عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) |
پیشگفتار در نگاه به قلّه های رفیع ایمان و شجاعت و وفا، چشم ما به وارسته مردی بزرگ و بی بدیل می افتد، به نام عبّاس فرزند رشید امیرالمؤمنین(ع) که در فضل و کمال و فتوّت و رادمردی، الگویی برجسته است. در اخلاص و استقامت و پایمردی، نمونه است و در هر خصلت نیک و صفت ارزشمندی، که کرامت یک انسان به آن بسته است، سرمشق است. ما پیوسته دین باوری و حقجویی و باطل ستیزی و جانبازی را از او آموخته ایم و نسل الله اکبرِ امروز، وامدار مکتب جهاد و شهادتی است که اباالفضل(ع) در آن مکتب، علمدار است و همچون خورشید، درخشان. میلاد فرزند شجاعت سالها از شهادت جانگداز دختر پیامبر، حضرت زهرا میگذشت. حضرت علی(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پیامبر اکرم) ازدواج کرده بود. امّا با گذشت بیش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علی(ع) بود. فصل جوانی از روزی که عبّاس، چشم به جهان گشوده بود امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را در کنار خود دیده بود و از سایة مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب شده بود. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
سیمای اباالفضل(ع) هم چهرة عباس زیبا بود، هم اخلاق و روحیّاتش. ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر و پرجاذبه. ظاهرش هم آیینة باطنش بود. سیمای پر فروغ و تابنده اش او را همچون ماه، درخشان نشان میداد و در میان بنی هاشم، که همه ستارگانِ کمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را «قمر بنی هاشم» میگفتند. در آیینة القاب غیر از نام، که مشخّص کنندة هر فرد از دیگران است، صفات و ویژگیهای اخلاقی و عملی اشخاص نیز آنان را از دیگران متمایز میکند و به خاطر آن خصوصیّات بر آنها «لقب» نهاده میشود و با آن لقبها آنان را صدا میزنند یا از آنان یاد میکنند. مظهر شجاعت و وفا نه شجاعتِ دور از وفاداری ارزشمند است، نه از وفای بدون شجاعت کاری ساخته است. راه حق،انسانهای مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار میطلبد. میدانهای نبرد، سلحشوری و شجاعتِ آمیخته به وفاداری به راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم است و اینها همه دربالاترین حدّ در وجود فرزند علی(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبیلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علی را در کالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامتِ موروثی که معلول شرایط زندگی و محیط تربیت بود و بخشی هم زاییدة ایمان و عقیده به هدف بود که او را شجاع میساخت. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:12 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
با عباس(ع) در حماسة عاشورا چون میخواهیم عباس بن علی(ع) را در صحنة حماسة کربلا بشناسیم، ناچار به نقل حوادثی میپردازیم که اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته است. بیان این صحنه ها و واقعه ها، هم ایمان عباس را نشان میدهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوری و مردانگی اش را، هم تابش یقین و باور بر تیغهء شمشیر بلند عباس را، هم بصیرت در دین و ثبات در عقیده و پایمردی در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا را. امان نامه صدایی از پشت خیمه های امام حسین(ع) به گوش رسید. صدای ابلیس، صدای وسواس خنّاس، صدای «شمر» که میگفت: «خواهر زادگانِ ما کجایند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا میزد. برای آنان امان نامه آورده بود. مهلت شب عاشورا بعد از ظهر روز نهم محرّم بود. روز به آخر میرسید، امّا به نظر میرسید که جنگ، اجتناب ناپذیر است. آفتاب میرفت تا چهرة خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبی غمگین از افق اشکار شود. شب تجلّی وفا برای یاران ابا عبدالله شب عاشورا آخرین شب بود. فردایش روز فداکاری و حماسه آفرینی و روز به اثبات رساندن ادّعای صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسیدن، در راه دین عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسیدن و به روی مرگ لبخند زدن. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
