عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
 
حسن بصری یکی از دانشمندان قرن اول هجری است، که دستگاه حکومت بنی امیه از چهره مذهبی او برای توجیه خیانت خود فراوان استفاده می نموده است.
در زمان حکومت امام علی(ع) حسن بصری جوانی نورس بود. پس از پایان جنگ جمل و فتح بصره به دست ارتش امام، هنگامی که امام در میان هیاهوی مردم و موج جمعیت وارد بصره می شد، در لابلای مردم، جوانی را دید که قلم و لوحی در دست دارد و چیزهائی را که امام می گوید یادداشت می کند، حضرت با آواز بلند او را صدا زد که: چه می کنی؟
حسن پاسخ داد: آثار شما را یادداشت می کنم، تا پس از شما برای مردم بازگو کنم.
امام در اینجا جمله ای فرمود که جالب و قابل توجه است، فرمود: اما ان لکل قوم سامریا و هذا سامری هذه الامه لانه لایقول لامساس و لکنه یقول لاقتال؛ مردم آگاه باشید که هر ملتی یک سامری دارد که با تزویر خود و با چهره مذهبی خویش، جامعه را از مسیر واقعی خود منحرف می کند و این «حسن بصری» سامری این امت است، و تنها تفاوتش با سامری زمان موسی(ع) این است که اگر او می گفت: (لامساس) کسی با من تماس نگیرد ]1[ و این می گوید: (لاقتال) مبارزه با حکومت جنایتکار بنی امیه غلط است» (سامری مردی بود که پیروان حضرت موسی(ع) را به گوساله پرستی دعوت کرد و سبب گمراهی گروهی از آنها شد). نقل شده که پس از این کار مبتلا به وسواس شد و هرکسی را که می دید وحشت می کرد و فرار می نمود و فریاد می زد (لامساس) با من تماس نگیرید.
پیش بینی امام درست از آب درآمد و این دانشمند، چنان خدمتی به دستگاه بنی امیه نمود که به گفته یکی از محققین اگر زبان حسن بصری و شمشیر حجاج نبود حکومت مروانی در گهواره، زنده به گور می شد، مگر نمی بینید که حسن نشسته و در جلوی او عده ای بیشمار، صف بسته اند و او با مهارتهائی که در سخن گفتن دارد، ضمن سخنرانی می گوید: «پیامبر خدا فرمود: به زمامداران ناسزا نگویند که آنان اگر نیکی کنند، برای آنها پاداش است و بر شما لازم است سپاسگزاری کنید و اگر بد نمایند، برای آنها است و زر و کیفر کردارشان، و بر شما لازم است شکیبا باشید، که آنها بلائی هستند که خداوند به وسیله آنها از هرکس که بخواهد انتقام می گیرد» و همین دانشمند بود که فتوا داد «اطاعت از پادشاهان بنی امیه واجب است هرچند ظلم کنند زیرا خداوند به وسیله آنان اصلاحاتی می کند که از جنایات آنان بیشتر است».
به هر حال او از چهره های مذهبی معروف زمان امامت امام چهارم، علی بن الحسین -علیه السلام- بود و امام برای رسواساختن او در مجلسی که سخنرانی می کرد با او مناظره و گفتگوی جالبی دارد که اینک نقل می شود:
گفتگوی امام با حسن بصری:
روزی حسن بصری در برابر انبوهی از جمعیت در سرزمین منی مشغول وعظ و سخنرانی بود، امام چهارم از آنجا عبور می کرد، وقتی که منظره این سخنرانی را دید کمی ایستاد و به او فرمود:
مقداری سکوت کن.
امام: کردار خودت، بین خود و خدا، طوری هست که اگر فردا مرگ به سراغ تو آید، از عمل خود راضی باشی؟
-:نه.
امام: تصمیم داری کردار کنونی خود را ترک کنی، و کرداری پیش گیری که برای مرگ موردپسند باشد؟
حسن بصری کمی سرش را پائین انداخت، سپس سر برداشت و گفت با زبان می گویم تصمیم دارم ولی بدون حقیقت.
امام: آیا امید داری که پیامبری پس از محمد، بیاید «و تو با پیروی او سعادتمند شوی»؟
-:نه.
امام: آیا امید داری که جهان دیگری وجود داشته باشد، که در آنجا به مسئولیتهای خود عمل کنی؟
-:نه.
امام: آیا کسی را دیده ای که با داشتن کمترین شعور، حال تو را برای خویش به پسندد؟ تو با اعتراف خودت در حالی به سر می بری که از آن راضی نیستی، و تصمیم انتقال از این حال را هم نداری، و به پیامبری دیگر، و جهانی جز این جهان برای عمل، امیدوار نیستی، آن وقت با این وضع اسف انگیز که خودداری مشغول وعظ و نصیحت دیگرانی؟
منطق نیرومند امام چنان این سخنور زبردست را کوبید، که دیگر نتوانست چیزی بگوید، همین که امام از آنها دور شد، حسن بصری پرسید: این که بود؟
گفتند: این علی بن الحسین(ع) بود.
حسن بصری: حقاً او از خاندان علم و دانش است.
پس از این رسوائی، دیگر ندیدند که حسن بصری مردم را موعظه کند.

1- بحارالانوار ج 10، ص .146


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:28 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
رسالت بیدارگرانه امام سجاد - علیه السلام - چندان دیر آغاز نشد.
با فاصله اى کوتاه ، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى ، امام بر سکوى رهبرى ایستاد.از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاى تیره اتهامها و تبلیغات مسموم امویان را شکافت که کورترین چشمها، درخشش حقیقت را دیدند و سنگترین دلها، لرزید و بر مظلومیت حیسن و خاندانش گریستند و بر آینده خویش بیمناک شدند!
امام على بن الحسین - علیه السلام - در مدت اقامت خویش در کوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ، یک بار روى سخنش با مردم پیمان شکن کوفه بود، و بار دیگر در دارالاماره و در برابر عبیدالله بن زیاد. نخست ، احتجاج آن حضرت با مردم کوفه را مى آوریم : قافله حسینى را پى از عاشورا به سوى کوفه آوردند و براى آنان در کنار شهر، خیمه زدند. خاندان حسین - علیه السلام - را - که اکنون اسیران حکومت اموى شناخته مى شوند - در آن خیمه ها جا دادند. جارچیان حکومت ، در شهر نفرت و خیانت ، کوفیان را فرا مى خوانند تا از اسیران جنگى خویش دیدار کنند! از میهمانانشان ، فرزندان پیامبرشان ، استقبال نمایند! براستى مگر خانه هاشان را براى پذیرایى از حسین و خاندانش تزیین نکرده اند! مگر نخلستانها و باغستانهایشان به ثمر ننشسته است ! و مگر براى حمایت از ولایت و امامت آماده نیستند ! آیا با مسلم ، نماز پیمان نخوانده اند ! اکنون نامه اى که مسلم از زبان آنان براى حسین (ع ) نوشته بود، قاصدان شهادت پاسخش را آورده اند و در کنار دروازه هاى کوفه ، منتظر استقبالند ! کوفیان ، آن قدرها هم که شهرت یافته اند بى وفا نیستند ! خون از سرنیزه و لبه شمشیرهایشان شستند. و غبار شرم و خجالت از چهره هاى سیاهشان پاک کردند. و مهر سکوت خانه نشینى وترس از قلبها و قدمهایشان برداشتند ! عبیدالله اجازه داده بود که از خانه ها بیرون بیایند ! کوفیان هم ، بى شرمان آمدند. آمدند براى تماشا ! تماشاى بزرگترین ستم تاریخ بر اهل بیت پیامبر - صلى الله علیه وآله -. ستمى که کوفیان پایه هاى آن را بنیان نهاده بودند!
کوفیان ایستاده اند و منتظر دیدن اسیران !
على بن الحسین - علیه السلام - از خیمه ها خارج مى شود.
براى نخستین بار نگاهش در چشمان بى مهر و چهره هاى پیمان شکن کوفیان خیره مى گردد.
براستى ، على بن الحسین با غم انبوهى که در سینه دارد و با شکوه هاى بى پایانى که از کوفیان در قلبش نهفته است ، چه بگوید واز کجا آغاز کند!
تاریخنگاران ثبت نکرده اند که در نخستین لحظه ، کوفیان با مشاهده على بن الحسین (ع ) چه عکس العملى نشان دادند.
گریستند، ناله بر آوردند؟یا هلهله کردند و کف زدند!
هر چه بود، فضاى بیابان آرام نبود.
حذیم بن شریک اسدى روایتگر آن صحنه مى گوید:
على بن الحسین (ع ) با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند.
همه آرام شدند.
امام برجاى ایستاد، سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر اسلام درود فرستاد و سپس چنین فرمود:
هان اى مردم ! آن که مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن کس که مرا نمى شناسد، بداند که من على بن الحسین فرزند عمان حسین هستم که در کنار رود فرات ، با کینه و عناد، سرمقدسش را از بدن جدا کردند بى این که جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!
من فرزند کسى هستم که حریم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند.
من فرزند اویم که دشمنان انبوه محاصره اش کردند و در تنهایى و بى یاورى - بى آن که کسى را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را براى او بشکافد - به شهادتش رساندند.
و البته این گونه شهادت ،
- شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت -
افتخار ماست !
هان ، اى مردم اى کوفیان !
شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید نامه هایى را که براى پدرم نوشتید!
نامه هاى سراسر خدعه و نیرنگتان را!
در نامه هایتان با او عهد پیمان بستید و با او بیعت کردید! ولى او را کشتید، به جنگ کشاندید و تنهایش گذاشتید!
واى بر شما! از آنچه براى آخرت خویش تدارک دیده اید!
چه زشت و ناروا، اندیشیدید و برنامه ریختید!
پیامبر اکرم (ص ) را با کدام رو با کدام چشم نگاه خواهید کرد. (1)
امام سجاد - علیه السلام - در این بخش از سخنان خویش به آیه اى از قرآن اشاره کرد که خداوند مى فرماید ولکم فى رسول الله اسوة حسنه یعنى برنامه هاى پیامبر و شیوه عمل او الگویى شایسته براى شماست . گویا امام با مطرح ساختن این آیه ، مى خواست به کوفیان بنمایاند که روش آنان مخالف روش پیامبر اسلام است ، چه این که پیامبر (ص ) نسبت به خویش بویژه نسبت به فاطمه زهرا و على بن ابى طالب و فرزندان ایشان - حسن بن على وحسین بن على - علیه السلام - محبتى خاص ‍ داشت و درباره رعایت حقوق و حرمت آنها سفارشهاى صریحى به امت کرده بود. از سوى دیگر کوفیان که به ظاهر هوادار اهل بیت بوده و از دیرزمان با منطق استدلالى شیعه آشنایى داشتند بسرعت منظور امام سجاد - علیه السلام - را دریافتند و یک بار دیگر سخنان على بن ابى طالب - علیه السلام - در گوشهایشان طنین افکند و گویى با همین آیه ، همه چیز را دریافتند از این رو به جاى این که بگذارند بیان امام سجاد و استدلال آن حضرت تمام شود، به اضهار پشیمانى و ندامت و ابراز همدردى پرداختند.
کوفیان یکصد فریاد بر آوردند:
اى فرزند رسول خدا! تمامى ما گوش به فرمان شما و پاسدار حق شماییم بى این که از این پس ، روى بگردانیم و نافرمانى کنیم !
اکنون با کسى که به جنگ شما برخیزد خواهیم جنگید. و با کسى که در صلح با شما باشد صلح و سازش خواهیم داشت .
ما حق خودمان را از ظالمان باز خواهیم گرفت ! (2)
سخنان ندامت آمیز کوفیان ، جدى مى نمود و شعارهایشان رنگى جذاب داشت ولى نه براى امام سجاد و نه براى آنان که بارها شعارها و دعوتها و حمایتهاى کوفیان را تجربه کرده بودند! از این رو امام سجاد - علیه السلام - بى این که تحت تاءثیر شعارهاى مقطعى و بى اساس کوفیان قرار گیرد بدانها پاسخى مناسب داد.
امام سجاد (ع ) در پاسخ کوفیان فرمود:
هرگز! هرگز تحت شعارهاى شما قرار نخواهم گرفت و به شما اعتماد نخواهم کرد اى خیانت پیشگان مکار!
میان شما و آرمانهایى که اظهار مى دارید فاصله ها و موانع بسیار است . (3)
آیا مى خواهید همان جفا و پیمان شکنى که با پدران و من داشتید، دوباره درباره من روا دارید!
نه به خدا سوگند! هنوز جراحتهاى گذشته اى که از شما بر تن داریم ، الیتام نیافته است همین دیروز بود که پدرم به شهادت رسید در حالى که خاندانش در کنار او بودند.
داغهاى برجاى مانده از فقدان رسول خدا، پدرم و فرزندانش و جدم امیر مؤمنان فراموش نشده است .
طعم تلخ مصیبتها هنوز در کامم هست و غمها در گسترده سینه ام موج مى زند.
در خواست و سفارش من درباره یارى خواستن از شما نیست
تنها مى خواهم که شما - شما کوفیان ! - نه هزم یارى ما کنید و نه به دشمنى و ستیز با ما برخیزید! (4)
امام سجاد (ع ) در پایان این سخنان که آتش ندامت و حسرت را درجان کوفیان برافروخت و مهر بى اعتبارى و بى وفایى را براى همیشه بر پیشانى آنان زد، اندوه عمیق خویش را با این شعرها اظهار کرد و بر التهاب قلبها افزود:
لا غرو اءن الحسین و شیخه
قد کاان خیرا من حسین و اءکرما
قتیل تفرحوایا اهل نفسى فداؤ ه
جزاء الذى اءراده نار جهنما
**************************************
یعنى : اگر حسین - علیه السلام - کشته شد، چندان شکفت نیست .
چرا که پدرش با همه آن ارزشها و کرامتهاى برتر نیز قبل از او شهادت رسید.
اى کوفیان ! با آنچه نسبت به حسین روا داشتند شادمان نباشید.
واقعه اى عظیم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود!
جانم فداى او باد که در کنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد.
آتش دوزخ جزای کسانى است که او را به شهادت رساندند.

پی نوشت ها:

1- قال حذیم بن شریک الاسدى : خرج زین العابدین - علیه السلام - الى الناس و اومى الیهم ان اسکتوا فسکتوا، و هو قائم فحمدالله و اثنى علیه و صلى على نبیه ، ثم قال : ایها الناس ، من عرفنى فقد عرفنى ! و من لم یعرفنى فاءنا على بن الحسین المذبح بشط الفرات من غیر ذحل و ل ترات ، انا ابن من انتهک حریممه ، و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبى عیاله ، اءنا ابن من قتل صبرا، فکفى بذلک فخرا.
ایها الناس ناشد بالله هل تعلمون انکم کتبتم الى الى و خدعتمئه ، و اعهطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و الیبعة ؟ثم قاتلتموه فتبا لکم ما قدمتم لا نفسکم و سوء لرایکم ، باءیه عین تنظرون الى رسول
الله - صلى الله علیه وآله -.
2- فقالو باجمعهم : نخن کلنا یا ابن رسول الله سامعون مطیعون حافظون لذمامک ، غیر زاهدین فیک و لا راغبین عنگ ، فمرنا باءمرک رحمک الله فانا حرب لحربک ، وسلم لسلمک ، لناءخذن ترئک و ترئنا، ممن ظلمک و ظلمنا.
3- امام سجاد - علیه السلام - در اینجا به آیه اى اشاره دارد که از جهات مختلف به موضوع مورد سخن آن حضرت ارتباط دارد. پیوند عمیق این آیه با موضوع یاد شده ژرفاى علم امام و احاطه آن خضرت بر مفاهیم پیام وحى را مى رساند. در این آیات خداوند به پیامبر مى فرماید: اى پیامبر به امت خویش بگو شما را موعظه مى کنم به قیام در راه هدا.. اى پیامبر به اینان بگو: آنجه من از شما مى طلبم در جهت منافع خود شماست ... در ادامه این آیه خداوند به مجرمان و متخلفان از جهاد و یارى پیامبر هشدار داده و مى فرماید: کافران هنگام مشاهده غذاب الهى نگران و مضطرب شده و مى گویند ما هب حق ایمان آوردیم ولى آنها کجا و ایمان کجا! آنها در زندگى دنیا و در آنجا که فرصت و زمینه داشتند کافر شدند و امروز که میان ایشان و آرمانهایشان فاصله افتاده ، دم از ایمان مى زنند! و حیل بینهم و بین ما یشتهون رک : سوره سباء آیه 46 تا 54.
4- فقال على بن الحسین - علیه السلام -: هیهات ! ایها الغدره ، المکرة ، یل بینکم بین شهوات انفسکم ، اتریدون ان تاءتوا الیکما اتیتم الى آبائى من قبل . کلا و رب الرقصات الى منى ، فاءن الجرح لما یندمل ، قتل اءبى بالامس و اهل بیته معه ، فلم ینسنى ثکل رسول الله (ص ) و ثکل اءبى و بنى اءبى و جدى شق لهاز و مرارته بین حناجرى و حلقى و غصصه تجرى صدرى و مساءلتى لا تکونو النا و لا علینا. ثم قال - علیه السلام - : لا غرو ان قتل الحسین و شیخه ... احتجاج طبرسى 2/306


