سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

امام حسین فیلتر شکن بدون سانسور +18 محرم کربلا محرم عاشورا صفر

بانوى حرم حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام لبابه : بنت عبدالله بن عباس بى عبدالمطلب ، بود و مادر لبابه ام حکیم است . قمر بنى هاشم علیه السلام از لبابه دو فرزند آورد: یکى فضل ؛ و دیگرى عبیدالله . و نسل آن حضرت فقط از طریق عبیدالله ادامه یافته است . آنچه گفتیم قول مشهور بود، ولى در کتاب العباس مى خوانیم که قمر بنى هاشم پنج اولاد بلکه شش اولاد داشته : فضل بن عبید الله (که از لبابه بودند) سوم حسن (که مادرش ‍ ام ولد بوده ، و این را از کتاب معارف ابن قیتبه و حدیقه النسب شیخ فتونى نقل کرده )، چهارم قاسم است که از بعض کتب مقاتل نقل کرده است و لم یثبت ، پنجم دخترى است که نام او را هم ذکر نکرده و از حدائق الانس این را نقل فرموده است ، ششم محمد است که ابن شهر آشوب او را از شهداى طف شمرده است . بالجمله ، سید مذکور اعقاب قمر بنى هاشم علیه السلام ، را بطنا بعد بطن ذکر کرده که تفضیل آن مناسب این مقام نیست .
از جمله اعقاب قمر بنى هاشم علیه السلام ابویعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزه بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن امیر المؤ منین علیه السلام است که در نزدیکى حله مدفون بوده ، قبه اى بر سر قبر او وجود دارد و مزارش معروف است و شخصیتى ثقه و جلیل القدر بوده است . 1
فرزندان شهید قمر بنى هاشم علیه السلام
محمد و عبد الله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم علیه السلام هستند که به گفته مورخان در کربلا به شهادت رسیده اند. گویند: حضرت ابوالفضل علیه السلام در میان فرزندان خویش علاقه تامى به محمد داشته ، به حدى که آن پسر را از خود جدا نمى کرده است ، در عین حال پس از شهادت برادران ، شمشیر به کمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود: اى نور دیده از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو که ساعتى نمى گذارد به تو ملحق شد. محمد دست عموى خویش ، حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام را بوسید و با عمه ها وداع کرد و به میدان شتافت . جنگ او در کتب مقاتل دیده نمى شود. ولى در این شهر آشوب و دیگران ، محمدبن عباس علیه السلام را در شمار شهداى کربلا آورده اند. قاتل وى نیز عنصرى تبهکار سنگدل از طایفه بنى دارم است که داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم علیه السلام گذارد. شهادت این پسر چهارده یا پانزده ساله ، پدرش را سخت بیازرد.
1-فرسان الهیجاء: شیخ ذبیح الله محلاتى : ج 1، صفحه 193 از انتشارات مرکز نشر کتاب چاپ دوم سال 1390 ق .
اعقاب حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام
چنانکه گفتیم ، نسل حضرت عباس علیه السلام از طریق پسرش عبیدالله و نسل عبیدالله نیز از طریق فرزند وى حسن بن عبیدالله امتداد یافته است ، همان گونه که تبار حسن نیز از طریق پنج پسرش : فضل ، ابراهیم جردقه ، حمزه الاءکبر، عباس و عبد الله ، جریان یافته است ؛ که دیلا به توضیحاتى در باب هر یک مى پردازیم :
1. فضل بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن على علیه السلام 
فضل مردى فضیح ، زبان آور، قوى الایمان ، و بسیار شجاع بود. نسل وى از طریق سه پسرش (جعفر، عباس اکبر، و محمد) امتداد یافته است . یکى از فرزندان محمد بن فضل ، ابوالعباس فضل بن محمد مى باشد که شخصیتى خطیب و شاعر و ادیب بوده و در رثاى ابوالفضل العباس علیه السلام شعرهایى جالب سروده که در فضل زندگانى ام البنین سلام الله علیه آوردیم .
2. ابراهیم جردقه بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام 
او از فقها و ادبا و زهاد است و نسبش از طریق سه پسر به نامهاى حسن محمد و على باقى مانده است : على بن جردقه ، یکى از اسخیاى بنى هاشم ، و صاحب جاه بود.
وى ، که در سنه 264 ق به رحمت حق پیوست ، صاحب نوزده فرزند بود که یکى از ایشان عبیدالله بن على بن ابراهیم جردقه مى باشد. خطیب بغداد گفته است که : کنیه او ابو على است و از اهل بغداد است ، به مصر رفت و در آن دیار ساکن شد. نزد او کتبى بوده موسوم به جعفریه که در آن است فقه اهل بیت و به مذهب شیعه روایت مى کند آن را. وى در سال 312 در مصر وفات کرد.
3. حمزه الاکبر بن حسن بن عبید الله بن عباس علیه السلام 
وى مکنى به ابى القاسم و شیسه به حضرت امیر المؤ منین علیه السلام بود، ماءمون به خط خود نوشت که به حمزه بن حسن ، شبیه امیرالمؤ منین علیه السلام ، صد هزار درهم عطا شود. و از اولاد اوست محمد بن على بن حمزه ، نزیل بصره ، که از حضرت امام رضا علیه السلام و غیر آن حضرت نقل حدیث کرده ، و مردى عالم و شاعر بوده است . خطیب بغدادى در تاریخ خود گفته است : ابو عبدالله محمد بن على بن حمزه بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن امیرالمؤ منین علیه السلام یکى از ادبا و شعرا بوده که از پدرش و نیز از عبدالصمد به موسى هاشمى و غیر ایشان نقل روایت مى کند. چنانکه و روایت کرده از عبدالصمد به اسناد خود از عبد الله عباس که گفت : هر گاه حق تعالى غضب کرد به خلق خود و تعجیل نفرمود از براى ایشان به عذابى مانند باد و عذابهاى دیگرى که هلاک فرمود به آن عذابها امتها را، خلق مى فرماید براى ایشان خلقى را که نمى شناسند خدا را که عذاب کند ایشان را. و نیز از بنى حمزه است ابو محمد قاسم بن حمزه الاءکبر که در یمن مى زیسته و شخصى عظیم القدر بوده و جمالى بى نهایت داشته . و نیز از بنى حمزه است ابویعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزه الاءکبر ثقه جلیل القدر که شیخ نجاشى و دیگران از او به نیکى یاد کرده و قبرش در نزدیکى حله است . شیخ نجاشى در رجال خود فرموده است : حمزه بن قاسم بن على بن حمزه بن حسین بن عبیدالله بن عباس بن امیر المؤ منین علیه السلام ابویعلى ، ثقه جلیل القدر، از اصحاب حدیث بسیار نقل مى کرد، او را کتابى است در ذکر کسانى که روایت کرده اند از جعفر محمد علیه السلام . نیز از کلمات علما و اساتید معلوم مى شود که وى از علماى غیبت صغرى ، و معاصر با والد صدوق ، على بن بابویه رضوان تعالى علیهم اجمعین بوده است . در باب شخصیت والاى علمى و معنوى او باز هم در آینده توضیح خواهیم داد.
4. عباس ین حسن عبیدالله بن عباس علیه السلام : 
وى مکنى به ابى الفضل و خطیبى فصیح و شاعرى بلیغ بوده و در نزد هارون الرشید مقام و مکانتى داشته است .
ابو نصر بخارى گوید: ما راءى هاشمى اءعذب لسانا منه یا اءغضب لسانا منه .
و خطیب بغدادى آورده است : ابوالفضل عباس بن حسین ، برادر محمد و عبیدالله و فضل و حمزه است ، و او از اهل مدینه است . در ایام هارون الرشید به بغداد آمد: در آنجا به مصاحبت هارون پرداخت و بعد از هارون نیز مصاحب ماءمون شد، مردى عالم و شاعر و فصیح بود. بیشتر علویین او را اشعر اولاد ابوطالب دانسته اند. سپس خطیب به سند خود از فضل بن محمدبن فضل روایت مى کند که گفت : عمویم ، عباس ، فرمود که راءى تو گنجایش هر چیزى را ندارد، پس تهیه کن آن را براى چیزهاى مهم ؛ و مال تو بى نیاز نمى کند تمام مردم را، پس آن مخصوص اهل فضل و اهل حق قرار ده ؛ و کرامتت کفایت نمى کند عامه مردم را، پس آن را تنها متوجه اهل فضل نما.
نسل علاس بن حسن مذکور از چهار پسر مى باشد: احمد و عبیدالله و على و عبد الله . و ابو نصر بخارى گفته که نسل وى تنها از طریق عبد الله بن عباس است نه از غیر آن . و این عبدالله بن عباس ، شاعرى فصیح بود و ماءمون وى را بر دیگران مقدم مى داشت و به وى شیخ بن شیخ مى گفت . 1) و چون وفات کرد و ماءمون خبردار شد، گفت اءترى الناس مثل یا بعدک یابن عباس سپس جنازه او را تشییع کرد. عبد الله پسرى به نام حمزه دارد که اولادش در طبریه و شام مى باشند. از جمله آنان ابو الطیب محمد بن حمزه است که صاحب مروت و سماحت و صله رحم کثرت معروف و فضل کثیر و جاه و اسمع بوده و در طبریه آب و ملک داشته و اموالى جمع کرده بود، تا آنکه ظفر بن خضر فراعنى بر او حسد برد و لشگرى را براى قتل او ارسال داشت آنان او را در صفر 291 ق در بستان خود در طبریه شهید کردند. شعر او را مرثیه گفته اند و به اعقاب او که در طبریه هستند، بنوالشهید گویند.
5. عبدالله بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام 
وى در حرمین مکه و مدینه قاضى القضاه بود، و از اولاد اوست قاسم بن عبدالله بن حسن عبیدالله مذکور و صاحب امام ابى محمد الحسن العسگرى علیه السلام بود و این قاسم در مدینه صاحب شاءن و منقبت بود و سعى مى کرد ما بین بنوعلى و بنوجعفر را صلح دهد و کان اءحد اءصحاب الراءى و اللسان 2
حمزه : از نوادگان جلیل القدر ابوالفضل علیه السلام ، سید عظیم الشاءن ، ابو یعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزه الاءکبر بن عبیدالله بن عباس بن امیر المؤ منین علیه السلام مى باشد. علامه بزرگوار میرزا محمد على اردوبادى صفحاتى طلایى در باره حیات او نگاشته است که ما عین سخنان وى را نقل مى نماییم ، او گوید:
ابو یعلى از علماى اهل بیت و یگانه اى برخاسته و از خاندان وحى سروى بلند و افراشته در بوستان بنى هاشم است . او از مشایخ روایت بود و علماى بلاد براى بهرها ورى از علوم اهل بیت علیه السلام نزد وى مى شتافتند، که از جمله آنان است :
1. ابو محمد هارون بن موسى تلعکبرى ، از علماى بزرگ شیعه و حامل علوم ائمه اطهار علیه السلام (متوفى 385 ه‍ ق )
2. حسین بن هاشم مؤ دب .
3. على بن احمد بن محمد بن عمران دقاق . او و حسین بن هاشم فوق الذکر، هر دو از مشایخ شیخ صدوق ، ابن بابویه قمى هستند.
4. على بن محمد قلانسى ، از مشایخ عالم و رجالى بزرگ ابوعبدالله حسین بن عبدالله غضائرى .
5. ابوعبدالله حسین بن على خزار قمى 3
از نام شاگردان و دست پروردگان او به دست مى آید که وى در دوران ثقه الاسلام (مؤ لف کافى ) مى زیسته و اواخر قرن سوم و اوایل سده چهارم را درک نموده است . ازینرو شیخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب نابغه الوراه فى رابعه المئات : (راویان نابغه در قرن چهارم ) شرح حالى ممتع از او آورد و وى را از علماى زمان غیبت صغرى دانسته است .
آثارى که ابو یعلى نگاشته عبارت است از: کتاب التوحید، کتاب الزیارات و المناسک ، کتاب الرد على محمد بن جعفر الاءسدى ، کتاب من روى عن جعفر بن محمد علیه السلام که نجاشى و علامه به ارزشمند بودن آن اذعان نموده اند، و بدین لحاظ شیخ آقا بزرگ را مصفى المقال فى مصنفى علماء الرجال شرح حال او را در ضمن علماى رجال آوده است . نجاشى سند خود را به این کتابها، از طریق ابن غضائرى و قلانسى قرار داده است . به سخنان برخى از بزرگان شیعه در ثنا و ستایش از ابو یعلى توجه کنید:
نجاشى و علامه مى گویند: موثق و جلیل القدر و از علماى شیعه بوده و روایات بسیارى نقل کرده است
مجلسى در وجیزه گوید: سخنانش اطمینان آور و احادیثش مورد اعتماد است .
علامه مامقانى در الکنى الاءلقاب وى را از علماى صاحب اجازه حدیث بر مى شمارد. بدین ترتیب مى بینیم که علماى رجال - عموما - او را در کتب خود به علم و تقوا ستوده اند.
مقام جناب وى برتر از آن مى باشد که بگوییم وى از مشایخ اجازه حدیث - که بى نیاز از هر ثنا و ستایشى هستند و شهید ثانى بدان تصریح نموده و علماى بعد از او نیز آن را پذیرفته اند - بوده است ؛ زیرا این شاءن کسى است که شخصیتش ناشناخته و مجهول باشد، در حالیکه منزلت سرور ما سید حمزه - همان گونه که کلام علماى رجال را در باب مقام وى بیان داشتیم ، و کرامات خارج از شمار مرقد مطهرش نیز شاهد بر آن است - فوق تمامى این مراتب است . پس وى کسانى نیست که در صدد اثبات موثق بودن او باشیم تا به امثال این کلمات تمسک جوییم . آرى ، کثرت احادیثى که وى نقل کرده نشانگر فضل و علم بسیار او مى باشد، که در سخنان ائمه اطهار علیه السلام آمده است : اعرفوا منازل الرجال منا بقدر روایتهم عنا .
منزلت شیعیان ما را به قدر روایتشان از ما بشناسید و ارزیابى نمایید، که این فرمایش  بیانگر آن است که علماى اهل بیت باید در فراگیرى علوم و احادیث ائمه اطهار علیه السلام سعى و تلاش نموده و با تمام قوا به نشر و ترویج معارف آنان بپردازند، و طبعا از آنجا که هر یک از این موارد، بنده را به خداوند تبارک و تعالى و او لیاى مقرب او نزدیک مى سازد، پس چه مى توان گفت درباره کسى چون سید بزرگوار ما، حمزه ، که شاخه اى از شجره طیبه آنان بوده و از تمامى آن خصال نیک بهره داشته است .
اما مشایخ او در روایت ، که بعد از جستجو در کتب رجال و حدیث - همچون رجال شیخ طوسى فهرست نجاشى و کمال الدین شیخ صدوق - نام آنان را به دست آورده ایم ، به قرار زیر مى باشند:
1. عالم جلیل القدر، سعد بن عبدالله اشعرى .
2. حسن بن میثل .
3. محمد بن سهل بن ذارویه قمى .
4.على بن عبد بن یحیى .
5. جعفر بن مالک فزارى کوفى .
6. ابو الحسن على بن جنید رازى .
7. و استاد بزرگ او، امانتدار ناموس امانت و امین بر ودیعه پروردگار سبحان ، ابو عبدالله یا ابو عبید الله بن محمد بن على بن حمزه بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام مى باشد و شاهرى بر جلالت مقام او آنکه ، چون بعد از وفات امام حسن عسگرى علیه السلام حکومت جائرانه وقت به شدت درصدد یافتن حضرت بقیه الله علیه السلام یا مادر ایشان بر آمد و برین سبب سربازانش را به خانه امام علیه السلام هجوم بردند - و این هراسشان ناشى از آن بود که شنیده بودند فرزند امام عسگرى علیه السلام دولتهاى باطل را سرنگون مى سازد - در آن هنگامه مصیبت بار، ابو عبد الله محمد بن على مادر گرانقدر و مطهر حضرت ولیعصر، نرجس خاتون - سلام الله علیه و علیها - را به خانه خود برد تا از شر معاندان در امان بماند. (4
در اینجا به حسب ظاهر مى توانیم بگوییم که خانه اى که مادر امام علیه السلام در آن به سر مى برد، لاجرم محل رفت و آمد ناموس دهر حضرت صاحب الاءمر صلوات الله علیه ، آن حامل مقام عظیم خلیفه اللهى ، حافظ اسرار رب العالمین ، ظرف مشیت حق -جل جلاله - و دریاى بیکران علوم و معارف ربانى بوده است تا از مادر گرانقدرش بازدید و تفقد نماید و بدین ترتیب نماید بدین ترتیب ، حضرتش - سلام الله علیه - به شرف آن خانه و خانواده افزوده و عزت ابدى را از آن آنان ساخته است . نیز شک نیست که ابو عبد الله از علوم حضرتش بهره مى جسته و از انوار شریفش بس فروغها بر مى گرفته است . در این صورت آیا دیگر نیازى به ذکر توثیقات علما پیرامون شخصیت او باقى مى ماند؟!
ابن عنبه در عمده مى گوید: ابو عبد الله در بصره اقامت داشت و از امام على بن موسى الرضا علیه السلام و دیگر ائمه علیه السلام در آن شهر و غیر از آن روایت نقل مى نمود و فردى محترم و عالم و شاعر بود. و نجاشى اظهار مى دارد که وى روایتگر حدیث از امام هادى و حضرت عسگرى علیه السلام بوده و با حضرتش مکاتباتى داشته است ، و کتابى به نام مقاتل الطالبین (غیر از مقاتل الطالبین تاءلیف ابو الفرج اصفهانى ) تاءلیف کرده است .
بارى براى این سید بزرگوار، ابویعلى ، و همین شرف و فضیلت بس که از مکتب چنین استادى بهره جسته و از منبع فیض وى استفاضه نموده است .
جد حمزه ، على بن حمزه الاءکبر بن حسن مى باشد که نجاشى در فهرست و علامه حلى در خلاصه و نیز صاحبان وجیزه و بلغه به وثاقف او تصریح کرده اند. قبلا یاد آور شدیم که نیاى حمزه ، به اعتراف ماءمون ، شبیه جدش امیر المؤ منین علیه السلام و سیدى جلیل القدر و داراى منزلتى عظیم بوده است .
نیاى دیگر حمزه ، حسن بن عبیدالله است که عالم نسب شناس : عمرى ، دى مجدى گوید که از راویان احادیث اهل بیت علیه السلام به شمار مى رفته است و عبیدالله بن عباس ، جد اعلاى حمزه ، نیز در کتب رجال ، از علماى مذهب شیعه محسوب شده است .
مرقد مطهر سید حمزه در جنوب حله ، در زمین جزیره ما بین دجله و فرات ، در قریه اى همنام خودش موسوم به قریه حمزه نزدیک قریه مزیدیه قرار دارد و زیارتگاه شیعیان و محل انجام نذور و تبرک جویى آنان است . کراماتى نیز بدان مرقد منسوب مى دارند که آرامش بخش دلها و مایه امید حاجتمندان مى باشد. این مرقد، قبلا مشهور به مرقد حمزه فرزند حضرت امام موسى کاظم علیه السلام بود، در صورتى که از نظر تاریخ و علم رجال محقق است که قبر فرزند امام موسى کاظم علیه السلام در شهر رى جنب بارگاه حضرت سید عبدالعظیم حسنى سلام الله علیه قرار دارد.
از جمله امورى که مؤ ید صحت انتساب مرقد و قریه حمزه به ابویعلى حمزه بن قاسم است ، داستان زیر مى باشد: عالم ربانى و فقیه عظیم الشاءن ، سید مهدى قزوینى ، بعد از آنکه در حله اقامت گزید اقامت گزید و در آنجا به تبلیغ دین مبین و تثبیت ارکان مذهب در میان مردم آن سامان پرداخت ، چون براى هدایت و ارشاد بنى زبید عازم دیار آنان گشت از مرقد حمزه ابویعلى عبور مى نمود، اما وى را زیارت نمى نمود، و بدان سبب رغبت مردم در زمان او براى زیارت سید حمزه رو به کاستى رفت . یک بار از انجا گذشت و اهل قریه خواستند که به زیارت مرقد مطهر برود، اما وى عذر خواست و متذکر شد، که من کسى را که نمى شناسم زیارت نمى کنم !
شب هنگام سید در آن قریه خوابید و فردا به مزیدیه رفت . در اواخر شب آن روز، براى نماز شب بپاخاست و پس از اداى ان در انتظار طلوع فجر بود که مردى در لباس سادات آن قریه ، که سید مهدى او را به صلاح و تقوا مى شناخت ، وارد شد و پس از اینکه سلام نمود و نشست گفت : به قبر حمزه اعتنایى ننمودى و آن را زیارت نکردى ؟!
سید گفت : آرى .
علوى گفت : چرا؟
سید همان جواب را به به اهل قریه داده بود به وى خاطر نشان ساخت .
علوى گفت : بسا امر مشهورى که اصلى نداشته باشد، و این قبر حمزه فرزند حضرت امام موسى کاظم علیه السلام که اشتهار یافته نیست ، بلکه قبر ابویعلى حمزه بن قاسم علوى عباسى یکى از علماى صاحب اجازه حدیث مى باشد که در کتب رجال وى را ستوده و از او با علم و تقوا یاد کرده اند.
سید مهدى گمان کرد که وى از عوام سادات بوده و این قول را از یکى از علما شنیده است و با خود گفت : او کجا و اطلاع از کتب رجال و حدیث کجا؟! و از اینروى به وى توجه چندانى نکرد و براى آگاهى از طلوع فجر به تفحص پرداخت . آن مرد علوى هم از نزدش  خارج شد و سید به اداى فرضیه و تعقیبات پرداخت تا اینکه فروغ زرین اشعه خورشید بر قریه پرتو افکند.
سپس سید مهدى خود به کتب رجالى یى که به همراه داشت ، مراجعه نمود و مشاهده کرد که گفته آن علوى با حقیقت منطبق است . بعدا بتدریج اهل قریه به اقامتگاه او آمده و نزد وى حضور یافتند. در آن میان سید، آن مرد علوى را هم مشاهده نمود. سید از او پرسید که آن سخن پیرامون سید حمزه را که قبل از طلوع فجر به وى گفته بود از کجا آورده است ؟ علوى به خداوند متعال قسم خورد که قبل از طلوع فجر نزد سید نیامده و اصولا شب را در خارج از قریه به سر برده است ! و چون از مردم شنیده است که ایشان بدانجا مشرف شده و براى زیارت وى نزدش شتافته ، و قبل از آن ایشان را ندیده است .
سید مهدى با شنیدن این سخن فورا از جا بر خاست و سوار بر مرکب شد و عازم زیارت مرقد مطهر سید حمزه گشت ، در حالیکه مى گفت : هم اکنون بر من واجب شد که به زیارت وى بشتابم و من شک ندارم آن فرد علوى ، حضرت بقیه الله - ارواحنا فداه - بوده است .
از آن روز مرقد شریف سید حمزه ، اعتبار و رونقى چشمگیر یافت و شیعیان براى زیارت و تبرک و شفاعت جویى از وى به درگاه پروردگار، نزد وى مشرف مى شوند.
بعد از آن نیز سید مهدى در فلک النجاه و به تبع او دیگران نیز در کتب خود (همچون علامه نورى در تحیه الزائر علامه ما مقانى در تنقیح المقال ، و محدث قمى در الکنى الاءلقاب ) به صحت انتساب آن مدفن به حمزه بن قاسم ، از نوادگان ابوالفضل العباس علیه السلام تصریح نمودند5
--------------------------------------------------
1-اختران تابناک : جلد 2 صفحه 169.
2-اختران تابناک : شیخ ذبیح الله محلاتى جلد 2 صفحه 169، انتشارات کتابفروشى اسلامیه تهران .
3-ر.ک ، رجال شیخ طوسى ، فهرست نجاشى و امالى و کمال الدین شیخ صدوق .
4-فهرست نجاشى : صفحه 145. اما در کمال الدین صدوق آمده است که مادر امام سلام الله علیه ، در زمان حضرت عسگرى علیه السلام در گذشت .
5-سردار کربلا: ترجمه العباس مقرم ، صفحه 51؛ نقل از، جنه الماءوى : محدث نورى (که همراه با جلد 53 بحار الانوار چاپ شده است ).


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:19 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

ابوالفضائل ! (جلوه هایى از دریاى فضیلت قمر بنى هاشم علیه السلام )
پدر جان ، یکتاپرستان ، هرگز شرک نمى ورزند! 
محدث نورى در مستدرک الوسائل ، به نقل از کشکول شهید آورده است که : روزى امیر المؤ منین على علیه السلام حضرت عباس علیه السلام و زینب کبرى سلام الله علیه را در دو طرف خود نشانده بود، و حضرت عباس علیه السلام تازه زبان گشوده بود. على علیه السلام به فرزندش حضرت عباس علیه السلام فرمود: بگو یک (واحد) او گفت : یک (واحد)، بعد فرمود: بگو دو (ائنین ) حضرت عباس علیه السلام خوددارى کرد و گفت : شرم مى کنم به زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ام ، دو بگویم (یعنى یکتاپرستان هرگز به شرک نمى گرایند، و دوئیت ، خلاف توحید است ). امیر المؤ منین علیه السلام پیشانى فرزندش را بوسید. حضرت زینب کبرى سلام الله علیه ، ناظر این جریان بود، عرض کرد: پدر جان شما ما را دوست مى دارى ؟ حضرت فرمود: آرى ، فرزندان ما پاره جگرهاى ما مى باشند. زینب کبرى علیه السلام عرض مرد: یا اءبتاه ، حب خدا و حب اولاد چگونه در یک دل جمع مى شود؟ محبت شما نسبت به ما همانا شفقت مى باشد و محبت خالص ‍ براى خداست . با شنیدن این سخنان حکیمانه ، محبت امیر المؤ منین على علیه السلام نسبت به ایشان افزایش یافت . (193)
قمر بنى هاشم علیه السلام در صلابت ایمان و فضل علم و ایقان و شرایف آداب و اخلاق ، بعد از دو برادر خود - حسن و حسین علیه السلام - اول شخص بود، و پس از معصومین علیه السلام ، در جمیع صفات کمالیه کسى با او همتراز نبود. عبارات زیارتهاى مرویه در حق وى و نیز اخبار صادره از امام زین العابدین و امام صادق علیه السلام در باب آن بزرگوار شاهد شخصیت یگانه وى پس از معصومین است . چنانچه فى المثل امام سجاد علیه السلام مى فرماید: رحمت حق بر روان عمویم عباس علیه السلام باد که ایمان او همانند صخره صما و از حیث بینایى در دین بیهمتا بود. چه او، نصیحت و زهد و جهاد و صبر و ثبات خود را به درجه اعلا رسانید و در شداید و سختى جان خود را در راه یارى به برادرش نثار کرد.(194)
عمل به وصیت پدر! 
علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقدالنزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخر الذاکرین ، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى کند که گوید: امیر المؤ منین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام را فراخواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت که چون در کربلا بر آب دست یافت ، تا برادرش تشنه است قطره از آن ننوشد، و اینکه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس علیه السلام در شریعه فرات آب از دست بریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى علیه السلام بوده است .(195)
از این ماجرا شگفت ، در آینده سخن خواهیم گفت . فى الحال مى افزاییم که ادب و وفاى کم نظیر فرزند ام البنین نسبت به عزیز فاطمه سلام الله علیه ، پس از شهادت وى نیز همواره ادامه داشت است ، که در این باب به نمونه عجیب از آن اشاره مى کنیم :
دو شب براى امام حسین علیه السلام ، یک شب براى من ...! 
جناب حجه الاسلام حاج شیخ عبدالصمد مینا از قول پدرش ، مرحوم حاج میرزا حسین مینا، نقل کرد که مرحوم حاج سید تقى کمالى قمى معروف فرمودند:
وقتى که من براى زیارت به کربلا مشرف مى شدم در بالاى مناره حرم امام حسین علیه السلام اذان مى گفتم و یک شب دربالاى مناره حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . شبى ، آقا ابوالفضل العباس علیه السلام را در خواب دیدم که فرمودند: شما در اذان گفتن به من جفا مى کنى ! چرا اذان را مساوى مى گویى ؟! دو شب براى امام حسین علیه السلام بگو، یک شب براى من !
وفاى اباالفضل العباس علیه السلام
مرحوم آیه الله آقا نجفى قوچانى در سیاحت شرق چنین مى نویسد:
به قدر هزار قدمى که رفتم ، آفتاب از جلو روى و گرم ، رملها نیز داغ که کف پاها مى سوزد، تشنگى بر من غلبه نمود. خود را به جوقه زوارى رساندم ، که آب دارید؟ گفتند: نه . از آنها گذشته و دویده و دسته دیگر، خود را رساندم . آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته زوار خود را رسانیدم ، آب نداشتند. چون به منزل نزدیک ، و سواره هم مى رفتند، آب لازم نداشتند. بعد از ان ماءیوس (شده ) و از یک طرف را دویدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حرکت عنیف و گرمى آفتاب خشکید، و به شدت تشنه بودم .
حالا برق گنبد و سیاهى باغات کربلا در منظره من پیداست . من به فکر صحراى کربلا افتاده ، حالا تنهایى سیدالشهداء علیه السلام را و آن لشگر عظیم که دور او را گرفته بودند، نظیر این گنبد براق میان سیاهى باغات ، با تشنگى زیادى که داشت نهایت مثل من در عالم خیال نزدیک به حس صورت گرفت مرا گریه شدید رخ داد. محض آنکه صداى گریه مرا زوار نشنود دویست قدمى از راه زوار دور شدم و مثل آهویى در این بیابان دویدن گرفتم و صدا به گریه بلند و اشک مثل باران به صورت و ریش و زمین ریزان بود.
گاهى صداى هل من ناصر آن حضرت را به گوش خیال مى شنیدم و من هم صدا به لبیک با گریه بلند مى داشتم و بر دویدن به شدت مى افزودم ، به حدى که از خود بالکلیه فراموش نمودم و دیدم لشگر هجوم به خیمه هاى حسینى (کرده ) شعله آتش و دود از خیمه ها بلند گردید. چشمها به سیاهى کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غم انگیز بر من عبور مى داد. به خدا قسم که نمى فهمیدم پاها در این دویدن بى اختیار به گودال مى افتد و یا بروى خار مى گیرد؟ یکدفعه از میان خیمه ها مثل زنها و اطفال بیرون دویده به صحراى جنوبى خیمه ها که رو به طرف نجف است پراکنده شدند.
بعضى ها چادر به پا پیچیده به زمین مى خوردند. من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم ، که ریشه علفى به پنجه پا بند شده به آن تندى که مى دویدم محکم خوردم به زمین . برخاستم با آنکه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناک بود و از گریه و ناله و دویدن نایستادم و در این دو فرسخ و نیم مسافت تا آنکه در کوچه کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد. آن وقت به خود آمده از خجالت و حیاى از مردم اشکهاى خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفشهاى بى پاشنه را به پا کردم و خاچیه را به دوش انداختم .
از حوضخانه صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام وضو گرفته داخل حرم شدم و یک ساعتى زیارت نمودم . بیرون شدم و رفتم به زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام و از آنجا بیرون شدم ، ثانیا آمدم به صحن سیدالشهداء علیه السلام . همان طور به گوشه اى سرپا ایستاده بودم که بعضى از رفقا را ملاقات نمایم و ساعت دو به غروب بود و در آن بین صداى ساعتى که در سر صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام بود - و از نمره ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود - بلند شد. وقتى که خوب گوش به صداى زیر او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد، دیدم به طور فصیح مى گوید: هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر... تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن ما حادث شده گوش را تیز نموده از کجا جوابى مى رسد...؟ و چشمها پر اشک شد که جوابدهى پیدا نشد، که یکمرتبه از صحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صداى ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید لبیک ... لبیک ... لبیک ... تا ده مرتبه ؛ او هم تمام شد. اشکهاى خود را پاک کرده گفتم :هاى بگردم وفاداریت را، باز تویى که جواب دادى ! خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالى باز اشکهایم بیرون شد بیکمرتبه به فکر تشنگى بین راه افتادم و همان طور در عالم خیال با خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده برگشته تا به همین نقطه که ایستاده ام ، دیدم در هیچ نقطه آب نخورده ام ، تشنه هم نیستم ؛ حالا این از راه طبیعى به چه (نحو) ممکن است و من از کدام سیر شده ام (معلوم نیست ). (196)
قربان وفایت بروم اى فرزند رشید با وفاى على بن ابى طالب علیه السلام که خدا مقامت را به علت خضوع در برابر امام زمان خویش ، آنچنان بلند قرار داده است که از آن بلندتر دیگر تصور نمى شود.
جان به قربان وفادارى آن باده پرست 
دل شوریده نه از شور شراب آمده است
دین و دل ساقى شیرین سخنم بره زدست
ساغر ابروى پیوسته او محوم کرد
هر که زا نیستى افزود به هستى پیوست
سرو بالاى بلندش چه خرامان مى رفت
نه صنوبر؟ در عالم به نظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبى خواند
چمن فاستقم از سور قدش رونق بست
لاله روى وى از گلشن توحید دمید
سنبل روى وى از روضه تجرید برست
شاه اخوان صفا ماه بن هاشم اوست
شد در او صورت و معنى به حقیقت پیوست
ساقى باده توحید و معارف عباس
شاهد بزم ازل شمع شبستان اءلست
در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت
نیست شد از خود و زد پا به سر هر چه که هست
رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود
جان به قربان وفادارى ان باده پرست
صدف گوهر مکنون هدف پیکان شد
آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شست
سرش از پاى بیفتاد و دو دستش ز بدن
کمر پشت و پناه همه عالم بشکست
شد نگون بیرق و، شیرازه لشگر بدرید
شاه دین را پس از او رشته امید گسست
نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق
که دل عقل نخست از غم او نیز بخست
حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند
آه زا آن سرو خرامان که ز رفتار نشست
یوسف مصر وفا غرقه بخون ؟! واسقا!
دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست (197)

از دیوان کمپانى
نیست بر آب کوثوم هوسى ! 
از شهیدان کربلا گویند
با لب تشنه ، جان نداده کسى
هر شهیدى به وقت دادن جان
داشت با جام عشق دسترسى
لیک سقاى تشنگان حسین
آن که بى عشق شه نزد نفسى
جام پس زد، که پیشتر از شاه
نیست بر آب کوثرم هوسى !
اى بنازم که جز خیال لبش
به دلش ره نیافت ملتمسى
از سید مصطفى آرنگ
عباس علیه السلام ، هارون کربلا! 
فرزند رشید ام البنین علیه السلام ، هارون ابا عبدالله علیه السلام بود، الا انه لیس بامام !
حجه الاسلام والمسلمین مرحوم سید مصطفى سرابى خراسانى قدس السره صاحب کتاب هفتاد گفتار سرابى ، گفتار جالبى در مقام مرتبت والاى عباس بن على علیه السلام دارد که اقتباسى از آن را ذیلا مى خوانید:
بدانید که حضرت ابى الفضل علیه السلام نه فقط برادر جسمانى حضرت حسین علیه السلام ، بلکه برادر ایمانى و روحانى آن حضرت نیز بوده است ، روى همان قاعده اى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام از نور واحد بودند و مکرر پیغمبر صلى الله علیه و آله به آن وجود مقدس انت اءخى فى الدنیا و الاخره مى فرمود. و این اءخوت و برادرى لازمه اش تساوى و برابرى آن دو در جمیع جهات و درجات نیست . مقام امامت بالاتر بوده و ابى الفضل علیه السلام تابع امام بوده است .
حضرت عباس را بایستى از اقطاب و اوتاد دانست ، در زیارتش مى گوییم : ایها العبد الصالح . این تعبیر، حاکى از مقام بسیار والاى عباس علیه السلام است . زیرا وقتى انسان به اعلا درجه ، مطیع مولى شد، عبد و بنده مى شود، و بندگى هم مراتبى دارد، تا آنجاکه فرموده اند: العبودیه جوهره کنهها الربوبیه بلا تشبیه ، مانند حدیده محماه (یعنى آهن گداخته ) مى شود که آهن است ولى به واسطه شدت اتصال به آتش ، حنبه کثرت و ثقالت و تیرگى و آهنیت خویش را دور انداخته و تمام صفات آتش از سوزندگى و درخشندگى را به خود گرفته است . اباالفضل علیه السلام نیز به واسطه شدت عبادت از خدا و رسول و پدرش امیر مؤ منان و امام وقت خودش ، و حمایت از دین و اعراض از دنیا، و بى اعتنایى به هوا و هوس و جاه و جلال و فرزند و عیال و اموال ، مظهر خداوند قاضى الحاجات و ملقب به باب الحوائج گریده است .
او عبدى صالح بوده ، و هر چیزى در عالم خود اگر صالح شد اثر خوب دارد، مانند میوه یا دوا، تا برسد به انسان ؛ و بر عکس گر فاسد شد گذشته از آن که نفع ندارد ضرر هم دارد،، و هر چه فسادش بیشتر ضررش نیز زیادتر. چنانچه در باره عالم فاسد گفته اند: اذا فسد العالم فسد العالم عبد صالح یعنى ان کسى که هر چه مى کند براى خدا مى کند؛ قوه عاقله او قوى و وجودش خالى از صفات رذیله و داراى صفات حسنه است و مراتب تقوى را از انزجار و انصراف و تمکن و استقامت - همه را طى کرده و فانى فى الله شده است .
آن بزرگوار نیز حقا چنین بوده که وقتى شمر به لحاظ خویشاوندى که از سوى مادر با او داشت امان نامه اى از سوى ابن زیاد برایش آورد و با این کار حضرت عباس را بر سر دو راهى قرار داد که یک طرف آن به کشته شدن و طرف دیگرش به سلامتى جان و مال و ریاست ختم مى شد، وى استقامت در ایمان را از دست نداد و تکان نخورد و آگاهانه و آزادانه تن به مرگ داد و دست از یارى برادر، که حقیقت دین بود، بر نداشت . پس او براستى عبد صالح بوده ، و چه خوب است نماز گزاران توجه داشته باشند که وقتى در اسلام آخر نماز مى گویند (السلام علینا و على عبادالله الصالحین ) سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر کجا که باشند.
نیز اینکه امام زین العابدین فرموده است ان لعمى العباس درجه فى الجنه یغبطها جمیع الشهداء
یعنى براى عموى من عباس درجه اى در بهشت است که جمیع شهدا به آن غبطه مى خورند؛ البته آن درجه ناشى از مراتب و درجات تقوا و ایمان اشخاص است و کلمه شهداء را هم جمع با الف و لام آورده که شامل تمام شهداء عالم باشد.
همچنین اینکه فرموده اند: خدا در عوض دو دستى که عباس در راه خدا داده ، دو بال به او مرحمت فرموده است که سیر در عالم ملکوت مى کند مانند جعفر طیار، بلکه بالاتر؛ این دو بال علم است و عمل که براى روح انسان به منزله دو بال است ، همانطور که پرندگان به واسطه دو بال پرواز مى کنند، مناظر خوب مى بینند و در هواى تنفس مى نمایند و آزادانه سیر مى نمایند و اگر دو بال را نداشته باشند یا فاقد یکى از آنها باشند از تمامى آنها محروم خواهند بود بلکه روى خاک افتاده و پایمال مى شوند، انسان هم باید بداند و عمل کند. چه اگر ندانسته عملى کند، یا بداند و نکند یعنى عالم بلا عمل باشد،
یا مثل اکثر مردم نداند و نکند، وقتى روح وى از قفس تنش بیرون مکى شود نمى تواند پرواز کند و در نتیجه در همان عالم حیوانیت و زندان دنیا و ملکوت سفلى ، که عالم اجنه و شیاطین است ، یا بنا به اخبار در برهوت میان چاه مبتلا خواهد بود، ولى اگر هر دو بال علم و عمل را قوت داد، وقت
خروج از بدن پر باز کرده خواهد کرد.
جناب ابى الفضل علیه السلام چنین بود: علم را به اعلا درجه داشت و عمل را هم خوب نشان داد؛ دو دست ظاهر را در راه حق داد و دو دست باطنى و قدرت معنوى گرفت و مشمول رحمت خداوند شد. مخصوصا وقتى که دست چپ وى افتاد گفت و اءبشرى برحمه الجبار اینکه میان همه اسماء الله اسم جبار را ذکر کرد، که از ماده جبیره و جبران است ، مى خواست بگوید که حبران کننده قطع این دست رحمت خداى جبار است .
پیشوایان ما گفته اند و در علوم هم ثابت شده بلکه به تجربه رسیده است که ، مغز و فکر پدر و رحم و شیر مادر در تکوین شخصیت و صفات اولاد مدخلیت دارد و همان طور که امراض جسمانى ممکن است به ارث برسد، روحیات و ملکات نفسانى و اخلاق هم موروثى است . از همان روز که على علیه السلام خواست همسر تازه اى برگزیند و ام البنین علیه السلام را اختیار کرد، همین فکر را داشت که مردى با ایمان کامل و تقواى استوار و داراى شخصیتى ثابت قدم و حامى حقیقى دین و حامل لواى اسلام به وجود آورد.
نطفه ابى الفضل علیه السلام با آن فکر پاک خداپرستى و حقیقت ایمان بسته شده و در رحم یک مادر پارسا، مانند ام البنین سلام الله علیه ، قرار گرفته است . پس از حضرت ابى الفضل علیه السلام نیز به نوبه خود، جلوه اى از جلوات و رشحه اى از رشحات ولایت است به مصداق الولد سر اءبیه ، على علیه السلام که سر الله است ، ابى الفضل علیه السلام هم داراى مقام سر بوده بلکه به مقام سر السر رسیده است .
و همچنین همان طور که حضرت على علیه السلام علمدار پیغمبر صلى الله علیه و آله در دنیا و آخرت بود که فرمود: اءنت صاحب لوائى فى الدنیا و الآخره (که حق پرستى و رحمت واسعه الهى تعبیر به علم شده است که علامت است ) ابى الفضل علیه السلام نیز در عاشورا علمدار امام حسین علیه السلام شد، زیرا گذشته از آنکه او واجد شرایطى که در علمداران ظاهر مى باشد (از حسب و نسب شجاعت و وجاهت و طول قامت و قدرت بازو دیگر چیزها) بود، معنا هم مظهر و نماینده على علیه السلام بوده است ، و علم کربلا هم ، در حقیقت همان علم پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده و در قیامت هم بروز خواهد کرد.
نیز چنانکه على علیه السلام ساقى حوض کوثر است (که خیر کثیر و علم و ایمان و مایه حیات طیبه است ) ابى الفضل علیه السلام هم مقلب به سقا شد، آن هم نه فقط براى آنکه - بنا به نقلى که شده است - چند مشک آب به خیمه ها آورد (گرچه آن هم مهم بود)، بلکه سقایت منصب اجدادى وى بود که از زمان عبدالمطلب در خاندان بنى هاشم قرار داشت و امام علیه السلام خواست برادرش این افتخار داشته افزون بر اینهمه ، کربلا مدرسه اخلاق ، و آنها نیز معلم بشر بوده اند و آن بزرگوار به تمام بشر دستور داده که در مواقع سختى به داد بیچارگان برسند و مخصوصا تشنگان را سیراب نمایند.
نکته آنکه : باید دانست همان طور که خداى متعال در این عالم ، خورشید و ماه را خلق کرده ، و مرکز نور خورشید حقیقت محمدیه است و ماه هم که خلیفه او باشد على علیه السلام است که به مفاد اءنا عبد من عبید محمد صلى الله علیه و آله از او کسب فیوضات کرده است .
حال به کربلا بیایید: در کربلا هم ، خورشید ولایت یعنى جمال حسینى علیه السلام در خیمه ها جلوه گر بود و قمر بنى هاشم یعنى ابى الفضل علیه السلام از آن حضرت کسب نور علم و معرفت و فیوضات (حتى همان شحاعت و قوت بازو در میدان جنگ ) مى کرد و در تمام اوقات از ولى خدا مدد مى خواست ، حتى آن وقت که خواست جان بسپارد و گفت : برارد، برادرت را دریاب ؛ نه این است که مقصودش کمک براى این عالم بود، بلکه چون وقت انتقال از این نشاءه دیگر، و وقتى بسیار صعب و مشکل بوده است ، از ولى عصر خویش مدد خواست که باز هم استقامت کامل از دست نرود و نیز از بس که عاشق جمال حسینى بود، مى خواست در آن دم آخر هم یک بار دیگر چشمش بدان جمال بیفتد که در حقیقت ، جمال الهى را دیده باشد. گویا زبان حالش این بیت بوده است :
بر سر بالین بیا که عمر است
رخ بنما کاین نگاه باز پسین است
و حضرت ابى الفضل علیه السلام بس خوش صورت و نیک منظر بود، او را ماه بنى هاشم مى گفتند و هر وقت در کوچه ها عبور مى کرد، مردم به تماشاى جمالش جمع مى شدند.
و چون یکى از معجزات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شق القمر بوده است ، امام حسین علیه السلام هم خواست در کربلا شق القمر کرده باشد؛ این بود که اجازه داد قمر بنى هاشم علیه السلام به میدان برود. و او اگر چه براى آب رفت ، اما کارش با دشمن به جنگ کشید و فرق همایونش منشق گشت .
و اینکه نقل کرده اند که آن جناب نزد امام علیه السلام آمد و گفت : لقد ضاق صدرى و سئمت عن الحیاه (یعنى سینه ام تنگ شده و از این زندگى دنیا خسته شده ام )
به گمانم ، مقصودش شکایت از تنگى سینه ظاهرى و جسمانى نباشد، زیرا شاءن او و امام هر دو اجل از این بوده است ، بلکه مقصود دیگرى داشته که براى توضیح ان بایستى مقدمتا بگویم : بزرگان گفته اند هر ظاهرى باطنى دارد لکل ملک ملکوت . ریه (یعنى جگر سفید) براى تنفس است و در درون آن سینه باطنى که صدر باشد قرار دارد. و او یکى از بواطن سبعه قلب است که محل اسلام است و از براى او هم انشراح و باز شدن است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: علامتش سه چیز است : النجافى عن دار الغرور والانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت یعنى دورى جستن از دنیا که دار غرور است و توجه و رجوع به عالم آخرت و مهیا شدن براى مرگ پیش از آنکه اجل حتمى برسد.
البته انشراح صدر هم مراتب دارد: حضرت موسى صلى الله علیه و آله در طور، شرح صدر خواست به پیغمبر صلى الله علیه و آله درجه اعلاى آن رسید که خدا در قرآن بر او منت گذارده و گفته است اءلم نشرح لک صدرک به نظر مى رسد در کربلا هم ، حضرت ابى الفضل علیه السلام نزد طبیب عشق و روح آمده و همان شرح صدر را خواسته است . شاید هم مى خواسته بگوید تو امام على الاطلاق و ولى خدایى و استعداد تحمل این همه مصائب را دارى و کربلا براى تو معراج است ، همان طور که جبرئیل نتوانست در سفر معراج دوش به دوش جدت برود من هم نمى توانم ، اذن بده زودتر بروم جان بسپارم و قالب تهى کنم .
وقتى از این بنده نگارنده سؤ ال شد که کدام یک از کارهاى ابوالفضل علیه السلام مهمتر است ، گفتم : آنچه وى از جانبازى و فداکارى و شجاعت و امثال آنها کرده ، همه مهم است ؛ ولى به نظر من دو عمل وى به جهات عدیده از سایر اعمال اهمیت بیشترى داشته است :
یکى ، چنانچه گفته شد، برایش امان نامه آمد و او رد کرد؛
دیگر آنکه ، وارد شریعه شد و آب را برابر دهان آورد تا بیاشامد و با آن شدت عطش  نیاشامد.
حتى این قسمت دوم مهمتر است ، زیرا در قسمت اولى بعض احتمالات به واسطه قوه واهمه ممکن است داده شود. مثل اینکه نزد برادرش بود و حیا مانع شده ، یا آنکه زنها و جوانها یا اصحاب مانع رفتن وى مى شدند یا احتمال کذب و خدعه در گفتار شمر و امثال آنها بوده است ، ولى در میان شریعه هیچ یک از این امور نبود و اگر آب مى خورد کسى نمى فهمید یا اهمیت نمى داد و ملامت نمى کرد، غیر از آنکه بگوییم مرد حق و حقیقت و راستى و جوانمردى ، و معلم مساوات و مواسات و سایر محاسن اخلاق و برادرى و دوستى بود و راه دیگرى نداشت .
یک مطلب دیگر: علماى اصول بحثى دارند و مى گویند: امر به شى ء مقتضى نهى از ضد آن است ؛ ابى الفضل علیه السلام آن قدر به امر مولاى خود اهمیت مى داده که در برابر فرموده امام که برو آب بیاور گویى حتى آب خوردن خودش را مانع مى دید و منهى عنه مى دانست .
مى گویند: در آن وقت ، ذکر عطش الحسین علیه السلام و اغلب معنى مى کنند که یادش آمد از لب خشک برادرش ؛ این نیز به نظرم درست نمى آید، زیرا او تشنگى امام را فراموش نکرده بود تا آن وقت یادش بیاید، بلکه چون اساسا ذکر عطش ‍ الحسین علیه السلام خود یک عبارتى است و لذا متعلق امر واقع شده ، شاید ابى الفضل علیه السلام هم خواسته است این عبادت را به جا آورد. (198)


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:17 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

قصیده در منقبت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام 
ز سرم گیرم اگر مدح اباالفضل معظم را
زبانى بایدم کز سر بپیچد چرخ اعظم را
مرا روح القدس بادى که خوانم بر همه عالم
به هفتاد دو اسم اعظم آن نام معظم را
صبا ز آن طره بگشاید اگر یک موى ، بنماید
معطر عرش اعظم را وارکان دو عالم را
چو مى جویند دیگر قدسیان با روى دلجویش
که در اثبات صانع کرد ثابت صنع محکم را
اباالفضل ، آن شهنشه زاده ، روز چارم شعبان
به سال بیست و شش فر داد شعبان المعظم را
زهى روز چهارم از مه شعبان و خورشیدش
سوم هم ، سال سه ، بعد از حسین آن شاه افخم را
زهى بابى که هفت اقلیم و نه طارم در انگشتش
زهى بابى که حق گفت آفرین آن عنبرین دم را
زهى مردانه کو فرزانه خو مرد آفرین نیرو
که داد شیر زن ضرغام دین آنکه سه ضعیم را
قدش شمشاد و کف فولاد و رخ گل ، گیسویش سنبل
به تن پوشد ز تقوى جامه ، نى دیبا و قاقم را
به رشگ اندر فکند ام البنین حوا و هم مریم
جهان کى چون ابوالفضلش گرفت این کیف و آن کم را؟
ز دامان آفتابى از دل حیدر برون دادى
که عبدالمطلب افراشت ز او تا عرش پرچم را
براهیما جین ، طالوتیا تن موسیا بازو
سنکدر تاج و الیاس باءس و خضر مطعم را
به سد تکبیر و صد تهلیل و صد تسبیح و صد تقدیس
برم از جان و دل پیویسته آن نام مکرم را
منظم مى نماید خاطرم جمع پریشان را
پریشان مى کند از شوق خود جمع منظم را
شها کز فضل و علم وجود و قوت داده صد رونق
ید و بیضاى موسى را و هم دیهیم آدم را
سیلمان را اگر آصف خبر مى داد از نامش
زدى بر خاتمش نقش و همى بوسید خاتم را
هزار آصف ، غلام آسا، به درگاهش کمر بندند
هزار اسکندر و الیاس و خضرش تشنه آن یم را
ز وصف تربت پاکش که فضلش حق به موسى گفت
ز پا افکند نعلین و ز دست انداخت ارقم را
ز رویش گل ز مو سنبل گر افشاند بپوشاند
دمن روى صنمبر را، چمن بوى سپر غم را
اگر لعل لبش روحى دمد در انفس و آفاق
ز چرخ چارمین حاضر کند عیسى بن مریم را
رخش جنت ، قدش طوبى ، لبش کوثر، دمش عنبر
به روى شیعیان بندد به یک فرمان جهنم را
گلى از جامه اش جبریل زد بر آتش نمرود
کز آن پوشید ابراهیم دیبا مقلم را
ولایش کشتى نوح و لوایش لنگر جودى
هوایش از تنور افکندن مهر مختم را
اگر یونس به تسبیح ثنایش ذکر حق مى گفت
نمودى جنت الماءواى نور آن بحر مظلم را
اگر یک بار مى خواندش به جاى جامه یقطین
به بر از عبفرى مى کرد صد دیباج معلم را
و گر یوشع به رد الشمس یک شق القمر بنمود
کفش شمس و قمر بخشد چو شه دینار و درهم را
زحکمتهاى ذاتش حکمتى تقدیر لقمان شد
که گر مى دیدش از نعلش گرفتى خاک مقدم را
بصیرت اینچنین باید که رسطالیس افلاطون
گرش بینند، بندند از ادب عین و ید و فم را
حجاز و نجد و صنعا و یمن ، مصر و عراق و شام
همه دل مى دهند ار واکند لعل ملشم را
مقامش جعفر طیار اگر مى دید مى بالید
که صد فخر است او را مام و اخ و جد و اءب و عم را
مسلم عبد صالح وقت تسلیمش لقب آمد
صلاح او را مسلم باید ار جویى مسلم را
علوم انبیا و مرسلین در ذات وى مدغم
مضاعف ظل ممدودش کند هر علم مدغم را
چنان انبیا را اقتدا کرده به هر سنت
که گر خواهى تو آدم ار، در او بین یا که خاتم را
حکم در این بود محکم امام واجب التعظیم
بخوان بر مدعى آن شاهد عدل محکم را
زمردوش ، خط وحدت زده بر حقه یاقوت
گرفته خال موروثى ز هاشم بر خطش چم را
نهد کوثر، به ذوق لعل او، صد جام یاقوتین
دهد طوبى به شوق خط وى ، هر برگ خرم را
گر انگیزد به میدان مصطفى آسا و حیدر وش
محجل پاى آهو پوى اشهب موى ادهم را
زمین یم ، یم زمین گردد زتیغ آتش افشانش
ز بس ریزد چو برگ آدم روان سازد چو یم دم را
ز هم سوزد به یک برق حسامش درع و مغفر را
به هم دوزد ز یک خرق سهامش هام و معصم را
به خیبر، یا به خندق ، همچو حیدر گر قدم مى زد
فکندى عمرو و مرحب را و کندى حصى اقوم را
و گر در جنگ بدرش یا حنینش یا احد مى شد
عیان بر مشرکین ، مى کرد اسلام مجسم را
ولى حق کنز مخفى کردش اندر لوح محفوظش
که تا دستش کند حل از قضا تقدیر مبرم را
قضاى مبرمى گر یاد آن پشت فلک خم شد
که یک دم راست یا ساکن ندارد منکب خم را
بلایى کا نبیا جز لا نگفتندى به تسلیمش
وگر گروبیان ارند هم خیل مسوم را؛
بلاى کربلا، کز آدم و موسى و ابراهیم
ربوده حله و تاج و عصا و لوح و میسم را
سیلمان را بساط انجا سه نوبت سرنگون گردید
خلیل الله جبین بشکست و هم ظفر مقلم را
خدایى کز لو و لیت و لعل تنزیه او واجب
تمنا کرد کادم ببند آن روز پر از غم را
که تا بیند شهنشاهى سرا تا پا صفات الله
ببیند از عطش بر استخوانش جلد درهم را
چنان حق ، الظلیمه ! گفت اندر طور
که گویى دید موسى ذوالجناح آدمى دم را
علم بگرفت عباس و چو در غلطان به دریا گشت
کلیم آسا ولى تنها سواران اسب و ادهم را
دلى دریا، رخى غرا، سرى شیدا، یدى بیضا
زره بترا سپر خضرا، سنان زرقا، علم حمرا
به کوثر چون على گیرد لواء الحمد اخضر را
لوایش بسته ز اینجا با لواء الحمد پرچم را
به دوشش مشک ، اما جمع چون زلف پریشانش
به دستش جام نور، اما ندیده چون لبش نم را
به دست خضر اگر مشکش رسیدى لعل احمر شد
و گر جامش به اسکندر رسیدى زد نه سر جم را
جبین حامى به عکس قدسیان باید مرصع شد
به مشکش بسته با گیسو روا حوا و مریم را
براق انداخت چون طه ، زمین را بیخت چون حیدر
چه یم ، خون ریخت موسى که او را ایت دم را
فرات اندر نگین بگرفت و کف بر آب زد یعنى
که خاکم بر دهان گر من چشم آب محرم را
سکینه از عطش گریان ، على چون ماهى یى بریان
شوم خود آب گر ببینم دو باره آن مجسم را
دما دم گر دهندم زیر تیغ آتشین ، کوثر
نخواهم - بى حسین - آن آب و آن جام دمادم را
فغان ز آن دم حکیم بن طفلیش در کمین آمد
که با دست دگر بگرفت صمصام مصمم را
یدالله را کمین ، قطع یسار و هم یمین بنمود
عجب دارم که روبه چون ز دست انداخت ضمیم ار؟!
دو دست حضرت عباس آخر جدا کردند
خدا خاکم به سر، چون دارم اندر دل چنین هم را
زمین و آسمان و عرش و کرسى از قرار افتاد
چه تیر کین نشان زد قلب و عین الله اکرم را
بر اورد تنش از تیرها، جبرئیل آسا
به جاى آب ، نیش تیر دادش شربت سم را
بلى پشت حسین از مرگ عباس على خم شد
شهنشه دید آخر همچو شب آن روز ماتم را
ابا الفضل اى شه خوبان بود (صالح )(199) غلام تو
شه خوبان کجا فاسد کند قلب متیم را
مرا در عالم افتاده بسى در کار مشکلها
بجز تو چون کنم حل مشکلى با شرح مبهم را؟
به مدحت گر کنم گر صرف معربها و معجمها
تو داده زیب معرب را، تو زیبا کرده معجم را
به نام او مرا حسن الختام از ابتدا آید
زسر گیرم اگر مدح اباالفضل معظم را
شحاعت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام 
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داستانها گفته اند و با همه آمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى که جناح خصم در میدان کربلا گرد آورده بود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانید و لذا براى دفع این خطر، در نظر گرفته بودند که به هر نحو شده اباالفضل العباس علیه السلام را از امام حسین جدا کنند و به مناسبت نسبتى که شمر از سوى مادر با وى داشت این ماءموریت را بر عهده او گذاشتند ولى او نیز از این ماءموریت ناکام و نومید برگشت . (200)
صاحب کتاب کبریت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس علیه السلام مى گوید: صحت این داستان استبعادى ندارد، زیرا عمر آن جوان به طور تقریب هفده سال بوده ، خوارزمى در کتاب مناقب مى گوید: وى جوانى کامل بوده است .
داستان مذبور، به روایت خوارزمى (در کتاب ، مناقب ، صفحه 147) چنین است : در جنگ صفین ، مردى از لشگر معاویه خارج شد که او را کریب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى بود که هرگاه درهمى را به انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سکه آن محو مى گردید!
کریب به میدان آمد و فریاد کشید و بر ان شد که حضرت على بن ابى طالب علیه السلام را به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبیدى گام پیش نهاد و براى مبارزه با کریب به میدان رفت ولى شهید شد. بعد از او، شرجبیل بن بکر براى مبارزه با کریب شتافت و او نیز به شهادت رسید. پس از وى ، حرث بن حلاج شیبانى براى قتال کریب قیام کرد، ولى او هم کشته شد. مشاهده این صحنه براى على بن ابى طالب علیه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گردید، لذا فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ، را که مردى کامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پیاده شود و لباسهاى خویش را از تن بیرون آورد.
حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشم علیه السلام را پوشید و بر اسب وى سوار شد. آنگاه لباسهاى خود را به تن عباس پوشانید و اسب خویش را نیز به او داد.
امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام این عمل را بدین لحاظ انجام داد که وقتى به میدان کریب برود، کریب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار کند. هنگامى که حضرت امیرالمؤ منین على بن ابى طالب على علیه السلام در مقابل کریب قرار گرفت ، وى را به یاد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت .
ولى کریب در جواب اسد الله الغالب گفت : من با این شمشیر افراد زیادى را از قبیل تو کشته ام ! این را گفت و به حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام حمله کرد. آن شیر بیشه شجاعت نیز با فرصتى که بر برق کریب زد او را دو شقه نمود.
موقعى که على بن ابى طالب را به خود رسانید، به مکان خویشتن بازگشت و به فرزند برومندش ، محمد بن حنفیه ، فرمود: تو در کنار کشته کریب توقف کن ، زیرا خونخواه وى پیش خواهد آمد.
محمد امر پدر را اجرا کرد و نزدیک پیکر کریب ایستاد. یکى از عموزادگان کریب به میدان آمد راجع به قاتل وى از او سؤ ال کرد. محمد گفت : من به جاى قاتل کریب مى باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت محمد او را کشت . پس از وى دیگرى آمد و محمد او را نیز به اولى ملحق کرد. بدینگونه ، خونخواهان کریب یکى پس از دیگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد کشتگان به هفت نفر رسید. (201)
جوان نقابدار
علامه محمد باقر بیرجندى (متوفى 1352ق ) در کبریت احمر (جلد 3، صفحه 24) مى گوید: در بعضى کتب معتبر دیدم که در جنگ صفین هنگامى که قشون معاویه آب را بر روى اصحاب امیر المؤ منین علیه السلام بسته بودند، قمر بنى هاشم علیه السلام در حمله به لشگر معاویه و بیرون آوردن آب از تصرف ایشان با برادرش امام حسین علیه السلام همراه بود. نیز مى گوید: روایت شده که در یکى از روزهاى جنگ صفین ، مردم دیدند از لشگر امیرالمؤ منین علیه السلام جوانى نقاب به صورت انداخته ، هیبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هویداست و تقریبا به سن شانزده ساله مى باشد، بیرون آمد و اسب خود را در میدان جولانى داد و مبارز طلبید. معاویه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابوالشعثاء گفت : مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ کودکى بفرستى ؟! من هفت پسر دارم ، یکى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثاء پسر اولش را به میدان فرستاد ولى او کشته شد و پس از وى بترتیب یکایک پسران وى گام در میدان نهادند و جوان نقابدار آنان را نیز به جهنم فرستاد.
ابوالشعثاء، که اوضاع را اینچنین دید، دنیا در نظرش تاریک شده و خود به میدان آمد اما او نیز کشته شد و دیگر کسى جراءت میدان رفتن را نکرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر امیرالمؤ منین علیه السلام برگردانید. اصحاب امیر المؤ منین علیه السلام از شجاعت وى سخت در حیرت بودند و از خود مى پرسیدند که این جوان نقابدار کیست ؟ تا آنکه امیرالمؤ منین على علیه السلام آن جوان را طلبید و نقاب از صورت مبارک وى برداشت ، آنگاه بود که دید وى قمر بنى هاشم اباالفضل العباس است . (202)
---------------------------------------------------
193-فرسان الهیجاء: صفحه 191.
194-فرسان الهیجاء: صفحه 192.
195-سردار کربلا: صفحه 317.
196-سیاحت شرق : صفحه 414- 417، مرحوم آیه الله محمد حسن نجفى معروف به آقا نجفى قوچانى متوفى سال 1363 ق / 1322 ش .
197-از آیه الله شیخ محمد حسین غروى اصفهانى (کمپانى )
198-نقل از: هفتاد گفتار سرابى ، صفحه 165.
199-این قصیده غرا، اثر طبع وقاد مرحوم آیت الله شیخ محمد صالح حایرى مازندرانى ، مقیم سمنان ، مى باشد.
200-در کربلا چه گذشت : ترجمه نفس المهموم ، آیت الله محمد باقر کمره اى (قدس السره )
201-ستارگان درخشان : جلد 15 قمر بنى هاشم علیه السلام صفحه 54 چاپ پنجم ، چاپ اسلامیه .
202-فرسان الهیجاء: جلد 1، صفحه 193.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:17 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

امام حسین فیلتر شکن بدون سانسور +18 محرم کربلا محرم عاشورا صفر

(گفتارى از مرحوم آیه الله حاج شیخ جعفر شوشترى )
چنانکه در فصلهاى گذشته دیدیم ، یکى از القاب مشهور قمر بنى هاشم علیه السلام ، سقا و یکى از مهمترین مناصب آن حضرت در قیام عاشورا، سقایت و آبرسانى به تشنگان بوده که در انجام این وظیفه نیز حداکثر ایثار و فداکارى را از خود نشان داده است ، از اینرو شایسته مى نماید که در این باب ، تاءمل و توضیح بیشترى داشته باشیم :
چرا عباس علیه السلام را سقا نامیدند؟
زمانى که ابن زیاد به عمر سعد نامه نوشت که به من خبر رسیده است امام حسین علیه السلام حفر چاه مى کند اینک امام حسین علیه السلام را از آب منع کن ، و از طرف دیگر نیز ذخیره آب در خیمه هاى امام حسین علیه السلام رو به پایان مى رفت ، امام حسین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام سپهسالار کربلا را طلبید و بیست سوار و سى تن پیاده ملازم رکاب آن حضرت کرد تا از شریعه آب آورند.
حضرت عباس علیه السلام صبر کرد تا شب تاریک شد، سپس چون شیر غران به سوى شریعه روان شد. زمان حرکت ، هلال بن نافع بجلى از پیش روى عباس علیه السلام روان بود و نخستین کسى بود که وارد شریعه شد. عمر بن حجاج گفت : کیستى و اینجا چه مى کنى ؟ گفت : یک تن ؛ پسر عم تو، آمدم تا آب بنوشم . عمر و گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاک شوند؟!
عمرو گفت : راست گفتى ، لکن چه توان کرد؟ ماءموریت دارم باید آن را به نهایت برسانم . هلال چون این سخن بشنید، ندا در داد که اى اصحاب حسین در آیید! عباس سلام الله علیه چون شیر شرزه با جماعت خود به شریعه در آمد، و از آن سوى عمرو نیز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسین علیه السلام نیمى از مقاتلت پرداختند، و نیمى مشکهاى خود را از آب پر کردند. در این جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسین علیه السلام کسى را آسیبى نرسید. پس حضرت عباس علیه السلام بسلامت باز گشت و اصحاب امام و اهل بیت علیه السلام سیراب شدند، و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند. (206)
آب و سقایت
در باب آب و سقایت ، گفتارى از مرحوم آیه الله العظمى حاج شیخ جعفر شوشترى را برگزیده ایم که ذیلا مى خوانید:
امروز روز هشتم محرم است . امر محاصره امروز سخت شده .
بسیار کار بر امام حسین علیه السلام تنگ شده . لشگر از رزم دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن زیاد نامه نوشت ، مثل دیشب امروز، به عمر سعد که :
انى لم اءجعل لک عذرا فى کثیره الخیل و الرجال بدرستى که من براى تو عذرى در بسیارى سواره و پیاده نگذاشتم . همه کار این لشگر احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طریق که حر گفت : این بنده خدا را آورید، و او را محاصره کردید به قسمى که راه نفس بر او بسته شده است ! چقدر شدت داشته است که به این کلام تعبیر کرده است : و اءخذتم بنفسه . یعنى راه نفس نداشت
همه احاطه براى این بود که کسى نیاید به امداد ان حضرت از اطراف . عمده مطلب این بود، علاوه خود آن حضرت هم به جایى نرود.
مثل دیشبى ، حضرت فرستاد حبیب بن مظاهر را میان طایفه خودش . حبیب رفت میان آنها که نزدیکى کربلا بودند، و قدرى ایشان را موعظه کرد. بزرگى از ایشان هدایت یافت . با او نود نفر عازم یارى آن حضرت شدند، و روانه گردیدند.
ابن سعد مطلع شد، و زارق ملعون را با چند هزار نفر فرستاد آنها را شکست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت کردند، و قبیله خود را کوچ دادند، و از کربلا دور شدند. در این چند روز چهار نفر، یا پنج نفر، از کوفه به یارى امام حسین علیه السلام امدند. جاى دیگر که آبادى نبود.
حالا که امام در محاصره مانده است ، در چنین وقتى کسى هم از کوفه نرفت . ببینم شما مى توانید در عالم معنى بروید، یا آن که کسى هم از شما نمى رود؟!
ان شاء الله تعالى ، در عالم حقیقت ماها رفته ایم به یارى آن امام محاصره شده .
امروز که به یارى امام رفته ایم و - ان شاء الله - در کربلا حاضر شده ایم ، نگاه مى کنیم به اطراف فرات ، مى بینیم : از دیشب یا دیروز، یا امروز، شریعه فرات را، به قدر نیم فرسخ طول شریعه را، همه سوران نیزه دار احاطه کردند.
از چه باب چنین شد؟ چون که آن ملعون که نامه نوشت به ابن سعد که عذرى برایت نگذاشتم در خصوص لشکر فرستادن ، نوشت : حکمى که بر تو دارم این است که این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر، وحل بین الماء و الحسین و اصحابه ...: بین آن جناب و اصحابش و آب فرات حایل بشو. شنیده ام مى خواهند چاه حفر کنند، فرصت به آنها نده !
حکم دیگر کرده بود...
سبحان الله ! خدا حکم مى کند، و مطیعهاى از بندگانش مسامحه مى کنند، ولى در حکم ابن زیاد - لعنه الله - آن اشقیا نهایت سعى مى کردند که عمل بیاید! نوشته بود: فلا یذوقوا منه قطره .
پس از این حکم ، ابن سعد ملعون لشکر را مامور کرده به سر کردگى عمر و بن حجاج ، به قدر نیم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط کردند.
این است که روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حکایت خیمه گاه ، و فریادهاى خیمه گاه ، و جمیعا نقل الماء! الماء! بود.
پناه مى برم به خدا - و نعوذ بلک من عین لا تدمع - امروز، از چشمى که در این چند روز اشکش جارى نشده است ...
بعضى قساوت دارند. از این حرفها اشکشان نمى آید.!
هر کس که مى بیند امروز هم گریه اش نمى آید، معلوم است و بداند که : ابن زیاد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موکل کرده است عمر بن حجاج قساوتش را که : مبادا یک قطره اشک چشم به نور چشم پیغمبر صلى الله علیه و آله بدهد!
این است که چون مثل امروز در خیمه گاه غیر از آب حکایتى نبود، امروز هم مجلس  مجلس آب است . جز این حکایتى نیست .
بدانید که خداوند عالم آبى خلق کرده ، که نه آسمانى بود، نه زمینى . آب خلق کرده است . در فضایى ... غیر از آب نبود، وکان عرشه على الماء . آن آبى است که مایه خلقت آسمانها و زمینهاست .
بدانید که همان آب خلقتش هم از براى امام حسین علیه السلام بود. از برکت امام حسین علیه السلام بود، به واسطه امام حسین علیه السلام بود.
چون خلق همه موجودات به جهت پیغمبر صلى الله علیه و آله است ، به حکم فقره لو لاک لما خلقت الاءفلاک : و پیغمبر صلى الله علیه و آله درباره امام حسین علیه السلام فرمود: حسین منى و اءنا من حسین ، گویا همه از جهت حسین خلق شده اند.
بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمینها شد، آن آب که قدرش محیط است بر زمین ، که آن نه این است براى خوردن داشته باشد، حکمت بالغه اش قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمین داخل شود فاءسکناه فى الاءرض تااین آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد و به این تدبیرى که خدا قرار داده است که باید یک مثلث زمین و دو ثلث آن آب باشد، نه این آب است ، نه آن آب . این آب هم از برکت امام حسین علیه السلام است ، این اصل تکوین آب .
اما آب پاره اى احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است : 
اولا: در قیامت ، اول اجرى که در اعمال به شخص مى دهند، اجر آب دادن است که مى دهند، واز این مطلب معلوم است که (آب دادن ) خصوصیتى دارد.
بعد از این ، در آب حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها که در آنها - اگر چه مالک داشته باشد، صغیر هم باشد، چه بدانى راضى هست مالک او یا نه ، یا بدانى که راضى نیست - مالک حقیقى قرار داده است که ، تشنگان از این آب بخورند.
و از احکام خاصه آب دادن این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد.
این اجر، براى جگر تشنه را سیراب کردن هست ، هر کس باشد، حتى کافر. اگر کسى طعامى به کافر بدهد، ثواب ندارد؛ امام به کافر کسى آب بدهد ثواب دارد.
راوى مى گوید که : من هم محمل حضرت امام صادق علیه السلام بودم . در راه مکه شخصى افتاده در زیر سایه درخت مغیلان . حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گوید: پیاده شدم و رفتم . عرض کردم : یابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده ! حضرت فرمود: لکل کبد حراء اءجر (207)اجر دارد این آب دادن به نصرانى . پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به کافر، اجر دارد؛ کافر به مسلم ، ولو تخفیف گناه و عذاب ؛ کافر به کافر، ولو تخفیف عذاب باشد.
حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب کرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده (آب ) گربه وضو را تمام کرد.
از جمله مسائل متعلقه به آب (این است که ) اگر کسى در راه سفر باشد، و حیوانى همراه داشته باشد و بترسد که اگر وضو بگیرد یا غسل کند آن حیوان تشنه بماند، آب را باید به حیوان بدهد و تیمم کند. بعضى مى گویند که حیوان کس دیگر، که در قافله تو باشد، نیز همین حکم را دارد. بعضى دیگر مى گویند که اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ؟ بعضى مى گویند: بلى ، چون اهل ذمه اند، باید آب داد به ایشان .
حالا که معلوم شد فضیلت آب دادن (به ) تشنگان ، مى گویم :
در این صحرایى که رفته اید - ان شاء الله - الان نگاه کنید. در این خیمه ها تشنگانى چند جمع شده اند، فریاد مى زنند: الماء!
چه تشنه هایى که سه امام (همراه خود) دارند: یکى حضرت امام حسین ، دیگر امام سجاد، و یکى امام محمد باقر علیه السلام ، باقى دیگر امامزاده ، اصحاب ایشان از علماء و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال و زنها...
حالا بناى آب دادن به تشنگان است . چه تشنگان ، که در اشعار محتشم است که مى گوید هنوز فریادشان به عیوق مى رسد.
خدا چهار (سقا) براى این تشنگان قرار داده 
سقاى اول : حضرت خاتم الانبیا محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله که جام در دست دارد، در میدان کربلا ایستاده ، وقت مخصوصى دارد.
سقاى دوم : خود امام حسین علیه السلام است که خودش سقاى این تشنگان است . حالا باید کیفیتش گفته شود.
سقاى سوم این تشنگان : العظیم المراس ، المکین الاءساس ، اءبوالفضل العباس ‍ علیه السلام
سقاى چهارم این تشنگان : چشمهاى دوستان است .
کیفیت سقایت : سقاى اول بعد از واقعه میدان است ، یعنى بعد از کشته شدن ، مگر در على اکبر علیه السلام این احتمال است که پیغمبر صلى الله علیه و آله در این عالم به او آب داده باشد .
و شاهد بر بودن (سقاى اول )، قول على اکبر علیه السلام که عرض کرد: یا اءبتاه ! این جدم پیغمبر صلى الله علیه و آله است که مرا سیراب کرده است .
اما (سقاى دوم ) امروز مختصرى از کیفیت سقایت آن حضرت مى خواهم بگویم . ببینید چه کرد از بابت سقایت . ببینید چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چیزى که مردم غافلند از آن . بعد از آن از سقاى سوم که مجلس براى آن است بیان مى شود.
بارى ، اول سقایت (مظلوم کربلا) را بگویم . 
وقتى که آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خیمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاک از آن زمین برداشت . چشمه آبى نمودار شد. از آن جشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپدید شد. این شقایى اول سیدالشهداء بود.
سقایت دیگر، مطلبى است که به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نیست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود.
هنوز دستگیر نشده است که براى خودش آب طلبیده باشد، و حال آنکه طبیعت سیدالشهداء علیه السلام این بود که خواهش کردن این قدر بر او صعب بود.
نه همین خواهش کردن خودش بود، بلکه کسى هم از آن جناب خواهش مى کرد، خیلى بر آن حضرت صعب بود. پیش از رقعه خواندن ، مى فرمود: حاجتک مقضیه . عرض کردند: رقعه آن را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش را بگشایم و بخوانم ، به همین قدر آبرویش ‍ مى ریزد، ذلیل مى شود.
حالا ببین کسى اینقدر بر او صعب باشد که کسى از او سؤ ال کند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !
آن جناب بر سر بالین اسامه حاضر شد. او گفت : و اغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى کنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بیاورید بدهید. و حال آنکه خواهش هم نکرد از آن حضرت ، مگر همین قدر عرض کرد غصه دارم .
کسى که اینقدر بر او صعب است که کسى از او خواهش بکند، چه بر او مى گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند به جهت اتمام حجت خدایى که بایست خواهش ‍ آب بکند؟!
خدا قرار داده که سیدالشهداء علیه السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: یکى استسقا جهت ایشان در کوفه ؛ یکى هم در صفین که معاویه آب را گرفته بود؛ یکى دیگر، وقتى که در این صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. باید این سه حق آب دادن را بر ایشان اثبات کند که حجت تمام باشد. کسى که اینقدر خواهش بر او صعب است . اول آدم فرستاد: بریر رفت گفت : درست نشد، حر رفت درست نشد، حضرت عباس علیه السلام را فرستاد نشد.
خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهید به همه ماها. قبول نکردند. بعد فرمود: نمى دهید به خودم و اصحابم . اقلا به این زنها آب بدهید. فرمود: این جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد. ما آب بخوریم قوت مى گیریم ، زنها که قاتل نیستند! قبول نکردند.
فرمود: خوب نه به اصحاب مى دهید نه به زنها... تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب دهید، قبول نکردند...
از این هم پایین (تر) آمد، خواهش دیگر کرد: اول فرمود: آب دست ما بدهید، قبول نکردند. دیگر تنزل کرد، رفت آن طفل شیر خواره را آورد. و در آن حال نفرمود: (آب بدهید به من تا به او بدهم ) بلکه او را آورد...
شماها خیال مى کنید مصیبت ، تیر به حلقوم على اکبر علیه السلام خوردن است ؟!
اصل مصیبت ، همین طفل را به میدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است که طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ، ولیکم ! اسقوا هذا الرضیع . یعنى خودتان آب بیاروید به این طفل بدهید. اءما ترونه یتلظى عطشا : نمى بینید چه قسم به خود مى پیچد...!
دو چیز از بابت این طفل ، دل را مى سوزاند: یکى فرمود خودتان آبش بدهید، یکى دیگر آن را بلند کرد و فرمود: ببینید چطور رنگش زرد شده است . و دست و پا مى زند از بى آبى ...؟!
مجلس براى سقاى سوم بود، یعنى ابوالفضل العباس علیه السلام روحى له الفداء
صفاتش را بگویم ؟! مرتبه اش را بگویم ؟! جلالت قدرش را بگویم ...؟!
سه لقب براى حضرت عباس علیه السلام است : یکى (قمر بنى هاشم علیه السلام ) از بس که مقبول بود، یکى (عباس طیار). حضرت فرمود: مثل جعفر طیار، خداوند دو بال براى او عطا فرموده که با ملائکه پرواز مى کند، به هر جاى بهشت که بخواهد پرواز کند، لقب سوم ، (عباس سقا)...
بارى ، از جانفشانیش براى برادر بگویم ؟! عمده حمایت در این روزها به حضرت عباس  علیه السلام بود. در حدیث است ، وقتى حضرت عباس علیه السلام کشته شد، جراءت لشگر رفتن به خیمه ها زیادتر شد، یا اینکه جرى شدند.
جمالش را بگویم ؟! بلندى قامتش را بگویم ؟! کسى که سوار شود بر اسبهاى بسیار بلند، اگر رکاب مانع نشود، پاهایش بر زمین کشیده مى شود!
اینقدر حضرت امام حسین علیه السلام او را دوست مى داشت که مى فرمود: (بنفسى اءنت ).
برادرهاى مادرى را پیش انداخت در کشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به میدان برود.
وقتى که دید اطفال مرده اند، و بعضى مرده اند، میدان رفتن را متوقف کرد، راه مشرعه را در پیش گرفت . وقتى که سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون این دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند و این دو را از هم جدا کردند.
سیدالشهداء علیه السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس علیه السلام اسب را دوانید و وارد شریعه شد.
دیگر کیفیت مبارزات آن جناب که هزار سوار را متفرق کردند، خود را به آب رسانیدند. آب نخوردند... ببینید چه هنگامه است . حضرت عباس علیه السلام آب را برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسیده است که که یاد تشنگى برادر کرد و اما معلوم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى که از این عالم رفت ، آب که برایش آوردند، خورد یا نخورد. دیگر بعد از این حکایت مشک پرکردن و به دوش گرفتن ،بالا آمدن ... فریاد کرد عمر سعد که : مگذارید! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و سایر کیفیاتش - مکرر مى شنوید - از دست جدا شدن تیر خوردن ...
لکن یک خبر است که هنوز معلوم نشده است که دو دست که جدا شد وقت مشروعه دور بود از خیمه گاه ، نهر حسینى هم که نبوده است . و آن جناب به اسب دوانیدن خود را به آنجا رسانید، این است که مى گویند حضرت امام حسین علیه السلام وقت رفتن سر نعش ‍ عباس علیه السلام ، دست بریده عباس علیه السلام ، را دید، نباید اصلى داشته باشد، چرا که از محل قبر ابوالفضل علیه السلام راهى دارد به مشرعه غیر از خیمه گاه ، به طرف مسرع عباس علیه السلام راه دیگر دارد، و دستها میان محل افتادنش بر زمین و مشرعه جدا شد،
پس نباید حضرت امام حسین وقت رفتنش بر سر نعش عباس علیه السلام دستها را دیده باشد. پس نمى دانم سیدالشهداء دستهاى بریده را آورد و ملحق به بدن کرد، یا ملائکه ها آوردند نزد بدن گذاشتند؟
مصیبت این سقاى تشنه را از وقتى بگویم که مشک پاره شد. بعد از جنگها وسیعها، وقتى رسید اینجا قبر مطهر است ،
فعند ذلک وقف العباس علیه السلام . یعنى دیگر جاى خود ایستاد و حرکت نکرد...
البته باید بایستد، چه بکند و به کجا برود، و فرار هم نمى خواهد بکند، دست هم ندارد که دعوى بکند... گمانم این است که رو به خیمه گاه هم نیامد. در همان حال ، صداى ناله اهل حرم را مى شنید.... بارى ، در همان حالتى که ایستاده بود، یک تیر بارانب هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده کالقنفذ.
این ظاهر پوست و زره ، از وفور تیر، مثل خارپشت شده بود.
اسب هم در ایتژن حالت از جولان نمى ایستاد. ناگاه تیرى آمد، بر سینه مبارکش نشست ، و آن حضرت بر زمین افتاد.
تصور کن ... آن جناب ، با آن بلندى قامت ، اسب در جولان ، بر زمین بیفتد، چه خواهد شد.... تمام این تیرها کانه بر جگر و بواطن آن حضرت نشست . انا لله و انا الیه راجعون .


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:16 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

امام حسین فیلتر شکن بدون سانسور +18 محرم کربلا محرم عاشورا صفر

پـیـش از پـرداخـتـن بـه ولادت و رشـد ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به اختصار از دودمـان تـابـنـاک ایـشان که در ساخت شخصیت و سلوک درخشان و زندگى سراسر حماسه ایشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوییم .
دودمان درخشان
حـَسـَب و نـَسـَبـى والاتـر و درخـشانتر از نسب حضرت ، در دنیاى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، یکى از والاترین و شریفترین خاندانهایى که بـشـریـت در طـول تـاریـخ خـود شـناخته است ، خاندانى تناور و ریشه دار در بزرگى و شرافت که با قربانى دادن در راه نیکى و سودرسانى به مردم ، دنیاى عربى و اسلامى را یـارى کـرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را بـا روح تقوا و ایمان منوّر ساخت . در این جا اشاره اى کوتاه به ریشه هاى گرانقدرى که ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى کنیم .
پـدر
پـدر بـزرگـوار حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) امـیـرالمـؤ مـنـیـن ، وصـىّ رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) در مـدیـنـه عـلم نـبـوت ، اولیـن ایـمـان آورنـده بـه پـروردگـار و مـصدق رسولش ، همسر دخت پیامبرش ، همپایه ((هارون )) براى ((موسى )) نـزد حـضـرت خـتـمـى مـرتـبـت ، قـهرمان اسلام و نخستین مدافع کلمه توحید است که براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیکان و بیگانگان جنگید.
تـمـام فـضـیـلتـهـاى دنـیـا در بـرابـر عـظـمـت او نـاچـیـزنـد و در فـضـیـلت و عمل ، کسى را یاراى رقابت با او نیست . مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبراکرم ( صلّى اللّه عـلیـه و آله ) داناترین ، فقیه ترین و فرزانه ترین کس مى دانند. آوازه بزرگیش در همه جهان پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد.
عـبـاس را هـمـیـن سرافرازى و سربلندى بس که برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) است .
مادر
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بانوى پاک ، ((فاطمه دخت حـزام بـن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بـخـشـش ، مـهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریـشـه دار و جـلیـل القدر بود که به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. گروهى از این خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 ـ عامر بن طفیل :
عـامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنین )) بود که از معروفترین سواران عرب بـه شـمـار مـى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غیر آن پیچیده بود تا آنجا کـه اگـر هـیـاءتـى از عـرب نزد ((قیصر روم )) مى رفت در صورتى که با عامر نسبتى داشت ، مورد تجلیل و تقدیر قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 ـ عامر بن مالک :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنین )) است که از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سـبـب دلیـرى بـسـیارش ، او را ((ملاعب الاسّنه )) (همبازى نیزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گوید:
((عـامـر بـا سـرنـیـزه هـا بازى مى کند و بهره گردانها را یکجا از آن خود ساخته است )). (4)
عـلاوه بـر دلاورى ، از پـایبندان به پیمان و یاور محرومان بود و مردانگى او ضعیفان را دسـتـگـیـر بـود کـه مـورخـان در ایـن بـاب نـمـونـه هـاى مـتـعـددى از او نقل کرده اند.
3 ـ طفیل :
طـفیل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنین ) از نامدارترین دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترین سواران عرب داشت از جمله : ربیع ، عبیده و معاویه . به مادر آنان ((ام البنین )) گفته مى شد. این چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنـجـا ((ربـیـع بـن زیـاد عبسى )) را که از دشمنانشان بود، مشاهده کردند. ((لبید)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنین سرود:
((اى بخشنده خیر بزرگ از دارایى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنین )) هستیم )).
((ماییم بهترین فرزندان عامر بن صعصعه که در کاسه هاى بزرگ به دیگران اطعام مى کنیم )).
((در میدان کارزار، میان جمجمه ها مى کوبیم و از کنام شیران به سویت آمده ایم )).
((درباره او (ربیع ) از دانایى بپرس و پندش را به کار بند)).
((هـشـیـار باش ! اگر از بدگویى و لعن بیزارى ، با او نشست و برخاست مکن و با او هم کاسه مشو)). (5)
نعمان از ربیع روگردان شد و او را از خود دور کرد و به او گفت :
((از مـن دور شـو و بـه هـر سـو کـه مـى خـواهـى روانـه شـو و بیش از این با اباطیلت مرا میازار)).
((چـه راسـت و چـه دروغ ، دربـاره ات چـیزهایى گفته شد، پس عذرت در این میان چیست ؟)). (6)
این که نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربیع را از خود راند، بیانگر موقعیت والاى آنان نزد اوست .
4 ـ عروه بن عتبه :
عـروه پـدر ((کبشه )) نیاى مادرى ام البنین و از شخصیتهاى برجسته در عالم عربى بود. بـه دیـدار پـادشـاهـان مـعـاصـر خـود مـى رفـت و از طـرف آنـان مـورد تـجـلیـل و قـدردانـى قـرار مـى گـرفـت و پـذیـرایـى شـایـانـى از او بـه عمل مى آمد. (7)
اینان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) هستند که متصف به صفات والا و گرایشهاى عمیق انسانى بوده اند و به حکم قانون وراثت ، ویژگیهاى والاى خود را از طـریـق ام البـنـیـن بـه فـرزنـدان بـزرگـوارش منتقل کرده اند.
پیوند امام با ام البنین
هـنـگـامى که امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به سوگ پاره تن و ریحانه پیامبر اکرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) و بـانـوى زنـان عـالمیان ، فاطمه زهرا( علیها السّلام ) نشست ، بـرادرش ((عـقیل )) را که از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برایش هـمـسـرى بـرگزیند که زاده دلاوران باشد تا پسر دلیرى به عرصه وجود برساند و سالار شهیدان را در کربلا یارى کند. (8)
عـقـیـل ، بـانـو ام البـنین از خاندان ((بنى کلاب )) را که در شجاعت بى مانند بود، براى حـضـرت انـتخاب کرد. بنى کلاب در شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند ولبید درباره آنان چنین مى سرود:
((ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم )).
و کـسـى بـر ایـن ادعـا خـرده نـمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نیزه ها (ملاعب الاسنّه ) که عرب در شجاعت ، چون او را ندیده بود، از همین خاندان است . (9)
امـام ایـن انـتـخـاب را پـسـنـدید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین فرستاد. پدر خشنود از این وصلت مبارک ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى با مولاى متقیان ، امیرمؤ منان ( علیه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خـِرَدى نـیـرومـنـد، ایـمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیکو مشاهده کرد و او را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او کوشید.
ام البنین و دو سبط پیامبر (ص )
ام البـنـیـن بـر آن بـود تـا جـاى مـادر را در دل نـوادگـان پـیـامـبـر اکـرم و ریـحـانـه رسـول خـدا و آقـایان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) پر کند؛ مادرى کـه در اوج شـکـوفـایـى پـژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسـول خـدا در وجـود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر، کمتر رنج مـى بـردنـد. ام البنین فرزندان دخت گرامى پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را بر فـرزنـدان خـود ـ که نمونه هاى والاى کمال بودند ـ مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى کرد.
تـاریـخ ، جـز ایـن بـانـوى پـاک ، کـسى را به یاد ندارد که فرزندان هووى (10) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. لیکن ، ام البنین توجّه به فرزندان پیامبر را فریضه اى دینى مى شمرد؛ زیرا خداوند متعال در کتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنـان امانت و ریحانه پیامبر بودند؛ ام البنین با درک عظمت آنان به خدمتشان قیام کرد و حقّ آنان را ادا نمود.
اهل بیت و ام البنین
مـحـبـت بـى شـائبـه ام البـنـیـن در حـق فـرزندان پیامبر و فداکاریهاى فرزندان او در راه سیدالشهداء بى پاسخ نماند، بلکه اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان کـوشـیـدنـد و از قـدردانـى نـسـبـت بـه آنـان چـیـزى فـروگـذار نکردند. ((شهید)) ـ که از بزرگان فقه امامیه است ـ مى گوید:
((ام البـنـیـن از زنـان بـافـضـیـلت و عـارف بـه حـق اهـل بـیـت ( علیهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان کـرده بـود. آنـان نـیـز بـراى او جـایـگـاهـى والا و مـوقـعـیـتـى ارزنـده قایل بودند. زینب کبرى پس از رسیدن به مدینه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت و همچنین در اعیاد براى تسلیت نزد او مى رفت ...)).
رفتن نواده پیامبر اکرم ، شریک نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین ، زینب کبرى ، نزد ام البنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین نزد اهل بیت ( علیهم السّلام ) است .
ام البنین نزد مسلمانان
ایـن بـانـوى بـزرگـوار، جـایـگـاهـى ویژه نزد مسلمانان دارد و بسیارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهـد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگى ، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى دهند.
البـتـه بـسـیـار طـبیعى است که ام البنین نزد پروردگار مقرب باشد؛ زیرا در راه خدا و استوارى دین حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقدیم داشت .
مولود بزرگ
نـخـسـتـیـن فـرزنـد پـاک بـانـو ام البـنـیـن ، سـالار بـزرگـوارمـان ابـوالفـضـل العـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـود کـه بـا تـولدش ، مـدیـنـه بـه گـُل نـشـسـت ، دنیا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تـابـنـاک بـه ایـن خـانـدان افـزوده شـده بـود و مـى رفـت کـه بـا فضایل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گیتى بنگارد.
هـنـگامى که مژده ولادت عباس به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجـرا کـرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستین کلمات ، بانگ روحبخش تـوحـیـد بـود کـه بـه وسـیـله پدرش پیشاهنگ ایمان و تقوا در زمین ، بر گوشش نشست و سرود جاویدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اکبر... لا اله الاّ اللّه )). این کلمات که عصاره پـیـام پـیـامبران و سرود پرهیزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجین شـد و بـه درخـتـى بـارور از ایمان بدل شد تا آنجا که در راه بارورى همیشگى آن ، جان بـاخـت و خـونـش را بـه پـاى آن ریـخـت . در هـفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى ، حـضرت ، سر فرزند را تراشید، همسنگ موهایش ، طلا (یا نقره ) به فقیران صدقه داد و هـمـان گـونـه کـه نـسـبـت بـه حـسـنـیـن ( عـلیـهـمـا السـّلام ) عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح کرد.
سال تولد
برخى از محققان برآنند که حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى دیده به جهان گشود. (11)
نامگذارى
امـیـرالمـؤ مـنـیـن ( عـلیـه السـّلام ) از پـس پرده هاى غیب ، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه هاى پیکار دریافته بود و مى دانست که او یکى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس (دُژم : شـیـر بـیـشـه ) (12) نـامـیـد؛ زیـرا در بـرابـر کـژیـهـا و بـاطـل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیکى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه که پـدر دریـافـتـه بـود، فـرزنـدش در مـیـادیـن رزم و جـنـگـهـایـى کـه بـه وسـیـله دشـمنان اهـل بیت ( علیهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید، گردان و دلیران سـپـاه کـفر را درهم مى کوفت و در میدان کربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى کرد. شاعر درباره حضرتش مى گوید:
((هـراس از مـرگ ، چـهـره دشـمـن را درهـم کـشـیده بود، لیکن عباس در این میان خندان و متبسم بود)). (13)
کنیه ها
به حضرت عباس ، این کنیه ها را داده بودند:
1 ـ ابوالفضل :
از آنـجـا کـه حـضـرت را فـرزنـدى بـه نـام ((فـضـل )) بـود، او را بـه ((ابـوالفـضـل )) کـنـیـه داده بـودنـد. شـاعـرى در سـوگ ایـشـان مـى گـویـد: ((اى ابـوالفـضـل ! اى بـنـیانگذار فضیلت و خویشتندارى ! ((فضیلت )) جز تو را به پدرى نپذیرفت )). (14)
ایـن کـنـیـه بـا حـقـیـقـت وجـودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض ‍ فرزندى به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستى ابوالفضل (منبع فضیلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـیـلتـى بـه شـمـار مـى رفـت ؛ زیـرا در زنـدگـى خـود بـا تـمـام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاکش را در راه خدا بخشید.
حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هرکس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ـ ابوالقاسم :
حضرت را فرزند دیگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ایشان را ((ابوالقاسم )) کنیه داده بـودنـد. بـرخـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ریـحـانـه رسول اکرم در سرزمین کربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا کرد.
القاب
مـعـمـولاً القـاب ، ویـژگـیـهـاى نـیـک و بـد آدمى را مشخص مى سازد و هر کس را بر اساس خـصـوصـیـتـى کـه دارد لقـبـى مـى دهـنـد. ابـوالفـضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهاى عمیق اسلامى ، لقبهایى داده اند، از آن جمله :
1 ـ قمر بنى هاشم :
حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـیـکـو و تـلا لؤ چـهـره ، یـکـى از آیـات کـمـال و جـمـال بـه شـمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامى علوى بود، بلکه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفـت که بر راه شهادت پرتو افشانى مى کرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشکار مى نمود.
2 ـ سقّا:
از بـزرگـتـرین و بهترین القاب حضرت که بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش ‍ بود، ((سـقـّا)) مـى بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـى بـه تـشـنـگـان اهـل بـیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه ، جنایتکار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـکـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت که تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم کرد.
3 ـ قهرمان علقمى :
((عـلقـمـى )) نام رودى بود که حضرت بر کناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا کسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یـاراى دسـتـیـابـى بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـیـت ایـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، آنان را درهم شکند و متوارى سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در کنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 ـ پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دلیل مشاهده تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایـشـان سـپـردنـد و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام کردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و کارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا کربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنکه دو دست خود را فدا کرد و در کنار رود علقمى به خاک افتاد.
5 ـ کبش الکتیبه :
لقبى است که به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى که از خود نـشـان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى کند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشکر امام حسین ( عـلیـه السـّلام ) بـدو داده شـده اسـت . ابـوالفـضل در این روز، نیرویى کوبنده در سپاه بـرادر و صـاعـقـه اى هـولنـاک بـر دشـمـنـان اسـلام و پـیـروان باطل بود.
6 ـ سپهسالار: (15)
لقـبـى است که به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنکه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشکر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.
7 ـ حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعینه ))) است . ((سید جعفر حلى )) در قصیده استوار و زیباى خود در سوگ حضرت به این نکته چنین اشاره مى کند:
((حـامـى الظـعینه کجا، ربیعه کجا، پدر حامى الظعینه ، امام متقیان کجا و مُکَدَّم کجا)). (16)
بـه دلیـل نـقـش حـسـاس حـضـرت در حـمـایـت از بـانـوان حـرم و اهـل بـیـت نـبوت ، چنین لقبى به حضرت داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بـانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه کربلا این وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذکر است که این لقب را به یکى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربیعه بن مـُکـَدَّم .)) کـه در راه دفـاع از هـمـسـرش ، شـجاعت بى نظیرى از خود نشان داد، داده بودند. (17)
8 ـ باب الحوائج :
یـکـى از مشهورترین و آشناترین لقبهاى ابوالفضل (علیه السلام ) در میان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنـان بـه ایـن مـطـلب یقین دارند که دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى کند، مگر آنکه خـداونـد حـاجـت او را بـرآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشکلات او را مى گـشـایـد. پـسـرم ((مـحمد حسین )) نیز قصد درِ خانه حضرت کرد و رفع مشکلاتش را از او خواستار شد که دعایش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابـوالفـضـل نـسـیـمـى از رحـمـتـهـاى الهـى ، درِ رحـمـتـى از درهـایـش و وسـیـله اى از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خـدا و دفـاع از آرمـانـهـا و اعـتـقـادات اسـلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . ایـنـها برخى از لقبهاى حضرت است که ویژگیهاى شخصیت بزرگ و صفات نیک و مکارم اخلاق او را بازگو مى کند. (18)
شمایل
حضرت آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا، چهره اش پرشکوه ، اندامش متناسب و نـیـرومـنـد بـود کـه آثـار دلیـرى و شـجاعت را به خوبى نمایان مى ساخت . راویان او را خـوبـرو و زیبا وصف کرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ایشان به حدى بود که بـر اسـب نـیـرومـنـد و بـزرگـى مـى نـشـسـت ، لیـکـن در هـمـان حال پاهایش بر زمین خط مى انداخت )). (19)
به خدا مى سپارمت :
قـلب مـادر آکـنـده از مـحـبت به عباس و از زندگى نزد او عزیزتر و گرامیتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسید که مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش ‍ کنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابیات زیر را درباره اش ‍ مى سرود:
((فـرزنـدم را از چـشـم حـسـودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک و زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مى دهم )). (20)
با پدر
امام امیرالمؤ منین حال فرزند خود را در کودکى بشدت رعایت مى کرد و عنایتى خاص به او داشـت ، خـصـوصـیـات ذاتـى مـبـتنى بر ایمان و ارزشهاى عمیق انسانى خود را به فرزند مـنـتقل مى کرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى کرد که براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و کرامت به یادگار خواهد گذاشت . امیرالمؤ منین پسر را غرق بوسه مى کرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر کرده بود.
مـورخـان نـقـل مـى کـنـند که : ((روزى امیرالمؤ منین ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آسـتـیـنهایش را بالا زد و امام در حالى که بشدت مى گریست به بوسیدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنین حیرت زده از این صحنه ، از امام پرسید:
ـ چرا گریه مى کنى ؟
حـضـرت بـا صـدایـى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم .
ام البنین شتابان و هراسان پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوایى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
ایـن کـلمـات چـون صـاعـقه اى بر ام البنین فرود آمد و قلبش را ذوب کرد و با دهشت و به سرعت پرسید:
ـ ((چرا قطع مى شوند؟))
امـام بـه او خـبـر داد کـه فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شریعت الهـى و ریحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنین بـه شـدت گـریـست و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش شریک شدند. (21)
سـپـس ام البـنـیـن بـه دامـن صـبـر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت که فرزندش فدایى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و ریحانه او خواهد بود.
رشد
ابـوالفـضـل العـبـاس ، از بالندگى شایسته اى برخوردار بود و کمتر انسانى از چنین امـکـان رشـدى بـرخـوردار مى گردد. حضرت در سایه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بـر روى زمـیـن ) رشـد کـرد و از عـلوم ، تقوا، گرایشهاى والا و عادات پاکیزه او بهره مند گـشـت ، تا آنکه در آینده نمونه کامل و تصویرى گویا از امام متقیان باشد. مادرش بانو فـاطـمـه نـیـز در تـربـیـت فـرزنـد اهـتـمـامـى شـایـسـتـه داشـت و بـذر هـمـه صـفـات کمال و فضایل و خدادوستى را در زمین بکر وجود فرزند کاشت ، که بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه کار خود قرار داد.
ابـوالفـضـل ، مـلازم بـرادرانـش ریـحـانـه و دو سـبـط گـرامـى رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) حسن و حسین ( علیهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بـود و از آنـان اصـول فـضـیـلت و بـنیادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با بـرادرش سـیـدالشـهـداء بـود و در سـفـر و حـضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نیک او را در خود متمثل کرد تا آنجا که جلوه اى کامل از برادر در خصوصیات و دیدگاههایش شد. امام نـیـز کـه مـحـبـت بـى شـائبـه و جـانـبـازى او را نـیـک دریـافـتـه بـود او را بـر هـمـه اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزید.
الگـوهـاى تـربـیـتـى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت رساند، مصلحانى که با جانبازیهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشریت از ذلّت و بندگى و احیاى آرمانهاى بلند انسانى ، مسیر تاریخ را عوض ‍ کردند.
ابـوالفـضـل از همان آغاز، آموخت که در راه اعلاى کلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام ـ که خـواهـان آزاد کـردن اراده انسانى و ایجاد جامعه برینى است که عدالت ، محبت و فداکارى و ازخودگذشتگى بر آن حاکم باشد جان بازى کند. این اعتقادات بزرگ در جان عباس ریشه داشت و با هستى اش عجین شده بود تا آنجا که با تمام قوا در راه آنها پیکار کرد. طبیعى بود که چنین باشد؛ زیرا پدرش ‍ امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسین ( عـلیـهـمـا السـّلام ) نـهـال ارزشـهـا را در جـانـش ‍ غـرس کـرده بودند؛ بزرگوارانى که مشعل حرّیت و کرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمین گشودند، تـا آزادى و کرامت خود را باور کنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بر آنان حاکم باشد.

4- یـلاعـب اطـراف الا سـنـه عامر

فراح له حظ الکتائب اجمع
5- یـا واهـب الخـیـر الجزیل من سعه

نحن بنو ام البنین الاربعه
ونحن خیر عامر بن صعصعه
المطعمون الجفنه المدعدعه
الضـاربـون الهـام وسـط الحـیـصـعه
الیک جاوزنا بلاداً مسبعه
تـخـبـر عـن هـذا خـبـیـراً فـاسـمـعـه
مـهـلاً ابـیـت اللعـن لاتاءکل معه
6- شـرّد بـرحـلک عـنـی حیث شئت ولا

تکثر علىَّ ودع عنک الاباطیلاً
قـد قـیـل ذلک ان حـقـاً و ان کـذبـاً
فـما اعتذارک فی شی ء اذا قیلاً
7- قـمـر بنى هاشم ، ص 11ـ13. محقق بزرگ شیخ عبدالواحد مظفر در کتاب خود ((بـطـل العـلقـمـی )) به تفصیل درباره این خاندان گرامى و باقیات صالحات آنان سخن رانده است .
8- تنقیح المقال ، ج 2، ص 128.
9- تنقیح المقال ، ج 2، ص 128.
10- دو زن کـه یـک شـوهـر داشـتـه بـاشـند هرکدام هووى دیگرى نامیده مى شود؛ فرهنگ عمید، ج 2 .
11- قمر بنى هاشم .
12- منتهى الارب .
13- عـبـسـت وجـوه القـوم خـوف المـوت

والعباس فیهم ضاحک متبسّم
14- ابـا الفـضـل یـا مـن اسـّس الفضل والابا

اءبى الفضل الاّ ان تکون له ابا
15- در مـتـن ((فـرهـنـگ عـمـیـد)) آمـده اسـت کـه امـروزه مـعـادل ((سـرتـیـپ )) در فـارسـى اسـت ، لذا ((سـپـهـسـالار)) کـه در عـربـى معادل تقریبى ((لواء)) است ارجح به نظر رسید ـ م .
16- حـامـى الظـعینه این منه ربیعه

ام این من علّیا ابیه مُکرم
17- در عـقـد الفـریـد، ج 3، ص 331 چنین آمده است : ((دُرَید بن الصمه )) همراه گروهى از دلاوران بنى جشم به قصد یورش به بنى کنانه وارد وادى اخرم که به آنان تـعـلّق داشـت ، شـدنـد. در کناره وادى مردى را با همسرش دیدند، پس ((درید)) به یکى از یـارانـش دستور داد که برود و آن زن را بیاورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت : ((زن را واگذار و جانت را نجات ده )). آن مرد افسار شتر را رها کرد و به زن گفت :
سیرى على رسلک سیر الا من
سیر دراج ذات جاش طامن
ان التاءنى دون قرنى شائنى
ابلى بلائى فاخبرى وعاینى
((بـا ایـمـنـى و اطـمـیـنـان خـاطـر و دلى اسـتـوار راه خـودت را ادامـه بـده و دل مـشـغـول مـبـاش . کـوتـاه آمـدن در بـرابـر حریفم ننگ آور است ، از این آزمون سرافراز بیرون خواهم آمد، پس ‍ خبر بگیر و بنگر)). سپس به سوار حمله کرد و او را از پا درآورد و اسـبـش را بـه زن داد. ((درید)) دیگرى را فرستاد تا ببیند چرا سوار اوّلى نیامد و همین کـه بـدانـجـا رسـیـد و صـحنه را مشاهده کرد، آن مرد را صدا زد، او نیز افسار مرکب زن را واگذاشت و به سویش ‍ بازگشت در حالى که ابیات زیر را مى خواند:
خل سبیل الحره المنیعه
انک لاق دونها ربیعه
فی کفه خطیه منیعه
اولا فخذها طعنه سریعه
والطعن منى فى الورى شریعه
ماذا ترى من شیئم عابس
اءما ترى الفارس بعد الفارس
ارداهما عامل رمح یابس
((راه زن آزاد و پاکدامن را بازبگذار که قبل از دستیابى بر او، با ربیعه طرف هستى که در دسـتـش نـیـزه اى بـازدارنـده اسـت . نـخـست ضربتى سریع بگیر که ضربتهاى من در پیکرها فرورونده است ))، بر او حمله کرد و او را نیز از پادرآورد.
چندى که گذشت ، درید سومین شخص را براى خبرگیرى از سرنوشت آن دو تن فرستاد. سـوار هـمـیـن کـه به صحنه نبرد رسید، دو یار از پا افتاده خود را دید و آن مرد را مشاهده کـرد کـه نـیـزه خـود را بـه دنبال مى کشد. شوهر زن که سوار را دیده بود، به همسرش ‍ گفت : ((راه خانه ها را پیش بگیر))، سپس متوجه سوار شد و گفت :
((از شـیـرى خـشـمـگـین چه انتظارى دارى ؟! آیا سوار را پس از سوار دیگر نمى بینى که نـیـزه اى خـشـک آنـان را از پا انداخت ؟)) و بر او حمله برد و او را از پا درآورد و نیزه اش ‍ شـکست . درید در اندیشه یارانش فرو رفت و پنداشت آن سه تن ، مرد را کشته و همسرش ‍ را بـا خـود بـرده انـد. پـس به دنبال آنان راه افتاد و به جایى رسید که آنان کشته شده بودند. خود را به ربیعه که در حال نزدیک شدن به قبیله اش بود رساند و به او گفت : ((شـخـصى مانند تو نباید کشته شود و با تو نیزه اى نمى بینم . سواران خشمگین هستند پس نیزه ام را بگیر تا من برگردم و یاران را از حمله به تو بازدارم )).
((دریـد)) خـود را بـه یـارانـش رسـانـد و گـفـت : ((صـاحـب زن بـه حمایت از او برخاست ، یارانتان را کشت و نیزه ام را گرفت . دیگر شما را بر او دسترسى نیست ))، آنان نیز راه خود پیش گرفتند. درید، در این باره ابیات زیر را سرود:
مـا ان رایـت ولاسـمـعـت بـمـثـله
حـامـى الظـعـیـنـه فـارسـا لم یقتل
اردى فـوارس لم یـکـونـوا تـهـزه
ثـم اسـتـمـر کـانـه لم یـفعل
فـتـهـلک تـبـدو اسـره وجـهـه
مثل الحسام جلته کف الصیقل
یـزجـى طـعـیـنـه ویـسـحـب رمـحـه
مثل البغات خشین وقع الجندل
((چـون او، حـمـایـتـگرى ندیده و نشنیده ام اسوارى که چنین به حمایت همسر بپردازد و زنده بـمـانـد، دلاورانـى نـیـرومـنـد را مـى کـُشـد سـپـس راه خـود را دنـبـال مـى کـنـد گـویـى اتـّفـاقـى نـیـفـتـاده و چـهـره اش چـون شـمـشـیـر صـیـقل داده مى درخشد، رقبایش را چون پرندگانى خرد و بى مقدار که از جنگ هراس دارند با قدرت به خاک مى اندازد و نیزه اش را پس خود مى کشد)).
18- بـراى حـضـرت تـا شـانـزده لقـب بـرشـمـرده انـد (ر . ک : تـنـقـیـح المقال ، ج 2، ص 128).
19- مقاتل الطالبیین .
20- المنمق فی اخبار قریش ، ص 437:
اعـیـذه بـالواحـد
مـن عـیـن کل حاسد
قائمهم والقاعد
مسلمهم والجاحد
صادرهم والوارد
مولدهم والوالد
21- قمر بنى هاشم ، ص 19.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:13 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

امام حسین فیلتر شکن بدون سانسور +18 محرم کربلا محرم عاشورا صفر

ابوالفضل ( علیه السّلام ) دل و اندیشه بزرگان را مسخّر خود کرد و براى آزادگان در هـمـه جـا و هـر زمـان سـرودى جـاودانـه گـشـت ؛ زیـرا بـراى بـرادرش دسـت به فداکارى بزرگى زد، برادرى که در برابر ظلم و طغیان خروشید و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى همیشگى ، به ارمغان گذاشت .
در ایـنـجـا، بـرخـى از اظـهـار نـظـــرهـاى بـزرگـــــان را دربـــاره شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى آوریم .
1- امام سجاد
امـام عـلى بـن الحسین ، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) از سروران تقوا و فضیلت در اسلام به شمار مى رود. این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس طلب رحمت مى کرد و از فـداکـاریـهـایـش دربـاره بـرادرش حـسـیـن ( عـلیـه السـّلام ) بـه نیکى یاد مى کرد و جانبازیهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذکر مى کنیم : ((خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خودگذشتگى کرد و نیک از عهده آزمـایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا آنکه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چـون جـعـفـر بـن ابى طالب ، دو بال عطا کرد تا بدانها با ملائکه در بهشت پرواز کند. عـبـاس را نـزد خـداونـد مـتـعـال مـنـزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند...)). (22)
ایـن کلمات ، فداکاریهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) به خوبى بیان مى کند. حضرت در ایثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جایى پـیـش رفت که زبانزد تاریخ و سَمبل فداکارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرین لحظه پایدارى کرد تا آنکه به خون خود درغلتید.
ایـن فـداکـاریهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و کرامتهایش بـه عـباس ، او را بر تمامى شهیدان راه حق و فضیلت در دنیاى اسلام و غیر آن ، برترى بخشید تا آنجا که همه بر او غبطه مى خورند.
2 ـ امام صادق (ع )
امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش ‍ بشرى ، هـمـواره از عـمویش عباس تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى کرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى که امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:
((عـمـویـم عـبـاس بـن عـلى ( عـلیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محکم داشت . همراه برادرش حسین جهاد کرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت ...)). (23)
امام صادق ( علیه السّلام ) از برترین صفات مجسم در عمویش که مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:
الف ـ ((تیزبینى )):
تـیـزبـیـنـى ، پـیامد استوارى راءى و اصالت فکر است و کسى بدان دست پیدا نمى کند، مـگـر پـس از پـالودگـى روان ، خـلوص نـیـت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .
تـیـزبـینى از آشکارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از تیزبینى و تفکر عمیق بود که حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بـدیـن گـونـه بـه قـله شرف و کرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه سـاخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در بـرابـر شـخصیت بى مانند حضرت که بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و کرنش مى کند.
ب ـ ((ایمان استوار)):
یـکـى دیـگـر از صـفـات بـارز حـضـرت ، ایـمـان اسـتوار و پولادین اوست . از نشانه هاى اسـتـوارى ایـمـان حـضـرت ، جـهـاد در کـنـار بـرادرش ، ریـحـانـه رسـول اکـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـود کـه هـدفـش جـلب رضـایـت پـروردگـار مـتـعـال بـه شـمـار مـى رفـت . و هـمـانـطور که در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى کمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت .
ج ـ ((جهاد با حسین (ع ))):
فـضـیـلت دیـگـرى که امام صادق ( علیه السّلام ) براى عمویش ، قهرمان کربلا، عباس ( عـلیـه السـّلام ) نـام مـى بـرد، جـهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان ، سبط گرامى پیامبر اکـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) و آقـاى جـوانـان بـهـشـت اسـت . جـهاد در راه آرمان برادر، بـزرگترین فضیلتى بود که حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیک از عهده آزمایش بـه درآمـد و در روز عـاشـورا قـهـرمانیهایى از خود نشان داد که در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است .
زیارت امام صادق (ع )
امام صادق ( علیه السّلام ) به زیارت کربلا، سرزمین شهادت و فداکارى رفت و پس ‍ از زیـارت امـام حـسـیـن و اهـل بـیـتـش ( عـلیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیـارت قـبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیـر را کـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مکانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائکـه مـقـرّب و انـبـیـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاک ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین ...)).
امـام صـادق عـمـویـش عـبـاس را بـا ایـن کـلمـات کـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـیـم و مـعـانـى تـجـلیـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائکه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار کربلا.
سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تـسـلیـم ، تـصـدیـق ، وفـادارى و فـداکـاریـت در راه جـانـشـیـن پـیـامـبـر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم ...)).
در ایـنـجـا امام صادق ( علیه السّلام ) بهترین نشانه هایى که به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :
الف ـ تسلیم :
هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـیـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب کرد تا آنکه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا بـه امامت برادرش که مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .
ب ـ تصدیق :
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـرادرش ریـحـانـه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در تـمـامـى مواقف و دیدگاهها تصدیق کرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شک راه نـداد و یـقین داشت برادرش بر حق است و هرکه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشکار است .
ج ـ وفادارى :
یـکـى دیـگـر از صـفـات نـیـکـى کـه امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) بـه عـمـویـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را که در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـیـقت ابوعبداللّه الحسین ( علیه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شـرایط و مراحل در کنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنکه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسید. وفادارى که از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیکان وفادار باشد.
د ـ فداکارى :
امام صادق ( علیه السّلام ) به فداکارى و جانبازى عمویش در راه برادرش ‍ سیدالشهداء( عـلیـه السـّلام ) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـیـن بـردن بـاطـل ، فـداکـارى کـرد و بـا پـیـشـوایـان کـفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جـانـبـازیـهـاى بـزرگ و بـى نـظـیر تاریخ شرکت کرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه کنیم :
((پـس خـداونـد از طـرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى کردى ، به تو بهترین پاداش بدهد که بهشت ، بهترین فرجام است )).
ایـن قـسـمـت شامل تجلیل و تقدیر حضرت عباس از سوى امام صادق ( علیه السّلام ) است ؛ زیـرا بـا فـداکـاریـهـاى بـزرگ در راه سـالار شـهـیـدان و جـانـبـازى در راه او و تـحمل هرگونه سختى در کنار او، شایسته این بزرگداشت است . حضرت در این تلاشها و مـقـاومـتـها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نیز عوض ‍ پیامبرش ، مولاى متقیان ، حسن و حسین ـ سلام اللّه علیهم ـ این جانبازیها را ارج نهاد و به او بهترین پاداشها را عطا کرد.
امـام صـادق ( عـلیـه السّلام ) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش عباس ‍ و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى کند و مى فرماید:
((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـیـرم کـه تـو در همان راه پیکارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یـارى کـنـنـدگـان اولیـایـش ، پیش رفتى و چون آنان کوشیدى ، پس ‍ خداوند بهترین ، والاتـریـن و کاملترین پاداشى که به مطیعان والیان امرش و اجابت کنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا کند...)). (24)
امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) عـقـل ابـداعگر و اندیشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شـهـادت مـى طـلبد بر اینکه عمویش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) بر همان راه شهیدان بدر پیش رفت ؛ رادمردانى که با خون پاک خـود پـیـروزى هـمیشگى اسلام را مسجّل کردند و با یقین به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصیرت تام ، شهادت را انتخاب کردند و پرچم توحید و کلمه حق را بر بلنداى تاریخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نیز در این راه درخشان پیش تاخت و براى نـجـات اسـلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفیان زاده که مى خواست کلمه الهى را مـحو کند و پرچم اسلام را درهم بپیچد و مردم را به جاهلیت نخستین برگرداند، قیام کرد و به شهادت رسید.
ابـوالفـضـل تـحـت فـرمـاندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونریز اموى ایستاد و با پایدارى و قیام آنان بود که کلمه حق تثبیت و اسلام پیروز شد و دشمنان حق و حقیقت و امام بشدت شکست خوردند.
امـام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى کند:
((شهادت مى دهم (که ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را کردى ، پس خداوند تو را در مـیـان شـهـیـدان مـبـعوث کرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا کرد و نامت را در ((علّیین )) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان ـ که چه خوب رفیقانى هستند ـ محشورت کرد.
شـهـادت مـى دهـم کـه تـو سـستى نکردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفـتـى در حـالى که به صالحان اقتدا کرده بودى و پیامبران را پیروى مى کردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـیـامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاکان جمع کند که اوست مهربانترین مهربانان )). (25)
در قـسـمـت پـایـانـى زیـارت ، مـتوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق ( عـلیـه السّلام ) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداکارى در راه ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )، امام حسین ( علیه السّلام ) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى کند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور کند.
3 ـ حضرت حجت
مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـیـه اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان ـ عـجـل اللّه تـعـالى فـرجـه الشریف ـ قائم آل محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر که جانش ‍ را فداى او سـاخـت و از دیـروز بـهره فردایش را برگزید، آنکه فدایى برادر بود و از او حفاظت کـرد و براى رساندن آب به او کوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حکیم بن طفیل طایى )) را لعنت کند...)). (26)
امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـیـدالشـهـداء( عـلیـه السـّلام ) در سـخـت تـرین و دشـوارتـریـن شـرایـط تـا آنـجـا کـه ایـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاریخ گشت .
2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
3 ـ فـدا کـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین ( علیه السّلام ).
4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
5 ـ کـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى که نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) شده بودند.
4 ـ شاعران
شـاعـران آزاده مـتـمـسـک بـه اهـل بـیـت ( عـلیـهـم السـّلام ) شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل که در اوج بزرگى و شرافت مى درخشید، بودند و تحت تاءثیر شخصیت بى مـانند و صفات والاى او قصاید زیبایى سرودند که از شاهکارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اینجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى کنیم :
1 ـ کمیت :
بـزرگـتـریـن شـاعـر اسـلام ((کـمـیـت اسـدى )) دلبـاخـتـه عـظـمـت ابـوالفـضـل بـود و در یـکـى از ((هـاشـمـیـات )) جـاودانـه خـود چـنـیـن سـرود: ((... و ابوالفضل خاطره شیرین آنان ، درمان جانها از دردهاست )). (27)
یـاد ابوالفضل و سایر اهل بیت ( علیهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شیرین است ؛ زیرا یـادآورى فـضـیـلت و کـمـال مـطـلق اسـت . هـمـچـنـیـن داروى جـانـهـا از بـیـمـاریـهـاى جهل و غرور و دیگر بیماریهاى روحى است .
2 ـ فضل بن محمد:
فـضـل بـن مـحـمـد بـن فـضـل بـن حـسـن بن عبیداللّه بن عباس ( علیه السّلام ) از نوادگان ابـوالفـضـل ، شـاعـرى آسمانى و شیفته شخصیت نیاى بزرگش پرچمدار کربلاست . در قصیده اى چنین مى سراید:
((ایـستادگى عباس را در کربلا روزى که دشمن از همه سو دیوانه وار هجوم مى آورد، به یـاد مـى آورم . حـمایت از حسین ( علیه السّلام ) نموده و در نهایت تشنگى او را نگهبانى مى کـرد و روى نـمـى گـرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گـشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسین ـ فضیلت و شرف بر او باد ـ ندیده ام . چه صحنه بى مانندى که سرشار از فضیلت بود و جانشین او کردارش را تباه نکرده است )). (28)
ایـن ابـیـات شـجـاعـت و دلیـرى بـى مـانـنـد ابـوالفضل ( علیه السّلام ) و نقش درخشان و افـتـخـارآمـیـز او را در حـمـایـت بـرادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقایى خـانـدان او را بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد. صحنه اى درخشانتر و زیباتر از این موضع و حـضـور بـى مـانـنـد ابـوالفـضـل در کـنـار بـرادرش وجـود نـدارد. مـواضـع و شـخـصـیـت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاءثیرى شگفت آور دارد و او را شیفته کرده است ؛ پس با قلبى آتشین و جانى سوخته ، طى ابیات لطیفى جدش را چنین مرثیه مى گوید:
((شـایـسـتـه تـریـن کـس بـراى گـریـستن بر او، رادمردى است که حسین را در کربلا به گـریـسـتـن واداشـت ؛ بـرادر و فـرزنـد پـدرش عـلى ، ابوالفضل آغشته به خون . آنکه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات کرد ـ که از ثـنـاگـویـى او عاجزیم ـ و در عین تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )). (29)
آرى ، شـایـسـتـه تـریـن مـردمـان بـراى بـزرگـداشـت و گـریـستن بر او به سبب مصایب هـولنـاکـش ، ابـوالفـضـل سـمبل ایستادگى و فضیلت است . امام حسین ( علیه السّلام ) با شـهـادت بـرادر، کـمرش شکست و بر او به تلخى گریست ؛ زیرا مهربانترین و نیکترین برادر خود را از دست داده بود.
3 ـ سید راضى قزوینى :
شـاعـر عـلوى سـیـد راضـى قـزویـنـى شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى شود و چنین او را مى ستاید:
((اى ابوالفضل ! اى سرور فضیلت و ایستادگى و خویشتندارى ! فضیلت جز تو را به پـدرى قـبـول نـکرد. کوشیدى و به اوج عظمت و بزرگى دست یافتى ، اما هر کوشنده اى بـه خـواسـتـه اش دسـت پیدا نمى کند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذیرفتن ظلم سرباز زدى و پیکان نیزه ها را مرکب خود کردى )). (30)
ابـوالفـضل ( علیه السّلام ) از بنیانگذاران فضیلت و ایستادگى در دنیاى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب کمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و کرامت دست یافت و براى رهایى از ذلّت و ظلم ، پیکان نیزه ها را برگزید.
4 ـ محمد رضا ازرى :
حـاج ((مـحمد رضا ازرى )) در قصیده شیواى خود به ذکر و ستایش از صفات گرامى قمر بنى هاشم که قلب و عقل آزادگان را تسخیر کرده ، پرداخته است و چنین مى سراید:
((براى کسب یاد و نام نیک بکوش که نام نیک بهترین سرمایه کریمان است .
آیا ماجراى کربلا را که غبار پیکارش آسمان را تیره و تار و نبردش گوش ‍ فلک را کر کـرده اسـت نـشنیده اى ؟! روزى که خورشید از شدت گردباد آن تیره شده و امام هدایت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).
در نـخـسـتـیـن بـیـت ، ((ازرى )) آدمـى را به کسب نام نیک فرامى خواند؛ زیرا تنها سرمایه ماندنى و پایدار همین ذکر جمیل است .
در دومـیـن بـیـت بـه عـبـرت گـرفـتـن از واقـعـه کـربـلا کـه آتـش فـشـان فضایل و رادمردیهاى اهل بیت ( علیهم السّلام ) است ، دعوت مى کند.
در سـوّمـیـن بـیـت ، ((ازرى )) از پـنـاه بـردن سـبـط گـرامـى پـیـامـبـراکـرم و ریـحـانـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـه حـضـرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) سخن مى گوید.
بـه ابـیـات دیگر ((ازرى )) که در آنها از یاریها و دلاوریهاى عباس در راه برادرش سخن مى گوید توجه کنیم :
((چـون شـیـرى از کـنـام خود پاسدارى کرد و بر دشمنان شورید، آرى ، هژبر ((شرى )) (31) از بیشه خود دفاع مى کند. کوبش شمشیرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سـنـگـیـن بـود، از شـیـرمردى که با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غـرور سـرش را تـقـدیم مرگ مى کند، سرافرازى که در خانه ستم جایگیر نمى شود تا آنکه بر ستارگان چیره شود.
آیـا قـریـش نـمـى دانـسـت که او پیشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختیها است ؟!)). (32)
ایـن ابـیـات بـدقـّت ، قـهـرمـانـیـهـا و نـقـش درخـشـان حـضـرت ابـوالفـضـل در دفاع از برادرش پدر آزادگان را تصویر مى کند و غرّیدن و هجوم چون شـیـر حـضـرت را بـه صـفـوف دشـمن و درهم شکستن حیوان صفتانى را که براى دفاع از گـرگـان انـسـان نـمـا جـمـع شـده بـودنـد نـشـان مـى دهـد. ابـوالفـضـل بـدون توجّه به انبوه دشمنان و سفلگان که صحرا را پرکرده بودند، با چـهـره اى خـنـدان بـه پـیکارشان مى رفت و در راه کرامت خود و عزّت برادرش به آنان جام مـرگ مـى نـوشـانـد. قـبـایـل قـریش در این نبرد بود که دریافتند، عباس مرد دشواریها و فـرزنـد و دسـت پـرورده عـلى ( عـلیـه السـّلام ) اسـت ؛ آنـکـه بتهایشان را درهم شکسته و جاهلیتشان را نسخ کرده و به پذیرفتن اسلام وادارشان کرده بود.
نـظـرات امـامـان مـعـصـوم و بـرخـى از بـزرگـان ادب عـرب را دربـاره ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در همین جا به پایان مى بریم .

22- ذخـیـره الداریـن ، ص 123 بـه نـقـل از عـمـده الطالب .
23- ذخیره الدارین ، ص 123 به نقل از عمده الطالب .
24- ر . ک : مفاتیح الجنان ، زیارت حضرت عباس ( علیه السّلام )
25- مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى و دیگر کتب ادعیه و زیارات .
26- المزار، محمد بن مشهدى ، از بزرگان قرن ششم .
27- الهاشمیات :
وابوالفضل ان ذکرهم الحلو
شفاء النفوس من اسقام
عجیب آنکه شارح دیوان ، ابوالفضل را عباس بن عبدالمطلب معرفى مى کند(مؤ لف ).
28- قـمـر بـنـى هـاشـم ، ص 147 بـه نقل از المجدى :
انى لاذکر للعباس موقفه
بکربلاء وهام القوم یختطف
یـحـمـى الحـسـیـن ویـحـمیه على ظما
ولایولّى ولایشنى فیختلف
ولاارى مـشـهـداً یـومـاً کـمـشـهـده
مـع الحـسـیـن عـلیـه الفضل والشرف
اکرم به مشهداً بانت فضیلته
و ما اضاع له افعاله خلف
29- الغدیر، ج 3، ص 5:
احق الناس ان یبکى علیه
فتى ابکى الحسین بکربلاء
اخـوه وابـن والده عـلى
ابوالفضل المضرج بالدماء
ومن واساه لایثنیه شى ء
وجادله على عطش بماء
30- ابـاالفـضـل یـا مـن اسـس الفضل والابا

اءبى الفضل الا ان تکون له اءبا
تـطـلبـت اسـبـاب العـلى فـبـلغـتـهـا
وماکل ساع بالغ ماتطلبا
ودون احتمال الضیم عزا ومنعه
تخیرت اطراف الاسنه مرکبا
31- ((کـنـام )) شـیـران در کـنـار فـرات کـه بـعـدهـا ضـرب المثل شجاعت شد و گفته مى شد: کاسد الشرى ـ (م ).
32- فانهض الى الذکر الجمیل مشمراً

فالذکر اءبقى مااقتنته کرامها
اومااتاک حدیث وقعه کربلا
انى وقد بلغ السماء قتامها
یوم ابوالفضل استجاربه الهدى
والشمس من کدر العجاج لثامها
فحمى عرینته ودمدم دونها
ویذب من دون الشرى ضرغامها
والبـیـض فـوق البـیـض تـحـسـب وقـعـهـا
زجل الرعود اذا اکفهر غمامها
مـن بـاسـل یـلقى الکتیبه باسماً
والشوس یرشح بالمنیه هامها
واشـم لایـحـتـل دار هـضـیـمـه
او یستقل على النجوم رغامها
او لم تـکـن تـدرى قـریـش انـّه
طـلاع کل ثنیه مقدامها


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:11 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

امام حسین فیلتر شکن بدون سانسور +18 محرم کربلا محرم عاشورا صفر

سـرورمـان عـبـاس ( علیه السّلام ) دنیایى از فضایل و نیکى بود. هر صفت نیک و گرایش والا را کـه بـتـوان تـصـور کـرد، جـزء ذاتـیـات او بـود و هـمـین افتخار او را بس ‍ که زاده امـیـرالمـؤ مـنـیـن ( عـلیـه السـّلام ) داراى تـمـامـى فـضـایـل دنـیـا بـود. ابـوالفـضـل هـمـه فـضـیـلتـهـا و صـفـات پـدر را بـه ارث بـرد تـا آنـکـه نزد مسلمانان سَمبل هر فضیلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .
در اینجا به اختصار برخى صفات حضرت را یاد مى کنیم :
1 ـ شجاعت
دلیـرى و شـجـاعـت ، گـویـاتـریـن نـشان مردانگى است ؛ زیرا نشانه قوت و استوارى و ایـسـتـادگـى در بـرابـر حـوادث مـى بـاشـد. ابـوالفـضـل ایـن صفت والا را از پدرش که شـجـاعترین انسان هستى است و داییهایش که از دلاوران نامدار عرب بودند و در میان سایر قبایل بدین صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.
ابـوالفـضـل دنـیـایـى از قـهرمانیها بود و آنگونه که مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نیز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد کـه زبـانـزد تـاریخ گشت . ابوالفضل در این روز که از حماسى ترین روزهاى تاریخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان ـ که دشت را پر کرده بودند ـ آنقدر دلاورى نشان داد کـه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهیان را هراسان کرد و زمین ، زیر پایشان لرزید و مـرگ بـر آنـان سـایـه افـکـنـد تـا آنـجـا کـه بـه حـضـرتـش ‍ پـیـشـنـهـاد فـرمـانـدهـى کـل سپاه را ـ در صورت کناره گیرى از یارى برادرش ـ دادند. لیکن عباس بر آن تمسخر زد و بر ایمان و عقیده اش و دفاع از آرمان مقدسش ‍ افزوده شد.
شـجـاعـت و دلاورى حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السّلام ) در روز عاشورا براى به دست آوردن سـودى مـادى از ایـن زنـدگـى نـبـود، بـلکـه دفـاع از مقدّسّترین آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سیدالشهداء بزرگترین مدافع حقوق محرومان و ستمدیدگان به شمار مى رفت .
با شاعران
شـاعـران از شـجـاعت ، دلیرى ، رادمردى حضرت و شکستى که یک تنه به سپاه اموى وارد کـرد، هـمـواره در شـگـفـت بـوده انـد و شـیـفـتـه شـخـصـیـت والاى او گـشـتـه انـد. بـراى مثال ، شمارى از آنان را که در این باب داد سخن داده اند مى آوریم .
الف ـ سید جعفر حلى :
شـاعـر عـلوى ((سـیـد جـعـفـر حـلى )) در قـصـیـده درخـشان خود، ترس و هراس سپاه اموى از پیکارهاى حضرت را چنین تصویر مى کند:
((از شـیر کارآزموده نبردها، بر سپاهیان اموى ، عذاب فرو ریخت . جز هجوم شیرى خشمگین و غرّان که خواسته اش را نیک آشکار کرده بود، چیزى آنان را هراسان نکرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگین کرده بود. اما عباس ‍ در آن میانه خندان بود.
مـیـمنه و میسره سپاه را درهم مى ریخت ، آنان را درهم مى کوفت و سرهایشان را درو مى کرد. دلاورى بـه او حـمـله نمى کرد مگر آنکه مى گریخت و سرش ، پیشاپیش او حرکت مى کرد. اسبان را چنان با نیزه اش رنگ آمیزى کرد که سیاه و سپیدشان یکسان شدند. بر شکارش خـشـمـنـاکانه هجوم نمى آورد مگر آنکه بلاى محتوم را بر او سرازیر مى کرد. پیشروى او رنـگـى از درنگ و هراس داشت ، گویى براى تسلیم پیش مى رود. قهرمانى که شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاک مالید)).
مى بینید چگونه ((حلى )) هراس فراگیر امویان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى کند و آشفتگى صفوف آنان را تصویر مى نماید.
عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشکر دشمن مى تازد و از کشته ، پشته مى سازد و اسـبـان آنـان را بـا خـونشان رنگین مى کند. تا جایى که مى دانیم هرگز کسى شجاعت و دلیـرى را چـنـیـن تـرسیم نکرده است و بدون گزافگویى ، عباس ـ همانگونه که مورخان نوشته اند ـ خسارتهاى سنگینى به اهل کوفه وارد کرد.
((سید جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گوید:
((قـهـرمـانـى کـه هـنـگـام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گویى کوهى سرافراز، بر اسب نـشـسـتـه اسـت و شـگـفـتـا کـه اسـبـى ، چـنـیـن کـوهـى را خـوب تحمل مى کند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشیرش ـ و من جز به آذرخش آسمانى ، سـوگـنـد نـمى خورم ـ اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشیرش هستى را مى زدود؛ لیکن این خداوند است که هرچه اراده کند، مقدر مى سازد و بر آن حکم مى راند)). (33)
تـیـغ ابـوالفضل صاعقه اى ویرانگر بود که برکوفیان فرود آمد و اگر قضاى الهى نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى کرد.
ب ـ کاشف الغطاء:
امام ((محمد کاشف الغطاء)) شیفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصیده درخشانى او را چنین مى ستاید:
((هـنـگـامـى که عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امویان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگین ) مى کرد.
به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشیرش کارآزمودگان را از پا درمى آورد.
وقتى که تیرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاریک به اوج مى رسید، مرگبارترین روز دشمنانش آغاز مى شد)). (34)
هـراس از ابـوالفـضل چهره هاى امویان را تیره کرده ، زیرا سرهاى قهرمانان آنان را درو کرد و روحیه آنان را درهم شکست و بارانى از عذاب بر آنان فروبارید.
ج ـ فرطوسى :
شاعر دلباخته اهل بیت ، شیخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) ـ نور به قبرش ببارد ـ در حماسه جاویدان خود، دلیرى و شجاعت ابوالفضل در میدان نبرد را چنین مى ستاید:
((در هر هجومى در جهاد، کوه است و در استوارى هنگام رویارویى کوهى است . تمامى گُردى و عـزت پـدرش عـلى در او ریـشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به یادگار گذاشته و در هر دیدار، هراسى در روان دشمن افکنده است )).
سـپـس هـمـو، شـکـسـتـهـاى سـنـگـیـن سـپـاه امـوى بـه وسـیـله ابوالفضل را چنین ترسیم مى کند:
((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تیرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخـشـیـد. دلهـاى دلاوران از دیـدن هـیبت او فرو ریخت و چون هوا از پهلوهایشان به درآمد و بـدنـهـاى درهـم شـکـسته شان بر زمین افتاد در حالى که سرهایشان پرّان بود و او انبوه لشکریان را با ید بیضاى خود به سوى مرگ مى راند)). (35)
شـجـاعـت و دلاورى ابـوالفـضـل ، شـاعـران بـزرگ را شـیـفـتـه خـود کـرد و ضـرب المثل تاریخ گشت .
آنـچـه بـر اهمیت این شجاعت مى افزاید ((للّه )) بودن آن است . حضرت ، شجاعت خود را در راه یـارى حـق و دفاع از آرمانهاى والاى اسلام به کار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاى مادى زندگى زودگذر نبود.
2 ـ ایمان به خدا
قـوت ایـمـان بـه خـدا و اسـتوارى در آن ، یکى از بارزترین و بنیادى ترین ویژگیهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ایمان ، مرکز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربیت یافت و پدرش ، پیشواى موحّدان و سرور متقیان ، جانش را با جوهر ایمان و توحید حـقـیقى پرورش داد و تغذیه کرد. پدر، او را با ایمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقایق هستى و رازهاى طبیعت ، تغذیه نمود؛ ایمانى که خود چنین وصفش کرده بود:
((اگر پرده ها برایم کنار زده شوند، بر یقینم افزوده نخواهد شد)).
ایـن ایـمـان ژرف و ریـشـه دار بـا ذرّات وجـود حـضـرت عباس عجین شد و او را به یکى از بزرگان تقوا و توحید بدل ساخت . و بر اثر همین ایمان پایدار و عظیم بود که ایشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى کرد.
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـا دلاورى بـه دفـاع از دین خدا و حمایت از عقاید اسلامى که در آسـتـانـه تحریف شدن و نابودى در زمان حکومت امویان قرار گرفته بود، برخاست و در این کار فقط خداوند و رضاى حق و جایگاه اخروى را مد نظر داشت .
3 ـ خویشتندارى
یـکى دیگر از صفات برجسته ابوالفضل ( علیه السّلام ) عزّت نفس و خویشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زیر سایه حکومت اموى ابا داشت ؛ حکومتى که بندگان خدا را بـرده خـود و امـوال بـیـت المـال را دارایـى شـخـصـى کـرده بـود و بـه دنبال برادرش ، پدر آزادگان که صلاى عزّت و کرامت در داده بود و مرگ زیر سایه هاى نـیزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام کرده بود، دست به قیامى خونین زد و به میدان نبرد و جهاد پا گذاشت .
ابـوالفـضـل ( علیه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خویشتندارى را با تمام ابعاد و آفـاقـش مـجـسـم سـاخـت . امویان او را به شرط کناره گیرى از برادرش ، وعده فرماندهى کـل قـوا دادنـد، لیـکـن حـضـرت بـر آنـان تـمـسـخـر زد و فـرمـانـدهـى سـپـاه آنـان را لگـدمـال کـرد و بـا شـوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّیت ، دین و آزادگى خود، کُندآوران را به خاک انداخت و سرها را درو کرد.
4 ـ صبر
یـکـى از ویژگیهاى ابوالفضل ( علیه السّلام ) شکیبایى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصایبى که در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، کوهها را مى گداخت ، لیـکـن ایـشان همچنان استوار بودند و کمترین سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نیاوردند. حضرت همچون برادرش ، سیدالشهداء ـ که صبرش از صلابت و سنگینى کوههاى سر به فـلک کـشـیـده ، بـیـش بـود ـ و بـه پیروى از امامش ، خود و اراده اش را تسلیم پروردگار بـزرگ کـرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگریست . حضرت ابـوالفـضل ، ستارگان تابناک و اصحاب باوفا را مى دید که بر دشت سوزان کربلا چون قربانیها به خون تپیده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مویه و فریاد کودکان را مى شنید که بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر کشتگان خود را مى شـنید، تنهایى برادرش ، سیدالشهداء را در میان کرکسهاى کوفه و مزدوران ابن مرجانه که براى کشتنش بر یکدیگر پیشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزدیک شوند، مى دید. آرى ، هـمـه ایـن حـوادث سـنـگـیـن را مـى دیـد، لیـکـن امـر خـود را بـه خـداى متعال واگذار کرده بود و بدون کمترین تزلزلى پاداش را از پروردگارش درخواست مى کرد.
5 ـ وفادارى
یـکـى دیـگـر از صـفـات ابـوالفـضـل کـه از بـرتـریـن و بـرجـسته ترین صفات است ، ((وفـادارى )) اسـت . حـضرت در این صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و رکوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترین حد آن رسید. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اینجا مى آوریم .
الف ـ وفادارى به دین :
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) از وفادارترین کسان به دین خود بود و بشدت از آن دفـاع کـرد. هـنـگـامـى کـه اسـلام در خـطـر نابودى قرار گرفت و دشمنان کمر بسته آن ـ امـویـان ـ بـا تـمـام وجـود بـه انکار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگیدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دین خود، مخلصانه جهاد کرد تا آنکه کلمه توحید در زمین برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقادیش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتید.
ب ـ وفادارى به امت :
سـرور مـا حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) مى دید که امت اسلامى در زیر کابوس تیره امـویـان دسـت و پـا مـى زنـد و زنـدگـى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى کند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهـنـد، بـا مـقدرات آنان بازى مى کنند و حتى یکى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حیا اعلام مى کند که : (((منطقه ) سواد؛ باغستان قریش ‍ است )) و چه اهانتى به امت بیش از این .
در برابر وضعیت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قیام دید. پس ‍ همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بیت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از یـوغ بـنـدگـى امـویان را سر داد و رهایى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود کرد و جـهـادى مـقـدّس بـراى بازگرداندن زندگى کریمانه براى آنان را آغاز کرد و در راه این هـدف والا، خـود و تـمـامـى بـپـاخـاسـتـگـان بـه شهادت رسیدند. پس کدام وفادارى به امت مثل این وفادارى است ؟!
ج ـ وفادارى به وطن :
سـرزمـیـن اسـلامـى در گـرداب مـحنت و رنجهاى توانفرسا در ایام حکومت امویان ، غوطه ور بـود. اسـتـقـلال و کـرامـت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امویان ، سرمایه داران قریش و دیگر مزدوران بدل گشته بود.
تـهـیـدستى و فقر، همه گیر و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فـکـر و نـظـر نـمـانـده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش ‍ سیدالشهداء براى درهم شکستن این حکومت سیاه و فروپاشى پایه هاى آن ، قیام کرد و بر اثر فداکاریهاى آنان بود که طومار حکومت اموى پس از چندى درهم پیچیده شد؛ در حقیقت بزرگترین وفادارى به وطن اسلامى همین است .
د ـ وفادارى به برادر:
ابـوالفـضـل پـیـمـانـى را کـه بـا خـداونـد بـراى حـفـظ بـیـعـت خود با برادرش ریحانه رسـول خـدا( صـلّى اللّه علیه و آله ) و اولین مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بـدان وفـادار مـانـد. مردمان در طول تاریخ مانند این وفادارى در حق برادر را ندیده اند و قطعاً زیباتر از این وفادارى در کارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسیده است ؛ وفاداریى که هر آزاده شریفى را به خود جذب مى کند.
6 ـ قوّت اراده
((اسـتـوارى و قدرت اراده )) از مهمترین و بارزترین صفات بزرگان جاوید تاریخ است کـه در کـار خـود موفق بوده اند؛ زیرا محال است افراد سست عنصر و ضعیف الاراده بتوانند کمترین هدف اجتماعى را محقق کنند یا کارى سیاسى را به پایان برند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در اراده نیرومند و عزم و جزم ، در بالاترین سطح قرار داشت . بـه اردوگـاه حق پیوست و بدون تزلزل یا تردید، پیش رفت و در عرصه تاریخ به عـنـوان بـزرگـترین فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر این صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاریخ برایش ثبت نمى شد.
7ـ مهربانى
مـحـبـت و مـهـربـانـى بـه مـحـرومـان و سـتـمـدیـدگـان بـر وجـود ابـوالفـضـل مـسـتـولى بـود و ایـن پـدیـده بـه زیـبـاتـریـن شـکـل خـود در کـربـلا آشـکـار شـد و جـلوه کـرد؛ سـپـاه امـویـان آبـشـخـور فـرات را بـر اهـل بـیـت بـسـتـنـد تـا آنـان بـر اثـر تـشـنـگـى بـمـیـرنـد یـا تـسـلیـم گـردنـد. ابوالفضل که لبهاى خشکیده و چهره هاى رنگ پریده فرزندان برادرش و دیگر کودکان را از شـدت تـشنگى دید، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سـپـس بـه مـهـاجـمـان حـمله کرد، راهى براى خود گشود و براى کودکان آب آورد و آنان را سـیـراب کـرد. در روز دهـم محرم نیز بانگ ((العطش )) کودکان را شنید، دلش به درد آمد و مـهـر به آنان ، او را از جا کند. مشکى برداشت و در میان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفـت ، بـا آنـان درآویخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را بـرطرف کند، لیکن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و کودکانش سیراب شود، پس آب را فرو ریخت . حال در تاریخ امتها و ملتها بگردید آیا چنین محبت و رحمتى را ـ جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان ـ خواهید یافت ؟!
ایـنـهـا پـاره اى از صفات و فضایل ابوالفضل است که با داشتن آنها ـ چون پدرش ـ به بالاترین قلّه مجد و کرامت دست یافت .


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:9 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

امام حسین فیلتر شکن بدون سانسور +18 محرم کربلا محرم عاشورا صفر

ابـوالفـضـل (ع) از هـمـان کودکى به بعد، همگام حوادث بزرگى بود که تنشى عمیق در بنیادهاى فکرى مسلمانان ایجاد کرد؛ حوادثى نه خرد و نه ساده بلکه بس پـیـچـیـده و ریشه دار که دقیقاً دور کردن اهل بیت از مراکز سیاسى جامعه و به زیر سلطه درآوردن آنـان را هـدف قـرار داده بـود. در ایـن دوران ، اعـمـالى در زمـیـنـه هـاى اقـتصادى و سیاسى صورت گرفت که با بسیارى از اصول و دستورات اسلامى مغایرت داشت . جلوه آشـکـار این سیاستگذارى در حکومت عثمان بود که بخشیدن مناصب ادارى و امور دولتى به امـویـان و (آل مـعیط) و راندن بنى هاشم و یاران آنان از فرزندان صحابه از هرگونه مشاغل کلیدى را وجهه همت خود کرد.
امـویـان بـر تـمـامـى دسـتگاههاى دولتى مسلّط شدند و خواسته و ناخواسته ، بحرانهاى حـادى در مـیـان مسلمانان به وجود آوردند. به طور قطع اکثر آنان نه گرایشى به اسلام داشـتـنـد و نـه کـمـتـرین شناختى نسبت به قوانین اسلامى براى ساختن جامعه اى بالنده و مبتنى بر محبت و همکارى و دورى از درجا زدن ، به دست آورده بودند. حکومت عثمان ، سرمایه دارى را در جـامـعـه حـاکـم کرد، به امویان و برخى از فرزندان قریش امتیازات ویژه عطا کـرد و راه گـردآورى و انـبـاشـتـن اموال به طور غیرمشروع را بر آنان گشود. این سیاست کـجـروانه موجب تنشهایى فراگیر، نه تنها در زندگانى اقتصادى مردم ، بلکه در تمام جلوه هاى زندگى مردم گشت و تمام محافل اسلامى را به خرده گیرى از این سیاست واداشت تـا آنـکـه گـروهـهـایـى از ارتـش کـه در عـراق و مـصـر بـه مـرزدارى مـشـغـول بـودنـد راه مـدیـنـه را پـیـش گـرفـتـنـد و از عـثـمـان اعـتـدال در سـیـاسـت ، دور کـردن امـویـان از دسـتگاه حکومت و مخصوصاً برکنارى مستشار و وزیـرش مـروان بن حکم را ـ که به صورت آشکار آتش فتنه را در جامعه برمى افروخت ـ خواستار شدند.
عـثمان خواسته هاى انقلابیون را برآورده نکرد، تن به راءى اندرزدهندگان و دلسوزانش نـداد، هـمـچنان دست به دامان خاندانش شد و نزدیکانش را در پناه گرفت و خود تحت اختیار آنـان مـانـد. اخـبار کجروى و انجام محرمات الهى توسط دست نشاندگانش ، پیاپى به او مـى رسـیـد، امـا عـثـمـان راه عـذرتـراشـى را بـاز کـرده بـود و اعـمـال هر یک را به گونه اى توجیه مى کرد و پندگویان را به دشمنى با خاندان خود متهم مى کرد.
هنگامى که تمامى راههاى مسالمت آمیز براى بازداشتن عثمان از ادامه سیاستهایش بسته شد، انـقـلابـیـون نـاچـار بـه کـشـتـن او شـدنـد و عـثـمـان بـه بـدتـریـن شـکـلى بـه قتل رسید.
مـورخـان مـى گـویند بهترین فرزندان صحابه (از جمله محمد بن ابوبکر) و بزرگان اصـحـاب و در راءس آنـان صـحـابـى بـزرگـوار و یـار هـمـراه رسـول اکـرم (ص) عـمـار یـاسـر، کـشـتـن او را تـاءیید کردند و بر عمل آنان صحه گذاشتند.
بـدیـن گـونـه حکومت عثمان که از بزرگترین حوادث آن روزگار بود، در برابر چشمان بـاز و گـوشـهـاى شـنواى ابوالفضل به پایان رسید. حضرت در آستانه شکوفایى و جـوانـى بـود کـه دیـد چـگـونـه فـرصـت طـلبـان امـوى قتل عثمان را دستاویز تبلیغاتى خودقراردادند،در بوق و کرنا کردند، پیراهن خونین او را بـالا بـردنـد و آن را شـعـارى بـراى قـیـام علیه حکومت حق و عادلانه امام امیرالمؤ منین قرار دادند.
بـدتـریـن مـیـراث حـکـومـت وى ، ایـجـاد فـتـنـه مـیان مسلمانان و حصر ثروت میان امویان و آل مـعـیـط و قرشیان دست نشانده آنان ـ دشمنان و مخالفان عدالت اجتماعى ـ بود. آنان به اتـکـاى هـمـین ثروت بود که دست به شورشى مسلحانه علیه حکومت امام امیرالمؤ منین ـ که دنـباله طبیعى و امتداد حقیقى حکومت پیامبر بزرگوار(ص) بود ـ زدند. بـه هـر حـال ، مـاجـراى عـثـمـان را وامـى گـذاریـم و بـه ذکـر بـقـیـه حوادثى که در زمان ابوالفضل (ع) روى داد، مى پردازیم .
حکومت امام
مـساءله قطعى و مورد قبول همگان انتخابى بودن امیرالمؤ منین به خلافت است . حضرت از طـرف تـمـامـى طـبـقـات مـردم بـه خـلافت برگزیده شد و در راءس ‍ آنان نیروهاى مسلحى بـودنـد کـه حکومت عثمان را سرنگون کردند. آنان با شوق تمام به سوى امام شتافته و ایـشان را خلیفه بلامنازع معرفى کردند و زمام امور را بدیشان سپردند. این انتخاب مورد قـبـول مـردم تـمـامـى شـهـرهـا و مـنـاطـق اسـلامـى واقـع شـد، تـنـهـا اهـل شـام و چـنـد تـن از اهـل مدینه مانند (سعد بن ابى وقاص ، عبداللّه بن عمر) و برخى امویان که حکومت امام را آغاز عدالت اجتماعى و پایان انحصار قدرت و ثروت خودشان مى دانستند و سیاستهاى امام را مغایر با مطامع خود مى شناختند، از بیعت سرباز زدند و حکومت حضرت را نپذیرفتند. امام نیز طبق فرمان اسلام مبتنى بر آزادى همه مردم ـ چه موافق حکومت و چـه مـخـالف آن ـ به شرط آنکه از این آزادى سوء استفاده نکنند و دست به فساد و فتنه انـگـیـزى نـزنـنـد، بر آنان سخت نگرفت و در تنگنا نگذاشت و از قوه قضائیه و اجرائیه اتـخـاذ تـصمیماتى قاطع علیه آنان را خواستار نشد. این آزادى را بلوا و آشوب طلبى ، شـورش مـسـلحـانـه عـلیه دولت و هرگونه توطئه محدود مى کند و در آن صورت است که دولت اسـلامـى مـلزم بـه مـهـار آنـان و بـه کـارگـیـرى قـوانـیـن خاص علیه سوء استفاده کنندگان است .
بـه هـر حـال ، انـتـخـاب امـیـرالمـؤ مـنـیـن و بـیـعـت بـا ایـشـان بـا رضـایـت کـامـل قـاطبه مردم و فرزندان ملتهاى اسلامى روبه رو شد و همگان خشنودى خود را از این انتخاب و بیعت به گونه اى آشکار کردند که هیچ یک از خلفاى پیشین ـ یا پس از حضرت ـ از آن بهره مند نشدند.
بـه مجرد به دست گرفتن حکومت ، حضرت به شکلى مثبت و فراگیر، عدالت خالص و حق نـاب را عـرضـه کـرد و هـرگونه مصلحت شخصى را که سود آن به خود یا بستگانش مى رسـیـد کنار گذاشت و مصالح تهیدستان و بینوایان را بر تمام مصالح دیگر مقدم داشت . خـرسـنـدى و سـعـادت حـضـرت آن بـود که اقشار مردم را در خیر و سعادت و دور از فقر و درمـانـدگـى بـبـیـنـد. در تـاریـخ شـرق هـرگز حکمرانى بدین پایبندى به حق و حقیقت و دلسوزى و محبت به محرومان و بینوایان دیده نشده است .
در ایـنـجـا نـاگـزیـریـم بـرخـى مـسـایـل حـکـومت امام ( علیه السّلام ) را بیان کنیم ؛ زیرا ارتـبـاطـى اسـتـوار بـا سـیـره و روش فـرزنـدش ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ) دارد. از ایـن زاویـه مـى تـوان چـشـمـه جـوشـانـى کـه ابـوالفـضـل را سـیراب کرد، بهتر شناخت و تربیت والاى فرزند را در دامان چنین پدرى ـ پـیـشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین ـ نیکتر دریافت . در دامان پدر بود که قربانى شدن در راه خدا و فداکارى را آموخت . همچنین با نگاهى به کارنامه حکومت امیرالمؤ منین ، انگیزه هاى سـر بـاز زدن نـیروهاى آزمند و منحرف ، از بیعت با حضرت و ایستادن در برابر ایشان و جنگ با ایشان ـ و پس از شهادتشان ـ با فرزندانش را دریافت .
شیوه حکومت امام (ع )
روش و فـلسفه حکومت نزد امام ( علیه السّلام ) درخشان بود و بر اساس رشد و پیشرفت و جـان گـرفـتـن مـلتهاى اسلامى قرار داشت . به اعتقاد من ، بشریت در هیچ یک از دوره هاى خود، حکومتى مانند حکومت حضرت را که تا این حد، عدالت اجتماعى ، سیاسى و اقتصادى را وجـهـه نـظـر خـود قـرار داده بـاشد، به خود ندیده است و همسنگ شیوه هاى بى نظیرى که حضرت در این زمینه ها ایجاد کرده ، شاهد نبوده است . در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم :
1 ـ گسترش آزادیها:
امام ( علیه السّلام ) به ضرورت دادن آزادیهاى عمومى به همه فرزندان امت ، ایمان داشت و آن را از حـقـوق اولیـه آنـان مـى شـمـرد و دولت را مـسـؤ ول ایـجـاد آزادى و گـسترش آن براى یکایک فرزندان ملت مى دانست و گرفتن آزادى را از آنـان مـوجـد عـقده هاى روانى ، مانع پیشرفت فکرى و اجتماعى مردم ، در جا زدن و سستى و زیانهاى بسیار دیگرى براى آنان مى شناخت . اما حد و وسعت این آزادیها و ابعاد آنها بدین شرح است :
الف ـ ((آزادى دینى )):
امـام ( عـلیـه السّلام ) بر آن است که مردم در اعتقادات مذهبى و افکار دینى خود آزاد هستند و دولت نـبـاید آنان را از اعتقادات و سنتهاى مذهبى خود بازدارد. مردم ملزم نیستند در همه امور بـا مـسلمانان همگامى کنند، بلکه در مسایل مدنى خاص و احکام مذهبى ، مى توانند از فقها و شریعت خود پیروى کنند.
ب ـ ((آزادى سیاسى )):
مراد ما از این آزادى ، دادن آزادى کامل به مردم براى تن دادن به مکاتب سیاسى مورد علاقه و میل خود است .
دولت نمى تواند نظر سیاسى مخالف اعتقادات سیاسى مردم را بر آنان حتم کند و آنان را مـجـبـور بـه دست کشیدن از نظریات سیاسى خاص خود بنماید، لیکن وظیفه دولت در این میان آوردن و بیان کردن دلایلى است که نادرستى و فساد آن عقیده خاص را آشکار مى کند، حـال اگـر مـردم از آن نـظـر روگـردان شـدنـد و بـه شاهراه حقیقت رو آوردند که چه بهتر وگرنه دولت آنان را به خود وامى گذارد، تا وقتى که دست به فساد و افساد در زمین و ایـجـاد خـلل در آزادى عـمـومى نزده اند، همان طور که درباره خوارج این مطلب اتفاق افتاد؛ آنـان تـمـام بـنـیـادهـاى فـکرى و بدیهیات علمى را زیرپا گذاشتند و در تیرگى و ظلمت جـهـل و گـمراهى فرو رفتند و مردم بى گناه را کشتند و رعب و وحشت ایجاد کردند. امام که مدتها آنان را به خود واگذاشته بود، پس از اتمام حجت و بستن راه عذر، راه بر آنان بست و چـشـم فتنه را ـ همانگونه که خود فرمود ـ برکند و سرچشمه آن را خشکاند. سزاوار یاد کـردن اسـت کـه از پـیـامدهاى آزادى سیاسى ، آزادى انتقاد از رئیس دولت و تمام اعضاى آن است .
مردم در دلبستگیها و انتقادات خود آزاد هستند. خوارج سخنان امام ( علیه السّلام ) را قطع مى کـردنـد و بـا انـتـقـادات بـى پـایـه و مبتنى بر جهل و مغالطه خود، دیگران را رنجور مى کردند و حضرت را مورد هجوم تبلیغاتى قرار مى دادند، لیکن حضرت علیه آنان دستورى صـادر نـمـى کـرد و آنـان را بـه مـحـاکـم قـضـایـى نـمـى فـرسـتـاد تـا جـزاى اعمال خود را ببینند.
بدین گونه بود که امام گسترش آگاهى عمومى و ساختن شخصیت شکوفاى انسان مسلمان را بر همگان فرض کردند.
ایـنـها برخى جلوه هاى آزادى بودند که امام امیرالمؤ منین در ایام حکومت درخشان خود ایجاد و تـضمین کردند و به خوبى اصالت روش سیاسى حضرت را که همپاى ابداع و پیشرفت است ، نشان مى دهد.
2 ـ نشر آگاهى دینى :
امـام امـیـرالمـؤ منین به گونه اى مثبت و فعال به نشر آگاهى دینى و گسترش ‍ ارزشهاى اسـلامـى مـیـان مـسلمانان توجه کرد؛ زیرا سنگ بناى اصلاح جامعه و پایه بهبود روابط هـمین است . از نخستین دستاوردهاى آگاهى دینى ، از بین رفتن جنایت و دور شدن انحرافات و کجروى از جامعه است . و اگر جامعه از این انحرافات پاک شود به نهایت شکوفایى و پیشرفت دست یافته است .
به طور قطع ما هیچ یک از خلفا و حاکمان اسلامى را ندیده ایم که این چنین تربیت دینى و اخـلاقى را مدنظر داشته باشند، تنها امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) است که هماره و در اوضـاع مـخـتـلف ، ایـن مـهـم را فراموش نمى کرد؛ بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه بر ژرفـاى جـان اثـر مـى گـذارد، آن را مى لرزاند، به راه نیک خویى و نیک جویى سوق مى دهـد، زیـبـایـى ، فـضـایـل را در بـرابـر آدمـى مـى آرایـد و زشـتـى رذایـل را عـیـان مـى کـنـد و در نهایت ، پاکباختگانى خداجو مى پروراند. همانگونه که نیک نـفـسـانى از پاکان و صالحان مسلمان پرورش داد که در برابر بحران ارزشها و سقوط اخـلاقـى ایـسـتـادنـد و با تفکر اباحى گرى ـ که در زمان حکومت امویان شایع شده بود ـ پیکار کردند و بر سر آرمانهاى اسلامى جان باختند؛ از این سازندگان اندیشه اسلامى ، مى توان ((رشید هَجَرى )) و ((عمرو بن الحمق خزاعى )) را یاد کرد.
3 ـ نشر آگاهى سیاسى :
یکى از مهمترین اهداف سیاسى مورد نظر امام در ایام حکومتش ، نشر آگاهى سیاسى در میان طـبـقات مختلف جامعه اسلامى بود. مقصود ما از آگاهى سیاسى ، آگاه کردن جامعه با تمام وسـایـل نـسـبـت بـه مـسـؤ ولیـت الهـى ، هـشـیـارى در بـرابـر کل مسایل اجتماعى و اوضاع عمومى است ؛ مسلمانان نسبت به امور اجتماعى که به نحوى بر سیر جامعه و پیشرفت آن اثر دارد، مسؤ ولند تا کندى در حرکت و تفرقه در صفوف آنان به وجود نیاید و زندگى فردى و اجتماعى آنان دچار رکود نگردد.
ایـن مـسؤ ولیت را اسلام بر دوش همگان گذاشته و همه را ملزم به آن دانسته است ؛ پیامبر اکـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) فـرمـود:((کـلکـم راع و کـلکـم مـسـؤ ول عن رعیته )). (36)
پـیـامـبـر خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) مـسـؤ ولیت سلامت جامعه ، دور داشتن فساد از آن و عـمـل بـراى حـفـظ مسلمانان را بر دوش یکایک مسلمین گذاشته است . از جمله احادیث مهمى که بـه ایـسـتـادگى در برابر پیشوایان ظلم و ستم ، فرامى خواند، این حدیث نبوى است که سرور آزادگان براى مزدوران ، بندگان و اوباش ابن مرجانه مى خواند:
((اى مـردم ! پـیـامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود: هر کس حاکمى جائر و ستمگر را بـبـیـنـد که حرام الهى را حلال کرده ، پیمان خدایى را شکسته ، با سنت پیامبر خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) مخالفت کرده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوز و حق کشى رفتار مـى کـنـد، اگـر بـا گـفـتـار یـا کردارى او را انکار نکند، پس حق خداوند است که او را به جایگاه بایسته اش درآورد (و به عاقبت زشتش دچار سازد)...)). (37)
ایـن حـدیـث شـریـف از انـگیزه هاى سیدالشهداء( علیه السّلام ) براى اعلام جهاد مقدس ‍ بر ضـد حـکومت ستمگر اموى بود که حرام خدا را حلال کرده ، پیمان الهى را شکسته ، با سنت پیامبر خدا مخالفت کرده بود و در میان بندگان خدا با جور و حق کشى حکم مى راند.
بیدارى سیاسى که امام امیرالمؤ منین در ایام حکومت خود میان مسلمانان گسترده بود، شعور و آگـاهى انقلابى بر ضد ظالمان و خودکامگان ایجاد کرد و مجاهدان دست پرورده حضرت و آمـوخـتـه ایـن روحـیـه را بـه نـبـرد بـا طـاغـیان برانگیخت و در راءس آنان پدر آزادگان ، سـیـدالشـهـداء و بـرادرش ، قـهـرمـان بـى هـمـتا، ابوالفضل العباس ( علیهما السّلام ) و گـروهـى تـابـنـاک از جـوانـان اهـل بیت ( علیهم السّلام ) و اصحاب گرانمایه آنان قرار داشـتـنـد کـه بـراى رهایى مسلمانان از ذلّت و بندگى و بازآوردن زندگى با کرامت میان مسلمانان بر طاغوت زمان ، یزید بن معاویه شوریدند.
پیش از این بزرگان نیز، مصلح بزرگ ((حصیر بن عدى کندى ، عمرو بن الحمق خزاعى ، رشـید هَجَرى ، میثم تمار)) و دیگر بزرگان آزادیخواه و دعوتگران اصلاح اجتماعى ، همین راه را رفـتـنـد؛ آنـان بـر معاویه بن ابى سفیان ، نماینده جاهلیت زمان و سردمدار مخالفان اسلام ، شوریدند و درسى را که از امامشان آموخته بودند، به کار بستند.
بـه هـر حال ، امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بذر عصیان و شورش علیه ظلم و طغیان را در جـانـهاى مسلمانان پاشید و آنان را بر آن داشت تا در برابر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم ، ساکت نمانند و تن ندهند.
4 ـ حذف نورچشمى ها:
امـام ( عـلیـه السـّلام ) در ایـام حکـومت خود انـواع نورچشمى ها و پارتى بازیها را از میان بـرد و براى هیچ کس امتیازى خاص قایل نشد. نزدیکان با افراد معمولى یکسان بودند و از حـقـوق و امـتـیـازات یکنواختى برخوردار مى شدند. حضرت به گونه اى بى طرفانه مـیـان عـرب و موالى ، مساوات برقرار ساخت و همه را به یک چشم نگریست . همین باعث شد تـا مـوالى ، دل بـه حـضـرت بـسـتـند و به امامت ایشان ایمان آوردند. امام انواع تبعیضات نـژادى و نـورچـشـمـى گـرى را بـرانداخت و میان مسلمانان بدون توجه به نژاد و قومیت ، مساوات عادلانه قایل شد. این گونه برابرى در تاریخ ملتها و امتها بى مانند بوده است . مـسـاوات امـام ، روح حـقـیـقـت و جـوهـر اسـلام را کـه از نـزد پـروردگـار عـالمـیـان نـازل شـده بـود در خـود داشـت ؛ اسـلامـى کـه بـراى وصـل کـردن آمـده اسـت نه فصل کردن ، اسلامى که اجازه نمى دهد در میان صفوف مسلمانان رخنه اى براى تسلط دشمنان و تفرقه مسلمین و سست شدن وحدت آنان به وجود بیاید.
5 ـ نابود کردن فقر:
فلسفه امام ( علیه السّلام ) در حکومت ، مبتنى بر پیکار با فقر و دور کردن شبح منفورش از مـردم اسـت ؛ زیـرا فقر، فاجعه اى است که اخلاق و موهبتهاى انسانى را ویران مى کند و امـت ، هـیچ یک از اهداف فرهنگى و بهداشتى خود را با وجود فقر نمى تواند تحقق بخشد. فـقـر، سـدّى اسـت مـیـان امـت و خـواسـتـه هـایـى چـون پـیـشـرفـت ، تـحـول و آسـایـش در جـامـعـه . لازم بـه ذکـر اسـت کـه از جـمله برنامه هاى اسلامى براى حـل بـنـیـادى مـسـاءله فـقـر کـه مـوجـب بـهـزیـسـتـى مـردم مـى گـردد، مـوارد ذیل است :
الف ـ ایجاد مسکن .
ب ـ تاءمین اجتماعى .
ج ـ ایجاد کار.
د ـ از بین بردن استثمار.
هـ ـ بستن راههاى رباخوارى .
و ـ از بین بردن احتکار.
اینها برخى از روشهایى است که اسلام در اقتصاد خود مورد توجه قرار داده است و امام در ایـام حـکـومـتـش آنـهـا را بـه کـار بست . سرمایه داران قریش تمام امکانات خود را به کار گـرفـتـنـد تـا حـکومت امام را که منافع و مصالح ناچیز و محدود آنان را از بین برده بود، واژگون کنند. در اینجا سخن از روش و فلسفه حکومتى امام را به پایان مى بریم .
مخالفان امام (ع )
در ایـنـجـا درنـگـى کـوتـاه داریـم بـراى شناخت دشمنان حکومت امام که هدفى والا نداشتند، بـلکـه تـنـها انگیزه آنان از مخالفت ، دستیابى به حکومت براى بهره ورى از ثروتهاى کشورها و حاکمیت به ناحق بر گرده مسلمانان بود.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:7 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

عایشه :
مـتـاءسـفـانـه ، عایشه از امام ، کینه اى ویرانگر و نفرتى سخت داشت . شاید علت آن ـ تا آنـجـا کـه مـى دانـیـم ـ بـه عـلاقـه هـمسرش پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و پاره تن و دخت گرامى و محبوبش بانوى زنان عالم فاطمه زهـرا( عـلیـهـا السـّلام ) و دو ریـحـانـه حـضـرت ، سـروران جـوانـان اهل بهشت امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) و ستایش مکرر پیامبر از آنان و منزلت والاى آنـان نـزد خـداوند، برمى گردد. خداوند متعال محبت آنان را بر همه مسلمانان واجب کرد و در قرآن کریم فرمود: ((اى پیامبر! بگو: بر رسالتم از شما ـ جز محبت به قربى ـ چیزى نـمـى خواهم ))، لیکن در همان وقت با عایشه رفتارى معمولى مى شد و در موارد بسیارى ، حـضـرت رسـول ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) عـواطـف او را جریحه دار مى کرد؛ حضرت به هـمـسـرانش فرمود: ((سگهاى حواءب ، بر کدام یک از شما پارس خواهند کرد تا از صراط بلغزد)).
هـمـچنین حضرت با اشاره به خانه عایشه فرمود:((شرّ، اینجا زاده مى شود و از اینجا پا مى گیرد)) و موارد دیگرى که عواطف او را برمى انگیخت .
عـلت دیـگـرى کـه مـى تـوان بـراى نفرت عایشه از امام ( علیه السّلام ) یاد کرد، موضع قـاطـع حـضـرت در قـبـال خلافت پدر عایشه ، ابوبکر و تحریم انتخاب او و خوددارى از بـیـعـت بـا او بـود. عـایشه پس از سقوط حکومت عثمان قصد آن داشت تا خلافت را مجدداً به قـبـیـله خـود (تـیـم ) بـازگـردانـد و بـدیـن تـرتـیـب بـر کـل سـیـاسـت دولت و دسـتـگـاهـهـاى آن مـسلط گردد و خلافت را تابع خواست و آرزوى خود بـگـردانـد؛ زیـرا یـقین داشت در صورت دستیابى امام ( علیه السّلام ) به خلافت ، با او چـون دیـگـر شـهروندان رفتار خواهد شد و از امتیازى ویژه بهره اى نخواهد داشت ؛ چونکه حـکـومـت حـضرت بر طبق کتاب و سنت است و این معیارها در تمام امور سیاسى و اقتصادى در نظر گرفته خواهد شد و حضرت ، مجالى براى اجراى عواطف و هواها نخواهد داد.
عـایـشـه همه این مسایل را مى دانست ، پس تمرد و عصیان خود را بر ضد حکومت حقِ امیرالمؤ مـنـیـن اعـلام کـرد و ((طـلحـه و زبـیـر)) و دیـگـر آزمـنـدان و مـنـحـرفـان از راه حـق از قبایل قریش که از آغاز تابش نور اسلام با دعوت اسلامى به نبرد پرداخته بودند، با او هـمـدسـت شـدنـد. بـه هـر حـال ، عـایـشـه از مـهـمـتـریـن عـوامـل سـرنگونى حکومت عثمان بود و فتوا به وجوب قتلش داده بود. هنگامى که عثمان در آستانه هلاکت بود، عایشه راه مکه را پیش گرفت ، ولى همچنان در جریان اخبار بود و خبر کشته شدن عثمان را با خوشحالى بسیارى دریافت کرد، لیکن ناگهان با خبر خلافت امام ( عـلیه السّلام ) شوکه شد و فوراً موضع خود را عوض کرد و شعار خونخواهى عثمان را سر داد و با حرارت ، فریاد کشید: ((عثمان مظلومانه کشته شد!! به خدا به خونخواهى او بـرخـواهم خاست !!)) و ریاکارانه براو مویه کرد و پیراهن خونین او را برگرفت و آن را شـعـارى بـراى شورش بر حکومت مشروع و حق طلبانه امام ـ که حقوق انسان را مطمع نظر قـرار داده بـود و مـصـالح مـحـرومـان و سـتمدیدگان را وجهه همت ساخته بود و ادامه حقیقى حکومت رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) به شمار مى رفت ـ قرار داد.
عـایـشـه در مـکه با اعضاى برجسته حزب خود چون طلحه و زبیر و دیگر امویان ، انجمنها کـرد و بـه تبادل آرا پرداخت تا کدام شهر را مورد تعرض قرار دهند و در آن پایه حکومت خـود را بریزند و از آنجا جنگ را علیه امام و سرنگونى حکومت حضرت ، آغاز کنند. پس از کـنکاشها و دقت در امور شهرهاى اسلامى ، نظرشان بر آن قرار گرفت تا شهر ((بصره )) را کـه در آن یـارانـى هـم داشـتـند، اشغال کنند. پس از آن ، شورش مسلحانه خود را اعلام کـردنـد و بـه سـوى بـصـره پـیشروى کردند و حیوانهاى آدم نما و واماندگان جامعه ـ که کمترین آگاهى و شعورى ندارند ـ بدانها پیوستند و یکسره خود را به بصره رساندند. پـس از درگـیـرى سـخـتـى مـیـان آنـان و نیروهاى حکومت مرکزى در آنجا، توانستند شهر را اشغال کنند و حاکم آنجا ((سهل بن حنیف )) را دست بسته نزد عایشه بیاورند.
عـایـشـه دسـتـور داد مـحـاسـن سـهـل را بـتـراشـنـد و اوبـاشـان و عـوانـان نیز دستور او را اجـراکـردنـدو((سـهـل ))پـس از کـهـولت سـن و بـلنـدى مـحـاسـن ،بـه جـوانـى بـى مـو بدل شد.
هـمـیـن کـه خـبر شورش عایشه و اشغال بصره به وسیله افرادش به امیرالمؤ منین ( علیه السـّلام ) رسـیـد، حضرت براى جلوگیرى از گسترش فتنه به دیگر شهرهاى اسلامى ، بـه سـرعـت بـا سـپـاهـیـانـش راه بصره را پیش گرفت تا کانون فتنه را درهم بکوبد و شـورشـیـان را درهم بشکند. سپاه امام از افراد آگاه و بابصیرتى چون صحابى بزرگ ((عـمـار یـاسـر، مـالک اشـتـر، حـجـر بـن عـدى ، ابـن التـیـهـان )) و کـسـانـى تـشـکیل شده بود که در بناى اسلام و استوارسازى پایه هاى آن در زمین ، نقشى شایسته داشتند.
سپاهیان امام ، راه بصره را پیش گرفتند و هنگامى که بدانجا رسیدند، شهر را به وسیله لشـکـریـانـى انـبـوه ، اشـغال شده دیدند که اطاعت و پیروى خود را از عایشه اعلام داشته بـودند. حضرت پیکهایى نزد فرماندهى لشکر عایشه چون طلحه و زبیر فرستاد و بر آنان صلح را عرضه داشت و براى حفظ خون مسلمانان از آنان خواست تا تن به مذاکراتى بـا امـام بـدهـنـد، لیـکـن شـورشـیـان طرح صلح را رد کردند و بر عصیان خود پافشارى نـمودند و با وقاحت اعلام کردند که به خونخواهى عثمان برخاسته اند، در صورتى که خودشان حکومت عثمان را واژگون کرده و او را کشته بودند.
هـنـگـامـى کـه تـمـامـى راههاى صلح و آشتى بسته شد، حضرت ناچار شد آنان را به جنگ بـخـوانـد و مـیـان دو لشـکر، جنگ سختى درگرفت که بر اثر آن ، بیش از ده هزار سپاهى کشته شدند. در فرجام کار، خداوند، امام را بر دشمنانش پیروز کرد، طلحه و زبیر کشته شـدنـد، مـیـدان رزم از کـشـتـه هـاى دشـمـن انـبـاشـتـه شـد و خـداونـد در دل زنـدگـان آنـان تـرسـى افـکـند که بر اثر آن با خفت و سرشکستگى از میدان کارزار گریختند.
لشـکـریـان امـام ( عـلیـه السـّلام ) بـر عـایـشـه ، فـرمـانـده کل شورشیان دست یافتند و او را با احترام به یکى از خانه هاى بصره بُردند. امام بدون گـرفـتـن تصمیمى خشن علیه عایشه با او به نیکى رفتار کرد و او را (به خوبى همراه عـده اى از زنـان ) بـه مدینه فرستاد تا طبق دستور خدا و رسولش در خانه خود بنشیند و از دخالت در امورى که در برابرش مسؤ ولیت ندارد، خوددارى کند.
این فتنه که مورخان بدان ((جنگ جمل )) نام داده اند به پایان رسید و در پس ‍ خود، اندوه و سـوگـى عـظیم در میان مسلمانان بجا گذاشت ، صفوف متّحد آنان را به هم ریخت و آنان را دچـار شـرّى بـزرگ کـرد. بـه طـور قـطـع انـگـیـزه هـاى ایـن جـنـگ سـالم نـبـودنـد و دلایـل عـایـشـه و حـزبـش ، مـنـطـقـى نـبـود، بـلکـه آنـان بـراى بـهـره ورى مـادى و بـه دلیل نفرت شدیدشان از حکومت امام که در آن امتیازات ویژه خود را از دست داده بودند و با آنان چون دیگر مسلمانان رفتار مى شد، دست به این جنگ نافرجام و فاجعه آمیز زدند.
ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ) ایـن جنگ خونین را شاهد بود و به اهداف آن که براندازى حـکـومـت پـدرش ـ پـیـشـاهـنـگ عـدالت اجـتـمـاعـى در زمـیـن بـود ـ واقـف شـد و کـیـنـه هـاى قبایل قریش بر او آشکار گشت و دانست که دین در اعماق جان آنان نفوذ نکرده است ، بلکه آنان براى حفظ جان و مصالح خود به زبان ایمان آورده اند.
معاویه و بنى امیه :
در راءس مـخـالفـان حـکـومـت امـام و معاندان او، ((معاویه بن ابى سفیان )) و بنى امیه قرار داشتند. خداوند قلوب آنان را از ایمان تهى کرده و آنان را در فتنه درافکنده بود، پس ، از سـرسـخـت تـریـن دشمنان امام بودند. بنى امیه قبلاً نیز با پیامبر و دعوت او به دشمنى بـرخـاسـتـه بـودند و به رسالت حضرت کفر ورزیدند و شبانه روز به توطئه گرى علیه پیامبراکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) دست زدند، تا آنکه خداوند پیامبرش را عزّت و نصرت داد و آنان را خوار کرد و مغلوب ساخت .
آنان با اکراه ـ نه با ایمان قلبى ـ مسلمان شدند و پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) با بلند نظرى و راءفت و رحمت عظیم خود آنان را پذیرفت و بخشید و با آنان همچون با دیگر دشمنان رفتار کرد و اگر این اخلاق والاى حضرت نبود، آنان را از صفحه روزگار مـحـو مـى کـرد. بـنـى امـیه در دوران پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) قدر و منزلتى شـایـان ذکـر نـداشـتـنـد، بـا خـوارى مـى زیـسـتـند و مسلمانان با چشم دشمنى به آنان مى نـگـریـسـتـنـد و زشـتکاریها، دشمنیها و جنگهاى آنان با پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) و نـبـوتـش را بـازگو مى کردند. متاءسفانه پس از فاجعه وفات پیامبر اکرم ( صلّى اللّه عـلیـه و آله ) امـویان در صحنه اجتماعى ظاهر شدند و بلند آوازه گشتند. این ظهور و اعتلا بـه دلایـل سـیـاسـى خـاصى صورت گرفت . ابوبکر، ((یزید بن ابى سفیان )) را به امارت دمشق گماشت و خود تا بیرون مدینه براى بدرقه و تودیع او خارج شد.
مـورخـان مـى گـویـنـد: ((ابـوبـکـر تـنـهـا بـراى یـزیـد، ایـن کـار را کرد و براى دیگر کـارگـزاران خـود چـنـیـن احـتـرامـى قـایـل نمى شد)). خود همین مطلب گواه ارزشى است که ابـوبـکـر بـه یـزیـد و خـانـدانـش داده بـود. هـنـگـامى که یزید هلاک شد، امارت دمشق به بـرادرش مـعـاویه واگذار شد. معاویه بسیار مورد توجه عمر بود و اخبار بسیارى را که دربـاره انـحرافات و کجرویهایش به خلیفه مى رسید، به هیچ مى گرفت . به عمر خبر دادنـد کـه مـعـاویـه اعـمالى مغایر اسلام مرتکب مى شود؛ حریر و دیبا به تن مى کند و در ظـروف طـلا و نـقـره غـذا مـى خـورد ـ در حـالى کـه این کارها در اسلام حرام است ـ خلیفه در تـوجـیه اعمال او و دفاع از او دست به عذرتراشى زد و گفت : ((معاویه کسراى عرب است !!)). کـى ایـن بـى سـر و پـاى راهزن پست ، کسراى عرب بود؟! و به فرض هم که چنین باشد، آیا او مجاز بود محرمات الهى را مرتکب شود و حسابى پس ندهد؟! خداوند با کسى خویشى و پیوندى ندارد و با همه یک نسبت دارد؛ هر که از حدود شریعت الهى خارج شود و اعمال ناشایست مرتکب گردد، کیفر خواهد دید. پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) در این باره مى فرماید: ((اگر عصیان کنم ، سقوط خواهم کرد)). (38)
و امـام چـهـارم زیـن العـابـدیـن مـى فـرمـایـد: ((خـداونـد مـتعال بهشت را براى مطیعان خود آفرید، اگرچه بردگان حبشى باشند و دوزخ را براى عاصیان خلق کرد، اگرچه سروران قرشى باشند)).
بـه هـر حـال ، عـمـر، مـعـاویـه را مـشـمـول انـواع الطاف و مزایا ساخت و دامنه حکومتى او را گـسـتـرش داد و روح بـلند پروازى را در او دمید. معاویه نیز در خطه حکومتى خود، سلطنت خـواهـانـه بـه امـارت پـرداخـت ، بـزرگان و سرشناسان را به خود نزدیک مى کرد و با انـواع بـخـشـشها دل و عقل و ایمان آنان را مى خرید و دوستى خود را در دلهاى سفلگان مى نشاند.
عایشه با شورش علیه حکومت امام ( علیه السّلام ) زمینه را براى شورش مسلحانه معاویه عـلیـه حـکـومـت امـام ـ کـه درخـشـانـتـریـن حـکـومـتـى اسـت کـه در طـول تاریخ در شرق عربى به وجود آمده است ـ آماده کرد و معاویه ـ این گرگ جاهلى ـ از آن دستاویزى براى تمرد خود ساخت .
مـعاویه ، خونخواهى عثمان را وسیله اى براى فریب بى سر و پاها قرار داد و امام را متهم کـرد کـه مـسـؤ ول خـون عثمان است و در همان وقت به دستگاههاى تبلیغاتى خود دستور داد بـانـگ مظلومیت عثمان را سردهند و او را از اعمالى که خلاف اسلام بود و مرتکب شده بود ـ چه در زمینه هاى اقتصادى و چه سیاسى ـ تبرئه کنند.
معاویه با دیپلماتهاى بزرگ و سیاست بازان کارآزموده جهان عرب مانند ((مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص )) و مانند آنان مجهز شده بود و این مشاوران با شناخت عمیقى که از جامعه و احـوال آن داشتند، برایش برنامه هاى پیچیده اى ارائه مى کردند تا بر حوادث دشوار، پیروز شود.
اعلان جنگ
معاویه رسماً از بیعت با امام سرباز زد و اعلان جنگ کرد. در حالى که مى دانست با برادر رسـول خـدا( صـلّى اللّه علیه و آله ) وصى ، باب مدینه علم حضرت و کسى که منزلتش نـزد پـیـامـبـر هـمـچون منزلت هارون نزد موسى است ، مى جنگد. او با امیرالمؤ منین به جنگ بـرخـاسـت هـمـانـطـور که پدرش ابوسفیان با پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگ کـرد. سـپـاهـیـان مـعـاویـه کـه راه جـنـگ بـا حـضـرت را پـیـش گـرفـته بودند، از عناصر ذیل تشکیل مى شدند:
الف ـ سفلگان :
بـى سـر و پـاها، بى خردان ملتها هستند و مانند چهارپایان ـ و حتى بدتر ـ در هر زمانى مورد استفاده و بهره گیرى حکومت قرار مى گیرند تا اهدافش را برآورده سازند و سرهاى خـود را بـر بـاد مـى دهند تا پایه هاى حکومت استوار گردد. اکثریت قاطع سپاهیان معاویه همین افراد فریب خورده بودند که حق را از باطل تشخیص ‍ نمى دادند و تبلیغات ، آنان را بـه هـر رنـگـى کـه مـى خـواسـت درمـى آورد. مـعـاویـه از آنـان پلى ساخت ، تا به مقاصد شریرانه خود دست یابد.
ب ـ منافقان :
مـنـافـقـان بـه زبـان ، اسـلام آورده و کـفـر و دشـمـنـى بـا اسـلام را در دل خـود پـنـهـان کـرده بـودند و شبانه روز به فتنه انگیزى و توطئه چینى علیه اسلام مـشـغول بودند، اسلام و مسلمانان بشدت از دست این تیره ، رنج و محنت کشیدند؛ زیرا آنان هـمـیـشـه کـانـون خـطر علیه مسلمانان و اسلام بودند. سران و پیش کسوتان منافقان مانند مغیره بن شعبه ، عمرو بن عاص ، مروان بن حکم و دیگر باغیان که هماره مترصد فرصتى مـنـاسـب براى نابودى اسلام و کندن ریشه هاى آن بودند، به لشکر معاویه ملحق شدند و به معاویه که بزرگترین دشمن اسلام به شمار مى رفت ، پیوستندو او را یارى کردند و هـمـراه سـپـاهـش به جنگ برادر رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع اسـلام شـتـافـتـنـد. تـمـام مـنـافـقـینى که با پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جنگیده بـودنـد، بـه مـعـاویـه مـلحـق شـدنـد و از یـاران و اعـضاى حزب او گشتند و براى جنگ با امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) همدست شدند.
ج ـ سودپرستان :
سـودپـرستان ؛ یعنى کسانى که امتیازات و منافع نامشروع خود را در حکومت امام ـ پیشاهنگ عـدالت انسانى ـ از دست داده بودند، بخش دیگرى از سپاهیان معاویه بودند. در راءس این قـشـر،کارگزاران ، کارمندان و حکام دوران عثمان بودند که امام به مجرد به دست گرفتن حـکـومـت ، مـعـزولشان کرده بود. آنان که منافع خود را از دست داده بودند و مى ترسیدند اموال نامشروعى که از بیت المال اختلاس کرده بودند، مصادره شود، با معاویه همگام شدند تا با حکومت عادلانه امام بجنگند.
ایـنـان بـرخـى از عـنـاصـر تـشکیل دهنده سپاه معاویه بودند که مى رفتند تا با فرمانده اسلام و پیشاهنگ عدالت انسانى ، پیکار کنند.
اشغال فرات
سـپاهیان معاویه راه عراق را پیش گرفتند و در منطقه ((صفین )) اردو زدند و آنجا را مرکز جـنـگـى خـود قـرار دادنـد. فـرمـانـدهى کل ، به گروهى از لشکریان دستور داد فرات را اشـغـال کـنند و بر آبشخور آن موانعى قرار دهند تا لشکر امام از دستیابى به آب محروم گردند و از تشنگى بمیرند. معاویه این حرکت را سرآغاز پیروزى مى دانست ؛ حرکتى که خبث ذاتى و دنائت طبع او را به خوبى نشان مى دهد. از نظر تمام ملتها و امتها، استفاده از آب ، حـق طـبـیـعـى هر انسان ـ و حتى حیوان ـ است ، لیکن معاویه و بنى امیه از تمامى سنتها روى گرداندند و آب را به عنوان سلاحى در جنگهاى خود به کار گرفتند. آنان ریحانه رسـول خـدا و اهل بیت نبوت را در واقعه کربلا از آب منع کردند تا آنکه از شدت تشنگى در آستانه مرگ قرار گرفتند.
هـنـگامى که خبر حرکت لشکر معاویه به صفین ، به حضرت رسید، ایشان نیز همان راه را پـیـش گـرفـتـنـد هـمـیـنـکـه بـه فـرات رسـیـدنـد، آنـجـا را اشغال شده به وسیله سپاهیان معاویه دیدند و نتوانستند به آب دست پیدا کنند.
فـرمـانـدهـان سـپـاه حـضـرت ، نـزد ایـشـان رفتند و از امام اجازه پیکار با دشمن خواستند. حـضـرت بـر آن بـود کـه قـبـل از پـیـکـار با سپاهیان معاویه ، آزادى دستیابى به آب را خواستار شوند؛ زیرا ((آب )) در تمام شرایع و ادیان براى همگان مباح است و نمى توان از آن مـنـع کـرد، لیـکـن دشـمـن از پـذیـرش درخـواسـت امـام سـرباز زد و بر گمراهى خود پافشارى کرد.
پس از آن ، امام ناگزیر به نیروهاى مسلح خود اجازه گشودن آتش جنگ بر دشمن را صادر کـرد و آنـان بـا یک حمله ، دشمن را به شکستى سخت دچار کردند و آنان سنگرها و مواضع خـود را تـرک نـمـودنـد و سـپـاهـیـان امـام ، فـرات را اشغال کردند. گروهى از فرماندهان سپاه نزد حضرت رفتند و از ایشان اجازه خواستند تا بـا دشمن مقابله به مثل کنند و آب را بر آنان ببندند، لیکن امام درخواست آنان را رد کرد و آب را بـراى آنـان مـبـاح سـاخـت ، هـمـانـگـونه که در شریعت الهى براى همگان مباح است . امـویـان پـسـت ایـن عمل کریمانه امام را ناسپاسى کردند و پاسخى زشت دادند. آنان آب را بـر فـرزنـدان حـضـرت در کـربلا قطع کردند تا آنکه تشنگى ، آنان را از پا انداخت و جگرهایشان آتش گرفت .
دعوت امام (ع ) به صلح
امـام بـشـدت از جـنـگ و خـونـریـزى بـیـزار بـود، لذا بـه صـلح و مـوافقت دعوت مى کرد، هیاءتهایى نزد پسر هند فرستاد و از او خواست در زمره دیگر مسلمانان درآید و آنان را از جـنـگ بـاز دارد، لیـکن معاویه این درخواست والا را نپذیرفت و بر کجروى و نادرستى خود پـافـشـارى کـرد و بـه دروغ ادعـاى خـونـخـواهـى عـثـمان ـ که بر اثر رفتارهاى نادرست سیاسى و ادارى خود به قتل رسیده بود ـ نمود.
جنگ
پـس از آنـکـه تـمـامـى تـلاشهاى امام براى صلح و حفظ خون مسلمانان شکست خورد، ایشان نـاگـزیـر از در جـنگ وارد شد؛ جنگى ویرانگر که ـ غیر از معلولان ـ دهها هزار کشته از دو طرف بجا گذاشت و دو سال طول کشید. گاهى جنگ به اوج خود مى رسید و زمانى فروکش مـى کـرد و بـرخـوردهـاى کـوچـکى رخ مى داد. در خاتمه جنگ ، حضرت در آستانه پیروزى کـامـل و کـنـتـرل مـیـدان نـبـرد قـرار گرفت و آثار شکست در سپاهیان معاویه آشکار گشت و تمامى پایگاههاى نظامى او پراکنده شدند و معاویه قصد گریز داشت که ابیات ((عمرو بن اطنابه )) به مضمون ذیل به یادش آمد:
((عفت و آزرمم ، پیکارم با قهرمان نیرومند، بخششهایم به آسیب دیدگان و ستایش فزونى کـه دریـافته ام و سخنم به قلبم ـ هنگامى که از هراس ، جاکن مى شد و بشدت مى تپید ـ این بود: آرام باش ، که یا پیروز مى شوى و مورد ستایش قرار مى گیرى و یا کشته مى شوى و آرامش مى یابى ، همه اینها مرا به ثبات و پایدارى واداشتند)). (39)
ایـن شـعر ـ همان طور که خود پس از آن واقعه و در زمان قدرت مى گفت ـ او را به ثبات و ایـسـتـادگـى فـراخواند. البته به نظر ما این شعر او را به ثبات و صبر فرانخواند؛ زیرا پسر هند، بویى از عفت و آزرم و دیگر مفاهیم ابیات فوق نبرده بود، بلکه ترفندى که سپاه عراق را دچار تفرقه کرد ـ و ما از آن سخن خواهیم راند ـ او را به پایدارى واداشت .
نیرنگ بزرگ
زمـان پـیروزى حتمى سپاه امام فرا رسیده بود و حضرت در آستانه پیروزى بود و ـ همان طور که فرمانده کل نیروهاى مسلح سپاه امام ، مالک اشتر مى گفت ـ به اندازه دوشیدن شیر گـوسـفـنـدى فرصت باقى بود تا معاویه کشته شود یا اسیر گردد. متاءسفانه در همین لحـظـات حساس و تعیین کننده ، در لشکر امام ، کودتاى نظامى رخ داد و بخش بزرگى از سـپـاهـیان تمرد کردند. سپاه معاویه قرآنهایى بر سر نیزه ها کرده بودند و مردم را به داورى قرآن ، پایان دادن به جنگ و حفظ خون مسلمانان فرامى خواندند. قسمتى از سپاه امام ایـن دعـوت ویـران کـنـنـده حـکـومت امام وافول دولت قرآن را پذیرفتند و پاسخ مثبت دادند. شـگـفـتـا! مـعـاویـه و پـدرش ‍ نـخـسـتـیـن کـسـانـى بـودنـد کـه بـا قـرآن جـنـگـیـدنـد، حال چه شده است که سپاه معاویه تن به داورى قرآن مى دهد؟!
آیـا پـسـر هـند که براى ارضاى آرزوهاى جاهلى خود و انتقام از اسلام ، شط خون جارى مى کرد و مسلمانان را مى کشت . به قرآن ایمان آورده است و براى حفظ خون مسلمین مى کوشد؟!
نـخـستین کسى که این دعوت فریبکارانه را پذیرفت ، مزدور اموى ((اشعث بن قیس )) بود کـه چـون سـگـى پارس کنان به طرف امام دوید و با صداى بلندى که سپاهیان بشنوند حـضـرت را مـخاطب ساخت و گفت : ((مى بینم مردم از دعوت قوم براى پذیرش داورى قرآن خشنود و راضى هستند، پس چه بهتر که بنگرى معاویه چه مى خواهد ...)).
امام از پاسخ به این مزدور منافق که ذاتاً با اسلام سرجنگ داشت ، خوددارى کرد. گروهى از خائنان ، گرد اشعث جمع شدند و در حالى که حضرت را محاصره مى کردند فریاد مى زدند: ((حرف اشعث را بپذیر)).
حضرت ناگزیر به خواسته آنان تن داد و آن خائن ، نزد معاویه رفت و از او پرسید:
(چرا این قرآنها را سر نیزه ها کرده اید؟).
معاویه فریبکارانه پاسخ داد:
((بـراى ایـنکه ما و شما به فرمان خداوند متعال در کتابش گردن نهیم . مردى را که از او خـشـنودید برمى گزینید و ما نیز مرد مورد رضایت خود را انتخاب مى کنیم ، سپس با آنان عـهـد مـى کـنـیـم تـا بـر طـبـق کـتـاب خـداونـد رفـتـار کـنـنـد و از آن عدول نکنند، آنگاه هر تصمیمى را متفقاً گرفتند، به کار مى بندیم و از آن متابعت مى کنیم )).
اشعث بانگ برداشت و گفت : ((حق همین است )).
اشـعث ، در حالى که بر ضرورت آتش بس و بازگشت به کتاب خدا تاءکید مى کرد و آن را بـازمـى گفت ، از نزد معاویه خارج شد. به طور قطع ، شورشى که این منافق مزدور، سـردمـدار آن بـود، نـتـیـجـه بـر سر نیزه کردن قرآن ها نبود، بلکه به زمانى نه چندان کـوتـاه قـبـل از آن بـازمـى گـشـت . پـیوندهاى نهانى میان اشعث و معاویه و وزیر زیرک و فریبکارش (عمرو بن عاص ) براى تحقق این توطئه به وجود آمده بود. یکى از دلایلى کـه ایـن نکته را مسجل مى سازد، عدم وجود یک سازمان اطلاعاتى و بازرسى در میان لشکر امـام بـراى کنترل کسانى که با لشکر معاویه رفت و آمد دارند، بود. راه باز بود و زد و بـنـدهـاى زیـادى میان معاویه با اشعث و برخى از فرماندهان سپاه عراق صورت گرفته بـود. مـعـاویـه بـا دادن رشـوه هـاى کـلان و وعـده مـنـزلتـهـاى والا و اموال بسیار، آنان را فریفته و با خود همراه کرده بود.
بـه هـر حـال ، امـام مـجـبـور به پذیرش ((تحکیم )) گشت . بخشهایى از سپاه حضرت با شمشیرهاى برکشیده و نیزه هاى آماده امام را در میان گرفتند و فریاد مى زدند: ((حکم تنها از آن خـداسـت )). بـه تـدریـج ایـن ندا، بدل به شعارى براى تمردشان از دستور امام و ایـسـتـادن در بـرابـر ایـشـان گـشـت . خـیـلى زود تـمـرد بـه شـورش تبدیل گشت و فتنه ها و تنشهاى بسیارى را موجب شد.
در هـر صـورت ، امـام خـودشـان ـ یـا بـه وسـیـله پـیکهاى خود ـ درصدد قانع کردن آنان و بـازگـرداندنشان به راه حق برآمد، لیکن موفق نشد و دید که آنان آماده جنگ با حضرت و سرنگونى حکومت مشروع ایشان هستند. ناگزیر به خواسته آنان تن درداد و به فرمانده نـیـروهاى نظامى خود، سردار بزرگ ، ((مالک اشتر)) دستور داد عملیات نظامى را متوقف و از مـیـدان نـبـرد عـقـب نـشـیـنـى کـنـد. مـالک کـه مـیـدان را در کـنـتـرل خـود داشت و با پیروزى کامل فاصله بسیار کمى داشت . از انجام دستور خوددارى کـرد و بـر ادامـه جـنگ تاءکید ورزید، لیکن به او خبر دادند که امام در خطر است و متمردان ایشان را محاصره کرده اند، پس ‍ ناگزیر شد که جنگ را متوقف کند.
بـدیـن گـونـه مـقـصـود مـعـاویـه ـ براندازى حکومت امام ـ برآورده شد و در همان لحظات ، پیروزى بر امام برایش ثبت گشت و به گفته یکى از نویسندگان معاصر، با پیروزى معاویه ، بت پرستى قرشى نیز پیروز شد و پا گرفت .
تحکیم
مـشـکـلات و بـحـرانـهـاى پـیـاپـى در بـرابـر امـام قد برمى افراشتند در حالى که ماهیت شورشیان مزدور را آشکار مى کردند.
آنـان بـر انتخاب ((ابوموسى اشعرى )) به عنوان نماینده عراقیان پافشارى مى کردند. اشـعـرى ، عـلاوه بر نفاق و خبث و پلیدى و دشمنى بى مانند با امام ، از کمترین آگاهى و درک وقـایـع ، نـصـیـبى نداشت و کودن بود. منافقان و شورشیان سپاه امام از او چون پلى بـراى رسـیـدن بـه مقاصد خود؛ یعنى برکنارى امام از زمامدارى و تثبیت معاویه در جایگاه خود، استفاده مى کردند.
امام نتوانست گسترش این توطئه را در سپاه متوقف کند تا آنجا که فرماندهان سپاه حضرت ، دسـتـورات و رهـنـمـودهـاى لازم را از طـرف مـعـاویه و وزیرش عمرو بن عاص دریافت مى کـردنـد و حـضرت بکلى از عرصه سیاسى کنار گذاشته شد؛ امام دستور مى داد اما کسى اطـاعـت نـمـى کـرد، سـپاه را فرامى خواند، اماپاسخى دریافت نمى داشت و بالا خره سکّان کشتى حکومت در اختیار معاویه قرار گرفت .
((ابوموسى )) به برکنارى امام حکم کرد و عمرو بن عاص به ابقا و تثبیت معاویه دستور داد و بدین گونه بازى تحکیم با برکنارى امام از حکومت و سپردن زمام کار به معاویه ، به پایان رسید.
مقدس ترین حکومتى که در شرق پا گرفته بود و امید مى رفت عدالت سیاسى و اجتماعى را مـیـان مـردم حـاکـم کـند، درهم پیچیده شد و گرگهاى خونخوار و درندگان اموى و دیگر قبایل قریش ، آن را برنتافتند و مانع تحقق اهداف و آرمانهاى والاى آن شدند.
ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ) در دوران جـوانى ، پرده هاى این تراژدى بزرگ را مشاهده کـرد، قـلبـش فـشـرده گـشـت ، عـواطـفش لرزید و اثرى ماندگار بر او گذاشت . مصایبى سـنـگـیـن بـراى اهـل بیتش به وجود آمده بود و محنتها و دشواریها براى آنها بجا گذاشته بود.
شورش خوارج
یـکـى دیـگر از مصایب امام که حضرت را رنجور کرد، شورش خوارج بود. اکثریت آنان از بـهـایـم بـشـر بودند که معاویه برگرده آنان سوار شد و ـ بدون آنکه خود بدانند ـ از آنـان پـلى سـاخـت بـراى دسـتـیـابـى بـه اهداف و آرزوهاى خود، آنان حضرت را وادار به قبول (تحکیم) کردند و خواستار توقف جنگ شدند و بر انتخاب ابوموسى اشعرى منافق ، پـافـشـارى کـردنـد. پـس از پـذیـرش تـحـکـیـم ، ابـومـوسـى امـام را از مـنـصـب خـود عزل کرد و در همان حال عمرو عاص اربابش ‍ معاویه را در جایگاه خود ابقا کرد. تازه آنان مـتـوجـه نـیـرنـگـى شـدنـد کـه از عـمـرو عـاص و قرآن سر نیزه کردن او، خورده بودند و کـوتـاهـیـشـان در امـر جـامـعـه اسـلامـى بـر آنـان آشـکـار گـشـت . در حـقـیـقـت آنـان خود مسؤ ول تمام این پیامدها بودند، لیکن بر حضرت خرده گرفتند و به خاطر پذیرفتن تحکیم ، امام را تکفیر کردند!!