روز خون، روز شهادت صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندک خویش را که به صد نفر نمیرسیدند سازماندهی کرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشکر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنی هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند. حماسة ساحل فرات برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او که جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا آخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیّتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تکلیفی بود که بر عهده داشت. زیارتگاه عشق خورشید خونرنگ عاشورا غروب کرد. دو روز پس از آن حادثه، پیکر مطهّر شهید بزرگ و سالار سپاه حسین(ع)، سقّای کربلا،علمدار سیدالشهدا، عباسبن علی(ع) توسّط گروهی از طایفة بنی اسد درکنار نهرعلقمه به خاک سپرده شد. امام سجاد(ع) که خود را برای دفن پیکر شهدا به کربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسین و عباس که شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پیکر خونین را درون قبر گذاشت. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:11 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
مقام علمی عباس(علیه السّلام) حضرت عباس(علیه السّلام) در خانه ای زاده شد که جایگاه دانش و حکمت بود. آن جناب از محضر امیرمومنان، امام حسن و امام حسین(علیه السّلام) کسب فیض کرده است. لذا از علی بن ابیطالب(ع) در مورد حضرت عباس (علیه السّلام) نقل شده است که فرموده اند: "ان ولدى العباس زق العلم زقا، یعنی همان طور که پرنده به جوجه خود مستقیماً غذا می دهد، اهل بیت(ع) نیز مستقیماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند." مقام عرفانی قمر بنی هاشم(ع) اگر به زندگی و حالات حضرت ابوالفضل(ع) از این منظر نگریسته شود، مشخص می شود که آن حضرت نماد راستین عرفان است. و مقامات سلوک را به بهترین شیوه طی نموده است. مخصوصا وقتی در حالات آن حضرت در روز عاشورا دقت می شود، برخی از مقامات عرفانی آن حضرت نمود پیدا می کند که به برخی از آن مقامات اشاره ای داریم: مقام اخلاص یکی از منازل مهم عرفانی منزل اخلاص است. اخلاص دارای سه درجه است: مقام صبر یکی دیگر از منازل مهم در عرفان عملی منزل صبر است. صبر در عرفان عملی عبارت است از آنکه سالک نفس خویش را با وجود جزع و گلهمندی از شکایت به غیر باز دارد. یکی از درجات بلند عرفانی حضرت ابوالفضل(ع) درجه او در صبر است. او در صحنه کربلا برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان را پیش از خود به میدان میفرستد و شهادت آنان را نظاره گر است اما هیچ اظهار شکوه نمیکند و با ایمانی راسخ تا پای جان از مولایش دفاع میکند. به همین خاطر است که در زیارت نامه آن عالیمقام آمده است که:"السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله، اشهد انک جاهدت و نصحت و صبرت حتی اتیک الیقین." بقیه در ادامه مطلب [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:9 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