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:26 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
پیشوای چهارم شیعیان(ع) بعد از حضور در حماسه افتخار آفرین و عزت بخش عاشورای حسینی، از لحظه ای که در غروب عاشورا با شهادت پدر بزرگوار و سایر عزیزانش مواجه گردید، برای ادامه راه آنان مسؤولیت سنگینی را به دوش کشید. امامت امت، سرپرستی کودکان و بانوان، رساندن پیام عاشورا به گوش جهانیان، تداوم مبارزه با طاغوت و طاغوتیان و از همه مهمتر پاسداری از هدفهای متعالی امام حسین(ع) که موجب عزت و افتخار عالم اسلام گردید، از جمله مسؤولیتهای آن امام همام به شمار می آید. امام سجاد(ع) که در دوران امامت خویش در محدودیت شدیدی به سر می برد و حاکمان مستبد اموی سایه شوم خود را بر شهرهای اسلامی گسترده بودند و اهل ایمان از ترس مال و جان خود مخفی می شدند، با اتخاذ صحیح ترین تصمیمها و موضعگیریهای مناسب و بجا و با استفاده از مؤثرترین شیوه ها، توانست از فرهنگ عاشورا و دستاوردهای ارزشمند آن- که همان عزت و افتخار ابدی برای اسلام و مسلمانان و بلکه برای جهان بشریت بود- به صورت شایسته ای پاسداری کرده و راه حماسه آفرینان کربلا را تداوم بخشد و یاد و نام و خاطره سالار شهیدان را جاودانه سازد و بر بلندای تاریخ، ابدی نماید. در این فرصت با مهمترین فعالیتهای آن یادگار امامت در پاسداری از فرهنگ عزت و افتخار حسینی(ع) آشنا می شویم:

1- خطابه های حماسی و تأثیر گذار

بدون تردید، روشنگریهای امام سجاد(ع) و حضرت زینب کبری(س) و برخی دیگر از خاندان حضرت اباعبدا...(ع) پس از ماجرای غمبار کربلا در تداوم آن نهضت عظیم اسلامی نقشی بسزا داشته است.
مهمترین دستاورد سخنان آن بزرگوار، آگاه نمودن مردم غفلت زده، بیدار کردن وجدانهای خفته، افشای جنایتهای دشمنان اهل بیت(ع)، نمایاندن چهره حقیقی زمامداران ستمگر اموی و انتشار فضایل و مناقب اهل بیت(ع) و معرفی ایشان به عنوان جانشینان برحق پیامبر(ص) بود. امام سجاد(ع) در شهر کوفه با مردم ساده، سطحی نگر، تأثیر پذیر و پیمان شکن آن شهر سخن گفته و پس از شناساندن خویش و افشای جنایتهای امویان، فرمود: «ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما برای پدرم نامه ننوشتید و آن گاه بی وفایی نکردید؟ آیا با او عهدها و پیمانهای محکم نبستید و سپس با او پیکارکرده و او را به شهادت رساندید؟! وای بر شما! چه کار زشتی انجام دادید، شما چگونه به سیمای رسول ا...(ص) نظاره خواهید کرد، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید، احترامم را از میان بردید، پس، از امت من نیستید!» هنوز سخنان امام تمام نشده بود که مردم گریه کنان و ضجه زنان همدیگر را ملامت کرده و به نگون بختی خود- که خود برگزیده بودند- تأسف خورده و اشک ندامت و پشیمانی می ریختند. (1) مهمترین تأثیر این خطابه را می توان در سال 65 هجری در قیام توابین به وضوح به نظاره نشست.
همچنین، پیشوای چهارم هنگامی که در شام به مجلس جشن پیروزی یزید برده شد، ضمن تحقیر خطیب متملق دربار اموی، در کرسی خطابه قرار گرفته و با بهره گیری از زیباترین و بلیغ ترین جملات، فجایع کربلا را بازگو کرده و با افشای چهره زشت جنایتکاران، تبلیغات سوء دشمنان اهل بیت(ع) را خنثی کرد و سیمای سراسر فضیلت و افتخار آل محمد(ص) را برای مردم ناآگاه شام نمایان ساخت. آن حضرت فرمود: ای مردم! به ما شش چیز عطا شده و به هفت نعمت (بر دیگران) برتری یافته ایم. به ما علم، حلم، جوانمردی، فصاحت، شجاعت و دوستی در دل مؤمنان عطا شده است و ما به اینکه رسول برگزیده خداوند، حضرت محمد(ص) و]حضرت علی(ع) نخستین[ تصدیق کننده] پیامبر (ص)[ و جعفر طیار و ]حمزه، [ شیر خدا و رسول او و حسن و حسین(ع) و مهدی این امت از ما هستند، فضیلت داده شده ایم. (2)
آن حضرت در ادامه، به فضایل بی شمار امیر مؤمنان (ع) پرداخته و از چهره درخشان علی(ع) به نحو زیبایی دفاع نموده و در پایان با معرفی امام حسین(ع)، به ذکر مصیبت آن حضرت پرداخت. این سخنان آتشین، منطقی و روشنگر، چنان فضای جهل و غفلت و خفقان را در هم شکست که یزید در مقام دفاع از خود و سلطنتش برآمد.(3)
امام سجاد(ع) خطبه دیگری را نیز در نزدیکی مدینه برای مردمی ایراد نمود که به استقبال قافله خسته دل و دل شکسته حسینی آمده بودند. این خطابه نیز آثار فراوانی در روحیه مردم مدینه گذاشت. یک سال پس از حادثه عاشورا، قیام خودجوشی از سوی اهالی مدینه علیه دستگاه طاغوتی بنی امیه انجام شد که به «واقعه حره» معروف است.

2- گفتگوهای دشمن شکن

امام چهارم(ع) در پاسداری از هدفهای عاشورا، هر جا احساس می کرد دشمن می خواهد قیام کربلا را زیر سؤال برده و آن حماسه تاریخی را پوچ و باطل جلوه دهد، در مقام دفاع برآمده و با پاسخهای کوبنده با نقشه های شیطانی آنان به ستیز برمی خاست که بارزترین نمونه های آن درمجلس عبیدا... بن زیاد و یزید بن معاویه به چشم می خورد. هنگامی که در مجلس ابن زیاد، حضرت زینب کبری(س) وی را با نطق خویش رسوا نمود، ابن زیاد متوجه امام زین العابدین(ع) شد و پرسید: این جوان کیست؟ گفتند: او علی بن الحسین(ع) است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام چهارم(ع) فرمود: من برادری به نام علی بن الحسین داشتم که مردم او را به شهادت رساندند.
ابن زیاد گفت: چنین نیست، خدا او را کشت.
امام سجاد(ع) آیه «ا... یتوفی الانفس...» را قرائت نمود. ابن زیاد از پاسخ صریح امام خشمگین شده و فریاد زد: آیا در مقابل من جرأت کرده و پاسخ می دهی؟ او را ببرید و گردن بزنید. حضرت سجاد(ع) در ادامه گفتگو فرمود: ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی کشته شدن ( در راه حق) عادت ما و شهادت (برای خدا عزت و ) کرامت ماست. (4)»
آن حضرت در مجلس یزید نیز با اینکه اسیر بود، هیچ گاه حرکت و یا سخنی که نمایانگر عجز و خواری باشد از خود نشان نداد، بلکه همانند آزاده ای با شهامت، عزت و افتخار حسینی را به نمایش گذاشت.آن گاه که یزید درمجلس خویش اسرای کربلا را برای تحقیر و شکستن ابهت و عظمت خاندان آل محمد(ص) حاضر کرده بود، خطاب به امام سجاد(ع) گفت: دیدی که خدا با پدرت چه کرد؟ حضرت فرمود: «ما جز قضای الهی که حکمش در آسمان و زمین جریان دارد، چیز دیگری ندیدیم. یزید گفت: تو فرزند کسی هستی که خدا او را کشت.»
امام فرمود: «من علی، فرزند کسی هستم که تو او را به شهادت رساندی.» و در ادامه با تمسک به آیه قرآن فرمود: «و هر کس، مؤمنی را عمداً به قتل برساند، مجازات او جهنم است، در آنجا همیشه می ماند، خداوند بر او غضب می کند و از رحمتش دور می سازد و عذاب بزرگی برای او آماده کرده است.» (5)
یزید که نتوانست این پاسخهای محکم را- که جهنمی بودن وی را اثبات می کرد- تحمل کند، با خشم و غضب فرمان قتل امام را صادر کرد، اما امام سجاد(ع) با قاطعیت تمام فرمود: هیچ گاه «فرزندان اسیران آزاد شده» نمی توانند به قتل انبیا و اوصیا فرمان دهند، مگر اینکه از دین اسلام خارج شوند. (6)

3- گریه های تأثر انگیز

امام سجاد(ع) برای زنده نگه داشتن خاطره شهیدان کربلا، در مناسبتهای گوناگون بر عزیزانش گریه می کرد. اشکهای حضرت زین العابدین(ع) که عواطف را برانگیخته و در اذهان مخاطبان، ناخواسته مظلومیت شهدای کربلا را ترسیم می کرد، آثار پرباری برای تداوم نهضت عاشورا داشت و امروز این روش با پیروی از آن گرامی همچنان ادامه دارد و فرهنگ گریه بر سالار شهیدان عالم همچنان تاثیر گذار بوده و در پیوند دادن عواطف و احساسات میلیونها عزادار عاشق با راه و هدف حضرت اباعبدا...(ع) مهمترین عامل محسوب می شود. عشق به امام حسین(ع) در سوگواریها اشک می آفریند و این گریه های عزت بخش که افتخار شیعه می باشند، هر سال در دهه محرم سیمای جهان اسلام را به حماسه عاشورا نزدیک نموده و قیام امام حسین(ع) را در خاطره ها زنده می کند.

4- حمایت از قیامهای طاغوت ستیز

یکی از آثار نهضت جاویدان کربلا، دمیدن روح حماسه و شجاعت و ایثار در میان مسلمانان بود. آنان با الهام از جنبش شور آفرین و حماس ساز امام حسین(ع) و با تأثیر پذیری از خطابه های بیدارگر امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) روحیه اسلامخواهی و طاغوت ستیزی خود را در قالب قیامهای مردمی متبلور ساخته و علیه حکمرانان خودسر اموی دست به شورشهایی زدند که در نهایت پس از مدتی اساس حکومت آنان را متزلزل کرده از میان بردند.شاخص ترین این جنبشها بعد از حادثه جانسوز کربلا، سه قیام معروف است که به نامهای قیام توابین، قیام مختار و قیام مدینه در تاریخ مطرح است. رهبران سه قیام، تداوم راه حضرت اباعبدا...(ع)، غیرت دینی، اسلامخواهی و در نهایت محبت شدید به اهل بیت(ع) را درشعارها و خواسته های خود نشان می دادند.امام سجاد(ع) گرچه در ظاهر- به علت خفقان شدید و استبداد حاکم- در این قیامها نقشی نداشت و در حالت تقیه به سر می برد، اما در واقع از رهبران اینها اعلام رضایت کرده و عملاً آنها را تأیید می نمود. به عنوان نمونه، هنگامی که عده ای از دوستان اهل بیت(ع) نزد محمد حنفیه آمدند و اظهار داشتند: مختار در کوفه قیام کرده و ما را نیز به همیاری و همکاری فرا خوانده است، اما نمی دانیم که آیا او مورد تأیید اهل بیت(ع) هست یا نه؟ محمد حنفیه گفت: برخیزید نزد امام من و امام شما، حضرت سجاد(ع) رفته و کسب تکلیف نماییم.» هنگامی که موضوع را به عرض امام(ع) رساندند، آن حضرت فرمود: ای عمو! اگر غلامی به خونخواهی ما، مردم را دعوت به قیام کند، بر همه مردم واجب است که او را یاری دهند و من، تو را در این کار نماینده خود قرار می دهم، هرکاری در این زمینه صلاح می دانی انجام ده. آنان به همراه محمد حنفیه از نزد امام خارج شدند، در حالی که سخنان امام سجاد(ع) را شنیده بودند و می گفتند: امام سجاد(ع) و محمد بن حنفیه به ما اذن قیام داده اند.(7)

5- نیایشهای عارفانه و بیدارگر

از بهترین روشهای امام سجاد(ع) برای پاسداری از فرهنگ عاشورایی اسلام که حکایت از بینش عمیق و زمان شناسی آن حضرت دارد، عرضه نیایشهای عرفانی و روشنگر است. دعاهای حضرت سیدالساجدین(ع) که در مجموعه های ارزشمندی همچون صحیفه سجادیه، مناجات خمسة عشر، دعای ابوحمزه ثمالی، نیایشهای روزانه و ... گرد آمده است، دل هر شنونده عارف و اندیشمندی را می لرزاند و توجه به معانی بلند و با شکوه آن تشنگان وادی کمال و معرفت را سیراب می سازد. در لا به لای این عبارتهای وحی گونه- گذشته از اینکه مملو از حقایق و معارف حیاتبخش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است و آدمی را با توجه دادن به شگفتیهای آفرینش، با خالق هستی مرتبط کرده و به روح و جانش صفا می بخشد- فلسفه قیام حسینی تبیین می گردد و انسان نیایشگر ناخواسته از حالت انزوا و خمودی به صحنه مبارزه با طاغوت و ستمگران سوق داده شده و راه عزت حقیقی به وی نشان داده می شود.
در حقیقت، آمیزش عرفان و حماسه یکی از بارزترین جلوه های معنوی فرهنگ عاشورا است، همچنان که سید بن طاووس در مورد عرفان و معنویت عاشوراییان می نویسد: در شب عاشورا، امام حسین(ع) و یارانش چنان به عبادت و مناجات مشغول بودند که زمزمه های عاشقانه آنان همانند صدای زنبور عسل به گوش هر شنونده ای می رسید. برخی در حال رکوع و عده ای درحال سجده و یا در قیام و قعود بودند. (8)
این نیایشگران عارف همان کسانی بودند که فردای آن روز چنان جانبازی کرده و حماسه آفریدند که اهل آسمان و زمین را به تحیر واداشتند. امام سجاد(ع) میراثدار این قافله حماسه وعرفان و عشق بود که برای احیا و پاسداری از آن، در مقابل شیطان و شیطان صفتان جبهه ای باطنی گشود و ارتباط حقیقی با آفریدگار جهان را به عنوان یکی از علل و عوامل قیام عاشورا برای تمام انسانهای خداجو و حقیقت طلب عرضه نمود و از این طریق عزت واقعی را به آنان شناساند که: «به درستی که همه عزت از آن خداوند است.»(9)
امام سجاد(ع) در بخشی از دعای 48 صحیفه سجادیه به تبیین جایگاه امامان شیعه و مظلومیت آنان پرداخته و می گوید: بارالها! این مقام (امامت) شایسته جانشینان و برگزیدگان و امنای تو در درجات بلندی است که خودت آنان را به آن اختصاص داده ای (وغاصبان) آن را به غارت برده اند.»مهمترین نکته ای که در نیایشهای امام سجاد(ع) جلب توجه می کند، اهتمام آن حضرت به صلوات بر محمد و آل اوست که با توجه به عصری که مبارزه با اهل بیت(ع) و یاران آنان در رأس برنامه های حکومت اموی بوده است و حتی لعن و سب علی(ع) و خاندانش همچنان ترویج می شد، شایان دقت است. همچنین نمایاندن عظمت اهل بیت(ع)، ارزش محبت آنان و توسل به آنان در آن دوران نوعی مبارزه با دشمنان و مخالفان اهل بیت(ع) به شمار می آید.

6- تربیت شاگردان

یکی از مهمترین شیوه های امام سجاد(ع) در پیشبرد هدفهای قرآن و اهل بیت(ع)، پرورش انسانهای مستعد و آماده کردن آنان برای مبارزه فرهنگی- عقیدتی با معارضان و مخالفان قرآن و اهل بیت(ع) بود. شیخ طوسی حدود 170 نفر از یاران و شاگردان «آن حضرت را فهرست کرده است که بیشتر آنان از امام سجاد(ع) بهره های علمی برده و روایت نقل کرده اند. در اینجا، به چند تن از چهره های معروف آنان اشاره می کنیم:
1-ابوحمزه ثمالی: وی رهبری شیعیان کوفه را برعهده داشت و در علم حدیث و تفسیر به مراتب عالی دست یافته و مورد علاقه و اعتماد امامان معصوم(ع) قرار گرفته بود. ابوحمزه از جمله یاران نزدیک امام بود که امام سجاد(ع) برای اولین بار قبر امام علی(ع) را-که تا آن زمان نامعلوم بود- به وی شناساند و او به همراه شماری از فقیهان شیعه به زیارت حضرت علی(ع) می رفت. تفسیر قرآن، کتاب نوادر، کتاب زهد، رساله حقوق امام سجاد(ع)، دعای ابوحمزه ثمالی ازجمله آثار این شایسته ترین شاگرد مکتب امام چهارم(ع) می باشد.
2- یحیی بن ام طویل مطعمی: وی از شاگردان نزدیک امام چهارم(ع) بود و با شهامت و جرأت تمام، طرفداری خود را از اهل بیت(ع) و دشمنی اش را با ستمگران عصر علنی کرده و بدون واهمه ابراز می داشت.
3- محمد بن مسلم بن شهاب زهری: وی که در ابتدا از علمای اهل سنت بود، بر اثر معاشرت با امام چهارم(ع) و بهره های شایان علمی که از آن حضرت می برد، به حضرت سجاد(ع) علاقه شدیدی پیدا کرد و از آن حضرت همیشه با لقب زین العابدین(ع) یاد می کرد. امام چهارم(ع) نیز از این ارتباط استفاده کرده و در مناسبتهای مختلف او را از یاری رساندن به ستمگران برحذر می داشت و در نامه مفصلی، عواقب ارتباط و تمایل به زمامداران ستم پیشه را به وی گوشزد نمود.(10)
ابان بن تغلب، بشر بن غالب اسدی، جابربن عبدا... انصاری، حسن بن محمد بن حنفیه، زید بن علی بن الحسین(ع)، سعید بن جبیر، سلیم بن قیس هلالی، ابوالاسود دؤلی، فرزدق شاعر، منهال بن عمرو اسدی، معروف بن خربوذ مکی و حبابه و البیه از جمله معروفترین شاگردان و یاران امام سجاد(ع) محسوب می شوند که در تداوم نهضت کربلا و رساندن پیام امام سجاد(ع) به نسلهای آینده نقش مهمی داشته اند. همچنین، حضرت زین العابدین(ع) با گرامی داشتن شاعران متعهد، از آنان به عنوان زبان گویای اهل بیت(ع) بهره می برد. «کمیت بن زیاد اسدی» و «فرزدق» شاعر از جمله آنان می باشند.

پی نوشتها:

1) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 32.
2) مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 305
3) همان
4) همان، ص 296
5) نساء/93
6) شرح الاخبار مغربی، ج 3، ص 253
7) ذوب النضار، ص 97
8) لهوف، ابن طاووس، ص 172.
9) یونس/65.
10) بحار الانوار، ج 71، ص 156، ماهنامه مبلغان، شماره 39


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:24 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]


سه مصیبت بزرگ

مردی به محضر امام سجاد(ع) آمد، و از حال و روزگار دنیای خود شکایت کرد، امام سجاد(ع) فرمود: مسکین ابن آدم ، له فی کلّ یوم ثلاث مصائب لایعتبر بواحدة منهن ، و لو اعتبر لهانت المصائب و امر الدنیا... : بیچاره انسان که در هر روز، دستخوش سه مصیبت است که از هیچیک عبرت نمی گیرد، در صورتی که اگر عبرت می گرفت ، مصائب دنیا برای او آسان می شد. 1 هر روز که از عمر او می گذرد از عمر او کاسته می گردد، در صورتی که اگر از مال او چیزی کاسته می شد قابل جبران بود، ولی کاهش عمر قابل جبران نیست . 2 هر روز، رزقی که به او می رسد اگر از راه حلال باشد، حساب دارد، و گرنه عقاب دارد (و این حساب و عقاب در دادگاه الهی در انتظار او است .) 3 مصیبت سو از همه بزرگتر است ، و آن اینکه هر روز که از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند که رهسپار بهشت است یا دوزخ ؟ اگر براستی در فکر این سه مصیبت باشد، گرفتاریهای مادی ، در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد.

خوف از خدا

به نقل ابوحمزه ثمالی ، امام سجاد (ع) فرمود: مردی با خانواده اش سوار بر کشتی شد که به وطن برسند، کشتی در وسط دریا درهم شکست و همه سرنشینان کشتی غرق شده و به هلاکت رسیدند، جز یک زن ( که همسر همان مرد بود) او روی تخته پاره کشتی چسبیده و امواج ملایم دریا آن تخته را حرکت داد تا به ساحل جزیره ای آورد، و آن زن نجات یافت و به آن جزیره پناهنده شد. اتفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باک ، ناگاه زنی را بالای سرش دید و به او گفت : تو انسانی یا جنی ؟ آن زن جریان خود را بازگو کرد، آن مرد بی حیا با آن زن به گونه ای نشست که با همسر خود می نشیند، و آماده شد که با او زنا کند. زن لرزید و گریه کرد و پریشان شد. او گفت : چرا لرزان و پریشان هستی ؟ زن با دست اشاره به آسمان کرد و گفت افرق من هذا: از این (یعنی خدا) می ترسم . مرد گفت : آیا تاکنون چنین کاری کرده ای ؟
زن گفت : نه به خدا سوگند. مرد گفت : تو که چنین کاری نکرده ای ، و اکنون نیز من تو را مجبور می کنم ، این گونه از خدا می ترسی ، من سزاوارترم که از خدا بترسم . همانجا برخاست و توبه کرد و به سوی خانواده اش رفت و همواره در حال توبه و پشیمانی بسر می برد. تا روزی در بیابان پیاده حرکت می کرد، در راه به راهب ( عابد مسیحیان) برخورد که او نیز به خانه اش می رفت ، آنها همسفر شدند، هوا بسیار داغ و سوزان بود، راهب به او گفت : دعا کن تا خدا ابری بر سر ما بیاورد تا در سایه آن ، به راه خود ادامه دهیم . گنهکار گفت : من در نزد خود کار نیکی ندارم تا جرئت به دعا و درخواست چیزی از خدا داشته باشم . راهب گفت : پس من دعا می کنم تو آمین بگو. گنهکار گفت : آری خوب است .
راهب دعا کرد و او آمین گفت ، اتفاقا دعا به استجابت رسید و ابری آمد و بالای سر آنها قرار گرفت و سایه ای برای آنها پدید آورد، هر دو زیر آن سایه قسمتی از روز را راه رفتند تا به دو راهی رسیدند و از همدیگر جدا شدند، ولی چیزی نگذشت که معلوم شد ابر بالای سر آن جوان گنهکار قرار گرفت و از بالای سر راهب رد شد. راهب نزد آن جوان آمد و گفت : تو بهتر از من هستی ، و آمین تو به استجابت رسیده نه دعای من ، اکنون بگو بدانم چه کار نیکی کرده ای ؟ آن جوان ، جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان کرد، راهب به راز مطلب آگاه شد و به او گفت : غفرلک ما مضی حیث دخلک الخوف فانظر کیف تکون فیما تستقیل . گناهان گذشته ات به خاطر ترس از خدا آمرزیده شد، اکنون مواظب آینده باش .

کیفر راهزن گستاخ

امام سجاد (ع) برای شرکت در مراسم حجّ، عازم مکه شد، در مسیر راه به بیابان بین مکه و مدینه رسید و همچنان سوار بر شتر حرکت می کرد، ناگاه یک دزد و راهزن قلدری به آن حضرت رسید و سر راه او را گرفت و گفت : پیاده شو! امام فرمود: از من چه می خواهی ؟ دست بردار! او گفت : می خواهم تو را بکشم و اموالت را برای خودم بردارم . امام فرمود: هر چه دارم ، آن را جدا کرده و به تو می دهم و برای تو حلال می کنم ، فقط مقدار اندکی بر می دارم تا مرا به مقصد برساند. راهزن قبول نکرد، همچنان اصرار داشت که می خواهم تو را بکشم . در این هنگام ، امام سجاد (ع) به او فرمود: فاین ربک ؟ پس خدای تو در کجاست ؟ اگر مرا بکشی خداوند قصاص خواهد کرد. او با کمال گستاخی گفت : هونائم : خدا در خواب است . در این هنگام امام سّجاد (ع) به خدا متوجه شد و از او مدد خواست ، ناگاه دو شیر در بیابان حاضر شدند، یکی از آنها سر آن راهزن ، و دیگری پای او را گرفتند و کشیدند و دریدند، امام در این حال به او فرمود: تو گمان کردی که خدا در خواب است ، این است جزای تو، اکنون بچش عذاب گستاخی خود را.

سر عبیدالله

بعد از شهادت امام حسین علیه السلام تا قریب پنج سال خانواده شهداء کربلاء مشغول نوحه و مصیبت بودند، حتی زنی از بنی هاشم سرمه در چشم نکشید و خود را خضاب نکرد و دود از مطبخ بنی هاشم برنخواست تا آنکه پنج سال بعد از کربلا عبیدالله بن زیاد همه کاره یزید به دست ابراهیم فرزند مالک اشتر در سی و نه سالگی در روز عاشورا سال 65 هجری قمری بدرک واصل شد. چون مختار سر عبیدالله را برای امام سجاد علیه السلام فرستاد، حضرت مشغول غذا خوردن بود، سجده شکر به جای آورد و فرمود: روزی که ما را بر عبید الله بن زیاد (استاندار کوفه) وارد کردند او غذا می خورد من از خدای خود در خواست کردم از دنیا نروم تا سر او را در مجلس غذای خود مشاهده کنم ، همچنانکه سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا می خورد، خدای جزای خیر دهد مختار را خونخواهی ما نمود، و به اصحاب خود فرمود: همه شکر کنید. و نقل است که در مجلس امام سجاد یکی عرضه داشت که چرا حلوا امروز غذای ما نیست ؟ فرمود: امروز زنان ما مشغول شادی بودند چه حلوائی شیرین تر از نظر کردن به سر دشمن ماست.


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:23 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در جریان عاشورای حسینی و سپس اسارت اهل بیت (ع) از کربلا به کوفه و از کوفه به شام مقرّ سلطنت یزید، از نکات جالب اینکه سخنرانیهای حضرت زینب (ع) و امام سجاد (ع) و عکس العملهای حماسی و معقول اهل بیت (ع) موجب شد که زمینه سوءظن شدید مردم شام بر ضد حکومت ظالمانه یزید، و شورش برای براندازی این حکومت ننگین به وجود آید. کار به جائی رسید که یزید  همانکسی که در آغاز بخاطر قتل حسین (ع) شراب می خورد و عربده می کشید، اظهار پشیمانی کرده و رسما می گفت : ابن مرجانه (عبیدالله بن زیاد) باعث فاجعه عاشورا است ، نه من ، خدا ابن مرجانه را لعنت کند، من چنین دستوری به او نداده بودم .... و از آن پس یزید برای سرپوش گذاشتن بر جنایات خود، دستور داد ماءمورین ، با اسیران اهل بیت رفتار نیک داشته باشند و خودش نیز در ظاهر با آنها برخورد نیک داشت ، او می خواست با این ترفندها، خشم مردم را فرو نشاند، و موضوع را لوث کرده و عادی نشان دهد. اما حضرت زینب (ع) و امام سجاد (ع) پیام رسانان خون پاک شهیدان ، هشیار بودند، وقتی یزید به آنها گفت : شما صاحب اختیارید که در شام بمانید یا به مدینه بروید، آنها گفتند: ما نخست می خواهیم به ما اجازه دهید در شام ، برای شهدای عزیزمان ، سوگواری کنیم ، یزید اجازه داد، اهل بیت لباسهای سیاه پوشیدند و هفت روز در شام ، اقامه عزاداری کردند، قریش و بنی هاشم و بعضی دیگر در این مجلس شرکت می نمودند، و همین عزاداری و نوحه سرائی ، یک عامل دیگر برای بیداری هر چه بیشتر مردم بود و دسیسه های یزید را در مورد سرپوش گذاشتن بر جنایت خود، افشا می کرد.
یزید، برای اینکه باز با ترفند دیگری ، مردم را نسبت به خود خوشبین کند، هنگام خروج اهل بیت (ع) از شام به سوی مدینه ، دستور داد، محملها را با پارچه های زربفت و فاخر، آراستند و خواست وارثان عاشورا را با زرق و برق (همچون یک کاروان سلطنتی) روانه مدینه کند، تا دلسوزی و رقّت و احساسات مردم نسبت به خاندان پیامبر (ص) و در نتیجه بدبینی آنها به حکومت ننگین یزید، کاملا برطرف گردد. اما این ترفند نیز با پیشنهاد حضرت زینب (ع) خنثی گردید، آنحضرت این پیشنهاد را رد کرد و فرمود: ما عزادار هستیم و محملها را سیاه پوش کنید حتی یزید شخصا نزد اهل بیت (ع) آمد و عذرخواهی کرد، و اموالی برای مخارج آنها حاضر کرد و گفت : اینها عوض آنچه به شما از مصائب رسیده . حضرت ام کلثوم (ع) فرمود: ای یزید چقدر حیاء تو اندک است ، برادران و اهل بیت مرا کشته ای ، که جمیع دنیا ارزش یک موی آنها را ندارد، اینک می گوئی اینها عوض آنچه من کرده ام !!. به این ترتیب نیرنگهای یزید، یکی پس از دیگری خنثی شد و نقشه های موزیانه او نقش بر آب گردید، و تا آنجا که ممکن بود، اسیران کربلا، نسبت به ظالم ، نه تنها انعطاف نشان ندادند بلکه در هر فرصتی به افشاگری بر ضد او پرداختند.


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:21 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پاسخ امام به دشنام

شخصی به حضور امام سجاد (ع) آمد، و نسبت به آن حضرت جسارت کرده و سخنان درشت و ناسزا گفت . امام سجاد (ع) سکوت کرد، و هیچ سخنی به او نگفت ، او رفت (با توجه به اینکه آن شخص در یک جریان شخصی نسبت به امام ناراحت شده بود، و مربوط به کیان دین نبود). امام به همراهانش فرمود: شنیدید که این مرد، با من چگونه برخورد کرد؟ اینک دوست دارم ، با من نزد او برویم تا بنگرید جواب او را چگونه خواهم داد؟. همراهان با امام حرکت کردند، شنیدند که آن حضرت در مسیر راه ، مکرر این آیه را می خواند: والکاظمین الغیظ: از ویژگی های پرهیزکاران این است که ، خشم خود را فرو می برند (آل عمران - 134). همراهان دریافتند که امام با او برخورد شدید نخواهد کرد.
وقتی امام سجاد (ع) به در خانه او رسید، او را صدا زد، او از خانه بیرون آمد، در حالی که تصور می کرد با برخورد شدید امام ، روبرو خواهد شد، برخلاف انتظار شنیدند امام (ع) به او فرمود: برادرم ! اگر آنچه به من گفتی ، در من وجود دارد، از درگاه خدا، طلب آمرزش می کنم ، و اگر در من وجود ندارد، از خدا می خواهم که تو را بیامرزد. آن مرد بین دو چشم امام را بوسید و عرض کرد: آنچه گفتم در وجود تو نیست بلکه من به آن سزاوارترم.

کنترل خشم

روزی یکی از بستگان امام سجاد(ع) در حضور جمعی ، بر سر موضوعی بر امام سجاد(ع) سخنان نامناسب گفت . امام سجاد(ع) سکوت کرد، سپس آن شخص رفت ، امام سجاد(ع) به حاضران فرمود: آنچه را این مرد گفت ، شنیدید، و من دوست دارم که همراه من بیایید و نزد او برویم ، تا جواب او را بدهم و شما بشنوید. حاضران ، موافقت کردند، امام سجامد(ع) با آنها رهسپار شدند، در راه مکرر می فرمود و الکاظمین الغیظ (از صفات پرهی زکاران فرو بردن خشم است) (آل عمران 134). حاضران فهمیدند که آن حضرت ، پاسخ درشت به او نخواهد داد، همچنان با آنحضرت حرکت کردند تا به منزل آن مرد بدگو رسیدند، او را صدا زدند، او از خانه خارج گردید، امام سجاد(ع) به او فرمود: ای برادر! اگر آنچه به من نسبت دادی در من هست ، از درگاه خدا، طلب آمرزش می کنم ، و اگر در من نیست ، از خدا می خواهم که تو را ببخشد. آن مرد، سخت تحت تاءثیر بزرگواری امام قرار گرفت ، و به پیش آمد و بین دو چشم امام را بوسی د و عرض کرد: بلکه من سخنی به تو گفتم که در تو نبود، ومن سزاوار به آن سخن هستم به این ترتیب امام سجاد(ع) درس بردباری و حفظ رابطه خوی شاوندی و کنترل خشم را به ما آموخت .


