوند چه با بدنت می کند ! اما حسین اگر کاری با ما نداشت با او کاری نداشتیم ... .
وقتی عبید الله به مسلم می گوید : چرا به این شهر آمدی و موجب تفرقه شدی ؟ ایشان می گویند : من برای این به این شهر نیامدم و لیکن شما منکر را ظاهر کردید و معروف را دفن نمودید و بر مردم بدون رضایت امارت گزیدیدو آنها را بر غیر آنچیزی که خداوند امر کرده بود کشاندید و همچون کسری و قیصر در میان ایشان عمل نمودید پس ما به نزد آنها آمدیم تا امر به معروف کنیم و آنها را از منکر نهی کنیم و به سوی حکم قرآن و سنت دعوتشان کنیم و خلافت بعد کشته شدن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب متعلق به ما بوده است و ما مغلوب شدیم ؛ زیرا شما اولین کسانی بودید که بر امام هدی خروج کردید و یکپارچگی مسلمین را شکافتید و خلافت را غصب کردید و با اهل آن با ظلم و ستم منازعه کردید و نمی دانیم برای خودمان و شما مگر گفتار خداوند متعال را که « و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون » .
عبید الله مسلم را به دست کسی می دهد که توسط مسلم زخمی شده بود و گفت : او را به بالای قصر ببر و بکش تا قلبت شفا گیرد . ایشان مشغول تسبیح الهی و استغفار بودند و فرمودند : « الهم احکم بیننا و بین قوم غرِّونا و خذلونا » (160).
ابن زیاد به همراه نامه ای سر مسلم و هانی را برای یزید می فرستد و او نیز دستور می دهد تا آنها را بر دروازه شهر آویزان کنند (161) و در جواب نامه ابن زیاد می نویسد : به من خبر رسیده است که حسین بن علی قصد حرکتبه سوی عراق کرده است پس با دقت نظارت کن و نگهبانی بده و با گمان زندانی کن و هر روز به من گزارش بده والسلام (162).
رسیدن خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام و حرکت ایشان ؛
بنابر نقل ابن اعثم خبر شهادت مسلم در مکه به امام علیه السلام می رسد .
شاهد اول : کلام ابن عباس به امام علیه السلام ؛
فاستعبر الحسین باکیا ثم قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثم إنه عزم على المسیر إلى العراق، فدخل علیه عمر بن عبد الرحمن بن هشام المخزومی. فقال: ... قد بلغنی أنک ترید العراق ... لا تخرج من هذا الحرم ... و قدم ابن عباس فی تلک الأیام إلى مکة ... فقال : أعیذک باللّه من ذلک! ... و إنک تعلم أنه بلد قد قتل فیه أبوک و اغتیل فیه أخوک و قتل فیه ابن عمک و بویع یزید بن معاویة ... فاتق الله و الزم هذا الحرم‏ (163) .
شاهد دوم : نامه سعید بن عاص به امام علیه السلام ؛
أما بعد! فقد بلغنی أنک قد عزمت على الخروج إلى العراق و قد علمت ما نزل بابن عمک مسلم بن عقیل رحمه الله و شیعته‏ ... (164).
ولی بنابر نقل دینوری امام حسین علیه السلام در همان روز شهادت مسلم از مکه حرکت می کنند .
(و کان قتل مسلم بن عقیل یوم الثلاثاء لثلاث خلون من ذی الحجه سنه ستین ، و هی السنه التی مات فیها معاویه.و خرج الحسین بن على ع من مکة فی ذلک الیوم )(165) .
همچنین بنابر نقل ابن سعد در میان راه خبر می رسد ، که حضرت علی اکبر علیه السلام پیشنهاد برگشت می دهد ولی فرزندان عقیل می گویند ادامه می دهیم . حضرت علیه السلام اجازه می دهند هر که می خواهد برگردد (166).
ابن اعثم نیز روز خروج حضرت علیه السلام را هشتم ذی الحجه می داند .
(و خرج الحسین من مکة یوم الثلاثاء یوم الترویة لثمان مضین من ذی الحجة )(167) .
کسانی که با رفتن امام علیه السلام به کوفه مخالفت می کنند : عبد الله بن عباس ، عبد الله بن جعفر ، سعید بن عاص ، عمرو بن عبد الرحمن و ... می باشند . امام علیه السلام در جواب ایشان به موارد زیر اشاره می کنند :
- و الله أن أقتل بالعراق أحب إلیّ من أن أقتل بمکة، و ما قضى الله فهو کائن، و أنا مع ذلک أستخیر الله و أنظر ما یکون‏ (168).