در تاریخ، افرادی را می توان یافت که به جهت عملی به عنوان الگو مطرح شده و بر سر زبان ها افتاده اند. همواره از صبر ایوب و یعقوب و علم بوعلی سخنانی شنیده اید. در میان ما شیعیان به ویژه در مساله برادری، ابوالفضل عباس(ع) به عنوان سرمشق یاد می شود. آن بزرگوار یکی از شهیدان واقعه عاشوراست. با این همه به جهت ویژگی خاصی که در ایشان سراغ داریم در واقعه عاشورا به عنوان دومین شخصیت برتر پس از امام حسین(ع) مطرح شده است. برادری ای که ما از آن حضرت می شناسیم اختصاص به ابعاد برادری خونی ندارد بلکه فراتر از آن به حوزه برادری ایمانی باز می گردد. برای تحلیل درست شخصیت و برجستگی های ایشان ناچار به بازخوانی ویژگی های برادری در مفهوم قرآنی آن هستیم که حضرت عباس به عنوان نمونه عینی و عملی آن بیان شده است و ما در مقاله حاضر به این موضوع پرداخته ایم. برادری در مفهوم قرآنی اخوت و برادری در زبان و ادبیات عربی به معنای اشتراک در والدین است. البته برای صحت مصداقی وابستگی به یکی از پدر و یا مادر کفایت می کند. از این رو از برادری پدری و یا مادری سخن به میان می آید. این واژه در زبان عربی در معنایی دیگر که به نظر می رسد مجازی باشد نیز به کار رفته است و آن دوستی و مصاحبت است (لسان العرب و نیز المیزان ج 19 ص 211) مسلمانان برادر یکدیگرند در بحارالانوار روایت شده است که مسلمانان در برابر هم دیگر مانند ساختمانی هستند که تمام اجزای آن هم دیگر را نگه می دارد (بحارالانوار ج 58 ص 150) و از پیامبر (ص) نیز نقل شده است مومنان برادرند وخون بهای آنان یکسان و برابر است و همانند دست واحدی هستند که در برابر دشمن قرار می گیرند. (کافی ج 1 ص 403) حقوق برادری دینی برادری ایمانی آن چنان در آموزه های اسلامی قوی و نیرومند است که قرآن دستور می دهد اگر مسلمانی مسلمان دیگری را به قتل رساند بهتر آن است که اولیای دم به سبب علقه ایمانی و برادری دینی و ایمانی از خون قاتل درگذرند و وی را عفو کنند. (بقره آیه 178) آثار برادری ایمانی از آثار برادری ایمانی که قرآن بر می شمارد می توان به اجتناب از غیبت (حجرات آیه 12) و استغفار و طلب مغفرت در حق وی در هنگام دعا (حشر آیه 10) اصلاح میان مومنان هنگام مشاجره و اختلاف (حجرات آیه 10) رعایت حقوق ایشان به طور کامل (توبه آیه 11) حسن معاشرت (بقره آیه 220) و گذشت و عفو (بقره آیه 178) اشاره کرد. ابوالفضل عباس (ع) مظهر برادری با نگاهی کوتاه به زندگانی پرفراز و برجسته ابوالفضل عباس (ع) می توان وی را به عنوان اسوه کامل و مظهر تمام برادری دانست. از این روست که در نزد مردمان، به عنوان الگوی برادری شناخته شده است. ولادت عباس وی در سال 26 هجری قمری از مادر گرامیش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی که کنیه اش (ام البنین) بود، زاده شد. دست پرورده علی(ع) در روزهای کودکی عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایی و کمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهی و رفتار آسمانی اش بر وی تأثیر می نهاد. او از دانش و بینش علی(ع) بهره می برد. حضرت درباره تکامل و پویایی فرزندش فرمود: ان ولدی العباس زق العلم زقا؛ همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا می گیرد، از من معارف فرا گرفت. مقام عباس در نزد اباعبدالله(ع) در مقام و منزلت ایشان در نزد برادران معصوم خویش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) همین بس که در شب عاشورا، وقتی دشمن در مقابل کاروان امام حسین(ع) حاضر شد و در رأس آنها عمربن سعد شروع به داد و فریاد کرد، امام حسین(ع) به حضرت عباس (ع) فرمود: برادر جان، جانم به فدایت! سوار مرکب شو و نزد این قوم برو و از ایشان سؤال کن که به چه منظور آمده اند و چه می خواهند. امام سجاد(ع) و حضرت عباس(ع) امام زمان(ع)، در قسمتی از زیارتنامه ای که برای شهدای کربلا ایراد کردند، حضرت عباس(ع) را چنین مورد خطاب قرار می دهند: السلام علی ابی الفضل العباس بن امیرالمؤمنین المواسی اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادی له، الوافی الساعی الیه بمائه، المقطوعه یداه لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی و حکیم بن طفیل الطائی. ایثار، خصلت اهل بیت حضرت عباس(ع) فرزند کسی است که آیه (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله، بقره-207) در شانش نازل شد و از سلاله دودمانی است که اسوه ایثار و از خودگذشتگی بودند و سوره هل اتی، درباره ایثار ایشان نازل شده است. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:8 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
