سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

اشاره:
زندگانى حکمت آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم (ع) وفرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالى وآموزنده در راستاى الگوگیرى از شخصیت کامل و بارز آنان بودع ونیز درس هاى تربیتى آنان نسبت به فرزندان خویش ، در تمامى زمینه هاى اخلاقى و رفتاری،سرمشق کاملى براى تشنگان زلال معرفت وپناهگاه استوارى براى دهستداران فرهنگ متعالى اهل بیت عصمت (ع) وبه ویژه لراى نسل جوان ، خواهد بود. از آن جا که زندگانى پرخیر و برکت اهل بیت (ع)دربردارند? دو اصل استوار « حماسه و عرفان»است،پرداختن به بعد حماسى زندگانى آنان وفرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامى قرار داشته اند، براى عامه مردم و به ویژه جوانان جذّاب وگام مؤثرى در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.همچنین غبار برخى شبهات عامیانه را لز چهره مخاطبان مبلغان دینی،در راستاى معرفى و تیلیغ اهداف وانگیزه هاى اهل بیت (ع) خواهد سترد. شبهاتى از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبه هاى عاطفى وخصوصاً به مظلومیت اهل بیت پیامبر (ع) مى پردازند؟ اگرچه پاسخ به این پرسش ساده ، براى مبلغان بسیار روشن و بدیهى است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ مى بایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان ومخاطبان خود، براى تأثیرى گذارى بیشترى درآنان ،پاسخگو و برآورنده نیازهاى روحى آنان ،بااطلاع رسانى بیشتد درابعاد حماسى آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد. بااین پیش درآمد ، میتوان باتبیین جنبه هاى حماسى شخصیت پور بى هماورد حیدر(ع) درزوایایى از زندگانى آن حضرت که کمتر بیان شده است،گام مؤثرى برداشت. این نوشتار سهى دارد، بابررسى زندگانى حضرت عباس(ع) پیش از رویدادروز دهم محرم سال 61هجری،به ابعاد حماسى شخصیت او با نگاهى به فعالیت هاى دوران نوجوانى وشرکت وى در جنگ ها، چهر? روشن ترى از آن حضرت به تصویر کشد.
ولادت و نام گذاری
داستان شجاعت وصلابت عباس (ع) مدت ها پیش از ولادت او،از آن روزى آغاز شدکه امیرالمؤمنین (ع) از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند که ثمر? ازدواجشان،فرزندانى شجاع و برومند در دفاع ازدین وکیان ولایت باشد.1او نیز «فاطمه»دختر «حزام بن خالدبن ربیعه» رابراى همسدى مولاى خویش انتخاب کرد که بعدها«ام البنین »خوانده شد. این پیوند، درسحرگاه جمعه چهارمین روز شعبان سال 26 هجرى ، به بار نشست.2
نخستین آرایه هاى شجاعت، درهمان روز ، زینت بخش غزل زندگانى عباس (ع) گردید؛ آن لحظه اى که على (ع) اورا «عباس» نامید. نامش به خوبى بیانگر خلق وخوى حیدرى بود. علی(ع) طبق سنت پیامبر (ص) درگوش او اذان و اقانه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. ام البنین (علیها السلام) ازاین حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبى در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه اى دیگر برکتاب شجاعت وشهامت عباس(ع) افزوده شد.امیرالمؤمنین (ع) حاضران رالز حقیقتى دردناک ، اما افتخار آمیز ،که درسرنوشت نوزاد مى دید،آگاه نمود که چگونه این بازوان ،درراه مددرسانى به امام حسین (ع) از بدن جدا مى گرددو افزود:
اى ام البنین !نور دیدهاا نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار درعوض آن دو دست بریده، دوبال به او ارزانى میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛آنسان که پیشتر این لطف به جعفربن ابى طالب شده است.3
کودکى ونوجوانی
تاریخ گویاى آن است که امسر المؤمنین (ع) همّ فراوانى مبنى بر تربیت فرزندان خود مبذول ممى داشتند و عباس(ع) راافزون بر تربیت در جنبه هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نیز مورد تربیت و پرورش قرار مى دادند. تیزبینى امیرالمؤنین(ع) در پرورش عباس(ع) ،از او چنین قهرمان نامآورى در جنگ هاى مختلف ساخته بود. تاآنجا گخ شجاعت و شهامت او، نام على (ع) را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤنین (ع) روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه ،مرد عربى درآستانه درب مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقى راکه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجدآورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(ع) را بوسید، وگفت: مولاى من! براى شما هدیه اى آورده ام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد . امام درِصندوقچه را باز کرد. شمشیرى آب دیده در آن بود. درهمین لحظه، عباس (ع) که نوجوانى نورسیده بود،وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه اى ایستاده و به شمشیرى که در دست پدر بود، خیره ماند.امیرالمؤنین (ع) متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: جلوتر بیا. عباس (ع) پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود،شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند؛ یا امیرالمؤنین! براى چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى کند تا این که دو دستش قطع مى گردد4... واین گونه نخستین بارقه هاى شجاعت و جنگاورى درعباس (ع) به بار نشست.
شرکت در جنگ ها ، نمونه هاى بارزى از شجاعت
1ـ آب رسانى درصفین
ترسى از صاحب آن تجهیزات میندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (ع) در خاطرشان زنده شود.
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین ، وى به منظور شکست دادند. امیرالمؤمنین (ع)، عده زیادى را مأمورنگهبانى از آب راه فرات نموده و«ابالاعور
اسلمى » را بدان گمارد. سپاهان خسته و تشنه امیرالمؤمنین (ع) وقتى به روى خود بسته مى بینند. تشنگى بیش از حد سپاه ، امیرالمؤمنین (ع) را بر آن مى دارد تا عده اى را به فرماندهى «صصعه بن صوحان» و « شبث بن ربعی»، براى آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله کرده وآب مى آورند.5 که در این یورش امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیزشرکت داشتند که مالک اشتراین
گروه را هدایت مى نمود.6به نوشته برخى تاریخ نویسان معاصر، هنگامى که امام(ع)
درروز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) براى نبرد امتناع مى ورزد، او براى
تحریض امام حسین(ع) خطاب به امام عرض مى کند:« آبا به یاد مى آوری، آن گاه که
در صفین آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد کردن آب تلاش بسیار
کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى که گرد وغبار صورتم را پوشانیده بود و و نزد پدر بازگشتم ...»7
2ـ تقویت روحیه جنگاورى عباس(ع)
در جریان آزاد سازى فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین(ع) مردى تنومند وقوى هیکل به نام «کریب بن ابرهه»، از قبیل?«ذمى یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى اومگاشته اند که وى یک سک? نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى مالید که نوشته هاى روى سکه ناپدید مى شد.8
اوخودرا براى مبارزه با امیرالمؤنین (ع) را براى مبارزه صدازد. یکى از پیش مرگان مولا على (ع) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد، کریب پرسید: کیستی؟
گفت : هماوردى براى تو! .کریب پس از لحظاتى جنگ، اورا به شهادت رساندو دوباره فریاد زد: یاشجاع ترین شما با من مبارزه کند ،یا على (ع) بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او « حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.
امام على (ع) دراین جا با بکار بستن یک تاکتیک نظامى کامل، سرنوشت مبارزه را به گونه اى دیگر رقم زد واز آن جاکه «خدعه » درجنگ جایز است،9 تاکتیک نظامى بکار برد. اوفرزند رشید خود عباس (ع) را که درآن زمان على رغم سن کم، جنگجویى کامل وتمام عیار به نظر مى رسید،10 فراخواند وبه اودستور داد که اسب، زره وتجهیزات نظامى خود را با او عوض کند ودر جاى امیر المؤنین درقلب لشکر بماندوخود لباس جنگ علاى (ع) را پوشیده براسب او سوار شد در مبارزه اى کوتاه ، اما پرتب و تاب ، کریب را به هلاکت رساند...وبه سوى لشکر بازگشت وسپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند و...
امیرالمؤنین از این حرکت چند هدف را دنبال مى کرد؛ هدف بلندى که در در جه اول پیش چشم او قرار داشت ، روحیه بخشیدن به عباس ( ع) بود که جنگاورى نو رسیده بود و تجربه چندانى درنبردنداشت والا ضرورتى در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگرى هم غیر از عباس (ع) براى این کار وجود داشت. از این رو، این این رفتار خاص، بیانگر هدفى ویژه بوده است. در درج? دوم، او مى خواست لباس و زره و نقاب عباس(ع) درجنگ ها شناخته شده باشدودردل دشمن،ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تاه گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (ع) در خاطرشان زنده شود. ودرگام واپسین (به روایت برخى تاریخ نویسان )، امام بااین کار مى خواست کریت نهراسد و از مبارز? با على (ع) شانه خالى نکند.12 و همچنان سرمست از باد?غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام،درمیدان باقى بماید و به دست امام کشته شود تا هم او،هم همرزمان زرپرست و زور مدارش،طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگرى که فهمیده مى شود،این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس (ع) در سنین نوجوانی، چندان تفاوتى با پدرش که مشهور است قامتى میانه داشته اند، نداشته که امام مى توانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یانوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا مى توان به برخى از پندارهاى باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس(ع) از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم این که برخى تنومند بودن عباس(ع) و یاحتى رسیدن زانوان او تانزدیک گوش هاى مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا مى پندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مى رود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامى چون کریب (در لشکر معاویه ) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس(ع) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسى است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاکت رساند.آن سان که خود مى فرماید:«من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و«مضر» را درهم شکستم...».13
3ـ درخشش در جنگ صفین
درصفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ که منشأ پیدایش بسیارى از جریان هاى فکرى و عقیدتى درپایگاه هاى اعتقادى مسلمانان بود،به خاطره جالب و شگفت انگیز دیگرى در درخشش حضرت عباس(ع) بر مى خوریم. این گونه نگاشته اند ؛در گرماگرم نبرد صفین،جوانى از صفوف سپاه اسلام جداشد که نقابى بر چهره داشت . جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناکش خوانده مى شد.سنش را حدود هفده سال تخمین زدند .آمدمقابل لشکرمعاویه، با نهیبى آتشین،مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویى قوى در لشکرش بود، رز کرد و به او دستور داد تا باوى مبارزه کند. ابوشعشاء باتندى به معاویه پاسخ گفت:مردم شام مرا باهزار سواره نظام برابر مى دانند[اما تو مى خواهى مرا بهجنگ نوجوانى بفرستی؟]، آن گاه به یکى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس لز لحظاتى نبرد،عباس(ع) اورا به خون غلتاند. گردو غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء بانهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون مى غلتد. اوهفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تاجایى که همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاکت رساند. به گونه اى که دیگر کسى جرأت بر مبارز? بااو به خود نمى داد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤنین(ع) نیز براگیخته شده بود. هنگامى که به لشگرگاه خوود بازگشت،امیرالمؤمنین(ع) نقاب از چهره اش برداشت وغبار از چهره اش سترد...14
دوشادوش امام حسن (ع)
اما با وجود شرایط نا به سامان پس لز شهادت امام علی(ع) حضرت عباس(ع) دست از پیمان خود با برادران و میثاقى که باعلی(ع) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت واگر چه صلح، خرگز باروحی? جنگاورى ورشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح مى داد اصل پیرویِ بى چون و چرا از امام برحق خود را به کار بنددو سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتى یک مورد در تاریخ نمى یابیم که او على رغم عملکرد برخى دوستان ، امام خود رااز روى خیر خواهى و پند دهى مرد خطاب قرار دهد. این گونه است که درآغاز زیارتنام? ایشان که از امام صادق(ع) وارد شده است، مى خوانیم:
«السلام علیک أیها العبد الصالح،المطیع للّه و لرسوله و لامیرالمؤنین و الحسن و الحسین صلى الله علیهم و سلم»؛
«درودخدا بر تو اى بند? نیکوکار وفرمانبردار خدا و پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آن ها باد».15
البته اوضاع درونى و بیرونى جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل مى کرد. پس از بازگشت امام مجتبی(ع) به مدینه،عباس(ع)درکنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمان? برادر خود را بین مردم تقسیم مى کرد. اودراین دوران،لقب«باب الحوائج » یافت 16و وسیل? دستگیرى و حمایت از محرومسن جامعه گردید. اودر تمام این دوران،درحمایت واظهار ارادت به امام خویش کوتاهى نکرد.تاآن زمان که دسیس? پسر ابوسفیان،امام را در آرامشى بى بدیل،درجواررحمت الهى سکنى داد وبه آن بسنده نگرده و بدن مسموم اورا نیزآماج تیرهاى کینه توزى خودقرار دادند.آن جابود که کاسه صبر عباس(ع) لبریز شد وغیرت حیدرى اش به جوش آمد.دست برقبض? شمشیر برد،امادستان مهربان امام حسین (ع) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و بانگاهى اشک آلود برادرغیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.17
یاور وفادار امام حسین(ع)
معاویه که همواره مى دانست رویارویى با امام حسن(ع) ویا قتل امام سبب فروپاشى اقتدارش میشود، هرگز با امامان بدون زمینه سازى قبلى و عوامفریبى وارد جنگ نمى شد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمى کرد. اما ناپختگى یزید و چهر? پلید و عملکردشوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بو و امام چار? نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراض آمیر به صورت آشکار میدید.اگه معاویه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بیعت براى یزید به کار بست، امابه خوبى مى دانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینى نمود. امام باصراحت وشفافیت تمام در نامه اى به معاویه فرمود:
اگر مردم را بازور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی،با این که او جوانى خام ،شراب خوار و سگ باز است ،بدان که به درستى به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساخته ای».18و در اعلام علنى مخالفت خود با حکومت یزید فرمود:
«حال که فرمانروایى مسلمانان به دست فاسقى چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند[وبا آن خدا حافظى کرد]»19 .
در این میان،حضرت عباس با دقت . تیز بینى فراوان،مسائل و مشکلات سیاسى جامعه را دنبال مى کرد و از پشتیبانى امام خند دست بر نداشته و هرگز وعده هاى بنى امیه او را از صف حق پرستى جدا نمى ساخت و حمایت بى درغش را از امام اعلام مى داشت.یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه » نگاشت:حسین (ع)را احظار کن و بى درنگ از او بیعت بگیر و اگر سرباز زد،گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست». ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید ،اما امام سرباز زد و فرمود:
«بیعت به گونه پنهانى چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را براى بیعت حاضر مى کنی، مرا نیز احضار کن». مروان گفت:امیر! عذر او را نپذیرد،اگر بیعت نمى کند،گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود:
«واى بر تو اى پسرزن آبى چشم!تو دستور مى دهى که گردن مرا بزنند!به خداکه دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»20
دراین لحظه، مروان شمشیر خودرا کشید وبه ولید گفت:«به جلادت دستور بده گردن اورا بزند،قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود.من خون او را به گردن مى گیرم». عباس(ع) به همراه افرادش که بیرون دارالاماره منتظر بودند، با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.21
امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس(ع)نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید. و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (ع)را با سخنرانى ها،جانفشانى ها و حمایت هاى بى دریغش از امام بر خواند.

1ـشیخ عباس قمى ، نفس المهموم،قم مکتبه بصیرتى ،1405ق،ص332.
2-سیدمحسن امین ، اعیانالشیعه ،بیروت ،دارالتعاریف للمطبوعات ،1406ق،ج7، ص429.
3-محمدبن ابراهیم کلبا سی،خصائص العباسیه،مؤسسه انتشاراتخامع ،1408ق،ص119و120.
4-محمد على ناصری،مولدالعباس بن علی(ع)قم،انتشارات شریف الرضی،1372ش،صص61و62.
5-عبدالرزاق مقرم،العباس(ع)،نجف،مطبعهالحیدریظ،بى تا،ص88.
6-محمد مهدى حائرى مازندرانی،معالى السبطین،بیروت مؤسسه النعمان،بى تا،ج2،ص437، العباس(ع)،ص153.
7-ابوالفضل هادى منش ،ماه درفرات؛ نگرشى تحلیلى به زندگانى حضرت عباس(ع)،قم،مرکز پژوهش هاى اسلامى صدا و سیما،1381ش،ص47،به نقل از تذکره الشهداء،ص255.
8-احمد بن محمد المکى الخوارزمی،المناقب، قم،مؤسسه النشرالاسلام،1411ق،ص227،العباس(ع)،ص154.
9-دراحادیث شیعه وسنى روایاتى مبنى بر جواز به کار بستن فریب جنگى وجود دارد.امیرالمؤمنین (ع) فرمود:در جنگ هر چه مى خواهید،بگویید.(فیض کاشانی،کتاب الوافی،ج15،ص123.) ابن هشام نیز درروایتى طولانی، خدعه زدن رسول خدا (ص) را دراین جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسى نیز آن رادر باب جهاد (شیخطوسی،تهذیبالاحکام،ج6،ص180)بهروایت از ابن هشام (نک:السیره النبویه لابن هشام،ج3،ص183-179)نقل مینماید.همچنین مى نویسد:از مسعده بن صدقه روایت شده :از فردى از نوادگان عدى بن حاتم شنیدم که گفت: امام على (ع)درروز جنگ صفین ، باصدایى سا به گونه اى که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خو اهم کشت. سپس بى درنگ زیر لب گفت:ان شاء الله . من عرض کردم : با امیرالمؤمنین ! شما برآن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان ،سخنتان را تغییر دادید. چه درسر مى پرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتى پیدا میکند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است ومن نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهبانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه]بفهم که اگر خدا بخواهد،تو نیز ازآن خدعه انتفاع خواهى برد. و بدان که خدا نیز هنگامى که موسى و هارون را به فرعون فرستاد،فرمود: با او[فرعون] به نرمى سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خداى خودش] بترسد (طه/44). این در حالى است که به یقین خدا مى دانست که او پند نخواهد گرفت ونخواهد ترسید،اما بدین وسیله موسى را براى دعوت و گفتگو با فرعون ورفتن به سوى او ترغیب نمود (کتاب الوافی،ج15،ص123).
10- همان.
11-همان،ص228.
12- همان.
13- نهج البلاغه دشتى ،خطبه 192،ص398.
14- محمد باقر بیرجندی،کبریت الاحمر،تهران،کتاب فروشى اسلامیه،1377ق،ص385.
15-جعفربنمحمدبنجعفربنقولویه انقمى ،کاملالزیارات،بیروت ،دارالسرور،1418ق،ص441.
16- مولدالعباس بن علی(ع)،ص74.
17- باقرشریف قرشی،العباس بن علی(ع)رائد الکرامه والفداء فى الاسلام ،بیروت،دارالکتب الاسلامی،1411ق،ص112.
18- محمدباقر مجلسی،بحارالانوار،بیروت مؤسسه الرساله،1403هق،ج44،ص326.
19- همان.
20- محمدبن حریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت. مؤسسه عزالدین، چاپ دوم،ج3،ص 172؛ سیدبن طاووس،المهلوف على قتل الطفوف،ص98.
21- ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب اسروى المازندرانى ، مناقب آل ابى طالب،ج4،ص88.


[ شنبه 90/9/5 ] [ 3:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

اشاره
بى تردید در بین شیعیان موضوع حادثه عاشورا بیشترین عناوین و پژوهشى را در قالب هاى مختلف و سطوح گوناگون به خود اختصاص داده است. مسأله عاشورا در اذهان عمومى شیعه بیشترین جایگاه را دارد. اما این، بدان معنا نیست که دیگر نقطه مبهمى در این راستا نزد اندیشه عمومى جامعه شیعه وجود ندارد، بلکه زوایاى بسیارى از این واقعه و شخصیت هاى آن، هم چنان در هاله ابهام مى باشد. از جمله این موارد: سن، نام همسر و فرزندان شخصیت هاى برجسته اى در این حادثه سترگ چون حضرت عباس(ع) است.
همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام
حضرت ابوالفضل العباس(ع)، با لبابه دختر عبیدالله بن عباس، پسر عموى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ازدواج نمود.[1] لبابه، از بانوان بزرگ زمان خویش بود و در فضایى آکنده از نور و قرآن و مالامال از عطر روح نواز محبت به خاندان وحی، دیده به جهان گشوده و در سایه سار «قرآن و عترت» تربیت یافته بود. مادر لبابه، ام حکیم جویرى دختر خالد بس قرظ کنانى است.[2] 
تاریخ ازدواج چندان مشخص نیست اما از سن فرزندان حضرت عباس(ع) مى توان حدس زد که ازدواج او بین سال هاى 40 تا 45 هجرى صورت گرفته و اینکه سن او هنگام ازدواج بیست سال بوده است. ثمره این پیوند فرزندانى به نام هاى عبیدالله، فضل، حسن، قاسم ویک دختر بود.[3] اما بین تاریخ نگاران د رتعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد.
برخی، حضرت عباس(ع) را صاحب دو فرزند به نام هاى عبیدالله و فضل دانسته اند[4] و برخى دیگرعبیدالله، حسن و قاسم[5]و برخى نیز عبیدالله و محمد را فرزندان او بر شمرده اند.
پس از شهادت حضرت عباس(ع) و فرزندان او در کربلا، لبابه به عقد زید بن الحسن(ع) «فرزند امام مجتبی(ع)»در آمد و از او صاحب دخترى به نام نفیسه گردید. برخى دیگر نوشته اند: او از زید، فرزند پسرى به دنیا آورد و نام او را  حسن گذاشت. بنابراین،‌ «حسن» پسر حضرت عباس(ع) نبوده بلکه نوه حضرت مى باشدکه از روى اشتباه در ردیف فرزندان او ذکر شده است.
شهادت فرزندان حضرت عباس علیه السلام در کربلا
برخى منابع، از شهادت فرزندان حضرت در کر بلا سخن به میان آوردند اما در نام آنها گوناگونى وجود دارد. نوشته اند: هنگامى که حضرت عباس(ع) از روى اسب خود بر زمین افتاد و در درگیرى با دشمن به شهادت رسید، امام حسین(ع) خود را به او رسانید و وقتى که حالت او را مشاهده نمودند، فریاد برآورد: ((واغوثاه بِکّ یا الله، وّاقِلَه نا صِراه:فریاد [از بى کسی]، به تو پناه مى برم اى خدا ! واى ازکمى یاران !)) در این لحظه، محمد و قاسم صداى امام را شنیدند، نزد ایشان رفته ودر پاسخ امام، فریاد زدند: «لّّّّبّیکّ یا
 مّولا"نا، نّحنُ بّینّ یدّ یکّ . در خدمت توایم اى سرور ما».
امام حسین (ع) رو به آنان کرد و فرمودند:
« بِشّهادّهِ اّبیکُمّا الکِفایه: شهادت پدرتان بس است».
اما آنان امتناع ورزیدند و گفتند: «نه به خدا اى عمو!»سپس از امام اجازه گرفته وبه میدان نبرد شتافتند و پس از او قاسم به شهادت رسید. علا مه سید محسن امین- تراجم نویس مشهور عبدالله بن عباس(ع) را نیز در شمار شهیدان کربلا ذکر مى نمایند. اما بنا به گزارش برخى دیگر از تاریخ نگاران، تنها محمد در کربلا به شهادت رسیده است در این زمینه نوشته اند: د رکربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس(ع) با او حضور داشتند که د ربین آنها، حضرت عباس(ع)، محمد را از همه بیشتر دوست مى داشت و او را از خود جدا نمى کرد. او نوجوانى پارسا و خدا برس بود و در میان ابروانش اثر سجده دیده مى شد. وقتى حضرت عباس(ع) برادر بزرگوار خویش امام حسین(ع) را بى یاور دید،‌فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود، لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشیر به کمر او بست.سپس دست او را گرفته و نزد امام خویش رفت و خود از امام پیکار او را گرفت. محمد دست امام را بوسید و پس از خداحافظى با زنان خیمه، به میدان رفته و مبارز طلبید و پس از ساعتى نبرد، به شهادت رسید.
اعقاب و بازمانگان حضرت عباس علیه السلام
آنچه همگى تاریخ نگاران بدان تصریح کرده و اتفاق نظر دارند، این است که نسل حضرت عباس(ع) از  طریق فرزند او عبیدالله گسترش یافته است. او در هنگام حرکت امام حسین(ع) از مدینه به سوى کربلا در سنین کودکى بود ولى بعدها مردى دانشمند و فرزانه در دین و از فرهیختگان دوره خود گردید. او با سه زن از زنان پاکدامن و فهیم مدینه به نام هاى رقیه دختر امام مجتبی(ع)، دختر معبد عبدالله تن عباس و دختر مسور بن مخزمه زبیرى ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام عبدالله و حسن شد که نسل او نیز از طریق حسن، گسترش یافت.
از این رو، باید حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) را سرشاخه اصلى نوادگان حضرت عباس(ع) برشمرد. لذا به معرفى و بررسى زندگانى نوادگان حضرت عباس(ع) از نسل حسن بن عبیدالله بن عباس(ع) مى پردازیم.
فرزندان حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام
حسن بن عبیدالله 67 سال عمر نمودو صاحب پنج فرزند به نام هاى عباس، عبیدالله، ابراهیم، فضل و حمزه گردید. شاید این تیره از نسل حضرت عباس(ع) بلند آوازه ترین طایفه از تبار آن حضرت باشد که به شرح کوتاهى از سرگذشت آنان پرداخته مى شود.
1- عباس بن الحسن
فردى شجاع و صریح بود به گونه اى که نوشته اند کسى از بنى هاشم در جرأت و صراحت لهجه مانند او وجود نداشت. وى در ایام خلافت هارون الرشید به بغداد آمد. هارون الرشید به خاطر فضل، ادب و شجاعت او همواره او را به کنیه مى خواند.
او به اندازه اى شیوا شعر مى سرود که او را برترین شاعر از فرزندان امام علی(ع) مى دانستند. او ده فرزند داشت، که از جمله آنان عبدالله بن العباس است. مأمون پس از درگذشت او گفت: «بعد از تو اى فرزند عباس! همه مردم مساوى شدند (تو با دیگران تفاوت داشتی).» مأمون جناره او را پیاده تشییع نمود و شیخ بن شیخ خواندش.
محمد بن حمزه از دیگر نوادگان اوست که به جوانمردى و بخشش، مشهور بود و به نزدیکان خود بسیار رسیدگى نمود.نیکى او شامل حال همه مى شد و بخششى گسترده داشت، در طبریه اردن، اموال بسیار داشته و داراى اراضى زیادى بود. طغج بن جفّ فرغانى بر او حسادت کرد و سپاهى براى چپاول اموال او فرستاد. و ید رنتیجه این درگیرى در باغ خود، در سال 287 ق. به قتل رسید و شاعران د رسوگ او قصیده ها گفتند. از این رو، به فرزندان و نوادگان او بنو الشّهید گفته مى شود.
2- عبیدالله بن الحسن
درباره اش گفته اند: مردى به سان او پرهیبت و شکوه دیده نشده بود. وى امارت حرمین شریفین مکه و مدینه را بر عهده داشت و امر قضاوت در این دو شهر نیز بر عهده او بود. مأمون، او را در سال 204 ق. به سرپرستى امو رحجاج بیت الله الحرام منصوب کرد و در دوران مأمون نیز از دنیا رفت. به تازماندگان و نوادگان او که در سرزمین دمیاط بودند، بنى هارون و به دسته اى از آنان که در فساى امروزى بودند،‌بنى هدهد مى گفتند. گروهى از احفاد و دودمان او نیز در یمن سکنا گزیدند. عبیدالله بن الحسن داراى 11 فرزند شد.از جمله آنان قاسم بن عبیدالله بود که پست جد خویش (امارت و قضاوت در حرمین شریفین) را عهده دار گردید. او از نزدیکان امام حسن عسکری(ع) هم بود.
3- ابراهیم بن الحسن
معروف به جردقه و در شمار پارسایان و ادیبان زمان خود بود. وى صاحب نوزده فرزند گردید و در سال 264 ق. درگذشت. از فرزندان او على بن ابراهیم جردقه، فردى سخاوتمند و والا مقام بوده است. نوه او عبدالله بن على به بغداد آمد و سپس به مصر رفت و در آن جا به بیان حدیث پرداخت و کتابى به نام جعفریه نگاشت که حاوى مطالب عالى در فقه شیعه بود. او در رجب سال 312 ق. وفات یافت.
4- فضل بن الحسن
او مردى دانشمند، سخنور، شجاع و مورد بزرگداشت خلفاى وقت خود و معروف به ابن الهاشمیه بود. از او سه فرزند به نام هاى جعفر، عباس الاکبر و محمد به جاى ماند که آنان نیز داراى جایگاهى ویژه نزد مردم بودند و هر یک، داراى فرزندانى بزرگوار چون خود بودند.از جمله آنان فضل بن محمد است که مردى سخن دان و شاعر بود که بازماندگان او د رقم و طبرستان پراکنده هستند. او اشعار زیادى در مدح دلاورى جد خود، حضرت عباس(ع) در کربلا سروده است.
5-حمزه بن الحسن
او بسیار شبیه به امام علی(ع) بود و در روزگار مأمون عباسى مى زیست. از آن جا که عباسیان خود را از نوادگان عباس (عموى پیامبر صلى الله علیه و آله) مى دانستند، این موضوع را در بسیارى مواقع، دستاویزى براى توجیه اعمال قرار مى دادند. مأمون بدین منظور، نامه اى با دست خط خود براى حمزه نوشت و در ضمن آن بیان داشت: « به حمزه بن الحسن هزار در هم به جهت شباهت وافرش به امیر المؤمنان علی(ع) بخشیده شود». او با زینب از نوادگان عبدالله بن جعفر ازدواج نمود. مردم او را زینبى مى خواندند؛ زیرا او با زینب(ع) دختر امیر مؤمنان(ع) نسبت داشت. از نوادگان حمزه بن الحسن مى توان شاعرى بلند آوازه به نام محمد بن على را نام برد که در بصره مى زیست و احادیثى را هم از امام رضا(ع) و رخى دیگر از امامان روایت کرده است.
از جمله بستگان حمزه بن الحسن، مى توان به برادرزاده اش که هم نام اوست، اشاره کرد. هم اکنون مقبره او در شهر حلّه است و داراى گنبد و بارگاه با شکوهى مى باشد.
نوشته اند: مدر امام زمان (عج) مدتى در خانه او مهمان بوده است. او را نیز از راویان احادیث آل محمد (ص) و فردى درستکار و محترم و مورد اطمینان ذکر کرده اند. از فرزندان او قاسم بن حمزه مى باشد که از دانشمندان و فقیهان زمان خود بوده است. او مردى بسیار زیباروى و ثروتمندى بخشنده در یمن بوده کهثروت او به صد هزار دینار مى رسیده است. او بسیار اهل بخشش به مردم بود.
دیگر نوادگان
حمزه بن قاسم
او از جمله نوادگان حضرت عباس(ع) مى باشد که از مشایخ بزرگ و علماى بنام شیعه دردوره خود بوده است. حضرت عباس(ع) نیاى پنجم او مى باشد و نسب کامل او عبارت است از: ابویعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزه بن الحسن بن عبیدالله بن عباس(ع).
درباره او نگاشته اند: ابویعلى از دانشمندان شیعه و بنام و برخاسته از خاندان وحى و درختى تناور در بوستان دانشمندان شیعى است. وى از راویان احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده و دانشمندان بسیاری، شاگردى او را به جاى آورده اند و وى را فردى مورد اعتماد و بلند مرتبه د رنقل روایات معصومان علیهم السلام ذکر کرده اند.
از او کتاب هاى زیادى بر جاى مانده است که عبارت مى باشد از: التّوحید، الزّیارات و المناسک، ده محمد بن جعفر اسدى و ... او در دست نوشته هاى خود احادیث بسیارى را از امام صادق(ع) نقل نموده است.
او در قرن چهارم هجرى مى زیسته و مرقد شریفش در جنوب شهر حله، بین رود فرات و دجله و در دهکده اى به نام قریه حمزه قرار دارد. پیشتر در مورد محل دفن او اختلاف بوده و مردم مى پنداشتند مرقد او متعلق به حمزه بن موسى کاظم(ع) است و با این پندار، او را زیارت مى کرده اند اما داستان جالبى سبب بر طرف شدن این پندار مى شود.
مى گویند: عالمى ربانى و فقیهى بزرگ به نام سید مهدى قزوینى جهت تبلیغ معارف دینى به حله رفت. او گه گاه از کنارمرقد ابویعلى حمزه بن قاسم مى گذشت اما به زیارت مرقد او نمى رفت. این موضوع، موجب کن رغبتى مردم آن منطقه نسبت به زیارت آن مرقد شریف گردید. روزى از او خواستند به زیارت مرقد برود، او د رپاسخ گفت به زیارت کسى که نمى شناسد، نمى رود.
روز بعد، او به دهکده مذکور رفت و در اواخر شب براى خواندن نماز شب برخاست. نزدیکى هاى طلوع آفتاب، سیدى از اهل همان روستا که مورد اعتماد آن عالم ربانى بود، نزدوى رفت و از او دلیل زیارت نکردن او را پرسید؛ ولى همان پاسخ پیشین را شنید.
آن سید علوى گفت:
«چه بسیار امور مشهورى هستند که اصلى ندارند، این مرقد متعلق به حمزه بن موسى کاظم(ع) نیست که به اشتباه این گونه مى پندارند، بلکه این مرقد متعلق به ابویعلى حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است که از علما اجازه حدیث داشته و دانشمندان رجال، او را بر وثاقت و پارسایى ستوده اند».
سید مهدى قزوینى گمان کرد که او این سخن را از علما شنیده و هرگز نمى پنداشت که او از کتاب هاى رجالى و روایى چیزى بداند. از این رو،‌ به آن سید علوى چندان توجهى نکرد.
سید علوی، خارج شد و سید مهدى قزوینى در سجاده خود به تعقیبات نماز مشغول گردید تا آفتاب دمید سپس به کتاب هاى رجالى که در دسترس داشت، مراجعه کرد و دید گفته آن سید علوى درست است. فردا در بین جمعیت، همان سید علوى را یافت. نزد او رفت و پرسید مطلبى را که دیشب پیش از سحر به او گفته، از کجا به دست آورده است؟ سید علوى انکار کرد که سحر، پیش او بوده و سوگند خورد که شب گذشته اصلاً در روستا نبوده و بیرون از روستا به سر مى برده است و حتى ادعا کرد اصلاً سید مهدى قزوینى را نمى شناسد.
  سید مهدى بى درنگ سوار مرکب خود شد و عازم زیارت مرقد ابویعلى گردید و به مردم گفت:
«اکنون بر من واجب شد که به زیارت او بشتابم. زیرا شک ندارم آن سید علوى که دیشب دیدم، امام زمان(عج) بوده است.»
 از آن پس، مرقد او رونق بیشترى گرفت و مردم توجه بیشترى به زیارت او نشان دادند. سید مهدى قزوینى بعدها د رکتاب فلکک النّجاه خود تصریح نمود که مرقد مذکور، متعلّق به ابویعلى حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است.

[1] .ابوعبدالله المصعب بن عبدالله بن المصعب الزبیری، نسب قریش، دارالمعارف للطباعه و النشر، 1953 م، ج1، ص 79؛ المحبّر، ابو جعفر محمد بن حبیب البغدادی، بیروت، منشورات دار الافاق الجدیده؛ بى تا، ج 1، ص 44.
[2] .عبدالرزاق المقرم، العباس(ع)، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ص 195.
[3] .همان.
[4] .السید عبدالمجید الحائری، ذخیره الدارین، نجف، مطبعه المرتضویه، 1345 ق، ج 1، ص 145؛ وسیله الدارین، ص 278.
[5] .بطل العلقمی، ج 3، ص 429.


[ شنبه 90/9/5 ] [ 3:2 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چون آفتاب حیدرى تابید بر اُم البنین  ***   آن سان که از نیسان شدى اندر صدف دُرّ ثمین
ماه بنى‏هاشم عیان گردید از آن مه جبین   ***   تا آن که گردد حامى دین خداوند مبین
بهر حسین بن على حق پرورد یار و معین   ***  چونان که بودى مرتضى بر مصطفى یار و قرین
بر گو به ماه آسمان بنما رخِ خود را نهان   ***  زیرا که گشته در جهان ماه بنى‏هاشم عیان(1)

بعد از فراغ
امام على علیه‏السلام بعد از فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام طبق وصیت همسر با امامه(2) ازدواج کرد و مدتى بعد در صدد برآمد با یکى از زنان که از خانواده‏اى شجاع و دلیر باشد، ازدواج کند تا خداوند فرزندى دلیر از وى به او عطا فرماید.(3) به این منظور از برادرش عقیل که در علم انساب تبحّر داشت، خواست بانویى از خاندانى اصیل را برگزیند و خود نیز به خواستگاریش برود. ابى‏نصر بخارى در این باره مى‏نویسد: «قال امیرالمؤمنین علیه‏السلام لعقیل بن ابى طالب ـ و هو اعلم قریش بالنسب ـ اطلب لى امرأهً ولدتها شجعان العرب حتى تلدلى ولدا شجاعا»؛(4) برایم بانویى بیاب که زاده‏ى شجاع‏ترین عرب باشد تا برایم فرزندى شجاع بیاورد.
و به این ترتیب بود که برادر بزرگتر براى یافتن و سپس خواستگارى از چنین بانویى به فکر فرو رفت و اندکى بعد به یاد دخترى از قبیله‏ى کلابیه افتاد و گفت: «تزوج ام البنین الکلابیه فانه لیس فى العرب اشجع من آبائها»(5)؛ با ام البنین کلابیه ازدواج کن که در عرب شجاع‏تر از پدران او کسى نیست.
در پى این اظهار نظر، وى از طرف على علیه‏السلام براى خواستگارى ام البنین به نزد قبیله‏ى کلابیه رفت و مراسم خواستگارى را انجام داد.(6) هرچند اطلاعى از تاریخ این خواستگارى و ازدواج در دست نیست ولى مى‏توان محدوده‏ى زمانى این مراسم را با مراجعه به منابع تاریخى مشخص کرد؛ زیرا مى‏دانیم که تولد حضرت ابوالفضل علیه‏السلام در چهارم شعبان سال 26 هجرى قمرى ذکر شده است.(7)
فاطمه (ام البنین)
فاطمه (ام البنین) از خاندانى ولایت مدار و اصیل بود. خاندانى که از صفات جوانمردى، دلیرى، شجاعت و ... بهره‏اى وافر داشتند. پدرش «حزام بن خالد بن ربیعه» مردى شجاع و مادرش «ثمامه» دختر سهیل بن عامر بن جعفر بن کلاب از بانوان اصیل عرب بود. تا آن جا که در برخى کتب، نام یازده تن از مادران او را بر شمرده‏اند که همه، از مادران نجیب و همسران اصیل روزگارشان بوده‏اند.
ام البنین صفات برجسته‏اى در وجود خویش داشت که برخى از آنان موروثى و تعداى نیز بعد از ازدواج با على علیه‏السلام بروز یافت. شجاعت، دلیرى، وفادارى، هنرمندى (ادبیات) و عزت نفس را مى‏توان از دسته‏ى اوّل و ایثارگرى، ولایت‏پذیرى، فدایى امامت شدن و تربیت جوانان صاحب بصیرت و آگاهى را از طایفه‏ى دوم دانست.
آرى در وفادارى او همین بس که قبل از على علیه‏السلام با کسى دیگر ازدواج نکرده بود و بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز با کسى ازدواج نکرد(8) و عمرش را در راه تربیت چهار پسر برومندش (عباس، جعفر، عبدالله و عثمان) گذراند و در این دوره همواره فرزندان فاطمه را بر فرزندان خود مقدم مى‏داشت که تاریخ در این‏باره سخن بسیار دارد.(9)
در بصیرت و بینش ولائیش همین کفایت مى‏کند که علاّمه‏ى مامقانى مى‏نویسد: «علاقه و ارادت او به حسین علیه‏السلام به علت امر امامت بود، و این که به فرض سلامت حسین، مرگ چهار فرزند برومندش را بر خود آسان مى‏دانست نشانه‏ى بالا بودن میزان ایمان اوست و من او را از نیکان مى‏دانم.»(10) ما براى رعایت اختصار تنها به یک نمونه از ولایت مدارى مادر و تربیت کننده‏ى ابوالفضل علیه‏السلام مى‏پردازیم و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
پس از واقعه‏ى کربلا، «بشیر» به مدینه بازگشت تا خبر این واقعه‏ى تلخ را به مردم بدهد. او با ام البنین علیهاالسلام رو به رو شد و خود را آماده کرد تا خبر شهادت چهار فرزندش را به او بدهد. اما ام البنین مهلت نداد و از سلامتى حسین علیه‏السلام پرسید. بشیر گفت: عباس را کشتند. ام البنین باز از حسین پرسید و بشیر خبر شهادت فرزند بعدى را داد و همین طور خبر شهادت هر چهار پسرش را به او رساند، امّا ام البنین باز از سلامت حسین مى‏پرسید و مى‏گفت:
یا بشیر اخبرنى عن ابى عبدالله الحسین. اولادى و من تحت الخضراء کلهم فداء لابى عبدالله... و زمانى که خبر شهادت حسین علیه‏السلام را شنید، گفت: آه که بندهاى قلبم را پاره پاره کردى.(11)
بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ شنبه 90/9/5 ] [ 2:54 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

جمال حق ز سر تا پاست عباس   ***  به یکتایى قسم، یکتاست عباس
خدا داند که از روز ولادت   ***   امام خویش را مى‏خواست عباس
علم در دست، مشک آب بردوش   ***  که هم سر دار و هم سقاست عباس
نه در دنیا بود باب الحوائج    ***  شفیع خلق در عقباست عباس
هنوز از تشنه کامان شرمگین است   ***  ببین در علقمه تنهاست عباس
اگرچه زاده ام البنین است    ***   ولیکن مادرش زهراست عباس

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در روز چهارم شعبان سال 26 ه . ق (1) در مدینه منوره دیده به جهان گشود .
پدر بزرگوارش على بن ابى طالب قنداقه او را در بغل گرفت و پس از خواندن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ، نام او را عباس گذارد .
مادر بافضیلتش فاطمه معروف به «ام‏البنین‏» دختر حزام بن خالد کلابى بود . (2)
واژه «عباس‏» از نظر لغوى به معناى «بسیار ترش‏رو» است . و یا به معناى شیرى که شیران دیگر از او فرار کنند . (3) انتخاب این نام نشان دهنده توان، قدرت، شجاعت و صلابت آن بزرگوار است . لذا مورخان نوشته‏اند «سماه امیرالمومنین علیه السلام بالعباس لعلمه بشجاعته وسطوته و صولته وعبوسته فى قتال الاعداء وفى مقابله الخصماء; على علیه السلام او را به این خاطر عباس نامید که به شجاعت، قدرت، صلابت و شهامت او در جنگ با دشمنان و در رویارویى با جنگجویان آگاهى داشت .» (4)
گاهى هم حضرت امیر علیه السلام قنداقه عباس را مى‏گرفت، آستین او را بالا مى‏زد و بازوانش را مى‏بوسید و گریه مى‏کرد و مى‏فرمود: «دستهاى او در راه یارى برادرش حسین قطع مى‏شود .» (5)
حضرت عباس القاب مختلفى دارد که هر یک بیانگر بخشى از مقام، عظمت و سجایاى اخلاقى اوست . «ممقانى‏» شانزده لقب براى او برشمرده است; مانند:
1 . ابوالفضل; یعنى پدر فضایل (و یا او پسرى به نام فضل داشت) ;
2 . ابوالقربه; که سقا و آبرسان بود;
3 . قمر بنى هاشم; چون داراى چهره‏اى زیبا بود . صاحب مقاتل الطالبین مى‏نویسد:
«عباس، زیبا و نیک منظر بود، وقتى بر اسبى درشت هیکل سوار مى‏شد، پاهایش به زمین کشیده مى‏شد و به او قمر بنى هاشم مى‏گفتند!» (6)
استاد مرتضى مطهرى مى‏گوید:
«عباس اندامى بسیار بلند و قامتى رشید و زیبا داشته که امام حسین علیه السلام از نگاه کردن به او لذت مى‏برد .» (7)
4 . عبد صالح (بنده شایسته) ;
5 . المواسى (ایثارگر) ;
6 . الفادى (فداکار) ;
7 . الحامى (حمایت کننده) ;
8 . الواقى (نگهبان و محافظ) ;
9 . الساعى (تلاشگر) ;
10 . باب الحوائج (وسیله برآمدن حاجات) ;
11 . حامل اللواء (پرچمدار) ;
و ...
عباس با لبابه دختر عبید الله بن عباس (پسر عموى پدرش امام على علیه السلام) ازدواج کرد و از او دو فرزند به نام عبیدالله و فضل (8) داشت .
و اکنون در این نوشتار به بهانه تولد آن حضرت در چهارم شعبان که «روز جانباز» نیز نامیده شده است، بر آنیم تا گوشه هایى از فضایل و اوصاف آن حضرت را که مى‏تواند الگو و اسوه ما باشد تقدیم شما خوانندگان گرامى مخصوصا جانبازان عزیز کنیم:
الف) طاعت و بندگى
آنچه بیشتر از چهره حضرت عباس در ذهنها به تصویر کشیده شده و زبانها گویاى آن است‏شجاعت اوست و حال آنکه قبل از همه چیز آن حضرت یک بنده سراپا تسلیم الهى است، و تمام عظمتها و ارزشهاى او زیر سایه همین بندگى و اطاعت محض الهى قرار دارد که به نمونه‏هایى اشاره مى‏کنیم:
1 . بنده صالح خدا: امام صادق علیه السلام این لقب گران سنگ را به او داد; چنان که در زیارتنامه آن حضرت مى‏خوانیم:
«السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله ... ; سلام بر تو اى بنده صالح و فرمان‏بر خدا .» (9)
2 . آثار سجده بر پیشانى: قرآن یکى از نشانه‏هاى بندگان مخلص خدا را آثار سجده در پیشانى آنها مى‏داند:
«سیماهم فى وجوههم من اثر السجود» ; (10) «نشانه‏هاى آنها در صورتهایشان بر اثر سجده‏هاى زیاد [در پیشگاه الهى نمایان] است .»
و حضرت عباس این گونه بود; در تاریخ مى‏خوانیم:
«وبین عینیه اثر السجود; [در پیشانى] و بین چشمان او اثر سجده [نمایان] بود .» (11)
نقل شده که روى قاتل عباس که از طایفه «بنى دارم‏» بود، سیاه شده بود . علت را از او پرسیدند . گفت: «من مردى را که در وسط پیشانى او اثر سجده بود کشتم که نامش عباس بود .» (12)
و جعفر نقدى درباره او چنین مى‏گوید: «وهو من عظماء اهل البیت علما وورعا ونسکا وعباده; او از بزرگان اهل بیت است از نظر دانش و پارسایى و نیایش و عبادت .» (13)
این ویژگى عباس براى تمامى شیعیان درس بزرگى است تا بندگى خدا را در راس همه کارهاى خود قرار دهند و راز و نیاز و عبادتهاى شبانه و سجده‏هاى طولانى براى خدا را در زندگى خویش هرگز فراموش نکنند .

بسوزان دلى را که سوزى ندارد   ***  سحر کن شبى را که روزى ندارد
الهى به آن سر که شور تو دارد   ***  به آن دل که در سینه، نور تو دارد
به شوق شهیدان در خون تپیده   ***  به اشک یتیمان محنت کشیده
به نام عزیزى که نام از تو دارد   ***  به ملک ولایت، مقام از تو دارد
چنان کن که شرمنده، فردا نباشم   ***  سرافکنده در پیش زهرا نباشم

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ شنبه 90/9/5 ] [ 2:49 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

جناب حجت‏الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می‏فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می‏گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن‏قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیه‏اللّه‏، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می‏شدم.در یکی از این سالها که عهده‏دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه‏هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده‏ای؟ مگر نمی‏دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده‏ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می‏مانم و خودم از اموالم محافظت می‏کنم.
آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏که نیمه‏های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده‏ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه‏الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل‏هواللّه‏ بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که می‏گویند حضرت ولی‏عصر(ع) در عرفات هستند، در کجای عرفات می‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمه. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می‏بیند؟ فرمود: بله، او را می‏بیند ولی نمی‏شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی‏عصر(ع) به خیمه‏های حجاج تشریف می‏آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل می‏شوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده‏ام ولی چای نیاورده‏ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده‏ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می‏روم و برای مسافرین چای تهیه می‏کنم.
آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چایهای دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می‏دهم، تو برای پدر من یک عمره به‏جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیه‏اللّه‏، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص که اسم مرا می‏دانستند و فارسی حرف می‏زدند! نامشان مهدی(ع) بود و پسر امام حسن عسکری(ع) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطه‏ها فکر می‏کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده‏اند: «فردا شب من به خیمه شما می‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل می‏شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیه‏اللّه‏، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی‏عصر(ع) بیرون خیمه ایستاده‏اند و به روضه گوش می‏دهند و گریه می‏کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیه‏اللّه‏، روحی‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه می‏کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی‏عصر(ع) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.*


[ شنبه 90/9/5 ] [ 2:48 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

محرم صفر امام حسین ابوالفضل عباس عاشورا کربلا بدون سانسور +18 فیلتر شکن هات

در صبح روز عاشورا، امام یاران خود را به دو دسته تقسیم کرد که شامل سى نفر سواره نظام و چهل نفر پیاده نظام بود. امام فرماندهى میمنه سپاه را به «زهیر بن قین» و میسره سپاه را به «حبیب بن مظاهر» سپرد و پرچم را به برادر خود عباس علیه‏السلام که از همه شجاع‏تر بود، داد. [1]امام حسین علیه‏السلام به دلیل نقش حساس عباس علیه‏السلام در رویارویى با دشمنان به ایشان اجازه مبارزه و جنگ نمى‏دادند؛ زیرا چه بسا شهادت ایشان به دلیل دارا بودن نقش پرچم‏دارى مى‏توانست ضربه جبران ناپذیرى به روحیه سپاه باشد. از این رو، وقتى ابوالفضل العباس علیه‏السلام با دیدن شهادت یاران امام و تنهایى او، اجازه جنگ مى‏خواهد، امام به او مى‏فرماید: «یا اَخى أَنْتَ صاحِبُ لِوائى وَ اِذا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرى؛ [2] اى برادر! تو پرچم‏دار من هستى. اگر تو از دست بروى، سپاه من پراکنده مى‏شود.»
نگاشته‏اند هنگامى که اسیران کربلا را به شهر شام بردند، در میان وسائل غارت شده از شهیدان کربلا، پرچمى بود که در اثر ضربات شمشیر و نیزه، آسیب دیده بود. وسائل را پیش روى یزید نهادند. یزید پرچم مذکور را برداشت و به دقت بدان نگریست و پرسید: این پرچم در دست چه کسى بوده است؟ گفتند: عباس بن على علیهماالسلام . آن‏گاه با تعجب و شگفتى ایستاد و به حاضران گفت: «به این پرچم خوب بنگرید. ببینید که بر اثر ضربه‏هاى پیکار گران جاى سالمى بر آن نمانده است، ولى جایى که در دست پرچم‏دار قرار داشته، سالم است.»
این سخن کنایه از این بود که پرچم‏دار ضربه‏هاى تیغ و شمشیرى که بر دستش فرود مى‏آمده، تحمل کرده، ولى پرچم را رها نمى‏کرده است. [3]
موقعیت حضرت عباس علیه‏السلام در بین یاران امام حسین علیه‏السلام موقعیت ویژه و منحصر به فردى بوده است. آنگاه که در مدینه بسیارى از خواص و نزدیکان امام، ایشان را از دست زدن به قیام باز مى‏داشتند و با نصیحت و خیرخواهى، امام را از این حرکت بر حذر مى‏داشتند، حضرت عباس علیه‏السلام در چنین شرایط بحرانى و حساسى، بدون هیچ گونه مصلحت اندیشى، پیشگام در یارى امام علیه‏السلام شد.
در دیگر صحنه‏هاى قیام نیز همواره حضرت عباس علیه‏السلام پیشگام دیده مى‏شود. به عنوان نمونه شب عاشورا وقتى تنهایى و بى‏یاورى امام خود را مى‏بیند که امام به همه اجازه بازگشتن از کربلا مى‏دهد، به عنوان اولین سخنگو برخاسته و فریاد برآورد: «هرگز چنین نخواهیم کرد، آیا براى اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ خداوند تا ابد آن را به ما نشان ندهد؛ لَمْ نَفْعَلْ ذلِکَ! لِنَبْقِىَ بَعْدَکَ؟ لا اَرانَا اللّه‏ُ ذلِکَ ابدا.» [4]
و هنگامى که امام علیه‏السلام ، سر و صداى لشکر دشمن را مى‏شنود که آماده شبیخون هستند، حضرت عباس علیه‏السلام را به عنوان نماینده اعزامى خود به همراه بیست سوار به سوى آنان گسیل مى‏دارد، تا ببیند خواسته آنان چیست و به او مى‏فرماید: «یا عَبّاسُ اِرْکَبْ بِنَفْسى اَنْتَ یا اَخى! حَتَّى تَلْقاهُمْ وَ تَقُولَ لَهُمْ ما لَکُمْ وَ ما بَدالَکُمْ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؟؛ اى عباس! اى برادرم! جانم به قربانت، سوار شو و نزد ایشان برو و بگو شما را چه شده و چه مى‏خواهید و از سبب آمدنشان [به اینجا] پرسش کن.» [5]
عباس علیه‏السلام نزد ایشان رفته و خبر آورد که آنان براى جنگ آمده‏اند. امام به او فرمود: «اِرْجِعْ اِلَیْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلَى الْغُدْوَهِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّهَ لَعَلَّنا نُصَلىّ لِرَبِّنَا اللَّیْلَهَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ یَعْلَمُ اَنّى قَدْ کُنْتُ اُحِبُّ الصَّلوهَ لَهُ وَ تِلاوَهَ کِتابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِسْتِغْفارَ؛ نزد آنان باز گرد و اگر توانستى تا صبح از آنان مهلت بگیر و امشب ایشان را از ما باز گردان، شاید ما امشب را براى پروردگارمان نماز بخوانیم و او را خوانده و درخواست مغفرت نماییم؛ زیرا خداوند مى‏داند که من نماز براى او، تلاوت کتابش و دعا و طلب آمرزش را دوست مى‏دارم.» و عباس علیه‏السلام نیز چنین کرد. [6]
در روز عاشورا نیز ایشان علاوه بر دفاع از خیمه‏ها، هر گاه در درگیریها، نیروهاى خودى، در محاصره دشمن قرار مى‏گرفتند و توان مقابله را از دست مى‏دادند، به یارى آنان مى‏شتافت و حلقه محاصره را مى‏شکست. به عنوان نمونه در مبارزه «عمر بن خالد صیداوى»، «جابر بن حارث سلمانى» و «سعد» غلام عمر بن خالد صیداوى که پس از ساعتى پیکار در محاصره دشمن واقع شدند، حضرت عباس علیه‏السلام با یورشى توفنده، آنان را از چنگال دشمن نجات داد. [7]
او در حرکتى افتخارآمیز، براى اطمینان از جانفشانى برادران خود؛ عبدالله، جعفر و عثمان، آنان را پیش مرگ امام خود ساخته و بدانها مى‏گوید: «تَقَدَّمُوا بِنَفْسى اَنْتُمْ! فَحامُوا عَنْ سَیِّدِکُمْ حَتّى تَمُوتُوا دُونَهُ؛ پیش بتازید فدایتان شوم! و از سرور و پیشواى خود حمایت کنید تا در برابر او جان دهید.» [8] سپس آنان را به میدان فرستاد و هرسه آنها به شهادت رسیدند. در پایان نیز خود به میدان شتافته و به شهادت رسید.
ابو حنیفه دینورى از تاریخ نویسان اهل سنت درباره شهادت عباس علیه‏السلام مى‏نویسد: «وَ بَقِىَ الْعَبّاسُ بْنُ عَلىٍّ علیهماالسلام قائِما لإِِمامِ الحُسَینِ علیه‏السلام یُقاتِلُ دُونَهُ وَ یَمیلُ مَعَهُ حَیْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ رَحْمَهُ اللّه‏ِ عَلَیْهِ؛ و عباس بن على علیهماالسلام همچنان پیش روى امام حسین علیه‏السلام باقى ماند، نزد او مى‏جنگید و به هر سو که امام مى‏رفت او نیز مى‏رفت تا اینکه کشته شد؛ درود خدا بر او باد.» [9]
با شهادت عباس علیه‏السلام نامه پرچم‏دارى در عصر حضور بسته شد و نام او را تاریخ به عنوان واپسین پرچم‏دار جنگهاى پیشوایان معصوم علیهم‏السلام در دوران حضور ثبت نمود.
عباس لواى همت افراشته است  ***  وین راز به خون خویش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را
با دست بریده‏اش به پا داشته است [10]
تاج شهیدان همه عالمى  ***  دست على علیه‏السلام ماه بنى‏هاشمى
چار امامى که تو را دیده‏اند  ***  دست علم گیر تو بوسیده‏اند
* * *
بر لب آبم و از داغ غمت مى‏میرم  هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفادارى را   ***  عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهى سقا  ***  که به پاس حَرَمت گشت زنان چون شیرم
غیرتم، گاه نهیبم زند از جا برخیز!   ***   لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
کربلا کعبه عشق است و منم در احرام  ***  شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبى که نصیب تو نشد  ***  چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست کنم قربانى  ***  تا که تکمیل شود حج و من آن گه میرم
زین جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاک  ***  تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من  ***  اى که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودى به سجود  ***  بى رکوع است نماز من و این تکبیرم
جسدم را به سوى خیمه اصغر علیه‏السلام مبرید  ***  که خجالت زده زان تشنه لب بى شیرم

[1] تاریخ الطبرى، ج 5، ص 213؛ مقتل الحسین، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، منشورات مکتبه المفید، بى‏تا، ج 2، ص 4.
[2] بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403 ه . ق، ج 45، ص 41.
[3] ر. ک: سوگنامه آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، محمد محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، 1373 ه . ش، ص 299.
[4] شیخ عباس قمى، نفس المهموم، تهران، کتاب فروشى اسلامیه، 1368، ه . ق، ص 137.
[5] محمد بن محمد بن النعمان، شیخ مفید، الإرشاد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ه . ش، ج2، ص132.
[6] همان، ص133.
[7] تاریخ الطبرى، ج5، ص216.
[8] الارشاد، ج2، ص162.
[9] ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى، اخبار الطِّوال، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1421 ه . ق، ص380.
[10] سید رضا مؤید.


[ شنبه 90/9/5 ] [ 2:46 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

دعوت ادب
عزیز من! ادب ما را دعوت می‏کند به معرفت صانع و تحصیل رضا و اطاعت اوامر و نواهی و به حُسن اخلاق و نیکی معاشرت با یاران و برادران خلقتی و دینی و وطنی خودمان به اندازه روابط و مناسباتی که با آنان داریم و به حفظ آن مکلّف آن می‏باشیم.
ادبْ ما را دلالت می‏کند بر این که از صفات ذمیمه و اخلاقِ بد دوری جوییم، حقوق خود و حقوق دیگران را بشناسیم، از حدّ خود درنگذریم و حدود دیگران را نگاه داریم، ادبْ بزرگ را از کوچک بشناساند و مطیع و مُطاع را تمیز دهد و وظایف و تکالیف هر دو را معیّن می‏نماید. کوچکان را آداب کوچکی آموزد و بزرگان را اطوار بزرگی یاد دهد.
دریچه علم
دریچه علمْ ادب است و نتیجه ادبْ آگاهی و فایده علمْ وصول به سلامت و سعادت دنیا و آخرت. پس اَهمّ مطالب برای طالب علمْ تحصیل ادب است و تأدُّب به آداب روحانیین که اغراض نفسانی و بد را شخص از خود دور کند؛ و هر قدر شخص از خود اغراض نفسانی را کم کند و به اخلاق رحمانی متخلّق شود، درک مراتب و مقامات [معنوی] برای او بیشتر دست می‏دهد.
میزان رفتار
سؤال: در حفظ حقوق [دیگران] در معاملاتْ میزان مستقیم چیست که شخص به او آشنا باشد؟
جواب: این میزان با خود آدمی است ولی چون هر کس نفس خود را دوست می‏دارد و محبّت شی‏ء کوری و کری می‏آرد پس مادام [که] شخص خود را از اغراض نفسانی مجرد نکرده، کفّه ترازوی او به اقتضای شهوت و غضب خم می‏شود و چنانچه هر کاری که پیش می‏گیرد چه درباره خود و چه درباره دیگری، مبنای کار را بر این بگذارد که وقوع آن کار را از کسی دیگر در حق خود تصور نماید و نظر منصفانه خود را در این باب حکم نماید و اندازه نیکی و بدی و مقیاس حدود و حقوق و لزوم رعایت آن را در دست داشته باشد، البته ملتفت به حقیقت نیک و بد خواهد بود.
مثلاً تصور باید کرد که آیا روا می‏داری کسی در حق تو و در امور متعلّق به مال و جان و ناموس تو نیت بدی بکند، سخن بد و حرکت ناشایستی بگوید و به جا آورد. یا این که در غیاب تو بدگویی نماید و با سخن چینی، در میان تو و دوستان تو فساد نماید و یا در حق تو ظلم و بی اعتنایی نماید. آیا خشنودی از این کارها و کردارها توانی داشت؛ بالقطع روا نتوانیم دید.
پس میزان تعیین حقوق و اساس راست‏کاری که نتیجه حق‏شناسی است همین است که آدمی آن چه را در حقّ خود روا می‏بیند مانند آن را درباره ابنای جنس خود و کسانی که رابطه برادری با او دارد روا شمارد و به عکس آن نیز کردار و گفتاری که از دیگران درباره خود و متعلّقانش ناشایست و سنگین می‏بیند وقوع آن را در حقّ دیگران چه از خود و چه از دیگری نپسندد.
اخلاق بد
آدمی از جراحت خود اغلب نفرت نیابد، اما چون بر دیگری دُمَلی بیند اگر [او] دست به چیزی رساند آن چیز را نتواند خورد و نفرتش می‏آید. هم‏چنین اخلاق بد چون کثافات و دُمَل است؛ چون در تو است از آن نمی‏رنجی و چون در دیگری بینی برنجی و نفرت می‏کنی و چنان که تو از او می‏رمی و نفرت می‏کنی او را نیز معذور دار که از تو برَمَد و نفرت کند.
آن است که سعدی گوید: ادب از که آموختی؟ گفت از بی‏ادبان. و حکمت این همان محبّت نفس است که شخصْ بس که خود را دوست می‏دارد از عیوب خود غافل می‏شود که فرموده‏اند: حُبُّ الشَیِ‏ء یُعْمِی وَ یُصِمّ یعنی دوست داشتن چیزی [از دیدن و گفتن حقیقت] کور و لال می‏کند؛ و اگر نفس خود را دشمن دارد همه معایبش را روشن می‏بیند. پس باید شخص نفسانیت خود را قوّت ندهد که پرده چشم بصیرت او باشد.
قالب علم
ادبْ قالب علم و دانش است و علم و دانش، روح آن است. علم را باید به ادبْ مقرون داشت که علمْ ادب را صدا می‏کند، اگر جواب بدهد [با او همراه می‏شود] و الا پرواز می‏کند. و در این حال، علم بی عمل و دانش بی‏ادب چندین مرتبه از جهل و نادانی بدتر است و ضرر و صدمه آن به علم انسانیّت و مدنیّت صد مرتبه بیشتر، و دلیلش واضح است که دانای بی‏ادبْ دانش و آگاهی خود را به سوء استعمال به کار می‏برد و منافع بشرّی و حقوق مدنی را مختل می‏سازد و به موقع خطرناک می‏اندازد.
شرط ترقی
اولین شرط ترقّی اجتناب از مصاحبت بَدان و اشرار است و لازمه آدمیّتْ دوری است از هم‏نشینی با صاحبان اخلاق بد.
;با بدان یار گشت همسر لوط  ;خاندان نبوتش گم شد
;سگ اصحاب کهف روزی چند  ;پی نیکان گرفت و مردم شد
پس کسی که طالب نجات و راست‏کاری و مایل به ترقی در دنیا و آخرت باشد باید با مردمان نیک سیرت، ستوده خصلت و صاحبان اوصاف حمیده معاشرت کند و کیفیت سلوک ایشان را با خالق و خلق ملاحظه و پیش‏نهاد خود نماید و عمر خود را ضایع نگرداند و پیوسته گزارش احوال و افعال بزرگان دین و سرگذشت راهروان راه سعادت استماع کند و از شنیدن حکایت‏های لغو و یا گرفتن افسانه‏های باطل و دروغ که به غضب و شهوت و آثار حیوانیتْ معین و مقوّی است پرهیز کند.
آینده نگری
شخص عاقل باید از دیده و شنیده خود عبرت گیرد و به هر کاری که آغاز می‏کند پایان و عاقبت آن را به چشم بصیرتْ دیده، میزان عمل و رفتار خود را از روی بینایی و دانایی برداشته، نتایجی که از آن متولد خواهد شد به روی چشم آرد، پس از آن اقدام کند. سعدی گوید: لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی گفت: از نابینایان که تا جایی نبینند پای ننهند. اگر آدمی در هر کار و کردار از بدوِ اقدام به آن تا آخر نتایج مترتّبه آن را تصور کند کمتر ندامت می‏کشد. «عاقل آن است که اندیشه کند پایان را» کورکورانه راه رفتن و پایان عمل را ملاحظه ننمودن در عاقبت کار باعث حدوث مخاطرات بزرگ و خواری‏ها و شرمندگی‏ها و ناراحتی‏ها خواهد بود.
کار به حکمت
کار به حکمت کردن و مآل اندیشیدن و گفتار و کردار خود را سنجیدن، از تکالیف نخستین خردمندان است که «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی».
یک سخن جزئی و کار بسیار کوچکی که بی‏تأمّل و نسنجیده گفته و کرده‏اید بسا می‏شود شخص را به بلا و مصایبِ سخت اندازد و او را چنان گرفتار کند که هیچ عاقلی چاره و علاج آن را نتواند.
شخص همیشه باید طالب صحبت راستگویان و نیکان و درصدد معاشرت سعادتمندان باشد چه طبع انسان آن چه را که از طبع دیگر مکرّر بیند اخذ و کسب می‏کند. شخص، پیوسته باید مراقب احوال و متوجه اعمال خود باشد و بداند که با که هم‏نشین است و با کدام کس قرین. چنان‏چه در حفظ صحّت جسم از خوردنی و نوشیدنی مُضِّر و چیزهای مُفسِد و بد پرهیز لازم است، در حفظ صحّت نفس نیز مراقبتْ شرط است تا کار خلاف آدمیّت و منافی حُسنِ اخلاق از او سر نزند و امر ناپسند از او بروز نکند و آن سعی و جهد در حفظ صعود [به] مرتبه سعادات به سعی و اهتمام خود بیفزاید که فرموده‏اند: هر کس دو روز او با هم برابر باشد و از امروز به فردا چیزی به حُسن [اخلاق] و کمال و تجربه و علم خود نیفزاید مغبون است.
احتراز
شخص باید از آن چه قوه شَهویّه و غضبیّه او را زیاد می‏کند احتراز کند؛ چشم خود را از دیدن آن چه غضب و شهوت را به هیجان می‏آرد باز دارد و گوش خود را از شنیدن این قبیل مسموعات نگاه دارد و دل خود را از ضبط آنها حفظ کند و به آن جور تصورات و تخیّلاتْ دل خود را مشغول نسازد؛ و این دو قوم برای هلاک نفس انسانی مثل شیر درّنده و سگ دیوانه و اسب سرکشی تصور کند، همین که قید [آن]ها را سست کرد و کم‏کم زنجیر از آن‏ها برداشت دیگر رهایی نمی‏تواند و بعد از آن ندامت سودی نمی‏دهد.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:26 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

چهارمین پسر از پسرهای حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام جناب عباس است که کنیه اش ابوالفضل ولقبش سقاء وچون چهره دل آرا وطلعت زیبائی داشت اورا(قمربنی هاشم) می نامیدند.حضرت با دختر عبید الله بن عباس بن عبدالمطلب بنام (لبا به)ازدواج کرد و خداوند متعال دو پسر به وی عنایت کرد(فضل وعبیدالله)واز مادر خود سه برادر داشت که از وی کوچکتر بودند وهیچکدام فرزند نداشتند ودر کربلا قبل ازحضرت عباس شهید شدند.

مبارزه حضرت عباس(ع)
وقتی که تمام اصحاب ویاران حضرت امام حسین علیه السلام شهید شدند وجز حضرت عباس وسید الشهدا علیهما السلام هیچکس زنده نماند، حضرت عباس نزد برادر بزرگوار خود رفت وعرض کرد: پدر ومادرم فدایت، اجازه بفرمائید تا جان خودم رافدایت کنم .حضرت امام حسین علیه السلام اشکش جاری شد وفرمود: اول قدری آب برای کودکان تهیه کن ،آن حضرت مشکی  برداشت وسوی آب فرات رفت در حالیکه چهار هزار نفر مسلح به تیر وکمان نگهبان آب بودند، دشمنان دورش را گرفتند حضرت خودرابه قلب لشگر زد وهشتاد نفر را به خاک وخون  افکند، دشمنان وقتی چنین دیدند پا بفرار نهادند، حضرت با اسب وارد آب شد اودرنهایت تشنگی بود، کفی ازآب برداشت تا بنوشد، ناگاه بیاد عطش برادر افتاد،آب ننوشید ومشک را پر از آب کرد:
یا نَفسُ مِن بَعد الحسین هُونی
فَبَعده لاکُنت ان تَکُونی
هذا حسین شارب المَنون
و تشرَبین بارِد المَعینی
هَیهات ما هذا فِعال دینی
ولا فِعال صادقُ الیقینی
ای نفس(عباس) بعداز حسین زندگی ارزشی ندارد، می خواهم بعدازاوزنده نمانی، حسین شربت مرگ می نوشد وتو می خواهی آب بیاشامی ، هیهات هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد وهرگز این عمل ، عمل انسان باورمند به آخرت نیست.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب...

[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:24 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

نوشته اند: و کان العباس رجلا و سیما جمیلا یر کب الفرس و رجلاه یخطان فى الاءرض و کان یقال له قمر بنى هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه
یعنى : حضرت عباس علیه السلام مردى خوش سیما، خوش صورت و خوش قیافه بود و چون سوار بر اسب مى شد پاهایش از کثرت بلند بودن به زمین مى رسید. به او قمر بنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا لواى امام حسین علیه السلام در دست او بود.
از آنجا که آن حضرت در میان بنى هاشم از نظر زیبایى ممتاز بد، وى ار ماه بنى هاشم مى نامیدند. صباحت وجه و خوش صورتى ، از نعیم الهى است ؛ چنانچه در ذیل آیه شریفه یزید فى الخلق ما یشاء ان الله على شى ء قدیر (در آفرینش ، آنچه مى خواهد، مى افزاید که خدا بر بعث و ایجاد هر چیز قادر است ) وارد شده که خداوند جمیل است و دوست دارد جمال را. روشنایى صورت حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام هر تاریکى یى را روشن مى کرد و جمال وم هیئت او به اندازه اى بود که هر گاه دست به دست على اکبر داده و در کوچه مدینه عبور مى کردند، زن و مرد کوچه براى زیارت جمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.
بهترین خوبى آن است که در آن خوبى صورت با خوبى سیرت ، و حسن جمال با حسن اعمال و افعال جمع شوند. بنى امیه ، قبیح صورت و کریه منظر بودند و بنى هاشم صورت دلجو و سیرت نیکو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسن جمال بود و خال هاشمى معروف است و حضرت عبد المطلب و عبدالله و عباس و موسى مبرقع و حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز در نکویى منظر شهره بودند؛ چنانچه در وصف صورت آن حضرت نقل شده است که جمال ایشان از ماه روشنتر و درخشنده تر بود (اءضواءمن القمر)
حضرت رسول صلى الله علیه و آله خود در باب حسن یوسف مى فرماید ان یوسف کان فى اللیل قمرا و فى النهار شمسا و فى السحر کوکبا یعنى یوسف پیامبر صلى الله علیه و آله در سب مثل ماه بود، و در روز مانند آفتاب ، و در سحرگاهان همچون ستاره مى درخشید.
از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: وجه اختصاص حسن به یوسف چه بود؟ فرمود: روز قرعه فضائل ، قرعه حسن جمال به نام یوسف برآمد. گویند: این خبر در بازارهاى مدینه و خانه ها حتى در میان زنها شهرت یافت و عایشه آن را شنید، چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله به خانه آمد، او ار محزون دید و وقتى از سبب حزن وى پرسید، عرض نمود: حسن و جمال ، از آن شماست یا یوسف ؟ فرمود: او خوش ‍ صورت تر و من نمکینتر مى باشم . و لکن بر اهل دوق و معرفت مخفى نیست که از جمال یوسف پرده برداشتند تا همه کس او را آشکار بدید، ولى از جمال محمد صلى الله علیه و آله پرده برنداشتند زیرا هیچ کس دیده اى را طاقت دیدن مستقیم نبود! و آنگهى محبوب ار در پرده نگاه مى دارند: در شب معراج از مصدر جلال خطاب به جبرئیل رسید که : من محمد صلى الله علیه و آله را به زیر هفتاد هزار پرده غیرت متوارى گردانیده ام ، امشب یک پرده از جمال او بردار تا نظاره کنندگان عالم اعلا حسن و جمال وى را ببینند؛ و چون جبرئیل یک پرده برداشت نورى پدید آمد که از پرتو آن نه نور عرش را جلوه اى ماند و نه کرسى را ونه آفتاب و ماه و ستارگان را. بعد از آن ، خطاب آمد: یا محمد، چه غم امت دارى ؟! امشب یک پرده از هفتاد هزار پرده را برداریم عجب مدار که تمام معاصى امت در جنب آن ناچیز و نابود گردد.
حال که سخن بدینجا رسید مقتضى است اشاره به قول حکما کنیم که گفته اند بایستى بین ظل و ذى تناسب بوده باشد، و نظام موجود در ظل ، کاشف از نظام موجود در ذى ظل است . به مصداق آیه مبارکه اءلم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا علیه دلیلا (ترجمه اجمالى آیه : یا پندارى که اکثر این کافران حرفى مى شنوند و یا تعقلى دارند؟ (حاشا) اینان در بى عقلى مانند چهار پایانند، بلکه داناتر و گمراهتر، آیا ندیدى که لطف خدا چگونه سایه را با آنکه اگر خواستى ساکن کردى بر سر عالمیان بگسترانید، آنگاه افتاب را بر آن دلیل قرار دادیم ) همه عالم ، ظل وجود حق مى باشند، و دیگر انکه جمال هر چیز جز همان تناسب اجزاى موجود در شى ء نیست ، بنابراین ، جمالى که در سلسله موجودات عالم ناسوت مشاهده مى شود ظل جمال تناسب عقول مى باشد تابرسد به نظام عقلانى (عقل اول ) و نظام در مرتبه فیض مقدس و اقدس الخ .
دیگر اینکه بدن ظل نفس است و هر قدر نفس داراى بها و روشنى باشد در بدن اثر مى کند و آثارش از بدن ظاهر مى گردد، و این است که در حدیث دارد: اطلب الحاجه من حسان الوجوه ، یعنى حاجات خود را از نیکو رویان و خوش طینیان بخواهید که صورت خوب ، نشانه سیرت خوب است .
حال اگر کسى گوید: دیده ایم بعضى مردمان خوش صورت داراى سیرتهاى سوء یابالعکس مى باشند، جوابش آن است که آن قاعده کلیه جارى است ؛ منتهاى مراتب ، اخلاق رذیله در بعضى کسبى مى باشد. مقصود آن است که چون انوار مقدسه محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله مجارى و مجالى جمال و کمال حق - جل و علا - بوده واسطه فیض اقدس و نظام احسن مى باشند، در عالم ناسوت و جسمانیت نیز از تمام مردم خوش صورت تر و نمکینتر بوده و در ظاهر و باطن ، نیکو صورت و سیرتند.
از دیگر شواهد اعلاى حسن ، حضرت امام حسن علیه السلام است که آن قدر خوش  صورت بود که زنها حریص بودند براى جناب و مى آمدند و خواهش ترویج داشتند براى خوش صورتى آن جناب ، و در اسلام مستحب است اگر زنى خواهش ترویج کند مرد اجابت او کند. حضرت امام حسین علیه السلام نیز نور از پیشانى و دهان و نحر مبارکش ‍ مى بارید. (و الفضل ما شهدت به الاءعداء یعنى : فضل و برترى آن است که دشمن هم بر آن فضیلت شهادت دهد و اعتراف نماید. دشمن و قاتل امام حسین علیه السلام ، یزید پلید، در مدح صورت و سر مقدس او گفت :
یا حبذا بر دک فى الیدین
و لو نک الاءحمر فى الخدین
و در اشعر دیگرش گفت :
لما بدت تلک الرؤ وس و اءشرقت
تلک الشموس على ربى جیرون
شعر ظاهرا از مسلم جصاص است که مى گوید: این نور و تشعشع که از سرها تلاءلو مى کند، پیداست که آفتابى درخشان از منظومه شمسى ربوبى است و به دست بدترین مردم جنایتکار این فاجعه برپا شده است . همو مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را در بازار کوفه دیدم و هو راءس قمرى زهرى اءشبه الخلق برسول الله صلى الله علیه و آله یعنى آن سر چون ماه درخشنده بود و از همه مردم بیشتر به رسول خدا صلى الله علیه و آله شباهت داشت .
نیز حضرت جواد الاءئمه علیه السلام در بین ائمه علیه السلام بسیار خوش صورت بود به حدى که وقتى که ام الفضل او را دید حالش دگرگون شد، چونانکه زنان مصر در وقت دیدن یوسف صلى الله علیه و آله از خود بى خود شدند و دست خویش را بریدند. در مورد حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام گفته اند: کفلقه قمر. یعنى مثل پاره ماه بود و در مورد دو طفلان مسلم علیه السلام نیز نوشته اند که وقتى سرهاى آنها ار برابر ابن زیاد گذردند قام ثلاث مرات متعجبا من حسینهما یعنى سه مرتبه به علت تعجب از حسن آنها برخاست و نشست . از اینکه به حضرت ابوالفضضل علیه السلام قمر بنى هاشم مى گفتند، معلوم مى شود بعد از مقام امام ، خوش صورت تر از او در بنى هاشم نبوده است .
2. باب الحوائج ؛ 
که بر اثر بروز کرامات و قضاى حاجات متوسلین به او در السنه و افواه و خاصه به این لقب مشهور گردید. باب الحوائج ، لقب شهرت دو تن از خاندان بنى هاشم علیه السلام است :
الف : حضرت امام ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم شیعیان جهان ، که آستانه ایشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است ، به گونه اى که کسى چون محمدبن ادریس شافعى - پیشواى شافعیان - مرقد مطهر آن حضرت ار تریاق القلوب یعنى داورى امراض روحى و قلبى خوانده است . شیعه و سنى از اقصى بلاد به زیارت قبر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام مى شتافتند و از دیر باز تاکنون کرامات بسیارى از مرقد آن امام همام نسبت به شیعه و سنى ظاهر گردیده است . خطیب بغدادى (634 ق ) که از اهل سنت است در تاریخ بغداد (1/120) مى نویسد: شیخ حنابله حسن بن ابراهیم ابوعلى خلال مى گفت : هرگاه حاجتى داشتم ، به مقابر قریش در باغ شونیزیه رفته و به قبر مطهر باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام متوسل مى گشتم و خدا حاجتم را بر آورده مى کرد.
باب الحوائج ، در افواه عامه ، کنایه از امام هفتم موسى کاظم علیه السلام است .
ب - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام یکى از مشهورترین القاب فرزند شهید امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز باب الحوائج است . شیعه و سنى از نقاط گوناگون جهان به زیارت ان حضرت مى شتابند و استجابت دعا در تحت قبه آن بزرگوار، کرارا به تجربه خواهد آمد -شامل همه فرق (حتى مسیحیان و یهودیان و زردشتیان ) نیز بوده است .
3. طیار. 
دیگر از القاب حضرت ابوالفضل علیه السلام طیار است ، یعنىپرواز کننده در فضاى عالم قدس و درجات و مقامات بهشت
4. اطلس . 
ظاهرا یکى از معانى اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده واز کثرت شجاعت ، صفوف دشمنان را شکافته ، به وى اطلس مى گفتند.
5. الشهید. 
لقب دیگر آن جناب شهید است که در کتب انساب ذکر شده است . ابوالحسن عمرى بعد از اینکه اولاد آن حضرت را ذکر یم کند مى گوید هذا آخر نسببنى العباس السقاء الشهید بن على بن ابى طالب علیه السلام
6. العبدالصالح . 
دیگر از القاب آن جناب ، عبدالصالح است ، چنانکه درزیارت او مى خوانیم ... السلام علیک اءیها العبدالصالح المطیع لله و لرسوله الخ .
7. السقاء. 
که در روزهایى که اهل کوفه آب را بر روىاهل بیت امام حسین علیه السلام بستند، قمر بنى هاشم علیه السلام براى آنها آب آورد.
لقب مزبور در کتاب انساب و مقاتل بسیار دیده شده است . بنگر به : عمده المطالب و مزار سرائر ابن ادریس و تاریخ خمیس و نور الاءبصار شبلنجى و کبریت احمر.
در کتب تاریخ ، 17 منصب براى حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نوشته اند که مهمتر از همه منصب سقایت است ، زیرا در طریق انجام این وظیفه ، حداکثر خدمت و بروز حسن نیت را به امام عصر خویش نشان داده است . آن حضرت ، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خیام حرم برد. هر کسى حاجتى داشت یا آب مى خواست ، به قمر بنى هاشم علیه السلام مراجعه مى کرد و او را باب الحسین مى گفتند. تا عباس بن على علیه السلام زنده بود. لشگر بنى امیه جراءت تعرض به خیام حرم را نداشتند. و لذا امام حسین علیه السلام بالاى سر او فرمودند: الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى و افزود: چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که به اتکاى وجود تو خوش مى خفتند امشب مضطرب و بى خواب خواهند شد. اگر کسى بخواهد به سیدنا و سید الکونین حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام توسل و تقرب جوید بابش مولانا باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس علیه السلام است .
در تاءیید این مطلب مرحوم علامه طباطبایى صاحب تفسیرالمیزان فرموده اند که مرحوم سیدالسالکین و برهان العارفین آقاى آقا سیدعلى قاضى قدس السره الشریف فرموده است : در حین کشف بر من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت کلیه الهیه در عالم هستى وجود مقدس حضرت سیدالشهدا ابى عبدالله الحسین علیه السلام است ، و باب آن حضرت و پیشکارش سقاى کربلا سر حلثه ارباب وفا و آقا باب الحوائج الى الله ابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه علیه است .
8. سپهسالار.  
لقب سپهسالار به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستادنظایم داده مى شود و آن حضرت را نیز، به سبب انکه فرماندهى نیروهاى مسلح امام حسینعلیه السلام در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى سپاه ایشان را بر عهده داشت ، سپهسالارنامیده اند.
9. حامى الظعینه . 
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام حامى الظعینه به معنى حامى بانوان است . مرحوم سیدجعفر حلى در قصیده استوار و زیباى خود که در سوگ آن حضرت سروده ، به این نکتهچنینن اشاره مى کند:
حامى الظعینه این منه ربیعه
ام ابن من علیا اءبیه مکرم
به دلیل نقش حساسى که حضرت عباس در حمایت بانوان حرم اهل بیت نبوت بر عهده داشت ، این لقب به ایشان داده شده است . آن حضرت تمام تلاش خود را مصرف رسیدگى و رعایت حال بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و مسؤ ولیت فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنها را بر عهده داشت و در طول سفر کربلا این وظیفه دشوار را بخوبى انجام داد.
10. المستجار. 
دیگر از القاب حضرت مستجار است . شیخ محمد رضا ازرى زمانى که در قصیده خود این مصرع را گفت : یومابوالفضل استجار به الهدى صحت آن را در نظر بعید شمرده و با خود گفت کهشاید مقبول حضور امام حسین علیه السلام نباشد؛ لذا بیت را تمام نکرد شب در عالم رؤ یادید که حضرت امام حسین علیه السلام به او مى فرماید: آنچه گفته اى صحیح است ، منبه برادرم ابوالفضل العباس علیه السلام ملتجى شدم و آنگاه مصرع باقى را خودحضرت فرمود:
و الشمس من کدر العجاج لثامها
11. قهرمان علقمى . 
علقمى نام رودى است که حضرت در کنار آن بهشهادت رسید. آن رودخانه به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه ابن زیاد محافظت مى شدتا کسى از یاران حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را یاراى دستیابى به آبنباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس علیه السلام با عزمنیرومند و صلابت بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، وآنان را در هم شکسته و متوارى سازد، و پس از برداشتن آب سر بلند به خیمه ها بازگردد. در آخرین دفعه نیز حضرت در کنار همین رود ناجوانمردانه به شهادت رسید، لذااو را قهرمان علقمى لقب دادند.
12. پرچمدار. 
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار وحامل اللواء است ، زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها، پرچم سرور آزادگان امامحسین علیه السلام ، را در دست داشتند. حضرت بهدلیل دیدن تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، از میان یاران شجاع خویشپرچم را تنها به ایشان سپردند.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:22 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

کنیه هاى حضرت عباس (علیه السلام)
در فرهنگ عربى به آن دسته از نامهایى که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه مى گویند. سنت گذاشتن نامى در قالب کنیه براى افراد در میان قبایل عرب، گونه اى بزرگداشت نسبت به فرد به شمار مى آید.
در اسلام نیز توج زیادى به آن شده است؛ غزالى مى نویسد: «رسول خدا (صلى الله علیه و آله) اصحاب خود را از روى احترام براى به دست آوردن دلهایشان به کنیه صدا مى زد و آنهایى که کنیه نداشتند، کنیه اى برایشان انتخاب مى فرمود و سپس آنها را بدان مى خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه مى خواندند. حتى بر آنان که فرزندى نداشتند تا کنیه اى داشته باشند کنیه اى مى نهاد. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) رسم داشت حتى براى کودکان نیز کنیه انتخاب مى نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا مى زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد». در اینجا کنیه هاى حضرت عباس (علیه السلام) بر شمرده مى شود:
1. ابوالفضل
در منابع بسیارى، کنیه حضرت عباس (علیه السلام) را ابوالفضل بر شمرده اند که در بین کنیه هاى ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است. اما دیگر کنیه هاى او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده اند. در مورد این کنیه بحثى وجود دارد که آیا این کنیه واقعى بوده و ایشان پدر فرزندى به نام فضل بوده اند یا اینکه این کنى اعتبارى و در واقع لقبى بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده اند. گفته ها و احتمالاتى در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته مى شود.
آن چه از بررسى افراد در تاریخ به دست مى آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ تر فرد نبوده و در موارد بسیارى این قاعده وجود ندارد.
نوشته اند در خاندان بنى هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه مى نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطلّب و عباس بن ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلّب و... نیز مکنّى به همین کنیه بوده اند که گفته اى مقبول و موجّه به نظر مى رسد.
برخى دیگر گفته اند این کنیه برگرفته از برترى و فضلى بوده که از کودکى در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت مى شناخته اند، آن گونه که در سوگ او نیز سروده اند.
أبَا الْفَضْلِ یَا مَنْ أسَّسَ وَ الإبأبِىَ الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا
«اى ابوالفضل! اى کسى که هر برترى و پاکدامنى را بنا نهادى! آیا براى من برترى و فضلى وجود دارد که تو پدر آن نباشى؟ (آیا کسى مى تواند فضلى داشته باشد که در تو نباشد». هم چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتى بسیار دیده مى شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگى هاى آنان مى گذاشته اند. آورده اند روزى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنید که فردى را ابوالحَکَم مى خوانند. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم (داور) خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده مى شوى؟» او پاسخ داد:
«قبیله ام هرگاه بر سر مسئله اى اختلاف پیدا مى کنند نزد من مى آیند و من بین آنان داورى مى کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف مى نمایم» پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به او فرمود: «چه کار خوبى مى کنى» و این گونه گذاشتن چنین کنیه هایى را بر افراد بدون اشکال دانست.
گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس (علیه السلام) نام پسرى را به اسم فضل آورده اند اما چون که فضل فرزندى نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسئله سبب شده که برخى براى توجیه کنیه حضرت عباس (علیه السلام) بر مطالبى مانند آنچه گذشت تمسک جویند؛ گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتى ندارد و قابل جمع مى باشد؛ یعنى وقتى در کودکى کسى را ابوالفضل بخوانند در او زمینه هایى هم ایجاد مى شود که نام یکى از فرزندان خویش را فضل بگذارد.
2. ابوالقِربَه
در لغت عرب قِربه به معناى «مشک آب» است. حضرت عباس (علیه السلام) را به جهت آب رسانى اش در کربلا به این کنیه نامیده اند. در بسیارى از منابع تاریخى و رجالى چنین کنیه اى را براى حضرت بر شمرده اند.
3. ابوالقاسم
کنیه اى غیر مشهور براى حضرت مى باشد؛ اگر چه برخى نوشته اند حضرت عباس (علیه السلام) فرزندى به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.
4. ابن البَدَویَه
این کنیه نیز از جمله کنیه هاى غیر مشهور حضرت است و به معناى «فرزند زن بادیه نشین» مى باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادرى حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده اند.
5. ابوالفَرجَه
در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختى و برطرف شدن اندوه» معنا شده است. برخى چنین کنیه اى نیز براى حضرت بر شمرده اند که بیشتر به لقبى در قالب کنیه مى ماند. دلیل آن هم برطرف کردن اندوه و گشایش در سختى ها در نتیجه توسل به او مى باشد.
لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام)
به عناوینى که بر اثر بروز و ظهور ویژگیهایى در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگى شان باشد، لقب مى گویند. حضرت عباس (علیه السلام) القاب بسیارى دارد. براى ایشان بیش از بیست لقب مشهور بر شمرده اند که معروف ترین آنها عبارتند از:
1. قمر بنى هاشم
حضرت عباس (علیه السلام) از جمال و زیبایى ویژه اى برخوردار بوده؛ به گونه اى که سیماى دل رباى او جلب توجه مى کرد و چهره اش مانند ماه تمام، تابناک مى نمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر (صلى الله علیه و آله) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» مى خواندند. این لقب، لقبى مشهور براى حضرت به شمار مى رود و بسیارى از منابع آن را بر شمرده اند.
2. باب الحوائج
حضرت عباس (علیه السلام) در دوران زندگى امام مجتبى (علیه السلام) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکارى مردم و بر آوردن نیازهایشان مى پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین (علیه السلام) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هرگاه نیازمندى براى کمک خواستن نزد این دو امام همام مى آمد، حضرت عباس (علیه السلام) مأمور اجراى دستور امام خویش مى شد. حضرت عباس (علیه السلام) جایگاه بلندى نزد برادرش امام حسین (علیه السلام) داشت؛ نوشته اند:
«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین (علیه السلام) جایگاه بلندى نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) داشت و باب او بود و هرگاه مشکلى روى مى داد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) ابتدا آن را با على (علیه السلام) در میان مى گذاشت، عباس (علیه السلام) نیز چنین حالتى نسبت به امام حسین (علیه السلام) داشت. امام با پیشامد هر مشکلى آن را با برادرش در میان گذاشته و از او مى خواست که آن مشکل را برطرف نماید». این مسئله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآوردنده نیازها» بخوانند. البته به نظر مى رسد این لقب بعدها در نتیجه توسل ها و کرامتهاى آن حضرت به ایشان داده شده است.
3. باب الحسین (علیه السلام)
شدت دلبستگى حضرت عباس (علیه السلام) به برادر بزرگ تر خود، امام حسین (علیه السلام) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار و مى دانست و براى اجراى فرمانهاى ایشان همیشه پیش قدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمود: «اَنَا مَدِینَهُ العِلمِ وَ عَلِىُّ بَابُها فَمَن اَرَادَ مَدِینَهَ فَلْیَأتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و على (علیه السلام) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد». حضرت عباس (علیه السلام) نیز درب ورود به شهر حسینى (علیه السلام) بود.
از علامه فقید طباطبایى «ره»، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید على قاضى فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین (علیه السلام) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیش کار آن حضرت، سقاى کربلا، سر حلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الى اللّه، ابوالفضل العباس - صلوات الله و سلامه علیه - است».
4. سق
سقّا از مشهورترین لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید. یکى از بى رحمانه ترین حربه هاى جنگى دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روى لشکر امام حسین (علیه السلام) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد. اما حضرت عباس (علیه السلام) به همراه برخى دیگر از بنى هاشم، به فرات حمله مى برد و آب مى آورد. او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطلّب، هاشم، عبد مناف و قُصَىّ نیز چنین لقبى داشتند. حضرت ابوطالب (علیه السلام) و عباس عموى پیامبر نیز به چنین ویژگى پسندیده اى مشهور بودند.
5. کَبْشَ الکتیبه
اصطلاحى نظامى است که در جنگها به کار مى رفته و به فردى شجاع اطلاق مى شده؛ فردى که تمام صفات شجاعت و نام آورى در او جمع بوده و در پیشانى لشکر به جنگ با دشمن مى پرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس (علیه السلام) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردى قریشى از قبیله بنى عبدالدار که از دشمنان سر سخت مسلمانان بود و طلحه بن ابى طلحه نام داشت. او در جنگ احد توسط امیر مؤمنان کشته شد؛ زیرا شخص دیگرى را جرئت رویارویى با او نبود و شجاعت و جنگاورى او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.
با کشته شدن او توسط امیر مؤمنان روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیارى از آنان پا به فرار گذارند.
دومین فردى که پیش از حضرت عباس (علیه السلام) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعى بود. او در دوران خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) کبش العراق مى خواندند. پس از وى این لقب به حضرت عباس (علیه السلام) رسید آن گونه که از زبان امام حسین (علیه السلام) سروده اند:
عَبَّاسُ (علیه السلام) کَبْشُ کَتِیبَتى وَ کَنَانَتىوَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونى
«عباس (علیه السلام) پهلوان لشکر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».
6. حامى الظُعینه
در لغت عرب ظعینه از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معناى زن هودج نشین مى باشد. این لقب نیز از جمله القابى است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معناى پشتیبان زنان هودج نشین است؛ چرا که دلگرمى زنان اهل حرم به بازوى تواناى عباس (علیه السلام) بود. چه بسا پشتیبانى و حمایت از زنان بى دفاع، خود بخش بزرگى از دفاع است و وجود او در بین لشکر قوت قلبى براى همه به شمار مى آمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس (علیه السلام) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعه بن مکدم کنانى از قبیله بنى فراس مى باشد که چه در زمان زندگى و چه پس از مرگش او را این گونه مى خوانده اند. آن سان که درباره اش سروده اند:
حامى الظعینه این منه ربیعهأم أین من علیا ابیه کلام
القاب یاد شده از مشهورترین لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام) است. البته ایشان لقبهاى دیگرى نیز دارند که بدین شر است:
7- شهید؛ 8- عبد صالح؛ 9- مستجار (پشت و پناه)؛ 10- فادى (فداکار) 11- ضَیغَم (شیر)؛ 12- مُؤثر (ایثارگر) 13- ظَهر الولایه (پشتیبان ولایت)؛ 14- طیار؛ 15- اکبر؛ 16- مواسى (ایثار کننده)؛ 17- واقى (پاسدار)؛
18- ساعى (تلاشگر)؛ 19- صدّیق (راست گفتار و درست کردار)؛ 20- بَطَل (گُرد)؛ 21- اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معناى رنگارنگ یا دو رنگ بوده و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛ 22- حامل اللّواء (پرچمدار) 23- صابر؛ 24- مجاهد؛ 25- حامى؛ 26- ناصر؛
در کلام معصومان (علیهم السلام) لقبهاى دیگرى نیز براى حضرت عباس آمده است که از جایگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس (علیه السلام) حکایت مى کند.
--------------------------------------------
1. نک، على اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1373 ه ش، ج 11، ص 16452.
2. السید مصطفى الدشتى، معارف و معاریف، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، 1376 ه ش، ج 8، ص 595.
3. شیخ عبّاس قمى، نفس المهموم، منشورات مکتبه بصیرتى، بى تا، ص 332، عبداللّه المامقانى، تنقیح المقال فى احوال الرجال، نجف، مطبعه الحیدریه، 1352 ه ق، ج 1، ص 128؛ ابن عنبه الحسنى، عمده الطالب فى أنساب آل ابى طالب، نجف المطبعه الحیدریه، چاپ دوم، 1380 ه ق، ص 394؛ السید عبدالمجید الحائرى، ذخیره الدارین، نجف، المطبعه المرتضویه، 1345، ه ق، ج 1، ص 144؛ معالى السبطین، ج 1، ص 443.
4. عبدالواحد بن احمد المظفر، بطل العلقمى، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ج 2، ص 9.
5. همان.
6. همان، ص 10.
7. عبدالرزاق المقرم، العباس (علیه السلام)، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ص 195؛ نجم الدین ابوالحسن على بن محمد بن العلوى العمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، قم، مطبعه سید الشهداء، مکتبه آیه اللّه العظمى النجفى، چاپ اول، 1409 ه ق، ص 231.
8. احمد بن یحیى بن جابر البلاذرى، انساب الاشراف، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1394 ه ق، ج 2، ص 192؛ فضل بن الحسن الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، نجف، مکتبه الحیدریه، چاپ دوم، 1390 ه ق، ص 203؛ ابوالفرج الاصبهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، مطبعه الحیدریه، 1385 ه ق، ص 55.
9. بطل العلقمى، ج 2، ص 8.
10. محمد تقى بحر العلوم، مقتل الحسین (علیه السلام)، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1405 ه ق؛ بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403 ه ق، ص 315؛ العباس (علیه السلام)، ص 195.
11. بطل العلقمى، ج 2، ص 91.
12. همان، ص 10.
13. ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، ابو جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، مطبعه المعلمیه، بى تا، ج 4، ص 108؛ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403 ه ق، ج 45، ص 40؛ عبدالله المامقانى، تنقیح المقال فى احوال الرجال، نجف، مطبعه الحیدریه، 1352 ه ق، ج 2، ص 70؛ السید محسن الامین، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1406 ه ق، ج 7، ص 429؛ الشیه عبداللّه البحرانى، العوالم، قم، مدرسه الامام المهدى، چاپ اول، 1407 ه ق، ج 17، ص 282.
14. بطل العلقمى، ج 3، ص 35.
15. مقاتل الطالبیین، ص 55؛ بحار الانوار، ج 45، ص 40؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108؛ بطل العلقمى، ج 3، ص 208؛ کبریت الأحمر، ص 384.
16. حافظ ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه الحاکم النیسابورى، مستدرک الحاکم النیسابورى، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول 1411 ه ق، ج 3، ص 126.
17. على ربانى خلخالى، چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (علیه السلام)، قم، مکتب الحسین، چاپ پنجم، 1378 ه ش، ج 1، صص 147 و 148.
18. محمد بن حبّان، الثقات، دائره المعارف العثمانیه، چاپ اول، بى جا، 1395 ه ق، ج 2، ص 310؛ محمد بن حبّان، السیره النبویه، بیروت، مؤسسه الثقافیه، چاپ اول، 1407، ه ق،ج 1، ص 559.
19. محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، الاختصاص، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1402 ه ق، ص 78؛ ابو جعفر محمد بن الحسن، رجال الطوسى، نجف، مطبعه الحیدریه، چاپ اول، 1381 ه ق، ص 72؛ موفق بن احمد الملکى مشهور به اخطب خوارزم (الخوارزمى) مقتل الحسین (ع) للخوارزمى، قم، مکتبه المفید، بى تا، ج 2، ص 29؛ مقاتل الطالبیین، ص 56.
20. احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 76؛ ابن هشام، سیره النبویه، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1355 ه ق، ج 1، ص 96.
21. بطل العلقمى، ج 2، صص 53-54.
22. همان.
23. همان، ص 60.
24. آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر، تهران، نشر نى، چاپ اول، 1379 ه ش، ص 213.
25. بطل العلقمى، ج 2، صص 63 و 64.
26. سید بن طاووس، مصباح الزائر، قم، مؤسسه آل البیت، چاپ اول، 1417 ه ق، صص 245 - 249؛ بحار الانوار، ج 98، صص 222-227.
27. بطل العلقمى، ج 2، ص 108.
28. محمد ابن سعد، الطبقات، لیدن، مطبعه بریل، 1321 ه ق، ج 3، ص 1؛ شمس الدین محمد بن احمد الذهبى، سیر اعلام النبلاء، مصر، دار المعارف، بى تا، ج 3، ص 216؛ ابو محمد عبدالله بن اسعد بن على بن سلیمان الیافعى، مرأه الجنان و غیره الیقظان، بیروت، مؤسسه الاعلمى، چاپ دوم، 1390 ه ق، ج 1، ص 132؛ عبدالحى بن احمد بن محمد ابن عماد العکرى الحنبلى، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، بیروت، دار ابن کثیر، چاپ اول، 1408 ه ق، ج 1، ص 66؛ بطل العلقمى، ج 2، ص 72؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 305.
29. سه لقب اخیر در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
30. لسان العرب، ج 6، ص 135.
31. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108؛ بحار الانوار، ج 45، ص 40؛ بطل العلقمى، ج 2، ص 12.
32. چهار لقب اخیر در: اقبال، على بن موسى بن جعفر السید بن طاووس، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1390 ه ق، ص 334؛ بحار الانوار، ج 98، ص 364؛ مصباح الزائر، ص 351.


[ جمعه 90/9/4 ] [ 4:21 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????