- لأن أقتل خارجا منها بشبرین أحب إلی من أن أقتل خارجا منها بشبر (169).
- أنی رأیت جدی رسول الله صلّى الله علیه و سلّم فی منامی فخبّرنی بأمر و أنا ماض له، لی کان أو علیّ، و الله یا ابن عمی لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لاستخرجونی [و] یقتلونی ... .(170)
علاوه بر مواردی که ذکر گردید و دلالت دارد بر اگاهی امام علیه السلام بر شهادت خود ، نحوه خداحافظی ایشان با « عبد الله بن عمر » جالب توجه است : استودعک الله من مقتول !! (171)
هنگام خروج امام حسین علیه السلام از مکه درگیری جزیی با سربازان « عمرو بن سعید » ( حاکم مکه ) بوجود می آید ( فابی علیهم و تدافع الفریقان فاضطربوا بالسیاط ) (172).
باز از اینجا هم مشخص است که جلوگیری از حرکت حضرت علیه السلام به طور جدی نبوده است ، و الا باید درگیری سخت تری صورت می گرفت و یا حد اقل در پی ایشان فرستاده می شد .
تعداد یاران حضرت علیه السلام بنابر نقل ابن سعد شامل سی و دو اسب سوار است ( فکانت خیلهم اثنین و ثلاثین فرسا ) (173) و بنابر نقل ابن اعثم شامل هشتاد و دو مرد ( و معه اثنان و ثمانون رجلا من شیعته و اهل بیته ) (174) .

پی نوشت ها :

1 - طبقات الکبری الخامسه 1 /442
2 - اخبار الطوال 226
3 - الفتوح 5/5
4 - همان
5 - اخبار الطوال 226
6 - الطبقات الکبری الخامسه 1 / 441
7 - الفتوح 5/ 7
8 - اخبار الطوال 226
9 - همان 227
10 - الفتوح 5/6
11 - اخبار الطوال 227
12 - الفتوح 5/ 6
13 - همان 7
14 - همان 7 و 8
15 - همان 8
16 - همان
17 - الفتوح 5 / 9
18 - اخبار الطوال 227
19 - همان
20 - الفتوح 5 / 10
21 - الطبقات الکبری الخامسه 1 442
22 - الفتوح 5 / 10
23 - اخبار الطوال 227
24 - الفتوح 5 / 11
25 - اخبار الطوال 227
26 - الفتوح 5 / 11
27 - الفتوح 5 / 12
28 - همان 14
29 - همان 17
30 - همان 21
31 - همان 24
32 - اخبار الطوال 228
33 - الفتوح 5 / 13
34 - اخبار الطوال 228
35 - الفتوح 5 / 14
36 - اخبار الطوال 228
37 - الفتوح 5 / 15
38 - انساب الاشراف 3/ 156
39 - الفتوح 5/ 18
40 - همان
41 - همان 19 و 20
42 - الفتوح 5 / 21
43 - همان
44 - قصص 21
45 - الفتوح 22
46 - همان
47 - اخبار الطوال 228
48 - الطبقات الکبری 5 / 443
49 - اخبار الطوال 228
50 - الفتوح 5/ 23
51 - الفتوح 5 / 23
52 - الطبقات الکبری 5 / 443
53 - الفتوح 5 / 24
54 - همان
55 - همان 25
56 - همان
57 - الطبقات الکبری 5 / 444
58 - الفتوح 26
59 - اخبار الطوال 229
60 - اخبار الطوال 229
61 - الطبقات الکبری 5/ 442
62 - انساب الاشراف 3 / 157 ( در الفتوح 5 / 28 حبیب بن مظاهر است )
63 - همان 157 و 158 _ الفتوح 5 / 28
64 - اخبار الطوال 229
65 - الفتوح 5 / 27
66 - الفتوح 5 / 28 و 29
67 - الطبقات الکبری الخامسه 1 / 451
68 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 444- 450
69 - همان 455
70 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 452
71 - همان
72 - الفتوح 5 / 30 و 31 ( این نامه در اخبارالطوال ص 230 با کمی اختلاف لفظی بیان شده است ) .
73 - الفتوح 5 / 31
74 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 458
75 - الفتوح 5 / 33
76 - اخبار الطوال 231
77 - اخبار الطوال 230
78 - انساب الاشراف 3 / 159
79 - الفتوح 5 / 33
80 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 458
81 - اخبار الطوال 231 _ الفتوح 5 / 34
82 - الفتوح 5 / 34
83 - انساب الاشراف 3 / 158
84 - اخبار الطوال 231
85 - همان _ الفتوح 5 / 35
86 - الفتوح 5 / 35
87 - همان 35 و 36
88 - اخبار الطوال 231
89 - الفتوح 5 / 35
90 - اخبار الطوال 231
91 - الفتوح 5/ 36
92 - همان
93 - اخبار الطوال 231 _ الفتوح 5 / 37
94 - اخبار الطوال 231
95 - الفتوح 5 / 38
96 - همان
97 - اخبار الطوال 232
98 - الفتوح 5 / 38
99 - اخبار الطوال 232 _ الفتوح 5 / 39 _ الطبقات الکبری الخامسة 1 / 459 ( کلام کوفیان در طبقات چنین آمده است : یابن رسول الله الحمد لله اراناک )
100 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 459
101 - اخبار الطوال 232 و 233
102 - الفتوح 5 / 39
103 - اخبار الطوال 233
104 - انعام 164
105 - الفتوح 5 / 40
106 - اخبار الطوال 233 _ الفتوح 5 / 40 ( با کمی تفاوت )
107 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 458 و 459
108 - اخبار الطوال 235
109 - الفتوح 5 / 40
110 - همان
111 - اخبار الطوال 233
112 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 460
113 - الفتوح 5 / 43
114 - اخبار الطوال 233
115 - الفتوح 5 / 43
116 - اخبار الطوال 234 _ الفتوح 5 / 42
117 - همان
118 - الفتوح 5 / 42
119 - اخبار الطوال 234 و 235
120 - الفتوح 5 / 43
121 - همان
122 - اخبار الطوال 235
123 - الطبقات الکبری الخامسة 1 / 460
124 - در اخبار الطوال ص 235 دلیل اینکه معقل می فهمد مسلم بن عوسجه شیعه است به این صورت بیان گردیده است که می بیند او در کنار یکی از ستونهای مسجد زیاد نماز می خواند و پیش خود می گوید : این شیعیان هستند که زیاد نماز می خوانند ... وقتی مسلم بن عوسجه از او علت سؤال کردنش از ایشان ، و نه از کس دیگر ، می پرسد او می گوید : در چهره تو خیر دیدم و امیدوار شدم که از محبان اهل بیت رسول الله باشی .
125 - الفتوح 5 / 41 _ 44
126 - الفتوح 5 / 44
127 - همان
128 - یکی از معانی که برای « رقبه » بیان گردیده است پس گردن می باشد و شاید اشاره باشد به اینکه از پشت ، سرش را بریدند . و الله اعلم
129 - اخبار الطوال 237
130 - اخبار الطوال 237 _ الفتوح 5 / 46
131 - همان
132 - اخبار الطوال 238
133 - اخبار الطوال 238 _ الفتوح 5 / 47
134 - الفتوح 5 / 47
135 - همان _ اخبار الطوال 238
136 - الفتوح 5 / 48 و 49
137 - اخبار الطوال 238
138 - همان
139 - الفتوح 5 / 49 _ 61
140 - انساب الاشراف 3 / 159
141 - همان 160
142 - اخبار الطوال 238
143 - الفتوح 5 / 49
144 - الطبقات الکبری الخامسة 1 /461
145 - اخبار الطوال 239
146 - الفتوح 5 / 50
147 - اخبار الطوال 239
148 - الفتوح 5 / 50
149 - اخبار الطوال 239
150 - اخبار الطوال 239 _ الفتوح 5 / 50
151 - الفتوح 5 / 52
152 - همان
153 - اخبار الطوال 240
154 - همان _ الفتوح 5 / 52
155 - همان
156 - اخبار الطوال 240( در الفتوح 5 / 53 سیصد مرد آمده است ) .
157 - الفتوح 5 / 53
158 - اخبار الطوال 240
159 - الفتوح 5 / 53 _ 55
160 - الفتوح 5 / 55 _ 58
161 - الفتوح 62 و 63
162 - همان 63( این نامه در اخبار الطوال ص 242 و انساب الاشراف ص 160 با کمی تفاوت بیان گردیده است ) .
163 - الفتوح 5 / 64 _ 65
164 - همان 67
165 - اخبار الطوال 242 و 243
166 - الطبقات الکبری الخامسة 1 /463
167 - الفتوح 5 / 69
168 - همان 65
169 - انساب الاشراف 3 / 164
170 - الفتوح 5 / 67
171 - انسلب الاشراف 3 / 163
172 - انساب الاشراف 3 / 164
173 - الطبقات الکبری الخامسة 1 /463
174 - الفتوح 5 / 69
منابع و مآخذ ؛
1- الأخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى (م 282)، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال،قم، منشورات الرضى، 1368ش.
2- جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیى بن جابر البلاذرى (م 279)، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، ط الأولى، 1417/1996
3- الطبقات الکبرى، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230)، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1410/1990.
4- الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الکوفى (م 314)، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.


[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:53 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چکیده

در این پژوهش اصل عدالت در حرکت انقلابی امام از مکه تا کربلا مورد کنکاش قرار می گیرد. سخنان امام در مدینه با دوست و دشمن نشان می¬دهد که امام در گفتار هیچ¬گاه مروت را فرو ننهاد و از مرز اخلاق عبور نکرد. عدالت در گفتار امام به این دلیل است که عقل او بر احساس و غضب تسلط دارد و اجازه افراط و تفریط به آنان نمی دهد.
هجرت امام از مدینه به مکه اثر یک رفتار عادلانه و عاقلانه است. چون در مدینه امنیت جانی برای امام وجود ندارد.
مکه حرم امن الهی است و ماه¬های حرام به این حرمت می¬افزاید اما حاکم مکه حفظ مقام خویش را برتر از حفظ حرمت زمان و مکان می¬داند. با در نظر گرفتن شرایط سیاسی و اجتماعی عصر امام به این نتیجه می¬رسیم که همان خطری که امام را در مدینه تهدید می¬کند در مکه نیز وجود دارد. و امام به ناچار می¬بایست از مدینه هجرت کند. آنگاه که امام به این موضوع اطلاع می¬یابد قصد سفر می کند و به دعوت مردم عراق پاسخ می¬گوید.
به فرض اگر امام در مدینه می¬ماند و به شهادت می¬رسید یا زندانی می¬شد هیچ¬گاه تأثیر عاشورا برجای نمی¬ماند. انقلاب عاشورا با عدل سازگار است و پاسخ به ندای عقل و قلب است.

مقدمه

بررسی شیوه زندگی و سلوک رفتار فردی و اجتماعی شخصیت¬های مهم و تأثیرگذار یکی از موضوعات پژوهش برای محققین بوده و هست. این کار همیشه در انحصار پژوهشگران تاریخ نبوده است. جامعه¬شناسان، روان¬شناسان، فقیهان و نواندیشان دین نیز گاهی دست به چنین کاری زده¬اند. بدیهی است که هرطیف عینک خاص خود را به چشم می¬زند و برای یافتن پرسش-های خویش چنین می¬کند. این تنوع در نگاه عامل شناخت عمیق و همه جانبه یک جریان تاریخی و یا یک شخصیت تأثیرگذار است.
آنگاه که تحلیل¬های گوناگون و متفاوت و گاهی متناقض را می¬بینیم به این نتیجه می¬رسیم که باید تاریخ حادثه کربلا را از نو بخوانیم و بسنجیم. کربلا برای هرکس متناسب با ظرفیت و شخصیتش پیامی جداگانه دارد. وقتی می¬خواهیم کربلا را از زاویه دیگری بررسی کنیم به نوعی خانه تکانی تاریخی محتاجیم. به نظر می¬رسد که فرضیات وگمان¬ها و جزمیات پیشین را وا باید گذاشت و شناخت هر برش تاریخی انقلاب عاشورا را از نو با پیروی از روش پیشنهادی دکارت بیاغازیم. او می¬گفت در جستجوی روش علمی، لازم دانستم که همه¬ی فرضیات پیشین را نادیده و نپذیرفته بگیرم، و در همه چیز شک کنم جز در وجود ذهنی شکاک. ما نیز در ارزیابی حرکت و قیام امام بهتر است، به گمانم، با این فرض شروع کنیم که از آن هیچ چیز نمی¬دانیم و تنها با ذهنی پالوده از گذشته برای دست¬یابی به حقیقت حرکت کنیم شاید توانستیم ابعاد تازه¬تری را کشف کنیم.
انقلاب عاشورا و نقش ممتاز امام حسین (ع) در رهبری و هدایت آن از پدیده¬های شگفت و اثرگذار است. گرچه از واقعه عاشورا نزدیک به 14 قرن می¬گذرد اما زمان از آن به سادگی نتوانسته عبور کند و تأثیرات آن تاکنون باقی مانده و ساعت¬ها و سال¬ها زمان و انرژی پژوهشگران را به خود اختصاص داده است. در این واقعه امام خورشید است و همراهان او ستارگانی¬اند که از خورشید نور می گیرند. محور حرکت امام است. او برای کاروان برنامه¬ریزی می¬کند و ره¬روان با افتخار تبعیت می کنند.
شناخت بیش از پیش این پدیده سترگ تاریخی می تواند خدمت بزرگی به جامعه مسلمانان باشد تا آنان هویت خویش را بازیابند و برای رسیدن به قلّه کمال تلاش کنند و خود را در برابر فرهنگ¬های بیگانه زبون و خوار نبینند.

تعریف عدالت

مفهوم عدالت چنان گسترده و عمیق است که هرکس برای آن تعریف مستقلی دارد. بی تردید این واژه دارای مفهوم بدیهی نیست و باید تعریفی کاربردی، جهان¬شمول و واحد از آن ارائه داد تا بتوان موضوع تحقیق را براساس آن بنیاد نهاد.
عدالت در لغت به مفهوم داوری مطابق قانون یا حق و انصاف، اجرای کاری و یا حفظ وضعیتی معنا شده است.(1) البته عدالت در لغت به مفهوم گذاردن شیء در موضعش و از مفردات مشترک در علوم اسلامی، که دانشمندان مسلمان در هریک از آنها پیرامون آن سخن گفته¬اند و از واژه¬های مشتمل بر مفاهیم گسترده است. عدالت یا متعلق به اخلاق و افعال است، یا به تقسیم اموال، یا به معاملات و داد و ستدها، یا به احکام و سیاستها مربوط می¬شود.(2)
بین حکمای شیعی ملامهدی نراقی، عدالت را به سه گونه تقسیم کرده:
1) آنچه میان بندگان و خدای سبحان جاری است. زیرا عدالت عبارت از عمل به مساوات به قدر امکان؛ و چون خداوند بخشنده حیات و کمالات و نعمتها است، برای او بر عهدة انسان، حقی ثابت است که باید حتی¬المقدور آن را ادا کند تا عدالت فی الجمله، حاصل شود. زیرا هر که نیکی دیگری را به نحوی تلافی و جبران نکند، ستمکار است؛
2) عدالت میان مردم، از قبیل ادای حقوق و برگرداندن امانات و رعایت انصاف در معادلات و مبادلات و بزرگداشت بزرگان و دادرسی مظلومان و ضعیفان. این عدالت، اقتضاء می¬کند که هر کس به حق خود راضی باشد و به دیگری ستم نکند و هر یک از همنوعان را به قدر امکان بر حق خود وادارد تا به یکدیگر ظلم و جور نکنند و هر کس حقوق مؤمنین را به حسب توانایی، ادا کند؛
3) عدالت میان زندگان و مردگان صاحب حق، از قبیل ادای دیون آنها و عمل به وصیتشان و طلب رحمت برای آنها به وسیلة صدقه دادن و دعا کردن. «شریفترین عدالت و مهمترین عدالت¬ها، عدالت حاکم و زمامدار است و دیگر وجوه عدالت به آن بستگی دارد. رسول اکرم (ص) فرمود: «نزدیکترین مردم در قیامت به خدای متعال، زمامدار و حاکم عادل است و دورترین آنان از او، پادشاه ستمکار است.»(3)
براساس تعریفی که از عدالت شد و تقسیمی که ملامهدی نراقی از آن به عمل آورد، می¬توان سیره حضرت را مورد کنکاش قرار داد تا بررسی شود حضرت چگونه با رفتار و گفتار خود اشیاء را در موضع خود قرار می¬دهد و بر اساس عدالت رفتار می-نمایید و چگونه با بی¬عدالتی مبارزه می¬کند.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:46 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

هجرت به مکه نماد عقل و عدالت

امام حسین (ع) آنگاه که فشارهای سیاسی را برخود احساس می¬کند و می¬فهمد که با نپذیرفتن بیعت جان خود و اطرافیانش در معرض خطر است، قصد هجرت به مکه را می کند و در شب یکشنبه 28 رجب، سال شصت هجری قمری همراه فرزندان و برادر و خواهران و برادرزادگان و همة خاندان خود - جز محمّد حنفیه- از مدینه به سوی مکه رهسپار می¬شود. (18)
مهاجرانی در کتاب پیام¬آور عاشورا هجرت را این¬گونه توصیف می کند: یک جامعه کوچک حرکت می¬کند. زنان و کودکان همراه کاروان هستند. از کودک شیرخوار چند روزه یا چند ماهه، تا کودکانی که باید دست آنها را گرفت و در دل تاریکی از کوره راههای بیابانها گذر کرد؛ از مدینه تا مکه. این راه - راه اصلی مدینه به مکه- را خانواده پیامبر بخوبی می¬شناختند. بارها، دهها بار، به حج آمده بودند. در بسیاری مواقع برای به جای آوردن مراسم حج، این مسیر را پیاده می¬آمدند. اما این بار شرایط دیگری است.(19)
امام هنگام حرکت آیه 21 سوره قصص را می خواند: « فخََرَجَ مِنهَْا خَائفًا یَترََقَّبُ قَالَ رَبّ‏ِ نجَِّنىِ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین‏.» « موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى که مى‏] گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش‏.» در ارتباط با این آیه در تفسیر قمی آمده: موسى هم چنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگى مى‏کرد، تا به حد بلوغ و مردى رسید، و موسى (ع) در این مدت با فرعون گفتگو از توحید مى‏کرد، و فرعون سخت او را از این سخنها بازمى‏داشت، تا آنکه تصمیم گرفت او را از بین ببرد، موسى ناگزیر از کاخ او بیرون گشته، و وارد شهر شد، در شهر دو نفر را دید که یکدیگر را کتک مى‏زدند، یکى در دین موسى بود، و دیگرى در دین فرعون، آن مردى که در دین موسى بود موسى را به کمک طلبید، موسى (ع) او را کمک کرد، و دشمنش را سیلى زد، ولى همین سیلى به زندگى او خاتمه داد، ناگزیر موسى در شهر متوارى شد.(20)
مرحومه علامه طباطبایی در تفسیر آیه می¬نویسد: پس از شهر بیرون شد، در حالى که ترسان و نگران پشت سر بود، گفت پروردگارا مرا از شر مردم ستمکار نجات بده. و در این تاییدى است بر این که حضرت موسى آن عملش را که به خطا مرد قبطى را کشت، براى خویش جرم نمى‏دانست.(21)
ترس و شجاعت از صفات نفس¬اند و ترس نشانة ضعف و شجاعت نشانة قدرت است. اما حکم به اینکه ترس همیشه ناپسند و نترسیدن همیشه پسندیده است، صحیح نیست. چون این دو صفت هرکدام تعریف و جایگاه خاص خود را دارا می¬باشد و مانند سایر صفات اخلاقی مرز ویژه خود را دارند. نترس بودن آنگاه برای انسان یک صفت پسندیده است که عقل و منطق و شرع برای انسان راهی را گشوده باشد و انسان بی¬هیچ دلیلی از آن بترسد ویا پدیده¬ای که وحشت ندارد بی¬جهت انسان را به وحشت اندازد. بدیهی است که در این موارد ترس نابجا و ناپسند است؛ مانند ترس از انسان مرده و یا ترس از تاریکی که معمولاً برای کودکان پیش می¬آید. عقل ترسیدن از این قبیل موارد را نشانة ضعف می¬داند. چون این پدیده¬ها نمی¬توانند ضرری به انسان بزنند. این موارد در حقیقت افراط در ترس می¬باشد. اما تفریط در نترسیدن هم ناپسند است. چون از لبة دیگر پشت بام به زمین افتادن است. اگر انسان آنجایی که باید احتیاط کند و برخی پدیده¬ها دوری کند، نترسد و خود را در معرض خطر قرار دهد عقل چنین کاری را قبیح می شمرد؛ وقتی انسان تیغ را در دست مست ببیند و نترسد، و برای حفظ سلامتی خود نکوشد و بگوید من از هیچ چیز نمی¬ترسم، این رفتار نشانگر نادانی و سفاهت اوست. در این موارد ترسیدن عملی عاقلانه است و نترسیدن غیر عاقلانه.
هجرت شبانه امام به مکه و خواندن این آیه قرآن نشان از ترسی بجا و حرکتی عادلانه دارد. امام وقتی جان خود و خانواده¬اش را در معرض خطر می¬بیند بدیهی است که باید برای حفظ آن بکوشد. امام تهور و بی¬باکی از خود نشان نمی¬دهد. این رفتار امام نشانه دیگری از عدالت اوست. امام آنجا که شایسته شجاعت است به شایستگی این صفت را از خود نشان می¬دهد و آن صحنه پرشکوه روز عاشورا را می¬آفریند. اما اکنون که کشته شدنش بی¬اثر و یا کم¬اثر است با زیرکی هجرت می¬کند. عابدینی در این باره می¬نویسد: امام (ع) تصمیم گرفت به سوی مکه حرکت کند و دوستان و یارانش نیز با این تصمیم موافق بودند چون اولاً تا ان زمان خبر بیعت نکردن حضرت به نواحی مختلف می¬رسید و عکس العمل آنان روشن می¬گشت؛ ثانیاً چون مکه حرم امن الهی بود احتمال ترور حضرت در مکه، کمتر از جاهای دیگر بود؛ ثالثاً چون ماه رجب، ماه حرام بود و ماه¬های حرام نیز همچون حرم در نزد عرب¬ها احترام داشت، چند روز باقیماندة این ماه فرصتی به حضرت می¬داد که به تهیة لوازم سفر بپردازد. با تمام شدن ماه رجب، حضرت مُحرم شد و در مصونیت احرام قرار گرفت. (22)
کورت فریشلر که در کتاب امام حسین و ایران تحقیق بسیار ارزشمندی را به سامان رسانده، پیرامون شرایط تاریخی حضرت می¬نویسد: در آن موقع، از افراد خانواده هاشمی گذشته، حسین حتی در مکه طرفدار نداشت چون مردم می ترسیدند که تظاهر به طرفداری از حسین بکنند.
معاویه که اول کسی است که در اسلام سازمان جاسوسی به وجود آورد و آن سازمان را برای پسرش یزید به میراث گذاشت و عمال سازمان مزبور که مبلغ یزید بودند در تمام کشورهای اسلامی علیه حسین تبلیغ می¬کردند و هر امام جماعت که بعد از نماز برای مردم صحبت می¬کرد به دستور عمال سازمان مزبور مجبور بود که از حسین بد بگوید. آن قدر بدگویی از حسین در دنیای اسلام شدت و غلظت پیدا کرده بود که در مکه هم ائمه جماعت از حسین بدگویی می¬کردند و به طور علنی او را مرتد می¬خواندند.
هرکس که تظاهر به طرفداری از حسین می¬کرد کشته می¬شد و هرکس که می¬خواست دشمن خود را معدوم نماید او را متهم می¬کرد که طرفدار حسین می¬باشد و کسی که مورد اتهام قرار گرفته بود از مرگ رهائی نمی¬یافت مگر اینکه با صدای بلند از حسین بدگوئی کند. (23)
تشریح اوضاع و شرایط سیاسی آن زمان مکه توشط فریشلر نشان می¬دهد که مکه منطقه ایده¬آل و مطلوب برای امام نیست اما امنیت امام در مکه نسبت به مدینه بیشتر است. خصوصاً که با نزدیک شدن به ماه¬های حرام این امنیت تقویت می¬شود.
مردم مکه و مدینه امام حسین را به خوبی می¬شناختند و او را فردی کریم می¬دانستند. این صفت حضرت آن¬چنان پررنگ است که تاریخ¬پژوهی مانند فریشلر می¬نویسد: حسین بالفطره کریم بود و سخاوت را برجسته¬ترین صفت نیکوی مرد می¬دانست و عقیده داشت که سخاوت از شجاعت برتر می¬باشد و در بین صفات ناپسند آدمی لئامت را از همه بدتر می¬دانست و در این مورد هم مورخین شیعه و سنی متفق¬القول هستند. و روایات زیاد در کتب مورخین شرق از سخاوت حسین هست که ما به ذکر دو واقعه از آنها اکتفا می¬کنیم. وقتی فرزندش علی بن الحسین، که بعد ملقب به زین العابدین شد، به مدرسه می¬رفت معلم او سورة الحمد را که اولین سورة قرآن می¬باشد به طفل آموخت و حسین یکصد سکه زر که یکصد مثقال طلا بود به معلم بخشید و هنگامی که اسامه بن زید یکی از اصحاب پیغمبر اسلام بیمار شد و حسین به عیادتش رفت، بیمار از وضع نامطلوب زندگی مادی خود شکایت کرد و گفت شصت هزار درهم قرض دارد و حسین در همان روز تمام قرض اسامه بن زید را پرداخت و ده هزار درهم نیز به او داد تا اینکه صرف معاش خود کند. (24)
و گشاده¬دستی و سخاوت حضرت تا به آنجاست که مارسلین می¬گوید: در آن دوره در مکه و مدینه جز حسین کسی به شاعران صله نمی¬داد برای این¬که خلافت طولانی معاویه ذوق علاقه به شعر را در مردم ازبین برده بود.(25)
زمانی که ترس درون انسان رخنه کند و رعب و وحشت زبانه کشد جایی برای حق¬گویی و حق¬طلبی باقی نمی¬گذارد. بسیاری از مردم، امام را به نیکی می¬شناختند. پدر و مادر او را نمی¬توانستند فراموش کنند. در درون حکومت حضرت علی (ع)، عدالت و حق¬محوری او را دیده بودند. چه کسی در مکه و مدینه بود که نداند فاطمه (س) مادر امام و فرزند رسول خداست. همه می¬دانستند ریشه امام در نبوت است. اما چرا از او دفاع نمی کردند و زبان و قلب¬شان همراه او نبود؟ بررسی این پرسش نیاز به شناخت عمیق فرهنگ آن جامعه و روانشناسی مردم آن زمان دارد. اما آنچه از آن شرایط تاریخی قابل برداشت است ضعف و رعب مردم است و ناتوانی آنان در هماهنگی با اُسوه حق و عدالت.
سیدجعفر شهیدی در این باره می¬نویسد: حجاز از اهمیت معنوی خاص برخوردار بود. و مردم آن در دیدة مسلمانان ارجی مخصوص داشتند. اسلام در شهر مکه آشکار شد. قبلة مسلمانان و زیارتگاه هر سالة ایشان در این شهر قرار داشت مدینه مقر پیامبر و خلفای او بود. سی و پنج سال کارهای حوزة اسلامی در این شهر حل و فصل می شد. قبر پیغمبر و مسجد او که مسلمانان بدان ارج فراوان می¬نهادند در این شهر بود.
مسلم است که سیاست پیشگان دمشق موقعیت این شهر را بخوبی می¬دانستند، اما اطمینان داشتند از جانب مکه خطری متوجه آنان نیست. زیرا گروهی بزرگ از خویشاوندان حکومت جدید (بنی امیه) در آن شهر بسر می بردند. این قبیله با دیگر قبیله¬ها پیوند خویشاوند و یا زناشویی داشت و رعایت سنتهای قبیله¬ای مانع می¬شود بیگانه را به خویش ترجیح دهند.
تنها ایالتی که حکومت تازه از آن نگرانی داشت عراق و تنها نامزد خلافت که می¬ترسیدند حسین بن علی(ع) بود. (26)
احمدبن اعثم کوفی گوید: چون امام (ع) به مکه درآمد مردم آنجا بسیار خوشحال شده صبح و شام نزد او رفت و آمد می-کردند او در بلندترین جای مکه فرود آمده خیمة بزرگی افراشته بود. و عبدالله بن زبیر در خانه خود - قیقعان- فرود آمد. سپس عبدالله بن عبّاس امام را به خانه عبّاس منتقل کرد. فرماندار مکه در آن روز عمر بن سعد بن ابی وقّاص بود. امام مؤذنی را گماشت که با صدای بلند اذان می¬گفت و (چون مردم جمع می¬شدند) او با مردم نماز می¬گزارد. ابن سعد چون دید، مردم از هر سو فراوان نزد او رفت و آمد دارند ترسید که حاجیان (در ایّام حج) به او گرایش یابند. پس پنهانی به مدینه رفت و ماجرا را به یزید نوشت. و حضور امام (ع) برای عبدالله بن زبیر بسیار سنگین بود زیرا طمع داشت که اهل مکه از او پیروی کنند چون امام به مکه آمد آنان نزد او رفت و آمد کردند و با او پیوستند، با این حال عبدالله صبح و شام نزد او می¬رفت و با او نماز می¬گذارد. (27)

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 90/9/8 ] [ 5:45 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????