مادرى ستوده خصال از مطالبى که روانشناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار دادهاند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمىکند و خصوصیات شخصیتى وى همراه با محبتها، عواطف و نوازشهاى او به فرزندش انتقال مىیابد و به رشد روانى او کمک مىکند. امام على علیهالسلام قرنها قبل، این ویژگى را مورد توجه قرارداده و فرمودهاند:این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتى که دیگرى از دادن آن امتناع مىکند. این مادر است که که با تمامى اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانى و خوشرویى تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1 بانویى پارسا و مهربان امّالبنین پیش از آن که پاى در خانه نخستین فروغ امامت نهد، «فاطمه» نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهاى زندگى مشترکش با حضرت على علیهالسلام ، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمؤمنان علیهالسلام با شگفتى علت آن را جویا شدند. امّالبنین با نهایت بصیرت و تیزهوشى، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مىزنى، حسن و حسین علیهماالسلام به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام مىافتند و خاطره غمبار جدایى از او و رنج بىمادرى، در ذهنشان تداعى مىگردد و من راضى نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به «امّالبنین» تغییر یافت.4 چون حضرت على علیهالسلام در همسرش خردمندى و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید. ولادت با برکت چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجرى مىگذشت؛ ماهى که براى اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگى توأم است. در این روز در شهر مدینه ستارهاى پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجى از شادى و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانهاى دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.12 بوسه و گریه روزى امّالبنین امیرمؤمنان صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه مىزند و مىگرید. چون آن بانوى با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانى و ناگوارى شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندى چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوى، براى پدرش اضطراب و پریشانى به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملى که موجب آشفتگى شود دروى دیده نمىشد. پس امّالبنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت على علیهالسلام او را نسبت به حقیقتى که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانى به امام حسین علیهالسلام قطع مىشود. با شنیدن این خبر غیبى، صداى فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه على علیهالسلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحهگرى پرداختند. حضرت افزود: اى امّالبنین! نور دیدهات نزد خداوند منزلتى بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریدهاش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در مىآید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابىطالب عنایت نموده است. امّالبنین با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه، مسرور گردید.14 کنیه و القاب از جمله آداب و سنتهاى مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که براى فرزندان خود، کُنیه تعیین مىکردند. مزیت این ویژگى آن بود که از همان دوران کودکى شخصیت فرزند مورد توجه قرار مىگرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشترى برخوردار بود. همچنین وقتى طفلى را با کنیه صدا مىکنند، مورد محبت واقع شده و آرامش مىیابد و یاد مىگیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیهالسلام فرمودهاند: ما براى فرزندانمان در دوران خردسالى کنیه مشخص مىکنیم تا در سنین بالاتر به لقبهاى ناگوار مبتلا نشوند.15 پرورشهاى پرمایه حضرت على علیهالسلام ضمن رعایت اصول تربیت دینى، نظارت دقیق و مداومى در مورد فرزند خود داشت و سعى وافرش براین بود تا وى را به عنوان شخصى اهل دیانت، داراى تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامتهاى انسانى پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار مىنمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشوارىها دستش را مىگرفت. هرگز اجازه نمىداد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و مىکوشید زمینه هایى فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکى و نوجوانى را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد؛ چرا که وقتى فردى گرامى داشته شود و از او به عنوان انسانى صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانى سخن گفته شود و با چنین نگرشى به سوى رشد و شکوفایى گام بردارد، براى تکمیل حالات ملکوتى در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روى مىآورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس امّاره پیروز و سر بلند مىگردد و از ورطههاى گناه اجتناب مىنماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزونتر مىشود. سیماى با صلابت عباس علیهالسلام از عنایات الهى در خصوص حضرت عباس علیهالسلام این بود که علاوه بر بزرگوارى، کرم، نیک خویى و عطوفت، داراى سیمایى جذّاب و چهرهاى شکفته و با حُسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانى وى مىدرخشید ولواى مَجد و شکوه پدرش را بردوش مىکشید و رخسارى زیبا و اندامى متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیرى و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورّخان، او را خوبرو و پرجاذبه وصف کردهاند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدى بود که براسب نیرومند و بزرگى مىنشست؛ لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده مىشد.18 از منظر ستارگان آسمان امامت حضرت عباس علیهالسلام در بیت امامت و ولایت تربیت نیکویى یافت و حضرت على علیهالسلام نظرى ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در رشد و شکوفایى امام حسین علیهالسلام ، یعنى همان گونه که خاتم رسولان، امام سوم را براى تربیت دادن حماسهاى پرشکوه پرورش مىداد و او را بر سر زانوى خویش با نوازشهاى خاص به مراحل رشد و کمال رسانید و سفارش وى را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئى از خود و خود را جزئى از او معرفى نمود: «حسین منّى و انا من حسین». حضرت على علیهالسلام مىدید که فرزندش در صحراى کربلا به یک فداکار و جانباز نیازى خواهد داشت؛ از این جهت، از خداوند خواست که او را صاحب پسرى نماید که در زندگانى یاور و مطیع امام حسین علیهالسلام باشد. عباس با چنین مقصد مقدّسى از مادرى ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوى، به شکوفایى رسید و در عرصههاى گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمانبُردارى از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از جان و دل مىکوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن کرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگى ناپذیرى کرده و در نهایت خضوع و فروتنى، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین علیهالسلام نیز این حماسهآفرینىها و وفادارىهاى برادرش عباس را ارج نهاد و براى وى مناصبى معیّن کرد که از چنین مراتب و مقاماتى معلوم مىشود. حضرت حسینبن على علیهماالسلام نظر خاصّى به ابوالفضل داشته که فرد دیگرى از بنىهاشم این لیاقت را نداشتهاند.22 پىنوشتها: 1 ـ راه و روش تربیت از دیدگاه امام على(ع)، على محمد حسین ادیب، ترجمه دکتر سید محمد رادمنش، ص 287. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:6 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