هـنـگـامى که لشکر امام از صفین حرکت کرد و به سوى کوفه آمد، خوارج از همراهى با آن خـوددارى کـردنـد و راه(حـروراء)را در پـیش گرفتند و به(حروریه) منسوب شدند. آنـانـکـه تـعـدادشـان ـ بـه گفته مورخان ـ به دوازده هزار تن مى رسید، (شبث بن ربعى مـنـافـق ) را ـ کـه بـعـدهـا یـکـى از سـرداران ابـن زیـاد در کـربـلا شـد و بـا ریـحـانـه رسول خدا(ص) امام حسین (ع) جنگید ـ به فرماندهى جنگ و(عبداللّه بن الکواء عسکرى) را به امامت جماعت برگزیدند و کار را پس از پیروزى به شـورا و بـیـعـت بـا خـدا واگـذاشـتند و از مهمترین احکامى که برایش ‍ مى جنگیدند، امر به مـعـروف و نهى از منکر معرفى کردند و شعارشان را(لاحکم الا للّه) انتخاب نمودند. اما چه زود شعار خود را فراموش کردند و با کشتار بى گناهان و خونریزى و ایجاد خوف و هراس میان مسلمانان ، حکومت را به شمشیر واگذاشتند و تیغ بران را حاکم شناختند.
امـام پـیـکـى نزدشان فرستاد و آنان را بر اندیشه ناصوابشان سرزنش کرد و راه حق را بـدانـان نـشان داد. اما پیک به نتیجه نرسید. امام خود، همراه بزرگان اصحابش نزد آنان رفت و با آنان مناظره و محاجه کرد و با دلایل استوار، نادرستى و فساد اندیشه و تباهى راهشان را ثابت کرد.
گـروهـى سـخنان حضرت را پذیرفتند و گروهى دیگر بر عقاید خود پافشارى کردند. اعـمـال فـسـادآمـیـز آنان روز به روز آنان را از امام دورتر مى کرد و کارها دشوار مى شد. (خـوارج) دسـت به ویرانگرى و ایجاد رعب و وحشت و فسادانگیزى زدند، کوفه را ترک کردند و در (نهروان) اردو زدند.
صـحـابـى بـزرگـوار (عـبـداللّه بـن خـبـاب بـن الارت) که از صحابیان بزرگوار و جـلیـل القـدر بـود، بـر آنـان گـذشـت و بـا آنـان سـخـنـانـى رد و بـدل کـرد. آنـان بـر او تـاختند و عبداللّه و همسرش را کشتند. شر و فساد آنان در همین حد توقف نکرد، بلکه دست به ایجاد ترس و وحشت میان مسلمانان زدند.
امـام ،(حـارث بـن مـرّه عـبـدى) را نزد آنان فرستاد تا از سبب این فساد انگیزى پرسش کـنـد، لیـکـن آنـان قـصـد پـیـک کردند و او را کشتند. پس از آن ، حضرت دید که آنان خطر بـزرگـى بـراى حـکومت و سرچشمه فتنه و ویرانگرى میان مسلمانانند پس باید با آنان پیکار کرد. امام با لشکرى به مصاف آنان رفت و در نبردى هولناک همه را از پا درآورد و تـنـهـا نـُه نـفـر جـان بـدر بـردند (40) و بالا خره جنگ نهروان پایان یافت . ابـوالفـضل العباس (ع) شاهد این جنگ بود و انگیزه هاى آن از جمله ناخشنودى آنان از عدالت امام و ذوب شدن حضرت در اقامه حق میان مردم را دریافت .
نـاگـفته نماند که ابوالفضل (ع) در جنگ صفین و نهروان شرکت نکرد؛ امام ، او را مـانـنـد بـرخـى از فـرزندان و اصحاب بزرگ خود براى حفظ جان آنان از رفتن به مـیـدان بـازداشـت . یـکـى از دلایـل ایـن مـطـلب آن است که مورخانى که در باب جنگ صفین و نهروان قلم زده اند، کمترین نقشى براى حضرت عباس در آنها ذکر نکرده اند.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:6 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پیامدهاى دهشتناک
جـنـگـهـاى جـمـل و صـفـیـن پـیامدهاى بسیار ناخوشایندى براى امام داشت و ایشان را بشدت رنجور کرد که از جمله موارد ذیل را مى توان نام برد:
1ـ سـرپـیـچى و نافرمانى کامل در سپاه امام تا آنجا که هیچ یک از بخشهاى آن مطیع اوامر حـضـرت نبودند. خودباختگى و شکست روحى ، سراسر سپاه را دربرگرفته بود و آنان در قبال حوادثى که روى مى داد بشدت زبون شده بودند.
2ـ مـعـاویـه پس از واقعه صفین به تقویت و حفظ لشکر خود کمر بست و در آن روح عزم و اخلاص دمید و یقین پیدا کرد که بر سپاه امام پیروز خواهد شد.
3ـ شـهـرهـایـى کـه تـابـع حـکـومـت امـام بـودنـد در مـعرض حملات تروریستى گروههاى جـنـایـتـکـارى قـرار گـرفتند که معاویه براى ایجاد ترس در میان مردم آنان را فرستاده بـود. شـهـرهـاى نـزدیـک بـه پایتخت امام نیز مورد حملات سگهاى تروریست معاویه قرار گـرفـتـند در حالى که امام نمى توانست از آنها دفاع کند و امنیت و استقرار را در آنها حفظ نـمـاید، حضرت با حرارت ، سپاهیان را براى حراست از حدود و ثغور وطن از تجاوز فرا مى خواند، لیکن هیچ یک از آنان لبیک نمى گفتند.
4ـ سـپـاهیان معاویه ، مصر را اشغال نظامى کردند و آن را از تحت حکومت امام خارج ساختند. حکومت امام دچار شکست و عقبگرد شده و پس از این حوادث ، شکلى میان تهى در عرصه حکومت پدیدار گشت .
شهادت امام (ع )
امـام مـحـنـت کـشـیـده در حـومـه کـوفـه ، در مـیـان انـبـوه مـشـکـلات و بـحـرانـهـایـى کـه به دنـبـال یـکـدیـگـر فـرا مـى رسـیـدنـد، مـى دیـد کـه بـاطـل و تـبـاهـى مـعـاویـه در حـال اسـتـوار شـدن و نـیرومندى است و شر و ناراستى او فراگیر مى شود، لیکن او نمى تـوانـد دست به کارى زند تا اوضاع نابسامان اجتماعى را که هشدارى بود براى غروب حکومت حق و پاگرفتن حکومت ظلم و جور، بهبود بخشد.
رنـج و انـدوه ، قـلب امـام را درهم فشرده بود. پس دستان مشتاق را به دعا بلند کرد و با حـرارت از خـداونـد خـواسـت تـا او را از ایـن جـهـان پـرفـتـنـه و باطل راحت کند و به جوار خود منتقل کند. خداوند نیز دعاى حضرت را اجابت کرد؛ گروهى از جـنـایـتـکـاران خـوارج ، در مـکـه کـنفرانسى تشکیل دادند و پس از یادآورى کشته هایشان که شـمـشـیـر حق در نهروان ، سرهاى آنان را درو کرده بود و اظهار تاءسف و دریغ بر آنان ، بـه بـحـث از مشکلات و فتنه هاى عالم اسلامى و شکافى که رخ داده بود، پرداختند و به گمان خود، عامل آنها را امام على ( علیه السّلام )، معاویه و عمرو عاص دانستند. پس تصمیم گـرفتند آنان را ترور کنند و براى این کار، زمان خاصى در نظر گرفتند. ((عبدالرحمن بـن مـلجم یهودى زاده )) به شهادت رساندن امام امیرالمؤ منین را به عهده گرفت . ناگفته نـمـانـد کـه ایـن کـنـفـرانـس در بـرابـر چـشـم و گـوش حـکـومـت مـحـلى مـکـه تـشـکـیل شد و به احتمال زیاد با آن در ارتباط بود و نیروهاى منحرف و مخالف امام ، به ابن ملجم کمک مالى دادند تا حضرت را به شهادت برساند.
بـه هـر حـال ، ابـن مـلجـم بـا انـبـانـى از شـر بـراى اهـل زمـیـن و حـوادثـى ویـرانـگر براى مسلمانان ، راه کوفه را در پیش گرفت و به مجرد ورود، بـا مـزدور امـویـان ((اشـعـث بـن قیس منافق )) تماس گرفت و ماءموریت خود را با او درمـیـان گـذاشـت . اشـعـث او را بـه ارتـکاب این جنایت تشویق کرد و انواع کمکها را براى انجام مقصود، در اختیارش گذاشت .
در بامداد شب نوزدهم ماه رمضان ـ ماه مبارک خداوند ـ پیشواى موحدان و سید متقیان ، راه مسجد را درپیش گرفت تا نماز صبح را ادا کند. به خداوند روى آورد. به نماز خواندن پرداخت و هـنـگـامـى کـه سـر از سـجـده بـرداشـت ، آن یـهودى زاده بر او تاخت و سر مبارکش را با شـمـشـیـر شـکـافـت ؛ سـرى کـه گنجینه اى از علم و حکمت و ایمان بود و در آن جز اندیشه خیرخواهى براى محرومان و درماندگان و گسترش حق و عدالت میان مردم و نشر احکام الهى ، چیزى نبود.
هـنـگـامـى کـه حضرت سوزش شمشیر را حس کرد، لبخند پیروزى و خرسندى بر لبانش ظاهر شد و گفت :
((به خداوند کعبه ، رستگار شدم !)). (41)
اى امـام مـصـلحـان ! بـه راسـتـى کـه رسـتگار شدى ، زندگیت را براى خداوند بخشیدى و خـالصـانـه و مـوحدانه در راهش جهاد کردى ، آرى ، اى امام متقیان ، رستگار شدى ؛ زیرا در تـمـامـى زنـدگـیـت ، نـه نـیـرنگ زدى ، نه فریب دادى و نه مداهنه کردى ، بلکه به سید رسـولان ، پـسـر عـمـّت ( صـلّى اللّه عـلیه و آله ) اقتدا کردى و با بصیرتى تمام پیش رفتى ، حقا که رستگارى بزرگ همین بود.
اى امـام فـرزانـه ! تـو رسـتـگـار شـدى ؛ زیـرا دنـیا را آزمودى و آن را سراى ناپایدار و فـنـاپـذیـر یـافـتـى ، پـس سـه طـلاقـه اش کـردى و از لذات زودگـذر آن و خـوشـیهایش روگـردانـدى و بـه سـوى خـداونـد شتافتى و آنچه را مى پسندیدى و تو را به آستانش نزدیکتر مى کرد، انجام دادى .
حـضرت را به خانه اش رساندند، چشمان مردم گریان و دلهایشان پریشان گشت و غم و اندوه وجودشان را فراگرفت .
امـام بـا آرامـش و سکینه خاطر، متوجه مبداء هستى شده و در راز و نیاز با حضرت حق ، فرو رفته بود و از آن درگاه ، همنشینى و مرافقت پیامبران و اوصیا را خواستار شده بود. سپس حـضـرت یـکـایـک فـرزنـدان را از نـظـر گـذرانـد و تـوجـه و مـحبتى خاص به فرزندش ((ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ))) کرد؛ زیرا از پس پرده غیب دریافته بود که عباس از بـرافـرازنـدگـان پـرچـم قـرآن خـواهـد بـود و بـه یـارى بـرادرش ـ ریـحـانـه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع رسالت اسلام ـ برخواهد خاست .
وصیتهاى جاودانه
هـنـگـامـى کـه امـام ( عـلیـه السـّلام ) نـزدیـک بـودن اجـل حـتـمـى را دریـافـت ، فـرزنـدانـش را نـصـیـحـت نـمـوده و بـه کـار بستن مکارم اخلاق و اعـمـال نـیـک را بـدانـان سـفارش کرد و به آنان دستور داد اسلام را در رفتار و روش خود مجسم سازند.
در اینجا برخى از بندهاى وصیت امام را نقل مى کنیم :
الف ـ آراسـتگى به تقواى الهى که اساس بناى شخصیت اسلامى است و موجب شکوفایى و آگاهى کامل فرد مى گردد.
ب ـ پـایـبـنـدى بـه حـق در گـفـتـار و کردار که بدین وسیله حقوق حفظ مى گردد و عدالت اجتماعى میان مردم حاکم مى شود.
ج ـ سـتـیـز بـا ظـالم و ایـستادگى در برابر او و یارى مظلوم ، که بدین ترتیب یکى از بـزرگـتـریـن اهـداف اسـلام کـه آن را دنـبـال مـى کـنـد؛ یـعـنـى ، اقـامـه عدل ، محقق مى گردد.
د ـ تـلاش بـراى اصلاح ذات البین ، بهبود رابطه میان اشخاص ، زدودن کینه و نفرت از دلهـا و آشـتـى دادن مـخـالفـان کـه از بـرتـریـن و مـهـمـتـریـن اعمال اسلامى است ؛ زیرا بدین گونه جامعه اى مبتنى بر محبت و دوستى ، پا مى گیرد.
هــ ـ رعـایـت حـال یـتـیـمـان ، پـیـونـد بـا آنـان و بـرآورده سـاخـتـن خـواسته هاى آنان ؛ این اصـل از اصـول تـاءمین اجتماعى و مسؤ ولیت اسلامى است که اسلام آن را در نظام اقتصادى خود ابداع کرده است .
و ـ نـیـکـى بـه هـمسایگان و کمک رسانى به آنان ؛ زیرا این کار موجب گسترش ‍ محبت میان مـسـلمـانان مى گردد و در عین حال از مهمترین روشهاى حفظ وحدت و یگانگى جامعه اسلامى است .
ز ـ عـمـل کـردن بـه احـکـام ، سـنـن و آداب قـرآن ، کـه بـهترین ضامن سلامتى رفتار آدمى و پالایش روح و بالابردن سطح اندیشه و عمل اوست .
ح ـ بـرپـاداشـتـن نـمـازهـا در وقـت خـود بـه بـهـتـریـن شـکـل ؛ زیـرا نـماز ستون دین و معراج مؤ من است و آدمى را به آفریدگار هستى و بخشنده زنـدگـى ، شـرف اتـصـال مـى دهـد و در نـتـیـجـه او را بـه بـالاتـریـن مـرحـله کمال مى رساند.
ط ـ حفظ و زنده داشتن مساجد با یاد خدا، اعم از علم یا عبادت ؛ زیرا مساجد از مهمترین مراکز گسترش آداب و فضیلتها میان مسلمانان است .
ى ـ جـهـاد در راه خـدا بـا جـان و مـال بـراى بـرپـاداشـتن بنیادهاى دین ، زنده کردن سنت و میراندن بدعت .
ک ـ گـسـتـرش مـحـبـت و دوسـتى میان مسلمانان با پیوندها و نیکى کردن و کنار گذاشتن هر آنچه موجب از میان رفتن وحدت میان آنان مى گردد، مانند قطع رابطه و پشت کردن به هم .
ل ـ بـرپـاداشـتـن سـنـت امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـکـر؛ زیـرا ایـن عـمـل بـه ایـجـاد جـامـعـه سـالمـى کـه عـدالت بـر آن حاکم است مى انجامد. ولى ترک آن ، پـیـامـدهـاى ناگوارى دارد که جامعه را به گرداب فتنه و بلا مى اندازد،مانندحاکم شدن فاسقان و اشرار بر مردم که در آن صورت ، دیگر دعاى مردم به اجابت نخواهد رسید.
ایـنها برخى از وصیتهاى حضرت بود که در بستر مرگ به فرزندانش سفارش ‍ کردند. (42)
به سوى فردوس برین
ضـربـه نـاجـوانـمردانه شمشیر ابن ملجم یهودى زاده که به زهر آغشته بود، در حضرت کـارگـر افـتاد و سمّ در تمام بدن حضرت رخنه کرد. مرگ به سرعت به حضرت نزدیک مـى شد و امام متقیان با چهره اى خندان ، نفسى آرام ، قلبى تشنه دیدار حق تعالى و روحى راضى به قضا و قدر الهى و بدون آنکه لحظه اى از ذکر خدا و تلاوت قرآن بازایستد، به استقبال آن مى رفت .
فرزندان با قلبهایى شرحه شرحه از مصیبت و با چشمانى خونبار به گرد پدر حلقه زده بـودنـد. امـام رو بـه قـبـله شـد و خـدا را سـتـایـش کـرد کـه روح بـلنـدش در مـیـان اسـتـقـبـال مـلائکه رحمان و ارواح پیامبران و اوصیا، نزد پروردگار شتافت و بهشت از آن شکوفا شد.
ایـن انـدیشه والا و عقل محض انسانى و پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین ، درگذشت . این امام بـزرگـوار در جامعه ، غریب زیست و کسى قدر او را نشناخت و به اهداف و آرمانهاى والایش واقـف نشد؛ اهدافى که کمترین آنها، از بین بردن فقر و تهیدستى در زمین و زدودن حاجت و بى نوایى همه انسانها و توزیع نعمتهاى الهى بر آنان بود. گروه جنایتکار از سرمایه داران قریش و دیگر او باش بنى امیه که نعمتهاى الهى را بازیچه خود و بندگان خدا را بـرده خـود کـرده بـودنـد تاب اهداف حضرت را نیاوردند و بر او شوریدند، لیکن امام از اهـداف خـود بـازنـگـشـت و در بـرابـر آنـان ایـستاد و در راه دفاع از ارزشها و اهدافش به شهادت رسید.
کفن و دفن
امـام حـسـن ( عـلیـه السـّلام ) بـا دیـگـر بـرادران بـزرگـوارش ، از جـمـله ابـوالفـضـل ، بـا چـشـمـانـى خـونـبـار، پـیـکـر مـطـهـر پـدر را غـسـل دادنـد، کـفـن کـردنـد و آن را تـشـیـیـع کـردنـد و در آخـریـن مـنـزل در نـجف به خاک سپردند. خداوند متعال نیز آنجا را قبله زایران و مشتاقان قرار داد و آنـجـا را به یکى از مقدس ترین مشاهد متبرک تبدیل کرد. اینک آن مرقد مبارک با هاله اى از بزرگداشت ، پوشیده شده است و مورد تکریم تمام مسلمانان است .
حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) خلافت پدر، مصایب و مشکلات او و حوادث سنگین دوره زمـامـدارى امام را شاهد بود و دید که پدرش براى اجراى عدالت اجتماعى در زندگى عامه مـسـلمـانـان چـه رنـجـهـا کـشید و منحرفان از اسلام و دشمنان اصلاحات اجتماعى چگونه با حضرتش به ستیز برخاستند و با حکومت مشروعش جنگیدند.
عباس ، اهداف درخشان پدر را که آنها را اعلام داشته بود، نیک دریافت و بدانها ایمان آورد و در راه آنـهـا جـهاد کرد. حضرت همراه برادرش سیدالشهداء به سوى میدانهاى شرافت و جهاد تاخت ، تا آنکه سیره پدر را براى مسلمانان بازگرداند وروش درخشان امیرالمؤ منین را در عرصه سیاست وحکومت زنده کند.
خلافت امام حسن (ع )
امـام حـسـن ( علیه السّلام ) پس از وفات پدر، در حالى که اوضاع سیاسى و اجتماعى بر ضـد او بـودنـد، رهـبـرى دولت اسـلامـى را بـه عـهـده گـرفـت . اکـثـریـت قـاطـع سران و فـرمـانـدهـان نـظـامى در نهان و آشکار به معاویه گرایش داشتند و او با زر به جنگشان رفـتـه و بـا امـوال خـود بـرده شـان کـرده بـود. انـدیـشـه خوارج نیز بسان خوره در میان بخشهاى مختلف سپاه حضرت ، در حال پیشروى بود و شعار نامشروع بودن حکومت امام حسن ـ و حـکومت امام ، امیرالمؤ منین ـ را اعلام مى کرد. لذا مردم چندان استقبالى از بیعت با حضرت نـکـردنـد و نیروهاى مسلح نیز از خود حرارتى نشان ندادند، بلکه مجبور به بیعت شدند. ایـن مـساءله امام را نسبت به آنان اندیشناک ساخت و به عقیده ناظران سیاسى در سپاه امام ، سـپـاه فرورفته در گرداب فتنه و بددلى بود و خطر آن براى امام بیش از خطر معاویه به شمار مى رفت و به هیچ وجه مصلحت نبود که امام با چنین سپاه آشفته و ناهمراه به هیچ یک از میادین نبرد پاگذارد.
بـه هـر حـال ، امام زمام حکومت را که دچار سستى ، آشفتگى ، ضعف ، فتنه و تنش بود، به عـهـده گـرفـت . تـسـلط بـر اوضاع اجتماعى و به زیر سُلطه درآوردن شهرها به وسیله سپاه ، تنها از دو راه ممکن بود:
راه اول :
بـرقـرارى حـکـومـت نـظـامـى در شهرها، سلب آزادیهاى عمومى ، گسترش ترس ‍ و وحشت و بـازداشـت مـردم بـا تـهمت و گمان ؛ روشى که شیفتگان قدرت مى پویند و امروزه در میان مـلتـهـاى خـود اجـرا مـى کـنـنـد، ایـن روش از نـظـر امـامـان اهل بیت ( علیهم السّلام ) کمترین مشروعیتى نداشته اگرچه به پیروزى منجر گردد. آنان معتقد به ایجاد و گسترش زندگى آزاد و کریمانه براى مردم و راندن روشهاى انحرافى از آنان بودند.
راه دوم :
بـرکـشـیـدن طـبـقـه سرمایه دارى و صاحبان نفوذ و دادن امتیازات خاص و پستهاى حساس و بخشیدن اموال به آنان و مقدم داشتن آنان بر گروههاى ملت . اگر امام این کار را مى کرد و ایـن راه را بـرمـى گـزیـد، هـمـه مـشـکـلات حـل مـى شـد، کـارهـا بـه روال عـادى بـرمـى گشت و سپاهیان از تمرّد و سرپیچى دست مى کشیدند، لیکن حضرت از ایـن روش بـکـلى دور بـود؛ زیـرا شریعت خدا آن را روا نمى دارد. روش سیاسى امام حسن ( علیه السّلام ) روشن و بدون ابهام بود؛ تمسک به حق و دورى کردن از بیراهه ها اگرچه به پیروزى منجر گردد، راه و رسم آن حضرت بود.
اعلان جنگ به وسیله معاویه
مـعـاویـه بـا شناختى که از لشکر امام و تفرقه و تشتت در آن داشت ، براى اعلان جنگ به ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) پیشقدم شد؛ او پیشاپیش ، بیشتر فرماندهان سـپـاه امـام را بـا تـطـمـیـع و وعـده هـاى خـوشـایـنـد، از قـبـیـل مـقـامـات بالا و داماد خلیفه شدن و غیره ، فریفته و همدست کرده بود و با استفاده از رشـوه در سـطـح وسـیـع ، مـوافـقـت آنـان را جـلب کـرده بـود، تـا آنـجـا کـه بـه او قـول دادنـد، امـام را هـر وقـت مـعـاویـه بـخـواهـد اسـیـر کـنـنـد و بـه او تـحـویـل دهـنـد، یـا حـضـرت را تـرور کـنـنـد. ایـن عـوامـل او را بـه پـیـش انـداخـتـن جـنـگ و حل معضل به سود خود برانگیخت .
معاویه با سپاهیان یکپارچه و سر به فرمان خود راه عراق را در پیش گرفت . امام که از مـاجـرا بـا خـبـر شـد، نـیـروهـاى مـسلح خود را جمع کرد و قضیه را به آنان گفت و از آنان خواست براى جهاد و دفع تجاوز به راه بیفتند، لیکن آنان خاموش ماندند و ترس و هراس بـر آنـان چـیـره گـشـت . کـسـى پاسخ حضرت را نداد؛ زیرا عافیت را برگزیده و از جنگ بـیـزار بـودنـد. سـردار بـزرگ ((عـدى بـن حـاتـم )) کـه در جـازدن آنـان را دیـد از خـشم بـرافـروخـتـه شـد و بـه سـوى آنـان شـتافت و آنان را بر این زبونى ، سرزنش کرد و فـرمـانـبرى مطلق خود را از امام اعلام داشت . سرداران بزرگوارى چون ((قیس بن سعد بن عباده ، معقل بن قیس ریاحى و زیاد بن صعصعه تمیمى )) نیز همبستگى خود را با امام اعلام کردند و سپاهیان را بر روش ‍ غیرمنصفانه و به دور از شرافتشان سرزنش کردند و آنان را به جهاد برانگیختند.
امـام حـسـن ( عـلیـه السـّلام ) هـمراه گروههاى مختلف براى مقابله با معاویه خارج شد و در ((نخیله )) اردو زد. در آنجا بخشهایى از سپاه که جامانده بودند به او پیوستند و حضرت به راه افتاد تا آنکه به ((دیر عبدالرحمان )) رسید و در آنجا سه روز توقف کرد و سپس یکسره مسیر خود را پیش گرفت و راه را ادامه داد.
در مدائن :
امـام هـمـراه قـسـمـتـهـایـى از سـپاه خود به ((مدائن )) رسید و در همانجا اردو زد. بحرانها و مـشـکـلات مـتـعـدد، حـضـرت را در بـر گـرفـتـه بـودنـد. و از سـپـاه آشفته و خیانتکار خود مصیبتهایى کشید که هیچ یک از فرماندهان و خلفاى مسلمین نکشیدند، از جمله :
1 ـ خیانت فرمانده کل :
یکى از بزرگترین مشکلات حضرت در آن شرایط حساس ، خیانت عموزاده اش ((عبیداللّه بن عـبـاس )) فـرمـانده کل نیروهاى مسلح بود. معاویه قریب یک میلیون درهم به او رشوه داد و ایـن خـائن تـرسـو نـیز با ننگ و خوارى ، شبانه گریخت و به اردوگاه معاویه پیوست . خـبـر خـیـانت عبیداللّه ، لشکر را دچار آشفتگى بى مانندى کرد و روح خیانت را در آنان دمید سـپـس گـروهـى از سـران و فـرمـانـدهان نظامى نیز با دریافت رشوه هایى ، به معاویه پیوستند.
خیانت عبیداللّه از بزرگترین ضربه هایى بود که به سپاه امام خورد و پس از آن ، باب خـیـانت براى افراد سست عنصر باز شد تا وجدانهاى خود را به معاویه بفروشند. همچنین مـوجـب تـضـعـیـف روحـیـه و خـودبـاخـتـگـى سـپـاهـیـان گـشـت . در هـمـان حـال ، بـزرگـتـریـن صـدمـه اى بـود کـه بـه امـام خـورد؛ زیـرا حـضـرت مـتـوجه شد که فرماندهان سپاه گروهى خیانتکارند و کمترین پایبندى به دین و وطن ندارند.
2 ـ کوشش براى ترور امام (ع ):
گـرفـتـارى و مـصـیـبـت امـام از سـپـاهـش در هـمـیـن حـد بـاقـى نـمـانـد، بـلکـه بـه مـراحل بسیار دشوارترى رسید؛ مزدوران اموى و جانوران خوارج ، دست به عملیات متعددى بـراى بـه شـهـادت رسـانـدن امـام زدنـد کـه تـمام آنها شکست خورد، این توطئه ها عبارت بودند از:
الف ـ امام را در حال نماز با تیر زدند که اثرى بر حضرت نداشت .
ب ـ امام را در هنگام نماز خواندن با خنجرى زخم زدند.
ج ـ ران امام را با خنجرى زخمى کردند.
دنـیـا بـر پـسر رسول خدا تنگ شده بود و انبوه مشکلات و بحرانها را گرداگرد خود مى دیـد و یـقـین نمود که یا ترور خواهد شد و خونش به هدر خواهد رفت و یا آنکه حضرت را بـازداشـت کـرده بـه اسـارت نزد معاویه خواهند فرستاد. این اندیشه هاى دور، امام را به شدت نگران کرد.
3 ـ تکفیر امام (ع ):
خـائنـان و مـزدوران در سـپـاه امام همچنان به فتنه گرى و خیانت ادامه مى دادند و امام را با کـلمـاتـى گزنده که بر حضرت گرانتر از زخم شمشیر و نیزه بود، مورد اهانت قرار مى دادنـد. ((جـرّاح بـن سـنـان )) چـونـان سگى پارس کنان به طرف حضرت آمد و با صداى بلند گفت : ((اى حسن ! تو نیز چون پدرت مشرک شدى !!)).
هـیـچ یـک از سـپـاهـیان براى کیفر دادن این مجرم از جا نجنبید. این خائنان از حق روى گردان شـدنـد و راه مـستقیم را ترک کردند و به نواده پیامبرشان و فرزند وصى او نسبت کفر و خروج از دین دادند.
چه گمراهى از این بالاتر؟!
4 ـ غارت وسایل امام (ع ):
اوبـاش در بـرابـر چـشم سپاهیان به حضرت حمله کردند، حتى فرش زیر پاى ایشان را کشیدند، رداى حضرت را کندند و دیگر وسایل حضرت را به یغما بردند؛ اما سپاهیان هیچ عکس العملى نشان ندادند.
ایـنـهاپاره اى از حوادث دهشتبارى بودندکه امام را رنجاندند و ایشان را ناچار از پذیرش صلح و کناره گیرى از آن جامعه بیمار در اخلاق و عقیده ساختند.
ضرورت صلح
بر اساس منطق سیاست ، صلح امام با معاویه ضرورى بود، همچنانکه از نظر شرعى بر حـضـرت واجـب بـود تـن بـه صـلح بـدهـد و در بـرابـر خـداونـد مـسـؤ ول اجـراى آن بـود. اگر حضرت با لشکر شکست خورده روحى و متشتت خود به جنگ معاویه مـى رفـت ، در اولیـن تـهـاجم ، دشمن پیروز مى شد و حضرت موفق نمى شد هیچ پیروزى کسب کند. در آن صورت دو حالت ممکن بود پیش بیاید:
الف ـ یا آنکه امام شهید مى شد و یا اسیر مى گشت ؛ اگر شهیدمى شد آرمان اسلامى از آن سـود نـمـى بـرد؛ زیـرا مـعـاویـه بـا دیـپـلمـاسـى پـیـچـیـده و مـکـارانـه اش امـام را مـسـؤ ول قتل خودمعرفى مى کردو هرنوع مسؤ ولیتى را ازگردن خود ساقطمى نمود.
ب ـ و اگـر امـام شـهـید نمى شد و به اسارت نزد معاویه مى رفت ، قطعاً معاویه او را مى بـخـشـیـد و بـدیـن گونه خاندان نبوت را رهین منت خود مى ساخت و مهر ((آزاد شده )) را که پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) بر پیشانى معاویه و خاندانش زده بود، پاک مى کرد.
بـه هر حال ، امام حسن ( علیه السّلام ) ناگزیر به صلح شد و راهى براى سرباز زدن از آن نـمـانـد. صـلح بـر طـبـق شـرایـطـى کـه بـه تـفـصـیـل هـمـراه با تحلیل آن در کتاب دیگرمان ((حیاه الامام الحسن ( علیه السّلام ))) (43) بـیـان کـرده ایـم ، بـرقـرار شـد. بـه طـور قـطع بر اساس معیارهاى علمى و سیاسى ، امام در عقد صلح پیروز شدند و آن سوى چهره معاویه را آشکار ساختند.
پـس از صـلح ، انـدیـشـه هـا و مـقـاصد نهفته معاویه عیان گشت و او کینه و دشمنى خود با اسلام و مسلمانان را به همه نشان داد. همینکه کارها بر او راست شد، آشکارا به جنگ اسلام آمد و از بزرگان دین چون صحابى بزرگ ((حجر بن عدى )) انتقام گرفت .
معاویه با جنایاتش حوادث جانفرسا و فجایعى براى مسلمانان بجا گذاشت و آنان را به شرّى فراگیر دچار ساخت که در بحثهاى آینده از آن سخن خواهیم گفت .
امـام حـسـن ( عـلیـه السّلام ) بعد از صلح ، کوفه را که به او ـ و به پدرش ـ نیرنگ زده بـود، تـرک کـرد تـا مـنـتـظـر مـعـاویـه و ظـلم او بـاشـد و خـود بـا اهـل بـیـت ، بـرادران و بـخـصـوص بـازوى تـوانـمـنـدش ابـوالفـضـل ، یـکـسـره راه مـدیـنـه را در پـیـش گـرفـت . بـازمـانـدگـان از صـحـابـه و فـرزنـدانشان به استقبال تازه واردان آمدند و آنان را به گرمى پذیرفتند. امام در آنجا مـاندگار شد و علما و فقها گرد ایشان جمع شدند و از سرچشمه معرفت و حکمت ایشان به فـراخـور حـال خـود بـهـره مـنـد شـدنـد. فیض و بخشش امام ، تهیدستان و بینوایان را نیز فـراگـرفـت و هـر یـک ، از نـعـمـات حضرت ، نصیبى بردند، مدینه بار دیگر به حالت دوران امـیـرالمـؤ مـنـیـن ( عـلیه السّلام ) بازگشت و رهبرى روحى را که با ترک شهر به وسیله مولاى متقیان از دست داده بودند، بازیافتند.
بـه هـر حـال ، ابـوالفضل ( علیه السّلام ) آنچه را از سختى و محنت بر برادرش گذشت شـاهـد بـود، غـدر و خـیـانـت و پـیـمـان شکنى اهل کوفه را نسبت به برادرش دریافت و این اوضـاع سـیـاسـى و اجتماعى ، حقیقت جامعه را بر او آشکار کرد؛ اکثریت قاطع آنان در پى مـنـافـع خـود گـام مى زدند و اثرى از ارزشهاى دینى در وجودشان نبود. در اینجا سخن از بـرخـى از حـوادث دهشتناکى را که ابوالفضل ( علیه السّلام ) شاهد بود، به پایان مى بریم .

36- نهج الفصاحه ، ص 2163.
37- حیاه الامام الحسین ، ج 3، ص 80.
38- لو عصیت لهویت .
39- ابـت لى عـفـتـى وحـیـاء نـفـسـى

واقـدامـى عـلى البطل المشیح
واعطائى على المکروه مالى
واخذى الحمد بالثمن الربیح
وقـولى کـلمـا جـشـاءت و جاشت
((مکانک تحمدى او تستریحى ))
40- حیاه الامام الحسن ، ج 1، ص 358 (چاپ سوّم ).
41- فُزت وربِّ الکعبه .
42- ر . ک : نهج البلاغه ، کتاب 47 .
43- ایـن کـتـاب به وسیله آقاى فخرالدین حجازى ترجمه شده و انتشارات بعثت آن را در دو جلد منتشر کرده است ـ (م )


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:3 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????