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:20 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
قرآن نمونه کامل آمیختگى اعجاز تکوین و تشریع است. کتابى است که بشریّت توان آوردن همانندى براى آن نداشته و دستورات و جامعیت آن، هر اندیشمند حکیم را به خضوع و ستایش وامى‏دارد. هر قدر انسان‌ها از صفاى روحى و طهارت معنوى بهره‏مند باشند، مى‏توانند جلوه‏هایى از جمال دلربایش را شهود کنند همان‏ گونه که قرآن مى‏فرماید:«لایمسُّهُ الاّ المطهّرون.»(1)
از آنجا که خاندان عصمت و وحى برگزیدگانى هستند که طبق آیه «تطهیر» در اوج پاکى و قداست قرار گرفته و از هر گونه پلیدى بدورند، تمام جانشان مستغرق در قرآن مجید شده و شایسته‏ترین انسان‌هایىهستند که تفسیر روشن آیات الهى را فرا راه تشنگان حقیقت قرار مى‏دهند. یکى از این منظومه های نورانى، سجاد آل محمد زین العابدین ‏علیه السلام است. در این مقال، با نگاهى گذرا سخنان نورانى‏اش را درباره قرآن مى‏نگریم؛ بدان امید که جرعه نوش معارف قرآنى با جام عترت باشیم .

1- عظمت قرآن‏

امام زین العابدین ‏علیه السلام از رسول اکرم ‏صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند که فرمود:
"من اعطاه الله القرآن فَرَأى‏ انّ احداً اُعطى افضل ممّا اُعطى فقد صغّر عظیما و عظّم صغیراً"؛ شخصى را که خداوند به او دانش قرآنى عطا نموده، اگر تصوّرش این باشد که کسى را بهتر از این عطاى الهى داده‏اند، در حقیقت بزرگى را کوچک شمرده و کوچکى را بزرگ دانسته است.(2)

2- ویژگى‏هاى قرآن‏

در دعاى امام زین العابدین‏ علیه السلام برخى از ویژگى‏هاىختم قرآن این چنین بیان شده است.
الف - نور هدایت‏
قرآن کریم از خود با صفت «نور» یاد مى‏کند و مى‏فرماید: « و انزلنا الیکم نوراً مبینا»(3) اما این نورانیّت براى چه فردى است؟ امام ‏علیه السلام مى‏فرماید:« و جَعَلْتَهُ نوراً نَهتَدِى مِن ظُلَمِ الضَّلالَة والجَهالة باتّباعه؛ بار خدایا! قرآن را نور و روشنایى گردانیدى که با پیروى از تعالیم آن از تاریکى‏هاى گمراهى و نادانى رهایى یابیم.»(4)
در رابطه با جاودانگى نور قرآن مى‏فرماید: « و نور هُدىً لایُطْفَأ عَنِ الشّاهِدین برهانه؛ و آن را نور هدایتى قرار دادى که برهان و دلیل آن از شاهدان و گواهان خاموش نمى‏شود.»(5)
در حدیثى دیگر امام صادق ‏علیه السلام مى‏فرماید: «کان علىّ ابن الحسین صلوات الله علیه احسن الناس صوتاً بالقرآن و کان السّقّاؤون یمرّون فیقفون ببابه یسمعون قرائتَه و کان ابو جعفرعلیه السلام احسن الناس صوتاً؛ على بن الحسین‏ علیه السلام خوش صداترین افراد در خواندن قرآن بود. افراد سقا همواره به هنگام عبور، بر در خانه‏اش مى‏ایستادند و به قرائت او گوش مى‏دادند. و ابوجعفر(امام باقرعلیه السلام) نیز نیکوترین صدا را در خواندن قرآن داشت.»
ب - درمان دردها
قرآن مى‏فرماید:« و َنُنَزِّلُ مِنَ القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنین»؛ «ما فرو فرستادیم از قرآن آنچه را که براى مؤمنان شفا و رحمت است.»(6) اما این که در چه زمان و براى چه فرد؟ امام زین العابدین ‏علیه السلام در دعاى خویش این‏ گونه بیان مى‏دارد:
«و شفاءً لِمَنْ اَنْصَتَ بِفهم التّصدیق الى اسْتماعه؛ قرآن شفا و درمان است براى کسى که فهمیدن آن را از روى تصدیق و باور خواسته و براى شنیدنش خاموش گشته است.»(7)
ج - ترازوى عدالت‏
قرآن مجید مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! براى خدا قیام کنید، و از روى عدالت گواهى دهید. دشمنى با جمعیتى، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند. عدالت ورزید که به پرهیزکارى نزدیک‏تر است و از «معصیت» خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید، با خبر است.»(8) و خطاب به پیامبر اکرم ‏صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:« بگو به هر کتابى که خدا نازل کرده، ایمان آورده‏ام و مأمورم در میان شما عدالت کنم.»(9) و عدالت را مبناى تشکیل خانواده دانسته و مى‏فرماید:« فَاِنْ خفتم الاّ تعدلوا فواحدة»(10) و نیز مبناى روابط اقتصادى قلمداد شده و مى‏فرماید:« و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط»؛ « و حقّ پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید.»(11) و همچنین حل منازعات را بر اساس عدالت خواستار شده است و مى‏فرماید: « فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا اِنّ الله یُحِبُّ المُقْسطین»؛ «در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.»(12) اما این که چه معیار و ملاک و قانونى مى‏توان براى به دست آوردن عدالت معین نمود؟ امام زین العابدین ‏علیه السلام مى‏فرماید:« و میزان عدلٍ لایَحیفُ عن الحقّ لسانه؛ قرآن ترازوى عدالت است که زبانه‏اش از حق و درستى بر نمى‏گردد.»(13)

3- تلاوت زیبا

در حدیثى از پیامبر اکرم ‏صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود: « لکلّ شى‏ء حِلیة و حِیلة القرآن الصّوتُ الحسن؛ براى هر چیز زینت و زیورى است و زینت قرآن، صداى نیکو است.»(14) امام صادق‏ علیه السلام در تفسیرى از «ترتیل» مى‏فرماید: «آن است که در آن درنگ کنى و صداى خویش را زیبا سازى.»(15) در این جهت امام زین العابدین ‏علیه السلام نیز اسوه است. نوفلى مى‏گوید:
نزد امام موسى بن جعفرعلیه السلام از صدا و صوت یاد نمودم؛ حضرت فرمود: به هنگام قرائت قرآن توسط على بن الحسین‏ علیه السلام چه بسا فردى از آن جا عبور مى‏کرد و از صداى خوش او مدهوش مى‏گشت و اگر امام از حُسن واقعى آن چیزى را آشکار مى‏نمود، مردم تحمل و تاب زیبایى آن را نداشتند.
نوفلى مى‏گوید: به آن حضرت گفتم: مگر پیامبر صلى الله علیه و آله با مردم نماز نمى‏گزارد و صداى خویش را به هنگام تلاوت قرآن بلند نمى‏کرد؟ حضرت فرمود: پیامبر صلى الله علیه و آله به قدر توان مردم با اقتدا کنندگان خود برخورد مى‏کرد.(16)
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل‏

4 - مقدار تلاوت قرآن‏

پیامبر اکرم‏ صلى الله علیه و آله در اولین آیاتى که بر وى نازل شد، مأمور قرائت آیات الهى شد و در دستور دیگرى، خداوند به پیامبر اکرم ‏صلى الله علیه و آله و مؤمنان مى‏فرماید:« فاقرءوا ما تیسّر من القرآن»؛ «آنچه براى شما میسّر است، قرآن بخوانید.» زُهَرى مى‏گوید: از امام زین العابدین ‏علیه السلام پرسیدم:
کدام عمل با فضیلت‏تر است؟ حضرت فرمود: وارد شونده‏اى که دوباره حرکت مى‏کند. پرسیدم: وارد شونده حرکت کننده؟! فرمود: شروع قرآن و ختم آن، با قرائت اول آن و پایان رسیدن آن دوباره شروع کند (همانند مسافرى که با رسیدن به یک محل در بین راه دوباره از آن جا حرکت مى‏کند و به مسیر خود ادامه مى‏دهد.)(18)

5 - انس با قرآن‏

زهرى مى‏گوید: امام على بن الحسین‏ علیه السلام مى‏فرمود:« لو مات مَنْ بین المشرق و المغرب لما استوحشتُ بعد اَنْ یکون القرآن معى؛ اگر تمام افرادى که بین مشرق و مغرب هستند، بمیرند، چون قرآن با من است؛ هراس و وحشتى به دل راه نخواهم داد.»(19)

6 - قرآن و مردمان آخر الزمان‏

از امام سجاد علیه السلام درباره توحید سؤال شد، فرمود:« خداوند مى‏دانست که در آخرالزمان مردمانى مى‏آیند که زیاد اندیشه مى‏کنند؛ بدین جهت، خداوند سوره توحید و آیات سوره حدید تا «علیمٌ بذات الصدور» را نازل نمود. پس هر کس خارج از این محدوده را قصد کند، هلاک خواهد گشت.»(20)

7 - تفکر در قرآن

زهرى مى‏گوید: شنیدم از امام على بن الحسین‏ علیه السلام که مى‏فرمود:« آیات القرآن خزائن فکلما فتحت خزانةٌ ینبغى لک ان تنظر ما فیها؛ آیات قرآن گنجینه‏اى نهفته است پس هر زمان که درِ گنجینه گشوده شود، شایسته است که به آنچه در آن است، نظر کنى.»(21)

8 - تفسیر حروف مُقطعه‏

بیست و نه سوره از قرآن کریم با «حروف مُقطعه» آغاز شده است. مفسّران معانى گوناگونى براى آن ذکر کرده‏اند؛ یکى از تفسیرهاى مهم آن، این است که: قرآن کریم از نمونه همین حروفى است که در اختیار همگان قرار گرفته است؛ اگر توانایى دارید،مانند آن را ابداع کنید! امام زین العابدین ‏علیه السلام مى‏فرماید:
«قریش و یهود به قرآن نسبت ناروا دادند و گفتند: قرآن، سحر است. آن را خودش- پیامبر-ساخته و به خدا نسبت داده است. خداوند به آنها اعلام فرمود: «الم...»؛ یعنى اى محمد! کتابى که به تو فرو فرستادیم، از همین حروف مقطعه «الف - لام - میم» است که به لغت و همان حروف الفباى شما مى‏باشد. [به آنها بگو: ] اگر در ادعاى خود راستگو هستید، همانند آن را بیاورید.»(22)

9 - ویژگى‏هاى اولیاء الله‏

قرآن کریم مى‏فرماید: «اَلا انّ اولیاء الله لاخوف علیهم ولا هم یحزنون»؛ «بدانید که اولیاء خدا نه هراسى دارند و نه غمگین مى‏شوند.»(23) این که اولیاءالله داراى چه ویژگى‏هایى هستند، در حدیثى از امام سجادعلیه السلام بیان شده است. عیاشى مى‏نویسد: امام باقرعلیه السلام فرمود:«در کتاب على بن الحسین‏علیه السلام چنین یافتیم که اولیاء الله نه ترسى دارند و نه غم و اندوهى زیرا واجب الهى را انجام داده و سنت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله را گرفته‏اند. از آنچه خداوند حرام نموده، پرهیز کرده و در زندگى زودگذر دنیا نسبت به زینت‏هاى آن زهد را پیشه ساخته‏اند و به آنچه در نزد خداست، رغبت نموده و در تلاش براى روزى پاکیزه بوده‏اند و قصد فخر فروشى و زیاده‏طلبى ندارند و پس از آن براى انجام حقوق واجب خود انفاق کرده‏اند. اینان‏اند که خداوند در درآمدهایشان برکت قرارداده و بر آنچه براى آخرت خویش پیش فرستاده‏اند، ثواب داده مى‏شوند.»(24)

10- رزمندگان واقعى‏

در مسیر مکه، عباد بصرى با امام زین العابدین‏علیه السلام ملاقات مى‏کند؛ به اعتراض مى‏گوید:جهاد و سختى‏هاى آن را رها کردى و به سوى حج و راحتى آن رو آوردى؟ سپس آیه شریفه «اِنّ الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنّة» را قرائت کرد. حضرت فرمود: ادامه آیه را بخوان! عبّاد بصرى آیه بعد را قرائت کرد: «التّائبون العابدون السّائحون الرّاکعون السّاجدون الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنین»(25)؛ «توبه کنندگان، عبادتگران، ستایش‏گران، سیاحت کنندگان، رکوع کنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى کنندگان از منکر و حافظان حدود (ومرزهاى) الهى و بشارت ده به (این چنین) مؤمنان.»
آنگاه حضرت فرمود: هنگامى که افرادى با این اوصاف بیابم، جهاد با آنان با فضیلت‏تر از حج است.(26)

11- معناى زهد

عده‏اى تصور مى‏کنند که «زهد» دورى از اجتماع و پشت کردن به زندگى و زیبایى‏هاى آن است. قرآن کریم مى‏فرماید: «مَنْ حَرَّمَ زینة الله الّتى اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق»؛ «بگو چه کسى زینت‌هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزی‌هاى پاکیزه را حرام کرده است؟!»)27( و نیز در قالب دعا به انسان‌ها مى‏آموزد که از خداوند خیر دنیا و آخرت را بخواهند: «ربّنا آتنا فى الدّنیا حسنة و فى الاخرة حسنة»)28( در این زمینه، امام سجادعلیه السلام مى‏فرماید:
«اَلا و انّ الزهد فى آیة من کتاب الله لکیلا تأسوا على ما فاتکم ولاتفرحوا بما آتیکم؛ آگاه باشید که زهد در این آیه از قرآن است که مى‏فرماید: این به خاطر آن است که براى آنچه از دست داده‏اید، تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است، دلبسته و شادمان نباشید.»(29)
چنان‏که در نهج البلاغه نیز مى‏خوانیم که مى‏فرماید: زهد بین دو کلمه از قرآن است که خداوند فرموده:«لکیلاً تأسوا...»؛ هر کس که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده مغرور و دلبسته نشود، زهد را به هر دو طرف خود گرفته است.(30)
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است‏
مگر تعلق خاطر به ماه رخسارى
که خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است‏

12- عالم برزخ‏

امام سجاد علیه السلام پس از تلاوت آیه کریمه «وَ مِنْ وَرائهم بَرْزَخٌ الى یوم یُبْعَثُون»؛(31) « پشت سر آنها برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.»، فرموده: «هو القبر و انّ لهم فیها معیشةً ضنکا و الله اِنّ القبر لروضةٌ من ریاض الجنة او حُفْرَةٌ مِن حُفَرِ النّار؛ برزخ، قبر است که در آن زندگى سختى دارند. به خدا قسم که قبر، باغى از باغ‌هاى بهشت یا گودالى از گودال‌هاى آتش است.(32)
درود و سلام و صلوات خدا بر زیباترین روح پرستنده، سجاد آل محمد صلى الله علیه و آله آن زمان که در خانه پرمهر ابى عبدالله الحسین‏ علیه السلام متولد شد و آن هنگام که در کربلا شاهد سخت‏ترین مصیبت ها (شهادت سید الشهداء و یاران با وفایش) گشت و آن هنگام که با دلى غمگین و قلبى محزون به سوى دیار حق شتافت و قبرستان بقیع را با وجود خویش عطرى دیگر بخشید!

پی نوشت‌ :

1. واقعه / 79.
2. اصول کافى، ج 2، ص 605، باب فضل حامل القرآن، ح 7.
3. نساء / 174.
4 و 5. صحیفه سجادیه، دعاى 42.
6. اسراء/ 82 .
7. صحیفه سجادیه، دعاى 42.
8. مائده/ 8.
9. شورى/ 15.
10. نساء/ 4.
11. انعام/ 152.
12. حجرات/ 9.
13. صحیفه سجادیه، دعاى 42.
14. اصول کافى، ج 2، ص 615، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، ح 9.
15. تفسیر صافى، ج 1، ص 45، مقدمه یازدهم .
16. اصول کافى، ج 2، ص 615، ح 4.
17. همان، ح 11.
18. همان، باب فضل حامل القرآن، ح 7.
19. همان، باب فضل القرآن، ح 13.
20. تفسیر صافى، ج 2، ص 866 .
21. اصول کافى، ج 2، ص 609، باب فى قرائته، ح 2.
22. تفسیر برهان، ج 1، ص 54.
23. یونس/ 62.
24. تفسیر صافى، ج 2، ص 757.
25. توبه/ 111 و 112.
26. تفسیر صافى، ج 1، ص 734، ذیل آیه 111 سوره توبه.
27. اعراب/ 32.
28. بقره/ 201.
29 و 30. تفسیر صافى، ج 2، ص 665، ذیل آیه 23 سوره حدید.
31. مؤمنون/ 100.
32. تفسیر صافى، ج 2، ص 149.


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:17 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

در بررسى اساسى‏ترین مظاهر زندگى امام سجاد (ع) به مواردى چون: ترک دنیا، کثرت عبادت، زهد نسبت‏ به مال دنیا و خوشى‏هاى آن‏خواهیم رسید. ما از این مظاهر به «تعبد» و روى گردانى ازدنیا، تعبیر مى‏کنیم.
«تعبد» در حیات پربرکت امام (ع) به گونه‏اى است که محتاج دلیل ‏و نص تاریخى نیست. همین کافى است که بدانیم آن حضرت را «زین‏العابدین‏» و «سجاد» لقب دادند. در نظر علماى غیر شیعى،امام سجاد (ع) عابدترین و زاهدترین فرد خود زمانه است که مانندخورشیدى بر تارک انسانیت مى‏درخشد و تاریخ او را در اعلا مرتبه ‏مى‏ستاید. براى معرفى عبادت امام (ع) به صورت زنده و شناساندن کیفیت و مقدار آن و بررسى حالاتى مانند ترس از خدا، زهد و موعظه که ازلوازم عبادت امام بشمار مى‏آید، برخى از روایات را که متضمن‏این معنایند، یادآور مى‏شویم: 1) از یکى از کنیزان امام (ع)،در باره عبادت آن جناب، سؤال کردند، او گفت: «آیا مختصر بگویم‏یا تفصیل بدهم‏» گفتند: «مختصر بگو» گفت: «هرگاه براى ایشان غذا مى‏بردم یا مى‏رفتم‏که رختخواب‏شان را پهن کنم، در حال نماز و عبادت مى‏دیدمشان.هر روز و شب هزار رکعت نماز مى‏خواند.پیشانى حضرت از زیادى سجده پینه بسته بود و مانند پوست زانوى‏شتر شده بود.» 2) امام باقر -علیه السلام- عبادت پدر بزرگوارشان را چنین‏توصیف مى‏کند: «پدرم شب‏ها آن قدر نماز مى‏خواند که هنگام رفتن‏به رختخواب، از ناتوانى بر روى زمین خود را مى‏کشاند.» روایاتى هم کیفیت عبادت امام -علیه السلام- را شرح داده‏اند:گفته‏اند: امام (ع) در حال نماز، مانند چوب خشکى بى‏حرکت ‏مى‏ایستاد، مگر این‏که باد لباس‏هاى ایشان را به حرکت درمى‏آورد. چون به نماز قامت مى‏بست، رنگ چهره‏اش متغیر مى‏شد و در حال‏سجده، آن قدر مى‏ماند که عرق از سر و روى مبارکش جارى مى‏شد.هنگام وضو گرفتن، از خوف خدا، رنگش مى‏پرید و این چنین خود رابراى دیدار پروردگار آماده مى‏ساخت. بعضى از دوست‏داران امام، با دیدن آن همه عبادت و سخت‏گیرى حضرت‏در تضرع و مناجات، خوف بر آنان را برمى‏داشت و از امام تقاضا مى‏کردند که از عبادت خود کم کند و اندکى مراعات حال خود رابنماید. دخترش فاطمه، روزى به صحابى جلیل القدر، جابر بن‏عبد الله انصارى، گفت که هر طور شده امام (ع) را قانع سازد ازعبادتش بکاهد، تا خداى ناکرده صدمه‏اى به ایشان نرسد و به ‏مریضى گرفتار نیاید. زیرا او تنها فرزند به جا مانده حسین (ع)و تنها حجت‏خدا، بر روى زمین است. کیفیت عبادت امام، اختیار از کف حاضران مى‏ربود و دل آن‏ها رامى‏سوزاند. آن‏ها مى‏گریستند و مى‏ترسیدند که ضعف و ناتوانى، که ‏بى‏سابقه نبود، کار دست امام بدهد. مى‏گوید، روزى امام باقر (ع) نزد پدر رفت و او را در نماز، به حالتى عجیب مشاهده کرد.حالتى که کسى را یاراى رسیدن به مرتبه آن نبود. رخسار امام (ع)از شدت شب‏زنده‏دارى زرد شده بود و چشمانش از گریه بسیار سرخ.در اثر سجده‏هاى طولانى، پیشانى مبارکش پینه بسته بود و بینى‏ایشان زخم شده بود و ساق پاها به کلى از کار افتاده بود. امام ‏باقر (ع) گویند: وقتى پدرم را بدین حالت دیدم، نتوانستم تحمل‏کنم و گریستم. همه کسانى که در باره امام سجاد (ع) کتابى نگاشته‏اند و این حالات‏را متعرض شده‏اند، کمتر به تفسیرى روشن و دقیق دراین باره دست‏زده‏اند. توضیح نداده‏اند که چرا در زندگى ائمه دیگر، عبادت رابدین صورت مشاهده نمى‏کنیم. البته این نویسندگان بى‏میل نیستندکه عبادت را به گونه‏اى که در زندگى امام سجاد (ع) بروز یافته،دلیل برترى ایشان بدانند و کثرت تضرع و شب‏زنده‏دارى آن حضرت‏را، گواه عظمت مرتبه و امامت‏به شمار آرند. بسنده کردن به این گونه تفاسیر نارس و عقیم، نشان از درک ناقصى‏دارد که با شان و منزلت، و شخصیت امام (ع) سازگار نیست. عبادت‏را صرفا یک فضیلت و ارزش قلمداد کردن، یعنى بررسى حیات وشخصیت ائمه -علیهم السلام- به صورتى غیر دقیق و غیر شیعى ورسیدن به فهمى نادرست و غیر واقعى. اما معرفت‏شیعى که مبتنى بر اصول اعتقادى ماست، مجال‏گسترده‏ترى را براى بررسى نقش ائمه -علیهم السلام- و پى‏گیرى‏هدف‏هاى مشترک ایشان و بحث در وسایلى که براى رسیدن به این‏اهداف به کار گرفته‏اند، پیش روى ما مى‏گذارد. این که چنین پدیده‏اى را بدین کیفیت در طول حیات ائمه پیش و بعداز امام سجاد (ع) نمى‏بینیم، ما را به این نتیجه مى‏رساند که‏عبادت آن گونه امام، حرکتى اصولى و وسیله‏اى کارآمد بود، تا درپرتو آن، اهداف بزرگى را که بر عهده داشت، تحقق ببخشد. نه‏امام حسن (ع) و نه امام صادق (ع) هیچ کدام، آن‏گونه که امام‏سجاد (ع) به عبادت مى‏پرداخت، نپرداختند، و حال آن‏که همه امامان-علیهم السلام- در رتبه و شان، برابر و یکسان بوده‏اند. کدام اوضاع و احوال، امام سجاد (ع) را به اتخاذ چنین رویه‏اى مجبورمى‏ساخت و اهدافى که این رویه متضمن تحقق بخشیدن بدان‏ها بود،کدام است؟ براى این که خواننده بتواند ما را در فهم هر چه بهتر این پدیده‏همراهى کند و از ابعاد و مفاهیم و مضامینى که در آن پدیده‏هست، آگاهى یابد، ناچاریم که آن را از دیدگاه‏هاى مختلف بررسى‏کنیم و به همان نظرگاه معمول و واحد اکتفا نکنیم، زیرا به درک ‏ناقص و نااستوار ما از جاى گاه حقیقى پدیده عبادت در حیات ‏طیبه امام سجاد (ع) خواهد انجامید.

1. بررسى حالت تعبد همگام با مظاهر انسانى دیگر

تعبد، تنها جنبه قابل بررسى زندگى امام سجاد (ع) نیست. جنبه‏هاى‏ارزشمندى چون، آزاد کردن بردگان، بخشش و انفاق نیز در کنارتعبد وجود داشتند. در بحث از زندگى امام (ع)، باید این جنبه‏هارا کنار هم گذارد و از زاویه‏اى واحد بدان‏ها نگریست. این روش،ما را به لمس زیبایى تناسب بین آن‏ها و درک ضرورت ارتباطشان بایکدیگر مى‏رساند و فهم دقیق جوانب قدرت و تاثیرگذارى این‏پدیده‏ها را در فربهى و تکامل شخصیت، به ما ارزانى مى‏کند. آن‏وقت است که به چگونگى به کارگیرى این ابزار توسط امام (ع) وشیوه جمع کردن بین آن‏ها، به عنوان یک صفت واحد پى خواهیم‏برد. در بررسى مشترک این پدیده‏ها، به خاطر وحدت انگیزه و هدف،نقش هر یک از این پدیده‏ها در تحقق بخشیدن به هدف‏هاى جزیى مختص‏به خود، انکارناپذیر است، اما مجموع این اهداف جزیى است که‏هدف عام و گسترده امام (ع) را شکل مى‏دهد و متبلور مى‏سازد.

2. بررسى حالت تعبد از رهگذر توجه به اوضاع و احوال زمان‏امام (علیه السلام)

اوضاع سیاسى زمان امام سجاد (ع) مختص آن حضرت بود و با اوضاع‏سیاسى روزگار ائمه دیگر، تفاوت داشت.امام (ع) فرزند یک انقلابى بود که بر ضد حکومت اموى قیام کرده‏بود و در راه تصحیح افکار انحرافى آن زمان، شهادت را برگزیده‏بود. سرزمین‏هاى اسلامى، در زمان امام (ع)، خاصه در دوره اول امامت،در تب تند اضطراب، هرج و مرج و ناامنى مى‏سوخت. دولت اموى درحال نابودى و فروپاشى بود و دولت زبیرى در حال شکل‏گیرى وسامان یافتن. البته دوره دوم امامت‏حضرت (ع) بهتر از دوره اول‏نبود. جامعه اسلامى در چنگال کابوس وحشتناک و خفه‏کننده، و ظلم فاجعه‏آفرینى‏گرفتار شده بود که علم آن را عبد الملک و والیان قسى‏القلب او یعنى حجاج، خالد قسرى و بشیر بن مروان بر دوش‏مى‏کشیدند. هم‏چنین آن دوران، دوران تحولات اجتماعى بود که در پى‏فتوحات گسترده مسلمانان پدید آمد; فتوحاتى که حکام را، بى‏آن‏که‏به مخاطرات کشور گشایى و آمیخته شدن مسلمین با کفار بیندیشند،به غنائم و خوشى‏هاى فتح سرگرم مى‏کرد. در آن دوران، هم‏چنین سردمداران فکرى و شخصیت‏هاى دینى، پا به‏عرصه اجتماع گذاردند و مردم را به تبعیت از خویش فراخواندند;کارى که در دوران زندگى امام حسن و امام حسین -علیهما السلام‏هیچ کسى جرات انجام آن را نداشت. در کنار همه این امور، اعمال تبلیغاتى امویان، ضد اهل بیت وبنى‏هاشم، هم‏چنین کوشش حکومت در مسخ کردن چهره نورانى فرزندان‏رسول (ص)، کم کم به ثمر نشست و در دل مردم رسوخ نمود. در این‏زمان بود که کار تحریف آغاز گشت و دستگاه اموى با خریدن‏فحاشان و اجیر کردن راویان دروغ‏گو، به نیرنگ‏بازى و دسیسه بامسلمانان پرداخت. همه این امور بود که دست‏به دست هم داد و چهره واقعى دوران‏حیات امام (ع) را شکل بخشید، لذا در بررسى پدیده تعبد ناچاریم‏اسباب، اهداف و نتایج آن را مورد توجه و دقت قرار دهیم.

3. بررسى پدیده تعبد، با توجه به نقش امام (ع) و عمل هر یک از ائمه -علیهم السلام- در هر مرحله

نقش و عملکرد امام سجاد (ع) نشان‏دهنده نوعى انعطاف در سیره وعمل ائمه (ع) بود. دوره ائمه پیش از ایشان دوره جنگ سیاسى ومطالبه حکومت‏بود، اما دوره دوم; یعنى دوره امام سجاد (ع) وبعد از او، دوره رهبرى فکرى و جدال بر محور این موضوع بود.حیات حضرت در ابتداى این دوره، ظهور یافت و طبیعتا پدیده‏ها وتجلیات جدید و رفتار هم شان آن را طلب مى‏کرد. رنگ و کیفیت‏این پدیده‏ها به فهم شیعه آن زمان، مقدار آگاهى و سطح فرهنگ‏آن‏ها و نوع ارتباطشان با هم بستگى داشت، چرا که شیعه،مجموعه‏اى بود از تمایلات عاطفى و جمعیتى که داراى اصول و مبانى‏است. وظیفه ماست که به بررسى اهداف واقعى و برنامه‏هاى تبلیغى امام‏بپردازیم:اهدافى چون: پاسدارى از احکام اسلام و تبعیت امت از آن احکام،روشنگرى مسلمانان، پروردن علما و به وجود آوردن یک شخصیت‏نمونه و کامل. هم‏چنین باید به مقدار عنایت مردم و شیعیان به‏امام -علیه السلام- براى به عهده گرفتن رهبرى و ادامه رهبرى، توجه‏داشته باشیم. در این مجال به بررسى پدیده تعبد در زندگى امام‏زین العابدین -علیه السلام- مى‏پردازیم تا به تفسیرى درست و روشن ازآن و انگیزه‏هایى که امام را به انتخاب این روش، واداشت، برسیم.

عزلت امام و حالت تعبد

معروف است که امام سجاد (ع) به دور از کارهاى اجتماعى،اندیشه‏اى جز عبادت و روى گردانى از امور دنیا نداشته است. دراین باره گفته‏اند: ایشان بیرون از مدینه، اتاقکى از مو براى‏خود ساخته بود و در آن جا به عبادت و تضرع به درگاه پروردگارمى‏پرداخت. در بعضى از روایات علت انزوا و روى‏گردانى امام (ع) ازفعالیت‏هاى اجتماعى، فرمان و امر الهى و خط مشى غیبى، ذکر شده‏است. به امام صادق (ع) نسبت داده‏اند که فرمود: على بن حسین (ع)بعد از شهادت پدرش، مهر چهارم وصیت فرود آمده از جانب خدا راگشود. در آن نوشته بود: «سکوت کن و خاموش بنشین.» جاى آن‏است که بپرسیم: به کدامین علت و انگیزه، امام سجاد (ع) به‏انزوا روى آورد و براى چه خداوند او را به سکوت و خاموشى‏فرمان داد و این که در امور اجتماعى و عامه و رهبرى آن‏ها وارد نشود ؟! در پاسخ به این سؤال، به دو عامل مهم برمى‏خوریم که ‏امام را به گزینش چنین زندگى‏اى آن هم در میان مردم وادارکرد: اول: اوضاع و احوال سیاسى دوم: شفاف شدن عمل مرحله‏اى امام (ع)
منظور از وضع سیاسى، سیاستى است که در زمان حیات امام‏سجاد (ع) جریان داشت و دو دوره داشت: دوره اول که با حکومت ‏یزید آغاز شد و ستیزه‏جویى و سخت‏گیرى را به نمایش گذارد. این‏دوره نه سال اضطراب و جنگ بین امویان و زبیرى‏ها را بر سرحکومت، در پى داشت و انقلاب‏هاى شیعى متعددى را در عراق شاهدبود. دوره دوم هم بعد از سیطره عبد الملک بر حکومت و ظلم و ستم‏او، و به کار گماردن والیان قسى القلب و خونریز بر امت مسلمان‏شروع شد. امام (ع) فرزند مرد انقلابى‏اى چون حسین (ع) بود. همین امر او رااز رهبران بنى هاشم و در صف دشمنان شماره یک امویان و داعیه‏داران‏حکومت، قرار مى‏داد. علاوه بر این، شورش‏هاى شیعى که درگوشه و کنار به وقوع مى‏پیوست، امام را به رهبرى خویش فرامى‏خواندند. همه این‏ها عرصه را بر امام (ع) تنگ مى‏کرد و ازخطرهاى بسیارى که در کمین او بود، برحذر مى‏داشت. اما شفاف شدن عملکرد مرحله‏اى امام (ع):انتقال از مرحله جنگ با دولت‏حاکم که روش ائمه پیشین بودبه مرحله آتش‏بس و فرصت‏یابى براى نشر علم و تربیت‏شیعیان وبالابردن سطح فرهنگ آن‏ها و رسوخ دادن مفاهیم اندیشه امامت درذهن و زبان‏ها، همه نشان از انعطاف و نرمش بسیار در شیوه عمل‏ائمه داشت. این انعطاف به یک شخصیت‏بزرگ و عمل عمیق و ریشه‏داراحتیاج داشت تا مرز بین آثار مرحله اول را به وجود آورد ولوازم و مقدمات فعالیت مرحله دوم را سازمان دهد. قصد امام (ع)از روى کار آوردن مرحله دوم این بود که مردم و شیعیان نوع‏برخورد با ائمه خود را، که بدان خو کرده بودند، کنار بگذارند و آن گونه با ایشان برخورد کنند که برخاسته از یک فهم و شعوراصولى باشد و نه عاطفى صرف. انزواى حضرت، همان عملکرد فاصل بین دو مرحله و مرز ممیز آن‏بود. مرحله دوم از آن جا آغاز شد که با روى کار آمدن روش‏هاى‏نو و وسایل جدید، ته مانده‏هاى مرحله دوم تمامى پذیرفت و راه‏براى ائمه بعدى باز و هموار گردید. بنابراین، مى‏توان ادعا کرد که امام سجاد (ع) به تدریج، دامن‏خود را برچید و انزوا را به گوشه‏اى نهاد و بعد از به ثمرنشستن آن روش و تحقق یافتن هدف‏ها، آرام آرام به کارهاى‏اجتماعى و فعالیت‏هاى هدف‏مند در بین صفوف جامعه اسلامى، روى خوش‏نشان داد. پس خانه‏اى که امام (ره) در بیرون مدینه، براى عبادت خود ساخته‏بود، به دوره اول زندگى حضرت تعلق داشت; یعنى به زمانى که ازکربلا به مدینه مراجعت فرمود. این که امام (ع) تمام عمر خود رادر آن خانه به عبادت صرف، پرداخته باشد سخنى ناصواب است. بى‏شک‏این کار، با توجه به این که امام، هادى مردم و حجت‏خداوند است،از ایشان بعید و با هدف امامت ناسازگار مى‏نماید. گرچه امام (ع) از انزواى خود کاست و تدریجا آن را به کنارى‏نهاد، اما هیچ گاه با تمام وجود وارد جامعه نشد و خود را بافعالیت‏هاى اجتماعى آشتى نداد. او مانند انسانى زاهد و عابد،به دور از مسائل و مشغولیات دنیا، زندگى کرد و وقت‏خود را صرف‏موعظه مردم، رسیدگى به فقرا و برآوردن نیازهاى مردم نمود.این که روش امام سجاد (ع) با دیگر ائمه (ع) سر از تناقض درآورد،غیر ممکن است. بنابراین بین دوره اول از زندگى امام و دوره‏دوم فاصله‏اى که آن دو دوره را در برابر هم قرار دهد، وجودندارد. آن اوضاع و احوال و به تبعش آن انگیزه‏هاى خاص، امام (ع) رااحاطه کرد و انزوا و نپرداختن به فعالیت‏هاى اجتماعى را پیش‏روى ایشان گذارد و طبیعى است که در چنین موقعیتى، شخص به آن چه‏محبوب و مرغوب اوست، روى مى‏آورد. امام (ع) نیز عبادت پروردگارو مناجات و تضرع با او را انتخاب نمود و خود را با نماز وروزه مشغول داشت. این حالت امام (ع)، با وضع ظاهرى و روحى امام‏کاظم (ع) و ائمه دیگرى که به زندان مى‏افتادند شباهت کامل دارد.آن‏ها به پاس این فرصت ناب، خدا را شاکر بودند و از موقعیت‏فراهم آمده، نهایت‏سود معنوى را مى‏بردند.

رهبرى امام و حالت تعبد

جنبه روحى مردم عابد و زاهد را به دو گونه مى‏توان تفسیر نمود: گونه اول، روى‏کرد روحى صحیح و اسلامى، که مورد توجه اسلام واولیاى الهى است. کسى که در عبادت خود چنین سمت و سویى دارد،نور ایمان، روح تقوا، اخلاق اسلامى و روح جهادگرى در راه خدا،در او آشکار و نمایان است و زندگى دنیایى بین خصلت‏هاى اوجدایى نمى‏اندازد. این انسان، هم مجاهد است، هم زاهد و عابد.هر که با او بنشیند خشنود برخیزد، حال آن‏که میل همنشینى هنوزدر آن شخص باقى است و این همه از اثر بشاشت‏یقین و ایمان وگریه بر گناهان و تقصیرات، پدید آمده است. اما روى‏کرد دوم که از آن به روى کرد روحى منحرف (صوفیانه)یاد مى‏کنیم آن‏که چنین جهت‏گیرى را برمى‏گزیند، در فهم اسلام ومفاهیم آن، و درک شریعت محمدى، به کژ راهه خواهد رفت. اوگرچه، بیشتر به عبادت متوجه است اما این عبادت در او کارگرنیست و چه بسیارند عابدان و زاهدان این چنین که زنگارهاى‏جاهلیت و ارزش‏هاى آن، از قلوبشان آویخته است و از شفافیت‏ایمان و طهارت روح در آن‏ها اثرى نیست. این گروه از مدعیان،اسلام را در همین حد فهمیده‏اند و آن را کافى دانسته‏اند.پس زندگى را رها کرده به عبادت سرگرم شده‏اند. و این همان‏انحراف و صوفیانه عبادت کردن است. جهت‏گیرى اول -که اسلام نیزبه آن سفارش کرده- فاصل عملکرد ائمه (ع) و وجه تمایز آن‏ها ازدیگران است. روحیه امام و عبادت او، اجتماعى و عامه است.به گونه‏اى که همنشینى با امام، انس و الفت را به دنبال دارد وعلاوه بر مردم که جذب ایشان مى‏شوند مخالفان نیز نوعى میل و کشش‏به آن حضرت، احساس مى‏کنند. لب مطلب این که، زهد و عبادت‏امامان (ع) هیچ تاثیر سوء و ناگوارى براى مردم به بارنمى‏آورد. هر انسان مسلمان و با ایمان، در برخورد با صنف اول از زاهدان‏و عابدان، و شنیدن سخنان ایشان، مهرشان را به دل مى‏گیرد وبزرگشان مى‏دارد. چرا که این گروه، نمونه‏اى صد درصد اسلامى، ازیقین استوار و ایمان پابرجایند. حتى کسانى که از مسلمانى والتزامات روحى و عملى آن بویى نبرده‏اند، به انسان عابد، به‏این اعتبار که او شخصیتى قدرت‏مند و میل و رغبتى دیگرگون نسبت‏به دنیاى مادى دارد، احترام عمیق مى‏گذارند و از او تجلیل‏مى‏کنند. از آن جا که خداوند در ذات بشر تمایلات خیر و گرایش به خوبى‏هارا به ودیعت نهاده، هر انسانى، انسان زاهد و سالک الى الله رابه دیده تکریم مى‏نگرد و از این احترام، به حب و تقرب و رابطه‏تعبیر مى‏کند و گاه، گرچه آن ارتباط را آشکار نمى‏سازد، ولى ازرهگذر آن، با انسان متعبد، برخورد و سلوک مى‏کند. این معنا را بیشتر ما، به تجربه دریافته‏ایم. اگر در باره یک‏انسان زاهد و عابد، مطالبى بشنویم که بوى بدگویى و ناسزامى‏دهد، با دیدن آن شخص و مشاهده رفتار و گفتار او، حالت روحى‏ما به سرعت تغییر مى‏کند، و ما چاره‏اى جز دفاع از آبروى آن‏انسان و تکذیب شنیده‏هاى خود نخواهیم داشت. براى نمونه، از سرگذشت‏حضرت کاظم (ع) و زندانبان او حکایتى‏بشنویم. روزى که امام (ع) را به زندان بردند، زندان‏بانى برایشان‏گماشتند تا مراقب حضرت و اوضاع زندان باشد. این شخص نسبت‏به‏امام (ع) بسیار جسور بود و در آزار و اذیت، سعى بلیغ مى‏کرد.روزها گذشت و زندان‏بان جز عبادت و نیک رفتارى امام (ع) چیزى‏مشاهده نکرد، دانست که آن چه در باره امام (ع) شنیده و نسبت‏هاى‏زشت و ناروایى که به ایشان داده‏اند، یکسره دروغ و بى‏اساس‏است. پس از کار خود کناره گرفت. این اندک ثمره‏اى بود که بر زهد و عبادت بى‏پرده امام کاظم (ع)مترتب گشت، تا برسد به نتیجه برتر و مقصود اصلى ایشان. پیش ازاو، امام سجاد (ع) عینا، همین روش را در باره عبادت خود، پى‏گرفته بود. عبادت روشمند امام (ع) با آن شکل خاص، مردم را برآن مى‏داشت که او را بزرگ بدارند، قدرش را بدانند و با او هم‏دردى و هم فکرى کنند. امام (ع) این گونه، قلب بسیارى از مردم وشیعیان را صاحب شده بود. حالت تعبد، به عنوان یک صفت‏بارز در امام، نظر مردم را جلب‏کرده بود و در نگاه آن‏ها امام شخصى بود، زاهد، روى گردان ازمتاع دنیا و لذات آن، که هم خود را به عبادت و تضرع صرف‏مى‏کرد. در آن زمان، فرد دیگرى را نمى‏شد سراغ گرفت که مانندامام سجاد (ع) عمل کند و سخن بگوید. مردم این را مى‏دانستند واحترام و تکریمشان، رنگ تقدیس به خود مى‏گرفت و با گذشت روزها،ماه‏ها و سال‏ها، افزون هم مى‏شد. امام (ع) منحصر به فرد بود.مدام ذکر خدا مى‏گفت و پیوسته مى‏گریست. چنان از قیامت‏بیم‏داشت، گویى آن را پیش روى خود مى‏بیند. سلوک عبادى حضرت، همواره با پدیده‏هاى دیگرى چون انفاق،دستگیرى از بیچارگان، انجام اعمال نیک و دوستى با مردم، توام‏بود. اهل مدینه، به فضل و برترى امام (ع) بر دیگران معترف‏بودند و او را بر بسیارى از اطرافیانش که گاه مانند او عمل‏مى‏کردند و از بزرگان بنى هاشم بودند، ترجیح مى‏دادند. در روایت است که شخصى به سعید بن مسیب گفت: «با تقوى‏تر ازفلانى ندیدم.» سعید گفت: «آیا، تا به حال على بن حسین رادیده‏اى؟» گفت: «نه.» گفت: «کسى را ندیدم که از اوپرهیزگارتر و عابدتر باشد.» زهرى، همصدا با بزرگان عصر خود،گفته است: «در میان بنى هاشم، کسى را برتر از على بن حسین (ع)نیافتم.» این سخن هم از اوست که: «کسى از اهل این خاندان رانمى‏شناسم که شایسته‏تر از على بن حسین (ع) باشد.» «حرب صحاف‏»از سعید، غلام حسن بن صالح نقل کرده است که گفت:«کسى را سراغ نداشتم که در ترس از خدا به مقام حسن بن صالح‏رسیده باشد، تا این که به مدینه رفتم و با على بن حسین (ع) آشناشدم.او آن چنان از خوف خدا و آتش دوزخ بیمناک بود که گویى جهنم راتجربه کرده و چشیده است.» خلاصه سخن این که تعبد، آنگونه که درزندگى امام (ع) چهره نمود، به بار نشست، رهبرى و زعامت‏حضرت راپایدار ساخت و امامت و قدسى بودن او را، به همگان ثابت نمود.


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:16 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

پس از آنکه امام حسین ـ صلوات الله وسلامه علیه ـ به همراه خاندان و یارانش به شهادت رسید بنی امیه گمان کردند که کار آل علی به پایان رسیده و طومارشان درهم پیچیده شده است. آنان برای آنکه حکومت را برای همیشه در خاندان اموی مستقر و تاج و تخت را برای خود جاویدان نمایند سیاست‌هایی را در پیش گرفته، برنامه‌هایی را ساخته و پرداخته کردند که اگرچه در کوتاه مدت، اهدافی را برای آنان برآورد اما نتیجه‌اش سرانجام دامنگیر خودشان شد و زبانه‌هایش دودمانشان را خاکستر کرد.

امت جاهل و شیعیان گرسنه

سیاست‌های فوق‌الذکر را می‌توان در موارد زیر خلاصه نمود:
1- تبلیغات مسموم علیه اهل‌بیت و وارد آوردن انواع اتهامات باطل به آنان. امویان تلاش کردند که اهل‌بیت را به عنوان افرادی ظالم، متجاوز و گناهکار معرفی نمایند که از هیچ معصیت بزرگی پرهیز ندارند و از ارتکاب هیچ جنایتی اباء نمی‌کنند . مطابق القائات آنان حتی حسین ـ علیه السلام ـ هم، خود علیه خودش دست به جنایت زد و خون خویش را حلال کرد؛ پس وی نیز ـ نعوذبالله ـ گناهکار و متجاوز بود و بنی‌امیه قربانیان داستان قتل وی بودند و در این قضیه مظلوم واقع شدند!...
در غوغای این عملیات تبلیغاتی چه کسی می‌توانست واکنش نشان دهد یا شک و تردیدی در صحت این اباطیل داشته باشد؟! از این بالاتر، چه کسی می‌توانست حقیقت را آشکار سازد حتی بدون اینکه در صدد دفع تبلیغات بنی‌امیه باشد یا به افتراها و اکاذیبشان تعرض نماید؟!
2- سیاست گرسنه و محروم نگاه داشتن اهل‌بیت و شیعیان ایشان و محروم کردن آنان از کلیه امتیازات؛ بلکه مصادره اموال آنان و حتی ویران ساختن خانه‌هایشان. هدف این بود که آنان چیزی برای خوردن و زیستن نیابند مگر بر سر سفره بنی‌امیه یا بر خوان نوکران بنی امیه.
مطابق این سیاست، آنان تنها زمانی تکه نانی برای خوردن می‌یافتند و جان و آبرویشان در امان بود که حکومت، آنان را در مقام مخالفت نمی‌دید. در غیر اینصورت هرگونه عملی بر ضد آنها جایز بود؛ هر قدر که بی‌رحمانه و وحشیانه و خشن باشد.
3- سیاست رنج دادن و برخورد سخت و دد منشانه با تمامی کسانی که ارتباطی با اهل‌بیت داشتند یا تمایلی در آنان به این خاندان دیده می‌شد؛ برخوردی که سرانجامی غیر از تصفیه‌های بدنی و روانی و یا مشابه آنها نداشت. آنان از این سیاست دو هدف را دنبال می‌کردند:
اولاً ـ جنگ روانی با خود اهل‌بیت و تلاش برای ایجاد ناامیدی در وجود آنان؛ تا به هیچگونه تحرکی نیندیشند و اتخاذ هیچگونه موضعی که بر خلاف مصلحت هیأت حاکمه باشد را در مخیله خویش نپرورانند.
ثانیاً ـ جلوگیری از نزدیک شدن مردم به آنان، منع استفاده از تعالیمشان، متخلق شدن به اخلاقشان و شناخت اسلام صحیح نزدشان. مردم اگر می‌دانستند که نزدیک شدن به آل علی مساوی با کشتار و گرفتاری است بدون شک از آنان دوری می‌کردند و سلامتی و راحتی را ترجیح می‌دادند.
اصرار بنی‌امیه بر لعن سیدالاوصیاء امیرالمؤمنین ـ علیه‌السلام ـ بر منابر نیز در راستای همین سیاست بود؛ تا آنجا که مروان دوام ملک و بقای سلطنت بنی‌امیه را در استمرار این سنت سیئه می‌دانست؛ چرا که این کار، سه مهم را برای آنان برآورده می‌کرد:
الف) کسانی که حقیقت را می‌دانستند از ارتباط با آل علی و شیعیان وی واهمه پیدا می‌کردند و در نتیجه با تعالیم و منهج اهل‌بیت و با اسلام علی ـ که همان اسلام صحیح بود ـ آشنا نمی‌شدند؛ بلکه با اسلام اموی خو می‌گرفتند که اسلام منفعت‌طلبی و هواهای نفسانی بود؛ اسلامی که برای چنگ زدن به سلطه و قدرت، هر جنایتی را تجویز می‌کرد. اما دسته دوم، که حقیقت را نمی‌دانستند ـ یعنی اکثریت بزرگی از مردم آن عصر ـ آن حضرت و مرتبطان با وی را اشخاصی بغایت منحرف می‌پنداشتند که ارتباط و نزدیکی به آنان موجب خسران دنیا و آخرت می‌گشت. تا جایی که ـ همانگونه که معروف است ـ معاویه حتی جرأت پیدا کرد به اهل شام بقبولاند که علی ـ نعوذ بالله-اهل نماز هم نیست(1) ؛ و یا اینکه پس از استقرار دولت عباسی ده نفر از بزرگان شام شدید و غلیظ‌ترین قسم‌ها را می‌خوردند که نمی‌دانستند پیامبر(ص) خویشاوندی به غیر از بنی امیه هم دارد!
ب) شیعیان و اهل‌بیت علی هم می‌فهمیدند که هیچ جایگاهی در جامعه ندارند و امکانی برای اقدام اجتماعی برایشان فراهم نیست؛ لذا فکر قیام و انقلاب را از سر بیرون می‌کردند و از هرگونه برنامه‌ای که به ضرر هیأت حاکمه تمام شود منصرف می‌گردیدند.
ج) این کار نیز همانند انتقامجویی‌هایی که امویان نسبت به داغ بدر و جمل و صفین و ... داشتند، موجب تسکین آنان و باصطلاح خنک شدن دلشان از علی (ع) می‌شد؛ یعنی کسی که همچون آذرخشی آسمانی و بلایی غیر قابل دفاع بر آنان نازل می‌گشت و مفری برایشان باقی نمی‌گذاشت.
4- سیاست ناآگاه گذاردن مردم، که تمامی امت اسلامی را در بر می‌گرفت. برای توضیح این امر کافی است بدانیم که: مردم عصر امام سجاد ـ علیه السلام ـ و حتی هاشمیون نمی‌دانستند که چگونه نماز بخوانند و چه‌سان حج بگزارند!(2) وقتی که نزدیک‌ترین مردم به مهبط وحی ـ یعنی کسانی که باید آگاه‌ترین مردم به شریعت باشند ـ ندانند که چگونه نماز را ـ که هر مسلمانی مکلف است پنج بار در روز آن را بخواند ـ اقامه کنند، وضع بقیه امت و میزان درک آنان از شریعت معلوم است. حتی افرادی نظیر «انس بن مالک» ـ بنابرنقل «بخاری» و «ترمذی» ـ بر پایمال یا منحرف‌شدن احکام ومعارف دین اعتراف می‌کردند. این داستان که «زهری» نقل می‌کند اوضاع را برای ما معلوم می‌کند:
وی می‌گوید به نزد «انس بن مالک» در دمشق وارد شدیم و او را دیدیم که به تنهایی گوشه‌ای نشسته و گریه می‌کند. از سبب آن پرسیدم. گفت: «تنها عملی از اعمال این مردم که به زمان رسول‌الله شباهت داشت نماز بود که آن هم ضایع شد». «حسن بصری» نیز ـ اندک زمانی پس از انس ـ به مردم گفت: «اگر اصحاب رسول الله نزد شما حاضر شوند هیچیک از کارهای شما برایشان آشنا نیست مگر قبله شما»!!
طبیعی است که در این شرایط اسف‌انگیزِ جهل و ناآگاهی، هرکس که چند حدیثی از پیامبر (ص) حفظ بود، یا چیزی از احکام دین می‌دانست اعلم و اعظمِ مردمِ عصر خویش پنداشته می‌شد؛ مخصوصاً اگر ذوق و قریحه‌ای داشت و می‌توانست چیزهایی نیز از خود بر آنها بیفزاید؛ چرا که نه مانعی وجود داشت و نه مراقبی، و نه حتی کسی که حق را از باطل، و راست را از دروغ تشخیص دهد!
از همین رو بود که در آن دوران، بازار وضّاعان و کذابان، و حتی برخی از اهل کتاب که به تازگی مسلمان شده بودند داغ بود و تحت پوشش و حمایت حکومت، و با سوء استفاده از بیرون بودن اهل‌بیت از میدان، مرجع علم و فرهنگ و معرفت امت اسلام گردیده بودند.
حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ در « دعای مخصوص روز جمعه و عید قربان» این شرایط را بخوبی توصیف می‌کند:
«خدایا! این مقام جانشینان و برگزیدگان تو و جایگاه امنای توست و پایه بلندی است که خاص آنان ساختی و اکنون از آنها ربوده‌اند ... برگزیدگان و خلفای تو زیر دست گشتند و ستم کشیدند و حق آنها ربوده شد. آنان حکم تو را تبدیل‌یافته و کتاب تو را متروک و فرایض تو را از آن روش و طریقی که مقرر فرمودی دگرگون می‌بینند؛ سنت‌های پیامبرت رها شده‌اند...»(3)
شدت جهل و تجاهل امت تا این حد بود که امام سجاد ـ علیه السلام ـ مثلاً هنگامی که در سفر بود نمازش را به صورت شکسته می‌خواند و سوار بر مرکبش می‌شد و به انتظار غلامانش می‌ماند که مشغول خواندن نوافل بودند و با اینکه خواندن نافله در سفر، مشروع نیست آنان را از این کار منع نمی‌کرد. حالِ وی مانند حالِ جدش امیرالمؤمنین بود که فرمود: «در سینه‌ام علم انبوهی دارم که رسول الله به من آموخته است ولی افسوس که کسی را نمی‌یابم که توان حملش را داشته باشد». اگر اوضاع زمان علی ـ علیه السلام ـ که هنوز بنی امیه تسلط بالفعل خود را بر امت کامل نکرده بودند آنگونه بوده باشد وضعیت زمان حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ که امیران فاجر و فاسقی همچون « یزید»، «عبدالملک» و«حجاج» بر مردم مستولی شده بودند واضح و آشکار خواهد بود. در چنین شرایطی، باید هم دروغ‌پردازان و جاعلان و اهل کتاب، مرجع و منبع فرهنگ و معرفت مردم شوند و معلمان و هادیان آنان گردند و حاکمان نیز به دلایلی چند از آنان حمایت کنند؛ از جمله:
الف) این افراد، فعالانه در خدمت حکومت اموی بودند و با روایاتی که به زعم مردم مقدس بود و به دلیل انتساب به نبی اعظم (ص) در ضمیرشان رسوخ می‌کرد به بارگاه بنی امیه خوش‌خدمتی می‌کردند.
ب) امویان، این افراد را به عنوان بدیل و جانشین اهل بیت (ع) کشف کرده بودند تا مردم به سبب دور ساختن آنان از میدان عمل، با خلأ تشریعی، اعتقادی و روانی مواجه نگردند.
ج) از همه مهم‌تر اینکه سیاست اموی، بر دور ساختن مردم از اسلام صحیح بنا شده بود و در این راه حتی تلاش می‌کردند که شخصیت واقعی پیامبر را نیز در درون انسان‌ها نابود کنند تا حقیقت دین ـ به نفع تاج و تخت اموی ـ بر مردم پوشیده بماند.
به همین دلیل بود که می‌بینیم با مراقبتی کامل و دائم، از انتشار سیره و سنت پیامبر (ص) و صحابه ـ مخصوصاًً انصار ـ و نیز سیره علی (ع) و اهل‌بیتش و نشر سلوک و معارف آنان جلوگیری می‌کردند و یا آن را سانسور نموده و حتی کاملاً بر عکس به مردم منتقل می‌نمودند.
در چارچوب همین برنامه بود که نقل حدیث از پیامبر (ص) را منع کردند، مگر نوع خاصی از احادیث که همساز با سیاستشان بود. همچنین از سفر بزرگان صحابه به بلاد دیگر و تعلیم ساکنان آنها ممانعت می‌نمودند تا اینکه آنان یک به یک وفات کردند و نسلشان منقرض شد و فقط صحابة بی‌اهمیتی باقی ماندند که مدت کافی با پیامبر (ص) نزیسته بودند و حتی در مدح و منقبت برخی از این نوع صحابه گفته می‌شد: «سال‌ها با او زندگی کردیم و نشنیدیم که یک بار بگوید قال رسول الله

امامت در شرایطی سخت

این اوضاع مصیبت‌بار، شرحی مختصر از وضعیت عجیبی بود که امت اسلام در عصر امام سجاد ـ علیه السلام ـ دچار آن بود. آن حضرت باید در چنین شرایطی، مأموریت امامت خویش را به انجام می‌رساند و امت جدش را به اسلام صحیح، به اسلام محمد و علی، و به اسلام قرآن رهنمون می‌گشت.
به آن شرایط، این را نیز باید اضافه کرد که وی، از موقعیت پدرش امام حسین ـ علیه السلام ـ نیز در بین امت برخوردار نبود و کلماتی که مردم از پیامبر در مورد آن بزرگوار شنیده بوند و شهرت وسیع وی را نیز به همراه نداشت؛ پس طبیعی بود که نه امویان از این جوان 23 ساله واهمه‌ای داشته باشند ونه غیر امویان به وی امیدی ببندند چرا که به اعتقاد همگان، اهل‌بیت به پایان کار خویش رسیده بودند و ستاره بخت آنان افول کرده بود. از‌این‌رو، رد و انکار آل‌البیت امری عام و فراگیر بود تا جایی که حضرت صادق علیه السلام می‌گوید: «مردم پس از شهادت امام حسین مرتد شدند مگر سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل و جبیر بن مطعم4 تا اینکه کم کم [دوباره به حقیقت اسلام] ملحق شدند و زیاد گشتند».(5)

شروع از صفر

بنابراین امام سجاد ـ علیه السلام ـ باید کار خویش را از صفر آغاز می‌کرد و اسلام را ـ مخصوصاً از بُعد اعتقادی آن ـ دوباره بنا می‌ساخت. وی باید توجه مردم را به تعالیم و احکام دین جلب می‌نمود و عقاید مردم که پیرایه‌های گوناگون آن را منحرف کرده بود به آنان باز می‌گرداند و اعتمادشان به اهل‌بیت پیامبرشان را بازسازی می‌کرد و خلاصه: باید از نو آغاز می‌کرد؛ آنگونه که پیامبر (ص) از نقطه صفر آغازیده بود.
وظیفه دیگر امام، حفاظت از علویان و شیعیان خویش بود. از اینها گذشته ، وی می‌بایست حصار فولادینی که حکومت پیرامونش کشیده بود را می‌شکست تا بتواند وظایف پیش‌گفته را انجام دهد.
امام، با وجود تمامی این تحدیدات و تهدیدات، و بدون هیچ کمکی از هیچ ناحیه‌ای، توانست در تمامی موارد بالا موفق شود؛ آنچنانکه وقتی مثلاً فرزندش «زید» بر حکومت بنی امیه خروج کرد هزاران نفر با وی بیعت کردند و اگرچه سپس وی را تنها گذاشتند اما حرکت او، انقلاب‌های مردمی متعددی را در پی داشت که بیشتر آنان انگیزه‌های دینی و احساسات مذهبی داشتند.
برای ذکر نتایج تلاش‌های امام ـ علیه السلام ـ علاوه بر آنچه گذشت، کافی است که زمینه‌سازی تام و تمام وی برای مدرسه بزرگ دو امام پس از خود حضرت باقر و حضرت صادق ـ علیهما السلام ـ را به یاد آوریم.

روش متمایز مبارزه و جهاد

ذکر تمامی ویژگی‌های اسلوب مقابله امام ـ علیه السلام ـ با حکومت، و نیز جوانب گوناگون جهاد وی در این مختصر نمی‌گنجد لذا در این زمینه تنها به دو مورد زیر اشاره می کنیم:
1- ایشان به غیر از آنکه از طریق اعمال، رفتار و موضع‌گیری‌های خویش، امت اسلامی را تعلیم می‌داد، از رهگذر دعاهای خود نیز در تربیت آنان می‌کوشید؛ دعاهایی که انواع معارف اسلامی ـ اعم از عقاید، اخلاق، سیاست و ... ـ را در خود می‌گنجاند و در عین حال کسی نمی‌توانست به وی اعتراض کند یا ممانعت نماید که: «حق نداری دعا کنی و پرورگارت را بخوانی!» چرا که چنین اعتراضی نزد تمامی افراد مردود است.
شرایط به گونه‌ای بود که حاکمان تصور می‌کردند که حضرت تنها مشغول به عبادت و تزکیه نفس است و اطمینان حاصل کردند که وی در صدد برنامه‌ریزی و فعالیت علیه آنان نیست و به قیام نمی‌اندیشد. بنابراین نه تنها به ایشان گزندی نمی‌رساندند بلکه کم کم احترامی فوق العاده نیز نسبت به آن حضرت در بین آنان ایجاد شد که هیچیک از اهل‌بیت ـ نه قبل از امام سجاد (ع) ونه پس از ایشان ـ از آن برخوردار نبودند. غافل از اینکه وی در ظاهر « خدا را» می‌خواند، و در واقع « به سوی خدا» می‌خواند. امام در ضمن ادعیه خویش، راه رسیدن به خداوند را به مردم نشان می‌داد و آنان را به طی این طریق فرا می‌خواند. کلمات وی شامل بسیاری از تعالیم الهی و معارف دینی بود که به درد دین و دنیای امت اسلامی می‌خورد و به تغییرات فراگیر در پایه‌های اعتقادی آن منجر می‌گشت.
2- اهتمام بی‌نظیر حضرت به خرید و آزاد سازی غلامان، بخش مهم دیگری از برنامه متمایز مبارزاتی ایشان محسوب می‌شد. برخی از مورخان نوشته‌اند : «برده‌ها فهمیده بودند که امام، غلامان را می‌خرد و آزاد می‌کند؛ لذا تلاش می‌کردند تا به نحوی از دست صاحبان خود به دست زین العابدین برسند و وی آنان را خریداری نماید، به این امید که چرخ روزگار بچرخد و در روزی، ماهی، مناسبتی و یا هنگام انجام خطا یا اشتباهی، آزادی خویش را از زین العابدین هدیه بگیرند. اینگونه بود که در مدینه، لشگری از بندگان آزاد و کنیزان آزاد شده به راه افتاد که همه‌شان رهایی‌یافتگان زین العابدین بودند و تعدادشان به بیش از پنجاه هزار نفر می‌رسید»(6)
و نیز آورده‌اند: «وی غلامان را می‌خرید، نه بخاطر نیازش به آنان؛ بلکه به خاطر اینکه آزادشان گرداند. گفته‌اند که وی صد هزار بنده را آزاد کرد...»(7)
امام سجاد (ع) هرگز بنده‌ای را مضروب نساخت؛ بلکه اگر خطایی از آنان سر می‌زد آن را نزد خود مکتوب می‌کرد سپس در آخر هر ماه رمضان آنان را جمع می‌نمود و از آنان بر انجام آن گناهان اقرار می‌گرفت، آنگاه خطاهای آنان را می‌بخشید و در مقابل، از آنها می‌خواست که برایش از خداوند طلب آمرزش و استغفار کنند. سپس آنان را به همراه جوایزی آزاد می‌کرد. امام هرگز غلامی را بیش از یک سال نگه نداشت.
از روایات و تواریخی که در این زمینه به دست ما رسیده است مطالب زیر را می‌توان نتیجه گرفت:
اولاً ـ امام غلامانش را با لفظ «پسرم» صدا می‌کرد؛ با این هدف که دیدگاه صحیح اسلام نسبت به خادمان و بندگان را به دیگران بیاموزد که همان دیدگاه «برادری» است. اسلامی که بر امام سجاد ـ علیه السلام ـ واجب می‌کند که با بندگانش آنچنان رفتار کند که آنها خود را از دست و زبانش ایمن بدانند، بدون شک با اسلامی که مدعیان آن با غلامانشان برخوردی حقیرتر و ذلیل‌تر از حیوان می‌کردند تفاوت داشت.
ثانیاً ـ نوشتن خطاهای غلامان، محاسبه آنها و سپس آزاد ساختنشان، با هدف هوشیار کردن آنها نسبت به گناهانشان صورت می‌پذیرفت. چرا که این امر، آنهم در حساس‌ترین و شیرین‌ترین لحظات زندگیشان ـ لحظه آزادی ـ به خوبی در ضمیر و جان آنان رسوخ می‌کرد. آنها در شرایطی که به دلیل خطاهای گوناگون، استحقاق چیزی را نداشتند بهترین جایزه عمرشان را به دست می‌آوردند و این امر، شوک روحی عمیقی را بر آنان وارد می‌کرد تا تلاش کنند که به آن درجه از استحقاق دست یابند. این تکان روحی، روحیه تلاش مجدانه در راه تکامل و دسترسی به فضایل انسانی و التزام به تعالیم اخلاقی اسلام را در آنان می‌دمید.
ثالثاً ـ این تعامل انسانی و اسلامی، طبیعتاً جایگاه ویژه‌ای در قلب آنان برای حضرت باز می کرد و به ایشان با نظر احترام و سپاس می‌نگریستند؛ احترامی که از نوع احترام سابق نبود. این نگاه جدید، آنان را برای گوش سپردن به تعالیم و نظرات امام ـ که همان تعالیم و دیدگاه اسلام بود ـ و سپس حرکت در مسیر حضرت آماده می‌کرد.
رابعاً ـ بخشش مال به آنان در آن شرایط خاص، آنهم وقتی که آنان چیزی از مال دنیا نداشتند و در سخت‌ترین وضع نیاز بودند باعث می‌گردید که آنها برای دستیابی به یک لقمه نان به انواع و اقسام کارها متوسل نشوند. امام با این کار بر بشری بودن تعالیم اسلام و این حقیقت که اسلام، دین انسان و مسأله انسان‌هاست و با آنان تعامل می‌کند و به حل مسایل آنان اهتمامی واقعی دارد تأکید می‌نمود.
خامساً ـ نتیجه این سیاست ـ که آن را با این گستردگی و شمول، در سیره هیچ یک از ائمه اطهار حتی علی (ع) نمی‌بینیم ـ این بود که موالی ( یعنی این بندگان آزاد شده غیر عرب) اهل‌بیت را والاترین نمونه انسان و اسلام می‌دانستند و آماده بودند که در شرایط مختلف در کنار آنان قرار بگیرند؛ همانگونه که برخی شواهد حاکی از آن است که هرگاه علویان مورد ظلم و تجاوز صاحبان سلطه قرار می‌گرفتند، موالی به یاری آنان می‌شتافتند.
سادساً ـ و بالاخره اینکه این کار، محکوم کردن عملی منطق امویان بود که اساس آن بر برتری‌دادن عرب بر عجم و اعطای کلیه امتیازات به این نژاد و محروم کردن دیگران از آن امتیازات بود . آنان کار را به جایی رسانده بودند که موالی را از حیوانات نیز حقیرتر و ذلیل‌تر می‌دانستند و حتی در موطأ8 مالک، موالی از حق ارث، قضاوت، ولایت، امامت جماعت و حتی ایستادن در صف اول نماز جماعت محروم شده‌اند!
اگر این را در نظر داشته باشیم که عرب پیش از اسلام، اهمیتِ قابل ذکر و هیچگونه حکومت یا سلطه‌ای نداشت و همواره غیر غرب بر آنان حکومت می‌کردند این «غرور کاذب عربی» طبیعی به نظر خواهد آمد ؛ چرا که آنان به یکباره خود را مستولی بر پادشاهی پادشاهان و کیان کسری‌ها دیدند و چه بسا همین رشد غیر طبیعی بود که موجب خشونت و زیاده‌روی در رفتار بی‌رحمانة آنان با غیرعرب‌ها می‌شد.
غیر عرب‌ها نیز ـ طبیعتاً ـ دربرابر این ستمگری‌ها احساس مظلومیت و پایمال شدن حقوق می‌کردند و حتی همین مظالم بنی امیه و برخوردهای دو گانة آنان، باعث نزدیکی و همدلی عجم با عباسیان در قیام برای ساقط کردن نظام بنی امیه گردید.
روحیه برادری امام با غیرعرب‌ها بویژه از آن رو اهیمت داشت که آنها می‌دیدند هیچکس با آنان معامله‌ای عادلانه و برخوردی منصفانه نمی‌کند مگر علی بن ابی طالب (ع)، امام سجاد و امامان دیگر(ع) که با این کار مردود بودن منطق و عملکرد نژاد‌پرستانه بنی امیه از دیدگاه اسلام را اعلام می‌کردند.

موفقیت در مأموریت سترگ

اینگونه بود که «امام علی بن الحسین علیه السلام» مأموریت بسیار سترگ و خطیر خود را به انجام رساند؛ «مأموریت برانگیختن اسلام در امت اسلامی، از نو» آن هم در زمانی که به جز سه نفر، هیچکس امامتش را به رسمیت نمی‌شناخت.
وی شرایط و فضای روزگار را آماده، و ارتباط و پیوند اهل‌بیت و امت را دوباره برقرار کرد؛ آن هم وقتی که حاکمان، مجدانه در پی پاره کردن این رشته برای همیشه بودند و تمام امکانات و دستگاه‌های خود را برای ممانعت از این اقدام به کار بسته بودند. شاید همین توفیقات متفاوت و بی‌نظیر بود که وی را در نظر همگان بسیار با عظمت جلوه داده بود تا آنجا که حتی روحانیون نزدیک به حکومت نظیر « یحیی بن سعید» و «زهری» نیز درباره ایشان گفته‌اند: «بدون شک هیچ قریشی‌ای با فضیلت‌تر از علی بن الحسین ندیدیم».(11)

منابع :

1- تاریخ طبری؛ ص 30 و کامل ابن اثیر؛ ج3؛ ص 313 و تاریخ دمشق ابن عساکر.
2- ببینید: کشف‌القناع عن حجیة الاجماع؛ ص 67.
3- صحیفه سجادیه، دعای 48.
4- یا «حکیم بن جبیر»
5- رجال الکشی، ص 123 و 125.
6- عبدالعزیز سید الأهل؛ زین العابدین؛ ص 47.
7- همان، ص 7.
8- کتاب فقهی مالک بن أنس یکی از چهار امام اهل سنت.
9- سوره مبارکه حجرات؛ آیه 13
10- سوره مبارکه زلزال؛ آیه‌های 7 و 8 .
11- انساب الأشراف، ج 3، ص 146 و 207.


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:14 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]

علم و دانش به عنوان یکی از مهمترین ملاکهای ارزش گذاری انسانهاست و به فرموده خداوند، انسان به واسطه برخورداری از علم، نسبت به دیگران برتری دارد: «یرفع ا... الذین آمنوا و الذین اوتوالعلم درجات»(1)؛ «خداوند از میان شما انسانها، کسانی را که دارای ایمان هستند و نیز آنان را که علم و دانش به آنها عطا شده، برتری می بخشد.»
طبق عقاید شیعه، امامان معصوم(ع) به عنوان برگزیدگان الهی، که بعد از پیامبر(ص) عهده دار هدایت و رهبری مسلمانان هستند، در درجه عالی علم قرار دارند؛ زیرا علم و دانش آنها همچون علم و دانش انبیا، مستند به تعلیم الهی است.
امام سجاد(ع) در این باره می فرمایند: «... ما برگزیدگان خدا و اوصیای پیامبریم و از هر فرد دیگری به قرآن و دین سزاوارتر. در مراتب عالی علم قرار داریم و علوم همه انبیا نزد ما به ودیعت نهاده شده است.»(2)
هر چند بنا به فرموده امام سجاد(ع)، علوم همه انبیا نزد آنهاست اما برخی ائمه چون امام سجاد(ع) به خاطر وجود حاکمان جور و وضعیت خفقان و کم شدن رابطه مردم با امام و... کمتر فرصت یافته اند علم خود را در مجامع علمی و در مسند استادی، به شاگردان خود ابلاغ نمایند.
به هنگام رحلت امام سجاد(ع)، زمانی که آن حضرت در بستر بیماری قرار داشتند، گروهی از شیعیان برای عیادت ایشان به حضور می رسیدند، امام سجاد(ع) در حضور آن جمع رو به جانب فرزندش باقرالعلوم کرد و فرمود: «این صندوق را نزد خود حفظ کن. در این صندوق، طلا و نقره ذخیره نشده بلکه در آن مجموعه ای از دانشهاست.»(3)
بنابراین، علوم و معارف دین(فقه، تفسیر، عقاید، اخلاق و...) که توسط امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) به مردم ابلاغ می شد، علوم و مطالبی بود که نزد امام سجاد(ع) وجود داشت و توسط آن حضرت به امامان بعدی منتقل گردید.
دانش و فضایل امام سجاد(ع) چیزی نبود که فقط دوستان و شیعیانش بدان معتقد باشند، بلکه حتی منکران مقام ولایت و نیز معاندان خاندان رسالت در مواردی ناگزیر سر تعظیم در برابر کمالات ایشان فرود می آوردند، چنان که عبدالملک مروان در پاسخ نامه امپراتور روم درماند و چاره را در آن دید که نظر امام سجاد(ع) را درباره آن جویا شود و پاسخ آن حضرت را به امپراتور روم بنویسد.(4)
علم و دانش امام سجاد(ع)- همان طور که ذکر شد- در عالی ترین درجات قرار داشت. لیکن، در بعد فقهی نمود بیشتری از خود نشان می داد، زیرا در عصر امام(ع) فقهای متعددی حضور داشتند؛ اما مقام فقهی امام(ع) به حدی بارز بود که ابن جوزی، عنوان «سیدالفقها» را به آن حضرت می دهد و از بسیاری نقل می کند که: «ما رأینا أفقه من علی بن الحسین(علیهم السلام)»؛ «در میان فقها، داناتر و فقیه تر از امام سجاد(ع) نیافتیم.»(5)
زهری می گوید: به حضور علی بن الحسین(ع) رسیدم. آن حضرت از من پرسید: «گفتگوی شما با اصحاب چه بود؟» گفتم: بحث ما درباره روزه های واجب بود. نظر من و اصحابم بر این بود که ما جز روزه ماه مبارک رمضان، روزه واجب دیگری نداریم. امام(ع) فرمود: «چنین نیست که پنداشته اید. روزه چهل قسم دارد...» سپس امام سجاد(ع) به شرح و تفصیل آن پرداخت و در هر مورد به آیه ای از آیات قرآن استشهاد می نمود و در پایان به نظریات مختلف هر یک از فقهای عامه در آن مسایل، اشاره می فرمود.(6)
امام سجاد(ع) تنها مرجع فقهی شیعیان نبود؛ بلکه فقهای عامه نیز در بسیاری از مسایل خود، به ایشان مراجعه می کردند، چنان که «زهری» برای دانستن حکم قتل غیرعمد در صورتی که مقتول برده باشد، به امام سجاد(ع) مراجعه کرده و حکم را از وی دریافت داشته است.(7)
علاوه بر علوم بشری و معارف دینی، ائمه معصوم(ع) از اسرار و علومی برخوردار بودند که از دیگران مخفی می داشتند و جز به برخی از اصحاب مخلص و بسیار نزدیک خویش آنها را اظهار نمی کردند.
چنان که امام صادق(ع) می فرمایند: «به خدا سوگند. نزد ما سری از اسرار الهی و علمی از علوم الهی است و مأموریت داریم که آن را تبلیغ کنیم و به خلق برسانیم. ما وظیفه خویش را انجام دادیم، ولی موضعی مناسب و تحمل کننده ای لایق برای آن اسرار و معارف نیافتیم.»(8)
اشعاری هم به امام سجاد(ع) نسبت داده شده است که همین معنا را می رساند.(9)
ائمه(ع) که معدن علوم مختلف بودند، دانش خود را به شاگردان خویش منتقل می ساختند، زیرا یکی از فلسفه های وجودی آنها «تربیت» است.
امام سجاد(ع) در یکی از دشوارترین دورانها، امامت امت را برعهده داشتند، اما انبوه مشکلات و دشواریها و نابسامانیهای سیاسی- اجتماعی که در فتنه عبدا... بن زبیر و سختگیریهای وی بر بنی هاشم و نیز هجوم مسلم بن عقبه به مدینه و... رخ داد، سبب گردید تا امام(ع) به طور کلی از تربیت و تعلیم شاگردان بازمانده و روح تشنه امت را از معارف ناب الهی خویش محروم سازد. امام در همان شرایط بحرانی، شاگردانی را پرورش داد که با توجه به شرایط آن حضرت، شمارشان اندک نیست.(10)
شیخ طوسی در کتاب «رجال» خود، 170 تن از شاگردان امام را نام برده است، از جمله سعد بن مسیب. امام چهارم(ع) خود درباره سعید بن مسیب می فرمود: سعید به آثار گذشته از همه مردم داناتر است و در روزگار خود، فهمش از همه بیشتر.(11) از جمله شاگردان دیگر امام سجاد(ع)، ابوحمزه ثمالی است.
امام هشتم(ع) درباره وی فرموده است: «ابوحمزه در زمان خویش همچون سلمان بود در زمان پیامبر(ص).»(12)
در روایتی از امام صادق(ع) سه نفر از اصحاب امام سجاد(ع) را آشناترین چهره در میان اصحاب آن حضرت دانسته است: ابوخالد الکابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم.(13)
علاوه بر مباحث ذکر شده، آثار کتبی امام سجاد(ع) نیز مورد توجه است که مهمترین آنها «صحیفه کامله سجادیه» و «رسالة الحقوق» است.
توجه به دعا و یاری خواستن از خدا و خواندن خداوند به هنگام مشکلات و نیازمندیها، انگیزه فطری دارد و به همین جهت هنگامی که دست آدمی از همه وسیله ها کوتاه می شود و راه ها را بر روی خود بسته می یابد، خود به خود دست به سوی قدرت برتر و رحمت گسترده خدا برمی دارد و او را می خواند و از او می خواهد و به راستی نیز وجدان بدین وسیله در توفان هر مشکلی آرامش می یابد و اضطراب و نگرانی کاهش می یابد و روان، تکیه گاه محکمی پیدا می کند. دانشمندان و روان شناسان می دانند که دعا بهترین غذای روح و نشاط بخش جانهای خسته است. دعا، دردهای درون را تسکین می دهد و از فشار مصائب می کاهد...
دانشمند بزرگ اهل تسنن و صاحب تفسیر «الجواهر»، هنگامی که از حوزه علمیه قم یک نسخه از صحیفه سجادیه برای او ارسال شد و با این کتاب ارجمند مواجه گردید، درباره آن نوشت: کتاب را با دست تکریم گرفتم و آن را کتابی یگانه یافتم که مشتمل بر علوم و معارف و حکمتهایی است که در غیر آن یافت نمی شود. حقاً از بدبختی است که ما تاکنون به این اثر گرانبهای جاوید از میراثهای نبوت و اهل بیت دست نیافته ایم.(14)
از این رو، درسها و معارفی که از امام سجاد(ع) در متون و منابع اسلامی و دینی برجای مانده و به ثبت رسیده، خود بهترین گواه بر منزلت علمی و نیز جایگاه اخلاقی و فضایل معنوی آن حضرت است.
با نگاهی اجمالی به تاریخ زندگی اصحاب امام سجاد(ع)، در کنار همه درسها و نکته های آموزنده ای که به همراه دارد، این حقیقت را نیز می نمایاند که امام سجاد(ع) در حیات علمی خویش دو نقش اساسی را ایفا کرده است:
الف) استمرار بخشیدن به حیات علمی نیروهایی که محضر پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین و حسن بن علی و حسین بن علی(علیهم السلام) را درک کرده بودند و برای تحکیم مبانی فکری و عقیدتی و عبادی خویش نیازمند مرجعی چون علی بن الحسین(ع) بودند. چهره هایی چون سلیم بن قیس هلالی، ابوالاسود دئلی، حبیب بن ابی ثابت و...
ب) تجدید بنای پایه های معرفت در میان نسلهایی که در دوره استبداد امویان و مروانیان، گام در محیط دینی و فرهنگی جامعه می گذاشتند. امام سجاد(ع) باید این نیروها را به سوی دانش حقیقی و استوار خویش که به دانش پیامبر(ص) متکی بود جذب کند و نگهبان اندیشه های نورسته ای باشد که در آینده باید از نیروهای مطمئن و کارآمد مکتب علمی امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) به شمار آیند.
امام سجاد(ع)، در حقیقت پس از شکست ظاهری نهضت سیاسی شیعه علیه مخالفان جور، نهضتی فرهنگی- علمی را آغاز کرد که بعدها توسط امام باقر(ع) تداوم یافت و به وسیله امام صادق(ع) به اوج شکوفایی خود رسید.(15)

پی نوشت‌ :

1- مجادله/ 11
2- بصائر الدرجات، ص 120 و امام سجاد جمال نیایشگران، ص194
3- همان، ص165
4- تاریخ یعقوبی، ج2، ص304
5- تذکرة الخواص، ص241
6- خصال صدوق، ص639 و 635 و امام سجاد جمال نیایشگران، ص196
7- مناقب، ج4، ص159
8- اصول کافی، ج2، ص256
9- احقاق الحق، ج12، ص128
10- امام سجاد جمال نیایشگران، ص200
11- رجال کشی، ص119
12- همان، ص 485
13- مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص311
14- پیشوای چهارم امام سجاد، ص28
15- امام سجاد جمال نیایشگران، ص223


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 1:14 صبح ] [ محمدرضا صرافی نژاد ] [ نظر ]
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
لینک دوستان
امکانات وب

حرم فلش-طراحی-کد وبلاگ-کد جاوا
style="display:none; text-align:center">??? ???-?????-?? ?????-?? ????