به گفته صاحب منتهی الارب، عباس را به صیغه مبالغه گفتند و این به دلیل شدت شجاعت و صولت او بود. عباس به معنای شیر بیشه نیز هست. از این رو، بیشتر او را به شیر غضبناک در میدان تعبیر کرده اند. عباس به فتح و تشدید ثانی، به معنای شیر درنده است. نام عم پیغمبر هم عباس بود. فرزندحضرت علی (علیه السلام) ، عباس از زنی است که بعد از وفات حضرت زهرا (علیها السلام) به نکاح امام علی (علیه السلام) در آمده است. چون عباس ، شجاعانه و مانند شیر غضبناک در جنگ ها حمله می کرد، او را عباس می گفتند. عباس را پسری بوده فضل نام که دارای کمالات ظاهری و معنوی بوده است. لقب ابالقربه را هم از آن رو بر او نهاده اند که از کودکی سقایی می کرد. حامی بانوان از القاب مشهور حضرت عباس، «حامی الضعیفه»، حمایت کننده بانوان است. غیرت و مهربانی بسیار حضرت، وی را بر آن داشت تا از بانوان حرم حسینی و خیمه های سیدالشهدا غفلت نکند. از آغازین روزهای هجرت تا واپسین لحظه های حیات، همواره مراقب آنان بود و در برآوردن خواسته هایشان می کوشید. در پایین آمدن آنان از محمل ها کمکشان می کرد و محلی برای استراحتشان فراهم می ساخت. شب ها از خیمه های شان پاسداری می کرد و در آرامش روحی و آسایش جسمی آنان کوشا بود.(2) نمای اول (سال 43 هجری) مرد پریشان و سرگردان بود. خجالت می کشید خواسته اش را با امام حسین(علیه السلام) مطرح کند. همسرش فهمید باز هم چیزی نگفته است. گفت: عباس نگفتی. می گویند هر کس با حسین (علیه السلام) کار دارد، اول به عباس (علیه السلام) می گوید. عباس، امین حسین(علیه السلام)است. نمای دوم مرقد امام حسین (علیه السلام) را زیارت کرد و راهی حرم حضرت عباس (علیه السلام) شد. لحظاتی بعد مردی عرب وارد شد و پسر بچه فلجی را که همراهش بود، به ضریح بست. مدتی نگذشته بود که پسر بچه برخاست و فریاد برآورد:«عباس (علیه السلام)مرا شفا داد». نمای سوم یهودی بود و از مطب دکتر بر می گشت. نظر دکتر مانند دیگر همکارانش بود؛ فرزندش مداوا نمی شد. به سقاخانه رسید. سقاخانه مانند روزهای قبل شلوغ بود. بی اختیار گفت: «یاابالفضل! اگر فرزندم را شفا دادی، یک گوسفند قربانی می کنم.» هنوز صبح نشده، فرزندش خوب شد.(3) نمای چهارم آمده بود مسلمان شود. می گفت راننده تریلی هستم. آمده ام به عهدم وفا کنم. با 24 تن بار آهن در گردنه بودم. پا روی ترمز گذاشتم؛ ماشینم ترمز نداشت. گفتم: «خدایا ما که کسی را نداریم، ولی مسلمان ها هر کجا گیر می کنند، حضرت عباس (علیه السلام) را صدا می زنند.» همان جا با خودش عهد می کند اگر حضرت عباس (علیه السلام) مسلمان ها نجاتش دهد، مسلمان شود. نمای پنجم شفای جوانی را می خواست. امام حسین (علیه السلام) از سوی خدا به او فرمود: «زمان زندگی و زنده بودن جوان سرآمده است.» گفت: پس عنوان باب الحوائج را از من بردارید. خداوند خواسته اش را اجابت کرد و فرمود: «جوان را شفا می دهیم و لقب باب الحوائج را از عباس (علیه السلام)نمی گیریم».(4) پی نوشت : 1-محمد علی نورایی،سقای تشنگان کربلا، صص62 و 63 [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:4 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
«سید جاسم طویر جاوی» برای من روایت کرد در حالی که بر منبر بود و گفت: در شهر کربلا مردی به اسم «حاج عباس سلمانی» بود. یک روز مشغول تمیز کردن مهتابی های داخلی در بالای قبه ی مطهره ی مولا ابوالفضل العباس (ع) بود، در یک لحظه پایش لغزید و از بالای گنبد به زمین سقوط کرد پس از آنکه سرش در اثر برخورد با زمین شکافت مردم گفتند او مرده است ولی فوراً او را برای معالجه به بیمارستان بردند که شاید زنده باشد. در روز صبح بعد یکی از آشنایان با من تماس گرفت و به من گفت: حاج عباس شفا پیدا کرده است وقتی من این خبر را شنیدم گمان کردم او با من شوخی می کند. گفتم: کجا آن مرحوم را دفن می کنند؟ به من گفت: به خدا قسم او شفا گرفته و در قید حیات است و می تواند از بیمارستان برود بیا خودت آن را ببین. فوراً من به بیمارستان رفتم و با دو چشم خودم دیدم که شفا یافته است و شیر می خورد و پزشکش به نام هادی عباسیچی در کنار اوست. و به من گفت: ای سید وقتی حاج عباس را پیش من آوردند توانستم بفهمم که دو تا پنج دقیقه ی دیگر می میرد. چون چیزی نبود که به حساب بیاید. حاج عباس برای من اظهار کرد وگفت: آقا نمی دانم بعد از سقوط چه حادثه ای اتفاق افتاد. من برای خودم تصور مرگ را کردم و اینکه زمان آن نزدیک شده و در زمان سقوط، مردی را دیدم که عمودی در دست داشت و به من گفت تسلیم شو، تسلیم شو، به او گفتم من مرد فقیری هستم و زن و چند بچه دارم، آن ها کسی را ندارند مرا به خود واگذار. دوباره گفتار خود را تکرار کرد و در اثناء این گفت و گو عباس (ع) را دیدم که مرا از دور صدا زد و نزدیک من آمد و به مرد گفت از او دور شو، به زودی می بینی که این مرد سرش شکافته آن گونه که سر من در روز طف به سبب دفاع از قداست و شرف محمدی اصیل شکافته ش، پس او را رها کن. او مرا رها و از من فرار کرد. ابوالفضل العباس(ع) به سر من دست می کشید و به من گفت: ای حاج عباس بلند شو تو شفا گرفتی و هیچ مرضی نداری و عصر امروز از بیمارستان خارج می شوی ولی آنجا یک لامپ کوچک در مناره ی شرقی از حرم من خاموش شده است از حرم من برو و آن را روشن کن و نگذار چراغ های ما خاموش شود و این چیزی است که دشمن را خوشحال می کند. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:3 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
«سید جاسم طویر جاوی» برای من روایت کرد در حالی که بر منبر بود و گفت: در شهر کربلا مردی به اسم «حاج عباس سلمانی» بود. یک روز مشغول تمیز کردن مهتابی های داخلی در بالای قبه ی مطهره ی مولا ابوالفضل العباس (ع) بود، در یک لحظه پایش لغزید و از بالای گنبد به زمین سقوط کرد پس از آنکه سرش در اثر برخورد با زمین شکافت مردم گفتند او مرده است ولی فوراً او را برای معالجه به بیمارستان بردند که شاید زنده باشد. در روز صبح بعد یکی از آشنایان با من تماس گرفت و به من گفت: حاج عباس شفا پیدا کرده است وقتی من این خبر را شنیدم گمان کردم او با من شوخی می کند. گفتم: کجا آن مرحوم را دفن می کنند؟ به من گفت: به خدا قسم او شفا گرفته و در قید حیات است و می تواند از بیمارستان برود بیا خودت آن را ببین. فوراً من به بیمارستان رفتم و با دو چشم خودم دیدم که شفا یافته است و شیر می خورد و پزشکش به نام هادی عباسیچی در کنار اوست. و به من گفت: ای سید وقتی حاج عباس را پیش من آوردند توانستم بفهمم که دو تا پنج دقیقه ی دیگر می میرد. چون چیزی نبود که به حساب بیاید. حاج عباس برای من اظهار کرد وگفت: آقا نمی دانم بعد از سقوط چه حادثه ای اتفاق افتاد. من برای خودم تصور مرگ را کردم و اینکه زمان آن نزدیک شده و در زمان سقوط، مردی را دیدم که عمودی در دست داشت و به من گفت تسلیم شو، تسلیم شو، به او گفتم من مرد فقیری هستم و زن و چند بچه دارم، آن ها کسی را ندارند مرا به خود واگذار. دوباره گفتار خود را تکرار کرد و در اثناء این گفت و گو عباس (ع) را دیدم که مرا از دور صدا زد و نزدیک من آمد و به مرد گفت از او دور شو، به زودی می بینی که این مرد سرش شکافته آن گونه که سر من در روز طف به سبب دفاع از قداست و شرف محمدی اصیل شکافته ش، پس او را رها کن. او مرا رها و از من فرار کرد. ابوالفضل العباس(ع) به سر من دست می کشید و به من گفت: ای حاج عباس بلند شو تو شفا گرفتی و هیچ مرضی نداری و عصر امروز از بیمارستان خارج می شوی ولی آنجا یک لامپ کوچک در مناره ی شرقی از حرم من خاموش شده است از حرم من برو و آن را روشن کن و نگذار چراغ های ما خاموش شود و این چیزی است که دشمن را خوشحال می کند. [ دوشنبه 90/9/7 ] [ 2:3 عصر ] [ محمدرضا صرافی نژاد ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |