سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

کنیه‏ های حضرت عباس (ع)

در فرهنگ عربی به آن دسته از نام‏هایی که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه می‏گویند. سنت گذاشتن نامی در قالب کنیه برای افراد در میان قبایل عرب، گونه‏ای بزرگداشت و تجلیل نسبت به فرد به شمار می‏آید.
در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است غزالی می‏نویسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دل‏هایشان به کنیه صدا می‏زند و آنهایی که کنیه نداشتند، کنیه‏ای برایشان انتخاب می‏فرمود و سپس آنها را بدان می‏خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه می‏خواندند. حتی آنان که فرزندی نداشتند تا کنیه‏ای داشته باشند کنیه‏ای می‏نهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه انتخاب می‏نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا می‏زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد». در اینجا کنیه‏های حضرت عباس(ع) بر شمرده می‏شود:

1. ابوالفضل

در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمرده‏اند که در بین کنیه‏های ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیه‏های او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده‏اند. در مورد این کینه بحث وجود دارد که آیا این کنیه واقعی بوده و ایشان پدر فرزندی به نام فضل بوده‏اند یا اینکه این کنیه اعتباری و در واقع لقبی بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده‏اند. گفته‏ها و احتمالاتی در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته می‏شود:
آن چه از بررسی اسامی افراد در تاریخ به دست می‏آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ‏تر فرد نبوده و در موارد بسیاری این قاعده وجود ندارد.
نوشته‏اند در خاندان بنی‏هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه می‏نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و ... نیز مکنّی به همین کنیه بوده‏اند که گفته‏ای مقبول و موجّه به نظر می‏رسد.
برخی دیگر گفته‏اند این کنیه برگرفته از برتری و فضلی بوده که از کودکی در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت می‏شناخته‏اند آن گونه که در سوگ او نیز سروده‏اند:
اَبَاالفَضْلِ یَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا أَبِی الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا
«ای ابوالفضل! ای کسی که هر برتری و پاکدامنی را بنا نهادی! آیا برای من برتری و فضلی وجود دارد که تو پدر آن نباشی؟ (آیا کسی می‏تواند فضلی داشته باشد که در تو نباشد)». هم‏چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتی بسیار دیده می‏شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگی‏های آنان می‏گذاشته‏اند. آورده‏اند روزی رسول خدا(ص) شنید که فردی را ابوالحَکَم می‏خوانند. پیامبر اکرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم [داور [خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده می‏شوی؟» او پاسخ داد:
«قبیله‏ام هر گاه بر سر مسأله‏ای اختلاف پیدا می‏کنند نزد من می‏آیند و من بین آنان داوری می‏کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف می‏نمایم» پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: «چه کار خوبی می‏کنی» و این گونه گذاشتن چنین کنیه‏هایی را بر افراد بدون اشکال دانست.
گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس(ع) نام پسری را به اسم فضل آورده‏اند اما چون که فضل فرزندی نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسأله سبب شده که برخی برای توجیه کنیه حضرت عباس(ع) بر مطالبی مانند آنچه گذشت تمسک جویند گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتی ندارد و قابل جمع می‏باشد. یعنی وقتی در کودکی کسی را ابوالفضل بخوانند در او زمینه‏هایی هم ایجاد می‏شود که نام یکی از فرزندان خویش را فضل بگذارد.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:17 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

زیارت امام صادق (ع )

امام صادق (ع) به زیارت کربلا، سرزمین شهادت و فداکارى رفت و پس ‍ از زیـارت امـام حـسـیـن و اهـل بـیـتـش (عـلیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیـارت قـبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیـر را کـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مکانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائکـه مـقـرّب و انـبـیـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاک ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین ...)).
امـام صـادق عـمـویـش عـبـاس را بـا ایـن کـلمـات کـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـیـم و مـعـانـى تـجـلیـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائکه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار کربلا.
سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق (ع) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تـسـلیـم ، تـصـدیـق ، وفـادارى و فـداکـاریـت در راه جـانـشـیـن پـیـامـبـر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم ...)).
در ایـنـجـا امام صادق (ع) بهترین نشانه هایى که به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :

الف ـ تسلیم :

هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـیـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب کرد تا آنکه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا بـه امامت برادرش که مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .

ب ـ تصدیق :

عـبـاس (ع) بـرادرش ریـحـانـه رسول اکرم (ص) را در تـمـامـى مواقف و دیدگاهها تصدیق کرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شک راه نـداد و یـقین داشت برادرش بر حق است و هرکه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشکار است .

ج ـ وفادارى :

یـکـى دیـگـر از صـفـات نـیـکـى کـه امـام صـادق (ع) بـه عـمـویـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را که در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـیـقت ابوعبداللّه الحسین (ع) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شـرایط و مراحل در کنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنکه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسید. وفادارى که از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیکان وفادار باشد.

د ـ فداکارى :

امام صادق (ع) به فداکارى و جانبازى عمویش در راه برادرش ‍ سیدالشهداء(ع) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـیـن بـردن بـاطـل ، فـداکـارى کـرد و بـا پـیـشـوایـان کـفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جـانـبـازیـهـاى بـزرگ و بـى نـظـیر تاریخ شرکت کرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه کنیم :
((پـس خـداونـد از طـرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى کردى ، به تو بهترین پاداش بدهد که بهشت ، بهترین فرجام است )).
امـام صـادق (ع) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش عباس ‍ و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى کند و مى فرماید:
((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـیـرم کـه تـو در همان راه پیکارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یـارى کـنـنـدگـان اولیـایـش ، پیش رفتى و چون آنان کوشیدى ، پس ‍ خداوند بهترین ، والاتـریـن و کاملترین پاداشى که به مطیعان والیان امرش و اجابت کنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا کند...)).
امـام صادق (ع) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى کند:
((شهادت مى دهم (که ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را کردى ، پس خداوند تو را در مـیـان شـهـیـدان مـبـعوث کرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا کرد و نامت را در (علّیین) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان ـ که چه خوب رفیقانى هستند ـ محشورت کرد.
شـهـادت مـى دهـم کـه تـو سـستى نکردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفـتـى در حـالى که به صالحان اقتدا کرده بودى و پیامبران را پیروى مى کردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـیـامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاکان جمع کند که اوست مهربانترین مهربانان )).
در قـسـمـت پـایـانـى زیـارت ، مـتوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق (ع) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداکارى در راه ریحانه رسول خدا(ص)، امام حسین (ع) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى کند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور کند.

3 ـ حضرت حجت (ع )

مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـیـة اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان عـج قائم آل محمد(ص) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس (ع) چنین مى گوید:((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر که جانش ‍ را فداى او سـاخـت و از دیـروز بـهره فردایش را برگزید، آنکه فدایى برادر بود و از او حفاظت کـرد و براى رساندن آب به او کوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حکیم بن طفیل طایى )) را لعنت کند...)).
امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـیـدالشـهـداء( عـلیـه السـّلام ) در سـخـت تـرین و دشـوارتـریـن شـرایـط تـا آنـجـا کـه ایـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاریخ گشت
2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
3 ـ فـدا کـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین (ع).
4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
5 ـ کـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى که نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر(ص) شده بودند.

4 ـ شاعران

1 ـ کمیت :

بـزرگـتـریـن شـاعـر اسـلام (کـمـیـت اسـدى) دلبـاخـتـه عـظـمـت ابـوالفـضـل بـود و در یـکـى از (هـاشـمـیـات) جـاودانـه خـود چـنـیـن سـرود: (... و ابوالفضل خاطره شیرین آنان ، درمان جانها از دردهاست ).
یـاد ابوالفضل و سایر اهل بیت ( علیهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شیرین است ؛ زیرا یـادآورى فـضـیـلت و کـمـال مـطـلق اسـت . هـمـچـنـیـن داروى جـانـهـا از بـیـمـاریـهـاى جهل و غرور و دیگر بیماریهاى روحى است .

2 ـ فضل بن محمد:

فـضـل بـن مـحـمـد بـن فـضـل بـن حـسـن بن عبیداللّه بن عباس (ع) از نوادگان ابـوالفـضـل ، شـاعـرى آسمانى و شیفته شخصیت نیاى بزرگش پرچمدار کربلاست . در قصیده اى چنین مى سراید:
((ایـستادگى عباس را در کربلا روزى که دشمن از همه سو دیوانه وار هجوم مى آورد، به یـاد مـى آورم . حـمایت از حسین (ع) نموده و در نهایت تشنگى او را نگهبانى مى کـرد و روى نـمـى گـرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گـشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسین ـ فضیلت و شرف بر او باد ـ ندیده ام . چه صحنه بى مانندى که سرشار از فضیلت بود و جانشین او کردارش را تباه نکرده است )).
ایـن ابـیـات شـجـاعـت و دلیـرى بـى مـانـنـد ابـوالفضل (ع) و نقش درخشان و افـتـخـارآمـیـز او را در حـمـایـت بـرادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقایى خـانـدان او را بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد. صحنه اى درخشانتر و زیباتر از این موضع و حـضـور بـى مـانـنـد ابـوالفـضـل در کـنـار بـرادرش وجـود نـدارد. مـواضـع و شـخـصـیـت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاءثیرى شگفت آور دارد و او را شیفته کرده است ؛ پس با قلبى آتشین و جانى سوخته ، طى ابیات لطیفى جدش را چنین مرثیه مى گوید:
((شـایـسـتـه تـریـن کـس بـراى گـریـستن بر او، رادمردى است که حسین را در کربلا به گـریـسـتـن واداشـت ؛ بـرادر و فـرزنـد پـدرش عـلى ، ابوالفضل آغشته به خون . آنکه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات کرد ـ که از ثـنـاگـویـى او عاجزیم ـ و در عین تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )).
آرى ، شـایـسـتـه تـریـن مـردمـان بـراى بـزرگـداشـت و گـریـستن بر او به سبب مصایب هـولنـاکـش ، ابـوالفـضـل سـمبل ایستادگى و فضیلت است . امام حسین (ع) با شـهـادت بـرادر، کـمرش شکست و بر او به تلخى گریست ؛ زیرا مهربانترین و نیکترین برادر خود را از دست داده بود.

3 ـ سید راضى قزوینى :

شـاعـر عـلوى سـیـد راضـى قـزویـنـى شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل (ع) مى شود و چنین او را مى ستاید:
((اى ابوالفضل ! اى سرور فضیلت و ایستادگى و خویشتندارى ! فضیلت جز تو را به پـدرى قـبـول نـکرد. کوشیدى و به اوج عظمت و بزرگى دست یافتى ، اما هر کوشنده اى بـه خـواسـتـه اش دسـت پیدا نمى کند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذیرفتن ظلم سرباز زدى و پیکان نیزه ها را مرکب خود کردى )).
ابـوالفـضل ( علیه السّلام ) از بنیانگذاران فضیلت و ایستادگى در دنیاى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب کمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و کرامت دست یافت و براى رهایى از ذلّت و ظلم ، پیکان نیزه ها را برگزید.

4 ـ محمد رضا ازرى :

حـاج ((مـحمد رضا ازرى )) در قصیده شیواى خود به ذکر و ستایش از صفات گرامى قمر بنى هاشم که قلب و عقل آزادگان را تسخیر کرده ، پرداخته است و چنین مى سراید:
((براى کسب یاد و نام نیک بکوش که نام نیک بهترین سرمایه کریمان است .
آیا ماجراى کربلا را که غبار پیکارش آسمان را تیره و تار و نبردش گوش ‍ فلک را کر کـرده اسـت نـشنیده اى ؟! روزى که خورشید از شدت گردباد آن تیره شده و امام هدایت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).
در نـخـسـتـیـن بـیـت ، ((ازرى )) آدمـى را به کسب نام نیک فرامى خواند؛ زیرا تنها سرمایه ماندنى و پایدار همین ذکر جمیل است .
در دومـیـن بـیـت بـه عـبـرت گـرفـتـن از واقـعـه کـربـلا کـه آتـش فـشـان فضایل و رادمردیهاى اهل بیت ( ع) است ، دعوت مى کند.
در سـوّمـیـن بـیـت ، ((ازرى )) از پـنـاه بـردن سـبـط گـرامـى پـیـامـبـراکـرم و ریـحـانـه رسـول خـدا( ص) بـه حـضـرت ابوالفضل (ع) سخن مى گوید.
بـه ابـیـات دیگر ((ازرى )) که در آنها از یاریها و دلاوریهاى عباس در راه برادرش سخن مى گوید توجه کنیم :
((چـون شـیـرى از کـنـام خود پاسدارى کرد و بر دشمنان شورید، آرى ، هژبر ((شرى )) از بیشه خود دفاع مى کند. کوبش شمشیرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سـنـگـیـن بـود، از شـیـرمردى که با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غـرور سـرش را تـقـدیم مرگ مى کند، سرافرازى که در خانه ستم جایگیر نمى شود تا آنکه بر ستارگان چیره شود.
آیـا قـریـش نـمـى دانـسـت که او پیشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختیها است ؟!)).

ویـژگیهـاى روحـى

سـرورمـان عـبـاس (ع) دنیایى از فضایل و نیکى بود. هر صفت نیک و گرایش والا را کـه بـتـوان تـصـور کـرد، جـزء ذاتـیـات او بـود و هـمـین افتخار اورا بس ‍که زاده امـیـرالمـؤ مـنـیـن (ع) داراى تـمـامـى فـضـایـل دنـیـا بـود. ابـوالفـضـل هـمـه فـضـیـلتـهـا و صـفـات پـدر را بـه ارث بـرد تـا آنـکـه نزد مسلمانان سَمبل هر فضیلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .
در اینجا به اختصار برخى صفات حضرت را یاد مى کنیم :

1 ـ شجاعت

دلیـرى و شـجـاعـت ، گـویـاتـریـن نـشان مردانگى است ؛ زیرا نشانه قوت و استوارى و ایـسـتـادگـى در بـرابـر حـوادث مـى بـاشـد. ابـوالفـضـل ایـن صفت والا را از پدرش که شـجـاعترین انسان هستى است و داییهایش که از دلاوران نامدار عرب بودند و در میان سایر قبایل بدین صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.
ابـوالفـضـل دنـیـایـى از قـهرمانیها بود و آنگونه که مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نیز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد کـه زبـانـزد تـاریخ گشت . ابوالفضل در این روز که از حماسى ترین روزهاى تاریخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان ـ که دشت را پر کرده بودند ـ آنقدر دلاورى نشان داد کـه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهیان را هراسان کرد و زمین ، زیر پایشان لرزید و مـرگ بـر آنـان سـایـه افـکـنـد تـا آنـجـا کـه بـه حـضـرتـش ‍ پـیـشـنـهـاد فـرمـانـدهـى کـل سپاه را ـ در صورت کناره گیرى از یارى برادرش ـ دادند. لیکن عباس بر آن تمسخر زد و بر ایمان و عقیده اش و دفاع از آرمان مقدسش ‍ افزوده شد.
شـجـاعـت و دلاورى حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السّلام ) در روز عاشورا براى به دست آوردن سـودى مـادى از ایـن زنـدگـى نـبـود، بـلکـه دفـاع از مقدّسّترین آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سیدالشهداء بزرگترین مدافع حقوق محرومان و ستمدیدگان به شمار مى رفت .

با شاعران

شـاعـران از شـجـاعت ، دلیرى ، رادمردى حضرت و شکستى که یک تنه به سپاه اموى وارد کـرد، هـمـواره در شـگـفـت بـوده انـد و شـیـفـتـه شـخـصـیـت والاى او گـشـتـه انـد. بـراى مثال ، شمارى از آنان را که در این باب داد سخن داده اند مى آوریم .

الف ـ سید جعفر حلى :

شـاعـر عـلوى ((سـیـد جـعـفـر حـلى )) در قـصـیـده درخـشان خود، ترس و هراس سپاه اموى از پیکارهاى حضرت را چنین تصویر مى کند:
((از شـیر کارآزموده نبردها، بر سپاهیان اموى ، عذاب فرو ریخت . جز هجوم شیرى خشمگین و غرّان که خواسته اش را نیک آشکار کرده بود، چیزى آنان را هراسان نکرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگین کرده بود. اما عباس ‍ در آن میانه خندان بود.
مـیـمنه و میسره سپاه را درهم مى ریخت ، آنان را درهم مى کوفت و سرهایشان را درو مى کرد. دلاورى بـه او حـمـله نمى کرد مگر آنکه مى گریخت و سرش ، پیشاپیش او حرکت مى کرد. اسبان را چنان با نیزه اش رنگ آمیزى کرد که سیاه و سپیدشان یکسان شدند. بر شکارش خـشـمـنـاکانه هجوم نمى آورد مگر آنکه بلاى محتوم را بر او سرازیر مى کرد. پیشروى او رنـگـى از درنگ و هراس داشت ، گویى براى تسلیم پیش مى رود. قهرمانى که شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاک مالید)).
مى بینید چگونه ((حلى )) هراس فراگیر امویان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى کند و آشفتگى صفوف آنان را تصویر مى نماید.
عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشکر دشمن مى تازد و از کشته ، پشته مى سازد و اسـبـان آنـان را بـا خـونشان رنگین مى کند. تا جایى که مى دانیم هرگز کسى شجاعت و دلیـرى را چـنـیـن تـرسیم نکرده است و بدون گزافگویى ، عباس ـ همانگونه که مورخان نوشته اند ـ خسارتهاى سنگینى به اهل کوفه وارد کرد.
((سید جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گوید:
((قـهـرمـانـى کـه هـنـگـام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گویى کوهى سرافراز، بر اسب نـشـسـتـه اسـت و شـگـفـتـا کـه اسـبـى ، چـنـیـن کـوهـى را خـوب تحمل مى کند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشیرش ـ و من جز به آذرخش آسمانى ، سـوگـنـد نـمى خورم ـ اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشیرش هستى را مى زدود؛ لیکن این خداوند است که هرچه اراده کند، مقدر مى سازد و بر آن حکم مى راند)

ب ـ کاشف الغطاء:

امام ((محمد کاشف الغطاء)) شیفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصیده درخشانى او را چنین مى ستاید:
((هـنـگـامـى که عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امویان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگین ) مى کرد.
به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشیرش کارآزمودگان را از پا درمى آورد.
وقتى که تیرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاریک به اوج مى رسید، مرگبارترین روز دشمنانش آغاز مى شد)).
هـراس از ابـوالفـضل چهره هاى امویان را تیره کرده ، زیرا سرهاى قهرمانان آنان را درو کرد و روحیه آنان را درهم شکست و بارانى از عذاب بر آنان فروبارید.

ج ـ فرطوسى :

شاعر دلباخته اهل بیت ، شیخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) ـ نور به قبرش ببارد ـ در حماسه جاویدان خود، دلیرى و شجاعت ابوالفضل در میدان نبرد را چنین مى ستاید:
((در هر هجومى در جهاد، کوه است و در استوارى هنگام رویارویى کوهى است . تمامى گُردى و عـزت پـدرش عـلى در او ریـشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به یادگار گذاشته و در هر دیدار، هراسى در روان دشمن افکنده است )).
سـپـس هـمـو، شـکـسـتـهـاى سـنـگـیـن سـپـاه امـوى بـه وسـیـله ابوالفضل را چنین ترسیم مى کند:
((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تیرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخـشـیـد. دلهـاى دلاوران از دیـدن هـیبت او فرو ریخت و چون هوا از پهلوهایشان به درآمد و بـدنـهـاى درهـم شـکـسته شان بر زمین افتاد در حالى که سرهایشان پرّان بود و او انبوه لشکریان را با ید بیضاى خود به سوى مرگ مى راند)).

2 ـ ایمان به خدا

قـوت ایـمـان بـه خـدا و اسـتوارى در آن ، یکى از بارزترین و بنیادى ترین ویژگیهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ایمان ، مرکز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربیت یافت و پدرش ، پیشواى موحّدان و سرور متقیان ، جانش را با جوهر ایمان و توحید حـقـیقى پرورش داد و تغذیه کرد. پدر، او را با ایمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقایق هستى و رازهاى طبیعت ، تغذیه نمود؛ ایمانى که خود چنین وصفش کرده بود:
((اگر پرده ها برایم کنار زده شوند، بر یقینم افزوده نخواهد شد)).
ایـن ایـمـان ژرف و ریـشـه دار بـا ذرّات وجـود حـضـرت عباس عجین شد و او را به یکى از بزرگان تقوا و توحید بدل ساخت . و بر اثر همین ایمان پایدار و عظیم بود که ایشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى کرد.
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـا دلاورى بـه دفـاع از دین خدا و حمایت از عقاید اسلامى که در آسـتـانـه تحریف شدن و نابودى در زمان حکومت امویان قرار گرفته بود، برخاست و در این کار فقط خداوند و رضاى حق و جایگاه اخروى را مد نظر داشت .

3 ـ خویشتندارى

یـکى دیگر از صفات برجسته ابوالفضل (ع) عزّت نفس و خویشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زیر سایه حکومت اموى ابا داشت ؛ حکومتى که بندگان خدا را بـرده خـود و امـوال بـیـت المـال را دارایـى شـخـصـى کـرده بـود و بـه دنبال برادرش ، پدر آزادگان که صلاى عزّت و کرامت در داده بود و مرگ زیر سایه هاى نـیزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام کرده بود، دست به قیامى خونین زد و به میدان نبرد و جهاد پا گذاشت .
ابـوالفـضـل ( علیه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خویشتندارى را با تمام ابعاد و آفـاقـش مـجـسـم سـاخـت . امویان او را به شرط کناره گیرى از برادرش ، وعده فرماندهى کـل قـوا دادنـد، لیـکـن حـضـرت بـر آنـان تـمـسـخـر زد و فـرمـانـدهـى سـپـاه آنـان را لگـدمـال کـرد و بـا شـوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّیت ، دین و آزادگى خود، کُندآوران را به خاک انداخت و سرها را درو کرد.

4 ـ صبر

یـکـى از ویژگیهاى ابوالفضل (ع) شکیبایى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصایبى که در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، کوهها را مى گداخت ، لیـکـن ایـشان همچنان استوار بودند و کمترین سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نیاوردند. حضرت همچون برادرش ، سیدالشهداء ـ که صبرش از صلابت و سنگینى کوههاى سر به فـلک کـشـیـده ، بـیـش بـود ـ و بـه پیروى از امامش ، خود و اراده اش را تسلیم پروردگار بـزرگ کـرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگریست . حضرت ابـوالفـضل ، ستارگان تابناک و اصحاب باوفا را مى دید که بر دشت سوزان کربلا چون قربانیها به خون تپیده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مویه و فریاد کودکان را مى شنید که بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر کشتگان خود را مى شـنید، تنهایى برادرش ، سیدالشهداء را در میان کرکسهاى کوفه و مزدوران ابن مرجانه که براى کشتنش بر یکدیگر پیشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزدیک شوند، مى دید. آرى ، هـمـه ایـن حـوادث سـنـگـیـن را مـى دیـد، لیـکـن امـر خـود را بـه خـداى متعال واگذار کرده بود و بدون کمترین تزلزلى پاداش را از پروردگارش درخواست مى کرد.

5 ـ وفادارى

یـکـى دیـگـر از صـفـات ابـوالفـضـل کـه از بـرتـریـن و بـرجـسته ترین صفات است ، (وفـادارى) اسـت . حـضرت در این صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و رکوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترین حد آن رسید. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اینجا مى آوریم .
الف ـ وفادارى به دین :
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) از وفادارترین کسان به دین خود بود و بشدت از آن دفـاع کـرد. هـنـگـامـى کـه اسـلام در خـطـر نابودى قرار گرفت و دشمنان کمر بسته آن ـ امـویـان ـ بـا تـمـام وجـود بـه انکار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگیدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دین خود، مخلصانه جهاد کرد تا آنکه کلمه توحید در زمین برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقادیش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتید.
ب ـ وفادارى به امت :
سـرور مـا حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) مى دید که امت اسلامى در زیر کابوس تیره امـویـان دسـت و پـا مـى زنـد و زنـدگـى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى کند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهـنـد، بـا مـقدرات آنان بازى مى کنند و حتى یکى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حیا اعلام مى کند که : (((منطقه ) سواد؛ باغستان قریش ‍ است )) و چه اهانتى به امت بیش از این .
در برابر وضعیت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قیام دید. پس ‍ همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بیت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از یـوغ بـنـدگـى امـویان را سر داد و رهایى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود کرد و جـهـادى مـقـدّس بـراى بازگرداندن زندگى کریمانه براى آنان را آغاز کرد و در راه این هـدف والا، خـود و تـمـامـى بـپـاخـاسـتـگـان بـه شهادت رسیدند. پس کدام وفادارى به امت مثل این وفادارى است ؟!
ج ـ وفادارى به وطن :
سـرزمـیـن اسـلامـى در گـرداب مـحنت و رنجهاى توانفرسا در ایام حکومت امویان ، غوطه ور بـود. اسـتـقـلال و کـرامـت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امویان ، سرمایه داران قریش و دیگر مزدوران بدل گشته بود.
تـهـیـدستى و فقر، همه گیر و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فـکـر و نـظـر نـمـانـده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش ‍ سیدالشهداء براى درهم شکستن این حکومت سیاه و فروپاشى پایه هاى آن ، قیام کرد و بر اثر فداکاریهاى آنان بود که طومار حکومت اموى پس از چندى درهم پیچیده شد؛ در حقیقت بزرگترین وفادارى به وطن اسلامى همین است .
د ـ وفادارى به برادر:
ابـوالفـضـل پـیـمـانـى را کـه بـا خـداونـد بـراى حـفـظ بـیـعـت خود با برادرش ریحانه رسـول خـدا(ص) و اولین مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بـدان وفـادار مـانـد. مردمان در طول تاریخ مانند این وفادارى در حق برادر را ندیده اند و قطعاً زیباتر از این وفادارى در کارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسیده است ؛ وفاداریى که هر آزاده شریفى را به خود جذب مى کند.

6 ـ قوّت اراده

(اسـتـوارى و قدرت اراده) از مهمترین و بارزترین صفات بزرگان جاوید تاریخ است کـه در کـار خـود موفق بوده اند؛ زیرا محال است افراد سست عنصر و ضعیف الاراده بتوانند کمترین هدف اجتماعى را محقق کنند یا کارى سیاسى را به پایان برند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در اراده نیرومند و عزم و جزم ، در بالاترین سطح قرار داشت . بـه اردوگـاه حق پیوست و بدون تزلزل یا تردید، پیش رفت و در عرصه تاریخ به عـنـوان بـزرگـترین فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر این صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاریخ برایش ثبت نمى شد.

7ـ مهربانى

مـحـبـت و مـهـربـانـى بـه مـحـرومـان و سـتـمـدیـدگـان بـر وجـود ابـوالفـضـل مـسـتـولى بـود و ایـن پـدیـده بـه زیـبـاتـریـن شـکـل خـود در کـربـلا آشـکـار شـد و جـلوه کـرد؛ سـپـاه امـویـان آبـشـخـور فـرات را بـر اهـل بـیـت بـسـتـنـد تـا آنـان بـر اثـر تـشـنـگـى بـمـیـرنـد یـا تـسـلیـم گـردنـد. ابوالفضل که لبهاى خشکیده و چهره هاى رنگ پریده فرزندان برادرش و دیگر کودکان را از شـدت تـشنگى دید، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سـپـس بـه مـهـاجـمـان حـمله کرد، راهى براى خود گشود و براى کودکان آب آورد و آنان را سـیـراب کـرد. در روز دهـم محرم نیز بانگ ((العطش )) کودکان را شنید، دلش به درد آمد و مـهـر به آنان ، او را از جا کند. مشکى برداشت و در میان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفـت ، بـا آنـان درآویخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را بـرطرف کند، لیکن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و کودکانش سیراب شود، پس آب را فرو ریخت . حال در تاریخ امتها و ملتها بگردید آیا چنین محبت و رحمتى را ـ جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان ـ خواهید یافت ؟!
ایـنـهـا پـاره اى از صفات و فضایل ابوالفضل است که با داشتن آنها ـ چون پدرش ـ به بالاترین قلّه مجد و کرامت دست یافت

شهادت :
رد امان نامه دشمن

آوازه دلاورمردی ‏های حضرت عباس(ع) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ ‏البنین(ع) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(ع)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ها بی ‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:
«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(ع) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(ع)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(ص) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(ع)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.

چگونگی شهادت

در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام ع شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس ع را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشک‏ها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن ‏زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین (ع) بر بالین خون آلود حضرت عباس (ع) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لت‏حیلتی.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:16 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پیشگفتار

در نگاه به قلّه ‏های رفیع ایمان و شجاعت و وفا، چشم ما به وارسته مردی بزرگ و بی ‏بدیل می ‏افتد، به نام عبّاس فرزند رشید امیرالمؤمنین(ع) که در فضل و کمال و فتوّت و رادمردی، الگویی برجسته است. در اخلاص و استقامت و پایمردی، نمونه است و در هر خصلت نیک و صفت ارزشمندی، که کرامت یک انسان به آن بسته است، سرمشق است. ما پیوسته دین باوری و حقجویی و باطل ستیزی و جانبازی را از او آموخته ‏ایم و نسل الله ‏اکبرِ امروز، وامدار مکتب جهاد و شهادتی است که اباالفضل(ع) در آن مکتب، علمدار است و همچون خورشید، درخشان.
اینک، گرچه از صحنه‏ های آن همه ایثار و دلاوری و وفا که در عاشورا اتّفاق افتاد و آینه‏ ای فضیلت نما پیش چشم جهانیان نهاد، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، امّا تاریخ، روشن از کرامت های عباس بن علی(ع) است و نام ‏او با وفا، ادب، ایثار و جانبازی همراه است و گذشتِ این همه سال، کمترین غباری بر سیمای فتوّتی، که در رفتار آن حضرت جلوه‌گر شد، ننشانده است.
عاشورا روز پر شکوه و الهام بخش و پر حماسه‏ ای بود که انسانهایی والا و روح‏هایی بزرگ و اراده‏هایی عظیم، عظمت و والایی خود را به جهانیان نشان دادند و تاریخ از فداکاری عاشوراییان، روح و جان گرفت و زمان با نبض کربلاییانِ قهرمان و حماسه آفرین، تپید. کربلا مکتبی شد آموزنده و سازنده، که فارغ التحصیلان آن، در رشتهء ایمان و اخلاص و تعهّد و جهاد، مدرک و مدال گرفتند و ... عباس از زبده ‏ترین معرفت آموختگان آن دانشگاه بود.
هنوز هم این مکتبِ عالی باز است و دانشجو می‏پذیرد و یکی از استادان این دوره ‏های آموزشِ وفا و مراحلِ کسبِ معرفت، علمدار کربلاست، ایستاده بر بلندای عشق و شهامت، که با دستان بریده ‏اش معبرِ آزادگی را میگشاید و راه نور را نشان می‏دهد و این حقایق، همه در نام عبّاس نهفته است و همراه با این نام،عطر یک «فرهنگ» به مشام جان می‏رسد.
عبّاس یعنی تا شهادت یکّه تازی
عبّاس یعنی عشق، یعنی پاکبازی
عبّاس یعنی با شهیدان همنوازی
عبّاس یعنی یک نیستان تکنوازی
ما برای رسیدن به سرچشمة یقین و کوثر ایمان، نیازمند راهنماییم. جانمان تشنه است و دلهایمان مشتاق. اولیای دین و سرمشق های پاکی و فضیلت می‏توانند راه را نشانمان دهند و از زمزم گوارایی که در اختیارشان است سیرابمان سازند.
اگر در امتداد «اسوه ‏ها» به عبّاس بن علی(ع) می‏رسیم برای روشنی چراغی است که پیش پای انسان‏ها افروخته است و از آن دور دستها ما را به این راه فرا می‏خواند. او الگو و سرمشق است، نه تنها در شجاعت و رزم آوری، بلکه در ایمان و معنویّت هم؛ نه فقط در مقاومت و استواری، در عبادت و شب زنده داری هم؛ نه تنها در روحیة سلحشوری و حماسه، که در اخلاص و آگاهی و معرفت و وفا هم.
آنچه می‏خوانید گوشه‏ای از شخصیّت حضرت اباالفضل(ع) را ترسیم می‏کند، باشد که نام و یاد و زندگینامة آن شهید بزرگ و سردار رشید، چراغ یقین و شعلة ایمان را در ذهن و زندگی‏مان روشن سازد.

میلاد فرزند شجاعت

سالها از شهادت جانگداز دختر پیامبر، حضرت زهرا میگذشت. حضرت علی(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پیامبر اکرم) ازدواج کرده بود. امّا با گذشت بیش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علی(ع) بود.
برای خاندان پیامبر، سرنوشتی شگفت رقم زده شده بود. بنی هاشم، در اوج عزّت و بزرگواری، مظلومانه می‏زیستند. وقتی علی(ع) به فکر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را که در علم نسب‏ شناسی وارد بود و قبایل و تیره‏ های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب می‏شناخت طلبید. از عقیل خواست که: برایم همسری پیدا کن شایسته و از قبیله ‏ای که اجدادش از شجاعان و دلیر مردان باشند تا بانویی این چنین، برایم فرزندی آورد شجاع و تکسوار و رشید.
پس از مدّتی، عقیل زنی از طایفة کلاب را خدمت امیرالمؤمنین(ع) معرفی کرد که آن ویژگی ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نیاکانش همه از دلیرمردان بودند. از طرف مادر نیز دارای نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة کلابیّه می گفتند و بعدها به «امّ‏ البنین» شهرت یافت، یعنی مادرِ پسران، چهار پسری که به ‏دنیا آورد و عبّاس یکی از آنان بود.
عقیل برای خواستگاری او نزد پدرش رفت. وی از این موضوع استقبال کرد و با کمال افتخار، پاسخ آری گفت. حضرت علی(ع) با آن زن شریف ازدواج کرد. فاطمة کلابیّه سراسر نجابت و پاکی و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتی وارد خانة علی(ع) شد، حسن و حسین (علیهماالسلام) بیمار بودند. او آنان را پرستاری کرد و ملاطفت بسیار به آنان نشان داد.
گویند: وقتی او را فاطمه صدا کردند گفت: مرا فاطمه خطاب نکنید تا یاد غمهای مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانید.
ثمرة ازدواج حضرت علی با او، چهار پسر رشید بود به نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، که هر چهار تن سالها بعد در حادثة کربلا به شهادت رسیدند. عباس، قهرمانی که در این بخش از او و خوبی‏ها و فضیلتهایش سخن میگوییم، نخستین ثمرة این ازدواج پر برکت و بزرگترین پسر امّ البنین بود.
فاطمة کلابیه (امّ البنین) زنی دارای فضل و کمال و محبّت به خاندان پیامبر بود و برای این دودمانِ پاک، احترام ویژه ‏ای قائل بود. این محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود که اجر رسالت پیامبر را «مودّت اهل بیت» دانسته است. او برای حسن، حسین، زینب و امّ کلثوم، یادگاران عزیز حضرت زهرا (س)، مادری می‏کرد و خود را خدمتکار آنان می‏دانست. وفایش نیز به امیرالمؤمنین (ع) شدید بود. پس از شهادت علی(ع) به احترام آن حضرت و برای حفظ حرمت او، شوهر دیگری اختیار نکرد، با آن که مدّتی نسبتاً طولانی (بیش از بیست سال) پس از آن حضرت زنده بود.
ایمان والای امّ البنین و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود که آنان را بیشتر از فرزندان خود، دوست می‏داشت. وقتی حادثة کربلا پیش آمد، پیگیر خبرهایی بود که از کوفه و کربلا می‏رسید. هرکس خبر از شهادت فرزندانش می‏داد، او ابتدا از حال حسین(ع) جویا می‏شد و برایش مهمتر بود.
عبّاس بن علی(ع) فرزند چنین بانوی حق شناس و بامعرفتی بود و پدری چون علی بن ابی طالب(ع) داشت و دست تقدیر نیز برای او آینده ‏ای آمیخته به عطر وفا و گوهر ایمان و پاکی رقم زده بود.
ولادت نخستین فرزند امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری در مدینه بود. تولّد عباس، خانة علی و دل مولا را روشن و سرشار از امید ساخت، چون حضرت می‏دیدند در کربلایی که در پیش است، این فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علی، فدای حسینِ فاطمه خواهد گشت.
وقتی به دنیا آمد حضرت علی(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحید و رسالت و دین، پیوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامی گوسفندی را به عنوانِ عقیقه ذبح کردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.
آن حضرت، گاهی قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش میگرفت و آستینِ دستهای کوچک او را بالا می‏زد و بر بازوان او بوسه می‏زد و اشک می‏ریخت. روزی مادرش امّ البنین که شاهد این صحنه بود، سبب گریة امام را پرسید. حضرت فرمود: این دستها در راه کمک و نصرت برادرش حسین، قطع خواهد شد؛ گریهء من برای آن روز است.
با تولّد عبّاس، خانة علی(ع) آمیخته ‏ای از غم و شادی شد: شادی برای این مولود خجسته، و غم و اشک برای آینده‏ ای که برای این فرزند و دستان او در کربلا خواهد بود.
عبّاس در خانة علی(ع) و در دامان مادرِ با ایمان و وفادارش و در کنار حسن و حسین (علیهماالسلام) رشد کرد و از این دودمان پاک و عترتِ رسول، درسهای بزرگ انسانیت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربیت خاصّ امام علی(ع) بی‏ شک، در شکل دادن به شخصیت فکری و روحی بارز و برجستهء این نوجوان، سهم عمده‏ ای داشت و درک بالای او ریشه در همین تربیتهای والا داشت.
روزی حضرت امیر(ع) عبّاسِ خردسال را در کنار خود نشانده بود، حضرت زینب (س) هم حضور داشت. امام به این کودک عزیز گفت: بگو یک. عبّاس گفت: یک. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداری کرد و گفت: شرم می‏کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ‏ام دو بگویم. حضرت از معرفت این فرزند خشنود شد و پیشانی عبّاس را بوسید.
استعداد ذاتی و تربیت خانوادگی او سبب شد که در کمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی و نیرومندی عضلانی، پیش برود و جوانی کامل، ممتاز و شایسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشید بود، بلکه در خِرد، برتر و درجلوه‏ های انسانی هم رشید بود. او می‏دانست که برای چه روزی عظیم، ذخیره شده است تا در یاری حجّت خدا جان نثاری کند. او برای عاشورا به دنیا آمده بود.
این حقیقت، موردتوجّه علی(ع) بود، آنگاه که می‏خواست با امّ البنین ازدواج کند. وقتی هم که حضرت امیر در بستر شهادت افتاده بود، این «راز خون» را به یاد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه کرد.
شب 21 رمضان سال 41 هجری بود. علی(ع) در آخرین ساعات عمر خویش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سینه چسبانید و به این نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علی بود، فرمود: پسرم، به زودی در روز عاشورا، چشمانم به وسیلة تو روشن میگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعة فرات وارد شدی، مبادا آب بنوشی در حالی که برادرت حسین(ع) تشنه است.
این نخستین درس عاشورا بود که در شب شهادت علی(ع) آموخت و تا عاشورا پیوسته در گوش داشت.
شاید در همان لحظات آخر عمر علی(ع) که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آینده بودند، حضرت به فراخور هر یک، توصیه‏ هایی داشته است. بعید نیست که دست عبّاس را در دست حسین(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسینم در کربلا! مبادا از او جدا شوی و تنهایش گذاری!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگی داشت و از نفسهای پاک و عنایتهای ویژة علی(ع) و مادرش امّ البنین برخوردار شده بود. امّ البنین هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پیامبر را یکجا داشت و در ولا و دوستی آنان، مخلص و شیفته بود. از آن سو نزد اهل بیت هم وجهه و موقعیّت ممتاز و مورد احترامی داشت. این که زینب کبری پس از عاشورا و بازگشت به مدینه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به این مادرِ داغدار تسلیت گفت و پیوسته به خانة او رفت و آمد می‏کرد و شریک غمهایش بود، نشانِ احترام و جایگاه شایستة او در نظر اهل‏بیت بود

فصل جوانی

از روزی که عبّاس، چشم به جهان گشوده بود امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را در کنار خود دیده بود و از سایة مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب شده بود.
چهارده سال از عمر عبّاس در کنار علی(ع) گذشت، دورانی که علی(ع) با دشمنان درگیر بود. گفته‏ اند عبّاس در برخی از آن جنگها شرکت داشت، در حالی که نوجوانی در حدود دوازده ساله بود، رشید و پرشور و قهرمان که در همان سنّ و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. علی(ع) به او اجازة پیکار نمی‏داد، به امام حسن و امام حسین هم چندان میدانِ شجاعت نمایی نمی‏داد. اینان ذخیره‏ های خدا برای روزهای آیندة اسلام بودند و عبّاس می‏بایست جان و توان و شجاعتش را برای کربلای حسین نگه دارد و علمدار سپاه سیدالشهدا باشد.
برخی جلوه ‏هایی از دلاوری این نوجوان را در جبهة صفّین نگاشته ‏اند. اگر این نقل درست باشد، میزان رزم آوری او را در سنین نوجوانی و دوازده سالگی نشان می‏دهد.
مگر برادرزاده‏ اش حضرت قاسم سیزده ساله نبود که آن حماسه را در رکاب عمویش آفرید و تحسین همگان را برانگیخت؟ مگر پدرش علی بن ابی طالب(ع) در جوانی با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خیبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگیر نشد و آنان را به هلاکت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسین ومحمد حنفیّه و زینب و کلثوم نبود؟ مگر نیاکانش ازناحیة مادر در قبیلة «کلاب» همه از سلحشوران و تکسواران عرصه ‏های رزم وشجاعت و شمشیرزنی و نیزه افکنی نبودند؟ عباس، محلّ تلاقی دو رگ و ریشة شجاعت بود، هم از سوی پدر که علی(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفرینی در سنّ نوجوانی:
در یکی از روزهای نبرد صفّین، نوجوانی از سپاه علی(ع) بیرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه‏ های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از سپاه شام کسی جرأت نکرد به میدان آید. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاویه یکی از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»که دلیرمردی برابر با هزاران نفر بود صدا کرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت: ای امیر، مردم مرا با ده هزار نفر برابر می‏دانند، چگونه فرمان می‏دهی که به جنگ این نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه کنیم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یکی از آنان را می‏فرستم تا او را بکشد. گفت: باشد. یکی از پسرانش را فرستاد، به دست این جوان کشته شد. دیگری را فرستاد، او هم کشته شد. همهء پسرانش یک به یک به نبرد این شیر سپاه علی(ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند.
خود ابن شعثاء به میدان آمد، در حالی که میگفت: ای جوان، همهء پسرانم را کشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. حمله کرد و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یک ضربت کاری جوان، ابن ‏شعثاء به خاک افتاد و به پسرانش پیوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش کنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند که او قمر بنی هاشم عباس بن علی(ع) است.
نیز آورده‏ اند در جنگ صفین، در مقطعی که سپاه معاویه بر آب مسلّط شد و تشنگی، یاران علی(ع) را تهدید می‏کرد، فرمانی که حضرت به یاران خود داد و جمعی را در رکاب حسین(ع) برای گشودن شریعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علی هم در کنار برادرش و یار و همرزم او حضور داشته است.
اینها گذشت و سال چهلم هجری رسید و فاجعهء خونین محراب کوفه اتّفاق افتاد. وقتی علی(ع) به شهادت رسید، عباس بن علی چهارده ساله بود و غمگینانه شاهد دفن شبانه و پنهانی امیرالمؤمنین(ع) بود. بی شک این اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختی آزرد. امّا پس از پدر، تکیه گاهی چون حسنین (علیهماالسلام) داشت و در سایة عزّت و شوکت آنان بود. هرگز توصیه‏ ای را که پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت به عباس داشت از یاد نبرد. از او خواست که در عاشورا و کربلا حسین را تنها نگذارد. می‏دانست که روزهای تلخی در پیش دارد و باید کمر همّت و شجاعت ببندد و قربانی بزرگ منای عشق درکربلا شود تا به ابدیّت برسد.
ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهایی که برادرش امام حسن مجتبی(ع) به امامت رسید، حیله گری‏های معاویه، آن حضرت را به صلح تحمیلی وا داشت. ستمهای امویان اوج گرفته بود. حجربن عدی و یارانش شهید شدند؛ عمروبن حمق خزاعی شهید شد، سختگیری به آل علی ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطبای وابسته به دربارِ معاویه، پدرش علی(ع) را ناسزا میگفتند. عباس بن علی شاهد این روزهای جانگزای بود تا آن که امام حسن به شهادت رسید. وقتی امام مجتبی، مسموم و شهید شد، عباس بن علی 24 سال داشت. باز هم غمی دیگر برجانش نشست.
پس از آن که امام مجتبی(ع) بنی هاشم را در سوگ شهادت خویش، گریان نهاد و به ملکوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار دیگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلی مرتضی را تکرار کردند و غمهایشان تجدید شد. خانة امام مجتبی پر از شیون و اشک شد. عباس بن علی نیز ازجمله کسانی بود که با گریه و اندوه برای برادرش مرثیه خواند و خاک عزا بر سر و روی خود افکند و از جان صیحه کشید.
امّا چاره ‏ای نبود، می‏بایست این کوه غم را تحمل کند و دل به قضای الهی بسپارد و خود را برای روزهای تلخ‏تری آماده سازد. امام حسن مجتبی(ع) را غسل دادند و کفن کردند. عبّاس در مراسم غسل پیکر مطهّر امام حسن(ع) با برادران دیگرش (امام حسین و محمد حنفیّه) همکاری و همراهی داشت و شاهد غمبارترین وتلخ‏ترین صحنهء مظلومیّت اهل‏بیت بود. آنگاه که تابوت امام مجتبی(ع) را وارد حرم پیامبر(ص) کردند تا تجدید دیداری با آن حضرت کنند، مروانیان پنداشتند که می‏خواهند آن جا دفن کنند و جلوگیری کردند و تابوت امام حسن(ع) را تیرباران نمودند.در این صحنه ‏ها بود که خشم جوانان غیرتمند بنی هاشم برانگیخته شد و اگر سید الشهدا(ع) آنان را به خویشتن‏داری و صبر دعوت نکرده بود، دستهایی که به قبضه‏ های شمشیر رفته بود زمین را از خون دشمنانِ بدخواه سیراب می‏کرد. عباس رشید نیز در جمع جوانان هاشمی، جرعه جرعه غصه می‏خورد و بنابه تکلیف، صبر می‏کرد. می‏خواست که شمشیر برکشد و حمله کند، امّا حسین بن علی نگذاشت و او را به بردباری و خویشتن‏داری دعوت کرد و وصیّت امام مجتبی(ع) را یادآور شد که گفته بود خونی ریخته نشود.
این سالها نیز گذشت. عباس بن علی(ع) زیر سایة برادر بزرگوارش سیدالشهدا(ع) و در کنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا می‏زیست و شاهد فراز و نشیبهای روزگار بود.
عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگی در اوائل امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج کرده بود. ابن عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجستة علی(ع) بود. شخصیّت معنوی و فکری این بانو نیز در خانة این مفسّر امّت شکل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از این ازدواج دو فرزند به نامهای «عبیدالله» و «فضل» پدید آمد که هر دو بعدها از عالمان بزرگ دین و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نیز کسانی بودند که در شمار راویان احادیث و عالمان دین در عصر امامان دیگر بودند و این نور علوی که در وجود عباس تجلّی داشت، در نسلهای بعد نیز تداوم یافت و پاسدارانی برای دین خدا تقدیم کرد که همه از عالمان و عابدان و فصیحان و ادیبان بودند.
آن حضرت، در مدینه و در جمع بنی هاشم می‏زیست و زمان همچنان میگذشت تا آن که سال شصت هجری رسید و حادثة کربلا و نقش عظیمی که وی در آن حماسه آفرید. با این بخش از زندگی الهام بخش او در آینده آشنا خواهیم شد.
عباس درهمة دوران حیات، همراه برادرش حسین(ع) بود و فصل جوانی ‏اش در خدمت آن امام گذشت. میان جوانان بنی‏ هاشم شکوه و عزّتی داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه‏ ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند و این جمعِ حدوداً سی نفری، در خدمت و رکاب امام حسن و امام‏ حسین همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شکوه این جوانان، به ویژه از صولت و غیرت و حمیّت عباس سخن بود.
آن روز هم که پس از مرگ معاویه، حاکم مدینه می‏خواست درخواست و نامة یزید را دربارة بیعت با امام حسین(ع) مطرح کند و دیداری میان ولید و امام در دارالاماره انجام گرفت، سی نفر از جوانان هاشمی به فرماندهی عباس‏ بن علی(ع) با شمشیرهای برهنه، آماده و گوش به فرمان، بیرون خانة ولید و پشت در ایستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند که اگر نیازی شد به درون آیند و مانع بروز حادثه ‏ای شوند. کسانی هم که از مدینه به مکه و از آن‏جا به کربلا حرکت کردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند.
اینها، گوشه‏ هایی از رخدادهای زندگی عباس در دوران جوانی بود تا آن که حماسة عاشورا پیش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسین زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاکان بر او باد.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

سیمای اباالفضل(ع)

هم چهرة عباس زیبا بود، هم اخلاق و روحیّاتش. ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر و پرجاذبه. ظاهرش هم آیینة باطنش بود. سیمای پر فروغ و تابنده ‏اش او را همچون ماه، درخشان نشان می‏داد و در میان بنی هاشم، که همه ستارگانِ کمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را «قمر بنی هاشم» میگفتند.
در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت رشید و ابروان کشیده و صورت همچون ماهش بسنده کرد؛ فضیلتهای او نیز، که درخشان بود، جزئی از سیمای اباالفضل را تشکیل می‏داد. از سویی نیروی تقوا، دیانت و تعهّدش بسیار بود و از سویی هم از قهرمانان بزرگ اسلام به‏ شمار می‏ آمد. زیبایی صورت و سیرت را یکجا داشت. قامتی رشید و بر افراشته، عضلاتی قوی‏ و بازوانی ستبر وتوانا و چهره ‏ای نمکین و دوست داشتنی داشت. هم وجیه بود، هم ملیح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهایی داشت.
وقتی سوار بر اسب می‏شد، به خاطر قامت کشیده ‏اش پاهایش به زمین می‏رسید و چون پای در رکاب اسب می‏نهاد، زانوانش به گوشهای اسب می‏رسید. شجاعت و سلحشوری را از پدر به ارث برده بود و در کرامت و بزرگواری و عزّت نفس و جاذبة سیما و رفتار، یادگاری از همة عظمتها و جاذبه‏ های بنی‏ هاشم بود. بر پیشانی‏ اش علامت سجود نمایان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاکساری در برابر «اللّه» حکایت می‏کرد. مبارزی بود خدا دوست و سلحشوری آشنا با راز و نیازهای شبانه.
قلبش محکم و استوار بود همچون پارة آهن. فکرش روشن و عقیده ‏اش استوار و ایمانش ریشه ‏دار بود. توحید و محبّت خدا در عمق جانش ریشه داشت. عبادت و خداپرستی او آن چنان بود که به تعبیر شیخ صدوق: نشان سجود در پیشانی و سیمای او دیده می‏شد.
ایمان و بصیرت و وفای عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود که امامان شیعه پیوسته از آن یاد می‏کردند و او را به عنوان یک انسان والا و الگو می ‏ستودند. امام سجاد(ع) روزی به چهرة «عبیدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه کرد و گریست. آنگاه با یاد کردی از صحنة نبرد اُحد و صحنة کربلا از عموی پیامبر (حمزة سیدالشهدا) و عموی خودش (عباس‏ بن علی) چنین یاد کرد:
« هیچ روزی برای پیامبر خدا سخت‏تر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمویش حضرت حمزه که شیر دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسید. بر حسین بن علی(ع) هم روزی سخت‏تر از عاشورا نگذشت که در محاصرة سی ‏هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان می‏پنداشتند که با کشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزدیک می‏شوند و سرانجام، بی ‏آن‏که به نصایح و خیرخواهی های سیدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»
آنگاه در یادآوری فداکاری و عظمت روحی عباس(ع) فرمود:
«خداوند،عمویم عباس را رحمت کند که در راه برادرش ایثار و فداکاری کرد و از جان خود گذشت، چنان فداکاری کرد که دو دستش قلم شد. خداوند نیز به او همانند جعفربن ابی‏طالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا کرد که با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز می‏کند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتی دارد بس بزرگ، که همة شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه می‏خورند و رشک می‏برند.»
آن ایثار و جانبازی عظیم اباالفضل، پیوسته الهام بخش فداکاری‏های بزرگ در راه عقیده و دین بوده است و جانبازان بسیاری اگر دستی در راه دوست فدا کرده ‏اند، خود را رهپوی آن الگوی فداکاری می‏دانند و اسوة ایثارشان جعفر طیّار و عباس بن علی بوده است:
چون اقتدا به جعفر طیّار کرده‏ ایم
پرواز ماست با پرِ جان در فضای دوست
در پیروی ز خطّ علمدار کربلاست
دستی که داده‏ ایم به راه رضای دوست
بصیرت و شناخت عمیق و پایبندی استوار به حق و ولایت و راه خدا از ویژگی های آن حضرت بود. در ستایشی که امام صادق(ع) از او کرده است بر این اوصاف او انگشت نهاده و به‏ عنوان ارزش‏های متبلور در وجود عبّاس، یاد کرده است:
«کان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصیرةِ صُلب الایمانِ، جاهد مع ابی‏عبدالله(ع) وابْلی’ بلاءاً حسناً ومضی شهیداً؛
عموی ما عباس، دارای بصیرتی نافذ و ایمانی استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد کرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید».
و در یکی از زیارتنامه ‏های آن حضرت نیز بر این «بصیرت» و اقتدا به شایستگان اشاره شده است «شهادت می‏دهم که تو با بصیرت در کار و راه خویش رفتی و شهید شدی و به صالحان اقتدا کردی».
بصیرت و بینش نافذ و قوی که امام در وصف او به کار برده است، سندی افتخار آفرین برای اوست. این ویژگی‏های والاست که سیمای عباس بن علی را درخشان و جاودان ساخته است. وی تنها به عنوان یک قهرمانِ رشید و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضایل علمی و تقوایی او و سطح رفیع دانش او که از خردسالی از سرچشمة علوم الهی سیراب و اشباع شده بود، نیز درخور توجّه است. تعبیر «زُقّ العِلْم زقّاً» که در برخی نقلها آمده است، اشاره به این حقیقت دارد که تغذیه علمی او از همان کودکی بوده است.
مقام فقاهتی او بالا بود و نزد راویان، مورد وثوق به شمار می‏رفت و دارای پارسایی فوق العاده ‏ای بود. تعبیر برخی بزرگان دربارة او چنین است:
«عباس از فقیهان و دین شناسانِ اولاد ائمّه بود و عادل، ثقه، با تقوا و پاک بود.»
و به تعبیر مرحوم قاینی: «عباس از بزرگان و فاضلانِ فقهای اهل بیت بود، بلکه او دانای استاد ندیده بود.»
این سردار رشید و شهید، علاوه بر آن که خود به لحاظ قرب و منزلتی که نزد پروردگار دارد در قیامت از مقام شفاعت برخوردار است، وسیلة شفاعت حضرت زهرا نیز خواهد بود. در روایت است:
در روز رستاخیز، آنگاه که کار سخت و دشوار گردد، پیامبر خدا، حضرت علی را نزد فاطمه خواهد فرستاد تا درجایگاه شفاعت حاضر شود. امیرمؤمنان به فاطمه میگوید: از اسباب شفاعت چه نزد خود داری و برای امروز که روز بی‏تابی و نیازمندی است چه ذخیره کرده ‏ای؟ فاطمة زهرا میگوید: یا علی، برای این جایگاه، دستهای بریدة فرزندم عباس بس است.
افتخار بزرگ عباس بن علی این بود که در همة عمر، در خدمتِ امامت و ولایت و اهل‏بیت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسین(ع) نقش حمایتی ویژه ای داشت و بازو و پشتوانه و تکیه گاه برادرش سیدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت، همان جایگاه را داشت که حضرت امیر نسبت به پیامبر خدا داشت. در این زمینه به مقایسة یکی از نویسندگان دربارة این پدر و پسر توجه کنید:
«حضرت عباس در بسیاری از امور اجتماعی مانند پدر قد مردانگی برافراخت و ابراز فعالیت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسین بود مانند پدرش که پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاری، شجاعت، قوّت بازو، ایمان و اراده، پشت نکردن به دشمن، فریب دادن و بیم نداشتن از عظمت حریف و انبوهی دشمن را که پدرش درجنگهای اُحد، بدر، خندق، خیبر و غیره نشان داد، در کربلا ابراز داشت.
عباس، همانطور که علی(ع) همیان نان و خرما به دوش میگرفت و برای ایتام و مساکین می‏برد، او به اتفاق و امر برادر، بسیاری از گرسنگان مکّه و مدینه را به همین ترتیب اطعام می‏نمود. عباس، مانند علی(ع) که باب حوایج دربار پیغمبر بود و هرکس روی به ساحت او می‏کرد، اوّل علی را می‏خواند، باب حوایج در استان امام حسین بود و هرکس برای رفع حوایج به دربار حسین (ع) می‏شتافت، عباس را می‏خواند.
عباس مانند پدر که در بستر پیغمبر خوابید و فداکاری کرد در راه پیغمبر، در روز عاشورا برای اطفال و آب آوردن فداکاری کرد. عباس مانند پدر که در حضور پیغمبر شمشیر می‏زد، در حضور برادر شمشیر زد تا از پای در آمد. عباس، همان‏طور که پدرش به تنهایی به دعوت دشمن رفت، به‏ تنهایی برای مهلت به طرف خیل دشمن حرکت فرموده و مهلت گرفت».

در آیینة القاب

غیر از نام، که مشخّص کنندة هر فرد از دیگران است، صفات و ویژگی‏های اخلاقی و عملی اشخاص نیز آنان را از دیگران متمایز می‏کند و به خاطر آن خصوصیّات بر آنها «لقب» نهاده می‏شود و با آن لقبها آنان را صدا می‏زنند یا از آنان یاد می‏کنند.
وقتی به القاب زیبای حضرت عباس می ‏نگریم، آنها را همچون آیینه ‏ای می‏ یابیم که هرکدام،جلوه ‏ای از روح زیبا و فضایل حضرتِ ابوفضایل را نشان می‏دهد. القاب حضرت عباس، برخی در زمان حیاتش هم شهرت یافته بود، برخی بعدها بر او گفته شد و هر کدام مدال افتخار و عنوان فضیلتی است جاودانه.
چه زیباست که اسم، با مسمّی و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هرکس شایسته و درخور لقب و نام و عنوانی باشد که با آن خوانده و یاد می‏شود.
نام این فرزند رشید امیرالمؤمنین «عباس» بود، چون شیرآسا حمله می‏کرد و دلیر بود و در میدانهای نبرد، همچون شیری خشمگین بود که ترس در دل دشمن می‏ریخت و فریادهای حماسی‏اش لرزه بر اندام حریفان می‏افکند.
کُنیه‏ اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به این جهت که فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت که در واقع نیز، پدر فضیلت بود و فضل و نیکی زادة او و مولود سرشت پاکش و پروردة دست کریمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشک) هم میگفتند به خاطر مشکِ آبی که به دوش میگرفت و از کودکی میان بنی هاشم سقّایی می‏کرد«سقّا» لقب دیگر این بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر کربلا، ساقی کاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمه‏ های ابا عبدالله(ع) بود و یکی از مسؤولیتهایش در کربلا تأمین آب برای خیمه‏ های امام بود و وقتی از روز هفتم محرّم، آب را به روی یاران امام حسین(ع) بستند، یک بار به همراهی تنی چند از یاران، صف دشمن را شکافت و از فرات آب به خیمه‏ ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوری برای کودکان تشنه به شهادت رسید (که در آینده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، که همه از ساقیانِ حجاج بودند.علی(ع) نیز ان همه چاه و قنات حفر کرد تا تشنگان را سیراب سازد. در روز صفّین هم سپاه علی(ع) پس از استیلا بر آب، سپاه معاویه را اجازه داد که از آن بنوشد تا شاهدی بر فتوّت جبهة علی(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و این مرام و استمرار این فرهنگ و فرزانگی است. درکربلا هم منصب سقّایی داشت تا پاسدار شرف باشد.
لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان بنی هاشم زیباترین و جذاب‏ترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار می‏درخشید.
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفیعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورندة نیاز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حیات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة کرم بود و مردم حتی اگر با حسین(ع) کاری داشتند از راه عباس وارد می‏شدند، هم پس از شهادت به کسانی که به نام مبارکش متوسّل شوند، عنایت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ایمان و ایثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر می‏ آورد. بسیارند آنان که با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روی آوردن به درگاه کرم و فتوّت او، شفا یافته‏ اند یا مشکلاتشان برطرف شده و نیازشان بر آمده است. درکتابهای گوناگون، حکایات شگفت وخواندنی از کرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است. خواندن و شنیدن این گونه کرامات (اگر صحیح و مستند باشد) بر ایمان وعقیده و محبّت انسان می‏افزاید.
یکی دیگر از لقبهای او «رئیس عسکر الحسین» است، فرمانده سپاه حسین(ع).
او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. این لقب در ارتباط با نقش پرچمداری عباس در کربلاست. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در رکاب امام حسین(ع) بود و خود سیّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب کرد که نشان‏ دهندة نقش علمداری اوست «عبدصالح» (بندة شایسته) لقب دیگری است که در زیارتنامة او به چشم می‏خورد، زیارتنامه ‏ای که امام صادق(ع) بیان فرموده است. این که یک حجّت معصوم الهی، عباسِ شهید را عبدصالح و مطیع خدا و رسول و امام معرفی کند، افتخار کوچکی نیست.
یکی دیگر از لقبهایش «طیّار» است، چون همانند عمویش جعفر طیّار به جای دو دستی که از پیکرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز کند. این بشارت را پدرش امیرالمؤمنین(ع) در کودکی عباس، آن هنگام که دستهای او را می‏بوسید و میگریست به اهل خانه داد تا تسلای غم و اندوه آنان گردد.
«مواسی» از لقبهای دیگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگی و فدا شدن او در راه برادرش امام حسین(ع) دارد.
برای عباس بن علی(ع) شانزده لقب شمرده ‏اند که هریک، جلوه ‏ای از روح بلند و عظمت او را نشان می‏دهد.
عباس در طول زندگی، پیوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خویش ساخته بود و همراه امام حسین بود و از او جدا نمی‏شد و در راه حمایت از او می‏جنگید. سایه به سایة امام حرکت می‏کرد و خود، سایه ای از وجود سیدالشهدا بود. با آن که خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضیلت، در درجة بالایی بود و الگویی مثال زدنی در این بزرگی‏ها و کرامتها محسوب می‏شد، امّا خود را یک شخصیّت فانی در وجود برادرش و ذوب شده در سیدالشهدا و مطیع محض مولای خود ساخته بود و آن گونه عمل می‏کرد تا به دیگران درس «ولایت پذیری» و موالات و مواسات بیاموزد و شیوة صحیح ارتباط با ولی خدا را نشان دهد.
شاید این نکتة لطیف که میلاد امام حسین در سوم شعبان و میلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز دیگری از وجودِ سایه ‏ای آن حضرت نسبت به خورشید امامت باشد، که در تمام عمر و همهء زندگی، حتی در روز تولّد هم، یک روز پس از امام حسین است و شاهدی بر این پیروی و متابعت (البته با حدود بیست سال فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدایی هم، محافظت و پاسداری از خیمه‏ های حسینی را بر عهده داشت و نگهبان حریم و حرم امامت بود.
این لقبهای معنی‏دار و گویا، هر یک تابلویی است که فضایل او را نشان می‏دهد و ما را به خلوتسرای روحِ بلند و قلبِ استوار و ایمان ژرف و جانِ نورانی او رهنمون می‏شود و محبّت آن سرباز فداکار قرآن و دین را در دلها افزون می‏سازد.
اینک که سخن از کنیه ‏ها و لقبهای اوست، همین جا به برخی تعابیر که ائمّه دربارة او دارند، اشاره می‏کنیم:
در زیارتنامه ‏ای که از قول امام صادق(ع) روایت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنین آمده است:
«سلام بر تو، ای بندة صالح، فرمانبردار خدا و پیامبر و امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین. خدا را گواه میگیرم ‏که تو بر همان راهی رفتی که مجاهدان و شهیدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خیرخواهان در جهاد با دشمنان خدا، یاوران راستین اولیای خدا و مدافعان از دوستان خدا...».
تعبیرات بلندی را که امام صادق(ع) دربارة او دارد در بخشهای پیشین نیز یاد کردیم.
در زیارت ناحیة مقدّسه نیز که از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنین دارد:
«سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین، ان که‏ جانش را فدای برادرش کرد، آن که از دیروزِ خود برای‏ فردایش بهره گرفت، آن که خود را فدای حسین کردوخود را نگهبان او قرار داد، آن که دستانش قطع شد...».
و چه زیبا این روح مواسات و ایثار، در اوج تشنگی در شطِّ فرات، در این شعرها ترسیم شده است:
کربلا کعبة عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهء عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از ان آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حجّ من و تقدیرم
از بزرگترین فضیلتها و عبادتهای وی، نصرت و یاری پسر پیامبر و حمایت ازفرزندان زهرای اطهر و سیراب کردن کودکان تشنة اباعبدالله الحسین(ع) بود و فدا کردنِ جانِ عزیز در این راه پاک.

مظهر شجاعت و وفا

نه شجاعتِ دور از وفاداری ارزشمند است، نه از وفای بدون شجاعت کاری ساخته است. راه حق،انسان‏های مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار می‏طلبد. میدانهای نبرد، سلحشوری و شجاعتِ آمیخته به وفاداری به راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم است و اینها همه دربالاترین حدّ در وجود فرزند علی(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبیلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علی را در کالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامتِ موروثی که معلول شرایط زندگی و محیط تربیت بود و بخشی هم زاییدة ایمان و عقیده به هدف بود که او را شجاع می‏ساخت.
علی(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردی که به شجاعت معنایی جدید بخشیده بود. ابوالفضل العباس فرزند این پدر و پروردة مکتبی بود که الگویش علی(ع) است. اینان دودمانی بودند سایه پروردِ شمشیر و بزرگ شدة میدانهای جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت.
صحنة عاشورا مناسب‏ترین میدانی بود که شجاعت و وفای عباس به نمایش گذاشته شود. وفای عباس در بالاترین حدّ ممکن و زیباترین شکل، تجلّی کرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، آن طور که بایسته و شایسته بود، مجال بروز نیافت و این به خاطر مسؤولیتهای مهمّی بود که در تدبیر امور و پرچمداری سپاه و آبرسانی به خیمه ‏ها و حراست از کاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه که دوست داشت روح دریایی خود را در میدان کربلا در سرکوب آن عناصر کینه ‏توز و پست و بی‏وفا نشان دهد.
در عین حال صحنه ‏های اندکی که از حماسه‏ های او در کربلا نقل شده نشانگر شجاعت بی‏ نظیر اوست. امّا وفای عباس، چون در نهایت تشنگی و مظلومیّت پدیدار می‏شد، زمینه یافت تا به بهترین صورت نمایان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.
عباس در همة عمر، یک لحظه از برادرش و امامش و مولایش دست نکشید و از اطاعت و خدمت، کم نگذاشت. در تاریخ بشری، از گذشته تاکنون، هیچ برادری نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سیدالشهدا با صداقت و ایثارگر و فداکار و مطیع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواری و ادب او نسبت به امام به گونه ‏ای بود که درتاریخ به صورت ضرب‏ المثل درامده است. هرگز در برابر امام ‏حسین(ع) از روی ادب نمی‏ نشست مگر با اجازه، مثل یک غلام. عباس ‏برای حسین همانگونه بود که علی برای پیامبر. حسین ‏بن ‏علی(ع) را همواره با خطابِ «یا سیّدی»، «یا ابا عبدالله»، «یابن رسول الله» صدا می‏کرد.
صحنه ‏هایی که از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است که سالها پیش وقتی حضرت علی(ع) می‏خواست با امّ البنین (مادر عباس) ازدواج کند در نظر داشت و کربلا را می‏دید و نیاز حسین(ع) را به بازویی پرتوان، علمداری رشید، یاوری وفادار و سرداری فداکار و جانباز. عباس هم از کودکی در جریان کار قرار گرفته بود و می‏دانست که ذخیرة چه روزی است و فدایی چه کسی؛ از این رو از همان دورانِ خردسالی ارادت و عشقی عمیق به برادرش حسین داشت و افتخار می‏کرد که عاشقانه و از روی محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب کند و از این که درخدمتِ دو یادگار عزیزِ پیامبر خدا و فاطمة زهرا یعنی امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) باشد، احساس مباهات و سربلندی کند. با آن که در قهرمانی و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بی‏ کمترین غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر کرده بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد کرده بود که از نامش هم به خود می‏ لرزیدند. قهرمانی و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفایش به حسین و فتوّت و جوانمردی‏ اش نیز سایة امن و آسوده ‏ای بود که گرفتاران و خائفان در پناه آن اسوده می‏شدند و احساس امنیّت می‏کردند.
او هم جوانمرد بود و کاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطیع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصیت برجستة برادرش حسین بن علی(ع) اینها بود که او را به منصب فرماندهی و علمداری در کربلا رساند و توانست وفا و دلیری خود را در آن روز عظیم به‏ ظهور برساند. به جلوه‏ هایی از روح سلحشور او در ترسیم حوادث عاشورا خواهیم رسید، امّا چون این جا سخن از شجاعت اوست به این صحنه توجّه کنید:
روز عاشورا «مارد بن صدیق» که از فرماندهان قوی هیکل و بلند قامت سپاه یزید بود و تنها با دلاورانی همسان و همشأن خود می جنگید، آمادة نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبی قرمز رنگ به جنگ عباس بن علی آمد.
پیش از پیکار، به خاطر این که برعباس ترحّم کرده باشد از او خواست که شمشیر برزمین افکند و تسلیم شود. رجزها خواند و غرّشها کرد. امّا عباس پاسخ او را در سخن و رجزخوانی داد و ملاحت و شجاعت خود را میراثی افتخارآفرین از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانی‏های خود در عرصه های رزم سخن گفت و از این که: باکی نداریم، پدرم علی بن ابی‏طالب همواره در میدانهای نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نکرد، ما نیز توکّلمان بر خداست و... ناگهان در حمله ‏ای غافلگیرانه خود را به «مارد» رساند و با تکانی شدید، نیزة او را از دستش گرفت و او را بر زمین افکند و با همان نیزه، ضربتی بر او وارد آورد. سپاه کوفه خواستند مداخله کرده، او را نجات دهند. عباس پیشدستی کرد و همچون عقابی سریع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامی را که به کمک «مارد» آمد بود به خاک افکند.
شمر و عدّه‏ای از فرماندهان به قصد تلافی این شکست به‏ سوی عباس حمله ‏ور شدند تا «مارد» را از مهلکه بیرون برند. عباس بر سرعت خود افزود و پیش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاکت رساند و در نبردی با یزیدیان مهاجم، تعدادی را کشت. رزم آوری و سرعت عمل و تحرّک بجا در میدان جنگ، سبب شد که عباس، دشمن و حریف را بشکند و خود پیروز شود.
وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم مایة هراس دشمن بود، هم برای یاران امام و خانوادة او و کودکانی که در آن موقعیّتِ سخت در محاصرة یک صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمینان خاطر بود. تا عباس بود کودکان و بانوان حریم امامت آسوده می‏خوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی مثل اباالفضل بیدار بود و پاسداری می‏داد.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

با عباس(ع) در حماسة عاشورا

چون می‏خواهیم عباس بن علی(ع) را در صحنة حماسة کربلا بشناسیم، ناچار به نقل حوادثی می‏پردازیم که اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته است. بیان این صحنه‏ ها و واقعه‏ ها، هم ایمان عباس را نشان می‏دهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوری و مردانگی‏ اش را، هم تابش یقین و باور بر تیغهء شمشیر بلند عباس را، هم بصیرت در دین و ثبات در عقیده و پایمردی در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا را.
درجبهة کربلا مردی را می‏ بینیم که در درگیری حق و باطل، بی‏طرف نمانده است و تا مرز جان به جانبداری از حق شتافته است. قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بیکران دریا؛ صدایش رعد آسا و با صلابت. با آن همه شکوه و شجاعت و قوّت قلب، یک «سرباز» و یک «جانباز» در اردوی ابا عبدالله الحسین.
هفتم محرّم بود. کاروان شهادت چند روزی بود که در سرزمین کربلا فرود آمده بود. سپاه کوفه بر نهر فرات مسلّط بودند و آب را به روی حسین و یارانش بسته بودند. این فرمانی بود که از کوفه رسیده بود، می‏خواستند ناجوانمردانه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسین را به تسلیم و سازش وادارند.
شمر بن ذی الجوشن که از هتّاک ترین و کین توزترین دشمنان اهل‏بیت بود، با طعنه و طنز، تشنگی امام را مطرح می‏کرد. پس از آن که آب را به روی فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهید نوشید تا هلاک شوید.
عباس بن علی(ع) به سیدالشهدا گفت: ای ابا عبدالله، مگر نه این که ما برحقّیم؟
فرمود: آری.
پس از آن، اباالفضل بر آنان که مانع برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از کنار آب پراکنده ساخت تا آن که همراهان امام آب برداشتند و سیراب شدند.
حلقة محاصرة فرات تنگتر و کنترل شدیدتر شد و برداشتن آب از فرات دشوار گشت. در نتیجه، تشنگی و کم آبی در خیمه‏ های امام حسین(ع) آشکار شد و عطش بر کودکان بیشترین تأثیر را داشت. چشمها و دلها در پی عباس رشید بود تا برای این مشکل چاره‏ ای بیندیشد و آبی به خیمه‏ ها برساند.
حسین بن علی(ع) برادر رشیدش عباس را مأمور کرد تا مسؤولیت تهیة آب را برای خیمه ‏ها به عهده گیرد. او سقّایی‏ تشنه کامان را عهده دار شد. همراه سی مرد سوار از بنی هاشم و دیگر یاران و بیست نفر پیاده، که تحت فرمانش بودند، به ‏سوی فرات روان شد. پرچم این گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات در محاصرة نیروهای دشمن بود. برای برداشتن آب می‏بایست با عملیاتی قهرمانانه، ضمن درهم شکستن حلقة محاصره، مشکها را پر از آب کرده به اردوگاه باز آورند.
گروه به شطّ رسیدند. مشکها را پر کرده بیرون آمدند. در برگشت از فرات بودند که نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند تا مانع آبرسانی به خیمه ‏ها شوند. ناچار درگیری پیش آمد. جمعی به نبرد پرداختند و مأموران فرات را مشغول ساختند و جمعی دیگر آب را به مقصد رساندند. عباس و نافع، در جمع گروهی بودند که نبرد می‏کردند، هم در مرحلة اوّل که می‏خواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز آوردن آب.
این نخستین برخورد نظامی بین گروهی از یاران امام حسین(ع) با سپاه کوفه در ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده ساخته بود که در هر جا و هر لحظه که نیاز به فداکاری باشد، از جان مایه بگذارد و در خدمت حسین بن علی(ع) و فرزندان پاک او باشد.

امان نامه

صدایی از پشت خیمه ‏های امام حسین(ع) به گوش رسید. صدای ابلیس، صدای وسواس خنّاس، صدای «شمر» که میگفت: «خواهر زادگانِ ما کجایند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا می‏زد. برای آنان امان نامه آورده بود.
یک بار دیگر نیز پیش از این، دایی اباالفضل از ابن زیاد برای او خطّ امان گرفته بود، ولی عباس مؤدّبانه آن را ردّ کرده بود. این بار شمر برای جدا کردن اباالفضل از جمع یاران امام آمده بود.
عباس ابتدا اعتنایی نکرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را می‏دانست. امام حسین(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولی جوابش را بده و ببین چه کار دارد.
عباس همراه سه برادر دیگرش از خیمه بیرون آمدند. شمر امان نامه ‏ای را که از ابن زیاد، والی کوفه، برای آنان گرفته بود به عباس عرضه کرد و گفت: اگردست از حسین بکشید و به سوی ما بیایید جانتان در امان خواهد بود.
عباس، خشمگین از این همه گستاخی و پررویی، نگاهی غضب آلود به شمر افکند و بر سرش فریاد کشید:
«نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شکسته باد ای بی آزرم پست! آیا از ما می‏خواهی که دست از یاری شریف‏ترین مجاهد راه خدا، حسین پسر فاطمه برداریم و او را تنها گذاریم و طوق اطاعت و فرمانبرداری لعینان و فرومایگان را به گردن افکنیم؟ آیا برای ما امان می‏ آوری درحالی که پسر رسول خدا را امانی نیست؟!».
در نقل دیگری است که فرمود: «امان خدا بهتر از امان عبیداللّه است»
آن تبهکار سرافکنده و ناکام بازگشت. شمر می‏خواست با جذب عباس، ضمن آن که ضربه ‏ای به سپاه حسین بن علی(ع) می‏زند، جبهة کوفه را هم تقویت کند. بی شک، عباس دلیرمردی جنگاور بود و مظهر خشم علی(ع)، حضورش در میان اصحاب سیدالشهدا بسیار با اهمیت و مایة قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و پیروان باطل، همیشه نادان وکوردلند. مگرعباس در این لحظه ‏های سرنوشت ساز و در آستانة شهادتی شکوهمند، فرزند فاطمه را تنها میگذارد و خود را از یک سعادت ابدی محروم می‏سازد!
شمر به آن سوی رفت، عباس بن علی هم به سوی امام آمد. در این هنگام «زُهیر» به عباس گفت: می‏خواهی ماجرایی را برایت نقل کنم و سخنی را که خودم شنیده ‏ام بازگویم؟
عباس گفت: بگو.
آنگاه زهیر بن قین ماجرای درخواستِ علی(ع) از عقیل را در مورد معرّفی زنی از قبیلة شجاعان، که برای او فرزندی رشید و شجاع بیاورد، بازگو کرد و افزود: پدرت علی، تو را برای چنین روزی می‏خواست؛ مبادا امروز از یاری برادر و حمایت برادرانت کوتاهی کنی!
عباس پاسخ داد: ای زهیر، آیا در روزی این چنین، تو می‏خواهی به من روحیه بدهی و تشویقم کنی؟ به خدا سوگند، امروز چیزی نشان دهم که هرگز ندیده‏ ای و حماسه ‏ای بیافرینم که نشنیده ‏ای....
من و از حق جدا گشتن، شگفتا
به ناحق، هم صدا گشتن، شگفتا
من و راه خطا، هیهات هیهات
من و ترک وفا، هیهات هیهات

مهلت شب عاشورا

بعد از ظهر روز نهم محرّم بود. روز به آخر می‏رسید، امّا به نظر می‏رسید که جنگ، اجتناب ناپذیر است. آفتاب می‏رفت تا چهرة خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبی غمگین از افق اشکار شود.
در میان سپاه کوفه هلهله ‏ای بود که صدای آن به گوش یاران امام هم می‏رسید. گویا برای حمله آماده می‏شدند. آنان به ‏غلط می‏پنداشتند که می‏توانند حسینیان را به سازش و تسلیم وا دارند، درحالی که جبهة حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زیر سایة شمشیرها می‏دانستند:« الجنّةُ تحتگ ظِلال السُّیوفِ».
عمرسعد (فرمانده سپاه کوفه) فرمان حمله داد. نیروهای دشمن آماده شدند، جمعی هم به طرف اردوگاه امام حسین(ع) تاختند. صدای سم اسبهایشان هرچه نزدیک‏تر می‏شد.
امام که درون خیمه بود، برادرش «عباس» را مأموریت داد تا از هدف وخواستة آنان کسب اطلاع کند. این سرور جوانان بهشتی، پارة تن پیامبر و سالار شهیدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدایت عباس! سوار شو، برو ببین اینان چه میگویند، چه می‏خواهند، برای چه به این سو تاخته ‏اند.
عباسِ رشید همراه بیست تن از یاران، بیرون شتافتند و برای گفتگو با مهاجمان به آن سوی رفتند. عباس پیام امام را رساند و هدفشان را جویا شد. آنان گفتند: حسین بن علی یا باید تسلیم شود و سر بر فرمانِ امیر کوفه نهد و با یزید بیعت کند یا آمادة نبرد باشد.
عباس با شتاب، عنان کشید تا حرف آنان را به امام برساند. در این فاصله برخی از همراهان عباس ازجمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصیحتشان کردند که دست از جنگ با حسین بردارند و دامان خود را به ننگ کشتنِ فرزند پیغمبر نیالایند، امّا آنان گوش شنوایی برای این گونه حرفها نداشتند.
امام پاسخ داد: بیعت و سازش که هرگز، امّا برای جنگ آماده ‏ایم؛ ولی برادرم عباس، برو و اگر بتوانی از اینان امشب را مهلت بگیر تا فردا صبح، می‏خواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسی دوست می‏دارم
و... مهلت داده شد. یک واحد از سواران عمرسعد، در شمال کاروان حسین(ع) موضع گرفتند و به نوعی محاصره پرداختند، شاید برای آن که مانع رسیدن نیروهای امدادی به اردوی امام شوند یا مانع برداشتن آب یا مانع فرار....
سپاه کوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام، همچنان امید داشتندکه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر،عبیدالله بن زیاد ببرند.
عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در دیدار شبانة امام حسین(ع) و عمر سعد، که در محلّی میان دو اردوگاه انجام گرفت و امام می‏کوشید که عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان فرمود که بروند؛ تنها عباس و علی اکبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را در کنار خویش داشت. حضور عباس در کنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاکره ‏ای با آن حساسیّت، جایگاه والای او را نزد امام نشان می‏دهد. او دل به امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدایی از امام در ذهن او راه نداشت:
دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
بندگانیم جان و دل برکف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.

شب تجلّی وفا

برای یاران ابا عبدالله شب عاشورا آخرین شب بود. فردایش روز فداکاری و حماسه آفرینی و روز به اثبات رساندن ادّعای صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسیدن، در راه دین عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسیدن و به‏ روی مرگ لبخند زدن.
در آن شب، امام حسین(ع) آخرین سخنها و سخن آخر را با یاران در میان نهاد. همة اصحاب را در خیمه‏ ای گرد آورد. پس از حمد و ثنای الهی، با صدایی رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از این که هرکس بماند، شهید خواهد شد. از آنان خواست که هرکس می‏خواهد برود، مانعی نیست و این که فردا هر شمشیری که از نیام بر آید دگربار نیامش را نخواهد دید.
سپرها سینه‏ ها هستند
شرابی نیست، خوابی نیست
کنار آب می‏جنگیم و آبی نیست
به پاس پاکی ایمان ز ناپاکان کافر، داد میگیریم
تمام دشت را یکبار
به زیر هیبت فریاد میگیریم
و پیروزی از آن ماست
چه با رفتن، چه با ماندن...
و سکوت... تا هر که می‏خواهد در تاریکی شب برود. رفتنی‏ها قبلا رفته بودند، آنان که مانده‏ اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ایمان، شهادت طلب و آهنین اراده. سخن امام به پایان نرسیده، پاسخ وفا از یاران برخاست.
نخستین کسی که برخاست و اعلام وفاداری و نبردتا آخرین قطرة خون کرد، عبّاس بود. دیگران هم لای در لای سخنانی همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان این بود که:
چرا برویم، کجا برویم، برویم که پس از تو زنده بمانیم؟! خداوند چنین روزی را هرگز نیاورد! به مردم چه بگوییم؟ اگر نزد آنان برگشتیم، بگوییم سیّد و سرور و تکیه گاهمان را رها کردیم و در معرض تیرها و شمشیرها و نیزه‏ ها گذاشتیم و طعمة درندگان ساختیم و به خاطرعلاقه به زندگی، گریختیم؟ معاذالله! بلکه باحیات تو زنده می‏مانیم و در رکاب تو می‏میریم.
الا... فرزند پیغمبر،
سخن ازجان مگو، جان چیز ناچیز است
تو جان هستی،
اگر نابود گردی، بی تو جانی نیست
چه بی تو، پیروانت را امانی نیست.
پس از عباس، سخن یاران دیگر هرکدام موجی از صداقت و وفا داشت. آنچه که فرزندانِ عقیل گفتند، کلام شورانگیز مسلم بن عوسجه و سعید بن عبداللّه، سخنان حماسی زهیربن قین، وفاداری محمد بن بشیر، حتی آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در رکاب عموجان را شیرین‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه ‏هایی از ایمان سرشار آنان بود.
اصحاب امام به خیمه ‏های خود رفتند: هم به آماده سازی سلاح خویش برای نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نیایش پرداختند.
امّا عباس در این واپسین شب، مأموریت ویژه ای هم داشت. او چشمِ بیدارِ اردوگاه امام وقهرمان نستوه جبهة حق بود. کار کشیک و نگهبانی و حفاظت از خیمه‏ ها بر عهدة او بود. سوار بر اسب، شمشیر را حمایل ساخته و نیزه‏ای در دست،اطراف خیمه ‏ها میگشت و در این آخرین شب می‏خواست کودکان و زنان، آسوده و بی هراس بخوابند و از تعرّض و تعدّی دشمن در امان باشند.
آن شب، دشمنان بیمناک بودند و فرزندان حسین آسوده به خواب رفتند. امّا شب یازدهم که عباس شهیدشده بود، وضع بر عکس بود و ترس و بیم در دل کودکانِ اهل بیت خانه کرده بود.
عباس بن علی در شب عاشورا پیوسته به یاد خدا بود و تا صبح پاسداری می‏داد. کسی جرأت نداشت به خیمه‏ های اهل‏بیت نزدیک شود. آن شب گذشت، شبی اندوهبار و پرهراس تا فردایی پرحماسه و صبحی خونین طلوع کند، تا شاهد وفای عباس و حماسه آفرینی یاران خالص و خدایی اباعبد الله (ع) باشد.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندک خویش را که به صد نفر نمی‏رسیدند سازماندهی کرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشکر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنی ‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.
علمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترین و مقاوم‏ترین نیروهای مؤمن انتخاب می‏کردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد که قمر بنی ‏هاشم، کفایت بیشتر و توان افزون‏تر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایسته ‏تر بود.
عاشورا صحنة رساندن پیام، اتمام حجّت، بیم دادن وانذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید که بر اثر این خطابه ‏ها و موعظه ‏ها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. امّا دلهای آنان سنگتر از آن بود که این موعظه ‏ها و هشدارها در آن اثر کند.
فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر می‏شد. در یکی از مراحلی که امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی کرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و کودکان برخاست. حضرت، عبّاس و علی اکبر را نزد آنان فرستاد که آنان را ساکت کنند، چرا که آنان از این پس گریه ‏ها خواهند داشت.
آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و می‏جنگیدند. سپاه اندک و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته ‏جمعی، با حمله‏ های دلیرانة خویش دشمن را می‏پراکندند. زمین زیر گامهای استوارشان می‏لرزید. می‏ رزمیدند، مجروح می‏شدند، بر زمین می غلتیدند، می‏کشتند و کشته می‏شدند و زیباترین حماسه‏ های جاوید را می ‏آفریدند.
عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی می‏کرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، یک نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی می‏شتافت، گاهی به یاری یک رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن می‏پرداخت، گاهی به حمله‏ های برق آسا در میدان می‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم می‏درید و چون شیر می‏غرّید و می‏خروشید.
در یک نوبت، چهار نفر از یاران امام که ازکوفه آمده و به او پیوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختیارشان بود در میدان می‏جنگیدند و در محاصرة سپاه کوفه قرار گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرایطی بحرانی پیش آمده بود و موقعیّت، بازوی اباالفضل را می‏طلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا کرد و او را به یاری آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره کنندگان را فراری داد و آن چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودند. عباس می‏خواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را کجا می‏بری؛ ما تصمیم به شهادت گرفته‏ ایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله می‏کردند و علمدار کربلا هم همراهی‏شان می‏کرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آن‏قدر جنگیدند تا همه یکجا و کنار هم به شهادت رسیدند.
هجوم دشمن هر لحظه افزایش می‏یافت و تعداد شهیدان جبهة امام نیز بیشتر می‏شد. هرگاه که اوضاع نبرد تیره و تار می‏شد و هجوم سپاه کوفه شدید می‏شد عباس پا در رکاب می‏نهاد و با حملات خود کوفیان را تار و مار می‏کرد. مایة آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشویق می‏کرد. به سه برادر خویش گفت که به میدان روند و از امام دفاع کنند.برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند.
روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاک و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاکری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلی‏های دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاکم بود.
نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اکبر نخستین هاشمیی بود که شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیّت، تنهایی و تشنگی بی‏تاب کننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود.
تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه کرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا آمد. می‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش کند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه کوفه رسید که مانع ورود امام به فرات شوند، چون می‏دانستند اگرامام آب بنوشد و رمقی تازه کند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی کردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا کردند. امّا عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.

حماسة ساحل فرات

برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او که جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا آخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیّتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تکلیفی بود که بر عهده داشت.
نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او به‏ عنوان فرمانده بی ‏سپاه چه می‏توانست بکند؟ سردار تنها و بی‏ لشکر، احساس تنهایی و دلتنگی کرد. وقتی دید که چه ستاره ‏های درخشانی بر زمین کربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده ‏ای به خون غلتیده ‏اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیدة کربلا بر خاک آرمیده ‏اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امام‏ حسین کشید تا اجازة میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.
امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و کشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یک سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمه ‏ها و باز دارندة دشمنان از هجوم به زنان و کودکان. امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود که بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:از این منافقان دلم به تنگ آمده است، می‏خواهم انتقام خویش را از آنان بستانم.
درست است. داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است که این شیر بیشة شجاعت و نمونة والای رشادت را نگه داشت. امّا کودکان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آب‏رسانی به خیمه‏ ها را داشت.
عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بی‏تابی کودکان امام حسین(ع) و کاروان کربلا می‏افتاد و چهره‏ های زرد و لبهای خشکیدة آنان و مشکهای خالی را می‏دید و ناله ‏های «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گریان می‏شنید، تشنگی خود را از یاد می‏برد.
امام از عباس خواست که حال که می‏خواهی بروی، پس آبی برای این کودکان تشنه فراهم کن: یا از دشمن بخواه یا از فرات بیاور؛ آنگاه این تو و این میدان و این نبرد با این فرومایگان پست.
اباالفضل به سوی سپاه کوفه رفت. آنان را موعظه کرد، از خشم خدا بیمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:
«ای پسر سعد، اینک این حسین، پسر دختر پیامبر است. یاران و خاندانش را کشتید. خانواده و فرزندانش تشنه ‏اند. آبی به آنان بدهید که عطش، دلهایشان را کباب کرده است و...».
سخن عباس آنان را به تکاپو وا داشت. همهمه ‏ای میانشان افتاد. برخی دلشان به رحم آمد و اشک در چشمشان نشست، امّا از آن میان «شمر» فریاد زد: ای پسر علی، اگر روی زمین همه آب باشد وسس در اختیار ما، هرگز یک قطره از آن هم به شما نخواهیم داد، مگر آن که تن به بیعت با یزید بدهید.
عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه می‏توانست بگوید یا چه کند؟ نزد برادرش برگشت و طغیان و سرکشی آنان را به عرض امام رسانید. در همین حال بود که صدای کودکان را شنید: العطش... العطش! آب... آب.
عباس دید که آنان در آستان هلاکتند، با این لبان خشکیده و چهره ‏های رنگ لاریده و چشمان بی فروغ. عباس زنده باشد و حال کودکان امام، این چنین؟... سوار بر اسب شد، مشکی به دوش انداخت و شمشیر برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله کرد که حلقة محاصره را از هم درید و خود را به‏ آب رساند. مشک را پر از آب کرد تا این مایة حیات و طراوت را به خیمه‏ های بی آب و افسرده و لبهای خشکیده برساند.
سینه اش از عطش می‏سوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان میگذشت. دست عباس رفت تا کفی از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند یک احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیّت علی(ع) درشب شهادتش و به یاد لبهای تشنة امام حسین و کودکان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ این‏جا بود که صحنة آزمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:
عقل گفتش تشنه کامی، نوش کن
عشق گفتش بحر غیرت جوش کن
آب گفتش بر صفای من نگر
قلب گفتش در وفای من نگر
عافیت گفتش کف آبی بنوش
عاطفت گفتش که چشم از وی بپوش
تشنگی گفتش تو را سازم هلاک
رستگی گفتش که از مردن چه باک؟
جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یک روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی که لبهای حسین از تشنگی خشکیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست. به خود خطاب کرد:
«ای نفس، پس از حسین زنده نباشی! این حسین است که در آستانة مرگ و شهادت است و تو آب سرد می‏نوشی؟! به خدا سوگند، این هرگز رسم دینداری من نیست.»
و آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال کند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد.
آب می‏خواست ببوسد لبت، امّا هیهات
این سبک مایه، کم از همّت و مقدار تو بود
مشک را بر دوش افکند و راه خیمه ها را در پیش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏ ای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای کربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشه ‏ای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ کس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از این‏رو به صورت گروهی بر او می‏تاختند تا در محاصره‏ اش قرار دهند. او نمی‏خواست با آنان رسماً جنگ کند. هدفش آن بود که آب را سالم به خیمه ‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر می‏زد و راه میگشود و پیش می‏ آمد. رجز می‏خواند و آنان را از دور و بر خود می‏پراکند. امّا در این گیر و دار، تیغی که بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع کرد. با از دست دادن یک دست، بی آن که روحیهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه می‏داد و این گونه رجز می‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت می‏کنم و از امام راستینی که یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاک و امین است».
دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلتها را برای او در ساحل رودِ همیشه جاری خوبی‏ها بنگارد. آن دستی که به حمایت از حق برافراشته شده و به یاری حسین بر خاسته بود و از آن دست، کرم و عطا و بزرگواری می‏تراوید و رفته بود تا برای خیمه‏ ها آب بیاورد، قطع شد، ولی راه او قطع نشد؛ ایمانش استوار بود و هدفش باقی. عباس سوگند خورده بود که همواره از«دین» و از«امام» پشتیبانی کند، بگذار دست هم فدای آن هدف شود. آن قدر که به رساندن آب به خیمه گاه و سیراب کردن تشنگان علاقه و همّت داشت، برای حفظ جان خویش اندیشه نمی‏کرد.
اباالفضل، گاهی نعره می‏زد و خروش بر می‏ آورد تا در دل مهاجمان هراس افکند و گاهی رجز می‏خواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصارة همة فریادهای درگلو بشکستة حق طلبان بود. عباس، درحالی که شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیکار خویش ادامه داد.امّا یکی از نیروهای دشمن به نام حکیم بن طُفیل، که پشت درخت خرمایی کمین کرده بود، ضربتی بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از کار افتاد. امّا عباس نه از تکاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:
«ای نفس، از کافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیدة خدا. اینان با ستم خویش دست چپم را قطع کردند. خدایا اتش دوزخ را به آنان بچشان».
از آن پس، تیری هم به مشک خورد و آب مشک، همراه امید عباس بر خاک ریخت.
چشمم از اشک پر و مشک من از آب، تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است
به روی اسب، قیامم به روی خاک، سجود
این نماز ره عشق است، از آداب، تهی است
تیری بر سینة عباس فرود آمد. یک نفر هم از این فرصت استفاده کرده، گرزی آهنین بر سر ‎آن حضرت فرود آورد و لحظه ‏ای بعد،عباس رشید از فراز اسب برزمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، درحالی که 34 سال از عمرش میگذشت.
این گونه آن حیات نورانی به فرجام خونین شهادت انجامید وعباس، در کنار آب، پس از جهادی عظیم و نبردی حماسی جان باخت و پیکر خونین و فرق شکافته و دستان بریده ‏اش در ساحل فرات، سندی برای وفای او شدند.
وقتی حسین بن علی(ع) خود را به بالین عباس رساند و علمدار خویش را غرق درخون و کشته یافت، فرمود: اکنون کمرم شکست و چاره و تدبیرم گسست.
پیکر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمه ‏ها بازگشت، با یک دنیا اندوه که از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظة دیدار با خداوند آماده کند و با اهل‏بیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد.
اینک که از آن همه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.
آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل‏بیت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند.
خود از آب ننوشید و فرات را تشنة لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را کجا می‏توان یافت و این همه فداکاری مگر در واژه میگنجد و با کلام قابل بیان است؟
دستان اباالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد.

زیارتگاه عشق

خورشید خونرنگ عاشورا غروب کرد. دو روز پس از آن حادثه، پیکر مطهّر شهید بزرگ و سالار سپاه حسین(ع)، سقّای کربلا،علمدار سیدالشهدا، عباس‏بن علی(ع) توسّط گروهی از طایفة بنی اسد درکنار نهرعلقمه به خاک سپرده شد. امام سجاد(ع) که خود را برای دفن پیکر شهدا به کربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسین و عباس که شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پیکر خونین را درون قبر گذاشت.
مدفن مقدّس حضرت ابوالفضل(ع) درفاصله‏ ای حدود سیصد متردرشرق قبرمطهّرامام حسین، دریک بلندی در سرراه غاضریّه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سیدالشهدا است تا مرکزیّتی برای عاشقان معنویّت باشد و قبله و بارگاه ملکوتی و با صفای او هم جایی باشد برای یاد خدا و دعا و نیایش تا دستهای پر نیاز و دعا خوان به درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، که باب الحوائج است، متوسّل گردد.
مرقد حضرت عباس در کربلا همواره مورد توجّه شیفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمی اشگبار و با احترام به مقام والا و جایگاه رفیع این اسوة وفا و فتوّت، آن را زیارت می‏کرده و می‏کنند. و با ارج نهادن به وفا و فداکاری او، از زندگی و شهادت آن سرباز و سردار رشیدِ کربلا الهام میگیرند و درس غیرت می‏ آموزند. این خط، همچنان در فرهنگ شیعی تداوم دارد.
عباس در دل و جان زائران موقعیّتی ویژه دارد. او را به‏ عنوان باب الوائجی که در حرمش حاجت می‏دهد می‏شناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتی دوستانش از قسم دروغ به نام او می‏ترسند و بدخواهان هم از بی احترامی به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب می‏برند.
چه بسیار بزرگانی که با ادب در آستان اباالفضل به زیارت خاضعانه پرداخته ‏اند وچه بسیارحاجتمندانی که با توسّل به او، حاجت خویش را از خدا گرفته‏ اند. زیارت او مورد سفارش وتأکید پیشوایان دین بوده و برای آن، آداب و دستورهای خاصّی گفته ‏اند که در کتابهای دعا و زیارت آمده است.
محبوبیّت اباالفضل العباس در دل شیعیان از محبّت و احترام ائمّه به آن حضرت سرچشمه میگیرد. آنان که عاشقانه برای او نذر می‏کنند و اطعام می‏دهند، دلباختگان کرامت و جوانمردی و فتوّت اویند. حضرت زهرا عباس را همچون فرزند خود می‏داند و به او عنایت ویژه دارد.
یکی از مؤمنانی که همه روزه حرم امام حسین(ع) را زیارت می‏کرده، امّا حرم حضرت عباس را هفته ‏ای یک‏بار زیارت می‏کرده است، در خواب حضرت زهرا (س) را می‏بیند. به آن حضرت سلام می‏دهد، امّا با بی‏اعتنایی آن بانوی پاک رو به رو می‏شود. میگوید: پدر و مادرم فدایت، چه کرده ‏ام که از من اعراض می‏کنی؟! می فرماید: چون تو از زیارت فرزندم اعراض می‏کنی. میگوید: من فرزندت را هر روز زیارت می‏کنم. حضرت زهرا(س) می‏فرماید: پسرم حسین را زیارت می‏کنی، امّا پسرم عباس را کم زیارت می‏کنی.
تعابیری که از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولی عصر عجل الله فرجه در گذشته دربارة قمر بنی هاشم نقل کردیم، جایگاه رفیع او را نشان می‏دهد و ما را مشتاق زیارتش می‏سازد.
امام صادق(ع) به سرزمین عراق رفت و پس از زیارت قبر حسین بن علی(ع) به سمت قبر عباس رفت، کنار آن مرقد ایستاد و زیارتنامه‏ ای خطاب به او خواند تا برای ما نیز الگویی برای عرض ادب به ساحت قمر بنی‏ هاشم باشد. این زیارتنامه، که به روایت ابوحمزة ثمالی، از زبان امام صادق(ع) نقل شده است و متنی برای زیارت قبر آن حضرت و ترسیمی از فضایل اخلاقی و جهادی علمدار کربلاست، مفاهیمی همچون تسلیم، تصدیق، وفا، خیرخواهی، جهاد، شهادت، استمرار راه شهدای بدر و... را مورد تأکید قرار داده است. دراین جا به ترجمة قسمتهایی از زیارتنامة آن حضرت اشاره می‏کنیم:
«سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همة شهیدان و صدّیقان بر تو باد، ای فرزند امیرالمؤمنین!
گواهی می‏دهم که تو نسبت به حسین بن علی(ع) آن امام مظلوم وجانشین پیامبر، تسلیم بودی و صدق و وفا داشتی.
لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان که حق تو را نشناختند و حرمت تو را زیر پا گذاشتند و میان تو و آب فرات، فاصله افکندند.
شهادت می‏دهم که تو مظلومانه شهید شدی...
من تابع شمایم و نصرتم برای شما آماده است و دلم تسلیم شماست.
سلام بر تو ای بندة صالح و شایسته و مطیع خدا و رسول و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین.
گواهی می‏دهم که تو راهی را رفتی که شهدای بدر، آن را پیمودند و مجاهدان راه خدا در آن راه با دشمنان دین جنگیدند و از دوستان خدا حمایت و دفاع کردند. خداوند، بهترین و بیشترین و کامل‏ترین پاداش به تو دهد.
گواهی می‏دهم که تو نهایت تلاش را در این راه کردی. خداوند تو را در زمرة شهیدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترین جایگاه را در بهشت به تو عطا کند.
شهادت می‏دهم که تو نه سست شدی و نه کوتاهی کردی، بلکه با بصیرت در کار خود عمل کردی، به صالحان اقتدا و از آنان پیروی کردی. خداوند بین ما و بین شما و پیامبرش و اولیایش در منزلهای بهشتیان جمع کند و ما را با شما محشور گرداند».
منابع تحقیق
1 . ارشاد، شیخ مفید، کنگرهء هزارهء مفید، قم، 1413 ق.
2 . اعیان الشیعه، سید محسن الامین، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1404 ق.
3 . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.
4 . تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، قاهره، 1358ق.
5 . ترجمهء نفس المهموم (محدث قمی)، شعرانی، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران.
6 . تنقیح المقال، عبدالله مامقانی، مطبعة مرتضویّه، نجف، 1352ق.
7 . چهرهء درخشان قمر بنی هاشم، علی ربانی خلخالی، مکتبة الحسین، قم، 1375.
8 . حیاة الامام الحسین بن علی، باقر شریف القرشی، دارالکتب العلمیه، قم، 1397 ق.
9 . زندگانی قمر بنی هاشم، عم‏اد زاده، انتش‏ارات خ‏رد، 1322 ش.
10 . سفینة البحار، شیخ عباس قمی، فراهانی، تهران.
11 . العباس، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، منشورات الشریف الرّضی، 1360 ق.
12 . العباس بن علی، باقر شریف القرشی، دارالاضواء، بیروت، 1409 ق.
13 . قاموس الرّجال، محمد تقی شوشتری، مرکز نشر کتاب، تهران.
14 . المحاسن والمساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی، داربیروت للطباعة والنشر.
15 . معالی السبطین، محمد مهدی مازندرانی حائری (چاپ سنگی)، مکتبة القرشی، تبریز.
16 . مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.
17 . مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، دارالمعرفه، بیروت.
18 . مقتل الحسین، عبدالرزاق الموسوی المقرّم، مکتبة بصیرتی، قم، 1394 ق.
19 . منتهی الامال، شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت.
20 . یادوارهء پنجمین مراسم شب شعر عاشورا (عباس، علمدار حسین)، ستاد شعر عاشورا، شیراز.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

مقام علمی عباس(علیه السّلام)

حضرت عباس(علیه السّلام) در خانه ای زاده شد که جایگاه دانش و حکمت بود. آن جناب از محضر امیرمومنان، امام حسن و امام حسین(علیه السّلام) کسب فیض کرده است. لذا از علی بن ابیطالب(ع) در مورد حضرت عباس (علیه السّلام) نقل شده است که فرموده اند: "ان ولدى العباس زق العلم زقا، یعنی همان طور که پرنده به جوجه خود مستقیماً غذا می دهد، اهل بیت(ع) نیز مستقیماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند."
و همچنین روایتی بدین مضمون از امامان معصوم (ع) نقل شده است که فرموده اند: "همانا عباس بن علی علم را چون غذا از پدرش وارد جان خویش نموده است."
علامه شیخ عبدالله ممقانی در کتاب نفیس تنقیح المقال، در مورد مقام علمی و معنوی ایشان گفته است: "آن جناب از فرزندان فقیه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصیتی عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاک بود."

مقام عرفانی قمر بنی هاشم(ع)

اگر به زندگی و حالات حضرت ابوالفضل‌(ع) از این منظر نگریسته شود، مشخص می شود که آن حضرت نماد راستین عرفان است. و مقامات سلوک را به بهترین شیوه طی نموده است. مخصوصا وقتی در حالات آن حضرت در روز عاشورا دقت می شود، برخی از مقامات عرفانی آن حضرت نمود پیدا می کند که به برخی از آن مقامات اشاره ای داریم:

مقام اخلاص

یکی از منازل مهم عرفانی منزل اخلاص است. اخلاص دارای سه درجه است:
1 - انجام خالصانه عمل بدون چشمداشت پاداش.
2 - کافی ندانستن سعی و عمل خود.
3 - آنکه خود و کار و عمل خود را در مسیر اراده حق هیچ نداند و همه چیز را از خداوند بداند.
حضرت ابوالفضل‌(ع) جان خویش را در راه خدا در طبق اخلاص می‌نهد و از هیچ رنج و زحمتی هراس به دل راه نمی‌دهد. این شهامت و ایثار وی حکایت از میزان اخلاص او دارد در آن رجز زیبای حضرت این نکته به روشنی نهفته است: "والله ان قطعتموا یمینی / انی احامی ابدا عن دینی." که هدف او در این بیت نهفته است چرا که او حاضر نیست از هدف خویش دست بردارد و این نهایت اخلاص است.

مقام صبر

یکی دیگر از منازل مهم در عرفان عملی منزل صبر است. صبر در عرفان عملی عبارت است از آنکه سالک نفس خویش را با وجود جزع و گله‌مندی از شکایت به غیر باز دارد. یکی از درجات بلند عرفانی حضرت ابوالفضل‌(ع) درجه او در صبر است. او در صحنه کربلا برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان را پیش از خود به میدان می‌فرستد و شهادت آنان را نظاره گر است اما هیچ اظهار شکوه نمی‌کند و با ایمانی راسخ تا پای جان از مولایش دفاع می‌کند. به همین خاطر است که در زیارت نامه آن عالیمقام آمده است که:"السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله، اشهد انک جاهدت و نصحت و صبرت حتی اتیک الیقین."

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:9 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در تاریخ، افرادی را می توان یافت که به جهت عملی به عنوان الگو مطرح شده و بر سر زبان ها افتاده اند. همواره از صبر ایوب و یعقوب و علم بوعلی سخنانی شنیده اید. در میان ما شیعیان به ویژه در مساله برادری، ابوالفضل عباس(ع) به عنوان سرمشق یاد می شود. آن بزرگوار یکی از شهیدان واقعه عاشوراست. با این همه به جهت ویژگی خاصی که در ایشان سراغ داریم در واقعه عاشورا به عنوان دومین شخصیت برتر پس از امام حسین(ع) مطرح شده است. برادری ای که ما از آن حضرت می شناسیم اختصاص به ابعاد برادری خونی ندارد بلکه فراتر از آن به حوزه برادری ایمانی باز می گردد. برای تحلیل درست شخصیت و برجستگی های ایشان ناچار به بازخوانی ویژگی های برادری در مفهوم قرآنی آن هستیم که حضرت عباس به عنوان نمونه عینی و عملی آن بیان شده است و ما در مقاله حاضر به این موضوع پرداخته ایم.

برادری در مفهوم قرآنی

اخوت و برادری در زبان و ادبیات عربی به معنای اشتراک در والدین است. البته برای صحت مصداقی وابستگی به یکی از پدر و یا مادر کفایت می کند. از این رو از برادری پدری و یا مادری سخن به میان می آید. این واژه در زبان عربی در معنایی دیگر که به نظر می رسد مجازی باشد نیز به کار رفته است و آن دوستی و مصاحبت است (لسان العرب و نیز المیزان ج 19 ص 211)
به سخن دیگر معنای اصلی و حقیقی اخوت و اخ در زبان عربی شراکت در ولادت است که به شیرخوارگی (برادری رضاعی) نیز تعمیم داده شده است. همچنین به جهت خصوصیات طبیعی در میان دو برادر که همواره مصاحب هم می باشند و نخستین دوستان و یاوران یک دیگر به شمار می آیند، به مفاهیم دیگری چون برادری قبیله ای، مشارکت در کار و صنعت، دین و دوستی به صورت مجاز و استعاره سرایت داده شده است. (مفردات راغب ص 68 و نیز الوجوه و النظایر ج 1 ص 89)
البته برخی بر این باورند که معنای اصلی واژه اخ و اخوت، قوت و نیرو است که در آن مفهوم الفت و عطوفت و دوستی نیز اخذ شده است و این معانی را با خود انتقال می دهد. (المعجم فی فقه لغه القران ج 1 ص 681)
در کاربردهای قرآنی این واژه، می توان مواردی را یافت که به معنای برادری نسبی و رضاعی و نیز دینی به کار رفته است.
در برخی از آیات، اخوت به معنای همراهی و هم گرایی آمده است نظیر آیاتی که به مساله هم گرایی منافقان با کافران اشاره می کند. (آل عمران آیه 156 و حشر آیه 11)
یکی از مهم ترین اشارات قرآن اشاره به برادری ایمانی است. از نظر قرآن، کارآمدترین راه برای ایجاد امتی برتر و دست یابی به جامعه، نمونه قرآنی، برادری ایمانی است که موجب می شود تا مومنان در کنار هم در راستای هدفی واحد گام بردارند و با جلوگیری از تفرقه و ایجاد اتحاد دینی، کیان جامعه را از شر فتنه ها و آشوب های درونی و یورش های دشمنان حفظ کنند.

مسلمانان برادر یکدیگرند

در بحارالانوار روایت شده است که مسلمانان در برابر هم دیگر مانند ساختمانی هستند که تمام اجزای آن هم دیگر را نگه می دارد (بحارالانوار ج 58 ص 150) و از پیامبر (ص) نیز نقل شده است مومنان برادرند وخون بهای آنان یکسان و برابر است و همانند دست واحدی هستند که در برابر دشمن قرار می گیرند. (کافی ج 1 ص 403)
این برادری به گونه ای قوی و نیرومند است که گاه برادران ایمانی را در برابر برادران خونی و قبیله ای قرار می دهد. چنان که در جنگ بدر و احد این گونه بود که برادر در مقابل برادر و پسر در برابر پدر صف بندی کردند و به جنگ با یک دیگر پرداختند.
قرآن نیز محور اصلی ارتباط امت را برادری ایمانی می شمارد و از ارتباط با افراد بی ایمان حتی پدر و برادر نسبی و خونی بازمی دارد. (توبه آیه 24)

حقوق برادری دینی

برادری ایمانی آن چنان در آموزه های اسلامی قوی و نیرومند است که قرآن دستور می دهد اگر مسلمانی مسلمان دیگری را به قتل رساند بهتر آن است که اولیای دم به سبب علقه ایمانی و برادری دینی و ایمانی از خون قاتل درگذرند و وی را عفو کنند. (بقره آیه 178)
بر این اساس مومنان در بینش و نگرش قرآنی از برادری ایمانی برخوردار می باشند که از علقه و رابطه خونی و سببی قوی تر است. (حجرات آیه 10) این برادری مبتنی بر ایمان و الفتی است که خداوند در دل هایشان انداخته است. (انفال آیه 63) که با صرف تمام سرمایه های زمینی دست یافتنی نیست(همان)
از مهم ترین حقوقی که برادر دینی بر برادر ایمانی خود دارد یاری رساندن در مشکلات و سختی ها است. (بقره آیه 220) به گونه ای که پیامبر (ص) برادران ایمانی را همانند اعضای یک پیکر می داند که اگر عضوی به درد آید دیگر عضوها را قرار نمی ماند و اگر یکی تب کند همه اعضا تب می کنند. رنج یکی رنج همگی و آسایش یکی آسایش همگی به شمار می آید. (بحارالانوار ج 58 ص 150) از این رو او همیشه در فکر برادر ایمانی است (همان ج 21 ص 57) و می کوشد تا گرفتاری هایش را برطرف سازد. (وسایل الشیعه ج 16 ص 336) و شکم او را سیر کند و نگذارد تا گرسنه سر به بالین گذارد. (کافی ج 2 ص 668)
هم چنین می کوشد تا درگیری ها و مشاجرات میان او با دیگر برادران دینی را برطرف سازد. (حجرات آیه 10) و در جنگ میان ایشان صلح برقرار کند. (حجرات آیه 9) و در صورتی که حقی از برادری سلب شد و متجاوز کوتاه نیامد به مقاتله او برود و حق برادر دینی خویش را باز پس گیرد. در حق برادر دینی اش کوتاهی نکند و از کارهای زیان آور پرهیز نماید. (حجرات آیات 9 تا 12)
این ها نمونه هایی از حقوق برادری ایمانی است که در قرآن بدان پرداخته شده است. برخی از جزئیات این کلیات نیز در روایات به ویژه روایت حقوق امام سجاد (ع) به تفصیل آمده است که این مقام جای ذکر آن ها نیست.

آثار برادری ایمانی

از آثار برادری ایمانی که قرآن بر می شمارد می توان به اجتناب از غیبت (حجرات آیه 12) و استغفار و طلب مغفرت در حق وی در هنگام دعا (حشر آیه 10) اصلاح میان مومنان هنگام مشاجره و اختلاف (حجرات آیه 10) رعایت حقوق ایشان به طور کامل (توبه آیه 11) حسن معاشرت (بقره آیه 220) و گذشت و عفو (بقره آیه 178) اشاره کرد.

ابوالفضل عباس (ع) مظهر برادری

با نگاهی کوتاه به زندگانی پرفراز و برجسته ابوالفضل عباس (ع) می توان وی را به عنوان اسوه کامل و مظهر تمام برادری دانست. از این روست که در نزد مردمان، به عنوان الگوی برادری شناخته شده است.
آن حضرت از همان آغاز کودکی در حق برادران خویش همه نوع حقوقی را که قرآن و روایات برشمرده اند به بهترین وجه به جا می آورد. در روایتی است که امیرمومنان (ع) حضرت عباس را در خردسالی با کوزه ای آب دید در حالی که آب از کوزه سرازیر شده و بر بدنش می ریخت. حضرت از وی پرسید: برای چه کسی آب می بری؟ گفت: این آب را برای ابی عبدالله (ع) می برم. آن حضرت (ع) دمی گریست و گفت: شما در کربلا همین کار را برای فرزندم انجام می دهی در حالی که تشنه است و با تشنگی جان می دهد و به شهادت می رسد. (نقل به مضمون از الخصائص العباسیه)
عباس (ع) در تمامی جنگ ها در کنار پدر و برادران خویش بود و مردانه ازامام حسن (ع) دفاع می کرد.

ولادت عباس

وی در سال 26 هجری قمری از مادر گرامیش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی که کنیه اش (ام البنین) بود، زاده شد.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود که امیرالمؤمنین از برادرش عقیل، که به اصل و نسب قبایل آگاه بود، درخواست کرد زنی را از دودمانی شجاع برای او خواستگاری کند و عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را برای آن حضرت خواستگاری کرد و ازدواج صورت گرفت.
امیرالمؤمنین(ع) از این بانوی گرامی، صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد. عباس(ع) از برادران دیگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خویش، حسین (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار کردند.
ارادات قلبی ام البنین(س) به خاندان پیامبر(ص) آن اندازه زیاد بود که امام حسین(ع) را از فرزندان خود بیشتر دوست می داشت؛ به طوری که وقتی به این بانوی گرامی خبر شهادت چهار فرزندش را دادند: فرمود: مرا از حال حسین(ع) باخبر سازید و چون خبر شهادت امام حسین(ع) به او داده شد، فرمود: رگهای قلبم گسسته شد، اولادم و هرچه زیر این آسمان کبود است، فدای امام حسین(ع).

دست پرورده علی(ع)

در روزهای کودکی عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایی و کمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهی و رفتار آسمانی اش بر وی تأثیر می نهاد. او از دانش و بینش علی(ع) بهره می برد. حضرت درباره تکامل و پویایی فرزندش فرمود: ان ولدی العباس زق العلم زقا؛ همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا می گیرد، از من معارف فرا گرفت.
پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ای پاک و مبارک برای ایام نوجوانی و جوانی عباس فراهم کرد تا در آینده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگی باشد. گاه که علی(ع) با نگاه بصیرت آمیز خود آینده عباس را نظاره می کرد، با لبخندی رضایت آمیز، سرشک غم از دیدگان جاری می کرد و چون همسر مهربانش از علت گریه می پرسید، می فرمود: دستان عباس در راه یاری حسین(ع) قطع خواهد شد.
آنگاه از مقام و عظمت فرزندش در نزد خداوند چنین خبر می داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمویش جعفر بن ابی طالب در بهشت پرواز کند.
فرزند پاکدل علی(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن در کنار او حضور داشت.
در ایام دشوار خلافت، لحظه ای از وی جدا نشد و آنگاه که در سال 37 هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، اما در جنگ مشارکت جانانه ای کرد.

مقام عباس در نزد اباعبدالله(ع)

در مقام و منزلت ایشان در نزد برادران معصوم خویش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) همین بس که در شب عاشورا، وقتی دشمن در مقابل کاروان امام حسین(ع) حاضر شد و در رأس آنها عمربن سعد شروع به داد و فریاد کرد، امام حسین(ع) به حضرت عباس (ع) فرمود: برادر جان، جانم به فدایت! سوار مرکب شو و نزد این قوم برو و از ایشان سؤال کن که به چه منظور آمده اند و چه می خواهند.
در این ماجرا دو نکته مهم وجود دارد یکی آنکه امام به حضرت عباس می فرماید: من فدایت شوم. این عبارت دلالت بر عظمت شخصیت عباس(ع) دارد، زیرا امام معصوم العیاذبالله سخنی بی مورد و گزاف نمی گوید و نکته دوم آنکه، حضرت به عنوان نماینده خود عباس(ع) را به اردوی دشمن می فرستد.
روز عاشورا هنگامی که حضرت عباس(ع) از اسب بر روی زمین افتاد، امام حسین(ع) فرمودند: «الان انکسر ظهری و قلت حیاتی) یعنی (اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد). این جمله بیانگر اهمیت حضرت عباس(ع) و نقش او در پشتیبانی از امام حسین(ع) است.

امام سجاد(ع) و حضرت عباس(ع)

امام زمان(ع)، در قسمتی از زیارتنامه ای که برای شهدای کربلا ایراد کردند، حضرت عباس(ع) را چنین مورد خطاب قرار می دهند: السلام علی ابی الفضل العباس بن امیرالمؤمنین المواسی اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادی له، الوافی الساعی الیه بمائه، المقطوعه یداه لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی و حکیم بن طفیل الطائی.
امام زین العابدین(ع) به عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب(ع) نظر افکند و اشکش جاری شد. سپس فرمود: هیچ روزی بر رسول خدا(ع) سخت تر از روز جنگ احد نبود، زیرا در آن روز عموی پیامبر، شیر خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب کشته شد و بعداز آن روز بر پیامبر هیچ روزی سخت تر از روز جنگ موته نبود، زیرا در آن روز پسر عموی پیامبر جعفربن ابی طالب کشته شد. سپس امام زین العابدین(ع) فرمود: هیچ روزی همچون روز مصیبت حضرت امام حسین(ع) نیست که سی هزار تن در مقابل امام حسین(ع) ایستادند و می پنداشتند که از امت اسلام هستند و هریک از آنها می خواستند از طریق ریختن خون امام حسین(ع) به نزد پروردگار تقرب بجویند. آنان کار را تا به آنجا کشاندند که آن حضرت را از روی ظلم و جور و دشمنی به شهادت رساندند. آنگاه امام زین العابدین(ع) فرمود: خداوند حضرت عباس(ع) را رحمت کند که به حق ایثار کرد و امتحان شد و جان خود را فدای برادرش کرد تا آنکه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض، دوبال به او عطا کرد تا همراه ملائکه در بهشت پرواز کند، همان طور که به جعفر بن ابی طالب(ع) هم دوبال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس(ع) نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند.
با توجه به روایاتی که از ائمه علیهم السلام در شأن حضرت عباس(ع) رسیده و در آن به ایثار و فداکاری او در راه امام خویش تصریح شده است، به روشنی، فضیلت و مقام آن بزرگوار آشکار می شود.

ایثار، خصلت اهل بیت

حضرت عباس(ع) فرزند کسی است که آیه (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله، بقره-207) در شانش نازل شد و از سلاله دودمانی است که اسوه ایثار و از خودگذشتگی بودند و سوره هل اتی، درباره ایثار ایشان نازل شده است.
فداکاری، ایثار و جانبازی در اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است؛ به طوری که امیر مومنان در جایی ایثار را برترین فضیلت اخلاقی می داند.
در جایی دیگر، علی(ع) ایثار را بالاترین عبادت معرفی می کند و غایت و هدف تمام مکارم اخلاقی را ایثار و از خودگذشتگی می داند.
علی(ع) در قسمتی از نامه خود به حارث همدانی می فرماید: بدان که برترین مومنان کسی است که در گذشتن از جان و خانواده و مال خویش از دیگر مومنان برتر باشد.
حال در اینجا این سؤال مطرح می شود که مگر سایر شهیدان از جان خود نگذشتند، پس چه چیزی حضرت عباس را از سایر شهیدان متمایز می سازد؟
جواب این است که معرفت حضرت عباس(ع) از همه شهیدان والاتر و اطاعتش از امام خویش، کاملتر بود. براساس دیدگاه اسلام و مکتب اهل بیت(ع) آنچه اعمال نیک را از یکدیگر متمایز می سازد و ارزش اعمال را متفاوت می کند، همان معرفت و بینش و نیت شخص است و کلام پیامبر اسلام(ص) که فرمود: (ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین) شاید ناظر به این معنا باشد.
در ضمن روایاتی که در مورد ثواب و عقاب عمل به صورتهای گوناگون و متفاوت نقل شده، به این دلیل است که ثواب یا عذاب یک عمل معین، با توجه به معرفت و نیت عامل آن متفاوت می شود. به عنوان مثال، ثواب زیارت امام رضا(ع) در روایت های معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضی روایات تصریح شده که این تفاوت ثواب، به دلیل تفاوت در معرفت اشخاص است.
آری حضرت عباس(ع) با کمال معرفت در راه دین و امام خویش جانبازی نمود و مراحل کمال و تعالی را طی کرد.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:8 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

مادرى ستوده خصال

از مطالبى که روان‏شناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار داده‏اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمى‏کند و خصوصیات شخصیتى وى همراه با محبت‏ها، عواطف و نوازش‏هاى او به فرزندش انتقال مى‏یابد و به رشد روانى او کمک مى‏کند. امام على علیه‏السلام قرن‏ها قبل، این ویژگى را مورد توجه قرارداده و فرموده‏اند:این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتى که دیگرى از دادن آن امتناع مى‏کند. این مادر است که که با تمامى اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانى و خوشرویى تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1
حضرت على علیه‏السلام در سیره عملى و زندگانى فردى خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبى مى‏شناخت، فراخواند و از او خواست براى وى همسرى بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندى شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل مى‏شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفى نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایى‏هاى این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیرى و رادمردى‏ها نقل کرده‏اند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود مى‏آورده‏اند. در میان عرب شجاع‏تر و قهرمان‏تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز چنین همسرى بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّ‏البنین» هم موسوم است، شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمان‏سالارى و شجاعتش، او را بازى‏گیرنده سرنیزه‏ها (نیزه باز) لقب داده‏اند.
حزام پدر امّ‏البنین از استوانه‏هاى شرافت در میان عرب به شمار مى‏رفت و در بخشش، دلاورى و حماسه آفرینى شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشه‏دارى بودند که علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیرى از مستمندان، میهمان‏نوازى و یارى رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخى از برجستگان این خاندان متّصف به صفات والا وگرایش‏هاى عالى انسانى بودند که به حکم قانون وراثت، ویژگى‏هاى اخلاقى خود را از طریق امّ‏البنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.2
على علیه‏السلام وقتى از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آینده‏اش مطلع گردید، به وى فرمود تا براى خواستگارى از امّ‏البنین به نزد بستگانش مراجعه کند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح کرد. وقتى حزام از مقصودش باخبرگردید، بدون لحظه‏اى درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و براى این که دخترش را در شادمانى خود شریک نماید، این خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار با فضیلت خویش پى‏برد، در حالى که عرق شرم و حیا بر پیشانى‏اش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خوددارى کند؛ زیرا این وصلت مبارک براى او و خانواده‏اش افتخارى بزرگ و سعادتى فوق العاده محسوب مى‏گردید. عقیل به وکالت از سوى برادرش مولا على علیه‏السلام خطبه عقد را جارى کرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمؤمنان علیه‏السلام شد.3

بانویى پارسا و مهربان

امّ‏البنین پیش از آن که پاى در خانه نخستین فروغ امامت نهد، «فاطمه» نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهاى زندگى مشترکش با حضرت على علیه‏السلام ، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمؤمنان علیه‏السلام با شگفتى علت آن را جویا شدند. امّ‏البنین با نهایت بصیرت و تیزهوشى، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مى‏زنى، حسن و حسین علیهماالسلام به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام مى‏افتند و خاطره غم‏بار جدایى از او و رنج بى‏مادرى، در ذهنشان تداعى مى‏گردد و من راضى نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به «امّ‏البنین» تغییر یافت.4 چون حضرت على علیه‏السلام در همسرش خردمندى و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید.
گروهى از مورّخان در پى‏اثبات این نکته بوده‏اند که امیرمؤمنان علیه‏السلام پس از شهادت فاطمه علیهاالسلام با دختر حزام عامریه ازدواج کرد.5 و دسته‏اى دیگر مى‏گویند: این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویى به نام «امامه» بوده است.6 اما به طور مسلّم، این پیمان مبارک بعد از رحلت حضرت صدیقه کبرا علیهاالسلام مى‏باشد؛ زیرا تا فاطمه علیهاالسلام در قید حیات بود، اختیار همسر دیگرى براى امام على علیه‏السلام روا نبود.7
امّ‏البنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهل‏بیت علیهم‏السلام و داراى اخلاص و صفا در ولایت و محبت به این خاندان، بود همان‏طور که نزد اهل‏بیت علیهم‏السلام از شأن و مقامى بس والا بهره داشت و زینب کبرى علیهاالسلام همان‏گونه که در ایام عید به دیدارش مى‏آمد، پس از واقعه کربلا و ورود به مدینه؛ به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وى تسلیت گفت.8
از عظمت مقام و موقعیت اهل‏بیت علیهم‏السلام نزد او چنین نقل کرده‏اند که وقتى به عقد ازدواج حضرت على علیه‏السلام درآمد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیمار بودند و او همچون مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دل‏نوازى از آنان مبادرت نمود، و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان که از انوار معارفش بهره‏ها گرفته، در بوستان علوى پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولاى متقیان مؤدّب و متخلّق شده، امرى شگفت نمى‏باشد.9
امّ البنین بر آن بود تا در حدّ توان جاى مادر را براى نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پرکند؛ مادرى که در اوج جوانى پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى‏دیدند و از فقدان مادر کم‏تر رنج مى‏بردند. امّ‏البنین فرزندان دختر پیامبر را بر کودکان خود مقدم مى‏داشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونه‏هاى والاى کمال مى‏نمود. تاریخ، مانند چنین بانوى بزرگوارى که فرزندان زن دیگرى را بر کودکان خویش برترى دهد، کمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفه‏اى عاطفى، بلکه فریضه‏اى دینى مى‏شمرد و این حقیقت قرآنى را در نظر داشت که خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهل‏بیت آخرین فرستاده الهى بودند. و وى با درک چنین عظمتى، کمر به خدمتشان بست و حقشان را در حدّ توان ادا کرد.
امّ‏البنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبت‏ها و پرورش انسان هایى شجاع و فداکار، جایگاهى ویژه دارد و بسیارى معتقدند او به دلیل پارسایى، در پیشگاه خداوند منزلتى والا دارد و اگر دردمندى، او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف مى‏شود. از این جهت به هنگام سختى‏ها و درماندگى‏ها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى‏دهند.10
امّ‏البنین همان زنى بود که حضرت على علیه‏السلام مى‏خواست؛ بانویى که قادر گردید فرزندانى حماسه‏آفرین به جامعه اسلامى تحویل دهد که از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزه‏ها مقاومت کنند و بیمى به دل راه ندهند. او براى شوهر گران قدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنى باوفا، فداکار و پاکدامن بود.
نقل کرده‏اند: پس از این که حضرت على علیه‏السلام توسط یکى از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیرة بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از «امامه» خواستگارى کردند و او در این باره با امّ‏البنین مشورت کرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولاى پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگرى تماس پیدا کند. این پاسخ سنجیده آن‏چنان اثر ژرفى در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت على علیه‏السلام از جمله لیلا و اسماء برجاى نهاد که از آن پس، هیچ یک ازدواج نکردند و این زنان فداکار پس از شهادت همسرشان در حال تجرّد باقى ماندند تا آن که به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.
فاطمه‏امّ‏البنین دومین یا سومین زنى است که به حباله نکاح على علیه‏السلام در آمد و چهار پسر به دنیا آورد که در واقعه کربلا و در رکاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیکارى عزّت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.
گفته‏اند: چون اهل‏بیتِ امام حسین علیه‏السلام به مدینه آمدند، امّ‏البنین برکنار مرقد مطهّر رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با زینب کبرى علیهاالسلام ملاقات نمود و به وى عرض کرد: اى دختر امیرمؤمنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوى بزرگ فرمود: همه کشته شدند. امّ‏البنین با استوارى و بدون آن که تغییرى در روحیه‏اش پدید آید، عرض کرد: جان همه به فداى حسین علیه‏السلام ! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگوارى گفت: او را با لب تشنه کشتند. تا این سخن را شنید، دست‏هاى خویش را به سر و سینه کوبید و با صداى بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب کبرى علیهاالسلام فرمود: از فرزندت عباس یک یادگار آورده‏ام و آن، سپرى خونین است. با مشاهده آن سپر، امّ‏البنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیّت به گریستن و نوحه‏سرایى ادامه داد و در چنین حالتى به اطرافیان گفت: به من امّ‏البنین نگویید؛ زیرا دیگر پسرى ندارم که مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصه و اشک بود تا آن که در مدینه دعوت حق را لبیک گفت و در گورستان بقیع دفن گردید که آرامگاهش هم اکنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان مى‏باشد.11

ولادت با برکت

چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجرى مى‏گذشت؛ ماهى که براى اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگى توأم است. در این روز در شهر مدینه ستاره‏اى پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجى از شادى و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانه‏اى دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.12
با تولد این کودک که «عبّاس» نامیده شد، مدینه به گُل نشست و موجى از سرور، خاندان علوى را فراگرفت. وقتى مژده ولادت این طفل به امیرمؤمنان علیه‏السلام داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه‏اش را بوسه‏باران کرد و مراسم شرعى را درباره‏اش اجرا نمود؛ یعنى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش توحید بود که توسط پیشاهنگ پارسایى و پرهیزگارى بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یکتا پرستى، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختى بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدّل گردید تا آن جا که در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت.
در هفتمین روز تولد، بنا به سنّتى اسلامى که رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آن را بنیان نهاده بود، حضرت على صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سرفرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین علیهماالسلام عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه براى این نوزاد ذبح کرد. پدر تمامى آرمان‏هاى خدا پسندانه را در سیماى نورانى این کودک خواند و در پس پرده‏هاى غیب؛ جنگاورى، دلیرى و فداکارى این فرزند را در عرصه پیکار با پلیدى‏ها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید؛ چرا که این طفل به همه ثابت کرد که هرگز به اهل باطل روى خوش نشان نمى‏دهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است.13

بوسه و گریه

روزى امّ‏البنین امیرمؤمنان صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه مى‏زند و مى‏گرید. چون آن بانوى با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانى و ناگوارى شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندى چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوى، براى پدرش اضطراب و پریشانى به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملى که موجب آشفتگى شود دروى دیده نمى‏شد. پس امّ‏البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت على علیه‏السلام او را نسبت به حقیقتى که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانى به امام حسین علیه‏السلام قطع مى‏شود. با شنیدن این خبر غیبى، صداى فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه على علیه‏السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه‏گرى پرداختند. حضرت افزود: اى امّ‏البنین! نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتى بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده‏اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در مى‏آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابى‏طالب عنایت نموده است. امّ‏البنین با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه، مسرور گردید.14

کنیه و القاب

از جمله آداب و سنت‏هاى مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که براى فرزندان خود، کُنیه تعیین مى‏کردند. مزیت این ویژگى آن بود که از همان دوران کودکى شخصیت فرزند مورد توجه قرار مى‏گرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشترى برخوردار بود. همچنین وقتى طفلى را با کنیه صدا مى‏کنند، مورد محبت واقع شده و آرامش مى‏یابد و یاد مى‏گیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیه‏السلام فرموده‏اند: ما براى فرزندانمان در دوران خردسالى کنیه مشخص مى‏کنیم تا در سنین بالاتر به لقب‏هاى ناگوار مبتلا نشوند.15
حضرت عباس علیه‏السلام نیز به کنیه‏ها و لقب‏هایى اشتهار یافت؛ کنیه مشهور آن حضرت «ابوالفضل» مى‏باشد؛ زیرا که از جهتى، فرزندى به نام «فضل» داشته و از طرف دیگر، به دلیل مکارم اخلاقى و فضیلت‏هاى انسانى، شایسته چنین کنیه‏اى مى‏باشد واگر فضل و سیادت را بنیانى رفیع تصوّر کنیم، عباس علیه‏السلام از پایه‏هاى مهم آن است.
القاب آن حضرت نیز معرف شخصیت و ارزش معنوى وى مى‏باشد. از آن‏جا که سیمایى نیکو و با صلابت داشت و چون بدر مى‏درخشید و از آیات کمال و جمال به شمار مى‏رفت، او را «قمر بنى‏هاشم» لقب دادند.
در آن هنگامه‏اى که جنایت پیشگان آب را بر امام حسین علیه‏السلام و یارانش بستند، حضرت عباس علیه‏السلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگ‏ترین و بهترین القابش «سقّا» مى‏باشد. آن حضرت در کنار رودخانه‏اى که «علقمه» نام داشت، به شهادت رسید؛ لذا وى را قهرمان «علقمه» لقب دادند.
«باب الحوائج»، «سپه‏سالار»، «کبش الکتیبه» و «پرچمدار» یا «علمدار» کربلا از دیگر القاب آن حضرت است.16

پرورش‏هاى پرمایه

حضرت على علیه‏السلام ضمن رعایت اصول تربیت دینى، نظارت دقیق و مداومى در مورد فرزند خود داشت و سعى وافرش براین بود تا وى را به عنوان شخصى اهل دیانت، داراى تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامت‏هاى انسانى پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار مى‏نمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشوارى‏ها دستش را مى‏گرفت. هرگز اجازه نمى‏داد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و مى‏کوشید زمینه هایى فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکى و نوجوانى را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد؛ چرا که وقتى فردى گرامى داشته شود و از او به عنوان انسانى صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانى سخن گفته شود و با چنین نگرشى به سوى رشد و شکوفایى گام بردارد، براى تکمیل حالات ملکوتى در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روى مى‏آورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس امّاره پیروز و سر بلند مى‏گردد و از ورطه‏هاى گناه اجتناب مى‏نماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزون‏تر مى‏شود.
امام على علیه‏السلام عباس علیه‏السلام را بخصوص در سنین کودکى و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف مى‏نمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتى ذهن پاک فرزندش را با حکمت‏ها و مطالب سازنده و عمیق بارور مى‏کرد. و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمت‏هاى ژرف مى‏نواخت، و این توصیه‏هاى اخلاقى، یا نوازش‏هاى عاطفى با لحنى صمیمانه توأم بود. بر همین اساس این جوان هاشمى، انسانى برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نماى جمال و کمال پدر پاک خود گردید.
در محیط پرورشى عباس علیه‏السلام چشمه توحید جارى بود و او با دلى لبریز ازعشق الهى و مهر ملکوتى تربیت مى‏گردید. دوران کودکى او مملوّ از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانى بود که لحظه‏اى از پرورش وى به عنوان انسانى والا و صاحب کرامت‏هاى اخلاقى، غافل نبودند.
روزى حضرت على علیه‏السلام در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب علیهماالسلام در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وى فرمود: بگو یک! گفت: یک. امام فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا مى‏کنم با زبانى که یک گفته‏ام، دو بگویم.
این نکته اشاره به یک لطیفه توحیدى است؛ یعنى انسان یکتا پرست هرگز به شرک و دوگانه‏پرستى روى نمى‏آورد. حضرت على علیه‏السلام به منظور تشویق و تحسین این کودک و به پاس پاسخ جالب و بجاى او، چشمان فرزند خویش را بوسید.17 زیرا امام متوجه این حقیقت بود که اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بى‏اعتنایى والدین توأم باشد، امکان دارد، دچار کم‏رویى و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور کردن کودکان است. به همین دلیل على علیه‏السلام نسبت به عباس علیه‏السلام مهر و محبت افزون‏ترى مبذول نمود و در واقع، فزونى عطوفت خود را پاداش او قرار داد.
ابوالفضل علیه‏السلام از بالندگى شایسته‏اى برخوردار بود؛ چرا که در پرتو پدرى پارسا، که حجّت خدا بر روى زمین بود، رشد کرد و از گرایش‏هاى والا جرعه‏هاى جان‏بخش و جاودانى نوشید تا در آینده نمونه کاملى از فضایل و مکارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس علیه‏السلام افشانید. حضرت ابوالفضل علیه‏السلام ملازم دو نوه گرامى رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یعنى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وى جدا نمى‏شد و از اخلاق و رفتارش تأثیر مى‏پذیرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خویش استوار مى‏ساخت تا آن‏جا که پرتوى از برادر در خصوصیات و دیدگاه‏هایش گردید. امام حسین علیه‏السلام نیز که ارادت بى‏شائبه و جانبازى برادرش عباس علیه‏السلام را نیک دریافته بود، او را بر تمامى اهل‏بیت خود مقدم مى‏داشت و خالصانه، نسبت به او محبت مى‏ورزید. اسوه‏هاى تربیتى ابوالفضل علیه‏السلام او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقاء داد؛ آن بزرگانى که با فداکارى‏هاى والا و تلاش‏هاى مستمر براى نجات جامعه انسانى از ذلّت و احیاى آرمان‏هاى بلند انسانى مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهاى آغازین رشد و شکوفایى، آموخت که در راه اعتلاى کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازى کند و چنین باورى در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستى او عجین کشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایى را طى کند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان و برادرانش حسن و حسین علیهماالسلام و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزش‏ها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.

سیماى با صلابت عباس علیه‏السلام

از عنایات الهى در خصوص حضرت عباس علیه‏السلام این بود که علاوه بر بزرگوارى، کرم، نیک خویى و عطوفت، داراى سیمایى جذّاب و چهره‏اى شکفته و با حُسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانى وى مى‏درخشید ولواى مَجد و شکوه پدرش را بردوش مى‏کشید و رخسارى زیبا و اندامى متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیرى و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورّخان، او را خوب‏رو و پرجاذبه وصف کرده‏اند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدى بود که براسب نیرومند و بزرگى مى‏نشست؛ لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده مى‏شد.18
از همان ابتداى تولّدش، از شدّت زیبایى و سیماى نورانى، به «ماه بنى‏هاشم» موسوم گشت. قبل از او، «عبد مناف»، جدّ رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به قمر سرزمین حجاز معروف بود و عبداللّه پدر حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به قمر خانه کعبه شهرت داشت. این لقب که شایسته آن کودک خوش چهره و مه جبین بود، همچنان برایش باقى ماند.19
ملاّعلى خیابانى تبریزى در جلد محرم وقایع الایّام از کتاب «مظاهر الانوار» میرزا رضا قلى‏خان هدایت نقل مى‏کند که: ابوالفضل علیه‏السلام قامتى بلند و بازوان کشیده داشت و چون بر اسب‏هاى قوى قرار مى‏گرفت، زانوهاى او حوالى گردن اسب بود. صورتش مظهر جلال و جبروت کردگار جهان و در شجاعت و مناعت طبع، بعد از امام حسین علیه‏السلام ، سرآمد اولاد امیرالمؤمنین علیه‏السلام و سپهسالار و علمدار امام سوم بود.20
مادرش امّ‏البنین که قلبش آکنده از محبت نسبت به عباس بود، از چشم رشک‏ورزان بر سیماى فرزندش عباس، هراس داشت و مى‏ترسید که مبادا آن تَنگ نظران تُنُک مایه، بر وى آسیبى برسانند و رنجورش کنند؛ لذا مدام در دعاها و اذکارى که بر زبان جارى مى‏ساخت، عباس را در پناه خداوند متعال قرار مى‏داد و در باره‏اش دعا مى‏کرد:فرزندم را از شرّ چشم حسودانِ نشسته و ایستاده، آینده و رونده، مسلمان و منکِر، بزرگ و کوچک، زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مى‏دهم.21

از منظر ستارگان آسمان امامت

حضرت عباس علیه‏السلام در بیت امامت و ولایت تربیت نیکویى یافت و حضرت على علیه‏السلام نظرى ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در رشد و شکوفایى امام حسین علیه‏السلام ، یعنى همان گونه که خاتم رسولان، امام سوم را براى تربیت دادن حماسه‏اى پرشکوه پرورش مى‏داد و او را بر سر زانوى خویش با نوازش‏هاى خاص به مراحل رشد و کمال رسانید و سفارش وى را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئى از خود و خود را جزئى از او معرفى نمود: «حسین منّى و انا من حسین». حضرت على علیه‏السلام مى‏دید که فرزندش در صحراى کربلا به یک فداکار و جانباز نیازى خواهد داشت؛ از این جهت، از خداوند خواست که او را صاحب پسرى نماید که در زندگانى یاور و مطیع امام حسین علیه‏السلام باشد. عباس با چنین مقصد مقدّسى از مادرى ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوى، به شکوفایى رسید و در عرصه‏هاى گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمان‏بُردارى از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از جان و دل مى‏کوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن کرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگى ناپذیرى کرده و در نهایت خضوع و فروتنى، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین علیه‏السلام نیز این حماسه‏آفرینى‏ها و وفادارى‏هاى برادرش عباس را ارج نهاد و براى وى مناصبى معیّن کرد که از چنین مراتب و مقاماتى معلوم مى‏شود. حضرت حسین‏بن على علیهماالسلام نظر خاصّى به ابوالفضل داشته که فرد دیگرى از بنى‏هاشم این لیاقت را نداشته‏اند.22
امام سجاد علیه‏السلام که خود الگوى تقوا و زهد و عبادت است، درباره این جوان هاشمى فرموده است:
خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خود گذشتگى کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا دستانش بریده شد... عباس علیه‏السلام را نزد خداوند متعال منزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غِبطه مى‏خورند.23
حضرت امام صادق علیه‏السلام از عباس علیه‏السلام تجلیل مى‏کرد و مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا، تکریم مى‏نمود. امام علیه‏السلام در بیانى عالى، آن استوانه استقامت را این گونه وصف کرده است:
عموى ما عباس بن على، بصیرتى نافذ، بینشى ژرف و ایمانى محکم داشت. همراه با امام حسین علیه‏السلام و در رکاب او به جهاد پرداخت و به خوبى از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد. (ایثارى تمام نمود) و با شهادت از دنیا رفت.24
امام صادق علیه‏السلام در زیارتى که به شیعیان آموخته ـ که داراى سند صحیح و مورد اتفاق و تأیید عالمان امامیه است.ـ مقام حضرت عباس علیه‏السلام را چنین مى‏ستاید:
«سَلامُ اللّه و سَلامُ ملائکته المُقرّبین و انبیاء المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهداء و الصدیقین، الزاکیات الطیبات فیما تغتدى و تَرُوحُ علیک یابن امیرالمؤمنین؛ درود خدا و درود فرشتگان مقرّبش و سلام پیامبران مرسل و بندگان صالحش و سلام تمامى شهدا و اهل صداقت، سلام‏هایى پاک و طیّب در صبحگاهان و شام‏گاهان برتو باد اى فرزند امیرالمؤمنین...
باتوجه به این‏که متن زیارت فوق با زیارت سرور مظلومان، امام حسین علیه‏السلام ـ که از امام ششم علیه‏السلام روایت شده، شباهت زیادى دارد؛ براى ما این حقیقت روشن مى‏شود که منزلت قمربنى‏هاشم، صرف نظر ازمقام ویژه امامت و عصمت که براى امام حسین علیه‏السلام متصوّر و محقّق است، به مقام امام حسین علیه‏السلام شبیه است.25
مصلح غیبى، حجّت خدا و بقیة اللّه الاعظم(عجّ) قائم آل محمد در بخشى از زیارت ناحیه مقدسه، حضرت عباس علیه‏السلام را چنین وصف کرده است:
«السلام على ابى‏الفضل العباس بن امیرالمؤمنین، المُواسى اَخاهُ بِنفسِهِ الآخِذُ لِغَدِهِ من اَمْسِه، الفادى لَه، الواقى السّاعى الیه...»26
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان؛ آن که با فداى جان خود نسبت به برادرش، مواسات (هم‏دردى) کرد و از گذشته‏اش براى آینده توشه برگرفت. آن که در رکاب برادر فداکارى نمود و با جان خویش از وى حفاظت کرد و به سوى او سعى و اهتمام وافى داشت.
در واقع، حضرت ابوالفضل علیه‏السلام چشمه فضل و بزرگوارى بود و گویى از خورشید خونین امامت، یعنى حسین بن على علیهماالسلام شجاعت، علم، صلاح و تقوا را اخذ کرد و به نحو احسن به ظهور رسانید و از این جهت، قول خداوند در قرآن کریم صادق است که
«والشّمس وضُحیها والقمر اذا تلیها»27؛ سوگند به آفتاب و روشنى‏اش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پى‏آن برآید.
علامه مجلسى قدس‏سره به نقل از مزار شیخ مفید قدس‏سره و مزار ابن مشهدى از امام صادق علیه‏السلام روایت مى‏کند که در زیارت خود خطاب به حضرت ابوالفضل علیه‏السلام فرموده‏اند:
«لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الَمحارِمَ وَانْتَهکت فیک حُرمة الاسلام28؛ خداوند لعنت کند گروهى را که محارم الهى را در شأن تو حلال شمردند و با کشتن تو حُرمت اسلام را زیر پا نهادند.
علامه عبدالرزّاق مقرّم در این باره نوشته است:
«این کلام شریف، ما را به منزلتى عظیم از قمر بنى‏هاشم واقف مى‏سازد. زیرا همانند این خطاب در باره هیچ یک از شهیدان کربلا نیامده است؛ با وجود آن که آنان به برترین مرتبه فضل و ایثار رسیده‏اند که دیگر شهدا به آن دست نیافته‏اند.»29

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ راه و روش تربیت از دیدگاه امام على(ع)، على محمد حسین ادیب، ترجمه دکتر سید محمد رادمنش، ص 287.
2 ـ تاریخ الخمیس، حسین بن محمد بن الحسن دیاربکرى، متوفاى 966 ه .ق.، ج 2، ص 317؛ المعارف، ابن قتیبه دینورى، ص 92؛ عمدة‏الطالب فى‏انساب آل ابى‏طالب، ابن عتبه، ص 327 ـ 328.
3 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علامه باقر شریف قرشى، ترجمه سید حسن اسلامى، ص 28؛ زندگانى قمربنى‏هاشم، عبدالحسین مؤمنى، ص 135.
4 ـ مناقب آل ابى‏طالب، ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 3، ص 76.
5 ـ تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 158؛ تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 181؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 89.
6 ـ الفصول المهمّه، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص 145؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 117.
7 ـ مناقب، ج 2، ص 93؛ العباس، علامه مقرّم، متن ترجمه، ص 157.
8 ـ مجموعه شهید اوّل، محمد بن مکّى.
9 ـ العباس، علامه مقرم، ص 158؛ حضرت ابوالفضل، حسن مظفرى، معارف، ص 39.
10 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل‏عباس، علامه باقر شریف قرشى، ص 29.
11 ـ تذکرة الشهداء، ملاحبیب اللّه شریف کاشانى، ص 443؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 76 و 92؛ خصایص العباسیه، شیخ محمد ابراهیم کرباسى، ص 118 و 119؛ کشف الغمّة فى معرفة الائمه، ج 1، ص 590.
12 ـ تاریخ تولد حضرت ابوالفضل را اکثر منابع، چهارم شعبان سال 26 هجرى و برخى سال 27 هجرى نوشته‏اند. ر.ک: العباس، ص 159؛ مجالس السنیه، سید محسن امین، مجلس 61؛ فرسان الهیجاء، ذبیح اللّه محلاتى، ج 1، ص 187.
13 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل، علامه باقرشریف قرشى، ص 31.
14 ـ سفینة البحار، محدّث قمى، ج 2، ص 155؛ العباس بن على رائد الکرامة و فداء فى‏الاسلام، ص 25؛ خصائص العباسیه، ص 119.
15 ـ روضة المتقین، محمدتقى مجلسى، ج 8، ص 626؛ حیاة الامام حسن(ع)، ج 1، ص 65.
16 ـ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 317؛ العباس، بخش 6.
17 ـ مستدرک الوسایل، محدّث نورى، ج 2، ص 635.
18 ـ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص 22.
19 ـ زندگانى قمربنى‏هاشم، عبدالحسین مؤمنى، ص 138.
20 ـ فرسان الهیجاء، ج 1، ص 190؛ قمقام زخّار، فرهاد میرزا.
21 ـ المنمق فى‏اخبار القریش، ص 437.
22 ـ زندگانى قمربنى‏هاشم و حضرت على اکبر و على اصغر شهید، حسین عمادزاده، ص 63ـ 64.
23 ـ ذخیرة‏الدارین، سیدعبدالمجید شیرازى حائرى، ص 123، به نقل از عمدة الطالب؛ امالى شیخ صدوق، مجلس 70، ص 374.
24 ـ سرالسلسلة العلویة، ابى‏نصر بخارى (زنده در سال 341 ه .ق) با مقدمه و تعلیقات علامه سید محمدصادق بحرالعلوم، ص 89؛ عمدة الطالب، ص 327؛ ذخیرة الدارین، ص 123.
25 ـ ر.ک: مجلد مزار بحارالانوار، ص 148؛ کامل الزیارات، ابن قولویه؛ مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس(ع).
26 ـ مفاتیح الجنان، فرازى از زیارت ناحیه مقدسه؛ المزار، محمد بن مشهدى.
27 ـ شمس/ 1 و 2.
28 ـ بحارالانوار، مجلد مزار، ص 165.
29 ـ العباس، علامه مقرّم، ص 238 ـ 239
.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

به گفته صاحب منتهی الارب، عباس را به صیغه مبالغه گفتند و این به دلیل شدت شجاعت و صولت او بود. عباس به معنای شیر بیشه نیز هست. از این رو، بیشتر او را به شیر غضبناک در میدان تعبیر کرده اند. عباس به فتح و تشدید ثانی، به معنای شیر درنده است. نام عم پیغمبر هم عباس بود. فرزندحضرت علی (علیه السلام) ، عباس از زنی است که بعد از وفات حضرت زهرا (علیها السلام) به نکاح امام علی (علیه السلام) در آمده است. چون عباس ، شجاعانه و مانند شیر غضبناک در جنگ ها حمله می کرد، او را عباس می گفتند. عباس را پسری بوده فضل نام که دارای کمالات ظاهری و معنوی بوده است. لقب ابالقربه را هم از آن رو بر او نهاده اند که از کودکی سقایی می کرد.
یکی از معانی اطلس را شجاعت و درندگی نوشته اند و چون عباس (علیه السلام) شجاع بود و از کثرت شجاعت صفوف دشمنان را می درید، به ایشان اطلس گفته اند. همچنین شاید به این سبب به ایشان اطلس می گفتند که صورتش، سرخ تیره و بنفش بوده یا صورتش مو نداشته است. جسارت او نیز می تواند دلیل این نام گذاری باشد.
به او قمر بنی هاشم هم می گفتند؛ چون صورتش مانند ماه درخشان و وجیه المنظر بوده است.(1)

حامی بانوان

از القاب مشهور حضرت عباس، «حامی الضعیفه»، حمایت کننده بانوان است. غیرت و مهربانی بسیار حضرت، وی را بر آن داشت تا از بانوان حرم حسینی و خیمه های سیدالشهدا غفلت نکند. از آغازین روزهای هجرت تا واپسین لحظه های حیات، همواره مراقب آنان بود و در برآوردن خواسته هایشان می کوشید. در پایین آمدن آنان از محمل ها کمکشان می کرد و محلی برای استراحتشان فراهم می ساخت. شب ها از خیمه های شان پاسداری می کرد و در آرامش روحی و آسایش جسمی آنان کوشا بود.(2)
سخن زنان و اطفال پس از شهادت عباس (علیه السلام)، نشان دهنده میزان تلاش و فداکاری های آن بزرگوار در این باره است. سید جعفر حلی در قصیده ای زیبا، بدین لقب اشاره می کند. او عباس را برتر از ربیعه-اولین کسی که بدین لقب شهرت یافت- می داند و می فرماید:
حامی بانوان کجا، ربیعه کجا
پدر او علی کجا و مکرم (پدر ربیعه) کجا؟
لقبش را نمی گیریم

نمای اول (سال 43 هجری)

مرد پریشان و سرگردان بود. خجالت می کشید خواسته اش را با امام حسین(علیه السلام) مطرح کند. همسرش فهمید باز هم چیزی نگفته است. گفت: عباس نگفتی. می گویند هر کس با حسین (علیه السلام) کار دارد، اول به عباس (علیه السلام) می گوید. عباس، امین حسین(علیه السلام)است.

نمای دوم

مرقد امام حسین (علیه السلام) را زیارت کرد و راهی حرم حضرت عباس (علیه السلام) شد. لحظاتی بعد مردی عرب وارد شد و پسر بچه فلجی را که همراهش بود، به ضریح بست. مدتی نگذشته بود که پسر بچه برخاست و فریاد برآورد:«عباس (علیه السلام)مرا شفا داد».

نمای سوم

یهودی بود و از مطب دکتر بر می گشت. نظر دکتر مانند دیگر همکارانش بود؛ فرزندش مداوا نمی شد. به سقاخانه رسید. سقاخانه مانند روزهای قبل شلوغ بود. بی اختیار گفت: «یاابالفضل! اگر فرزندم را شفا دادی، یک گوسفند قربانی می کنم.» هنوز صبح نشده، فرزندش خوب شد.(3)

نمای چهارم

آمده بود مسلمان شود. می گفت راننده تریلی هستم. آمده ام به عهدم وفا کنم. با 24 تن بار آهن در گردنه بودم. پا روی ترمز گذاشتم؛ ماشینم ترمز نداشت. گفتم: «خدایا ما که کسی را نداریم، ولی مسلمان ها هر کجا گیر می کنند، حضرت عباس (علیه السلام) را صدا می زنند.» همان جا با خودش عهد می کند اگر حضرت عباس (علیه السلام) مسلمان ها نجاتش دهد، مسلمان شود.

نمای پنجم

شفای جوانی را می خواست. امام حسین (علیه السلام) از سوی خدا به او فرمود: «زمان زندگی و زنده بودن جوان سرآمده است.» گفت: پس عنوان باب الحوائج را از من بردارید. خداوند خواسته اش را اجابت کرد و فرمود: «جوان را شفا می دهیم و لقب باب الحوائج را از عباس (علیه السلام)نمی گیریم».(4)

پی نوشت :

1-محمد علی نورایی،سقای تشنگان کربلا، صص62 و 63
2-احمد لقمانی، سپهسالار عشق، قم، انتشارات بهشت بینش، 1382، چ2.
3-حسین بدرالدین ، قمر بنی هاشم؛ ظهور عشق اعلی، تهران، انتشارات مهتاب، 1382، چ2.


[ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:4 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????